نظامی که هدفش سقط مالکیت خصوصی بود
ماركس، حتي 150 سال پس از مرگ، چهرهاي جنجالبرانگيز و محل مناقشه در دنياست. تمام نيمه اول قرن بيستم تحت سيطره او و با انتقاد بيامان او از سرمايهداري و وعدههایی مبني بر ناگزير بودن انقلابي سوسياليستي در سراسر جهان گذشت. انقلاب بلشويكي در روسيه و گسترش كمونيسم در اروپاي شرقي، تحقق روياي مارکس مبني بر انقلابي جهاني را نهتنها امكانپذير، كه در دسترس نشان میداد. اما اين رويا قبل از اتمام قرن بيستم به خط پايان رسيد. پايان اين رويا و حركت كشورهاي سابقاً كمونيست به سمت برقراري مالكيت خصوصي، از اهميت ماركس و مكتب اقتصادي- فلسفي او كه تحت عنوان ماركسيسم معرفي شد، نكاسته است.
تعریف مارکسیسم
مارکسیسم یک سیستم اقتصادی و اجتماعی است که بر پایه تئوریهای اقتصادی و سیاسی کارل مارکس و فردریش انگلس بنا شده است. دایرهالمعارف انکارتا به تلخیص در مورد این مکتب مینویسد: «تئوریای که بر مبنای آن، تضاد طبقاتی، عامل اصلی ایجاد تغییرات اجتماعی در جوامع غربی فرض میشود» در واقع مارکسیسم، نقطه مقابل سرمایهداری است که در همین دایرهالمعارف اینگونه تعریف میشود : «نظامی اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی نهادههای تولید و توزیع کالا که مشخصه آن وجود یک بازار آزاد رقابتی است که با انگیزه سود بیشتر هدایت میشود.» در تقابل با این تعریف، ویژگی اصلی مارکسیسم، مالکیت عمومی نهادههای تولید، توزیع و مبادله کالاست.
نظریه ارزش نيروي كار
مهمترین بخش نظريه اقتصادي ماركس، نظریه ارزش نيروي كار است. ماركس در اين نظريه ادعا میکند قيمت هر كالا در درازمدت بازتاب مستقيمي است از تعداد واحد نيروي كاري كه صرف توليد آن شده است. مثلاً اگر تعداد نفر/ساعت نيروي كار مورد نياز براي توليد يك جفت كفش، دو برابر يك كيف است، در بازار و در درازمدت قيمت كفش دو برابر قيمت كيف خواهد بود و اين قيمتگذاري هيچ ارتباطي به ماده اوليه به كار گرفتهشده در كفش يا كيف توليدي ندارد. اين تئوري منحصراً از آن ماركس نيست و مدتها قبل از او بين اقتصاددانان كلاسيك پذيرفته شده بود. آدام اسميت در كتاب مهم خود ثروت ملل كه دفاعيهاي از سرمايهداري محسوب ميشود و مدتي بعد ديويد ريكاردو در اصول اقتصاد سياسي اين نظريه را ارائه كرده بودند. اگرچه ماركس اولين مبدع نظریه ارزش كار نبود اما او اين نظریه را در جهتي استفاده كرد كه کاملاً متضاد با استفادههاي قبلي بود و در واقع در اين استفاده از نظریه در ذهن هيچ اقتصاددان كلاسيكي نميگنجيد. او پذيرفت كه اين نظریه، میتواند ارزش تمام كالاها را تعيين كند که از جمله اين كالاها، نيروي كاري بود كه توسط سرمايهدار به كار گرفته ميشد: قيمت نيروي كار برابر هزينهاي است كه جامعه بايد براي توليد (فعلاً نیروی كار را كالا فرض ميكنيم) آن پرداخت كند و اين هزينهها شامل غذا، بهداشت، سرپناه و… ميشود. اما سوال اساسي از نظر ماركس اين است كه اگر تمام كالاها و خدمات در جامعه سرمايهداري بر اساس نظریه ارزش نيروي كار قيمتگذاري شده و مبادله میشود و ميزان نفر/ساعت نيروي كار استفاده شده براي توليد كالا ملاك قيمت است، پس سرمایهدار، ولو در كوتاهمدت، چگونه ممكن است سود كسب كند؟ به نظر او تنها راه ممكن براي كسب درآمدي بيش از هزينه توسط سرمايهدار، استثمار كارگران است. در حقيقت سرمايهدار به دليل مالكيت بر ابزار توليد امكان بهرهكشي از نيروي كار را دارد. به اين معني كه سرمايهدار دستمزد لازم براي زنده ماندن (به عنوان مثال پنج دلار در روز كه براي تهيه غذا، سرپناه و حفظ سلامت كارگر در اندازههاي حداقلي لازم است و او به كمك آن میتواند روز بعد باز هم كار كند) به كارگر پرداخت ميكند اما در ازاي اين حقوق، ساعات زيادي (تا 12 ساعت در روز يا بيشتر) از آنها كار ميكشد. بر همين اساس، مارکس اعتقاد داشت سرمایهداران بورژوا و اقتصاددانان وابسته به آنها تمام توان خود را بر ترویج این به زعم وی دروغ که «نفع سرمایهدار و طبقه کارگر، مشابه و یکسان است» متمرکز کردهاند. او همچنین قویاً به نادرست بودن باور رایج که رشد سریع سرمایه مولد هم برای طبقه سرمایهدار و هم طبقه کارگر (با افزایش امکان اشتغال) سودآور خواهد بود اعتقاد داشت. طبق نظر مارکس در سیستم سرمایهداری «پرولتاریا» یا «طبقه کارگر» یا «مردم» تنها چیزی که در اختیار دارند توانایی و امکانشان برای کار کردن است. این گروه باید از طریق ارائه خود به عنوان نیروی کار و با دریافت حداقل دستمزد، خود و خانوادهاش را مدیریت کند. این امر باعث الینه شدن یا ازخودبیگانگی کارگران میشود. بر اساس اعتقاد ماركس انسان به صورت طبيعي، آزاد و خلاق آفريده شده و ميل دارد بر شرايط اطراف و همچنين زندگي خود كنترل داشته باشد اما جامعه سرمایهداري، فراتر از كنترل قرار میگیرد و انسانها را به جبر وادار به روش زندگيای میکند كه مطابق با سرشت و نياز آنها نيست. در جامعه سرمایهداري كارگر (نيروي كار) كالایي را توليد میکند كه تحت قوانين بازار آزاد (قوانيني كه كارگران توانایی تغيير يا اثرگذاري بر آن را ندارند) به فروش میرسد و همچنين توسط سرمایهداري به خدمت گرفته میشود كه مالك و كنترلكننده كامل ابزار توليد است پس نيروي كار هیچ کنترلی حتی بر خود (به عنوان نیروی کار) و یا بر کالایی که تولید میکند، ندارند و اين مخالف فطرت آزاد و كنترلگر انساني است. اين نوع كار به اعتقاد ماركس شايسته انسان نيست و به تدريج باعث ازخودبيگانگي كارگران شده و آنها را به ماشينهایی زنده تبديل میکند. مجموع این عوامل باعث میشود تا در دیدگاه مارکس تاریخ تنها شرح ترتیب زمانی جنگها، قیامها و نزاعهایی باشد که بین طبقه کارگر و سرمایهدار جامعه (و یا بین طبقه پرولتاریا و بورژوا) درگرفته است.
انقلاب ناگزیر مارکسیستی
تجزیه و تحلیل مارکسیستی، وقوع انقلاب اجتماعی را ناگزیر و نتیجه تضادهای درونی سرمایهداری میداند اما اين تضاد دروني سرمایهداري چيست؟ به زعم ماركس، رقابت كه شالوده و سنگ بناي سيستم اقتصادي سرمایهداري محسوب میشود، بيش از آنكه به توليد كالاي بيشتر با كيفيت بهتر و قيمت كمتر منجر شود، به انحصار منجر خواهد شد. يعني يك يا تعداد محدودي سرمایهدار و مالك ابزار توليد باقي مانده و بقيه آنها ورشكسته میشوند. اين سرمایهداران ورشكسته در حقيقت جزیی از طبقه پرولتاريا محسوب خواهند شد. ايجاد انحصار از يك سو باعث توانایي بيشتر سرمايهدار سابق و سرمایهدار انحصارگر فعلي در استثمار كارگران میشود و از سوي ديگر ورشكستگي سرمایهداران، باعث افزايش تعداد كارگران و كاهش بيشتر دستمزدها خواهد شد و اين امر بروز انقلاب، ساقط شدن اندك سرمایهداران باقيمانده و حكومت پرولتاريا را در پي خواهد داشت. ماركس اعتقاد داشت اين سرنوشت محتوم سرمایهداري خواهد بود و اين نظام اقتصادي با توليد ثروت بيشتر در حقيقت دارد بذر نابودي خود را میکارد و در نهايت نظام سرمایهداري برچيده و سيستم اقتصادي کاملاً مديريتشده (كه كنترل آن مانند نظام سرمایهداري خارج از دسترس انسان نيست و موجب الينه شدن نمیشود) جايگزين آن خواهد شد و در نهايت انقلابي سوسياليستی ناگزير خواهد بود. ماركس در اغلب موارد اين انقلاب را قهري و همراه با خشونتي ناگزير پيشبيني میکرد كه به جبر حكومت و مالكيت را از سرمایهداران خواهد گرفت. کارل مارکس قویاً اعتقاد داشت كه يك انقلاب سوسياليستي بايد تمام دستگاه دولت را خرد کند و درهم بشكند تا بتواند نظمي نوين را جایگزین آن كند. حتي شكست كمون پاريس در ايجاد انقلاب در سال 1871 به اعتقاد ماركس اثبات كرد پرولتاريا نمیتواند ماشين دولتي موجود را در جهت اهداف خود به كار گيرد و بايد براي حصول نتيجه آن را کاملاً نابود كند. ماركس البته در سالهاي 1872 و بعد از آن در مواردي اشاره به امكان انتقال صلحآميز خصوصاً در كشورهایی مثل هلند و انگلستان و آمريكا و … داشت اما لازمه اين انتقال بدون خونريزي را عدم مقاومت سرمایهداران در برابر تغيير و همچنين بلوغ فكري جامعه میدانست.
Hits: 0