اقتصاد کینزی و نقش دولت پس از بحران بزرگ

جان میناردکینز
جان میناردکینز
واکنش به بحران بزرگ (The Great Recession)، جان تازه‌ای به اقتصاد کینزی بخشیده و منجر به محبوبیت سیاست‌های کینزی در سال‌های اخیر شد. در حالی که اقتصاددانان ضدکینزی و محافظه‌کار، به‌خصوص اتریشی‌ها، زمانی که در مورد ابعاد بحران بزرگ قضاوت نادرست کردند، ضربه سختی خوردند. آنها پس از ظهور عواقب سقوط سال 2008 (که بیش از 12 درصد تولید ناخالص داخلی بود)، با سیاست جبران تقاضا توسط کسری بودجه مخالفت کردند. دلیل‌شان این بود که کسری بودجه از یک طرف به بالا رفتن نرخ‌های بهره منجر می‌شود و در نتیجه سرمایه‌گذاری خصوصی کاهش پیدا می‌کند، و از طرف دیگر تورم‌زا است. سوی دیگر ماجرا اقتصاددانان کینزی بودند که عملکردی کاملاً مناسب‌تر را به نمایش گذاشتند. آنها با اتکا به فرضیه تقاضای موثر و اینکه شوک ناشی از سقوط نظام مالی باعث کاهش تقاضای موثر می‌شود، به‌درستی پیش‌بینی کردند که نه قیمت‌ها و نه نرخ‌های بهره هیچ‌کدام در نتیجه سیاست‌های پولی و مالی انبساطی افزایش نمی‌یابند استدلال اقتصاددانان کینزی این بود که همچون سال‌های دهه 1930 در دوره بحران بزرگ Great Depression حجم زیادی مازاد پس‌انداز نسبت به سرمایه‌گذاری وجود دارد که مانع افزایش قیمت‌ها و نرخ‌های بهره می‌شوند. پدید آمدن این مازاد نیز نه به دلیل نرخ‌های بهره زیاد، بلکه به دلیل افت «جوهر حیوان» (animal spirits) به‌علت عدم اطمینان سرمایه‌داران به آینده است.
زمانی که من در دهه 1970 میلادی زیر نظر اقتصاددان کینزی محافظه‌کار، مارتین فلدشتاین و اقتصاددان لیبرال بسیار جوان، جانت یلن، اقتصاد کلان می‌خواندم، کینزی‌گرایی از کانون توجهات خارج شده بود و نقدهای فریدمن و لوکاس گرایش اقتصاددانان را به نظریه‌های کینز کاهش داده بود. اقتصاددانان کینزی نیز عقب‌نشینی کرده بودند، زیرا ایده‌های بزرگ کینز در مورد چگونگی حفظ سرمایه‌داری از خطر فروپاشی، جای خود را به افزاینده‌های خودکار (automatic multipliers) و چگونگی تعدیلات ریز (fine-tune) در اقتصاد داده بودند.

 

قطعاً تجدید حیات اقتصاد کینزی به این خاطر نبود که کینزی‌ها پیروز میدان‌های مبارزه با طرفداران پول‌گرایی فریدمن یا نظریه ادوار تجاری حقیقی بودند. دلیل این تجدید حیات انتقال میدان مبارزه به زمینه‌های دیگر (یا شاید هم زمینه‌های قدیمی) بود. جوهر حیوانی که در نتیجه دهه‌ها رشد اقتصادی باثبات و گسترش ملایم جهانی‌سازی در خوابی خوش به سر می‌برد، یک روز به علت بزرگ‌ترین فروپاشی مالی از زمان رکود بزرگ به بعد، ریشه‌هایش به لرزه درآمد. سرایت بحران به اروپا و اکنون به کشورهای BRICS (برزیل، روسیه، هندوستان، چین و آفریقای جنوبی) دوران بحران را طولانی‌تر کرده است.
چقدر طول می‌کشد تا برتری تازه به دست آمده اقتصاددانان کینزی به پایان برسد؟ پاسخ این پرسش در درجه اول بستگی به این دارد که دنیا چقدر سریع بتواند از شر بحران اخیر خلاص شود. به نظر می‌رسد اقتصاد آمریکا به مسیر رشد بازگشته است، اما رشد اشتغال در این کشور روندی بسیار آهسته دارد. اما در مورد اروپا، کشورهای بریکس و حتی چین، فرار از بحران هنوز مجهولی بزرگ است. اروپای تحت رهبری مرکل، تاکنون از استفاده از نسخه‌های کینزی اکراه دارد، اما چین با اشتیاق کامل استفاده از اهرم انبساط را انتخاب کرده است.
تداوم رشد اقتصادی چین از سال 2008، عمدتاً مدیون سرمایه‌گذاری‌های سنگین دولتی در زیرساخت‌ها بوده است. در برزیل و هند، دو اقتصاد بزرگ دیگر که آهنگ رشدشان به شدت کاهش پیدا کرده است، جهت مشخصی برای عبور از بحران دیده نمی‌شود. با وجود مشکلات اقتصادی که در اقصی نقاط اقتصاد دنیا هنوز وجود دارند، ممکن است تجدید حیات اقتصاد کینزی را برای سال‌های زیادی همچنان حفظ کند.
عامل مهم دیگر در حفظ حیات کینزی‌گرایی و فعال نگه داشتن دولت‌ها در اداره بازارهای اقتصاد بستگی دارد به اینکه آیا حرفه اقتصاد همچنان می‌تواند جذابیت موضوعات محافل روشنفکری را که با وقوع بحران ظهور کره‌اند به یک موضوع پژوهشی پویا تبدیل کند یا نه. همچنان که پس از انتشار نظریه عمومی از سوی کینز، اقتصاد کینزی با کمک مقالات منتشرشده در مجلات علمی و دانشجویان تحصیلات تکمیلی در دانشگاه‌های آمریکا و انگلیس تثبیت شد، در آینده هم محبوبیت این گرایش اقتصادی نیاز به تداوم در دنیای پژوهش دارد.
ممکن است برای مدتی اقتصاد کینزی میان سیاستگذاران محبوبیت پیدا کند، اما بدون جذابیت میان اقتصاددانان، ممکن است با بهبود اقتصادی، مجدداً کینزی‌گرایی به کناری وانهاده شود. کینز زمانی گفته بود: «حتی تجربه‌گراترین مردان دنیای اقتصاد معمولاً در بند ایده‌های برخی اقتصاددانانی هستند که مدت‌ها پیش مُرده‌اند.» اینکه در آینده سیاستگذاران به ایده‌های کدام اقتصاددان مُرده‌ گوش خواهند داد، به این بستگی دارد که چگونه ایده‌های جدید نشات‌گرفته از تجربه‌های اخیر، به تجدید حیات اقتصاد کینزی کمک کنند.
در هر دو مورد، تفاوت بزرگی بین انقلاب کینزی سال‌های پس از جنگ جهانی دوم و آنچه هم‌اکنون رخ داده، وجود دارد. مورد نخست (مربوط به سال‌های پس از جنگ جهانی دوم)، در عصری به وقع پیوست که بنیان اقتصادهای سرمایه‌داری مبتنی بر بازار در معرض پرسش از سوی طبقه وسیعی از مردم قرار گرفته بودند. چپگراهای سوسیالیست و کمونیست نیز در آن دوره قدرتمند و در حال رشد بودند. اتحاد جماهیر شوروی پیروز جنگ شده و به سرعت در حال رشد بود و امیدهای زیادی شکل گرفته بود که یک الگوی جایگزین صحیح برای توسعه سرمایه‌داری در حال ظهور است که تمامی کشورهای جهان سوم می‌توانند از آن پیروی کنند. تحت چنین فضای خوش‌بینانه‌ای بود که دولت‌ها در هندوستان و آمریکای لاتین، دست سنگین دولت را نه‌تنها بر مدیریت تقاضای موثر، بلکه بر تولید و قانونگذاری بازارها نیز باز نهادند.
امروز ما در شرایطی بسیار متفاوت زندگی می‌کنیم. سال‌هاست که ثابت شده نظام سوسیالیستی و اعتماد سنگین به دولت قابلیت اداره یک اقتصاد پیچیده مدرن را ندارد، و جایگزین معتبری برای اقتصادهای مبتنی بر بازار وجود ندارد. در شرایط امروز ما، بسیار غیرمحتمل است که عقیده تجدید حیات‌شده در زمینه نقش دولت‌ها در حوزه کلان اقتصادی بخواهد به حوزه‌های دخالت دولت در بازارها و تولید نیز گسترش پیدا کند.
در عین حال یک استثنا برای این پیروزی نظم اقتصادی لیبرال وجود دارد: در میان بسیاری از اقتصاددانان این نظریه شکل گرفته است که اگر نظم اقتصادی لیبرال به حال خود گذاشته شود، سطوح بالایی از نابرابری درآمدی و ثروت را خلق می‌کند که حقانیت آن را تهدید می‌کند. حداقل در آمریکا، که افزایش نابرابری در آن بیش از سایر کشورهای پیشرفته است، دولت آمریکا توانسته است دخالت از نوع مدیریت اقتصاد کلان را به مدیریت نابرابری منتقل کند. هم‌اکنون اوباما جنگ با نابرابری را در راس اولویت‌هایش قرار داده و فشاری که برای افزایش سطح حداقل دستمزد وارد می‌کند، تنها نقطه شروع این راه است.

 

برگرفته

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *