economic-thinkers-schoolsنیازها و احتیاجات انسان در طول تاریخ، او را وارد عرصه اقتصادی جامعه نموده است. تلاش برای رفع نیازها و اقدام به تولید کالا و محصولات متنوع سرآغازی برای رشد علم اقتصاد می‌باشد. دامنه اندیشه بشری بسیار گسترده است و هر جا که مسئله احتیاج انسان مطرح گردد، اندیشه خاصی در جهت تامین آن در ذهن بشر شکل می‌گیرد. یکی از راهکارهای اساسی که انسان در جهت رفع نیازهای خود پیدا نمود، استفاده از منابع موجود برای تامین احتیاجات نامحدود می‌باشد، همین اصل، مقوله اقتصاد و علم اقتصاد را ایجاد کرده است.

روند تکامل مکتب اقتصادی پدیده‌ها و واقعیات اقتصادی در اندیشه انسان تاثیر دارد و تفکر او را برای توجیه و حل مسئله‌ای بر می‌انگیزد، تلاش فکری انسان برای بیان رابطه حتمی و مطلق بین پدیده‌های  اقتصادی، نظریات اقتصادی گوناگونی را شکل می‌دهد که دارای یک شیوه بررسی و در مدار اصول یکسانی باشد و یک مکتب اقتصادی را ایجاد می‌کند.

 علل پیدایی مکاتب اقتصادی

هر مکتب اقتصادی بر مبنای یکسری اصول و دیدگاه‌های  رایج در جامعه پدید آمده است. هر مکتب به علل و موجبات خاصی به وجود آمده و در بررسی مکاتب و رویکردهای اقتصادی ناگزیر از بررسی و مطالعه علل پیدایی هر مکتب هستیم. هر مکتب بر اساس نیازهای بشری و عقاید اجتماعی شکل می‌گیرد که با شرایط زمانی و مکانی سازگار بوده و با گذشت زمان از اهمیت و اعتبارش کاسته می‌شود.

مبانی اجتماعی مکاتب اقتصادی

هر مکتب اقتصادی بر یکسری مبانی اقتصادی و اجتماعی استوار است. پیدایش و توسعه مکاتب اقتصادی و تداوم آن در طول زمان به این مسئله بستگی دارد که این مکتب تا چه حد توانسته پاسخگوی مسائل جاری زمان باشد.

آدام اسمیت از جمله اقتصاد دان‌های ی است که در توسعه علم اقتصاد جایگاه مهمی داشته است. دلیل معروفیت و شهرت اسمیت در این است که نظریات و عقاید وی با نیازهای زمانش مطابقت داشته و در حل مسائل آن زمان کمک زیادی کرده است.

کینز نیز شرایطی مثل اسمیت داشت، کتب و آثار وی پاسخی به مشکلات زمانش بوده است. زمانی که کتاب معروف «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» انتشار یافت، جهان صنعتی آن زمان، بحران بزرگ را پشت سر گذاشته بود و راهکارهای کینز در کتابش توانست موقعیت نابسامان کشورهای صنعتی را توجیه و تجزیه و تحلیل کند.

اصول مکتب اقتصادی

در مطالعه و بررسی هر مکتب اقتصادی می‌باید اصول و قواعد آن را شناخت. هر مکتب بر مبنای اصول یا قاعده مشخصی ایجاد شده که آن اصل خود به مبانی و احکام دیگری تقسیم می‌شود. مثلاً اساس ثروت در مکتب مرکانتیلیسم، فلزات قیمتی، در مکتب فیزیوکرات، کشاورزی و در مکتب کلاسیک، کشاورزی و صنعتی می‌باشد. همین مسئله یعنی شناخت عامل اصلی ثروت خود مسائل دیگری را مطرح می‌سازد. هر یک از مکاتب اقتصادی نسبت به مسائل اساسی اقتصاد دارای نظریات خاصی است.

economic-thinkers-schools-03

صحت و سقم مکتب اقتصادی

در بررسی و تحلیل مکاتب اقتصادی، شناخت اصول و مبانی نظری آن به تنهایی کافی نیست، تحقیق اصلی بررسی صحت و سقم این اصول با واقعیات و مسائل جامعه می‌باشد. مثلاً فیزیوکرات‌ها که عامل کشاورزی را یک منبع ثروت تلقی می‌کردند، در واقعیت این مسئله خطا و اشتباه بود. هر مکتب اقتصادی توسط اندیشمندان و منتقدان مورد تحلیل و موشکافی قرار گرفته و صحت قواعد اصلی آن در معرض قضاوت و داوری قرار می‌گیرد.

دلایل زوال یک مکتب

هر مکتب در جهت رفع نیازهای جامعه و پاسخ به مسائل موجود ایجاد می‌شود، از این رو با از بین رفتن مشکلات و پیدایی مسائل و نیازهای جدید، مکاتب اقتصادی تازه ای مطرح می‌گردد و از اعتبار و اهمیت مکتب قدیمی کاسته می‌شود. بنابراین اوضاع اجتماعی و اقتصادی در تداوم مکاتب جایگاه اصلی دارند.

اقتصاددانان به طور علنی با یکدیگر مخالفت می کنند، آنقدر زیاد که گاهی مورد تمسخر قرار می گیرند. غیر اقتصاددانان ممکن است هنوز پی نبرده باشند که این مخالفت ها غالباً در مورد جزئیات است. اما وقتی نظریه کلی اقتصاد، مطرح می شود اغلب اقتصاددانان با یکدیگر موافقند. ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا، در دفاع از کسری بودجه در مقابل اتهام محافظه کاران مبنی بر این که این یک اقدام کینزی است، پاسخ داد که: «اکنون ما همه کینزی هستیم». در واقع آنچه او باید می گفت این بود: «اکنون ما همه نئوکلاسیک هستیم، حتی کینزی ها»، چرا که آنچه به دانشجویان آموزش داده می شود و آنچه امروز در جریان اصل اقتصاد می باشد، اقتصاد نئوکلاسیک است.

در اواسط قرن نوزدهم، اقتصاددانان انگلیسی زبان به دیدگاه مشترکی در مورد نظریه ارزش و نظریه توزیع دست یافتند. به عنوان مثال چنین فکر می کردند که ارزش یک پیمانه (بوشل) ذرت، به هزینه های صرف شده برای تولید آن پیمانه بستگی دارد. ستانده یا محصول یک اقتصاد هم تصور می شد که میان گروه های اجتماعی مختلف باید تقسیم یا توزیع شود، مطابق هزینه هایی که این گروه ها برای تولید این محصول متحمل شده اند. این تقریباً همان «نظریه کلاسیک» بود که توسط آدام اسمیت، دیوید ریکاردو، توماس رابرت مالتوس، جان استوارت میل و کارل مارکس توسعه یافت.

اما در این رویکرد، مشکلاتی وجود داشت. اصلی ترین مشکل این بود که قیمت های بازار لزوماً بازتابی از «ارزشی» نبودند که در بالاتعریف شد. چرا که افراد اغلب تمایل دارند برای یک شیء مبلغی بیش از «ارزش» آن بپردازند. نظریه های «ارزش ذاتی» کلاسیک ها ارزش را دارایی می دانستند که در یک شیء به طور ذاتی وجود دارد، به تدریج جای خود را به این دیدگاه داد که در آن ارزش به رابطه میان آن شیء و شخص به دست آورنده آن شیء بستگی داشت. چندین اقتصاددان در مکان های مختلف در زمانی یکسان (دهه ۱۸۷۰ و دهه ۱۸۸۰)، ارزش را بر رابطه میان هزینه های تولید و «عناصر ذهنی» که بعداً «عرضه» و «تقاضا» نامیده شد، مبتنی ساختند. این دیدگاه با عنوان انقلاب مارجینال در علم اقتصاد معروف شد و نظریه فراگیری که از این ایده ها به وجود آمد، «اقتصاد نئوکلاسیک» نام گرفت. (به نظر می رسد اولین شخصی که از اصطلاح «اقتصاد نئوکلاسیک» استفاده کرد، اقتصاددان آمریکایی، «تورستن وبلن» بوده است).

چارچوب اقتصاد نئوکلاسیک چنین خلاصه شده است: خریداران تلاش می کنند تا نفع شان از بدست آوردن کالاها را به حداکثر برسانند و این کار را با افزایش خریدهای خود از یک کالاتا جایی انجام می دهند که آنچه آنها از یک واحد اضافه به دست می آورند با آنچه آنها باید از آن صرفنظر کنند تا آن را بدست آورند، موازنه شود. بدین طریق آنها «مطلوبیت» خود را به حداکثر می رسانند- یعنی رضایتمندی همراه با مصرف کالاها و خدمات. به همین ترتیب، افراد برای بنگاه هایی که می خواهند آنها را استخدام نمایند، نیروی کار خود را عرضه می کنند، با موازنه کردن منافع از ارائه واحد نهایی خدمات شان (دستمزدی که به دست خواهند آورد) با عدم مطلوبیت خود نیروی کار- از دست دادن فراغت. به این ترتیب افراد انتخاب هایشان را در وضعیت نهایی، انجام می دهند. این نتیجه اش یک نظریه تقاضای کالاو عرضه عوامل مولد است.

به طور مشابه، تولید کنندگان تلاش می کنند که واحدها کالای خود را به گونه ای تولید کنند که هزینه تولید واحد بیشتر یا نهایی با درآمد حاصله از آنها موازنه شود.

بدین طریق آنها سود خود را به حداکثر می رسانند. بنگاه ها نیز تا جایی نیروی کار استخدام می کنند که هزینه استخدام اضافی آنها با ارزش محصولی که نیروی کار اضافی تولید می کند، موازنه شود.

بنابراین، دیدگاه نئوکلاسیکی با «کارگزاران» اقتصاد سروکار دارد که خانوار یا بنگاه هستند و بهینه سازی می کنند. (با انجام آنچه می توانند انجام دهند) مشروط به تمام قیدها (محدودیت های) مربوطه. ارزش با تمایلات نامحدود ارتباط دارد و خواسته ها با محدودیت ها یا کمیابی در تضاد است. مسائل مربوط به تصمیم گیری در بازارها دائماً وجود دارد. قیمت ها، علامت هایی هستند که به خانوارها و بنگاه ها می گویند که آیا تمایلات متضادشان می تواند با یکدیگر منطبق شود یا خیر. به عنوان مثال، در برخی قیمت اتومبیل ها، من می خواهم اتومبیل جدیدی بخرم. در همان قیمت، دیگران ممکن است بخواهند اتومبیل هایی بخرند. اما صنعتگران ممکن است نخواهند آنقدر اتومبیل تولید کنند که ما همگی می خواهیم. یاس (نا امیدی) ممکن است ما را سوق دهد به حراج قیمت اتومبیل ها، حذف برخی خریداران بالقوه و تشویق برخی تولید کنندگان نهایی (مارجینال). با تغییر قیمت، عدم توازن میان سفارش خرید و سفارش فروش، کاهش می یابد. بدین ترتیب بهینه سازی تحت قید (محدودیت) و وابستگی متقابل بازار منجر به تعادل اقتصادی می شود. این همان دیدگاه نئوکلاسیکی است.

اقتصاد نئوکلاسیک همان چیزی است که «فرانظریه» نامیده شده است، یعنی آن مجموعه ای از قواعد ضمنی یا شناخت هایی برای ساختن نظریه های اقتصادی رضایت بخش است. این یک برنامه تحقیقی علمی است که نظریه های اقتصادی ایجاد می کند. فروض اساسی آن، چیزهای قابل بحثی نیستند که از طریق آنها بتوان شناخت مشترک افرادی که خود را اقتصاددانان نئوکلاسیک می نامند و یا اقتصاددانان بدون عنوانی خاص را تعریف کرد. فروض اساسی اقتصاد نئوکلاسیک شامل موارد زیر است:

افراد، ترجیحات عقلانی میان نتایج (پیامدها) دارند.

افراد، مطلوبیت و بنگاه ها سود را به حداکثر می رسانند.

افراد، به طور مستقل براساس اطلاعات کامل و مرتبط عمل می کنند.

نظریه های براساس یا تحت تاثیر این فروض، نظریه های نئوکلاسیکی هستند.

بنابراین ما می توانیم از یک نظریه نئوکلاسیکی ازدواج یا طلاق و ایجاد فاصله میان تولدها ارائه کنیم. به عنوان مثال، اخراج را در نظر بگیرید. نظریه ای که فرض می کند که تصمیمات اخراج کردن توسط یک بنگاه، مبتنی بر موازنه میان منافع اخراج یک کارگر اضافی و هزینه های همراه با آن اقدام، یک نظریه نئوکلاسیکی خواهد بود. اما نظریه ای که توضیح می دهد تصمیم اخراج بر اساس تغییر سلیقه های مدیران در مورد کارکنان با ویژگی های خاص، یک نظریه نئوکلاسیکی نخواهد بود.

مکتب اقتصادی نئوکلاسیک با چه مکتبی می تواند مقایسه شود برخی گفته اند که در علم اقتصاد کنونی، چندین مکتب فکری وجود دارد. آنها مکتب هایی از قبیل اقتصاد (نئو) مارکسیستی، اقتصاد (نئو) اتریشی، اقتصاد پساکینزی یا اقتصاد نهادی جدید را به عنوان چارچوبهای «فرانظری» آلترناتیو برای ساختن نظریه های اقتصادی شناسایی می کنند. انجمن های (علمی) و مجلات و ایده های همراه با این دیدگاه ها را منتشر کرده اند. برخی از این مکتب ها دارای دیدگاه هایی (بینش هایی) بوده اند که اقتصاددانان نئوکلاسیک از آنها فرا گرفته اند. دیدگاه های مکتب اتریشی در مورد کارآفرینی، مثالی از مطلب بالااست. اما تا آنجا که این مکاتب، اجزای سازنده اصلی (مرکزی) اقتصاد نئوکلاسیک را رد می کنند.- مانند آنکه مکتب اتریشی، بهینه سازی را رد می کند- آنها از دیدگاه اقتصاددانان نئوکلاسیک جریان اصلی، به عنوان مدافعان علت های مفقود شده یا به عنوان آدم های عجیب و غریب، منتقدان گمراه و افراد غیر عادی ضد علمی، به حساب آمده اند. وضعیت اقتصاددانان غیر نئوکلاسیک در دپارتمان های اقتصاد در دانشگاه های انگلیسی زبان، مشابه وضعیت طرفداران زمین مسطح (غیر کروی) در دپارتمان های جغرافی است. مطمئن تر است تا چنین نظراتی بعد از رسمی شدن وضعیت استخدامی عضو هیات علمی، ابراز شود، البته اگر اقتصاددانان غیر نئوکلاسیک اصلاً بتوانند آنها را بیان کنند.

یکی تلاش خاص برای بی اعتبار کردن اقتصاد نئوکلاسیک، از سوی اقتصاددان انگلیسی، جون رابینسون و همکاران و دانشجویان وی در دانشگاه کمبریج در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ انجام شد. مناقشه در مورد سرمایه میان به اصطلاح دوکمبریج، ظاهراً درباره پیامدها و محدودیت های «جمعی سازی» سرمایه توسط پل ساموئلسون و رابرت سولو و در نظر گرفتن «جمعی سازی» به عنوان یک نهاده در تابع تولید. با این حال این مناقشه در رویارویی دیدگاه ها در مورد نظریه «قابل قبول» درباره «توزیع درآمد» ریشه داشت. آنچه موضع پساکینزی شد، آن بود که توزیع درآمد با تفاوت قدرت میان کارگران و سرمایه داران، «بهتر» توضیح داده شده است. در حالی که توضیح نئوکلاسیکی، از یک نظریه بازار برای قیمت عوامل انجام می شود. سرانجام مناقشه خیلی زیاد حل و فصل نشد ( و به توافق نرسیدند) و به همین جهت این مناقشه کنار گذاشته شد و اقتصاد نئوکلاسیک، جریان اصلی اقتصاد شد.

چگونه چنین ارتدوکسی توانست غالب شود به طور خلاصه می توان گفت که موفقیت اقتصاد نئوکلاسیک مربوط به scientificization یا «ریاضی شدن» علم اقتصاد در قرن بیستم است. دانستن این مطالب اهمیت دارد که بدانیم برخی مارجینالیست های اولیه، اقتصاد دانانی همچون ویلیام استنلی جونز و ف. اجورث در انگلستان و لئون والراس در لوزان و ایروینگ فیشر در آمریکا خواستند که از طریق یک سری اصول علمی، علم اقتصاد را مشروعیت ببخشند. در آن زمان، به دلیل موفقیت های مربوط به فناوری، همه نسبت به آینده خوشبین بودند و پیشرفت در جامعه ای که دارای بهترین دانش علمی باشد، امری تضمین شده است. اگر اصول علمی بتواند برنامه های اجتماعی را سازماندهی کند، آنگاه رسیدن به اهداف اجتماعی امکان پذیر خواهد بود. «سوسیالیسم علمی» و «مدیریت علمی» اصطلاحاتی بودند که از قلم های نظریه پردازان اجتماعی، پدید آمدند.

اقتصاد نئوکلاسیک، «کارگزاران»، «خانوارها» و «بنگاه ها» را به عنوان بازیگران عاقل، مفهوم سازی کرد. کارگزاران به عنوان بهینه سازانی که به نتایج «بهتر» سوق داده می شدند، مدل سازی شدند. تعادل حاصله «بهترین» بود، به این معنا که هر تخصیص دیگری از کالاها و خدمات می توانست به بدتر شدن وضع فرد دیگری بینجامد. بنابراین از دیدگاه نئوکلاسیکی، نظام اجتماعی دیگر تضادهای حل نشدنی نداشت. اصطلاح «نظام اجتماعی» یک اندازه گیری از موفقیت اقتصاد نئوکلاسیکی می باشد. چون ایده یک نظام با اجزای تعاملی آن، متغیرها و پارامترها و محدودیت های آن، زبان فیزیک در اواسط قرن نوزدهم است.

این شاخه از مکانیک های عقلانی، مدلی برای چارچوب نئوکلاسیکی بود. کارگزاران مانند اتم ها بودند، مطلوبیت مانند انرژی بود، حداکثرسازی مطلوبیت مانند حداقل سازی انرژی بالقوه بود و به همین ترتیب. بدین طریق خطابه علم موفق، با نظریه نئوکلاسیکی، پیوند خورده و بدین طریق علم اقتصاد با خود علم تجربی پیوند خورد. این که آیا این پیوند توسط مارجینالیست های اولیه طرح ریزی شده بود یا به بیان دقیق تر، یک ویژگی موفقیت عمومی خود علم تجربی بود، اهمیت کمتری از پیامدهای آن پیوند دارد. چون مادامی که اقتصاد نئوکلاسیک با اقتصاد علمی پیوند خورده است، به چالش کشیدن رویکرد نئوکلاسیک، به چالش کشیدن علم و پیشرفت و مدرنیته خواهد بود. ارزش اقتصاد نئوکلاسیک می تواند از طریق مجموعه حقایق (صدق های) آن مورد ارزیابی قرار گیرد. حقایقی درباره انگیزه ها، قیمت ها و اطلاعات، وابستگی متقابل تصمیمات و پیامدهای ناخواسته انتخابها، همگی مواردی هستند که در نظریه های نئوکلاسیکی گسترش یافتند.

خودآگاهی درباره استفاده از شواهد نیز چنین است. به عنوان مثال، در طرح ریزی برای نیازهای آینده به برق در یک ایالت آمریکا، کمیسیون مطلوبیت های عمومی، تقاضای (نئوکلاسیک) را پیش بینی کرد و آن را به تحلیل هزینه (نئوکلاسیک) ایجاد تسهیلات در اندازه ها و انواع مختلف، مرتبط ساخت. (به عنوان مثال یک کارخانه ذغال سنگ با سولفور پائین ۸۰۰ مگاواتی) و یک طرح رشد سیستم با کمترین هزینه و یک استراتژی قیمت گذاری (نئوکلاسیکی) با اجرای آن طرح. آنها در مورد تمام ابعاد موضوع، از صنعت گرفته تا شهرداری ها، از شرکت های برق تا گروه های زیست محیطی، همه با یک زبان از کشش های تقاضا و حداقل سازی هزینه، از هزینه های نهایی و نرخ های بازدهی، سخن می گفتند.

قواعد گسترش نظریه و ارزیابی در اقتصاد نئوکلاسیکی روشن هستند و این وضوح، برای جامعه اقتصاددانان بسیار مفید می باشد. به این ترتیب، علمی بودن اقتصاد نئوکلاسیک از این دیدگاه، ضعف اقتصاد نئوکلاسیک نیست، بلکه از نقاط قوت آن است

اقتصاد کِینزی (به انگلیسی: Keynesian economics) یا کِینزی‌گرایی(به انگلیسی: Keynesianism) نظریه‌ای در اقتصاد کلان است که بر پایه ایده‌های اقتصاددان انگلیسی جان مینارد کینز بنا شده‌است.

اقتصاددانان کینزی‌گرا استدلال می‌کنند که تصمیمات بخش خصوصی گاهی اوقات ممکن است منجر به نتایج غیرکارا در اقتصاد کلان شود و بنابراین از سیاست گذاری فعال دولت در بخش عمومی حمایت می‌کنند.

این سیاست‌گذاری‌ها شامل سیاست‌های پولی که توسط بانک مرکزی اعمال می‌شود، و یا سیاست‌های مالی حکومت که به قصد پایدار کردن چرخه تجاری انجام می‌شود، باشد.

economic-thinkers-schools

 مکتب سوداگری

مکتب سوداگری یا مرکانتیلیسم (به فرانسوی: Mercantilisme) از قرن شانزدهم تا نیمه قرن هجدهم رواج داشت و بیشترین سهم را در ایجاد خصلت تهاجمی خصومت و رقابت و استعمار در نظام اقتصادی سرمایه داری داشت.

نظریات مکتب مرکانتیلیست اگر چه متناسب با رونق تجارت و اهمیت روز افزون مبادلات بین‌المللی شکل گرفته‌است اما به نوبه خود در تکامل نظام اقتصادی سرمایه داری تجاری و حتی ایجاد زمینه برای پیدایش نظام اقتصادی سرمایه داری صنعتی نقشی در خور توجه داشت.

اخلاق گرایی اقتصادی

اسکولاستیک از ریشه لاتین اسکولا به معنی مدرسه می‌باشد. در قرون وسطی علم و حکمت تنها در مدارس کلیسا تدریس می‌شد بنابراین مجموعه علم و حکمت منتسب به مدرسه و بنام اسکولاستیک معروف شد و طرفداران این مکتب مدرسیون نام گرفتند. از نمایندگان این مکتب می‌شود به توماس آکویناس و آلبرتوس ماگنوس اشاره کرد.

این مکتب از قرن نهم تا پانزدهم میلادی رواج داشت و هدفش بسط تعالیم حضرت عیسی توسط فلسفه یونان بود.از دیدگاه اقتصادی این مکتب نوعی اقتصاد ملی بر مبنای اخلاق ارائه می‌کند و مسائل اقتصادی تا حدی که مربوط به اخلاق و تعالیم مسیحیت است مورد بررسی قرار می‌گیرد.

مهمترین نظریات این مکتب شناختن حق لوازم زندگی برای افراد انسان است و در پی آن شناخت حق فرد برای داشتم کالاهای مورد نیاز و همچنین درآمدی که بتواند زندگی انسان را در سلسه مراتبی که خداوند مقدر نموده تامین نماید.نقش این مکتب را نباید در شکل گیری نظامهای اقتصادی در قرون وسطی نادیده گرفت.

دستمزد عادلانه که نه بر اساس عرضه و تقاضای نیروی کار در بازار شکل گرفته باشد بلکه بر اساس اصول اخلاقی مکتب اسکولاستیک باید تامین کننده زندگی متعارفی برای مزد بگیران باشد در کنار سایر تعلیمات این مکتب باعث شد که در طول حیات این مکتب در طی حدود ۶ قرن تضاد طبقاتی میان طبقه کارگر و کارفرما از بین برود.

مکتب اتریش

اقتصاد اتریشی یا مکتب اتریشی (به آلمانی: Österreichische Schule) که به مکتب وین نیز مشهور است یکی از مکتب‌های اندیشهٔ اقتصادی خارج از جریان اصلی است که بر سازمان‌یابی خود-به-خودی بر اساس ساز-و-کار قیمت‌ها تأکید دارد. فردگرایی روش‌شناختی و خنثی نبودن پول از دیگر مشخصه‌های فکری آن است.

نام این مکتب از بنیان‌گذاران و هواداران نخستین خود، که شهروندان امپراتوری هابزبورگ اتریش بودند، از جمله کارل منگر، اوژون فن بوم-باورک، لودویگ فن میزس، و برندهٔ جایزهٔ نوبل، فردریش هایک مشتق شده است.

امروزه، پیروان مکتب اتریش از سراسر جهان هستند، اما بیشتر با عنوان اقصاددانان اتریش و آثار آنان با عنوان اقتصاد اتریشی نامیده می‌شود.

مکتب اتریش در اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم گسترش یافت. اقتصاددانان اتریشی نظریهٔ ارزش نئوکلاسیک و نظریهٔ ارزش ذهنی (سوبژکتیویسم) را که جریان‌های اصلی اندیشهٔ اقتصادی معاصر بر آن‌ها متکی است، توسعه دادند و مسئلهٔ محاسبات اقتصادی که از اقتصاد نامتمرکز بازار آزاد در مقابل تخصیص منابع یک اقتصاد برنامه‌ریزی متمرکز دفاع می‌کند، مطرح کردند.

اقتصاددانان مکتب اتریشی لزوم انجام قرادادهای داوطلبانه بین عاملین اقتصادی را مورد تاکید قرار داده‌اند و بر این دیدگاه‌اند که معاملات تجارتی باید در معرض کمترین قیود ممکن اجباری قرار گیرند و به ویژه در معرض کمترین مداخلات دولت باشد. تحت تاثیر قهرمان فکری‌شان، جان لاک، اقتصاددانان لیبرتارین مجتمع در مکتب اتریش معتقدند که این قیود حداقلی، باید مبتنی بر آزادی‌های فردی، حقوق برابر باشند.

نئو لیبرالیسم

نئولیبرالیسم در وهلهٔ نخست نظریه‌ای در مورد شیوه‌هایی در اقتصاد سیاسی است که بر اساس آن‌ها با گشودن راه برای تحقق آزادی‌های کارآفرینانه و مهارت‌های فردی در چهارچوبی نهادی که ویژگی آن حقوق مالکیت خصوصی قدرتمند، بازارهای آزاد و تجارت آزاد است، می‌توان رفاه و بهروزی انسان را افزایش داد.

از نظر نئولیبرالیسم، نقش دولت، ایجاد و حفظ یک چهارچوب نهادی مناسب برای عملکرد این شیوه‌هاست. مثلاً دولت باید کیفیت و انسجام پول را تضمین کند.

به علاوه، دولت باید ساختارها و کارکردهای نظامی، دفاعی، قانونی لازم برای تامین حقوق مالکیت خصوصی را ایجاد و در صورت لزوم عملکرد درست بازارها را با توسل به سلطه تضمین کند. از این گذشته، اگر بازارهایی (در حوزه‌هایی از قبیل زمین، آب، آموزش، مراقبت بهداشتی، تامین اجتماعی یا آلودگی محیط زیست وجود نداشته باشد، آن وقت، اگر لازم باشد، دولت باید آن‌ها را ایجاد کند ولی نباید بیش از این در امور مداخله کند.

بنیان‌گذار این مکتب اویکن است و روستو، اشمولدرز، هایک و ارهارد از نمایندگان معروف این مکتب هستند. آن‌ها خواستار شرایط آزاد هستند و مکانیسم بازار را تایید می‌کنند و مخالف مداخلهٔ دولت در اقتصاد هستند و با مالکیت اشتراکی بر زمین و ابزار تولید و سوسیالیسم و هدایت اقتصاد مبارزه می‌کنند.

طرفداران این مکتب چون اقتصاد لیبرالیستی خالص را شکست خوردهٔ نیروهای مزاحم و مختل کننده و مخالف می‌دانند لذا یک لیبرالیسم نورماتیو و اقتصاد رقابتی تنظیم شده را پیشنهاد می‌کنند.

به اعتقاد نئولیبرالیست‌ها، لیبرالیسم به جای این که به آزادی رقابت بیاندیشد، آزادی انتزاعی را مورد توجه قرار می‌دهند یعنی فقط خود آزادی را هدف قرار می‌دهد و این عدم حساسیت به انعقاد قراردادهایی بود که به ایجاد کارتل و تراست و کنسرن و سایر راه‌های ایجاد انحصار انجامید و در واقع وقتی آزادی بالاترین هدف باشد ایجاد رقابت نمی‌تواند هدف لیبرالیسم باشد.

مکتب شیکاگو

طرفداران لیبرالیسم در مقابله با موج مداخله گرایی که تحت تاثیر مکتب کینز در نظام اقتصادی کشورهای سرمایه داری تاثیر گذار بود به دفاع از اصول و مبانی لیبرالیسم پرداختند و منشا تمام مشکلات را مداخله دولت در اقتصاد دانستند.در راس اینان مکتب شیکاگو و میلتون فریدمن قرار دارد.

در حالی که در نظام اقتصادی آمریکا دولت کمترین نقش را در مقایسه با سایر کشورهای سرمایه داری داشت و سهم دولت آمریکا در تولید ناخالص ملی از یک درصد هم تجاوز نمی‌کرد اما فریدمن چنین می‌گوید:

«خواهیم کوشید به این سوال پاسخ دهیم که برای رفع نارساییهای سیستم خودمانکه نتایجی مشابه نتایج بالا به بار می‌آورد (تحت الشعاع قرار گرفتن منافع عمومی به وسیله منافع افراد) چه می‌توانیم بکنیم و چگونه می‌توانیم دامنه نفوذ و قدرت دولت را محدود کنیم و در عین حال کاری کنیم که دولت در انجام وظایف اصلی خود توانا گردد.

یعنی از عهده دفاع از ملت در مقابل دشمن خارجی برآید و بتواند از هریک از آحاد مردم در برابر زور و اجبار هز تن دیگر از هموطنانش حمایت کند و در موارد اختلاف میان مردم به قضاوت درست بپردازد و به ما یاری دهد تا بتوانیم بر سر قوانینی که می‌باید از آنها پیروی کنیم به توافق برسیم.»

نهادگرایی

مکتب تاریخی قدیماین مکتب که در طی ۳۰ سال یعنی از سال ۱۸۴۰ تا ۱۸۷۰ رواج داشت واکنشی در برابر مکتب کلاسیک بود و اصول عمده آن را مورد انتقاد قرار داد. بنیان گذاران این مکتب عبارتند از فریدریش لیست (۱۷۸۹-۱۸۴۶) ویلهم روشر (۱۸۱۷-۱۸۹۴) و هیلد براند (۱۸۱۲-۱۸۷۸).

اقتصاد اسلامی

نظام اقتصاد اسلامی عبارت است از مجموعه قواعد کلّی ارائه شده در اسلام در زمینه روش تنظیم حیات اقتصادی و حلّ مشکلات اقتصادی، در راستای تامین عدالت اجتماعی.

مسألهٔ اقتصاد، به عنوان یکی از مهم‌ترین مسائل زندگی بشری، مطرح است، و اسلام نیز نگرش خاصی به آن دارد.

نظریات توسعه، برای تبیین و بررسی پدیده های توسعه نیافتگی و نیز ارایهء راهکارهایی برای برون رفت از معضل توسعه نیافتگی، ارایه شده اند. این نظریات را می توان در سه مکتب عمده مورد بررسی قرار داد.

نظریات توسعه، برای تبیین و بررسی پدیده های توسعه نیافتگی و نیز ارایهء راهکارهایی برای برون رفت از معضل توسعه نیافتگی، ارایه شده اند. این نظریات را می توان در سه مکتب عمده مورد بررسی قرار داد. در اواخر دههء ۱۹۵۰، نوسازی، پارادایم مسلط در بحث های توسعه بود. پارادایم وابستگی در آمریکای لاتین ظهور کرد و پاسخی به شکست برنامه های کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین بود. مکتب نظام جهانی، سومین پارادایمی است که در این جا مورد بررسی واقع می شود، امانوئل والرشتاین را می توان به عنوان چهرهء شاخص این مکتب، معرفی کرد.

● مکتب نوسازی

نوسازی، در طول دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، پارادایم غالب در مطالعات توسعه بود. از این دیدگاه، توسعه در چشم اندازی تکاملی نگریسته و وضعیت توسعه نیافتگی بر حسب تفاوت های قابل مشاهدهء اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بین ملت های فقیر و غنی تعریف شد. در این رهیافت، توسعه، فرآیندی تقلیدی بود که در جریان آن، کشورهای کم تر توسعه یافته به تدریج صفات و کیفیات ملل صنعتی و پیشرفتهء غرب را به خود می گرفتند. سیاست های نوسازی که دلالت بر عقلانی سازی و موثر و کارا ساختن ساختارهای اقتصادی و اجتماعی دارند نه تنها به عنوان عناصر هر استراتژی توسعه ای قلمداد می شوند بلکه به مثابهء عملکرد نیروهای تاریخی عام نیز نگریسته می شوند.

پارادایم نوسازی را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:

توسعه فرآیندی خودجوش و غیرقابل برگشت و به طور ذاتی موجود در تک تک جوامع است.

توسعه دلالت بر انفکاک ساختاری و تخصصی شدن کارکردی دارد.

فرآیند توسعه را می توان به مراحل مشخص و متمایزی تقسیم کرد که نشان دهندهء سطح توسعه به دست آمده توسط هر جامعه است.

توسعه را می توان از طریق رقابت خارجی یا تهدید نظامی و به وسیلهء اقدامات داخلی در حمایت از بخش های مدرن و نوسازی بخش های سنتی برانگیخت. احتمالا شناخته شده ترین نقش در درون سنت نوسازی نقش والت روستو است که توسعه را به عنوان تعدادی مراحل در نظر گرفت که یک وضعیت سنتی را با آنچه که روستو بلوغ می نامد، پیوند می زند. در این تئوری، پنج مرحله وجود داشتند که همهء جوامع در حال توسعه باید از آن ها عبور کنند: ۱ جامعهء سنتی، ۲ جامعهء ماقبل خیز، ۳ مرحلهء خیز، ۴ راه به سوی بلوغ و ۵ جامعهء مصرف انبوه.

در اواخر دههء ۱۹۶۰، مکتب نوسازی تحت حملات روزافزون منتقدین قرار گرفت. در وهلهء نخست، منتقدین با توسعهء تک خطی در این مکتب، به مخالفت برخاستند و این پرسش را مطرح ساختند که چرا کشورهای جهان سوم باید لزوما از مسیر کشورهای غربی حرکت کنند؟ از طرف دیگر، این فرض که در کشورهای در حال توسعه، باید از الگوی غرب پیروی کنند، عملا این امکان را که کشورهای مزبور بتوانند الگوهای متفاوتی برای توسعه برگزینند را منتفی می سازد. از طرف دیگر منتقدین بر این باورند که محققان نوسازی بیش از حد خوش بین هستند و حتی احتمال عدم دستیابی به توسعه را مورد بحث قرار نداده اند، در حالی که به نظر می رسد که برخلاف ادعاهای مکتب نوسازی، فرآیندنوسازی می تواند متوقف شده و یا حتی در جهت عکس عمل کند.

economic-thinkers-schools

 ● مکتب وابستگی

رهیافت وابستگی، چشم انداز غالب در ادبیات توسعه و توسعه نیافتگی در دههء ۱۹۷۰ بود. این رهیافت، از بحث گستردهء آمریکای لاتین پیرامون مسایل توسعه نیافتگی نشات و همچنین نقد ویران کننده ای از پارادایم نوسازی اروپا محور را در برمی گرفت.

مکتب وابستگی از تقارن دو گرایش فکری عمده ظهور کرد: یکی از سنت مارکسیستی و دیگری در بحث ساختارگرایی آمریکای لاتین پیرامون توسعه، پیام اساسی مکتب وابستگی این بود که توسعهء اروپا، توسعه نیافتگی فعال دنیای غیراروپایی را به دنبال داشته است. از دیدگاه نظریه پردازان وابستگی، توسعهء اروپا مبتنی بر تخریب خارجی بود: استیلای خشن، کنترل مستعمرات و غارت مردمان، منابع و مازاد جوامع غیراروپایی.

افرادی مانند پل باران و پل سوئیزی معتقد بودند که فقط با خروج از نظام سرمایه داری جهانی و بازسازی اقتصاد و جامعه براساس نظام سوسیالیستی می توان به توسعهء واقعی دست یافت. از طرف دیگر آندره گوندرفرانک معتقد بود که سرمایه داری جهانی به محض به وجود آمدن، نظام های اجتماعی اولیه را تخریب یا دگرگون و آن ها را به منابع توسعهء هر چه بیش تر خود تبدیل کرد. به نظر وی، نهادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشورهای توسعه نیافته، به جای این که اساسا اصیل یا سنتی باشند، تحت تاثیر نفوذ سرمایه داری بوده اند. وی با استناد به تحلیل های مارکسیستی از مصادرهء طبقاتی ارزش مازاد، استدلال کرد که انحصار خارجی، منجر به مصادرهء بخش مهمی از مازاد اقتصادی ایجاد شده در آمریکای لاتین شده است.

با این که اعضای مکتب وابستگی از جهت گیری های ایدئولوژیک و تعهدات سیاسی متفاوتی برخوردار بوده اند ولی می توان گفت که اعضای این مکتب بر روی فرض های اساسی زیر اتفاق نظر دارند: ۱ آنان وابستگی را به عنوان فرآیندی عام در نظر می گیرند که در مورد همهء کشورهای جهان سوم صادق است. ۲ وابستگی به عنوان یک وضعیت خارجی قلمداد می شود، یعنی وضعیتی که از بیرون تحمیل شده است. ۳ وابستگی غالبا به عنوان یک وضعیت اقتصادی سنجیده می شود. ۴ وابستگی به عنوان بخشی از قطب بندی مناطق در اقتصاد جهانی قلمداد می شود و ۵ از نظر این نویسندگان، وابستگی و توسعه دو فرآیند ناسازگارند.دیدگاه وابستگی از دههء ۱۹۷۰ هدف آماج انتقادات واقع شده است. نظریه پردازان نوسازی، دیدگاه وابستگی را به عنوان بخش تبلیغاتی ایدئولوژی انقلابی مارکسیسم مورد حمله قرار دادند. انتقاد دیگر، میزان بالای انتزاعی بودن این دیدگاه است و این که این مکتب، همهء مناطق پیرامونی را یکسان قلمداد می کند. از طرف دیگر رهیافت وابستگی نقش منازعات داخلی و مقاومت های درونی را نادیده گرفته و درمورد قدرت نیروهای خارجی اغراق کرده است. از طرف دیگر منتقدین بر این باورند که وابستگی و توسعه می توانند با یکدیگر همزیستی کنند و وابستگی لزوما به توسعه نیافتگی منجر نمی شود.

● مکتب نظام جهانی

ریشه های رهیافت نظام جهانی را می توان در تئوری وابستگی ردیابی کرد. رهیافت نظام جهانی ادعا می کند که یک اقتصاد جهانی سرمایه داری از قرن شانزدهم وجود داشته است و این سیستم اقتصادی، تعداد فزاینده ای از جوامع قبلا کم و بیش منزوی و خودکفا را در نظام پیچیده ای از روابط کارکردی، ادغام کرده است. این دیدگاه، جوامع را به سه دستهء مرکز، پیرامون و شبه پیرامون تقسیم بندی می کند. از این چشم انداز، فرآیند توسعه نیافتگی با ادغام شدن یک منطقهء خارجی خاص در نظام جهانی، یعنی در حاشیه قرار گرفتن آغاز می شود و همان طور که نظام جهانی بسط و گسترش یافته، ابتدا اروپای شرقی، سپس آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا به ترتیب در حاشیه و پیرامون قرار گرفته اند. از نظر امانوئل والرشتاین، مهم ترین نظریه پرداز این مکتب، میزان موفقیت یک کشور در انتقال از موقعیت پیرامونی به نیمه پیرامونی، به پذیرش یکی از این راهبردهای توسعه بستگی دارد; اغتنام فرصت، ارتقا از طریق دعوت یا اعتماد به نفس. از نظر وی، عنصر اساسی پیشرفت و ارتقای یک کشور نیمه پیرامونی، در اختیار داشتن بازاری بزرگ است که بتواند کاربرد فن آوری پیشرفته را توجیه کند و کشور مزبور نیز بتواند با هزینهء پایین تری نسبت به سایر تولیدکنندگان موجود، به تولید کالا برای آن بازار بپردازد. از اواسط دههء ۱۹۷۰، به تدریج گروهی از منتقدین، دیدگاه نظام جهانی را به ارایهء یک مفهوم سخت و شیء گونه از نظام جهانی، غفلت از موارد خاص توسعه در طول تاریخ و برجسته کردن تحلیل اقشار اجتماعی در مقابل تحلیل های طبقاتی، متهم ساخته اند.

اگر بخواهیم یک برداشت کلی از این مقاله داشته باشیم:

تا قبل از قرن ۱۳ میلادی تمام بحثهای اجتماعی از جمله اقتصاد از دیدگاه اخلاق بررسی می شد. و بعدها به نام اسکولاستیک معروف شد و طرفداران این مکتب مدرسیون نام گرفتند. از نمایندگان این مکتب می‌شود به توماس آکویناس و آلبرتوس ماگنوس اشاره کرد.این مکتب از قرن نهم تا پانزدهم میلادی رواج داشت و هدفش بسط تعالیم حضرت عیسی توسط فلسفه یونان بود.از دیدگاه اقتصادی این مکتب نوعی اقتصاد ملی بر مبنای اخلاق ارائه می‌کند و مسائل اقتصادی تا حدی که مربوط به اخلاق و تعالیم مسیحیت است مورد بررسی قرار می‌گیرد.

افلاطون: ثروت و فضیلت به دو کفه ترازو می مانند که هرگاه یک کفه سنگین تر شود، پایین می آید و دیگری بالا خواهد رفت.

در این مطلب مکاتب مهم اقتصادی به ترتیب شکل گیری بررسی می شود.

• ۲-۱ مکتب مرکانتیلیسم قرن۱۳تا قرن ۱۸

تمام کشورها نسخه ثابت درد خود را در دریافت سه قلم دارو می دانستند:

۱- کسب طلا و نقره از هر مسیر ممکن

۲- افزایش ثروت و قدرت دولت مرکزی

۳- مداخله مستقیم دولت در امور اقتصادی و کنترل آن

۴- فراموشی ارزشهای اخلاقی

• ۳-۱ مکتب فیزیو کراتها (طبیعیون) قرن۱۸

بنیان گذار مکتب: فرانسوا کنه

خداوند قوانین و نظم جهانی را آفریده، خود نظامی طبیعی برای فعالیتهای بشر ایجاد کرده است.

تأکید بر آزادی نوع بشر در فعالیتهای اجتماعی

• ۴-۱ مکتب کلاسیک قرن ۱۸و ۱۹

بنیان گذار مکتب: آدام اسمیت

نام کتاب: ثروت ملل

نظام حاکم بر بازار و عملکرد قیمتها قادر خواهد بود تعادل عمومی اقتصاد را ایجاد نماید

تأکید بر نفع شخصی و عدم دخالت دولت در اقتصاد

سایر نظریه پردازان کلاسیک: ژان باتیست سی

• ۵-۱ مکتب تاریخی قرن ۱۹

بنیان گذار مکتب: فردریش لیست

انتقاد به مکتب کلاسیک:

۱- نظامات و قواعد مربوط به اجتماع بشری در حال تغییر و تحول است. بنابراین قوانین اقتصادی چهان شمول و ازلی نیستند.

۲- کلاسیکها انسان را تک بعدی می دانند(نفع شخصی) در صورتی که انسان نیاز به نوع دوستی و محبت و معنویت هم دارد.

تأکید بر:

۱- قطع واسطه گران بین مصرف کننده و تولید کننده

۲- حذف سود سرمایه داری

۳- مالک شدن کارگران در ابزار تولید

• ۶-۱ مکتب سوسیالزم قرن ۱۹

بنیان گذار مکتب: کارل مارکس

نام کتاب: سرمایه

– از درون مکتب تاریخی سوسیالیزم به وجود آمد

– منتقد نظام سرمایه داری

– پیش بینی صحیح بحرانهای اقتصادی سالهای آتی

– تضاد درونی نظام سرمایه داری

– استثمار نیروی کار

 economic-thinkers-schools

• ۷-۱ مکتب نئوکلاسیک قرن ۱۹

اقتصاددانان مکتب نئو کلاسیک:

۱- استانلی جونز، ۲- کارل منگر، ۳- لئون والراس، ۴- کارل منگر، ۵- آلفرد مارشال

این مکتب مکتب کلاسیک تعدیل شده است.

انسان با حداقل تلاش در جستجوی حداکثر کردن منفعت و سود است.

شاخه های مکتب نئوکلاسیک:

۱- مکتب ریاضی، ۲- مکتب تفکر روانی (مکتب اتریشی)

• ۸-۱ مکتب کینزینها قرن ۱۹

بنیان گذار مکتب: جان مینارد کینز

نام کتاب: تئوری عمومی اشتغال، پول و بهره

– نجات نظام سرمایه داری از بحران دهه ۱۹۳۰

– طرف داری از دخالت دولت و ایجاد تقاضا

– تعادل اقتصاد در اشتغال ناقص

– انقلاب کینزی

•۹-۱ مکتب کینزینهای جدید قرن ۱۹ و ۲۰

بنیان گذاران مکتب: فرانکو مودیگلیانی و جیمز توبین

– بازار و اقتصاد آزاد ثبات ذاتی ندارد.

سیاستهای ارشادی دولت و مداخله او تأثیر به سزایی در حل مشکل عدم تعادل دارد.

• ۱۰-۱ مکتب پولیون (پول مبنا)  قرن ۲۰

بنیان گذار مکتب: میلتون فریدمن

– اقتصاد بازار آزاد به طور ذاتی بی ثبات است.

– پول یکی از مهمترین متغیرهای تأثیر گذار اقتصادی است.

– سیاستهای مداخله گرایانه دولت تنها موجب وخامت امور اقتصادی می شود.

• ۱۱-۱ مکتب کلاسیکهای جدید یا انتظارات عقلایی

بنیان گذاران مکتب: رابرت لوکاس و تماس سارجنت

– اقتصاد بازار آزاد به طور ذاتی باثبات و بحرانهای اقتصادی کوتاه مدت و زود گذر است.

– مردم در برخورد با وقایع اقتصادی از تمام اطلاعات موجود و قابل دسترس استفاده می کنند. بنابر این سیاستهای دولت خنثی می شود.

– پول تنها وسیله مبادله است و بر متغیرهای واقعی اقتصاد تأثیری ندارد.

• ۱۲-۱ مکتب پست کینزین

– اقتصاد گرایشی برای خود اصلاح گری ذاتی ندارد.

– دخالت در اقتصاد غیر قابل انکار است.

– فرض وجود رقابت کامل غیر واقعی است.

– پول یک عامل و یک متغیر اقتصادی صرف است ولی یک عامل بسیار مهم اساسی است.

– سیاستهای درآمدی و برنامه ریزی به عنوان سیاستهای مکمل سیاستهای ارشادی دولت باید به کار گرفته شود

 
 
برگرفته: پژوهشکده

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *