یا: اگر ادیسون برق را اختراع نمیکرد چه میشد؟
از زمان تحلیل شدیدا ابتکاری و نفسگیر رابرت فوگل در 1962، تب تندی میان اقتصاددانان ایجاد شده تا به تجزیه و تحلیل «پاد وجود»ها و پدیدههایی که اتفاق نیفتادهاند بپردازند.
فوگل در مطالعه خود به این مساله پرداخته بود که اگر در 1890 هنوز خط آهن اختراع نشده بود، اقتصاد آمریکا چه وضعیتی داشت. او موفق شد نشان دهد که تنها کمتر از دهدرصد حجم تولیدات آمریکا را میتوان به اختراع خط آهن نسبت داد و لذا قاطعانه اثبات کرد که از بین رفتن قطارها مشکل جدی برای حرکت لکوموتیو نیرومند اقتصاد آمریکا ایجاد نمیکند. در واقع او نشان داد که اقتصاد آمریکا دارای پتانسیلهای بالقوه بسیار بیشتری است كه مورد توجه قرار نگرفتهاند. اما گذشته از اینها مقاله فوگل حقایق بزرگتری را نیز برملا کرد: اگر خط آهن تا 1890 وجود نداشته است پس اکنون نیز نباید وجود داشته باشد زیرا در طی نود و دو سال گذشته [این مقاله در سال 1982 چاپ شده] هیچ نشانی از اختراع خط آهن بدست نیامده است. توجه داشته باشید که «میجهاک» با محاسبات پیچیده خود به ما هشدار میدهد راندن قطار بر روی ریلهایی که وجود ندارند ممکن است خطرناک باشد [ L. M. Mijhak, 1835].
از زمان فوگل تاکنون «پاد وجود»ها در چندین حوزه دیگر نیز با موفقیت به کار برده شدهاند. مثلا ای. گیبونز و همکارش (1966) این مساله را بررسی کردند که اگر در ابتدای این قرن خط آهن بین آتلانتیک ساخته نمیشد، آنوقت چه میشد. آنها به این نتیجه رسیدند که در آن صورت به خاطر وجود هزینههای حمل و نقل بالا، وسائط نقلیه سبکتر از هوا اختراع میشد. اما یکسال بعد، اس. وینسنت نتیجهگیری آنها را به چالش کشید و پوزخندزنان خطاب به ایشان گفت: «عزیزان من، همانطور که میدانید امکان ساخت وسیله نقلیهای سبکتر از هوا وجود ندارد؛ چون هیچ ماده سبکتر از هوایی که به اندازه کافی استحکام داشته باشد، وجود خارجی ندارد.» واربلی هم در 1968 آزمایشی کرد که نشان میداد حتی اگر هواپیماها اختراع شده باشند، کسی ازشان استفاده نمیکند. بعدها اشکالاتی در فرآیند مطالعه واربلی توسط «مون» (1970) پیدا شد؛ اما او هم از راهی دیگر به همان نتیجه واربلی رسید با این تفاوت که هواپیماهای او ارزانتر تمام میشدند. در 1975، شاتر و همکار جوانش که به «آقای شلخته» شهرت داشت، در اقدامی انقلابی مطالعه خود را بر اساس این سوال قرار دادند که: «اگر فوگل مقالهاش را نمینوشت چه میشد؟» و به این نتیجه رسیدند که در آن صورت اقتصاددانان به جای بررسی «پاد وجود»ها اوقات فراغتشان را با مواد مخدر پر میکردند. یکی دیگر از همکاران نابغه ما که اسمش را فراموش کردهام، به این نتیجه رسید که اگر فوگل در قطار به دنیا میآمد، احتمالا روشهای تحلیلی بیشتری به مجموعه علم اقتصاد میافزود.
مشکل تمامی این مطالعات این است که متوجه نیستند پیش از آنکه حمل و نقل ریلی در آمریکا مطرح شده باشد، اقتصاد آمریکا طبقه کارآفرینی را که راه را برای انباشت سرمایه و رشد فراهم کند، به وجود آورده است. همچنان که بنده شخصا به خاطر دارم در سالهای 1890 مثلی دهان به دهان بین مردم میچرخید که میگفت: «جلوی زلزله را میشود گرفت؛ اما جلوی یک راهزن کار درست را نه!» قضیه فوگل هم همین حکایت را دارد، او با آنکه ثابت کرد وجود خط آهن برای اقتصاد آمریکا حیاتی نیست، اما از توجه به مسالهای عمیقتر غافل ماند. حال که به گذشته مینگریم مشخص میشود که فوگل در مسیر نادرستی قرار داشته، زیرا حتی اگر خط آهن هم اختراع نمیشد، کارآفرینان راه دیگری پیدا میکردند تا میلیونها جریب زمین بی صاحب را از دولت تیغ بزنند. بنابراین ادعای فوگل مبنی بر مهارناپذیر بودن قدرت اقتصادی آمریکا، ادعایی پوشالی است که بدون پایه مشخص علمی بیان شده است.
بنده همواره معتقد بودهام که به منظور آزمون صحیح ادعای مهارناپذیری قدرت اقتصادی آمریکا، بررسی پاد وجودها باید به دوره قبل از اقدامات کارآفرینان و مهاجران زحمتکش و نقشی که اینان در فرآیند تولید ایفا کردهاند، باز گردد. برای این منظور باید فرض شود که برخلاف تصور رایج، کریستف کلمب قاره آمریکا را کشف نکرد، بلکه از آن طرف زمین افتاد پایین. تعجب نکنید، این آزمون کاملا معتبر است؛ زیرا اگر واقعا قرار بود آمریکا جدا از کشف شدنش هیچ تغییر دیگری نکند، مسلما وقوع «قرن آمریکا» اجتنابناپذیر میشد. پیشنهاد من این است که سال 2000 را به عنوان سال هدف قرار داده و وضعيتي را که انتظار میرود آمریکا در این سال داشته باشد، با هنگامی که اگر کشف نشده بود میداشت مقایسه کنیم (یعنی اگر کلمب از آن ور زمین میافتاد).
برای نیل به این مقصود کار را به سه مرحله تقسیم میکنم: اول، طراحی مدلی از زمین که در آن افتادن کریستف کلمب از لبهاش آزمونپذیر باشد. دوم، انجام محاسبات پیچیده در قالب این مدل که من آن را FRAPPIACEDTGER مینامم (قابل توجه خوانندگان نکته سنج: هرکدام از این حروفی که نوشتهام مخفف کلمهای بسیار تخصصی است وگرنه بنده مریض که نیستم الکی از خودم اصطلاح در بیاورم). سوم، خلاصهسازی نتایج مدل و چهارم (مخصوصا اول به شما گفته بودم سه مرحله که الان سورپریز شوید) جمع بندی یافتهها و ارائه پیشنهادها.منتها قبل از پرداختن به این مراحل لازم است که چند ابهام تاریخی را نیز روشن سازم. آقای «دریبل» در مقالهای عنوان کرده است که قاره آمریکا نه توسط کریستف کلمب، بلکه توسط ایتالیایی دیگری که از قضا همنام کریستف کلمب بوده کشف شده است. همچنین ایشان یکسال بعد در مقاله دیگری ادعا کردهاند که هزینه سفرهای کلمب را نه ایزابل، ملکه اسپانیا، بلکه فردینان که مثل ایزابل لباس پوشیده بوده پرداخت کرده است. لازم به ذکر است که آقای دریبل هماکنون در آسایشگاه روانی بستریاند.همچنین فیکوس معتقد است در شرایط انتظارات عقلایی کلمب تنها در صورتی حاضر به سفر میشد که بتواند به هند برسد؛ اما روشن است که سفر کلمب با انتظارات عقلایی منافاتی ندارد، زیرا شاید هدف او از انجام این سفر این بوده که ببیند افتادن از آنور زمین چه مزهای دارد.
اما نتایج راستش من فراموش کرده بودم به شما بگویم که مطالب مربوط به مراحل اول تا سوم هنوز آماده نیست؛ اما خوشبختانه نتایج مطالعهام مشخص است و میتوانم آنها را همین الان خدمتتان عرض کنم:
مطالعه من (که هنوز انجامش ندادهام) اثبات کرده است که چه کریستف کلمب آمریکا را کشف میکرد و چه خیر، ایالات متحده امروز وجود داشت و اقتصادش نیرومند بود.عدهای ممکن است از من ایراد بگیرند که با توجه به غیر قابل پیشبینی بودن اقتصاد آمریکا حتی برای چند ماه آینده، چطور ممکن است کسی توانسته باشد اقتصاد را طی 500سال مدلسازی کند و بگوید به کدام سمت میرود. در اینجا من با سه دلیل، دوتا تئوریک و یکی عملی، مشتی به دهان این منتقدان میکوبم. اول، ناتوانی در پیشبینی اقتصاد معاصر چه ربطی به موضوع دارد؟ آن زمانها اقتصاد سادهتر بود. دوم، اگر میگویید دادهها پرش و پراکندگی دارند، باید ازتان بپرسم: پس عزیزان من فکر میکنید مکان یابهای جغرافیایی به چه دلیل اختراع شدهاند؟ سوم و مساله اصلی، اگر شما جزو آن دسته اید که میگویید بررسی پاد وجودها با موانع جدی روش شناختی روبهرو است، معلوم میشود که هنوز با قدیمیترین روش مطالعه اقتصادی، یعنی «فرضش کن بره!»، آشنا نیستید.
نوشتهی: پرستون مک آفی
مترجم: مجید روئین پرویزی
برگرفته: روزنامه دنیای اقتصاد
Hits: 0