برای پاسخ به این سوال، جنبههای گوناگونی چون ذهنیتگرایی، روش پراکسیولوژی (کنششناسی) و فقدان مدلهای اقتصادی مطرح میشود. در این مقاله، میکوشیم توضیح دهیم که شیوه مواجهه روش اتریشی با نظریه و تاریخ، از نظرگاه آن نسبت به عدم اطمینان، به عنوان مفهوم مرکزی متحدکننده ویژگیهای گوناگون اندیشه اتریشی الهام میگیرد. مکتب اتریشی، در میان مکاتب فکری مدرن، واقعگرایانهترین چشمانداز را نسبت به عدم اطمینان و نقش آن در عملکرد نظام اقتصادی دارد. موضوعیت این مقاله، بازخوانی کتاب مساله عدم اطمینان در اندیشه اقتصادی است که توسط کریستین اشمیت در سال 1996 منتشر شده است. برخی مقالات این کتاب عناصر فکری دو رویکرد اقتصادی غیرجریان اصلی را ارائه میکنند: مکتب اتریشی و مکتب پساکینزی. تمرکز این مقاله بر رابطه میان این رویکرد خواهد بود. اتریشیها و پساکینزیها، علاوه بر انتقاداتشان از جریان ارتدوکس درباره مساله عدم اطمینان، در زمینه نظرگاههای غیرجریان اصلی درباره اهمیت نهادهای پولی (در تضاد با بیطرفی پول) و وضعیتهای انتقالی (در تضاد با تعادل ایستا) هم دارای آرای مشترکی هستند. با این حال، دو مکتب درباره ماهیت و اهمیت این عوامل در نظام اقتصادی اختلافات عمیقی دارند.
بسط و تکامل رویکردهای عدم اطمینان
فصل اول مساله عدم اطمینان در اندیشه اقتصادی، چکیدهای مفید از بسط مفهوم عدم اطمینان در تاریخ اندیشه است. ریچارد کانتیلون یکی از نخستین اندیشمندان اقتصادی بود که بر تصمیم کارآفرین برای وارد عمل کردن هزینههای شناختهشده به بهای قیمتهای ناشناخته تاکید کرد. در توضیح توانایی کارآفرین برای به حساب آوردن احتمالات آینده، فون تونن بر این باور بود که سود به عنوان پرداختی برای تمایل کارآفرین به پذیرش عدم اطمینان است. بنابراین، اصطلاح عدم اطمینان بر مواردی اطلاقپذیر است که وجود چنین توزیعی شناختهشده نیست. علاوه بر این، اعتبار فون تونن ناشی از تمایز درست وی میان عدم اطمینان و ریسک است. آگوستین کورنو نیز نوشتههای زیادی درباره عدم اطمینان دارد. از نگاه کورنو، عدم اطمینان از دو منبع ناشی میشود: یکی ادراکهای ناقص و دیگری خاص بودن رخدادها. منبع اول را میتوان اصل بنیادین رویکردی دانست که بر احتمالات ذهنی مبتنی میشود. منبع دوم تا حد زیادی با نگاه فون تونن و دریافتهای مدرن و غیرجریان اصلی از عدم اطمینان متناظر است. اقتصاد جریان اصلی، به پیروی از نظریهپردازان نئوکلاسیکی چون جان فون نویمان، اسکار مورگنشترن و لئونارد سَوِیج، عدم اطمینان را از ریسک جدا نمیکند. در مقابل، مکاتب غیرجریان اصلی مانند اتریشیها و پساکینزیها، بر تمایز نظری میان این دو تاکید دارند. یک پیامد مهم این رویکردهای متفاوت، این است که موضع جریان اصلی منجر به نوعی «انتظارات عقلانی» سفت و سخت میشود، در حالی که مواضع غیرجریان اصلی حیطه مهمی را به واگرایی انتظارات ذهنی و پیامدهای عینی اختصاص داده است.
رویکردهای اتریشی و پساکینزی به عدم اطمینان
بهترین توضیح ایدههای اتریشی در کتاب «مساله عدم اطمینان در اندیشه اقتصادی فصلی» است به نوشته پییر گارلو که پیوند میان ذهنیتگرایی و عدم اطمینان را در اندیشه اتریشی بررسی میکند. گارلو از کتاب «کنش انسانی» میزس به عنوان بنیانی برای شرح خود از نقش عدم اطمینان در اقتصاد اتریشی استفاده میکند. یک نکته کلیدی برای فهم عدم اطمینان در بستر اندیشه اتریشی، این است که کنشهایی که به شکل ذهنی متعین شدهاند، صرفاً معطوف به اهداف نیستند، بلکه معطوف به وسایل نیز هستند. اقتصاد نئوکلاسیک، ذهنی بودن اهداف را میپذیرد، اما سر و کاری با ذهنی بودن وسایل ندارد. اتریشیها تاکید دارند در زمان اتخاذ تصمیم، پیامدها قطعیتی ندارند زیرا در آینده رخ خواهند داد، حتی اگر آیندهای نزدیک باشد. در نتیجه، به علت اینکه پدیدههای اقتصادی پیامد کنشها هستند، و خود کنشها بر بنیانهای ذهنی قرار دارند، عدم اطمینان طبیعتاً به عنصر بنیادین حیات اقتصادی و تحلیل اقتصادی مبدل میشود.
نقش کارآفرین، اهمیتی خاص برای نگرش اتریشی به عدم اطمینان دارد. اینجاست که کارآفرینی وارد کار میشود، و ارائه رویکرد پساکینزی به عدم اطمینان و اختلاف آن با رویکرد اتریشی در این زمینه مفید است. این دو رویکرد تا حد زیادی بر سر معنای عدم اطمینان برای کنشگران اقتصادی و برای عالمان اقتصادی که میکوشند اعمال کنشگران را بفهمند، اختلاف دارند. مساله این است که در جهانی پر از عدم اطمینان و تغییر، کنشگران اقتصادی چگونه میتوانند میان برنامههای فردی خود به میزان معقولی از هماهنگی برسند؟ طبق نظر اتریشیها، کارآفرین نیروی محرک فرآیند هماهنگی است.
کارآفرین موفق کسی است که، به واسطه هوشیاری و بینش، میتواند حضور ناهماهنگی را در بازارها تشخیص دهد و بر مبنای این بینش برای کسب سود عمل کند. نویسندگان پساکینزی مانند دیویدسون، تلویحاً اهمیت جنبه هماهنگکننده کارآفرینی را نفی میکنند. دیویدسون آشکارا مینویسد: «نزد کینز و پساکینزیها، عدم اطمینان شامل وضعیتهایی میشود که در آنها تصمیمگیرندگان باور دارند که هیچ احتمال وابستهای که بتوان از آن به عنوان پایهای علمی برای پیشبینی رخدادهای آینده استفاده کرد، وجود ندارد.» دیویدسون رویکرد اتریشی به عدم اطمینان را اینگونه صورتبندی میکند: «در این رویکرد واقعیت خارجی توسط طبیعت تعین مییابد. بدین دلیل است که رویکرد اتریشی نمیتواند فضایی برای اراده آزاد انسانی فراهم کند و به جای آن جهانی را قرار میدهد که در آن سرنوشت بازی اقتصادی پیشتر در قوانین طبیعت اقتصادی که ساختار اقتصاد را مشخص میکنند، نوشته شده است.» ولی در حقیقت، مساله از پیش تعیین شدن آینده در نظرگاه اتریشی جایی ندارد. کافی است این جمله میزس را بنگریم: «برای انسانِ در حال کنش، آینده پنهان است.» تنش اساسیتر میان دو مکتب فکری، به نگاههای متفاوتشان به این است که «کارآفرین دقیقاً چه میکند.»
اتریشیها بر این باورند که اگر کارآفرین کارکردی مهم در جهان واقعی داشته باشد، همان اتخاذ تصمیمات حیاتی است. در مقابل، بیشترین چیزی که دیویدسون درباره تصمیمگیری کارآفرینانه میگوید، این است که اگر کارآفرینان باور داشته باشند که شرایط موجب تغییر پیشبینیناپذیر آینده میشود، از علائم قیمتی بازار به طرز محسوسی غفلت خواهند کرد. ولی، برعکس نگاه دیویدسون، همین امر که یک کارآفرین کنش میورزد، کافی است که مطلع شویم وی از علائم قیمتی غافل نیست. ما تنها میتوانیم از این امر مطمئن باشیم که آنهایی که تصمیمات غلط میگیرند، متحمل ضررهای اقتصادی میشوند، و آنهایی که درست انتخاب میکنند منفعت اقتصادی به دست میآورند. بنابراین بازار، به شکل نظاممند و بیطرفانه، خطاها را از ریشه در میآورد و برنامه افراد را هماهنگ میکند. ماهیت واقعی کارآفرینی کنشورزی بر مبنای علائم قیمتی دسترسپذیر بازار است که ناهماهنگی را نشان میدهد. در یک جهان کینزی، کارآفرین برای کنشورزی نیازی به یک بینش خاص، حتی بینش ذهنی و موضعی ندارد. در نتیجه، در حالی که هم اتریشیها و هم پساکینزیها بر اهمیت کارآفرینی در توضیح پدیدههای اقتصادی تاکید میکنند، تاکید پساکینزیها به نظر یک تاکید منفی میآید، زیرا جایگاه کنش را تایید میکند، بدون اینکه محرک کنش را در نظر بگیرد. این نگاههای بسیار متفاوت درباره ماهیت کارآفرینی به تفاوتهای جدی در تجویزهای سیاستگذارانه منجر میشود. نزد یک اقتصاددان اتریشی، حضور کارآفرین است که یک فرآیند اکتشافی رقابتی را تضمین میکند که در آن کنشگران اقتصادی میکوشند وضع موجود را تغییر دهند، و به شکلی نظاممند منجر به هماهنگی برنامهها میشوند.
غیاب عملکرد کارآفرینانه در چارچوب پساکینزی منجر به بازشناسی عدم اطمینان در حیات اقتصادی بدون راهکار بازارمحور میشود. راهکار پساکینزیها، به تبعیت از کینز، دولتی است که با سیاستگذاریهایش عدم اطمینان را کاهش میدهد. بنابراین، سیاستگذاری پساکینزی از توانایی افراد برای چانهزنی در بازار میکاهد.