رویکرد نهادگرایانه به توسعه اقتصادی
این مقاله بخش کوچکی است از کتاب «چرا کشورها شکست میخورند؟» که تفسیری بدیع از چرایی عدم توسعهیافتگی در بسیاری از کشورها ارائه میدهد در عین حال که فرآیند توسعه کشورهای پیشرفته را نیز مرور میکند. شیوه روایی ساده این کتاب به گونهای است که مخاطبش نه متخصصان اقتصادی که عموم خوانندگان است.
■■■
کشورها به خاطر وجود نهادهای بهرهکش از نظر اقتصادی ناکام میمانند. این نهادها، کشورهای فقیر را در فقر نگه میدارند و مانع رشد اقتصادی میشوند. این امر امروز در آفریقا، و در کشورهایی چون زیمبابوه و سیرالئون؛ در آمریکای جنوبی در کشورهایی مانند کلمبیا و آرژانتین، در آسیا در کشورهایی مثل کره شمالی و ازبکستان و در خاورمیانه در کشورهایی مانند مصر به چشم میآید. تفاوتهایی در این کشورها وجود دارد. برخیها استوایی و برخی دارای آب و هوای معتدل هستند. برخی مستعمره بریتانیا و برخی دیگر مستعمره ژاپن، اسپانیا و روسیه بودهاند. آنها فرهنگ، تاریخ و زبان متفاوت دارند. اما آنچه بین آنها مشترک است، نهادهای بهرهکش غیرفراگیر است. اساس این نهادها مبتنی بر کار نخبهای بوده که با طراحی نهادهای اقتصادی به دنبال ثروتمند کردن خود و دائمی کردن قدرتش به بهای تخریب فرصت اکثریت افراد جامعه بوده است. تاریخ و ساختار اجتماعی متفاوت این کشورها منجر به تمایز طبیعت نخبگان و جزییات نهادهای آنان شد. اما اینکه چرا این نهادها دوام آوردند همواره مرتبط با چرخه رذیلت است یعنی همراهی نهادهای سیاسی و اقتصادی بهرهکش. برای مثال در زیمبابوه، نخبگان شامل رابرت موگابه و کادر مرکزی زانو – پی. اف. بود، یعنی کسانی که در دهه 1970 با دولت مستعمراتی به مبارزه برخاستند. در کره شمالی، این نخبگان، اطرافیان کیم جونگ و حزب کمونیست بودند. در ازبکستان نیز رئیس جمهوری اسلام کریموف، خانواده وی و اطرافیانش از زمان دوره شوروی نخبگان را تشکیل میدهند. این گروهها آشکارا بسیار متفاوت و متمایز بودند و سیاستهایشان نیز متفاوت بود و این نشاندهنده آن است که نهادهای بهرهکش میتوانند شکلهای مختلفی به خود بگیرند. برای مثال، از آنجایی که کره شمالی به واسطه یک انقلاب کمونیستی خلق شد، شکل حکومتی آن یک مدل سیاسی تکحزبی با حاکمیت حزب کمونیست بود. اگرچه در دهه 1980، موگابه از ارتش کره شمالی دعوت کرد تا برای کشتار مخالفانش به ماتابلند بیاید، اما مدل نهادهای سیاسی بهرهکش کره شمالی در زیمبابوه کار نمیکرد. موگابه به خاطر طرز رسیدن به قدرتش که همراه با مبارزات ضداستعماری بود باید ردای انتخابات را به حاکمیتش میپوشاند، اگرچه وی همچنان توانست حکومت تکحزبی خودش را مدیریت کند. اما کلمبیا پس از استقلال از اسپانیا تاریخ درازی در برگزاری انتخابات داشته است که قدرت را بین احزاب لیبرال و محافظهکار تقسیم میکرده است. نهتنها طبیعت نخبگان متفاوت است که به قدرت رسیدن آنان نیز با یکدیگر فرق میکند. در ازبکستان، کریموف توانست بقایای دولت شوروی را از آن خود کند و از این رو سرکوب و قتل مخالفان را به ارث برد. در کلمبیا، فقدان قدرت مرکزی در بخشهایی از کشور، باعث خلق نخبگان زیادی در سرتاسر کشور شد که بعضاً همدیگر را میکشتند. با وجود این اشکال مختلف نهادهای سیاسی، این نهادها به خالقان خود قدرت میدادند. البته گاهی نیز جنگ میان نهادها موجب واژگونی دولت میشود همچنان که در سیرالئون شد. همچنان که تاریخ و ساختار متفاوت به معنای تفاوت شخصیت نخبگان و جزییات نهادهای سیاسی بهرهکش آنهاست، این تفاوت در جزییات در نهادهای اقتصادی که آنان ایجاد میکنند نیز وجود دارد. در کره شمالی، ابزار بهرهکشی از جعبه کمونیستها بیرون میآید: منسوخ کردن حق مالکیت، صنعت و کشاورزی دولتی. در مصر، پس از سال 1952، رژیم نظامی سوسیالیستی به رهبری ناصر، کم و بیش مشابه همین وضعیت بود. ناصر در جنگ سرد طرف اتحاد جماهیر شوروی بود و سرمایهگذاریهای خارجی را مانند کانال سوئز که متعلق به بریتانیا بود، در مالکیت دولت قرار داد. اما تفاوتهای دیگری نیز بین دهههای 1950 و 1960 مصر با کره شمالی دهه 1940 وجود داشت. از آنجایی که کره شمالیها توانستند داراییهای خود را از دست ژاپنیها نجات دهند و مدل اقتصادی انقلاب چین را در پی گرفتند راحتتر توانستند یک مدل کمونیستی رادیکال را به اجرا گذارند. در مقابل، انقلاب مصریها بیشتر کودتایی توسط گروهی از افسران بود. زمانی که مصر راهش را در جنگ سرد تغییر داد و طرفدار غرب شد، برای ارتش نسبتاً آسان بود تا روش بهرهکشی خود را همراه با طرفداری از سرمایهداری کند. با وجود این، بهتر عمل کردن اقتصاد مصر نسبت به اقتصاد کره شمالی نتیجه محدودیت بیشتر نهادهای بهرهکش مصر بود. یکی از این محدودیتها، فقدان کنترل خفهکنندهای است که حزب کمونیست کره شمالی دارد، از این جهت رژیم مصر نمیتوانست مانند کره شمالی مردم خود را ساکت کند. از سوی دیگر، طرفداری از غرب باعث آن بود تا میزانی فراگیری در نهادها و سرمایهگذاری حداقل در بین دوستان رژیم ایجاد شود؛ امری که در کره شمالی غایب بود. اگرچه این جزییات همگی مهم و جالب است، اما در تصویری کلانتر، شباهت اصلی این است که نهادهای سیاسی بهرهکش نهادهای بهرهکش اقتصادی را ایجاد کردهاند که قدرت و ثروت را نصیب نخبگان میکند. شدت بهرهکش بودن نهادها در کشورها متفاوت است و این تفاوت، نتیجه مختلفی را بر سعادت اجتماعی دارد. برای مثال، در آرژانتین قانون اساسی و انتخابات دموکراتیک آنچنان به تقویت تکثرگرایی کمک نمیکنند، اما وضعیت هر چه هست بهتر از شرایط کلمبیاست. حداقل دولت تنها انحصارگر استفاده از خشونت است. یکی از دلایل دو برابر بودن درآمد سرانه نسبت به کلمبیا نیز میتواند همین امر باشد. نهادهای سیاسی هر دو کشور بهتر از زیمبابوه و سیرالئون عمل میکنند و در نتیجه این دو کشور آفریقایی فقیرتر از کلمبیا و آرژانتین هستند. چرخه رذیلت باعث آن است تا حتی وقتی نهادهای بهرهکش موجب واژگونی دولت میشوند، مانند سیرالئون و زیمبابوه، این به معنای پایان حاکمیت این نهادها نباشد. ما پیش از این دیدیم که جنگهای داخلی و انقلابها وقتی رخ میدهند، لزوماً به معنای تغییرات نهادی نیستند. وقایع سیرالئون پس از پایان جنگ داخلی در سال 2002 این امکان را به وضوح نمایان کرد. در سال 2007، حزب قدیمی سیاکا استیونز، به قدرت بازگشت. اگرچه رئیسجمهوری، ارنست بایی کوروما با دولتهای قدیمی این حزب رابطهای نداشت اما بسیاری از اعضای کابینه دارای چنین ارتباطی بودند. حتی دو پسر استیونز، بوکاری و جنگو به عنوان سفیر به ایالات متحده و آلمان فرستاده شدند. از این منظر، مورد سیرالئون نوع بدتری از آن بود که در کلمبیا روی داد. در کلمبیا، فقدان قدرت دولتی در بسیاری از مناطق کشور، برای مدت طولانی دوام داشته است، زیرا منافع نخبگان سیاسی ملی این طور ایجاب میکرده است، اما نهادهای دولت مرکزی همچنین آنقدر قوی بودند که از تبدیل این بیقانونی در مناطق مختلف به هرج و مرج کامل جلوگیری کنند. در سیرالئون هم به خاطر طبیعت بهرهکش نهادهای اقتصادی و هم به خاطر تاریخ نهادهای کاملاً بهرهکش سیاسی، جامعه نهتنها آسیب اقتصادی دیده است بلکه همواره بین بینظمی و بیقانونی مطلق و نوعی نظم حداقلی در حرکت بوده است. در تمامی این کشورها، تاریخ طولانی نهادهای بهرهکش از حداقل قرن نوزدهم دوام داشته است. هر کشور در چرخه رذیلت گیر افتاده است. در کلمبیا و آرژانتین، ریشه نهادها در حاکمیت استعماری اسپانیا بوده است و در زیمبابوه و سیرالئون نیز این نهادها در دولت مستعمراتی بریتانیا در قرن نوزدهم، بنا نهاده شده است. در سیرالئون در غیبت ساکنان سفیدپوست، رژیمها خود را بر پایه همان ساختارهای بهرهکش سامان دادند و شدت بهرهکش بودن آنها را بیشتر و بیشتر کردند. خود این ساختارها نیز به دلیل فقدان دولت متمرکز و تجارت برده به وجود آمدند. در زیمبابوه، ساختاری بر مبنای نوع جدیدی از نهادهای بهرهکش بنا نهاده شد، زیرا کمپانی آفریقای جنوبی بریتانیا، یک اقتصاد دوگانه را پایهریزی کرد. ازبکستان توانست نهادهای بهرهکش و غیرفراگیر اتحاد شوروی را در دست گیرد و مانند مصر آنها را به شکل اقمار سرمایهداری اصلاح کند. نهادهای بهرهکش اتحاد جماهیر شوروی از بسیاری جهات در ادامه رژیم تزاری بودند که آن نیز خود بر مبنای الگوی قانون پولادین الیگارشی بنا نهاده شده بود. از آنجایی که ادوار مختلف رذیلت در بخشهای زیادی از دنیا در طی 250 سال گذشته نمود یافته باعث ایجاد نابرابری و تداوم آن شده است. راهحل شکست اقتصادی و سیاسی کشورهای امروز، تبدیل نهادهای بهرهکش غیرفراگیر به فراگیر است. چرخه رذیلت بدین معناست که این فرآیند آسان نیست. اما غیرممکن نیز نیست. چه با عناصر فراگیر قدیمی که در نهادها وجود دارد و چه با ائتلافی گسترده که میتواند به جنگ رژیمهای موجود رود و یا طبیعت تصادفی تاریخ، چرخههای رذیلت میتوانند شکسته شوند.
نوشته: دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون
ترجمه: پویا جبلعاملی
Hits: 0