7. نتيجهگيري
تاكنون در اين سلسله مقالات ديديم كه در بين متفكران حوزه اقتصاد اسلامي، عقايد مختلف و متعارضي درباره
«علم اقتصاد اسلامي» و ماهيت آن وجود دارد. تا به حال در اين مجموعه مقالات به كندوكاو در ديدگاههاي «اقتصاد اسلامي به منزله مكتب» و «اقتصاد اسلامي به منزله علم» پرداختهايم و دو ديدگاهي را كه طبق آنها مطالعه در «علم اقتصاد اسلامي» بايد به شيوهاي تطبيقي با علم اقتصاد متعارف يا مستقل از آن انجام گيرد، وارسيدهايم.
همچنين به مرور دو دسته ديدگاههايي پرداختيم كه «علم اقتصاد اسلامي» را به طرق مختلف، خاص جوامع اسلامي يا در برابر، علمي براي كل انسانها ميدانند.
حال در بخش پاياني اين مجموعه مطالب، نخست به بررسي ايدهاي پرداختهايم كه از سوي يكي از كساني كه در اين حوزه قلم زده، درباره امكان يا عدم امكان «شكلگيري دانش اقتصاد نظري در تمدن اسلامي» مطرح شده است و در آخر نتيجهگيري كوتاهي از مجموعه اين مقالات انجام دادهايم. گروه انديشه اقتصاد روزنامه «دنياي اقتصاد» از طرح ديدگاههاي مختلف در اين زمينه استقبال ميكند.
امكانناپذيري شكلگيري دانش اقتصاد نظري در تمدن اسلامي؟
افزون بر همه آنچه درباره نگاه به اقتصاد اسلامي به مثابه يك «علم» گفته شد، سيدعقيل حسيني در «امكان شكلگيري دانش اقتصاد نظري در اقتصاد اسلامي» كه مقالهاي پراهميت به نظر ميرسد، استدلال ميكند كه در گذشته تمدن اسلامي، شكلگيري «علم اقتصاد اسلامي» ناممكن بوده است.1 او اعتقاد دارد كه جهت بررسي «امكان» شكلگيري دانش اقتصاد نظري در تمدن اسلامي، اشراف به هندسه معرفتي تمدن اسلامي ضروري مينمايد و چنين اشرافي بهتر از همه خود را در طبقهبنديهاي ارائهشده به وسيله «حكيمان مسلمان» در باب علم آشكار ميسازد. به گفته وي، عمده حكيمان مسلمان، حكمت را به دو بخش عملي و نظري تقسيم ميكردند. حكمت نظري به موضوعاتي ميپرداخت كه «خارج از اراده و اختيار انسان» هستند؛ از جمله علوم متافيزيكي، منطق، رياضي و علوم طبيعي و غايت اين حكمت، «تبديل عقل نظري به صورت عقل بالفعل با دستيابي به اين حكمت» است. در سوي ديگر، حكمت عملي وجود دارد كه موضوع آن «امور اختياري و ارادي انسان» است و غايت اين حكمت، نه خود حكمت، بلكه «عمل» به آن است تا از طريق اين «عمل»، خير و سعادت دنيا و آخرت حاصل آيد.
همچنين به گفته اين نويسنده، حكيمان مسلمان در بحث روششناسي حكمت عملي، دو روش را مطرح كردهاند: عقل عملي و وحي. روش حصول عقل عملي، «تجربه و مشاهده احوال مردم» است. به بيان او، فارابي تصريح ميكند كه يكي از نزديكترين راههاي وصول به چنين دانشي، تامل در احوال مردم، در تصرفاتشان و در اعمال گوناگونشان است؛ زيرا چنين تاملي، عقل را در شناخت نيك و بد، نافع و مضر و امثال آن ياري ميكند. درباره روش استوار بر وحي نيز به گفته وي، فارابي پس از بيان روش عقل عملي، روش بديلي هم پيشنهاد ميكند: «حكمت عملي قابل اتخاذ از مشكوه نبوت و وحي.»
به گفته اين نويسنده، به نظر ميرسد كه «اگر فيلسوفان اسلامي از راه اول (عقل عملي) جهت استخراج حكمت عملي مدد ميجستند، روزنههايي بر امكان نضج دانش اقتصادي در تمدن اسلامي گشوده ميشد»؛ اما سامانه دانايي وحيانديشانه اسلامي،2 «تقدير ديگري را براي حكمت عملي مقدر ساخته بود» و به سخن ديگر، دانش اقتصادي در تمدن اسلامي شكل نگرفت و امكانپذير نشد.3
نويسنده به استدلال درباره موانع امكان شكلگيري دانش اقتصادي در تمدن اسلامي ميپردازد كه در اينجا خلاصهاي از آن را بيان ميكنيم: منتفي بودن ظهور علوم انساني در سامانههاي دانايي ماقبل مدرن؛ اخلاقمحوري سامانه دانايي تمدن اسلامي و عدم اهتمام به دانش اقتصادي.
به گفته حسيني، انساني كه علوم انساني مدرن بر آن مبتني است، خود محصولي مدرن شمرده ميشود كه در سامانه دانايي مدرن زاده شده است. چنان كه فوكو ميگويد، اين سامانه دانايي ناظر به فهم جديدي از انسان اقتصادي نيز بود: «انسان به مثابه نيروي كار» و فهم از نيروي كار نيز ديگرگونه بود: «نيروي كار به مثابه مولد ارزش» و مهمتر از همه، مفهوم توليد بود كه در جايگاه «صورت خارجي نيروي كار» به طور كامل زاده سامانه دانايي دنياي مدرن بود. بنابراين علم اقتصادي كه بر مبناي فهم ويژهاي از انسان اقتصادي، ارزش، نيروي كار و توليد شكل بگيرد، «قبل از سامانه مدرن، امكان ظهور نداشت».
همچنين از آنجا كه علوم گوناگون يك عصر ذيل سامانه دانايي واحد و اعمال گفتماني و صورتبنديهاي گفتماني يكسان شكل ميگيرند، با يكديگر شباهت يافته و ارتباط مييابند.
اين وحدت امكاني معرفتشناسانه ناظر به اين است كه در هر عصر، «فقط يك سامانه دانايي وجود دارد كه تعيينكننده شرايط امكان است» و از سوي ديگر اين سامانه دانايي منحصر به فرد است كه «در يك عصر خاص، به كردارهاي گفتماني وحدت ميبخشد». نتيجه مهم اين است كه از آنجا كه «در تمدن اسلامي، گفتماني اخلاقمحور حكمفرما بود و سامانه دانايي اين عصر بيش از همه با اخلاقيات و الاهيات عجين بود، نميتوان توقع داشت كه در تمدن اسلامي دانشي در حيطه حكمت نظري پديد آيد كه با الاهيات يا در حيطه حكمت عملي با اخلاق شباهت نداشته باشد».4
از سوي ديگر، به اعتقاد وي، روش شناخت تجربي كه علم اقتصاد مدرن دعوي پيروي از آن را دارد و معتقد است عاري از ارزش است، در تمدن اسلامي مورد اغماض واقع شد. باري، «در تمدن اسلامي، توقع پيدايي علمي را كه سعي در تجزيه و تحليل واقعي قضايا داشته باشد، نميتوان داشت.» عامل ديگر عدم امكان شكلگيري دانش اقتصاد نظري در تمدن اسلامي از نگاه اين نويسنده، «عدم اهتمام به دانش اقتصادي» است. «مهمتر از همه آنكه در تمدن اسلامي، اهتمام جدي به دانش اقتصادي (به ويژه وصف و تبيين اقتصادي) صورت نگرفته است.»
نتيجهگيري
چنانكه در آغاز گفته شد، اين مجموعه مقالات تنها براي مروري مختصر بر ديدگاههاي گوناگون در حوزه «اقتصاد اسلامي» و كسب ديدي روشنتر نسبت به مباحثي كه در ميان دانشمندان اين حوزه در گرفته است، تدوين شد. پرروشن است كه هم ديدگاههاي مطروحه در اين زمينه متنوعترند و هم شمار اقتصاددانان مسلماني كه به هر يك از اين ديدگاههاي گونهگون اعتقاد دارند، بيشتر است؛ اما پرداختن به همه اين عقايد و يكايك اين اقتصاددانان مجالي بيش از اين ميطلبد.
باري؛ چنانكه ديديم، در ميان اقتصاددانان و دانشمنداني كه در حوزه «اقتصاد اسلامي» مداقه كردهاند، با ديدگاههاي بسيار متنوعي روبهرو هستيم. برخي از آنها معتقدند كه با نظر به منابع اسلامي درمييابيم كه نظام اقتصادي وجود دارد، اما چيزي با عنوان «علم اقتصاد اسلامي» نداريم و برخي حتي پا از اين فراتر گذاشته و معتقدند كه شكلگيري چنين علمي در تمدن اسلامي، لااقل تا امروز ناممكن بوده است. در آن سو برخي از اين افراد معتقدند كه «علم اقتصاد اسلامي» ممكن يا موجود است. عدهاي شكلگيري چنين علمي را به تحقق جامعه اسلامي آرماني موكول ميكنند و برخي آن را با نظر به همين جامعه متحقق كنوني امكانپذير ميخوانند. در اين ميان، برخي «علم اقتصاد اسلامي» را البته به طرق و دلايل گوناگون، محدود به مسلمانان و جوامع اسلامي ميدانند و برخي «علم اقتصاد اسلامي» را علمي جهانشمول ميشمارند.
پاورقي:
1- «چنين امري (عدم امكان شكلگيري دانشي اقتصادي- دانشي كه به صورت شناخت فينفسه و عاري از ارزشهاي اخلاقي و با هدف تبيين و تحليل صرف واقع اقتصادي جلوه كند)، به هيچ وجه به معناي ضعف و نقص تمدن اسلامي نيست؛ بلكه نوع نگرش بنيادين متفاوتش به عالم و آدم و اساسا «نحوه متفاوت وجود» مردمانش را نشان ميدهد.»
2- فارابي علت فلسفياي را كه ميتوان براي تمسك مسلمانان به روش وحياني بيان كرد، «ناتواني عقل در ادراك جزئيات احكام زندگي» ذكر ميكند.
به اعتقاد حسيني، از آنجا كه غايت حكمت عملي، نه فقط سعادت دنيايي، بلكه سعادت دنيا و آخرت است، مسائل مربوط به سعادت آخرتي، مزيد بر علت شده، عنان را به طور كامل به دست وحي ميسپرد و حتي در مورد سعادت دنيايي نيز وحي اسلامي به دليل آنكه «سرشار از بايدها و نبايدهاي اخلاقي مربوط به زندگي دنيايي است»، فيلسوفان مسلمان را در استخراج حكمت عملي ياري كرده است و اين دانش يقيني، آنها را از تمسك به تجربه كه خطاپذير است، بينياز ميدارد.
3- طبق استدلال نويسنده «امكان شكلگيري دانش اقتصاد نظري در تمدن اسلامي»، مهمترين حيطهاي كه دانشمندان مسلمان در آن سخن از مباحث اقتصادي راندهاند، در تدبير منزل به جاي «تحليل پديدارهاي اقتصادي» منحصر شد و به دستورالعملهاي اخلاقي محدود ماند و «امكان» شكلگيري اقتصاد نظري اين جا نيز مسدود ماند؛ چراكه عقل عملي بايدها و نبايدهاي خود را بنا به ضرورت نگرش اسلامي (نگرشي كه دنيا را در جهت آخرت سامان ميدهد) بر مبناي وحي بنا كرد و از ابتنا بر اقتصاد نظري كه حداكثر ميتوانست امور مربوط به دنيا را (با غايتي دنيايي) سامان دهد، سر باز زد.
4- به گفته حسيني، علم الاهي محور برقراري اين شباهت در علوم اسلامي بوده است. آنچه مورد اجماع دانشمندان مسلمان بود، اين بود كه «علم به همه اشيا غير از خداوند، بايد به لحاظ نظري يا طبيعي با علم به خداوند پيوند داشته باشد». حسيني ميگويد كه چنين نگرشي عقيدتي كه از متافيزيك متاثر بود، شرايط «امكان» دانشي اقتصادي را كه بخواهد به شناخت واقع في نفسه (بدون توجه به دغدغههاي متافيزيكي و بايدها و نبايدهاي اخلاقي) برسد، منتفي ساخت.
Hits: 0