نوبلیست‌ها پس از دریافت جایزه چقدر لیبرال کلاسیک‌تر شدند؟

economistsمجله اکون ژورنال واچ1 در پروژه‌ای با عنوان «کوچ ایدئولوژیک نوبلیست‌های اقتصاد» به بررسی پرونده‌های 71 نفر از نوبلیست‌های اقتصاد پرداخته است و از میان نوشته‌های مکتوب و موجود آنها و بر اساس پیش‌زمینه خانوادگی‌شان به بررسی این موضوع پرداخته که آیا در گذر زمان آنها لیبرال کلاسیک‌تر شده‌اند یا از شدت لیبرال کلاسیک بودن آنها کاسته شده است. در واقع، این پروژه به موضوع تغییرات ایدئولوژیک در ذهن اقتصاددانان در چارچوب مکتب لیبرالیسم کلاسیک می‌پردازد و نشان می‌دهد اندیشه‌های اقتصاددانان نوبلیست در باب یک سیاستگذاری یا یک تصمیم‌گیری سیاسی در گذر زمان چگونه دستخوش تغییر شده است. 

مقدمه دنیل کلاین بر پروژه کوچ ایدئولوژیک اقتصاددانان 
پروژه «کوچ ایدئولوژیک نوبلیست‌های اقتصاد» عبارت است از بررسی سوابق 71 نفر از برندگان نوبل اقتصاد از سال 1969 تا 2012. ما در خصوص هر برنده نوبل، به بررسی این موضوع می‌پردازیم که آیا بینش‌ها، چشم‌انداز و شخصیت ایدئولوژیک وی به‌ویژه آنهایی که در داوری‌های سیاسی و سیاستگذاری‌اش بیان شده تغییر کرده است یا خیر؟ 90 درصد از صفحات این پروژه به پرونده‌های ایدئولوژیک همین 71 برنده نوبل اقتصاد اختصاص یافته است.

در این مقاله، من تغییر ایدئولوژیک را به‌ویژه با توجه به حساسیت‌های لیبرال کلاسیک بررسی می‌کنم. ایده پایه‌ای این بررسی به دنبال سنجش این موضوع است که آیا نوبلیست مورد نظر در طول سال‌های عمرش 1- لیبرال کلاسیک‌تر شده، 2- کمتر لیبرال کلاسیک‌ شده یا 3- تغییری در لیبرال کلاسیکی او ایجاد نشده است. 
منظور من از تغییر ایدئولوژیک همان کوچ است، استعاره‌ای جغرافیایی برای بینش‌های سیاستگذاری و سیاسی. اما من از «کوچ»، به روشی محدود و مقید حرف می‌زنم: اینجا، فردی که من می‌پندارم کوچ نکرده، کسی است که نه لیبرال کلاسیک‌تر شده و نه از لیبرال کلاسیکی او کم شده است. بینش‌های کسی که با توجه به لیبرالیسم کلاسیک کوچ نکرده، ممکن است به روش‌های دیگری تغییر کرده باشد. 
جدول1 گزارشی از کوچ ایدئولوژیک در میان برندگان نوبل اقتصاد ارائه می‌دهد. از50 نفر از این71 نوبلیست در این جدول خبری نیست. چنین غیبتی نشان می‌دهد من نمی‌دانم که این فرد در دوره بزرگسالی کوچ کرده است یا خیر؛ چنین غیبتی به معنای یک نظر قطعی نیست که فرد (مثلاً لئون کانتروویچ)کوچ ایدئولوژیک نکرده است. در خصوص تعداد کمی از آنها مانند رابرت لوکاس، مرتون میلر، لارنس کلاین، آرتور لوئیس و ادوارد پرسکات شک دارم که آنها حداقل کمی لیبرال کلاسیک‌تر شده باشند، اما ضعف دانش من، به‌ویژه در خصوص سال‌های ابتدایی آنها، مرا از شمول آنها در این جدول بازمی‌دارد. به‌طور کلی، این پرونده‌ها شاید پیشنهاد دهند که نسبت جهل ما نسبت به دانش ما آنقدر زیاد نیست که هر معنایی را که ممکن است از کل پرونده‌های این 71 نوبلیست حاصل شود از بین ببرد. 
نخستین هدف من توضیح این است که منظور من از جدول 1چیست. آیا نتایج نشان می‌دهند وجود هرگونه معناداری، شاید نسبتاً مشکوک و تصمیم‌گیری برای خواننده سخت باشد. من در این مسیر بسیاری از نکات را مورد بررسی قرار می‌دهم. برای آنهایی که به اقتصاددان خاصی علاقه‌مند هستند موارد زیر در کوچ ایدئولوژیک او مورد توجه قرار می‌گیرد: اینکه چه برداشتی از او دارند، چگونه او حساب می‌کند که مهم‌ترین چیز چیست، چه کسانی را ستایش یا با آنها رقابت می‌کند، چگونه وظایف اولیه‌اش را توسعه می‌دهد، چگونه راهش را در جهان می‌رود و چگونه همه این موارد با شخصیت و چشم‌انداز ایدئولوژیک او مرتبط می‌شود. پرونده‌های مربوطه موضوعات فوق را در ارتباط با هر اقتصاددان دربر می‌گیرند.

بعضی مفاهیم و پرسش‌ها
«لیبرال کلاسیک»‌: دایره‌المعارف فلسفه استنفورد شامل نوشته‌ای است از جرالد گوس و شین کورتلند2 (2001) با عنوان «لیبرالیسم» که بخشی از آن را در اینجا نقل می‌کنم: برای لیبرال‌های کلاسیک -که گاهی اوقات لیبرالیسم «قدیمی» نامیده می‌شوند- آزادی و مالکیت خصوصی قویاً مرتبط هستند. از قرن هجدهم تا به امروز، لیبرال‌های کلاسیک تاکید کرده‌اند که یک نظام اقتصادی مبتنی‌ بر مالکیت خصوصی به‌طور واحد با آزادی فردی سازگاری دارد که به هر فرد اجازه زندگی می‌دهد – شامل استخدام نیروی کار و سرمایه او- هر طور که خودش مناسب می‌بیند. در واقع، لیبرال‌های کلاسیک و لیبرتارین‌ها، اغلب مدعی شده‌اند که در بعضی روش‌ها آزادی و مالکیت دقیقاً یک چیز هستند؛ برای مثال استدلال شده است که همه حقوق شامل حقوق آزادی نوعی از مالکیت هستند؛ دیگران مدعی شده‌اند که مالکیت نیز شکلی از آزادی است. بنابراین نظم بازار مبتنی‌ بر مالکیت خصوصی به مثابه تجسم آزادی تلقی می‌شود. جز اینکه افراد برای انعقاد قراردادها و برای فروش کارشان آزاد هستند یا جز اینکه آنها برای پس‌انداز درآمدشان و سپس سرمایه‌گذاری آن هر جور که مناسب می‌دانند آزاد هستند یا جز اینکه آنها در راه‌اندازی شرکت‌ها آزاد هستند وقتی سرمایه را به‌دست آورده‌اند، آنها واقعاً آزاد نیستند (گوس و کورتلند، 2001). 
economistsویژگی‌های مشابه لیبرالیسم کلاسیک به ‌سهولت در دسترس هستند، برای مثال نگاه کنید به دایره‌المعارف اقتصاد نیوپالگریو (دارندورف3، 2008). برای مروری خوب نگاه کنید به مدخل «لیبرالیسم» نوشته فردریک هایک. منظور من از لیبرال کلاسیک حفظ یک پیش‌فرض از آزادی است: منظور من از «آزادی» این است که دیگران، شامل دولت، نباید در کار فرد دخالت کنند. منظور من از «کار فرد» شخص و مالکیت او است، که در قالبی درک شود که دلالت بر معاشرت و قرارداد ارادی دارد. آزادی چنانکه آدام اسمیت می‌گوید جنبه دیگر عدالت مبادله‌ای است: «امتناع از آنچه مال دیگری است» این فرمول‌بندی‌ها پیکربندی‌هایی از مالکیت را به صورت پیش‌فرض در نظر می‌گیرند و پیکربندی‌هایی که اینجا به صورت پیش‌فرض در نظر گرفته می‌شوند آنهایی هستند که با اندیشه دیوید هیوم، آدام اسمیت و دیگر لیبرال‌های قرن‌های هجدهم و نوزدهم متجانس هستند. در میان برندگان نوبل اقتصاد، لیبرالیسم کلاسیک به‌طور خاص توسط میلتون فریدمن و فردریک هایک تعریف شده است که هر دو خودشان را به عنوان لیبرال توصیف می‌کردند (نگاه کنید به فریدمن، 1962، 5-6، و هایک، 1960). 
لیبرال کلاسیک‌تر شدن یا کمتر لیبرال کلاسیک شدن: کوچ‌های ایدئولوژیک گزارش‌شده در جدول 1 درباره لیبرال کلاسیک‌تر شدن یا نشدن است: آنها لزوماً به معنای حرکت به داخل یا بیرون از قلمرو ایدئولوژیکی که به عنوان «لیبرالیسم کلاسیک» معرفی شده نیستند. برای مثال، فرانکو مودیگلیانی هرگز در آن قلمرو قرار نداشته است، اما او با حرکت از فاشیست و سوسیالیست به سمت یک چشم‌انداز دموکراتیک-اجتماعی از جریان اصلی‌تر، در مسیرهایی حرکت کرده که او را، نسبت به آنچه قبلاً بوده به این قلمرو نزدیک‌تر ساخته از این رو او لیبرال کلاسیک‌تر شده است. این نکته همچنین توسط مثال معکوس آن یعنی راگنار فریش توضیح داده شده است. فریش هرگز در قلمرو «لیبرالیسم کلاسیک» قرار نمی‌گیرد، اما او از این قلمرو بیشتر فاصله گرفته است و از این رو کمتر لیبرال کلاسیک شده است.
ساختار اصیل حساسیت‌های ایدئولوژیک چیست؟ ما به‌طور خاص به بینش‌هایی علاقه‌مندیم که دستخوش تجدید ساختار شده‌اند (که بیشتر لیبرال کلاسیک شده‌اند یا کمتر). برای مثال، اگرچه ما کاملاً مطمئن هستیم که گری بکر حالا بینش‌هایی دارد که او بعد از اتمام کالج در پرینستون (تا آن زمان او به عنوان آنچه آشکارا به عنوان یک گرایش جدی به سوسیالیسم بود رشد کرده بود) نداشت -برای مثال، طرفداری جدی او از آزادسازی مواد مخدر- ما اطلاعات ناچیزی درباره اثری داریم که او بر بینش‌های مخالف داشته است و اینکه او دستخوش تغییر یا تجدید ساختار در تفکرش شده است. از این نظر اصطلاح «لیبرال کلاسیک‌تر شدن» گمراه‌کننده است، زیرا بکر از یک نظر مهم لیبرال کلاسیک‌تر شده است. اما تا جایی که من می‌گویم، پیشرفت او در ابتدا عبارت بود از جابه‌جایی از نداشتن بینش‌های بررسی‌شده به سمت داشتن بینش‌های لیبرال کلاسیک؛ این امر پیشرفت ساختار بود نه تجدید ساختار. چنین توسعه‌ای اینجا به مثابه کوچ ایدئولوژیک مورد توجه قرار نمی‌گیرد. این موضوع مرتبط با این امر است که چند سال طول می‌کشد تا داستان نوبلیست به مثابه کوچ ایدئولوژیک در نظر گرفته شود. 
بزرگسالی کی شروع می‌شود؟ پرونده‌های ارائه‌شده درباره هر نوبلیست به اطلاعات موجود درباره اولین بینش‌ها و حتی بینش‌های جوانی و همین‌طور گرایش سیاسی خانواده و تعلیم و تربیت او می‌پردازد. اما برای مشاهده آن در جدول 1، حداقل یکی از چندین شرط ذیل باید لحاظ شود. یک شرط این است که بینش‌های اولیه، که متعاقباً دستخوش تغییر شده‌اند، متعلق به کسی بوده‌اند که 22 سال داشته است. شرط دیگر این است که بینش‌ها منتشر شده باشند، همان‌طور که ما این اطلاعات را درباره 18سالگی فرانکو مودیگلیانی در اختیار داریم. شرط دیگر این است که فرد، در سال‌های بعدتر، به روشی مشخص و معنادار صحبت کرده باشد به نحوی که نشان‌دهنده تجربه بازاندیشی در بینش‌های او باشد، دقیقاً مانند کاری که هایک، رونالد کوز و جیمز بوکانان انجام دادند. من از جدول 1 بعضی افراد را کنار گذاشته‌ام که ظاهراً در کالج به سمتی گرایش داشته‌اند، اما نه با تعهد زیاد و همین‌طور کسی را که مدت کوتاهی بعد از کالج و شاید در دوره کارشناسی، از بینش‌های دوران کالج‌اش فاصله گرفته باشد. رابرت لوکاس، ادوارد پرسکات و گری بکر مثال‌هایی از چنین مواردی هستند که در جدول 1 دیده نمی‌شوند. 

انگیزه اولیه انجام این پروژه
جان استوارت میل فایده‌گرایی را در کتاب 1863 خودش با همین عنوان تفسیر می‌کند و می‌گوید لازم است که ترجیحات مشخصی (و اجرای آنها، تولید شادی‌های متناظر) بالاتر از سایر ترجیحات قرار بگیرند. او می‌نویسد: از دو لذت، اگر یکی باشد که تمامی یا تقریباً تمامی کسانی که تجربه‌ای از هر دو دارند، آن را به قوت ترجیح دهند، و این ترجیح منهای نظر به تاثیر تکالیف اخلاقی باشد، آن لذت خواستنی‌تر است. اگر یکی از آن دو لذت، به وسیله کسانی که با هر دو آشنایی کامل دارند، حتی وقتی که می‌دانند با تحمل میزان بیشتری از سختی به آن نائل خواهند شد، بسیار بالاتر از لذت دیگر قرار داده شود و حاضر نشوند آن را با هیچ میزانی از آن لذت دیگر که طبع‌شان مستعد آن است، عوض کنند، آنگاه محق خواهیم بود که لذت مرجح را، از نظر کیفیت برتر بشماریم؛ کیفیتی که چنان بر کمیت غلبه دارد که، در مقام مقایسه، آن را ناچیز می‌کند (میل، 1863). 
اگر ما به انتخاب فردی بینش‌های سیاستگذاری یا سیاسی (یا اعتقادات یا داوری‌ها) فکر می‌کنیم و سپس به بعضی مفاهیم در خصوص ترجیحات آشکار‌شده استناد می‌کنیم، می‌توانیم ببینیم چطور استدلال میل درباره اولویت ترجیحات خودش را به استدلالی درباره اولویت بینش‌های سیاستگذاری مرتبط می‌سازد (اگرچه من در مورد یک شرط توصیه می‌کنم: «بی‌توجهی به هرگونه احساس اخلاقی برای ترجیح دادن آن» یک سیاستگذاری یا بینش سیاسی خاص). اگر آن در میان کسانی است که «با هر دو آشنایی دارند» و با دو موقعیت متضاد در مورد یک موضوع آشنایی دارند، یکی از مواضع که به‌طور سازگار انتخاب می‌شود، موضع برتر است.
ترجیحات در سیاست نسبت به ترجیحات در زمینه موسیقی، فیلم یا غذا بعد از سن 25 یا 30‌سالگی بیشتر تمایل دارند تا قفل شوند و در سراسر زندگی دوام بیاورند. همان‌طور که توماس جفرسون4 گفت «افراد کمی در سال‌های بعد برانگیخته می‌شوند تا در نظرات دوران کالج‌شان بازبینی کنند» (1984). به علاوه، آن ترجیحات تمایل دارند تا با گذر سال‌ها به‌طور جدی‌تر قفل شوند، که همین امر شاید دلیلی برای توجه به تجدید ساختاری باشد که در 35سالگی اتفاق می‌افتد و احتمالاً معنادارتر از آنی است که در 22‌سالگی اتفاق می‌افتد. به همین ترتیب، مشاهده‌گر ممکن است خواهان تقلیل کوچ‌هایی باشد که در جدول 1 ارائه شده‌اند، شامل هایک، کوز، بوکانان و برتیل اوهلین که هر یک از آنها تجربه حرکتی مهم را قبل از 30‌سالگی داشته‌اند. بیشتر تحقیقات دانشگاهی نشان می‌دهند افراد به‌ندرت بعد از 25 سالگی دستخوش تغییرات بنیادی در چشم‌انداز سیاسی می‌شوند. 
قدرت و رواج نیروها به سوی ققل‌ شدن – یا در برابر تجدید ساختار ادراکات- اهمیتی به افراد غیرعادی می‌دهد به نحوی که بر چنین نیروهایی غلبه می‌کنند، که در حقیقت بینش‌های سیاسی‌شان را به‌ویژه بعداً در زندگی تغییر می‌دهند. اهمیت این موضوع تا حدی از محدودیت‌های بزرگ در توانایی ما برای تصور آن چیزی نشات می‌گیرد که این امر شبیه انجام چیزی است، مانند سوار شدن بر دوچرخه، کاری که ما هرگز انجام نداده‌ایم، یا چیزی بودن، مانند کاتولیک بودن، که ما هرگز نبوده‌ایم. در تصور ما نمی‌گنجد که این امر با ادراکاتی کار کند که ما آنها را نداریم. استوارت میل از آنهایی حرف می‌زند که از میان دو رجحان رقیب «با هر دو آشنایی کامل دارند». بعضی انواع آشنایی با یک ایده، شاید تنها با داشتن تجربه زندگی کردن و اعتقاد به آن امکان‌پذیر باشد. درست همان‌طور که ممکن است من صلاحیت دوچرخه‌سواری را بدون انجام دادن آن نداشته باشم، ممکن است صلاحیت در آغوش گرفتن یا حمایت کردن از یک موضع سیاسی را نیز بدون انجام دادن آن نداشته باشم. بر همین اساس، ما بیشتر تمایل داریم تا به سراغ یک نفر «که با هر دو آشنایی دارد» یعنی با هر دو بینش ایدئولوژیک رقیب آشنایی دارد برویم که در حقیقت با هر دو آنها زندگی کرده باشد. اقتصاددانان از «مشخصات تجربه» حرف می‌زنند (نلسون، 1974). مایکل پولانی از دانش شخصی یا ناگفته یا ضمنی حرف می‌زند (پولانی، 1962) و هیوم (1896) و اسمیت (1790) از ناتوانی جداسازی قضاوت و احساس (شامل هیجان و هوای نفسانی) و بنابراین ناتوانی جداسازی دانش و احساس حرف می‌زنند. اما حتی اگر یک نفر هرگز نوشته‌های این نویسندگان یا دیگران را که نکات مشابهی را می‌نویسند نخوانده باشد، به‌طور شهودی – که ناشی از تجربه است! – می‌داند که تجربه یک منبع خاص دانش است. 
ما به عنوان یک حقیقت تجربی می‌دانیم که پرده آهنین کوچ جغرافیایی در یک مسیر را اساساً قفل می‌کند. این الگوی تجربی و عقل‌ورزی ما درباره تجربه و ترجیحات آشکار‌شده و اصول و پیش‌فرض‌های مرتبط (و نه اصول متعارف) ممکن است به ما چیزی درباره این بگویند که کدام جنبه برتر است.
یک نفر ممکن است به سبکی مشابه، یک الگوی تجربی را در زمینه کوچ ایدئولوژیک مطرح کند که به‌طور غالب در یک مسیر مشخص می‌رود که همین امر نشانه‌ای است برای شواهد بیشتر برای حرکت در آن مسیر. ترسیم درسی که افراد از بازنگری بینش‌های سوسیالیستی‌شان می‌گیرند و در نتیجه آن از جمع‌گرایی دور می‌شوند موضوع شش خود‌زندگی‌نامه است که در کتاب خداوندگاران ناکام ارائه شده است (گروسمن5، 1949). کارهای بی‌شماری درباره تجدید ساختار فردی خاص یا چشم‌انداز او یا فاصله ‌گرفتن از چپ وجود دارد. این موضوع در کارهای زیادی از روشنفکران قرن بیستم مطرح شده است. 
جهت‌گیری شخصی من از لیبرال کلاسیک مرا به سمت اجتناب از «چپ در برابر راست» و «لیبرال در برابر محافظه‌کار» سوق می‌دهد. من به این کوچ در قالب لیبرال کلاسیک‌تر شدن یا کمتر لیبرال کلاسیک شدن فرد نگاه می‌کنم. همچنین هرگونه بررسی باید تنها به روشنفکرانی-نویسندگانی- بپردازد که واقعاً داوری‌های سیاستگذاری و سیاسی خودشان را ثبت کرده و بدین وسیله خودشان را در قبال داوری‌هایشان پاسخگو می‌دانند، کاری که غیرروشنفکران نمی‌کنند. اگر این موضوع بتواند به‌طور تجربی نشان داده شود که بیشتر روشنفکران که بعد از جوانی در مسیر لیبرال کلاسیک حرکت کرده‌اند، با نظریه‌ای که اینجا مطرح شده همخوانی دارند، شواهد کلانی برای لیبرالیسم کلاسیک فراهم می‌شود. 

جرج آکرلوف
دنیل کلاین6، ریان دازا7 و هانا مید8
جرج آکرلوف9 (1904) می‌گوید یکی از اولین «اندیشه‌های مهم او در علم اقتصاد» به 11 یا 12‌سالگی او برمی‌گردد: اگر پدرم شغل‌اش را از دست می‌داد و خانواده من هزینه‌های پولی‌شان را متوقف می‌کردند، پس پدر دیگری (معمولاً در آن زمان این پدران بودند که بیشتر از مادران کار می‌کردند) شغل‌اش را از دست می‌داد و این زنجیره به همین ترتیب تداوم می‌یافت. اقتصاد در یک مارپیچ رو به ‌پایین قرار خواهد گرفت. خب، … پدرم دوباره استخدام می‌شد، این نظام دچار مشکلی نمی‌شد. من، البته با کمی اشتباه، بنیان اقتصاد کینزی10 را درک کرده بودم. اکتشاف دلایلی برای بیکاری و دفاع از اقتصاد کلان کینزی بر کار من به عنوان اقتصاددان سایه افکنده است. این موضوع شاید آن‌طور که من آن را مشاهده کرده بودم، یا حالا آن را به ‌یاد می‌آورم یک هم‌رویدادی نیست (آکرلوف، 2002). 
آکرلوف کارشناسی اقتصاد خود را در دانشگاه ییل11 گرفت و برای دوره دکترا به موسسه تکنولوژی ماساچوست (ام‌آی‌تی)12 رفت؛ آنجا آکرلوف تحت نظارت رابرت سولو13 کار می‌کرد (مین، 2008). آکرلوف ابتدا در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی تدریس می‌کرد، اگرچه در جاهای دیگری هم حضور داشته و یکی از اعضای شورای مشاوران اقتصادی کابینه ریچارد نیکسون بود، که البته آکرلوف می‌گوید «هیچ وفاداری» به آن نداشت (آکرلوف، 2002). آکرلوف با اقتصاددان همکارش ژانت یلن14 ازدواج کرد که به مدت دو سال رئیس شورای مشاوران اقتصادی رئیس‌جمهور بیل کلینتون بود و به عنوان معاون رئیس هیات‌مدیره فدرال‌رزرو از سال 2010 خدمت کرده است. آکرلوف (2002) از یلن چنین می‌گوید: «تنها اختلاف نظر ما [درباره اقتصاد کلان] این است که او کمی بیش از من حامی تجارت آزاد است.» 
آکرلوف جایزه نوبل اقتصاد 2002 را همراه با مایکل اسپنس و جوزف استیگلیتز15 برای تحلیل‌هایشان درباره بازارهای با اطلاعات نامتقارن16 دریافت کرد، کار آکرلوف بر روی اطلاعات نامتقارن وقتی شروع شد که او به اهمیت نابرابری‌ها در اطلاعات میان افراد درگیر در معامله اشاره کرد. مثال مشهور او درباره بازار ماشین‌های دست دوم بود (آکرلوف، 1970). در مدل اولیه، فروشنده از کیفیت ماشین باخبر است و خریدار بی‌خبر، و در نتیجه، بازار ممکن است ناشفاف باشد. دیوید هندرسون17 پیشنهاد می‌کند تحلیل آکرلوف به‌طور خاص استدلالی درباره مداخلات دولت [در بازار] نمی‌کند: «در عوض، او اشاره کرد که بسیاری از نهادهای بازار آزاد می‌توانند به مثابه روش‌های حل یا کاهش مشکلات کالاهای بنجل18 تلقی شوند. یک راه‌حل پیشنهادی آکرلوف عبارت است از ضمانت‌نامه…» (هندرسون، 2008). از سوی دیگر، آکرلوف (1970) هیچ تمایزی میان بازار آزاد یا نهادهای داوطلبانه و آنهایی که اجبار را راه می‌اندازند قائل نمی‌شود، چنانکه او دادن پروانه به مشاغل را در فهرست‌اش از «نهادهای اقدام متقابل»19 قرار می‌دهد. 
آکرلوف همچنین در حوزه‌های دیگری شامل چرخه‌های فقر و جرم در میان آفریقایی-آمریکایی‌ها، تورم و اشتغال و اثر هنجارهای اجتماعی بر ساختار خانواده فعال بوده است. برایان مین20 (2008) می‌نویسد: «ارزیابی جامع‌تری از مشارکت [آکرلوف] در علم اقتصاد همچون ارائه یک زیربنای رفتاری بهتر برای اقتصاد کلان به مثابه یک شخص مهم در جنبش نیوکینزی21 است.»
کارن هورن22 در مصاحبه‌اش با آکرلوف پرسید چه چیزی علاقه او به علم اقتصاد را تشدید کرد. آکرلوف در پاسخ تصورش از لیبرتارینیسم23 را توصیف کرد: من همیشه به اقتصاد علاقه‌مند بوده‌ام، حداقل از وقتی که به یاد می‌آورم. من فکر می‌کنم اقتصاد را با یک بینش اساساً لیبرتارین شروع کردم که هنوز هم نوعی از آن را دارم و حتی با اینکه سن‌ام بالاتر رفته، شروع کرده‌ام به کسب مهارت در خصوص این بینش. بینش لیبرتارین بدین معنی است که یک چیزی که یک نفر می‌تواند با انجام آن افراد را خوشحال‌تر کند عبارت است از آزاد کردن آنها از محدودیت‌ها و دادن انتخاب‌های بیشتر به آنها به‌گونه‌ای که بتوانند سهم‌شان را بهبود بخشند. ادبیات زیادی وجود دارد که می‌گوید شادی صرفاً به درآمد بستگی ندارد، اما هنوز هم من فکر می‌کنم یکی هست که اعتقاد دارد اگر افراد درآمد بیشتری داشته باشند، به‌طور متوسط در انجام آنچه می‌خواهند آزادتر خواهند بود و همین امر آنها را خوشحال‌تر می‌سازد. من برای مدتی خیلی طولانی به این موضوع فکر کرده‌ام (آکرلوف، 2009، 203). 
هورن (2009، 203) پاسخ می‌دهد: جالب است که شما باید این بینش را «لیبرتارین» بنامید. من فکر می‌کردم لیبرتارین‌ها خیلی بر درآمد متمرکز نیستند و بیشتر بر حقوق متمرکزند. آکرلوف پاسخ می‌دهد: خب، این در قالب حسی آزادتر لیبرتارینیسم است… اما احساس می‌کنم که این امر این جنبه لیبرتارین را دارد که قصد شما دادن آزادی به افراد است. حداکثر آزادی که شما می‌توانید داشته باشید – که شامل آزادی از خواسته است- رفاه آنها را افزایش می‌دهد. این شناخت روح اقتصاد را دارد که تصریح می‌کند افراد در وضعیت بهتری قرار دارند وقتی آزادی‌های بیشتری داشته باشند. نمی‌خواهم بگویم که من با هر لیبرتارینی در خصوص هر موضوعی موافق‌ام. اما فکر می‌کنم این یکی از هدف‌های بنیادی اقتصاددانان است: شما می‌خواهید افراد انتخاب‌های بیشتری داشته باشند. بنابراین فکر می‌کردم که دادن درآمد مورد نیاز به افراد برای زندگی یک هدف مهم است. یکی از مسائلی که در ابتدا علاقه من را جذب [اقتصاد] کرد بیکاری بود (آکرلوف، 2003، 209-203). 
در مقاله‌ای مشترک درباره تغییرات در ساختارهای خانواده به دنبال انقلاب جنسی، آکرلوف و یلن (1996) پیشنهاد می‌کنند که «معیارهای سیاستگذاری برای مجبور کردن پدران به پرداخت پول برای حمایت از بچه‌هایی که حاصل ازدواج رسمی نیستند» هم برای کمک به بچه‌ها و برای «مالیات گرفتن از اینکه پدر چنین بچه‌هایی باشی» پیامدهای والدینی را هرچه بیشتر میان مردان و زنان اشاعه می‌دهد. این معیارها همچنین مستلزم دسترسی بهتر به روش‌های ضدبارداری برای زنان هستند. 
آکرلوف در مصاحبه‌ای در 2007 ادعای زیر را در ارتباط با کینزینیسم مطرح کرد: من شروع به مطالعه اقتصاد کردم زیرا به‌طور خاص به اقتصاد کلان و اساساً به علل بیکاری علاقه‌مند بودم. این موضوع کانون بیشتر کارهایی بوده که من در تمام دوران کاری‌ام انجام داده‌ام. با این سخنرانی [سخنرانی رئیس‌جمهوری در جلسه انجمن اقتصاد آمریکا]، می‌خواهم بینش‌ام درباره اقتصاد کلان را بیان کنم. همچنین می‌خواهم توضیح دهم چرا ما باید اعتبار خیلی بیشتری به یک سبک قدیمی‌تر از اقتصاد کلان بدهیم که همیشه قضاوت صحیحی به من داده است. این سبک اساساً اقتصاد کلان کینز است (آکرلوف، 2007، 5). 
او ادامه می‌دهد: منظور من از اقتصاد کینزی این است که دولت باید نقشی را در تثبیت اقتصاد ایفا کند. این امر می‌تواند از طریق سیاست پولی انجام شود، اگر سیاست پولی کار نکند، این کار می‌تواند از طریق سیاست مالی انجام شود. اما این کار مسوولیت دولت‌های ملی است (آکرلوف، 2007، 5). 
آکرلوف در جاهای دیگری نیز بر مساله بی‌شغلی تاکید کرد: «من همیشه تقریباً در هر چیزی که نوشته‌ام به بیکاری فکر کرده‌ام.» یک فرد بی‌شغل نه‌تنها درآمدش بلکه اغلب این حس را نیز از دست می‌دهد که او وظایفی را انجام می‌دهد که از او به عنوان یک انسان انتظار می‌رود (نقل از لونگانی، 2001، 3). 
آکرلوف منتقد کابینه جرج دبلیو بوش بود با گفتن اینکه این «بدترین دولتی بود که ایالات متحده تا به حال داشته است» (آکرلوف، 2003). او منتقد جنگ عراق بود و از کسری بودجه بالا انتقاد می‌کرد و طرفدار تخفیف مالیاتی کوتاه‌مدتی برای فقرا بود (همان منبع). 
آکرلوف در باب بحران مالی 2008 نیز تفسیری ارائه کرده است و چنین نوشته: «نیاز خیلی بیشتری به تنظیم مقررات بازارهای مالی بود» (آکرلوف، 2009). آکرلوف و رابرت شیلر در کتاب ارواح حیوانی نگرانند که بهبودی از کسادی بزرگ24 منجر به این ‌شود که بازار دوباره آزادتر شود (اوچیتل، 2009). به منظور جلوگیری از این امر و آنچه آنها به مثابه نتایج محتمل می‌دیدند، آنها خواهان این‌ هستند که « ارواح حیوانی توسط دولت‌ها تعدیل شود» (همان). آکرلوف و شیلر در خصوص این بحران چنین می‌گویند: طی دهه 1970، نسل جدیدی از اقتصاددانان ظهور کردند. آنها که اقتصاددانان نئوکلاسیک25 نام گرفتند انتقادشان این بود که ارواح حیوانی ناچیزی که در اندیشه کینزی باقی‌ مانده دیگر هیچ‌گونه اهمیت معناداری در اقتصاد نداشت. آنها استدلال کردند که نظریه اصیل کینزی به اندازه کافی مورد تجدید نظر قرار نگرفته است. از نظر آنها – که حالا بخش اصلی اقتصاد کلان مدرن به‌شمار می‌رفتند- اقتصاددانان نباید چندان به ارواح حیوانی بپردازند. بنابراین، نه به طنز، اقتصاد کلاسیک قبل از کینزی بدون بیکاری غیرارادی به جای اولیه خود برگشته و ارواح حیوانی به زباله‌دانی تاریخ اندیشه فرستاده شده بود. 
بینش نئوکلاسیک درباره اینکه اقتصاد چگونه کار می‌کند از اقتصاددانان به اتاق‌های فکر، نخبگان سیاستگذاری و روشنفکران عمومی و سرانجام به رسانه‌ها منتقل و به یک نجوای سیاسی تبدیل شد: «من معتقد به بازار آزاد هستم.» این اعتقاد که دولت نباید مزاحم افرادی شود که در تعقیب نفع شخصی خودشان هستند و نباید سیاستگذاری‌های ملی را در سطح جهانی تحت تاثیر قرار دهند. در انگلیس این بینش شکل تاچریسم26 و در آمریکا شکل اقتصاد ریگانی27 به خود گرفت و از این دو کشور آنگلو‌ساکسون منتشر شد. 
تنها بینش موثر درباره دولت، جایگزین خانه خوش کینزی شد. حالا سه دهه بعد از انتخاب مارگارت تاچر و رونالد ریگان، شاهد مشکلاتی هستیم که این بینش، بذر آن را پاشیده است. حالا دیگر هیچ محدودیتی برای افراط‌های وال‌استریت وجود نداشت. وال‌استریت شدیداً سرخوش بود و جهان باید با پیامدهای آن مواجه شود (آکرلوف و شیلر، 2009). 
آکرلوف و شیلر کتاب ارواح حیوانی را با نتیجه‌گیری زیر به پایان می‌برند: در واقع، اگر ما فکر می‌کردیم که افراد کاملاً عقلانی بودند و آنها تقریباً به‌طور کامل فارغ از انگیزه‌های اقتصادی عمل می‌کردند، ما همچنین اعتقاد داریم که دولت باید نقشی کوچک در تنظیم مقررات بازارهای مالی و شاید حتی در تعیین سطح تقاضای کل ایفا کند. 
اما، از سوی دیگر، همه آن ارواح حیوانی تمایل به هدایت اقتصاد گاهی به این روش و گاهی به روشی دیگر دارند. بدون دخالت دولت، اقتصاد از نوسانات انبوه در اشتغال رنج خواهد برد و بازارهای مالی از یک زمان به زمانی دیگر گرفتار آشوب خواهند شد (آکرلوف و شیلر، 2009، 175). 
آکرلوف و شیلر در ارتباط با کتاب‌شان، یادداشتی در وال‌استریت ژورنال با عنوان «دولت خوب و ارواح حیوانی»28 منتشر کردند و گفتند: نتیجه اصلی بلندمدت بحران مالی اخیر باید بهبود مقررات مالی باشد. بعد از اینکه بحران اولیه تمام شود، ما نیاز به تجدید ساختار نظام از هم‌گسیخته‌مان داریم. تکمیل این فرآیند سال‌ها طول می‌کشد و اگر احتمالاً انجام شود، باید در قلب آن، تجدید ساختار مقرراتی قرار بگیرد.
این بینش آنقدرها که به نظر می‌رسد رادیکال نیست، مدت‌هاست که بسیاری از ناظران سرمایه‌داری به سبک آمریکایی را با بازارهای آزاد بی‌محدودیت برابر می‌دانند. اما داستان پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. آمریکایی‌ها برای مدتی طولانی درک کردند که برای اینکه اقتصاد خوب کار کند، دولت باید نقش حمایتی مهمی ایفا کند. آنها همچنین مدتی طولانی است که به نقش مهم سازمان‌های خودتنظیم‌گر مانند انجمن‌های تجاری و بورس‌ها در همکاری برای تنظیم مقررات دولتی پی برده‌اند (آکرلوف و شیلر، 2009). 
آنها مطلب خود را چنین ادامه می‌دهند: کارآفرینان و شرکت‌ها فقط به افراد آن چیزی را که واقعاً آنها می‌خواهند نمی‌فروشند. آنها همچنین چیزی را به افراد می‌فروشند که فکر می‌کنند آنها می‌خواهند، و به‌ندرت آنچه را که فکر می‌کنند آنها می‌خواهند نمی‌فروشند که همین به دارویی ظاهراً خوب اما مشکل‌ساز تبدیل می‌شود. این امر به‌ویژه در بازارهای مالی منجر به افراط‌ها و ورشکستگی‌هایی شد که سبب شکست‌هایی در اقتصاد به‌طور کلی‌تر شدند. همه این فرآیندها با داستان‌ها پیش می‌روند. داستان‌هایی که افراد به خودشان می‌گویند: درباره خودشان، درباره اینکه دیگران چطور رفتار می‌کنند و حتی درباره اینکه اقتصاد به مثابه یک کل چگونه کار می‌کند و همین‌ها بر آن چیزی تاثیر می‌گذارد که آنها انجام می‌دهند. این داستان‌ها در گذر زمان خیلی تغییر می‌کنند. 
چنین جهانی از ارواح حیوانی، مداخله اقتصادی دولت را توجیه می‌کند. نقش آن مهار ارواح حیوانی نیست بلکه واقعاً این است که آنها را آزاد سازند و به آنها اجازه دهند که به‌طور حداکثری خلاق باشند. یک بازیگر ارزشمند، مرجعی می‌خواهد، تنها برای وقتی که بازی قواعد مناسبی دارد که می‌تواند واقعاً استعدادهای او را عیان سازد. درحالی‌که ورزش‌های بیسبال و فوتبال در قرن گذشته چندان تغییری نکرده‌اند، اما اقتصاد تغییر کرده ولی مقررات مالی آمریکا در 70 سال گذشته هیچ تغییری نکرده است. چالش کابینه اوباما همراه با سازمان‌های خودتنظیم‌گر غیردولتی و کنگره آمریکا عبارت است از ایجاد یک نسخه جدید و بهتر آمریکایی از بازی سرمایه‌داری (آکرلوف و شیلر، 2009). 
آکرلوف بیانیه‌هایی را در مخالفت با ممنوعیت ماری‌جوانا، مخالفت با تخفیف‌های مالیاتی بوش، حمایت از قانون بهبود فدرال، حمایت از «برنامه سلامت ارغوانی» و ریاست‌جمهوری جان کری29 امضا کرده است (هیدنگرن، 2010؛ کوتلیکوف، 2011). آکرلوف یکی از چهار اقتصاددان نوبلیستی بود که به حمایت از بخش قانون محافظت از بیمار و مراقبت در دسترس30 پیوست که «با استثنائات معینی، همه آمریکایی‌ها را که توان استطاعت سطحی حداقلی از بیمه سلامت را دارند یا چنین بیمه‌ای را خریداری کنند یا جریمه‌ای را به خزانه‌داری ایالات متحده بپردازند (روزن، 2012، 1)» دربرمی‌گیرد.


پی‌نوشت‌ها:
1- Econ Journal Watch
2- Gerald Gaus and Shane D. Courtland
3- Dahrendorf 
4- Thomas Jefferson
5- The God That Failed (Crossman)
6- Daniel B. Klein, George Mason University
7- Ryan Daza, Washington,DC
8- Hannah Mead, Graduate student, George Mason University
9- George Akerlof
10- Keynesian economics
11- Yale
12- Massachusetts Institute of Technology (MIT) 
13- Robert Solow
14- Janet Yellen خانم یلن در حال حاضر از سوی اوباما برای ریاست بر فدرال‌رزرو معرفی شده است. م
15- Michael Spence and Joseph Stiglitz 
16- asymmetric information
17- David Henderson
18- lemon
19- counteracting institutions
20- Brian Main
21- New Keynesian
22- Karen Horn
23- libertarianism
24- Great Recession
25- New Classical Economics
26- Thatcherism
27- Reaganomics
28- Good Government and Animal Spirits
29- John Kerry
30- Patient Protection and Affordable Care Act


منابع:
1- Akerlof, George A. 1970. The Market for “Lemons”: Quality Uncertainty and the Market Mechanism. Quarterly Journal of Economics 84(3)‌: 488-500.
2- Akerlof, George A. 2002. Autobiography. In Les Prix Nobel: The Nobel Prizes 2001, ed. Tore Frangsmyr. Stockholm: Nobel Foundation. 
3- Akerlof, George A. 2003. The Worst Government the US Has Ever Had [interview by Matthias Streitz]. Spiegel Online, July 29. 
4- Akerlof, George A. 2007. The New Case for Keynesianism: Interview with George Akerlof. Challenge 50(4)‌: 5-16. 
5- Akerlof, George A. 2009a. Interview by Karen Ilse Horn. In Roads to Wisdom: Conversations with Ten Nobel Laureates in Economics by Horn, 203-220.Cheltenham, UK: Edward Elgar.
6- Akerlof, George A. 2009b. Interview by Dwyer Gunn. Freakonomics.com, April 30.
7- Akerlof, George A., and Robert J. Shiller. 2009a. Animal Spirits: How Human Psychology Drives the Economy, and Why it Matters for Global Capitalism. Princeton, N.J. Princeton University Press.
8- Akerlof, George A., and Robert J. Shiller. 2009b. Good Government and Animal Spirits. Wall Street Journal, April 24.
9- Akerlof, George A., and Janet Yellen. 1996. New Mothers, Not Married: Technology Shock, the Demise of Shotgun Marriage, and the Increase in Out-of-Wedlock Births. Brookings Review 14(4)‌: 18-21. 
10- Hedengren, David, Daniel B. Klein, and Carrie Milton. 2010. Economist Petitions: Ideology Revealed. Econ Journal Watch 7(3)‌: 288-319. 
11- Henderson, David R. 2008. George A. Akerlof. In The Concise Encyclopedia of
12- Economics, ed. Henderson. Liberty Fund (Indianapolis). 
13- Horn, Karen Ilse. 2009. Roads to Wisdom: Conversations with Ten Nobel Laureates in Economics. Cheltenham, UK: Edward Elgar.
14- Kling, Arnold. 2009. Animal Spirits. Independent Review 14(1)‌: 135-140. 
15- Kotlikoff, Laurence J. 2011. The Purple Health Plan. Open letter.
16- Loungani, Prakash. 2011. The Human Face of Economics: Prakash Loungani Profiles George Akerlof. Finance & Development (International Monetary Fund), June: 2-5. 
17- Main, Brian G.M. 2008. Akerlof, George Arthur (born 1940). In The New Palgrave Dictionary of Economics, 2nd ed., eds. Steven. N. Durlauf and Lawrence E. Blume. Basingstoke, UK: Palgrave Macmillan. 
18- Rosen, Richard L., Michael D. Thorpe, and Aarash Haghighat, eds. 2012. Brief of Amici Curiae Economic Scholars in Support of Petitioners Urging Reversal on the Minimum Coverage Issue. No. 11-398, Secretary of Health and Human Services, et al., v. State of Florida, et al. Washington, D.C. Supreme Court of the United States.
19- Uchitelle, Louis. 2009. Irrational Exuberance. New York Times, April 17.

 

نوشته: محمدرضا فرهادی‌پور، عضو هیات علمی موسسه عالی آموزش بانکداری ایران

برگرفته

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *