اول : تعریف فقر:

اگر نگاهي به نوشتارهايي كه تا كنون در باره‌ي فقر صورت گرفته است، بيندازيم بي‌درنگ درمي‌يابيم كه توافق عام روي تعريف مشخصي از فقر وجود ندارد. آنچه كه معمولا به عنوان تعريف ارائه مي‌شود، تعريف كلي است كه به مصاديق گوناگون و بي‌شماري قابل تفسير است. رايج‌ترين تعريفي كه از فقر مي‌شود، اين تعريف است كه افراد مبتلا به فقر قادر به اداره‌ي يك سطح قابل قبول و مناسب زندگي نيستند. در خود اين تعريف ده‌ها جاي سؤال و تفسير وجود دارد، مانند اينكه سطح قابل قبول و مناسب زندگي، كدام زندگي است؟ سطح زندگي بسته به نظام‌هاي ارزشي اجتماعي، مذهبي، فرهنگي و اقتصادي و هم چنين موقعيت زماني و مكاني داراي تفاسير گوناگون و متفاوت است.

 

براي فرار از كلي بودن تعريف، تلاش‌هايي در بيان جزئيات مفهوم فقر نيز صورت گرفته است كه علي‌رغم مفيد بودن، نتوانسته است به طور كامل از مفهوم فقر رفع ابهام نمايد. در اين تعاريف جنبه‌هاي زير به عنوان مصاديق فقر بيان شده‌اند: فقر به معناي كافي نبودن تغذيه، نرخ بالاي مرگ و مير نوزادان، اميد به زندگي پايين، فرصت‌هاي تحصيلي ناچيز، آب آشاميدني سالم غير كافي، بهداشت و درمان ناكافي، مسكن نا مناسب و فقدان مشاركت در فرايندهاي تصميم‌گيري. در اينجا نيز مي‌بينيم كه در اين فهرست نسبتاً جزئي از مصاديق فقر هنوز امكان تفسيرهاي متفاوت باقي است.

پس فقر يك پديده‌ي چند بعدي است كه با توجه به شرايط اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و موقعيت زماني و مكاني هر كشور شامل ناكامي در رضايت‌مندي بر مبناي نياز و كمبود دست‌يابي به منابع، تحصيلات، مهارت، سلامتي، تغذيه، پناهگاه و امكانات بهداشتي است كه آسيب پذيري اجتماعي، خشونت و كمبود آزادي را در پي دارد.

دوم: خط فقر چیست؟

ما كساني را زير خط فقر تعريف مي‌كنيم كه قادر به فراهم نمودن نيازهاي مادي اساسي خود خصوصاً اولين نياز كه سلامت جسم و تغذيه مناسب است، نباشد.

بنابراين خط فقر عبارت است از ميزان درآمدي كه شخص بتواند به وسيله‌ آن نيازهاي اساسي مادي خود را تأمين نمايد و با اين ميزان درآمد فقير گفته نشود و افرادي كه از نظر ميزان درآمد پايين‌تر از آن قرار بگيرند فقير و افرادي كه از نظر درآمدي بالاتر از آن باشند غير فقير محسوب ‌شوند. از آنجاييكه نيازهاي اساسي مادي بسته به تنوع زمان، مكان و جوامع متفاوت است ، خط فقر در هر كشوري متفاوت خواهد بود و به ميزان توسعه و ارزش‌هاي اجتماعي آن جامعه بستگي خواهد داشت.

 

سوم: انواع فقر:

در يك تقسيم بندي فقر را به دو نوع فقر مطلق و فقر نسبي تقسيم مي‌كنند. فقر مطلق فقري است كه منحصراً به وضعيت افراد خاص بدون هيچگونه مقايسه بين آنها و ديگران اشاره دارد. فقر مطلق زماني وجود دارد كه زندگي افراد مورد نظر، در معرض آسيب نقصان‌هاي جسمي يا اجتماعي- فرهنگي باشد. فقر نسبي به وضعيت افراد در مقايسه با ديگران اشاره دارد. در يك تقسيم ديگر فقر به فقر اوليه و ثانويه تقسيم مي‌شود. اگر معيشت مادي انساني (بر حسب تغذيه، پوشاك و مسكن) تضمين نشود، آن را فقر اوليه نامند. در مقابل محروميت از مشاركت در زندگي اجتماعي عادي يا به عبارت ديگر، عدم حصول حد اقل سطح مشاركت فرهنگي يا اجتماعي معمول، فقر ثانويه ناميده مي‌شود.

چهارم:تاريخچه مطالعات فقر:

گرچه از دير زمان موضوع فقر يكي از موضوعات مورد نظر و مطالعه دانشمندان بوده و جزء دغدغه‌هاي فكري آنان محسوب مي‌شده است، اما به طور جدي و علمي و كاربردي مطالعات فقر از اواخر قرن 19 آغاز شده است، زيرا يكي از مشكلات اقتصاد سرمايه‌داري مبتني بر بازار آزاد، در مقايسه با دو نظام اقتصادي ديگر (سوسياليستي و اسلام) مشكل توزيع نابرابر درآمد و ايجاد شكاف درآمدي بين طبقات مختلف جامعه و در نتيجه به وجود آمدن طبقه‌ فقير، شمرده مي‌شد. در اقتصاد سوسياليستي به دليل دولتي بودن اقتصاد اين مشكل احساس نمي‌شد. در اقتصاد اسلامي كه اقتصاد مختلط است نيز به علت دخالت هدايتي دولت در اقتصاد و وجود قوانين متناسب با مصالح انسان‌ها، مشكل نابرابري توزيع آنگونه كه در اقتصاد كاپيتاليستي احساس مي‌شد، وجود نداشت. گرچه اسلام نابرابري توزيع را در حد اعتدال مي‌پذيرد و منطقي مي‌داند. نا گفته نماند كه توزيع درآمد رابطه مستقيمي با فقر ندارد اما مي‌تواند به عنوان يكي از عوامل فقر در جامعه تلقي شود، زيرا اگر در جامعه‌اي ثروت و درآمد به طور نا عادلانه توزيع شود موجب ثروتمند شدن عده‌اي و فقير شدن عده‌اي ديگر مي‌شود.

          به هر حال اقتصاد متكي بر مكانيزم بازار آزاد (سرمايه‌داري) گرچه موجب مي‌شد تا GDP افزايش يابد اما هيچ تضميني در جهت بهبود توزيع درآمد نمي‌داد. اين مسأله و همين‌ طور فشار تبليغاتي سوسياليست‌ها عليه سرمايه‌داري و بحران‌هاي سال 1919 و 1929‌ كه پيامدهاي مستقيم طرز نگرش و سياست‌هاي سرمايه‌داري بود، سبب گرديد كه از نيمه دوم قرن 19 سردمداران فكري اقتصاد سرمايه‌داري و دولتمردان كشورهاي ذي‌ربط تصميم به دخالت بيشتر در اقتصاد بگيرند و مهمتر از همه به اعمال سياست‌هاي اقتصادي به منظور مقابله با فقر بپردازند. با جنگ جهاني دوم (1939-1944) زمينه براي افزايش مداخلات دولت در فعاليت‌هاي اقتصادي بيشتر فراهم شد.

بنابراين از اواخر قرن 19 مطالعات علمي در باره‌ فقر با تحقيقات بوت (Booth) و راونتري (Rowntree) آغاز گرديد. اگر چه پيش از آن در سال 1797 ادن (Eden) در كتاب خود اطلاعات زيادي راجع به وضع بودجه خانوارها در 100 حوزه كليسايي انجام داده بود و پيش از وي انگلس (Engels) و ميهو (Mayhw) نيز اطلاعات سودمندي در مورد وضعيت فقرا در مناطق شهري انگلستان تهيه نموده بودند. اما براي اولين بار بوت با مطالعه ميداني در لندن جهت اندازه‌گيري ميزان فقر در دهه 1880 نتايج تحقيقات خود را بين سال‌هاي 1892 و 1897 منتشر كرد. تحقيقات 1901 راونتري به اين منظور بود كه وضعيت فقر را در شهر يورك (York) با وضعيت فقري كه بوت در لندن تحقيق نموده بود مقايسه كند.

          در حالي كه مطالعات بوت و راونتري در مورد فقر شهري در لندن و يورك بود، تلاش نائوروژي تخمين وسعت فقر در كل هند بود. آرتور باولي در سال 1915 به همراه هارست كتاب تحت عنوان (سطح زندگي و فقر)را نگارش نمود. باولي و هارست وجود فقر را در پنج شهر انگلستان مطالعه نمودند. ده سال بعد باولي و هاگ مبادرت به مقايسه تغييرات در فقر نسبت به مطالعه نخست كردند. آنها نتيجه گرفتند كه فقر در طي ده سال مورد نظر كاهش يافته است. اين نخستين تلاش‌ها در جهت شناسايي خطوط فقر بوده است.

در آمريكا هانتر (Hunter) در 1904 در صدد برآمد تا خط فقر را تعريف نمايد. و اين خود موجب تحقيقات ديگري گرديد كه از آن جمله مي‌توان مفهوم (رفاه حد اقل) را نام برد. در سال 1949 (كميته مشترك اقتصادي)گزارشي در باره خانوارهاي كم درآمد انتشار داد. بنابراين در دهه 60 بود كه مشكل فقر در آمريكا به گونه‌ي نظام يافته مورد مطالعه قرار گرفت. اگرچه پيش از هانتر دانشمندان ديگري مانند لمپمن (Lampman)، هارينگتون (Harrington) و گالبريت (Galbrith)  تحقيقات جسته و گريخته‌اي در اين زمينه داشتند. در واقع انتشار اين تحقيقات بود كه توجه به مسأله فقر را در آمريكا برانگيخت.

براي نخستين بار در آمريكا گزارش CBA (شوراي مشاوران اقتصادي رئيس جمهور آمريكا) در سال 1964 خط فقر را 3000 دالر تعيين كرد كه منشأ آن تحقيقات اورشانسكي (Orshanskey) بود كه بعدا اساس اعلام خط رسمي فقر در آمريكا گرديد.

          همزمان تحقيقات مشابهي در بسياري از كشورهاي ديگر نيز انجام گرفت و محققان به مرور زمان علاقه‌مند به مطالعه تطبيقي فقر بين كشورها شدند. سازمان همكاري و توسعه اقتصادي (OECD) از اولين سازمان‌هايي بود كه مبادرت به چنين مطالعه تطبيقي نمود و پژوهش‌هاي وسيعتري با گروه مطالعات درآمد لوگزامبورك (Luxemburg Income Study) در اين زمينه انجام داد.

          البته تحقيقات راجع به فقرشناسي در سطح جهان بستگي به وجود اطلاعات در مورد نحوه‌ي توزيع معيار سطح زندگي در هر كشور دارد كه در اين جهت بانك جهاني و سازمان بين المللي كار اقدامات ارزنده‌اي انجام داده‌اند و در خصوص برخي از كشورها با سطح درآمد كم، نظير هندوستان تحقيقات گسترده‌اي راجع به وضعيت فقر در آنها انجام گرفته است.

          در سال 1990 بانك جهاني خطوط كلي فقر را تعيين نمود. بر حسب دالر آمريكا و به قيمت‌هاي ثابت بر مبناي برابري قدرت خريد دالر 1985، مقدرا سرانه 275 دالر در سال به عنوان خط پايين فقر و مقدار 370 دالر به عنوان خط بالاي فقر تعيين گرديد. خط پايين متناظر با آن حدي است كه معمولاً براي هند مورد استفاده قرار مي‌گيرد. فاصله بين خطوط بالا و پايين به گونه‌اي تعيين شده است كه خطوط فقر تا حد امكان بيشترين تعداد كشورهاي با درآمد پايين را در بر بگيرد.

در افغانستان هيچ وقت مطالعه جدي و كاربردي روي مسأله فقر و تعيين خط فقر صورت نگرفته است، زيرا در اين كشور به دليل منازعات سياسي مداوم و تغييرات پي در پي دولت‌ها و حكومت‌ها در هيچ زمينه‌اي به خصوص در زمينه‌هاي اقتصادي آمار متقني وجود ندارد. اگر گاهي هم آماري اعلام مي‌شود، معمولاً آمارهايي است كه از سوي سازمان‌هاي بين المللي تهيه شده است. بنابراين در مورد وضعيت فقر، تعداد فقرا، ميزان درآمد سرانه، نحوه‌ي توزيع درآمد، ميزان هزينه و در نتيجه مقدار پولي خط فقر آمار داخلي وجود ندارد و تنها آمارهاي موجود، مربوط به سازمان‌هاي بين المللي نظير سازمان ملل، بانك جهاني، صندوق بين المللي پول و … است.

پنجم:روش‌هاي تعيين خط فقر:

اولين قدم در مطالعه فقر و تعيين خط فقر، معرفي شاخص يا معيار سنجش فقر است. شاخص فقر مي‌تواند صورت‌هاي مختلفي داشته باشد كه معروف‌ترين آنها سه مورد زير است:

  1. مصرف يك سبد خاص از كالاها
  2. هزينه كل
  3. درآمد كل

مورد نخست همان روشي است كه به وسيله توبين پيشنهاد شده است. توبين به نيازهاي بيولوژيكي و ضرورياتي اشاره مي‌كند كه اگر به طور نابرابر بين افراد توزيع شود، بعضي را زير خط فقر قرار خواهد داد. اگر خانواري غذاي كافي براي خوردن، سرپناه لازم و پوشاك مناسب نداشته باشد فقير تلقي مي‌شود. اين روش در سال‌هاي اخير براي كشورهاي در حال توسعه تحت عنوان (نيازهاي اوليه) مطرح مي‌شود.

          ترسيم خط فقر براساس هزينه حد اقل يا درآمد حد اقل دو برداشت است كه از دير زمان انتخاب بين اين دو روش مطرح بوده است. مطالعاتي كه بعد از جنگ دوم جهاني در زمينه فقر در انگلستان صورت گرفته عمدتا متكي به آمار بودجه خانوار بوده و از روش هزينه استفاده شده است. آبل اسميت و تاونزند در سال 1965 به عنوان پيشقدم مطالعات بودجه خانوار از روش فوق براي تعيين فقر استفاده نمودند. محققين فوق در كارهاي بعدي خود نيز سعي كردند تفاوت‌هاي بين استفاده از هزينه و درآمد را براي ترسيم خط فقر مطرح نمايند.

          از ميان اين سه روش، روش اول بيشتر مورد نظر بوده و از ميان روش دوم و سوم، اغلب روش دوم (روش هزينه) ترجيح داده شده است، زيرا به دست آوردن آمار واقعي ميزان هزينه آسان‌تر از سنجيدن ميزان واقعي درآمد است، چون تجربه نشان داده است كه در نظر سنجي‌ها مردم معمولاً ميزان هزينه‌ زندگي‌شان را بيش از ميزان درآمد بيان مي‌كنند و درصد علاقه‌مندي بيان هزينه واقعي بيش از علاقه‌مندي بيان ميزان واقعي درآمد است.  اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه  استفاده از روش اول (مصرف يك سبد خاص از كالا) به يكي از دو روش ديگر نيز وابسته است، زيرا توانايي و يا عدم توانايي خانوار براي مصرف سبد خاص از كالا، اثبات نمي‌شود مگر از طريق هزينه كل و يا درآمد كل.

لازم به ياد آوري است هر شاخصي كه براي تبيين خط فقر مورد استفاده قرار مي‌گيرد، بايد منتهي به يك مقدار معين پولي براي تعيين خط فقر شود. براي اين منظور، بايد ميزان يك سبد خاص از كالا به طور دقيق مشخص شود تا ارزش پولي آن سنجيده و در نتيجه مقدار پولي خط فقر تعيين شود. براي رسيدن به اين مهم، بهترين راه اين است كه سبد كالا بر حسب ارزش‌هاي عمده غذايي مانند كالري سنجيده ‌شود و سپس ميزان مواد غذايي لازم براي تأمين كالري تعيين شده، مشخص گردد آنگاه براساس قيمت‌هاي بازار، قيمت هر كالري محاسبه شده و مجموع با درآمد خانوار مقايسه شود. اگر درآمد خانوار براي تأمين مقدار كالري ضروري كافي باشد، آن خانوار بالاي خط فقر قرار مي‌گيرد و اگر كافي نباشد، زير خط فقر محسوب مي‌شود. بنابراين روش بدست آوردن خط فقر به صورت زير خواهد بود:

ميزان كالري مورد نياز * قيمت كالري و مواد غذايي در بازار = خط فقر

 

ششم:خط فقر در افغانستان:

طوریکه قبلا گفته شد,اندازه‌گيري فقر در افغانستان به علت فقدان اطلاعات بسيار مشكل است. اما مي‌توان با استفاده از اطلاعات جسته موجود، ترسيمي از فقر را نشان داد و از آنجا به تخمين خط فقر پرداخت. اين اطلاعات را كه در زمينه‌هاي گوناگون جمع آوري شده است، اگر در كنار هم بگذاريم مي‌توانيم قضاوتي هر چند نا مطمئن در مورد وضعيت فقر در افغانستان داشته باشيم. لازم به ياد آوري است كه در شرايط فعلي افغانستان كه اين كشور فاقد هر گونه اطلاعات آماري در مورد تعداد جمعيت، ميزان درآمد و هزينه خانوار، بعد خانوار، قيمت كالاها و خدمات و … است، يك پژوهشگر، در بررسي خط فقر و هر گونه تحقيق ديگري كه مبتني بر آمار و داده‌هاي آماري است، چاره‌اي جز استفاده از تخمين براساس اطلاعات ناقص موجود را، ندارد و در تمام تحقيقات اين چنيني در مورد افغانستان هم همين شيوه‌ به كار رفته است.

طبق استفاده از تخمين براساس اطلاعات ناقص موجود در مورد خط فقر در افغانستان نشان میدهد که افغانستان بالاترین میزان فقر را در میان کشورهای جنوب آسیا دارد. که 70% جمعيت كل اين كشور زير خط فقر قرار دارند.و یا میتوان گفت حدود 20 میلیون نفر دراین کشور زیر خط فقر زندگی می کنند.

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *