در نوامبر 1917، انقلابیهای بلشویک به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین، دولت موقت کرنسکی را خلع کردند. وقوع انقلاب سوسیالیستی در یک کشور عقبافتاده، تردیدها و پرسشهای بسیاری را درباره اندیشههای کارل مارکس برانگیخت. چهرههای برجسته اندیشه مارکسیستی به موضعگیری نسبت به این انقلاب دست زدند. دو چهره شاخص مارکسیسم آلمانی، کارل کائوتسکی و رُزا لوکزامبورگ، به مخالفت با انقلاب و مجادله با نظریهپرداز و رهبر آن، لنین برخاستند. در داخل روسیه نیز گئورگی پلخانف، کسی که بیشترین نقش را در آشنایی لنین با مارکس داشت، با انقلاب اکتبر مخالفت کرد. لنین بخش عمده فعالیتهای نظری و راهبردی خود را به تفسیر و تعدیل اندیشههای مارکس بر اساس شرایط تاریخی روسیه اختصاص داد. لنین بیش از هر جا در «چه باید کرد: پرسشهای سوزان جنبش ما» به بررسی لوازم انقلاب در روسیه پرداخت. لنین در این کتاب آرای مارکس را با افکار لویی بلانکی، شورشی سوسیالیست فرانسوی درآمیخت. لویی بلانکی اعتقاد داشت برای تحقق انقلاب سوسیالیستی، ایجاد گروه کوچکی از انقلابیهای حرفهای به منظور دسیسهچینی و خرابکاری ضدرژیم حاکم لازم است. لنین در چه باید کرد؟ ایده حزب پیشرو را پیش کشید. این حزبِ انقلابیِ پیشرو وظیفه «رهبری همه طبقات استثمارشده در انقلاب دموکراتیک» را بر عهده دارد.7 به عبارت دیگر، نظریه و راهبرد انقلابی لنین، نخبهگراست. شاید بتوان مهمترین دستاورد نظری لنین را برای مارکسیسم، نظریه امپریالیسم او در کتاب امپریالیسم به مثابه «واپسین مرحله رشد سرمایهداری» دانست. به طور خلاصه، لنین ریشه پیدایش
امپریالیسم را در عبور سرمایهداری از وضعیت رقابتی به وضعیت انحصاری میبیند. «این نوع سرمایهداری در آغاز قرن بیستم، هنگامی که اقتصادهای پیشرفته، زیر سلطه داراییهای تحت کنترل بانکهایی که خودشان در چنگ کارتلها یا تراستها بودند، درآمدند … شکل گرفته است.» سرمایهداری انحصاری به جای صادرات کالا، سرمایه صادر میکند؛ سرمایه اضافهای که نمیتوان آن را در داخل استفاده کرد.8 لنین دانش نظری و راهبرد سیاسی را با هم ترکیب کرد. مشهور است که در دوره اوج انقلاب او در کتابخانهاش مشغول مطالعه «دانش منطق» هگل بود.
ادوارد برنشتاین، به همراه ژان ژورسِ فرانسوی، شاخصترین چهره سوسیالیسم دموکراتیک در اروپای اوایل قرن بیستم بود. از جهتی، میتوان برنشتاین را ماندگارترین نظریهپرداز سوسیالیست دانست. اندیشههای اصلاحخواهانه او در دل احزاب سوسیال دموکراتِ اروپای معاصر باقی مانده است. با این حال، بزرگترین تفاوت سوسیال دموکراسی برنشتاین و سوسیال دموکراسی معاصر این است که برنشتاین، با وجود میانهروی راهبردی، در هدف رادیکال بود؛ به بیانی دیگر، برنشتاین به آرمانشهر کمونیستی تا حد زیادی باور داشت اما راه رسیدن به آن را نه در انقلاب که در اصلاحات گام به گام میدید. برنشتاین در نوشتههای اولیه خود نمیپذیرفت که اصول اساسی مارکسیسم را رد میکند.11 با این حال،
تعدیلهای او در مارکسیسم تا جایی پیش رفت که مبارزه طبقاتی را به مثابه سازوکار تحول سرمایهداری به سوسیالیسم بیمعنا میدانست. برنشتاین ضرورت علمی سقوط سرمایهداری را به گونهای که مارکس پیشبینی کرده بود، نفی کرد. او برخلاف بسیاری از مارکسیستها که دموکراسی پارلمانی را صرفاً به عنوان یک ابزار مبارزاتی میپذیرفتند، به آن چونان یک ارزش اخلاقی مطلق باور داشت.12 به باور برنشتاین، سوسیالیسم نه یک ضرورت علمی، بلکه ضرورتی اخلاقی است که در صورت عدم تحقق آن بشریت به سوی بربریت گام برمیدارد؛ با این وجود، هیچ تضمینی برای پیروزی سوسیالیسم نیست. شباهتِ هرچند سطحیِ سوسیالیسم برنشتاین و مارکسیسم لوکزامبورگ در این است که برخلاف جبرگرایان اقتصادی، هر دو به نقش عملورزی و مداخله سیاسی در فرآیند تحولات اقتصادی- اجتماعی بها دادند؛ حال یکی به شکل اصلاحی و دیگری به شکل انقلابی. به طور خلاصه، میتوان گفت مارکسیسم برنشتاین صرفاً حاوی آرمانهای اخلاقی مارکس در مقام یک مصلح اجتماعی است و اثری از بنیانهای هستیشناسی اجتماعی و معرفتشناسی مارکس در آن دیده نمیشود. به بیانی دیگر، سوسیالیسم برنشتاین را میتوان بازگشت از سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس به سوسیالیسم آرمانی-تخیلی افرادی چون هنری سنسیمون و رابرت اُوِن دانست. سوسیالیسمی که آثار آن امروزه در نظامهای رفاهی اسکاندیناوی دیده میشود.
آرنت مقدمه یکی از آثار خود، «میان گذشته و آینده»، را با این گزینگویه از رُنه شار، شاعر فرانسوی آغاز میکند: «میراث ما بیهیچ وصیتی برای ما به جای گذاشته شده است.» 13 آرنت از این گزینگویه برای شرح وضعیت اروپاییانِ پس از جنگ جهانی دوم استفاده کرد؛ وضعیتی که در آن دیگر معیارهای سنتی و رایج برای سنجش و تحلیل امور کارایی ندارند. در مورد مارکس نیز باید گفت که میراثِ پدر کارل بیوصیت برای فرزندانش رها شده است. سنت مارکسِ مرحوم در حالی بر مغز مارکسیستهای زنده سنگینی میکند که زندگان وصیتنامه معتبری برای بهرهبرداری از سنت پدر ندارند.
منابع:
1- Marx, Karl (1852) , “Eighteenth Brumaire of
Louis Bonaparte” in The Marx-Engels Reader (1978) ,
edited by Robert C. Tucker, New York: W. W. Norton & Company, Inc., p. 595.
2- Engels, Friedrich (1883) , “Speech at the
Graveside of Karl Marx” in ibid, p. 681.
3- کولاکفسکی، لشک (1389)، جریانهای اصلی در مارکسیسم (جلد یکم)، ترجمه عباس میلانی، تهران: نشر دات، ص. 439.
4- Engels, Friedrich, Dialectics of Nature, PDF
version at Marxists.org, p. 18.
5- کولاکفسکی، لشک، همانجلد (جلد دوم)، ص. 53.
6- Goode, Patrick, “Karl Kautsky” in A Dictionary of Marxist Thought (2001) , edited by Tom Bottomore & others, Massachusetts: Blackwell, pp. 280-281.
7- McLellan, David, Marxism after Marx: An
Introduction (1998) , London: Macmillan Press Ltd., p. 95.
8- Ibid, p. 103.
9- Ibid, p. 50.
10- کولاکفسکی، لشک، همان (جلد دوم)، ص. 98.
11- Johnstone, Monty, “Eduard Bernstein” in A
Dictionary of Marxist Thought (2001) , pp. 51-52.
12- پولادی، کمال (1389)، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب: قرن بیستم، تهران: نشر مرکز، ص. 20.
13- Arendt, Hannah, Between Past and Future (1961) , New York: The Viking Press, p. 3.