eco-schoolsنیازها و احتیاجات انسان در طول تاریخ، او را وارد عرصه اقتصادی جامعه نموده است. تلاش برای رفع نیازها و اقدام به تولید کالا و محصولات متنوع سرآغازی برای رشد علم اقتصاد می‌باشد. دامنه اندیشه بشری بسیار گسترده است و هر جا که مسئله احتیاج انسان مطرح گردد، اندیشه خاصی در جهت تامین آن در ذهن بشر شکل می‌گیرد. یکی از راهکارهای اساسی که انسان در جهت رفع نیازهای خود پیدا نمود، استفاده از منابع موجود برای تامین احتیاجات نامحدود می‌باشد، همین اصل، مقوله اقتصاد و علم اقتصاد را ایجاد کرده است.

روند تکامل مکتب اقتصادی پدیده‌ها و واقعیات اقتصادی در اندیشه انسان تاثیر دارد و تفکر او را برای توجیه و حل مسئله‌ای بر می‌انگیزد، تلاش فکری انسان برای بیان رابطه حتمی و مطلق بین پدیده‌های اقتصادی، نظریات اقتصادی گوناگونی را شکل می‌دهد که دارای یک شیوه بررسی و در مدار اصول یکسانی باشد و یک مکتب اقتصادی را ایجاد می‌کند.

علل پیدایی مکاتب اقتصادی

هر مکتب اقتصادی بر مبنای یکسری اصول و دیدگاه‌های رایج در جامعه پدید آمده است. هر مکتب به علل و موجبات خاصی به وجود آمده و در بررسی مکاتب و رویکردهای اقتصادی ناگزیر از بررسی و مطالعه علل پیدایی هر مکتب هستیم. هر مکتب بر اساس نیازهای بشری و عقاید اجتماعی شکل می‌گیرد که با شرایط زمانی و مکانی سازگار بوده و با گذشت زمان از اهمیت و اعتبارش کاسته می‌شود.

مبانی اجتماعی مکاتب اقتصادی

هر مکتب اقتصادی بر یکسری مبانی اقتصادی و اجتماعی استوار است. پیدایش و توسعه مکاتب اقتصادی و تداوم آن در طول زمان به این مسئله بستگی دارد که این مکتب تا چه حد توانسته پاسخگوی مسائل جاری زمان باشد.
آدام اسمیت از جمله اقتصاد دان‌های ی است که در توسعه علم اقتصاد جایگاه مهمی داشته است. دلیل معروفیت و شهرت اسمیت در این است که نظریات و عقاید وی با نیازهای زمانش مطابقت داشته و در حل مسائل آن زمان کمک زیادی کرده است.
کینز نیز شرایطی مثل اسمیت داشت، کتب و آثار وی پاسخی به مشکلات زمانش بوده است. زمانی که کتاب معروف «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» انتشار یافت، جهان صنعتی آن زمان، بحران بزرگ را پشت سر گذاشته بود و راهکارهای کینز در کتابش توانست موقعیت نابسامان کشورهای صنعتی را توجیه و تجزیه و تحلیل کند.

اصول مکتب اقتصادی

در مطالعه و بررسی هر مکتب اقتصادی می‌باید اصول و قواعد آن را شناخت. هر مکتب بر مبنای اصول یا قاعده مشخصی ایجاد شده که آن اصل خود به مبانی و احکام دیگری تقسیم می‌شود. مثلاً اساس ثروت در مکتب مرکانتیلیسم، فلزات قیمتی، در مکتب فیزیوکرات، کشاورزی و در مکتب کلاسیک، کشاورزی و صنعتی می‌باشد. همین مسئله یعنی شناخت عامل اصلی ثروت خود مسائل دیگری را مطرح می‌سازد. هر یک از مکاتب اقتصادی نسبت به مسائل اساسی اقتصاد دارای نظریات خاصی است.

صحت و سقم مکتب اقتصادی

در بررسی و تحلیل مکاتب اقتصادی، شناخت اصول و مبانی نظری آن به تنهایی کافی نیست، تحقیق اصلی بررسی صحت و سقم این اصول با واقعیات و مسائل جامعه می‌باشد. مثلاً فیزیوکرات‌ها که عامل کشاورزی را یک منبع ثروت تلقی می‌کردند، در واقعیت این مسئله خطا و اشتباه بود. هر مکتب اقتصادی توسط اندیشمندان و منتقدان مورد تحلیل و موشکافی قرار گرفته و صحت قواعد اصلی آن در معرض قضاوت و داوری قرار می‌گیرد.

دلایل زوال یک مکتب

هر مکتب در جهت رفع نیازهای جامعه و پاسخ به مسائل موجود ایجاد می‌شود، از این رو با از بین رفتن مشکلات و پیدایی مسائل و نیازهای جدید، مکاتب اقتصادی تازه ای مطرح می‌گردد و از اعتبار و اهمیت مکتب قدیمی کاسته می‌شود. بنابراین اوضاع اجتماعی و اقتصادی در تداوم مکاتب جایگاه اصلی دارند.
اقتصاددانان به طور علنی با یکدیگر مخالفت می کنند، آنقدر زیاد که گاهی مورد تمسخر قرار می گیرند. غیر اقتصاددانان ممکن است هنوز پی نبرده باشند که این مخالفت ها غالباً در مورد جزئیات است. اما وقتی نظریه کلی اقتصاد، مطرح می شود اغلب اقتصاددانان با یکدیگر موافقند. ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا، در دفاع از کسری بودجه در مقابل اتهام محافظه کاران مبنی بر این که این یک اقدام کینزی است، پاسخ داد که: «اکنون ما همه کینزی هستیم». در واقع آنچه او باید می گفت این بود: «اکنون ما همه نئوکلاسیک هستیم، حتی کینزی ها»، چرا که آنچه به دانشجویان آموزش داده می شود و آنچه امروز در جریان اصل اقتصاد می باشد، اقتصاد نئوکلاسیک است.
در اواسط قرن نوزدهم، اقتصاددانان انگلیسی زبان به دیدگاه مشترکی در مورد نظریه ارزش و نظریه توزیع دست یافتند. به عنوان مثال چنین فکر می کردند که ارزش یک پیمانه (بوشل) ذرت، به هزینه های صرف شده برای تولید آن پیمانه بستگی دارد. ستانده یا محصول یک اقتصاد هم تصور می شد که میان گروه های اجتماعی مختلف باید تقسیم یا توزیع شود، مطابق هزینه هایی که این گروه ها برای تولید این محصول متحمل شده اند. این تقریباً همان «نظریه کلاسیک» بود که توسط آدام اسمیت، دیوید ریکاردو، توماس رابرت مالتوس، جان استوارت میل و کارل مارکس توسعه یافت.

اما در این رویکرد، مشکلاتی وجود داشت. اصلی ترین مشکل این بود که قیمت های بازار لزوماً بازتابی از «ارزشی» نبودند که در بالاتعریف شد. چرا که افراد اغلب تمایل دارند برای یک شیء مبلغی بیش از «ارزش» آن بپردازند. نظریه های «ارزش ذاتی» کلاسیک ها ارزش را دارایی می دانستند که در یک شیء به طور ذاتی وجود دارد، به تدریج جای خود را به این دیدگاه داد که در آن ارزش به رابطه میان آن شیء و شخص به دست آورنده آن شیء بستگی داشت. چندین اقتصاددان در مکان های مختلف در زمانی یکسان (دهه ۱۸۷۰ و دهه ۱۸۸۰)، ارزش را بر رابطه میان هزینه های تولید و «عناصر ذهنی» که بعداً «عرضه» و «تقاضا» نامیده شد، مبتنی ساختند. این دیدگاه با عنوان انقلاب مارجینال در علم اقتصاد معروف شد و نظریه فراگیری که از این ایده ها به وجود آمد، «اقتصاد نئوکلاسیک» نام گرفت. (به نظر می رسد اولین شخصی که از اصطلاح «اقتصاد نئوکلاسیک» استفاده کرد، اقتصاددان آمریکایی، «تورستن وبلن» بوده است).

چارچوب اقتصاد نئوکلاسیک چنین خلاصه شده است: خریداران تلاش می کنند تا نفع شان از بدست آوردن کالاها را به حداکثر برسانند و این کار را با افزایش خریدهای خود از یک کالاتا جایی انجام می دهند که آنچه آنها از یک واحد اضافه به دست می آورند با آنچه آنها باید از آن صرفنظر کنند تا آن را بدست آورند، موازنه شود. بدین طریق آنها «مطلوبیت» خود را به حداکثر می رسانند- یعنی رضایتمندی همراه با مصرف کالاها و خدمات. به همین ترتیب، افراد برای بنگاه هایی که می خواهند آنها را استخدام نمایند، نیروی کار خود را عرضه می کنند، با موازنه کردن منافع از ارائه واحد نهایی خدمات شان (دستمزدی که به دست خواهند آورد) با عدم مطلوبیت خود نیروی کار- از دست دادن فراغت. به این ترتیب افراد انتخاب هایشان را در وضعیت نهایی، انجام می دهند. این نتیجه اش یک نظریه تقاضای کالاو عرضه عوامل مولد است.

به طور مشابه، تولید کنندگان تلاش می کنند که واحدها کالای خود را به گونه ای تولید کنند که هزینه تولید واحد بیشتر یا نهایی با درآمد حاصله از آنها موازنه شود.
بدین طریق آنها سود خود را به حداکثر می رسانند. بنگاه ها نیز تا جایی نیروی کار استخدام می کنند که هزینه استخدام اضافی آنها با ارزش محصولی که نیروی کار اضافی تولید می کند، موازنه شود.
بنابراین، دیدگاه نئوکلاسیکی با «کارگزاران» اقتصاد سروکار دارد که خانوار یا بنگاه هستند و بهینه سازی می کنند. (با انجام آنچه می توانند انجام دهند) مشروط به تمام قیدها (محدودیت های) مربوطه. ارزش با تمایلات نامحدود ارتباط دارد و خواسته ها با محدودیت ها یا کمیابی در تضاد است. مسائل مربوط به تصمیم گیری در بازارها دائماً وجود دارد. قیمت ها، علامت هایی هستند که به خانوارها و بنگاه ها می گویند که آیا تمایلات متضادشان می تواند با یکدیگر منطبق شود یا خیر. به عنوان مثال، در برخی قیمت اتومبیل ها، من می خواهم اتومبیل جدیدی بخرم. در همان قیمت، دیگران ممکن است بخواهند اتومبیل هایی بخرند. اما صنعتگران ممکن است نخواهند آنقدر اتومبیل تولید کنند که ما همگی می خواهیم. یاس (نا امیدی) ممکن است ما را سوق دهد به حراج قیمت اتومبیل ها، حذف برخی خریداران بالقوه و تشویق برخی تولید کنندگان نهایی (مارجینال). با تغییر قیمت، عدم توازن میان سفارش خرید و سفارش فروش، کاهش می یابد. بدین ترتیب بهینه سازی تحت قید (محدودیت) و وابستگی متقابل بازار منجر به تعادل اقتصادی می شود. این همان دیدگاه نئوکلاسیکی است.

اقتصاد نئوکلاسیک همان چیزی است که «فرانظریه» نامیده شده است، یعنی آن مجموعه ای از قواعد ضمنی یا شناخت هایی برای ساختن نظریه های اقتصادی رضایت بخش است. این یک برنامه تحقیقی علمی است که نظریه های اقتصادی ایجاد می کند. فروض اساسی آن، چیزهای قابل بحثی نیستند که از طریق آنها بتوان شناخت مشترک افرادی که خود را اقتصاددانان نئوکلاسیک می نامند و یا اقتصاددانان بدون عنوانی خاص را تعریف کرد. فروض اساسی اقتصاد نئوکلاسیک شامل موارد زیر است:
افراد، ترجیحات عقلانی میان نتایج (پیامدها) دارند.
افراد، مطلوبیت و بنگاه ها سود را به حداکثر می رسانند.
افراد، به طور مستقل براساس اطلاعات کامل و مرتبط عمل می کنند.
نظریه های براساس یا تحت تاثیر این فروض، نظریه های نئوکلاسیکی هستند.

بنابراین ما می توانیم از یک نظریه نئوکلاسیکی ازدواج یا طلاق و ایجاد فاصله میان تولدها ارائه کنیم. به عنوان مثال، اخراج را در نظر بگیرید. نظریه ای که فرض می کند که تصمیمات اخراج کردن توسط یک بنگاه، مبتنی بر موازنه میان منافع اخراج یک کارگر اضافی و هزینه های همراه با آن اقدام، یک نظریه نئوکلاسیکی خواهد بود. اما نظریه ای که توضیح می دهد تصمیم اخراج بر اساس تغییر سلیقه های مدیران در مورد کارکنان با ویژگی های خاص، یک نظریه نئوکلاسیکی نخواهد بود.
مکتب اقتصادی نئوکلاسیک با چه مکتبی می تواند مقایسه شود برخی گفته اند که در علم اقتصاد کنونی، چندین مکتب فکری وجود دارد. آنها مکتب هایی از قبیل اقتصاد (نئو) مارکسیستی، اقتصاد (نئو) اتریشی، اقتصاد پساکینزی یا اقتصاد نهادی جدید را به عنوان چارچوبهای «فرانظری» آلترناتیو برای ساختن نظریه های اقتصادی شناسایی می کنند. انجمن های (علمی) و مجلات و ایده های همراه با این دیدگاه ها را منتشر کرده اند. برخی از این مکتب ها دارای دیدگاه هایی (بینش هایی) بوده اند که اقتصاددانان نئوکلاسیک از آنها فرا گرفته اند. دیدگاه های مکتب اتریشی در مورد کارآفرینی، مثالی از مطلب بالااست. اما تا آنجا که این مکاتب، اجزای سازنده اصلی (مرکزی) اقتصاد نئوکلاسیک را رد می کنند.- مانند آنکه مکتب اتریشی، بهینه سازی را رد می کند- آنها از دیدگاه اقتصاددانان نئوکلاسیک جریان اصلی، به عنوان مدافعان علت های مفقود شده یا به عنوان آدم های عجیب و غریب، منتقدان گمراه و افراد غیر عادی ضد علمی، به حساب آمده اند. وضعیت اقتصاددانان غیر نئوکلاسیک در دپارتمان های اقتصاد در دانشگاه های انگلیسی زبان، مشابه وضعیت طرفداران زمین مسطح (غیر کروی) در دپارتمان های جغرافی است. مطمئن تر است تا چنین نظراتی بعد از رسمی شدن وضعیت استخدامی عضو هیات علمی، ابراز شود، البته اگر اقتصاددانان غیر نئوکلاسیک اصلاً بتوانند آنها را بیان کنند.

یکی تلاش خاص برای بی اعتبار کردن اقتصاد نئوکلاسیک، از سوی اقتصاددان انگلیسی، جون رابینسون و همکاران و دانشجویان وی در دانشگاه کمبریج در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ انجام شد. مناقشه در مورد سرمایه میان به اصطلاح دوکمبریج، ظاهراً درباره پیامدها و محدودیت های «جمعی سازی» سرمایه توسط پل ساموئلسون و رابرت سولو و در نظر گرفتن «جمعی سازی» به عنوان یک نهاده در تابع تولید. با این حال این مناقشه در رویارویی دیدگاه ها در مورد نظریه «قابل قبول» درباره «توزیع درآمد» ریشه داشت. آنچه موضع پساکینزی شد، آن بود که توزیع درآمد با تفاوت قدرت میان کارگران و سرمایه داران، «بهتر» توضیح داده شده است. در حالی که توضیح نئوکلاسیکی، از یک نظریه بازار برای قیمت عوامل انجام می شود. سرانجام مناقشه خیلی زیاد حل و فصل نشد ( و به توافق نرسیدند) و به همین جهت این مناقشه کنار گذاشته شد و اقتصاد نئوکلاسیک، جریان اصلی اقتصاد شد.

چگونه چنین ارتدوکسی توانست غالب شود به طور خلاصه می توان گفت که موفقیت اقتصاد نئوکلاسیک مربوط به scientificization یا «ریاضی شدن» علم اقتصاد در قرن بیستم است. دانستن این مطالب اهمیت دارد که بدانیم برخی مارجینالیست های اولیه، اقتصاد دانانی همچون ویلیام استنلی جونز و ف. اجورث در انگلستان و لئون والراس در لوزان و ایروینگ فیشر در آمریکا خواستند که از طریق یک سری اصول علمی، علم اقتصاد را مشروعیت ببخشند. در آن زمان، به دلیل موفقیت های مربوط به فناوری، همه نسبت به آینده خوشبین بودند و پیشرفت در جامعه ای که دارای بهترین دانش علمی باشد، امری تضمین شده است. اگر اصول علمی بتواند برنامه های اجتماعی را سازماندهی کند، آنگاه رسیدن به اهداف اجتماعی امکان پذیر خواهد بود. «سوسیالیسم علمی» و «مدیریت علمی» اصطلاحاتی بودند که از قلم های نظریه پردازان اجتماعی، پدید آمدند.

اقتصاد نئوکلاسیک، «کارگزاران»، «خانوارها» و «بنگاه ها» را به عنوان بازیگران عاقل، مفهوم سازی کرد. کارگزاران به عنوان بهینه سازانی که به نتایج «بهتر» سوق داده می شدند، مدل سازی شدند. تعادل حاصله «بهترین» بود، به این معنا که هر تخصیص دیگری از کالاها و خدمات می توانست به بدتر شدن وضع فرد دیگری بینجامد. بنابراین از دیدگاه نئوکلاسیکی، نظام اجتماعی دیگر تضادهای حل نشدنی نداشت. اصطلاح «نظام اجتماعی» یک اندازه گیری از موفقیت اقتصاد نئوکلاسیکی می باشد. چون ایده یک نظام با اجزای تعاملی آن، متغیرها و پارامترها و محدودیت های آن، زبان فیزیک در اواسط قرن نوزدهم است.
این شاخه از مکانیک های عقلانی، مدلی برای چارچوب نئوکلاسیکی بود. کارگزاران مانند اتم ها بودند، مطلوبیت مانند انرژی بود، حداکثرسازی مطلوبیت مانند حداقل سازی انرژی بالقوه بود و به همین ترتیب. بدین طریق خطابه علم موفق، با نظریه نئوکلاسیکی، پیوند خورده و بدین طریق علم اقتصاد با خود علم تجربی پیوند خورد. این که آیا این پیوند توسط مارجینالیست های اولیه طرح ریزی شده بود یا به بیان دقیق تر، یک ویژگی موفقیت عمومی خود علم تجربی بود، اهمیت کمتری از پیامدهای آن پیوند دارد. چون مادامی که اقتصاد نئوکلاسیک با اقتصاد علمی پیوند خورده است، به چالش کشیدن رویکرد نئوکلاسیک، به چالش کشیدن علم و پیشرفت و مدرنیته خواهد بود. ارزش اقتصاد نئوکلاسیک می تواند از طریق مجموعه حقایق (صدق های) آن مورد ارزیابی قرار گیرد. حقایقی درباره انگیزه ها، قیمت ها و اطلاعات، وابستگی متقابل تصمیمات و پیامدهای ناخواسته انتخابها، همگی مواردی هستند که در نظریه های نئوکلاسیکی گسترش یافتند.

خودآگاهی درباره استفاده از شواهد نیز چنین است. به عنوان مثال، در طرح ریزی برای نیازهای آینده به برق در یک ایالت آمریکا، کمیسیون مطلوبیت های عمومی، تقاضای (نئوکلاسیک) را پیش بینی کرد و آن را به تحلیل هزینه (نئوکلاسیک) ایجاد تسهیلات در اندازه ها و انواع مختلف، مرتبط ساخت. (به عنوان مثال یک کارخانه ذغال سنگ با سولفور پائین ۸۰۰ مگاواتی) و یک طرح رشد سیستم با کمترین هزینه و یک استراتژی قیمت گذاری (نئوکلاسیکی) با اجرای آن طرح. آنها در مورد تمام ابعاد موضوع، از صنعت گرفته تا شهرداری ها، از شرکت های برق تا گروه های زیست محیطی، همه با یک زبان از کشش های تقاضا و حداقل سازی هزینه، از هزینه های نهایی و نرخ های بازدهی، سخن می گفتند.

قواعد گسترش نظریه و ارزیابی در اقتصاد نئوکلاسیکی روشن هستند و این وضوح، برای جامعه اقتصاددانان بسیار مفید می باشد. به این ترتیب، علمی بودن اقتصاد نئوکلاسیک از این دیدگاه، ضعف اقتصاد نئوکلاسیک نیست، بلکه از نقاط قوت آن است
اقتصاد کِینزی یا کِینزی‌گرایی نظریه‌ای در اقتصاد کلان است که بر پایه ایده‌های اقتصاددان انگلیسی جان مینارد کینز بنا شده‌است.
اقتصاددانان کینزی‌گرا استدلال می‌کنند که تصمیمات بخش خصوصی گاهی اوقات ممکن است منجر به نتایج غیرکارا در اقتصاد کلان شود و بنابراین از سیاست گذاری فعال دولت در بخش عمومی حمایت می‌کنند.
این سیاست‌گذاری‌ها شامل سیاست‌های پولی که توسط بانک مرکزی اعمال می‌شود، و یا سیاست‌های مالی حکومت که به قصد پایدار کردن چرخه تجاری انجام می‌شود، باشد.

 

منبع

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *