گزارشی از مناظره موسی غنینژاد و فریبرز رئیسدانا در باب مارکسیسم و نظریههای منسوخ شده مارکس
موسی غنینژاد و فریبرز رئیسدانا در دو سوی متفاوت اندیشه سیاسی- اقتصادی قرار دارند. غنینژاد شناختهشدهترین طرفدار «هایک» یکی از نظریهپردازان مکتب اتریش است که بر سازمانیابی خودبهخودی بر اساس ساز و کار قیمتها تاکید دارد و مدافع تمامقد مالکیت خصوصی است. در مقابل فریبرز رئیسدانا قرار دارد، اقتصاددانی که طرفدار تمامعیار «مارکس» است؛ اندیشمندی که مالکیت خصوصی را باور نداشت. البته سرنوشت هر دو روشنفکر ایرانی ظاهراً از همان جوانی مقابل هم بوده. غنینژاد و رئیسدانا را میتوان دو قطبی دانست که هیچ گاه همدیگر را جذب نمیکنند. غنینژاد لیبرال از جامعهای بیرون آمد که اندیشه چپ بر آن سایه داشته است. جامعه فرانسه تحت تاثیر فضای فکری سوسیالیستی قرار داشت اما غنینژاد به باورهای لیبرالی روی آورد. فریبرز رئیسدانا در یکی از مراکز آکادمیک اقتصاد لیبرالی، مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن تحصیل کرده، ولی تبدیل به سوسیالیست دوآتشه شد و بر باورهای سوسیالیستی خود پابرجا مانده است. این دو سوی دیدگاه اقتصادی ایران تضاد تاریخی معناداری دارند. کسی که در مهد سرمایهداری درس خوانده و زندگی کرده از سوسیالیسم دفاع میکند و دیگری با وجود آنکه طعم زندگی در یک فضای سوسیالیستی را چشیده به اندیشه لیبرال نزدیک شده است. امروز نیز پس از گذشت سالها و تغییر و تحولات تاریخی کمتر کسی در ایران یافت میشود که مانند رئیسدانا فروپاشی نظام بازار را انتظار کشد. او هنوز هم با حسرت تحقق چنین خیالی را در سر میپروراند. در مقابل موسی غنینژاد در دفاع از نظام بازار در ایران همتا ندارد. به یقین، روبهروی هم قرار دادن این دو روشنفکر از دشوارترین کارهاست. با این حال، ماهنامه مهرنامه چندی پیش این دو را زیر پوستر کارل مارکس، روبهروی هم قرار داد. مناظرهای که شاید جدا از جذابیتهای ژورنالیستی به لحاظ تعامل نظری نیز اقدامی قابل اعتنا بود.
اولین سوال از موسی غنینژاد و گرایشهای مارکسیستی او در جوانی آغاز شد. غنینژاد این ادعا را که او گرایشهای مارکسیستی را کنار گذاشته، حرف غیردقیقی خواند. او اشاره کرد که هنوز به آرمانهای دوران جوانیاش باور دارد اما در مورد راههای رسیدن به این آرمانها تجدیدنظر کرده است. به باور غنینژاد، کارل مارکس آرمانهای انسانی در سر داشته اما در تعیین شیوه حرکت به سوی این آرمانها به بیراهه رفته و مارکسیستهای پس از خود را نیز به بیراهه برده است. غنینژاد در پاسخ به چرایی تردید او نسبت به اندیشه مارکس به طور خاص به «نظریه ارزش» کارل مارکس اشاره کرد. مارکس نظریه ارزش کار اسمیت و ریکاردو را به گونهای تکاملیافتهتر و جذابتر ارائه کرد. غنینژاد گفت که پس از مطالعه نقدهای کسانی چون بوهم باورک بر نظریه ارزش مارکس به اشتباه بودن این نظریه پی بردم. از نظر غنینژاد، نظریه تحلیلی مارکس دو جنبه دارد: یکی جنبه اقتصادی که از منظر اقتصاد سیاسی کلاسیک تناقضهای درونی سرمایهداری را تحلیل میکند و بر اساس نظریه تحولی ماتریالیسم تاریخی معتقد است مرحله بورژوازی سرمایهداری از بین میرود و سوسیالیسم جای آن را خواهد گرفت. جنبه فلسفی دومین وجه نظریه است که از اندیشه «دیالکتیک فردریش هگل» گرفته شده است. به باور غنینژاد، در این زمینه، ایده مارکس به نظر عرفانی میآید، چون بحث علمی ندارد و پیشگویی میکند. غنینژاد در توضیح نظریه تناقضهای درونی سرمایهداری گفت، مارکس برای اینکه به پیشگوییهای خود جنبه علمی ببخشد، به دنبال یافتن تناقضهای درونی سرمایهداری میرود تا ثابت کند که سرمایهداری قادر به حل این تناقضها نیست و باید جای خود را به سوسیالیسم بدهد، اما
پیشگویی مارکس محقق نشد. البته غنینژاد وجود تناقضهایی را در ذات سرمایهداری نفی نکرد اما بر این باور بود که این بحرانها و تناقضها با مداخله دولت حل نمیشود. این ارزیابیهای نادرست فعالان بازار است که به بروز بحران میانجامد.
رئیسدانا در واکنش به صحبتهای غنینژاد گفت روزانه میلیاردها مبادله در جهان بر حسب ارزش کالا صورت میگیرد و این ارزش، چیزی نیست جز ارزش کار. به این دلیل که ارزش سرمایه موجود از این کالا به آن کالا منتقل میشود. آنچه به کالا جان میدهد، کاری است که روی آن صورت گرفته. مارکس کار را به این علت که ارزش ایجاد میکند، ضامن شرافت و وجدان تاریخ بشری میدانست. این ارزش، بر حسب میزان کاری که در تولید کالا صورت گرفته محاسبه میشود. رئیسدانا درباره بحران ذاتی سرمایهداری این نکته را مطرح کرد که نظام سرمایهداری، پسانداز میکند تا سود کسب کند و سود را مرتب، انباشت میکند. این انباشت برای این صورت میگیرد که بیشتر سود کند. او با اشاره به این سوال رزا لوکزامبورگ که «چرا سرمایهداران انباشت میکنند که سرمایهگذاری کنند و سود ببرند؟» گفت چنین رویهای حتی در نظامهای فئودالی که مازاد تولید خود را هم مصرف میکردند، وجود نداشته است. نظام سرمایهداری از طریق تکنولوژی و نوآوری بهرهکشی میکند. سرمایهداری آنقدر سود انباشت میکند که مقدار آن از کل کالاهای مصرفی و توان مصرفکننده فزونی میگیرد و همین روند است که بحران به وجود میآورد. رئیسدانا اظهار کرد: سرشت نظام سرمایهداری به این دلیل که تنها به سود میاندیشد ناموزونی ذاتی دارد. به اعتقاد او ناموزونی در نظام سرمایهداری شکل تازهای دارد. ناموزونی میان شهر و روستا، ناموزونی میان جهان پیشرفته و جهان کمتوسعه، ناموزونی میان طبقه کارگر و طبقه سرمایهدار، میان زن و مرد، میان قدرتهای سیاسی و مردم رایدهنده. افزایش انباشت سرمایه در برابر توان مصرفی مردم منجر میشود تودههای مردم و کارگران محروم بمانند و نتوانند کالای مصرفی خود را تقاضا کنند. در نتیجه کالای مصرفی هم قادر نیست ماشینآلات را تقاضا کند و ماشینآلات هم نمیتواند تقاضای سرمایههای مالی را ایجاد کند. در نتیجه این سلسله شکسته میشود. از نظر رئیسدانا، بحرانهای اقتصادی از این روند جدا نیستند. غنینژاد در ادامه صحبتهای خود به نظریه ارزش کار بازگشت و به تناقضی در جلد اول اندیشه مارکس اشاره کرد. به گفته غنینژاد، مارکس در جلد اول کتاب «سرمایه» به یک خط آهن که قطاری از روی آن رد نمیشود اشارهای دارد. مارکس مدعی است که این خط آهن هیچ ارزشی ندارد. او در حالی این ادعا را مطرح میکند که روی این خط آهن زیاد کار شده و سوال این است که پس ارزش خط آهن کجا رفته است؟ ارزشی که شما برای یک کالا قائل میشوید منجر به مبادله در بازار میشود اگر نه برای تولید خیلی از کالاها، کارگران زحمت میکشند اما کالا فروش نمیرود بنابراین آن کالا ارزشی ندارد. نمونهاش، بازار گوشی تلفن همراه است که با آمدن یک مدل جدید، مدلهای قدیمی کمارزش میشوند. بنابراین برخلاف آنچه مارکس مطرح میکند، کار، مبنای ارزش مبادله نیست و این را با ریاضیات و الگوریتم و فرمول نمیشود تبیین کرد.
فریبرز رئیسدانا در پاسخ به اینکه آیا هنوز میتوان نظام اقتصادی جهان را بر اساس رابطه کار و سرمایه تحلیل کرد، پاسخ داد: هیچ راه دیگری وجود ندارد. رئیسدانا در پاسخ به گفتههای پیشین غنینژاد گفت او در مثال راه آهن، ارزش مبادله را با ارزش استفاده خلط کرده است. همچنین به باور رئیسدانا، غنینژاد تمایز میان قیمت و ارزش را هم در نظر نگرفته است. او در ادامه ذکر کرد که مارکس در جوانی، نظریه از خودبیگانگی را مطرح کرد. دغدغه اصلی مارکس بیگانه شدن انسان بود و در ادامه بحث خود به این نقطه رسید که انسان در نظام سرمایهداری تبدیل به کالا میشود و کالا را هم ارزش مبادلهای تعیین میکند نه ارزش استفاده. مارکس معتقد بود کالا همواره برای این ساخته میشود که به انسان استفاده برساند ولی در نظام سرمایهداری، کالا برای تولید ثروت تولید میشود؛ برای اینکه سرمایهدار سود بیشتری داشته باشد و انباشت سرمایه کند. به باور رئیسدانا، چنین رویهای جامعه را با بحران و بیکاری مواجه میکند. رئیسدانا در ادامه گفت: «نظام سرمایهداری، امنیت مردم را تبدیل به کالا کرده است. مردم جنوب تهران یا مرزهای حاشیهای کشور امنیت ندارند اما شما دارید. اینکه میگویید مردم به بازار میروند، علاقهمند میشوند و خرید میکنند، جواب دارد. اینها بر اساس پول جیب خود علاقهمند میشوند. باور کنید آقای غنینژاد، اگر به همین مردم فقیر پول بدهید، سلیقه بهتری از شما دارند.» رئیسدانا با اشاره به ناتوانیها و ستمگریهای نظام بازار بیان کرد که «بازار سراسر دروغ است و بیعدالتی و سرمایهداری، نظامی است که در ذات خود، ظلم و ستم را نهادینه دارد.» به باور او، بازار نمیتواند برای کالاهای عمومی مثل آب و برق و آموزش و بهداشت مردم پاسخی پیدا کند. «در همین نظام ناجوانمردانه سرمایهداری، جان مینارد کینز پیدا میشود که در واقع یکی از اعلامکنندگان مرگ لیبرالیسم اقتصادی است. او البته با افزودن چند اگر و اما به قرائتهای سرمایهداری، سعی میکند این جسد متلاشیشده در اثر «بحران بزرگ» را زنده کند اما نمیتواند. جالب است که نظام سرمایهداری، کینز را به دلیل ارائه نسخههای مداخلهگرایانه در نظام بازار طرد میکند. اما اقتصاد جهان با وقوع بحران سال 2008 دوباره در تنگنایی قرار گرفت که عقاید جان مینارد کینز را زنده کرد.» طبق نظر رئیسدانا، نظام سرمایهداری اگر بتواند سود کند، از هر تکنولوژی برای ایجاد ارزش مبادله در بازار، استفاده میکند. کارل مارکس به همین دلیل میگفت اگر میخواهیم جامعهای بسازیم که انسانیت در آن رعایت شود، باید ارزش مصرفی در کالا را ملاک قرار دهیم نه ارزش مبادلهای آن را. به باور رئیسدانا جهان سرمایهداری پر از فساد است. بحث این است که انباشت سود و سرمایه تبدیل به وجدان نظام سرمایه میشود در حالی که برای سوسیالیسم، انسان محور است. برای سوسیالیسم، دموکراسی محور است. اما برای سرمایهداری، زمانی دموکراسی اهمیت دارد که بتواند به وسیله آن بر انباشت سود و سرمایه خود اضافه کند. برای ما بازار یک شاخص است اما برای او بازار یک صحنه نبرد است. نبرد برای سود بیشتر. » «رئیسدانا در ادامه صحبتهای خود در پاسخ به مساله فساد و سرکوب در کشورهای سوسیالیستی و روی آوردن برخی از این کشورها به سازوکار بازار، پاسخ داد که ایدههای کامل سوسیالیسم تاکنون هرگز در جهان پیاده نشده است. رئیسدانا گفت تا به حال درباره جایگزین قطعی نظام سرمایهداری چیزی از مارکس نخوانده است.» تنها صحبتی که مارکس در مورد سوسیالیسم مطرح کرده، در کتاب «نقد برنامه گوتا» است که در آن به دلیل اغراق در عدالتخواهی، اتحادیه کارگران آلمان را شماتت میکند و میگوید دنیایی که شما صحبت میکنید متعلق به دیوانگان است. مارکس به شعار عدالت یعنی برابری این برنامه حمله میکند و میگوید یعنی چه که به هرکس حق برابر بدهیم؟ مارکس منتقد سرسخت نظام سرمایهداری بود اما هرگز برای سقوط سرمایهداری پیشگویی و غیبگویی نکرد. رئیسدانا سیاستهای مطلوب اقتصادیاش را این گونه توصیف کرد: من اگر بودم قانون کار را به نفع طبقه کارگر بازنگری میکردم. اجازه نمیدادم تجارت خارجی تا این اندازه رشد کند. اجازه ورود کالاهای بنجل چینی را نمیدادم. شرایط عضویت در سازمان تجارت جهانی را به هر قیمتی نمیپذیرفتم. ۲۳ بار درخواست عضویت ایران را رد کردهاند و انگار ما به التماس افتادهایم تا در نهایت بپذیرند. من خصوصیسازی را به این شکل دنبال نمیکردم. خصوصیسازی را با سرمایهداران شبهدولتی و وابسته به نهادها دنبال نمیکردم. اجازه نمیدادم بانکها مثل قارچ در خیابانهای شهر برویند. نظارتها را حذف نمیکردم. اینگونه به نظام یارانهها لطمه نمیزدم. چه اشکالی دارد اگر کوپن حمل و نقل رایگان به طبقه کارگر بدهیم؟ اگر کوپن سینما به دانشجویان بدهیم چه اتفاقی میافتد؟ چه اشکالی داشت اگر به جای یارانهها، از شهریههای دانشگاهها کم میکردیم؟ بالا بردن دستمزد کارگرانچه اشکالی دارد؟ اجازه نمیدادم بازاریان و اتاق بازرگانی تا این اندازه رشد کنند تا اگر کارگری اعتصاب کرد با او برخورد کنند اما اگر طلافروشان و پارچهفروشان بازی درآوردند، هیچ کاری با آنها نداشته باشم. در مقابل مالیات اصناف و اتاق بازرگانی این قدر تعلل و خضوع نمیکردم. سازمان برنامه را تعطیل نمیکردم. من با اطمینان میگویم همه این کارها که در ایران صورت گرفته زیر نفوذ تفکر منحط سرمایهداری بوده است. من اگر بودم تمجید سازمان بینالمللی پول را رد میکردم و به قول لنین پیش خودم فکر میکردم مگر چه کردهام که دشمن برایم کف میزند؟ دکتر غنینژاد در پاسخ به صحبتهای دکتر رئیسدانا گفت: « به این دلیل که نه صندوق بینالمللی پول و نه بانک جهانی هیچ کدام نهادی کارآمد و منتسب به اندیشه سرمایهداری نیستند. هردو جزو نهادهای ناکارآمد و بوروکرات هستند که هیچ اقتصاددانی کارکرد این دو نهاد را تایید نمیکند. این دو نهاد نماینده سیاستمداران و منافع متشکل هستند. همان گونه که اوباما نماینده نظام بازار نیست، صندوق بینالمللی پول هم سازوکار بازار را نمایندگی نمیکند.» او در ادامه بیان کرد نظام بازار را در مقابل سوسیالیسم قرار میدهند و میگویند به این دلیل که سوسیالیسم شکست خورده و نظام بازار هم دارای ایرادهای اساسی است، پس باید به دنبال راه سوم بود. اما اینگونه نیست. بحث راه سوم ایدهای جهان سومی نیست که تنها در کشورهایی مثل ایران طرفدار داشته باشد بلکه در دنیای مدرن هم بحثهای زیادی میان روشنفکران در این زمینه وجود دارد. اما واقعیت این است که راه سومی وجود ندارد به این دلیل که راه دومی هم نیست. یک راه بیشتر وجود ندارد آن هم نظام اقتصادی مبتنی بر عقل انسان است. نظام بازار یک سازمان نیست و اگر چنین برداشتی از این سازوکار میشود، صد در صد اشتباه است. نظام بازار یک نظم انتزاعی است و محاکمه آن به مثابه این است که اگر من و شما دعوا کردیم، تقصیر را گردن دستور زبان فارسی بیندازیم. نظم بازار چنین مفهومی دارد بنابراین من فکر نمیکنم هیچ جایگزینی برای این سازوکار وجود داشته باشد.» غنینژاد درباره مضرات اقتصاد دولتی گفت «موضوع اصلی اما گره خوردن قدرت سیاسی با اقتصاد است. سیاستمداران وقتی قدرت اقتصادی دارند یعنی زمانی که اقتصاد دولتی است، این فسادها در آن طبیعی است. توزیع رانتهای دولتی باعث میشود عدهای بدون اینکه زحمت بکشند، پولدار شوند. استثمار وجود دارد اما به این شکل است که عدهای با پشتیبانی سیاسی، مفتخوری میکنند. اما پرسش این است که چگونه میشود جلوی این رانتخواری را گرفت؟ پاسخ هم این است که باید اقتصاد را غیردولتی کرد.»
بازدیدها: 1