مزیت نسبی

سپتامبر 22, 2014

مقدمه

افراد در صورتی در تولید چیزی مزیت نسبی دارند که بتوانند آن را با هزینه‌ای کمتر از هر فرد دیگری تولید کنند.

Comparative-advantageبرخورداری از مزیت نسبی با بهترین فرد بودن در تولید چیزی فرق دارد. در واقع ممکن است فردی در انجام کاری کاملا بی‌مهارت باشد، اما در آن مزیتی نسبی داشته باشد! چنین چیزی چگونه ممکن است؟
نخست بیایید با واژه‌های بیشتری آشنا شویم. اگر کسی در انجام کاری بهترین فرد باشد، می‌گویند که در آن مزیت مطلق دارد. لانس آرمسترانگ در دوچرخه‌سواری دارای مزیتی مطلق است. گیریم که او سریع‌ترین تایپیست دنیا هم باشد و به این ترتیب در تایپ هم مزیتی مطلق داشته باشد. چون او بهتر از هر کدام از ما تایپ می‌کند، آیا نمی‌تواند این کار را با هزینه‌ای کمتر انجام دهد؟ به بیان دقیق‌تر اگر فردی در یک کار مزیتی مطلق داشته باشد، آیا به شکلی خود‌کار از مزیتی نسبی در آن بر‌خوردار نخواهد بود؟

پاسخ منفی است! اگر لانس از وقت دو‌چرخه‌سواری خود بزند تا کار تایپش را انجام دهد، در‌آمد زیادی را که از سر‌گرم کردن طرفداران تور‌دو‌فرانس به دست می‌آورد، فدا خواهد کرد. در مقابل اگر منشی لانس آرمسترانگ کار‌های تایپش را انجام دهد، او نیز از شغل دیگری که همان منشی‌گری لانس است یا شاید از دو‌چرخه‌سواری با دستمزدی بسیار کمتر دست می‌شوید. به بیان دیگر منشی، تایپیست با هزینه کمتر است. او در تایپ مزیتی نسبی دارد، اما آرمسترانگ نه! نکته اصلی در درک مزیت نسبی در عبارت «هزینه کمتر» نهفته است. هزینه‌ای که تولید یک کالا برای فرد به بار می‌آورد، هزینه فرصت یا ارزش چیزی که فرد از آن دست می‌شوید، است. شاید فردی در تولید یکا‌یک کالا‌ها مزیتی مطلق داشته باشد، اما کالا‌هایی که در آنها مزیت نسبی دارد، بسیار کمتر هستند و احتمالا تنها یک یا دو محصول را شامل می‌شوند.

نکته شگفت‌آور این است که هر فردی همیشه در تولید کالایی مزیت نسبی دارد. بیایید نگاهی به یک مثال دیگر بیندازیم. تصور کنید …

که شبی قصد دارید همراه با هم‌اتاقی‌تان خانه را تمیز کنید و برای دوستانتان شام بپزید. حالت ساده زمانی است که هر کدام‌تان در انجام یکی از این دو کار بهتر از دیگری باشید. اگر شما آشپزی ماهر باشید و هم‌خانه‌ای‌تان فرق اجاق و فر را نداند و اگر بعد از اینکه شما فرش را جارو می‌کنید، تکه‌های گرد‌و‌خاک مانند خرگوش از زیر مبل به زیر میز فرار کنند، در حالی که هم‌اتاقی‌تان بتواند سریع‌تر از آنچه که شما می‌توانید سیم جارو‌برقی را باز کند، خانه را جارو بزند و از ظروف نقره گرد‌گیری کند و برق‌شان بیندازد، در این صورت برای هر دوی‌تان بهتر این است که شما آشپزی کنید و هم‌خانه‌ای‌تان جارو کند. به راحتی می‌توان دید که هر یک از شما در یک فعالیت مزیت نسبی دارید، چون هر کدام‌تان تنها در یک فعالیت از مزیت مطلق بر‌خوردار هستید.
اما اگر هم‌خانه‌ای‌تان یک آچار فرانسه تمام‌عیار باشد که می‌تواند سریع‌تر و بهتر از شما هم آشپزی کند و هم خانه را تمیز کند، باید چه کرد؟ چگونه می‌توانید کار‌ها را برای تهیه این شام مشترک تقسیم کنید؟ پاسخ این است که باید به هزینه‌های فرصت خود بنگرید، نه به مزیت مطلق هم‌خانه‌ای‌تان. اگر توانایی او در آشپزی بسیار بیشتر از شما باشد، اما در جاروی خانه فقط کمی بهتر از شما کار کند، آن گاه برای هر دوی شما بهتر این است که او آشپزی کند و شما خانه را جارو بزنید. به عبارت دیگر در صورتی که شما در تمیز‌کاری خانه کم‌هزینه‌تر باشید، باید این کار را انجام دهید. حتی اگر هم‌خانه‌ای شما در انجام هر کاری مزیت مطلق داشته باشد، باز هم هر کدام‌تان مزیت‌های نسبی متفاوتی دارید.
نتیجه‌ای که از این بحث می‌توان گرفت، این است: برای یافتن مزیت‌های نسبی افراد، مزیت‌های مطلق‌شان را با هم مقایسه نکنید. هزینه‌های فرصت‌شان را بسنجید.
همه یک مزیت نسبی در تولید کالایی دارند. نتیجه این نکته، بسیار عجیب و چشمگیر است: همه می‌توانند از تجارت سود ببرند. حتی آنهایی که در انجام هر کاری نقص دارند، باز هم چیزی پر‌ارزش را برای ارائه خواهند داشت. کسانی که مزیت‌های مطلق طبیعی یا اکتسابی دارند، می‌توانند با تمرکز بر این مهارت‌های خود و خرید کالا‌ها و خدمات دیگر از کسانی که با هزینه‌ای نسبتا اندک تولید‌شان می‌کنند، وضعیت خود را حتی بهتر از پیش کنند. (نکته‌ای باز هم شگفت‌آور‌تر این است که افرادی که مطلقا در وضعیتی دست‌پایین قرار دارند، می‌توانند بیشتر از دارندگان مزیت‌های مطلق از تجارتی که پدید می‌آید، سود ببرند. این البته موضوعی متفاوت است که باید در جایی دیگر به بررسی آن بنشینیم.)
زمانی که دیوید ریکاردو در سال‌های آغازین دهه 1800 برای نخستین بار اهمیت مزیت نسبی را نشان داد، مشکلی را حل کرد که حتی آدام اسمیت هم از پس آن بر‌نیامده بود. مزیت نسبی توضیح می‌دهد که چرا کشوری می‌تواند کالایی را تولید و صادر کند که شهر‌وندانش در قیاس با مردمان کشوری دیگر در تولید آن چندان ماهر به نظر نمی‌رسند! (به عنوان مثال هر چند مهارت‌های هندی‌ها در زبان انگلیسی در سطح عادی نیست، اما کشور آنها طی چند سال گذشته به یکی از عرضه‌کنندگان بزرگ خدمات پاسخ به تماس‌های تلفنی در بازار آمریکا بدل شده است.) توضیح این پارادوکس آشکار آن است که شهر‌وندان کشور وارد‌کننده باید در تولید کالایی دیگر حتی از این هم بهتر باشند و به این ترتیب برایشان به‌صرفه‌تر خواهد بود که به کشور صادر‌کننده پول بپردازند تا محصول مورد نظر را برایشان تولید کند. عجیب این است که اگر چه هر کدام از کشور‌ها در تولید یک کالا مزیتی مطلق دارند، اما اگر شهر‌وندان هر کشور تنها در تولید کالا‌هایی که در آنها مزیت نسبی دارند تخصص یابند، وضعیت بهتری خواهند داشت.
یکی از روشن‌ترین توضیحاتی که تا‌کنون درباره مزیت نسبی نوشته شده، در حقیقت در زمره نخستین توضیحات بوده است. در سال 1821 جیمز میل دریافت که درک بیان ریکاردو سخت است و به همین خاطر در کتاب خود، مولفه‌های اقتصاد سیاسی که گزیده‌ای از آن در زیر آمده، گفته‌های ریکاردو را روشن‌تر کرد. توضیحات بیان‌شده از زمان میل به بعد معمولا بر مثال‌ها و افزوده‌هایی جدید درباره درک ما از هزینه‌های فرصت استوار هستند، اما بیان میل هنوز شفافیت تازه و بکر فردی را که می‌کوشد تا موضوعی طبیعتا سر‌در‌گم‌کننده را حل کند، در خود دارد.
قطعاتی بر‌گزیده از «درباره اصول اقتصاد سیاسی و مالیات‌ستانی» نوشته دیوید ریکاردو:
– ممکن است تولید نوشیدنی در پرتغال تنها نیروی کار 80 نفر را در سال نیاز داشته باشد و تولید پارچه در همین کشور به نیروی کار 90 نفر در سال نیاز‌مند باشد. از این رو گزینه بهتر برای پرتغال این است که نوشیدنی صادر کند و در مقابل پارچه بخرد. حتی با وجود اینکه شاید پرتغال بتواند پارچه را با استفاده از کار‌گران کمتری نسبت به انگلستان تولید کند، اما باز هم این معامله می‌تواند رخ دهد. اگر چه پرتغال می‌توانست پارچه را با نیروی کار 90 نفر تولید کند، اما آن را از کشوری که برای تولیدش به نیروی کار 100 نفر نیاز دارد وارد می‌کند، چون برای پرتغال بسیار سود‌آور‌تر است که سرمایه‌اش را در ساخت نوشیدنی که می‌تواند با استفاده از آن پارچه بیشتری را از انگلستان بخرد به کار گیرد، تا اینکه بخشی از سرمایه‌اش را از تولید نوشیدنی به ساخت پارچه منحرف سازد.
-کشور‌های مهم تولید‌کننده به گونه‌ای عجیب در معرض بد‌اقبالی‌ها و اتفاقات گذرایی قرار می‌‌گیرند که به خاطر جابه‌جایی سرمایه از یک شغل به شغلی دیگر پدید می‌آیند. تقاضا برای محصولات کشاورزی الگویی یکنواخت دارد و از مد، پیش‌داوری یا امیال افراد اثر نمی‌پذیرد. غذا برای ادامه زندگی ضروری است و تقاضا برای آن در تمام دوره‌ها و در همه کشور‌ها ادامه خواهد یافت. این محصول با کالا‌های کار‌خانه‌ای فرق دارد. تقاضا برای هر کالای تولیدی در کار‌خانه‌ها نه تنها پیرو خواسته خریداران است، بلکه به سلایق و امیال آنها نیز ارتباط دارد. وضع مالیاتی تازه نیز می‌تواند مزیت نسبی‌ای را که کشوری پیش از آن در تولید یک کالای خاص داشت نابود کند یا اثرات جنگ می‌تواند هزینه بار‌بری و بیمه وسیله نقلیه را در کشور صادر‌کننده چنان بالا برد که دیگر نتواند به رقابت با محصولات داخلی کشوری که قبلا کالا‌های خود را به آن صادر می‌کرد، بپردازد. در تمام مواردی از این گونه، افرادی که در تولید این قبیل کالا‌ها دست دارند، درد و رنج‌هایی قابل ملاحظه و بی‌تردید مقداری ضرر را تجربه خواهند کرد و این را نه تنها در خلال این دگر‌گونی، بلکه در تمام طول فاصله‌ای که سرمایه و نیروی کار تحت کنترل خود را از یک شغل به شغلی دیگر جا‌به‌جا می‌کنند، حس خواهند کرد.
بخش‌هایی از «مولفه‌های اقتصاد سیاسی»، فصل 3، بخش 4 نوشته جیمز میل:
– اینها همه عواملی آشکار هستند. عاملی دیگر نیز وجود دارد که توضیحی بسیار بیشتر را می‌طلبد. اگر دو کشور بتوانند دو کالا مثلا غلات و پارچه را تولید کنند، اما نتوانند هر دوی آنها را با سادگی نسبی یکسانی بسازند، در‌می‌یابند که سود‌شان در این است که هر یک، خود را به تولید یکی از این کالا‌ها محدود کنند و آن را با کالای دیگر مبادله نمایند. اگر یکی از کشور‌ها بتواند یکی از این دو کالا را با سودی خاص تولید کند و دیگری کالای دیگر را با منفعتی ویژه بسازد، بلا‌فاصله محرکی آشکار می‌شود که هر یک از کشور‌ها را به محدود‌سازی خود به تولید کالا‌یی که سود خاصی در تولید آن دارد، تشویق می‌کند، اما اگر یکی از دو کشور امکاناتی بهتر از دیگری را در تولید هر دو کالا داشته باشد، باز هم ممکن است این انگیزه به وجود آید.
– منظورم از امکانات بهتر، قدرت تولید نتیجه‌ای یکسان با استفاده از نیروی کار کمتر است. اگر فرض کنیم که دستمزد کار‌گران کمتر یا بیشتر می‌شود، باز هم نتیجه همین خواهد بود. فرض کنید لهستان می‌تواند غلات و پارچه را با نیروی کار کمتری نسبت به انگلستان تولید کند. این نکته سبب نمی‌شود که واردات یکی از این دو کالا از انگلستان نتواند به نفع لهستان باشد. اگر درجه برتری لهستان در تولید این دو کالا نسبت به انگلیس یکسان باشد، یعنی مثلا مقدار یکسانی از غلات و پارچه که می‌تواند با 100 نفر‌روز تولید کند، برای تولید در انگلیس به 150 نفر‌روز کار نیاز داشته باشند، انگیزه‌ای برای واردات هیچ یک از آنها را از انگلیس نخواهد داشت، اما اگر مقدار پارچه‌ای که تولیدش در لهستان به 100 نفر‌روز کار نیاز دارد، در انگلستان با 150 نفر‌روز کار ساخته شود و همزمان غله‌ای که در لهستان با 100 نفر‌روز کار تولید می‌شود در انگلستان به 200 نفر‌روز کار نیاز داشته باشد، به نفع لهستان است که پارچه مورد نیاز خود را از انگلستان وارد کند. شواهدی که درستی این گزاره‌ها را نشان می‌دهند، می‌توانند به این شیوه پی گرفته شوند.
اگر غله و پارچه‌ای که تولید هر کدام‌شان در لهستان به 100 نفر‌روز کار نیاز دارد در انگلستان به 150 نفر‌روز کار محتاج باشد، نتیجه این می‌شود که اگر پارچه تولید‌شده در 150 نفر‌روز کار در انگلستان به لهستان فرستاده می‌شد، با پارچه حاصل از 100 نفر‌روز کار در آن برابری می‌کرد و اگر با غله مبادله می‌شد، تنها می‌توانست محصول 100 نفر‌روز کار را بخرد، اما تصور بر این بود که غله حاصل از 100 نفر‌روز کار در لهستان مقداری یکسان با محصول 150 نفر‌روز کار در انگلستان دارد. به این خاطر انگلستان می‌توانست با 150 نفر‌روز کار در تولید پارچه، تنها مقدار غله‌ای را در لهستان به دست آورد که در داخل کشور خود با 150 نفر‌روز کار در کشت غله به دست می‌آورد و افزون بر آن اگر بخواهد غله وارد کند، هزینه حمل را نیز بر گرده خواهد داشت. در چنین شرایطی هیچ مبادله‌ای رخ نمی‌دهد.
از سوی دیگر در صورتی که پارچه تولید‌شده با 100 نفر‌روز کار در لهستان، با استخدام 150 نفر‌روز کار در انگلستان تولید می‌شد، غله تولید‌شده در لهستان با 100 نفر‌روز کار نمی‌توانست با کمتر از 200 نفر‌روز کار در انگلستان ساخته شود و به این ترتیب، بی‌درنگ انگیزه‌ای مناسب برای مبادله پدیدار می‌شد. انگلستان می‌توانست با مقدار پارچه‌ای که با 150 نفر‌روز کار تولید می‌کند، غله‌ای را در لهستان بخرد که در آن با 100 نفر‌روز کار به دست می‌آید، اما این مقدار که در لهستان با 100 نفر‌ روز کار تولید می‌شمرد، به اندازه مقداری است که با 200 نفر‌روز کار در انگلستان ساخته می‌شود. با این همه اگر مبادله به این شکل انجام می‌گرفت، کل سود آن به انگلیس می‌رسید و لهستان هیچ نفعی نمی‌برد، چون همان مقداری را که از فروش پارچه خود به انگلیس به دست می‌آورد، باید به عنوان هزینه تولید آن در داخل می‌پرداخت.
اما قدرت لهستان، دو‌جانبه است. این کشور با غله‌ای که 100 نفر‌روز کار برایش تولید می‌کند و برابر است با مقدار غله‌ای که در انگلیس با 200 نفر‌روز کار به دست می‌آید، در این مورد فرضی می‌تواند پارچه حاصل از 200 نفر‌روز کار در انگلستان را بخرد. تولید 150 نفر‌روز کار در انگلیس در قالب پارچه برابر است با تولید همین محصول با 100 نفر‌روز کار در لهستان. اگر لهستان می‌توانست محصول 200 نفر‌روز کار را و نه محصول 150 نفر‌روز کار را با تولید 100 نفر‌روز کار خود بخرد، کل سود مبادله را از آن خود می‌کرد و انگلستان مقدار غله‌ای را که می‌توانست با 200 نفر‌روز کار تولید کند، با استفاده از محصول همین میزان کار روی هر کالایی از لهستان می‌خرید.

 

منبع: Econlib

 

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *