چگونه از گروههای درآمدی گوناگون مالیات ستانده شود؟
اصلاحات مالیاتی که طی سالهای دهه 1980 و 1990 میلادی در سازمان همکاری و توسعه اقتصادی کشورها (OECD) صورت گرفت، شامل جنبش سریعی بود که در جهت گریز از مالیات بر درآمدهای فزاینده با نرخهای بالا صورت میگرفت. در برخی از کشورها نرخ مالیات نهایی اعمالشده بر بیشترین درآمدها از بازه 80-70 درصد به بازه 50-40 درصد کاهش یافته است.
این اصلاحات که به دلیل نگرانی از افزایش هزینه توزیع مجدد درآمد حائز اهمیت شده بود، هدف اصلیاش کاهش بازدارندههای قوی مشاهدهشده و به همراه آن کاهش نرخ نهایی مالیاتی بالا بود که نتیجه آن کاهش ناکارآمدی مالیاتها میشد. متقاضیان اصلاحات مالیاتی به این نتیجه رسیدند که نرخهای سود کارا فقط در ازای افزایش در برخی نابرابریها کسب خواهند شد. طبق پیشبینیهای طولانیمدت تئوریهای اقتصادی، در تنظیم نرخهای مالیات بر درآمد بدهبستانهایی میان کارایی و عدالت وجود دارد.
حال میتوان این پرسش را مطرح کرد که: آیا میتوان گفت در سیستم مالیاتی بدهبستان غیرقابل اجتنابی میان عدالت و کارایی وجود دارد؟ پاسخ علم اقتصاد اغلب این است که «بستگی دارد». این مورد به واکنش نسبی کارگران با دستمزد بالا و کارگران با دستمزد پایین به تغییر در نرخ مالیات بستگی دارد، یعنی واکنشهایی که کارگران با توجه به کششهای عرضه نیروی کارشان و با لحاظ کردن درآمد نهایی پس از کسر مالیات از خود نشان میدهند.
یادآوری میشود که منشاء از دست دادن کارایی بهینه ناشی از مالیات بر درآمد، کششهای (جانشینی) عرضه نیروی کار است. در صورتی که هر دو گروه کارگران با درآمد بالا و کارگران با درآمد پایین کشش عرضه نیروی کار یکسانی داشته باشند، بدهبستان میان کارایی و عدالت که در تنظیمات نرخ مالیات پیشبینی شده است، اتفاق خواهد افتاد. اما فرض کنید کشش عرضه نیروی کار کارگران با درآمد بالا، پایینتر از کشش عرضه نیروی کار کارگران با درآمد پایین باشد، در اینصورت با کاهش نرخهای مالیات برای کارگران با دستمزد پایین و افزایش نرخهای مالیات برای کارگران با دستمزد بالا دولت میتواند همان مقدار از درآمد مالیاتی را که متقارن با کاهش بیعدالتی باشد وصول کند و به طور کلی عرضه نیروی کار افزایش یافته و افت کارایی بهینهای که در سیستم مالیات بر درآمد شاهد آن هستیم، کاهش مییابد.
اهداف دوگانه ارتقای عدالت و کارایی در سیستم مالیاتی در تضاد باهم نخواهند بود، علاوه بر این الگوی کشش عرضه نیروی کار اشاره به این موضوع دارد که اصلاحات مالیاتی OECD در دهههای 1980 و 1990 میلادی امری گمراهکننده بوده است.
کاهش نرخهای مالیاتی برای درآمدهای بالا کارایی سیستم مالیاتی را بهبود نخواهد داد، در صورتی که سیستم مالیاتی، مالیات بر درآمدهای پایین را افزایش دهد و از این طریق میزان درآمد جمعآوریشده ثابت خود را حفظ کند. این اصلاحات در عوض منجر به عرضه کمتر نیروی کار، کاهش بیشتر در کارایی بهینه و نابرابری بیشتر اقتصادی خواهد شد. آنها دقیقاً یک سیاست غلط را در جهت دستیابی به کارایی و عدالت بیان خواهند کرد.1
سوال دیگری که میتوان مطرح کرد، این است که: آیا کارگران با درآمد بالا نسبت به کارگران با درآمد پایین واکنش کمتری به تغییرات نرخ نهایی مالیات نشان میدهند؟ در خصوص پاسخ این سوال اقتصاددانان واکنش عرضه نیروی کار را به دو شکل حد گسترده (extensive margin) و حد متمرکز (intensive margin) از هم جدا میکنند. حد گسترده در واکنش به تغییرات دستمزدها پس از اعمال مالیات، اشاره به بحث ورود یا عدم ورود به بازار نیروی کار و کار کردن یا عدم کار کردن فرد دارد. حد متمرکز در واکنش به دستمزدها پس از اعمال مالیات، اشاره به این دارد که فرد باید چه مقدار ساعتی بیشتر یا کمتر کار کند؛ با لحاظ کردن اینکه فرد در حال حاضر وارد بازار نیروی کار شود. به احتمال زیاد کارگران با درآمد بالا در مقایسه با کارگران با درآمد پایین، در هر دو حد مذکور، واکنش کمتری به تغییرات در نرخهای نهایی مالیات نشان خواهند داد.
ابتدا حد متمرکز را در نظر بگیرید، کارگران با درآمد بالا نسبت به کارگران با درآمد پایین تمایل دارند که فرهیختگان بهتری باشند، زیرا به طور کلی آنها زمانی که جوان بودهاند فرصتهای تحصیلی بهتری داشتهاند. علاوه بر این کارگران با درآمد بالا تمایل به داشتن شغلهای جالبتر و چالشبرانگیزتر دارند زیرا آنها تحصیلات بهتری را سپری کردهاند. در نتیجه این تعجبآور نیست که آنها زمانی که با نرخهای نهایی مالیات بالا مواجه میشوند، تعداد ساعات طولانیتری را کار کنند (به عنوان مثال مشاهده شده است که افراد مشغول به کار در دانشگاهها برای ساعات طولانیتری کار میکنند، حتی اگر فرض شود که حقوق آنها در مقایسه با چیزی که میتوانند در شغل دیگری به دست آورند، نسبتاً کم باشد). با توجه به ماهیت شغلهای با درآمد بالا این فرض معقول به نظر میرسد که بگوییم کارگران با درآمد بالا در واکنش به نرخهای نهایی مالیاتشان واکنش کمتری نسبت به کارگران با درآمدهای پایین از خود نشان میدهند.
حد گسترده، بیشتر در خصوص زنان به کار گرفته میشود، زیرا ورود و خروج آنان به بازار کار بیشتر از مردان اتفاق میافتد. این امر مشخصاً در خصوص زنان متاهل درستتر است. نتیجه مشترک به دست آمده در مطالعات بازار نیروی کار نشان میدهد که واکنش زنان متاهل به تغییرات دستمزد در حد گسترده، بسیار شدیدتر از حد متمرکز است. علاوه بر این ازدواجها تصادفی نیستند، زنان با دستمزد و مهارت بالا به احتمال زیاد با مردان با دستمزد و مهارت بالا ازدواج کرده و زنان با دستمزد و مهارت پایین به احتمال زیاد با مردان با دستمزد و مهارت پایین ازدواج خواهند کرد. بنابراین این فرض منطقی است که زنان متاهل با درآمد بالا در حد گسترده نسبت به زنان متاهل کمدرآمد واکنش کمتری به تغییرات در نرخهای نهایی مالیات نشان خواهند داد؛ چرا که آنها نیاز کمتری به امرار معاش خانواده دارند.
مطالعهای در سال 2000 میلادی روی زوجهای متاهل در ایتالیا توسط آبرگ، استروم و کلمبینو این مفروضات را تایید کرد. جدول زیر تخمینهای آنها را در خصوص کشش عرضه نیروی کار زنان و مردان در دو حد گسترده و متمرکز گزارش میدهد. کششها به صورت تغییر نسبی در عرضه نیروی کار، زمانی که نرخ دستمزد یک درصد افزایش یابد تعریف شده است. در محاسبه کششها تمامی جزییات سیستم مالیاتی لحاظ شده است.
توجه داشته باشید که در هر دو حد متمرکز و گسترده، زن و مرد در فقیرترین خانوارها نسبت به ثروتمندترین خانوارها، واکنش بیشتری به تغییرات در دستمزد نشان میدهند. بین فقیرترین و ثروتمندترین زنان تفاوت قابل توجهی وجود دارد، با این حال به طور کلی تفاوت در حد گسترده بیشتر از حد متمرکز است.2 با توجه به الگوی کششها به نظر خواهد رسید که کاهش نرخهای مالیاتی روی فقیرترین خانوارها و جبران کاهش درآمد مالیاتی از طریق افزایش مالیات روی ثروتمندترین خانوارها میتواند عرضه نیروی کار را افزایش و افت کارایی و نابرابری را کاهش دهد. این نتایج حداقل برای ایتالیا صادق است. یک سیستم مالیاتی پیشرفته ممکن است عدالت و کارایی را به صورت توام بهبود دهد که این امر عمدتاً به دلیل واکنشهای عرضه نیروی کار توسط زنان متاهل اتفاق میافتد. چشمانداز دستاوردهای همزمان در کارایی و عدالت باید با در نظر گرفتن ملاحظات دیگر تعدیل شود.
مطالعات انجام شده توسط آبرگ، کلمبینو، استروم و ونمو در سال 1998 و مطالعه استروم و داگسویک در سال 2006 به این نتیجه رسید که کارگران با مهارت بالا در زمان کاهش نرخ نهایی مالیات بر درآمد، تمایل دارند شغلهایی با درآمد بالا انتخاب کنند. اگر این فرض را در نظر بگیریم که نرخهای دستمزد منعکسکننده بازدهی کارگران است، این موضوع نشان میدهد که مالیات با نرخ افزایشی، کمتر ممکن است بهرهوری اقتصاد را افزایش دهد. بنابراین واضح نیست که آیا یک افزایش در بالاترین نرخهای نهایی مالیات به همراه یک کاهش در پایینترین نرخهای نهایی مالیات بر درآمد واقعاً بهرهوری اقتصاد را افزایش میدهد یا خیر. بدهبستان میان کارایی و عدالت هنوز به صورت یک سوال بدون پاسخ قطعی باقی مانده است.
پینوشتها:
1- در صورتی که کشش عرضه نیروی کار برای کارگران با درآمد بالا، بیشتر از کشش عرضه نیروی کار برای کارگران با درآمد پایین باشد، بدهبستان میان کارایی و عدالت در سیستم مالیات باقی خواهد ماند. موضوع دیگر این است که آیا کارگران با دستمزد بالا نسبت به کارگران با دستمزد پایین لزوماً با نرخهای نهایی مالیات بالاتری مواجه میشوند؟ برنامه نرخ مالیات تحصیلشده در کشورهای OECD و مالیات بر درآمدهای ظاهرشده نشان میدهند که در این کشورها این موضوع اتفاق افتاده است. مالیات بر درآمد توسط مفاهیمی مانند محرومیت و استنتاج اینکه کاهش نرخ نهایی مالیات موثر معادل افزایش در درآمد است، تفسیر شده است. ما در اینجا از این احتمال چشمپوشی میکنیم تا تمرکز خود را متوجه تفاوتهای کشش عرضه نیروی کار میان کارگران با درآمد بالا و کارگران با درآمد پایین کنیم.
2- با وجود اینکه به جای کششهای جانشینی عرضه نیروی کار، ارقام ورودی جدول واقعی هستند، تفاوتها در کشش عرضه نیروی کار زنان به اندازهای بزرگ است که بتواند تفاوت قابل ملاحظه کششهای جانشینی را نشان دهد.
منبع:
1- Example 16.2: Income Taxation and the Trade-off Between Efficiency and Equity, Steinar Strom, University of Turin, Public Sector Economics Example Bank, 2008:
http://www.palgrave.com/economics/tresch/example/pdfs/Example16.2.pdf
Hits: 0