نظام مالی دوقطبی: رابطه عشق و نفرت (گرگ آیپی)
مقاله ایی که در زیر می بینید به صورت بسیار خلاصه و همراه با مثال های ساده، سازکار مباحث مالی و سرمایه را بررسی کرده است.امید که مفید واقع شود.
چکیده
• نیازی نیست بانکدار خود را در آغوش بگیرید، اما کاری که وی انجام میدهد از ضروریات رشد اقتصادی است. کاری که بانکها و بازار سرمایه میکنند به هم رساندن پساندازکنندگان و کسانی است که نیاز به سرمایه دارند.
• با گذشت سالیان، بانکهای سایهای به بانکهای تجاری پیوستهاند، اینها هم مثل بانکها وام میدهند، اما سپرده نمیپذیرند و کاملا تنظیمشده نیستند. همه این نهادها نیاز به سرمایه دارند تا که آنها را در برابر زیان حمایت کند و نیاز به نقدینگی دارند تا پول وامدهندگان را بازپرداخت کنند. اگر سرمایه و نقدینگی در حد خیلی زیاد داشته باشند از سودآوری آنها کاسته میشود و البته خیلی هم کم داشتن میتواند به ورشکستگی نهاد مالی منجر شود
• ارزش ویژه سهامداران بیشترین توجه را در بازار سرمایه به سمت خود جلب میکند، اما اقتصاد بیش از هر چیزی روی بازار سالم برای اوراق بهادار بدهی از قبیل بازار پول، اوراق قرضه و اوراق بهادار به پشتوانه دارایی متکی است.
در رمان 1987 تام وولف به نام «آتش نخوت»، دختر یک معاملهگر اوراق قرضه از پدرش میپرسد که از چه راهی پول درمیآورد. همسر خانواده این طور توضیح میدهد، «فقط کافی است تصور کنی که ورقه قرضه یک تکه کیک است و پدرت کیک را نمیپزد بلکه هر بار این کیک را دست به دست کرده و تحویل کسی میدهد. یک ذره بسیار کوچک از آن کنده میشود مثل یک خرده نان و پدرت آن را برای خودش بر میدارد.
این تصویری است که نگاه عامه مردم به کارشناسان مالی را خیلی عالی خلاصه میکند. آنها چیزی را تولید نکرده و نمیسازند، آنها صرفا از بازچینی و مرتب کردن حاصل کار و زحمت دیگران است که ثروتمند میشوند. در زمانی که بحران اقتصادی داریم این بدگمانی به نفرت و کینهتوزی تبدیل میشود از قبیل زمانی که چارلز گراسلی سناتور جمهوریخواه در سال 2009 پافشاری کرد که باید کارکنان با درآمد بسیار بالای یک بنگاه مالی نجات داده شده یا استعفا دهند یا اینکه خودکشی کنند.
با همه اینها تامین مالی به همان اندازه که در بین نمایندگان کنگره بدنام است برای رشد اقتصادی بایسته است. کاری که نظام مالی میکند هدایت سرمایه از سمت کسانی که سرمایه مازاد دارند به سمت کسانی است که به سرمایه نیاز دارند به همان شیوه که سامانه گردش خون، خون تمیز را از قلب به طرف ششها و عضلات میبرد. یک مثال ساده چگونگی این کار را نشان میدهد. تصور کنید که پول مازادی دارید و میخواهید سرمایهگذاری کنید در حالی که همکارتان نیاز به قرض کردن پول دارد تا یک خانه بخرد. چرا بانک را دور نزنید و مستقیم به او پول ندهید؟ این شبیه یک معامله برد- برد به نظر میرسد: شما که وام میدهید میتوانید بهرهای بیش از حساب پسانداز بانکی از وی بگیرید و او نیز بهره کمتری نسبت به گرفتن وام رهنی بانک به شما میپردازد. با دقت نظر بیشتر روشن میشود که چرا به ندرت چنین معاملهای رخ میدهد. همکار شما شاید نیاز به پولی بیشتر از آنچه شما دارید داشته باشد. او شاید بخواهد وامی دهساله بگیرد اما شما فقط میخواهید به مدت یک سال به وی وام دهید. مهمتر از همه این که شما واقعا نمیدانید آیا وی قرض خود را بازخواهد گرداند.نظام مالی همه این مشکلات را حل میکند. این نظام پساندازکنندگان را با وامگیرندگان جفت و جور میکند، به طوری که هیچ کدام نیازی نیست همدیگر را بشناسند. این نظام اقدام به شناسایی همهجانبه مشتری میکند یعنی تحقیقاتی که ضروری تشخیص میدهد؛ اگر وامگیرنده از پرداخت بدهی خود خودداری کند، پساندازکننده هنوز به پول خود خواهد رسید. این نظام همچنین وامگیرنده را از زحمت بازپرداخت به پساندازکننده پیش از این که کارش با پول تمام شود رها میکند.
یک شیوه برای این که اهمیت نظام مالی را تشخیص دهیم این است که تصور کنیم چه روی میدهد زمانی که این نظام از کار کردن بازایستد. آن طور که گزارش میشود بن برنانکه پس از ورشکستگی لمان برادرز چنین هشدار داد: شریانهای حیاتی اقتصاد یعنی نظام مالی ما بسته شده است و اگر ما اقدامی نکنیم بیمار قطعا دچار حمله قلبی خواهد شد. یک مثال از کشوری که دچار چنین حمله قلبی گردید ایسلند است که تولید ناخالص داخلی آن حدود 15 درصد پایین آمد پس از این که بانکهای آن در سال 2008 یکی یکی ورشکست شدند. تورم و بیکاری به سرعت بالا رفت، رستورانها خالی شدند و جمعیتی که زمانی جهان را زیر پا میگذاشتند حالا خودشان را …. واقعا زمین خورده میدیدند.نظام مالی آمریکا یکی از متنوعترین و پیچیدهترینها در جهان است- برخی اوقات خیلی زیاد پیچیده است- پیچیدگیاي که به سود خود این نظام تمام میشود. توماس فیلیپون اقتصاددان دانشگاه نیویورک برآورد میکند که در 1947 بخش فاینانس تنها 3/2 درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا را تشکیل میداد. در سال 2005 سهم این بخش به 8 درصد افزایش یافت. این دیگر خردهنان نبوده بلکه یک تکه خیلی زیاد از کیک پیش گفته است و بیشتر آن هم صرفا شکر روی کیک بوده بدون اینکه هیچ ارزش غذایی داشته باشد: خریدهای با اهرم عملیاتی، مبادله سفتهبازانه سهام شرکتها و مهندسی مالی که هدف اصلی آن قرار گرفتن به شکل یک لایه در شرطبندیهای بیشتر است.
اما صرف این که فاینانس زیادهرویهای دورهای دارد نباید چشم ما را بر این حقیقت ببندد که در بیشتر زمانها مفید است. بیشتر آن کیک با طرح بیمه 401، بیمه عمر و عرضه عمومی سهام مایکروسافت و گوگل نشان داده میشود. سابقه تاریخی نیز همین پیام را انتقال میدهد: نوآوری مالی معمولا به رشد اقتصادی کمک میکند و به آن آسیب نمیزند. یک نهاد مالی شبیه به شرکتهای مسوولیت تضامنی، در رم باستان کمک کرد تا فناوری معدنکاوی بزرگمقیاس گسترش یابد. سهام ممتاز یکی از نوآوریهای مالی بود که رونق ایجاد راهآهن سدههای نوزده و بیست را ممکن ساخت. بررسیهای بیشمار نیز یافت شده است که کشورهای با نظامهای مالی توسعه یافته سریعتر رشد میکنند.پس آیا تنوع نظام مالی آمریکا مشوق رقابت و رشد بیشتر است یا که سفتهبازی را تغذیه کرده و بحرانها را پرورش میدهد؟ پاسخ این است که در واقع هر دو کار را میکند.
جورج بیلی! کجا رفته بودی؟
نظام مالی ما به دو بخش مجزا تقسیم میشود:
1- نهادها. این بخش شامل بانکهای معمولی تجاری، بانکهای سرمایهگذاری و بانکهای سایهای (یعنی شرکتهایی که مثل بانک عمل میکنند، اما به همان شیوه نظارت نمیشوند) است.
2- بازارهای سرمایه. این بخش شامل اوراق بهادار و مشتقه است که سرمایهگذاران با هم معامله میکنند.
ابتدا نگاهی دقیقتر به نهادهای مالی بکنیم. بانک اساسیترین بخش از نظام مالی است و اساسیترین نوع بانک شبیه انجمن وام و ساختمان بیلی است که جورجبیلی در فیلم «این زندگی هیجانانگیزی است» اداره میکرد. این بانک با سرمایه سهامدار شروع به کار کرده، سپرده جمعآوری میکند و سپس وام میدهد. بانکها نسبت به زمانی که جیمی استوارت در نقش جورج بیلی در 1946 بازی میکرد بسیار پیچیدهتر شدهاند. سپردهها اکنون فقط 60 درصد از منابع مالی بانکها را تشکیل میدهد، بقیه منابع از محل اوراق قرضه، اسناد بدهی کوتاهمدت مثل اوراق تجاری، وامهای عمده از سایر بانکها و سرمایهگذاران بزرگ، مشتقات و سایر چیزها به دست میآید. آنها به کشورها، شرکتها و افراد از طریق وام، اوراق بهادار، کارتهای اعتباری، خطوط اعتباری و بیحساب مسیر دیگر قرض میدهند.
اگر چه بانکها بنیان نظام مالی ما باقی میمانند، اهمیت آنها با گذشت سالها رو به کاهش گذاشته است. در 1980 بانکها 50 درصد از اعتبارات اقتصاد را تامین میکردند، در سال 2007 این سهم به 23 درصد کاهش یافت. بازارهای سرمایه که من در زیر توضیح خواهم داد و نهادهایی که مثل بانکها به نظر رسیده، عمل کرده و شامه تیزی دارند اما مشابه بانکها تحت نظارت و قانونمندی نیستند نقش وامدهی بزرگتری برعهده میگیرند. در مورد این بانکهای سایهای، مثل شرکت مدیریت سرمایهگذاری پاسیفیک (PIMCO)، مدیر صندوق اوراق قرضه آنها را احضار میکنند، پساندازکنندگان و وامگیرندگان را به همدیگر میرسانند اما سپرده قبول نمیکنند. بانکهای سایهای به جای دریافت سپردهها، با انتشار اوراق قرضه و اسناد بدهی کوتاه مدت یا با خلاص شدن از وامهایشان از طریق تولید اوراق بهادار، منابع لازم برای وامهای پرداختی خود را تامین میکنند.
شما احتمالا با یک بانک سایهای معامله کردهاید. برخی از آنها ترکیب محلهای دارند مثل دلالان وام رهنی، وامدهندگان پیشپرداخت و شرکتهای لیزینگ. سایرین مثل فانی می و فردی مک در سطح ملی شناخته شده هستند که وامهای رهنی را تضمین کرده و یا نگه میدارند. آلی فایننشیال که شرکت سابق پذیرش مشتری جنرال موتورز است وام خودرو میدهد و شرکت سرمایه جنرال الکتریک به کسب وکارها وام و خدمت لیزینگ میدهد. وامهای بیاعتبار رهنی را عمدتا بانکهای سایهای مثل نیو سنچوری فایننشیال اینک ورشکسته و کانتری واید فایننشیال که اکنون بخشی از بانک آو آمریکا است پرداخته بودند. سرانجام برخی از آنها هستند که هرگز نامشان را نشنیدهاید مثل سیگما فاینانس یک بنگاه سرمایهگذاری به اصطلاح ساختارمند که در روزهای اوج خود 57 میلیارد دلار در داراییهایی مثل اوراق بهادار به پشتوانه وام رهنی سرمایهگذاری کرد که بیشتر از اکثر بانکهای آمریکایی بود.
بانکهای سرمایهگذاری که دلال-معاملهگر نیز نامیده میشوند نوع دیگر بانک سایهای هستند. آنها به جای اینکه مستقیما وام بدهند با پذیرهنویسی و خرید و فروش سهام، اوراق قرضه و سایر اوراق بهادار پساندازکنندگان و وامگیرندگان را در بازارها به هم میرسانند؛ عواید به دست آمده را به وامدهنده یا شرکت تحویل میدهند و در این فرآیند حقالزحمهای برمیدارند.
طی سالها مرز بین بانکها و بانکهای سایهای به هم خورده است. بانکهای تجاری اکنون سهام و اوراق قرضه را معامله میکنند و بانکهای سرمایهگذاری وام میدهند. خود وامها نیز اغلب تکهتکه شده و به اوراق بهادار تبدیل میشوند. بانکهای تجاری اعتبار پشتیبان به بانکهای سایهای ارائه میدهند، در واقع به عنوان آخرین مرجع وامدهی عمل میکنند. حتی این احتمال است که هر دو بانکهای تجاری و بانکهای سایهای بخشی از یک شرکت مادر باشند. برخی بانکهای سایهای مثل آلی فایننشیال و جنرال الکتریک کاپیتال بانکهای مخصوص خود دارند.
با همه انواع نامها و اساسنامههای حقوقی که بانکها و بانکهای سایهای دارند مرگ و زندگی آنها به دو چیز بستگی دارد: سرمایه و نقدینگی.
سرمایه مثل مهمات برای یک ناو جنگی است. مهمات بیشتر باعث میشود تا ناو جنگی در برابر آتش دشمن مقاومت بیشتر، اما کندتری بکند. یک بانک هم با داشتن سرمایه بیشتر میتواند دوام بیشتری در برابر از دست دادن وامها بیاورد، اما سودآوری کمتری خواهد داشت چون که سودهایش باید در بین سهامداران بیشتری تقسیم شود.نسبت دارایی به سرمایه را اهرم عملیاتی مینامند و نشانهای است که یک شرکت چقدر به بدهی متکی است. بانک الف را در نظر بگیرید: این بانک 1 دلار سرمایه سهامدار دارد، 9 دلار سپرده جمعآوری میکند و 10 دلار وام ميدهد. اهرم عملیاتی این بانک 10 است. اگر یک دلار سرمایه دیگر به دست آورد میتواند 10 دلار وام بیشتر بدهد. اما بانک ب اهرم عملیاتی 20 دارد. با هر دلار سرمایه اضافی میتواند 20 دلار وام بدهد. پس میتوان دید چرا بانکها و سهامدارانشان اهرم عملیاتی را دوست دارند. اما اهرم عملیاتی به صورت برعکس نیز کار میکند. دقیقا مثل یک ناو جنگی که زرهپوش نازکی داشته و آسانتر غرق میشود، یک بانک که سرمایه اندکی دارد احتمال بیشتری است که ورشکست شود. برای اینکه بانک الف ورشکست شود و سرمایهاش از بین برود فقط کافی است که 10 درصد وامهایش مشکوک و لاوصول شود. برای بانک ب فقط 5 درصد نیاز است. مقررات تنظیمی دولت فدرال بانکها را ملزم میسازد تا سرمایهای به میزان دست کم 8 درصد داراییهای خود نگه دارند در حالی که بانکهای سایهای با درصد کمتری میتوانند فعالیت کنند. این است دلیل این که چرا بیشتر آنها طی بحران مالی ورشکست شدند. برای مثال فانی می و فردی مک با سرمایه کمتر از 4 درصد رونق یافتند و سود خوبی میکردند. اما هنگامی که وامهای رهنی لاوصول شد، سرمایه آنها ناپدید شده و با پول مالیاتدهندگان آنها را نجات دادند.نقدینگی به پول نقد و به چیزهایی که تقریبا مثل پول نقد هستند و میتوان برای تامین نیازهای فوری استفاده شوند گفته میشود. خانه شما شاید که 300 هزار دلار ارزش داشته باشد، اما این هیچ کمکی به شما نمیکند اگر امروز به 5000 دلار پول نقد نیاز دارید تا شومینه شکسته خود را تعویض کنید. بنابراین برای موارد نامنتظره پول نقد دم دستی یا خط اعتبار سرمایه نگه میداریم. برای بانک هم همین طور است. اگر بانک نتواند پول سپردهگذاران و وامدهندگان را باز پس دهد ورشکست خواهد شد. بنابراین بانکها پول نقد را در گاوصندوقهای خود نگه میدارند، اوراق بهادار (مثل اوراق قرضه خزانه) نگه میدارند که به سرعت قابل فروش است یا خطوط اعتباری را با سایر وامدهندگان حفظ میکنند. آنها همچنین میتوانند از فدرال رزرو وام بگیرند.
اگر سرمایه را تسلیحات کشتی جنگی فرض بگیریم نقدینگی مهمات آن است. نقدینگی بسیار کم داشتن به اندازه سرمایه اندک داشتن مهلک و کشنده است. بدون نقدینگی، یک بانک مغلوب اعتباردهندگانی خواهد شد که پولشان را بیرون میکشند دقیقا مثل ناوجنگی که مهمات ندارد و مقهور آتش دشمن میشود.اهمیت نقدینگی در سالهای منتهی به بحران فراموش شده بود زمانی که یک موج کشنده از پولهای فراوان بسیاری از بنگاهها را گول زد که فکر کنند آنها همیشه میتوانند وام بگیرند وقتی که به آن نیاز دارند. اما هنگامی که هراس همه جا را فرا گرفت، ثابت شد که فرض کاملا اشتباهی بوده است.
یک منبع مطلوب نقدینگی، بازار بازخرید مجدد است که یک نوع بنگاه کارگشایی کوتاهمدت برای نهادهای مالی است، اما به جای گرو گذاشتن جواهرات مادر بزرگ، بانک مثلا 1/1 میلیون دلار ارزش وامهای رهنی، وام عادی و اوراق قرضه شرکتها را به وثیقه میگذارد به این قصد که 1 میلیون دلار از صندوق تعاون بازار پول به مدت یک روز وام بگیرد. در ابتدای 2008 بانکهای سرمایهگذاری 5/4 تریلیون دلار از طریق وامهای بازخریدی وام گرفتند، بیشتر از مبلغی که بانکها در سپردههای بیمه شده فدرال در آن زمان داشتند. اما وامهای بازخریدی از سوی دولت فدرال تضمین نمیشوند. وقتی که وامدهندگان درباره شرکت بیر استرنز و وثیقه آن به هراس افتادند آنها استمهال وامهای بازخریدی را متوقف ساخته و سقوط آن را سرعت بخشیدند.
در نتیجه بحران مالی 2007، نهادهای مالی اینک نیاز به سرمایه و نقدینگی بیشتری دارند چون که هر دو گروه تنظیمگران و سرمایهگذاران که به آنها وام داده بودند طلب پول خود را میکنند. این کار آنها را ایمنتر خواهد کرد اگرچه سودآوریشان کمتر شده و برای مدتی، توانایی کمتری در وام دادن دارند.
بازارهای سرمایه
بانکها و بانکهای سایهای نقش حیاتی در تامین اعتبار به ویژه به بنگاههای کوچک و خانوارها دارند. اما بنگاههای بزرگتر میتوانند با انتشار مستقیم سهام، اوراق قرضه و سایر انواع اوراق بهادار به سرمایهگذاران سرمایه تهیه کنند. اگر شما به طرح بازنشستگی تعلق داشته باشید، یک بیمه نامه عمر داشته یا مالک یک صندوق تعاون هستید به تامین مالی سرمایهگذاری تجاری کمک میکنید قطعا همان طور که حساب پساندازتان وام دادن بانک شما را ممکن میسازد.
بدهی (که اعتبار نیز نامیده میشود) و ارزش ویژه صاحبان سهام (سهام نیز نامیده میشود) اهداف متفاوتی دنبال میکنند. بدهی حالت موقتی داشته که سقف زمانی محدودی در بهترین حالت دارد. دارندگان بدهی اصل و بهره آن و نه چیزی بیشتر را باز میگردانند. اما اگر کسب و کار خراب شود پول آنها ابتدا پرداخت میشود. ارزش صاحبان سهام حالت دائمی است. شرکت هیچ تعهدی ندارد که سرمایه سهامداران را بازپرداخت کند. ارزش صاحبان سهام مالکیت میآورد. دارندگان سهام در پاداشهای موفقیت و زیانهای شکست شریک هستند.بیشتر شرکتها یک نوع سهام عادی دارند. آن را در بورس سهام عادی مثل بورس سهام نیویورک و بازار سهام نزدک معامله میکنند جایی که هر کسی میتواند آن را ببیند. اما یک شرکت انواع بیشمار بدهی دارد: کوتاهمدت، بلند مدت، وثیقهدار و بدون وثیقه، قابل تبدیل به سهام و غیر آن. بسیاری از این بدهیها به ندرت معامله میشود به طوری که برای بورس عمومی مناسب نیست. در عوض آن را از یک دلال سهام خریده یا به او میفروشیم.
سهام ساده و مسحورکننده است. در برنامههای تلویزیونی، دقیقه به دقیقه حرکت داوجونز نشان داده میشود. دوستان نکات مهم درباره سهام را به اشتراک میگذارند و مجلات نیز آن کارآفرینانی را که با عرضه اولیه سهام خود ثروتمند شدند تجلیل میکنند. برعکس آن بدهی است که پیچیده بوده و کسالتبار است و معمولا در صفحات داخلی روزنامههای مالی جا داده میشود. در عین حال برای اقتصادها بدهی اهمیت بیشتری دارد. بیشتر شرکتها سهام منتشر نمیکنند، آنها تحت مالکیت خصوصی هستند. خانوارها و دولتها اصلا سهام منتشر نمیکنند. در پایان سال 2009 تمام سهامی که در آمریکا بود حدود 20 هزارمیلیارد دلار ارزش داشت. کل بدهیها، اما برابر با حدود 52 هزارمیلیارد دلار بود که خانوارها 14 هزارمیلیارد دلار؛ بنگاهها 11 هزارمیلیارد دلار؛ نهادهای مالی 16 هزارمیلیارد دلار و دولت ها 10 هزارمیلیارد دلار آن را بدهکار بودند. نتیجه اینکه یک وقفه در عرضه اعتبار، به بخشهای بیشتری از اقتصاد آسیب میزند تا سقوط بازار سهام.یک تفاوت مهم بین بانکها و بازارهای سرمایه این است که در حالی که یک بانک معمولا وامش را تا زمان سررسید نگه میدارد، اوراق بهادار در بازارهای سرمایه اغلب دست به دست میگردند و با هر قیمتی که آنها بتوانند در بازار امروز داشته باشند ارزشگذاری میشوند. روشن است که اوراق بهادار پرطرفداری مثل اوراق قرضه خزانه و سهام شرکت آی بی ام کاملا نقدی هستند. روسای عجول وال استریت برخی از اوراق بهادار را چنان پیچیده کردهاند که در هنگام هراس مالی، برای خریداران و فروشندگان ناممکن بود بر سر قیمت به توافق برسند. آنچه که زمانی بازارهای نقدی بود حالا به خشکی صحرای گبی رسیده بود.
دو نوع محبوب اوراق بهادار بدهی که نقش برجستهای در بحران مالی ایفا کردند اوراق بهادار به پشتوانه دارایی و اوراق بهادار به پشتوانه وام رهنی هستند. این دو نوع اوراق بهادار تقریبا شبیه یک سهم در صندوق تعاون هستند: آنها مالکیتی جزئي از یک مجموعه وامهای رهنی، کارت اعتباری دریافتی، وام خودرو یا سایر اوراق بهادار را میدهد. آنها را چنان ساختارمند کردهاند که به شما بهره میپردازد حتی اگر برخی از وامها در این مجموعه لاوصول شوند.
اوراق بهادار به پشتوانه دارایی و به پشتوانه وام رهنی، زهرآلود به نظر میرسند اما این طور نیستند. آنها دهها سال است که وجود داشتهاند. اینجا چگونگی کار کردنشان را آوردهایم. فرض کنید یک بانک کوچک 100 میلیون دلار وام رهنی میدهد. بانک میتواند آنها را به صورت اوراق بهادار به پشتوانه وام رهنی بستهبندی کرده و به یک صندوق مستمری بازنشستگی یا به بانک مرکزی خارجی بفروشد. سپس با پول فروش آنها 100 میلیون دلار دیگر وام رهنی بدهد.
وال استریت عادت بدی دارد که در یک ایده خوب زیادهروی میکند و اوراق بهادار به پشتوانه وام رهنی استثنا نبود. سرمایهدارها برای اینکه سرمایهگذاران بیشتری را به سمت خود بکشانند اوراق بهادار به پشتوانه وام رهنی را به تکههایی با ویژگیهای متفاوت تقسیم کردند: برخی از آنها ایمنتر بودند چون که ابتدا بهره پرداخت شده بود و برخی ایمنی کمتری داشتند چون که اگر هر وام رهنی در مجموعه نکول میشد آنها سپر بلا میشدند. سپس این اوراق بهادار به پشتوانه وام رهنی را گرفته و آنها را با این اوراق بهادار جدید به نام تعهدات بدهی وثیقهدار (CDO) ترکیب کردند.سالها قبل پولتان را به یک بانک میسپردید و بانک آن را به شکل وام رهنی به همسایه تان می داد. اما اینک شما: پولتان را در یک صندوق بازنشستگی میگذارید/ که یکی از شرکای یک صندوق پوشش ریسک (هجینگ) است/ که آن صندوق یک تعهد وام وثیقهدار میخرد/ و بابت آن یک اوراق بهادار به پشتوانه وام رهنی نگه میدارد/ که این اوراق بهادار را یک بانک بستهبندی کرده است/ از محل وامهای رهنی که از دلال این نوع وامها به دست آورده بود/ که آن دلال وام اولیه را به همسایه شما داد. آیا توانستید همه اینها را درک کنید؟ طبعا احساس بدی ندارید، لااقل نه آن قدر بد که برخی از خبرهترین سرمایهگذاران جهان داشتند. با توجه به اینکه تعداد زیادی گام برداشته شده بود، بیشتر سرمایهگذاران چیز زیادی درباره اینکه چه کسی نهایتا وام داد نمیدانستند و وظیفه شناسایی همه جانبه سوابق مشتری خود را صرفا به نهادهای رتبهبندی اعتبار برونسپاری کردند. این نهادها در عوض فکر کردند که این اوراق بهادار ارزش رتبهبندی بالایی دارند، زیرا محاسبات اشتباهی در این باره کردند که قیمت خانه احتمال دارد چقدر سقوط کند و چقدر از این وامها نکول خواهد شد. بچه نوجوان فاینانس
ابزار مشتقه یکی از شرورترین و پراتهامترین بخشهای نظام مالی است که در عین حال کمتر اتفاق نظری درباره آن وجود دارد. این ابزار، بچه نوجوان فاینانس است، پر جنب و جوش و سرشار از توانایی، اما هنگامی که خودرو درب و داغان میشود، نخستین انگشت اتهام به سوی او نشانه میرود.
ابزار مشتقه یک قرارداد است که ارزش آن از قیمت یا تضمین چیز دیگری مثل نرخ بهره، نرخ ارز، شاخص سهام یا کالا به دست میآید. نخستین ابزار مشتقه برای کالاهای کشاورزی ساخته شد. یک کشاورز که با تهیهکننده مواد غذایی به قراردادی تعهدآور میرسید که غلات خود را به همان تهیهکننده شش ماه بعد بفروشد، ارزش فروشهای آینده را محبوس میکرد. اکنون یک شرکت آمریکایی که برنامهریزی کرده است تا قطعات را تحویل یک مشتری اروپایی بدهد، از ابزار مشتقه برای محبوس کردن امروز ارزش یوروهایی که در دوره شش ماهه دریافت خواهد کرد، استفاده میکند. فرض کنیم شما یک وام 10 ساله میخواهید، اما بانک شما ترجیح میدهد که وام یک ساله بدهد. بانک میتواند وام 10 ساله را برای شما کارسازی کند، سپس از سواپ نرخ بهره استفاده کند که آن را شبیه به وام یک ساله میسازد.سواپهای ارزی و نرخ بهره، از دسته دانشآموزان سربهراه و شاگرد اول مشتقات هستند که تقریبا هرگز باعث مشکل نمیشوند. سواپهای نکول اعتبار اسکیت سوارهای خالکوبی شدهای هستند که هر لحظه ضربان قلب ناظم مدرسه را بالا میبرند. ایده سواپ نکول اعتبار به نظر کاملا بیضرر میرسد. فرض کنید که یک وام 100 دلاری به برادرتان میدهید، اما نگران هستید که وی پول را بازپرداخت نکند. شما به بانک 5 دلار میپردازید با این شرط که اگر برادرتان نکول کرد بانک به شما 100 دلار بپردازد. سواپ نکول اعتبار بنابراین به شما امکان میدهد که وامتان را هجینگ کنید. مشکل اینجا است که با چنین کاری دلیل کمتری دارید که بخواهید درباره وامدادن به برادرتان دقت کنید. بنابراین سواپ نکول اعتباری یکی از دلایلی است که این همه وامهای لاوصول به وجود آمد.
ابزار مشتقه به حدی رشد کرده است که باورنکردنی به نظر میرسد. بین سالهای 1998 و 2009 ارزش ذهنی جهانی آنها هشت برابر رشد کرده و به 615 تریلیون دلار رسید. اکنون ارزش ذهنی آن چقدر است؟ فرض میکنیم شما با یک نفر قرارداد میبندید که برای وام 100 دلاری وی 5 درصد بهره بپردازید. ارزش ذهنی قرارداد 100 دلار است، اما شما در عمل در معرض فقط 5 دلار ریسک در سال قرار گرفتهاید. ارزش ذهنی در این حالت، ریسک واقعی را زیاده نشان میدهد.
با همه اینها رشد این ابزارها خطراتی به بار آورده است. مشتقات تشویق به اهرم مالی میکند؛ چون آنها نسبت به همان شرطبندی که با پول نقد صورت میگیرد، نیاز به پیشپرداخت کمتری دارند. آنها ناشفاف نیز هستند. یک شرکت میداند که چقدر به یک بانک یا دارنده اوراق قرضه بدهکار است، اما شاید نداند بر چه تعداد سواپ نکول اعتباری سوار شده است که احتمال نکول دارند. اورنج کانتی، بارینگز بانک و آمریکن اینترنشنال گروپ در بالای فهرست سازمانهایی بودند که مغز خود را روی مشتقات داغان کردند. متعاقب آن مشتقات، مظنونین اصلی در بیشتر نابسامانیهای بازارها بودهاند. بیمه پرتفوی یک تکنیک محبوب هجینگ که از مشتقات شاخص سهام استفاده میکند در سقوط بازار سهام 1987 نقش داشت. بدون توجه به این خطرها، فایده اوراق بهادار به پشتوانه دارایی و اوراق بهادار به پشتوانه وام رهنی و مشتقات آنچنان زیاد است که اصلا نمیتوان آنها را نادیده گرفت. بحرانها نوآوریهای مالی احمقانه را از بین میبرد، سقوط بازار سهام 1987 بیمه پورتفوی را کاملا نابود کرد و آخرین بحران همین کار را با اوراق بهادار رهنی کرد. اما مشتقات همچنان پا برجا خواهند بود. اگر چه مثل بچه نوجوانها توانایی آنها با نظارت بیشتر والدین بهترین رشد را خواهد کرد. منظور اینکه آنها به میزان زیادی سرمایه و نقدینگی و هر جا که ممکن باشد شفافیت در بازار باز از قبیل یک بورس عمومی به جای یک اتاق معامله خصوصی نیاز دارند.
Hits: 0