آلیس پرسید:خواهش می کنم بگو از کدام راه باید بروم.
گربه گفت : بستگی به این دارد که کجا می خواهی بروی.
آلیس گفت : خیلی برایم مهم نیست!
گربه گفت : اگر اینطوری است پس خیلی هم فرقی نمی کند که از کدام راه بروی!
برگرفته از کتاب “آلیس در سرزمین عجایب” نوشته لوئیس کارول
تفکر ارزشی یک پارادایم تصمیم گیری و تصمیم سازی است که هدف عمده آن افزایش خلاقیت و کمک به شناسائی فرصتهای تصمیم به جای مسالههای تصمیم است. تفکر ارزشی همچنین با تفکر استراتژیک رابطه تنگاتنگی داشته و به تقویت آن کمک می کند. این پارادایم در تقابل با پارادایم رایج تفکر گزینهای قرار می گیرد و رویکرد آن به تصمیمگیری بیشتر پیش دستانه است تا منفعلانه. در تفکر ارزشی بر این نکته تاکید می شود که در هر موقعیت تصمیمی، ارزشها اهمیت بنیادی دارند و موضوعیت گزینهها فقط به این خاطر است که ابزاری برای تحقق ارزشها هستند. بنابراین هنگام تفکر درباره مسالهها یا فرصتهای تصمیم باید بر ارزشها تمرکز کرد و نه گزینههائی که احتمالا آن ارزشها را محقق میسازند. پیادهسازی تفکر ارزشی شامل دو بخش کیفی و کمّی می شود. بخش کیفی عموما به معنی تعریف مساله و شناسائی اهداف بنیادی است. در حالیکه بخش کمّی عموما به معنی ساخت مدل ارزشی و سنجش میزان تحقق اهداف بنیادی است. برای پیاده سازی بخش کیفی تفکر ارزشی باید گامهای متوالی زیر را برداشت.
گام اول: تعیین چارچوب موقعیت تصمیم
چارچوب هر موقعیت تصمیم را گزینهها و ارزشهای آن تعیین میکند. آشنائی با مفاهیم مربوط به چارچوب تصمیم در شناخت و درک تفکر ارزشی نقشی محوری ایفاء میکند.
زمینه تصمیم و اهداف بنیادی همراه با یکدیگر چارچوب موقعیت تصمیم را در قالب یک منشور شکل میدهند. زمینه تصمیم مجموعهای از گزینههای مناسب در یک موقعیت تصمیم خاص است و اهداف بنیادی نیز ارزشهائی را که در این زمینه تصمیم موضوعیت دارند، شفاف میسازند. به بیان دیگر اهداف بنیادی همان اهداف نهائیاند که در یک زمینه تصمیم خاص در برابر اهداف مقطعی قرار میگیرند.
اهداف چیستند؟
هدف عبارت است از آنچه که فرد میخواهد به آن دست یابد و دارای سه مشخصه اساسی است که عبارتنداز: زمینه، موضوع، و جهت ترجیح. مثلا در مورد مسافرت با خودرو، یکی از اهداف بیشینه سازی ایمنی است. در این هدف، زمینه تصمیم، مسافرت با خودرو و موضوع ایمنی است و ایمنی بیشتر بر ایمنی کمتر ترجیح دارد.
گستردهترین زمینه تصمیمی که در برابر هر تصمیمگیرندهای اعم از فرد، سازمان یا هر نهاد تصمیمگیرنده قرار دارد، زمینه تصمیم استراتژیک نام دارد. این زمینه تصمیم کلان همه گزینههائی که تحقق آنها برای تصمیمگیرنده امکانپذیر باشند را در بر میگیرد. اهداف بنیادی متناظر با زمینه تصمیم استراتژیک، نهاییترین اهدافاند که اهداف استراتژیک نامیده میشوند.
مثلا زمینه تصمیم استراتژیک یک فرد، مدیریت زندگی شخصی است. هدف بنیادی متناسب با این زمینه تصمیم را میتوان بیشینه سازی کیفیت زندگی دانست. البته موقعیتهای تصمیم به ندرت در سطح استراتژیک مورد توجه قرار میگیرند. در واقع اکثر تصمیمها به موقعیتهای محدودتری مربوط میشوند که البته مهماند و ارزش صرف زمان و فعالیت را دارند. بنابراین ضروری است به منظور تقویت تفکر و دستیابی به یک تحلیل دقیقتر و سودمندتر، چارچوب موقعیت تصمیم محدودتر شود. معمولا این کار با محدود ساختن زمینه تصمیم انجام میشود. بدین ترتیب تعداد گزینههای مناسب و اهداف بنیادی کمتر و بنابراین مجموعه پیامدهای دغدغهزا کوچکتر می شود.
به عنوان مثال میتوان به زمینه تصمیم سرمایهگذاری پسانداز شخصی اشاره کرد. این زمینه تصمیم درون زمینه تصمیم استراتژیک مدیریت زندگی شخصی قرار میگیرد. همانطور که در شکل زیر ملاحظه میشود، زمینه تصمیم سرمایهگذاری پسانداز شخصی زیرمجموعه زمینه تصمیم مدیریت زندگی شخصی است.
شکل بالا همچنین نشان میدهد که هدف بنیادی “بیشینهسازی بازگشت سرمایه” محدودتر از هدف استراتژیک “بالا بردن کیفیت زندگی” است، زیرا منفعت مالی تنها یکی از ابزارهای بهبود کیفیت زندگی به شمار می رود.
گام دوم: شناسائی مجموعه اهداف
فرآیند شناسائی اهداف، نیازمند خلاقیت و تفکر ژرف درباره موقعیت تصمیم است. بدیهی ترین شیوه شناسائی اهداف، بحث درباره موقعیت تصمیم است. در ابتدای این بحث باید طرحی مقدماتی از زمینه تصمیم یا برخی اهداف ترسیم شود. پس از توصیف تقریبی موقعیت تصمیم، یک فرآیند تکراری آغاز میشود. در این فرآیند از تصمیمگیرنده پرسیده میشود که در این موقعیت تصمیم خاص میخواهد به چه اهدافی دست یابد. پاسخ به این پرسش، فهرستی از اهداف بالقوه و مبنائی برای کند و کاوهای بیشتر فراهم میآورد.
ابزارهای متعددی در شناسائی اهداف نقش دارند. البته در این مرحله، زائدبودن اهداف موضوع آنچنان مهمی نیست. زیرا در صورت فهرستبندی روشن اهداف، شناخت اهداف زائد به مراتب آسانتر از تعیین اهداف نادیده گرفته شده است. مهمترین ابزارهای شناسائی اهداف یک موقعیت تصمیم خاص عبارتند از:
۱– تهیه فهرست خواستهها،آرمانها، و دغدغهها
۲– تطبیق گزینههای موجود و شناخت دلایل ترجیح آنها بر یکدیگر
۳-بر شمردن مسائل و نقاط ضعف
۴– بر شمردن پیامدهای غیرقابل قبول، اجتنابناپذیر، و نامطلوب
۵– نگاه به موقعیت تصمیم از چشماندازهای مختلف (افقهای زمانی دراز یا دیدگاه اشخاص مختلف)
۶– تهیه فهرست اهداف عملیاتی، قید و بندها، و رهنمودها
۷-تهیه فهرست اهداف استراتژیک ( نشاندهنده دغدغههای تصمیم گیرنده در همه تصمیمها)
۸– تهیه فهرست اهداف عام (نشان دهنده دغدغههای همه تصمیمگیران در یک تصمیم خاص)
۹– ساختار دهی اهداف و پر کردن شکافها
۱۰– کمّیسازی اهداف
گام سوم: شناسائی اهداف بنیادی
به طور کلی در هر تصمیمی دو نوع هدف وجود دارند که درک تمایز بین آنها بسیار حیاتی است: یکی اهداف بنیادی و دیگری اهداف مقطعی. هر هدف بنیادی دلیلی اساسی را برای توجه به موقعیت تصمیم مشخص میکند، در حالیکه یک هدف مقطعی تنها به دلیل تاثیرات آن بر میزان تحقق سایر اهداف ( بنیادیتر) در زمینه تصمیم اهمیت مییابد. به بیان دیگر، اهداف مقطعی تنها به این دلیل مهماند که ابزاری برای تحقق اهداف بنیادی هستند. در حالی که اهداف بنیادی به خودی خود مهم هستند.
در واقع اگر در یک موقعیت تصمیم خاص، مرتبا اهداف نهائی مربوط به اهداف مقطعی پیگیری شوند، دست کم یک هدف بنیادی آشکار خواهد شد. در مورد هر هدف شناسائی شده باید پرسید که
چرا این هدف مهم است؟
دو نوع پاسخ برای این پرسش وجود دارد. پاسخ نخست اینکه هدف مذکور به خودی خود مهم بوده و یکی از دلایل اساسی تعلق خاطر به موقعیت تصمیم است. چنین هدفی نامزدی برای هدف بنیادی به شمار می رود. پاسخ دوم این است که هدف یادشده به دلیل تاثیراتی که بر هدفی دیگر دارد، حائز اهمیت است. در این حالت، چنین هدفی مقطعی بوده و پاسخ مذکور هدف دیگری را معرفی میکند. پرسش چرا این هدف مهم است باید دوباره در مورد این هدف اعمال شود تا مشخص شود که آیا هدفی مقطعی است یا نامزدی برای هدفی بنیادی.
مثلا در موقعیت تصمیم مربوط به حمل و نقل زبالههای هستهای شاید یکی از اهداف به صورت کمینهسازی مسافت پیمودهشده توسط کامیونها بیان شود. در اینجا باید پرسید:
چرا این هدف مهم است؟
شاید پاسخ این باشد که در مسافتهای کوتاهتر هم احتمال حادثه و هم هزینه حمل و نقل کاهش مییابد. البته شاید مسیرهای کوتاهتر به ناچار از درون شهرهای بزرگ بگذرد و بالطبع افراد بیشتری در معرض مواد خطرناک قرار گیرند، که این خود نامطلوب تلقی میشود. دوباره در مورد هر هدفی که به موضوع حوادث، هزینهها، و در معرض خطر قرارگرفتن مردم مربوط میشود، باید پرسید:
چرا این هدف مهم است؟
درباره حوادث شاید پاسخ این باشد که هرچه تعداد حوادث کمتر باشد، آمار مرگ و میر بزرگراهها کمتر شده و افراد کمتری در معرض آلودگی قرار میگیرند و پاسخ اینکه چرا کمینهسازی تعداد افرادی که در معرض آلودگی قرار میگیرند مهم است، این باشد که اثرات مضر مواد خطرناک بر سلامتی باید کمینه شود. پاسخ به این پرسش که چرا کمینه سازی اثرات مضر بر سلامتی مهم است شاید این باشد که این کار به خودی خود مهم است. این پاسخ نشانگر آن است هدف مربوط به اثرات مواد خطرناک بر سلامت عمومی، نامزدی برای هدف بنیادی در این زمینه تصمیم خاص است.
شاید کسی بپرسد که اگر چنین هدفی در زمینه تصمیم حمل و نقل مواد خطرناک بنیادی نباشد دیگر چه هدفی را میتوان بنیادی نامید؟ چنین درکی معمولا درست است و در موارد یاد شده میتوان به سادگی نتیجه گرفت که پرسش
چرا این هدف مهم است؟
هدفی بنیادی را شناسائی کرده است. دلیل اینکه چرا چنین اهداف برگزیدهای را فقط نامزدی برای هدفی بنیادی مینامند این است که منطق مقطعی – نهائی (چرائی اهمیت) شاید خیلی زیاد جلو رود. در واقع ممکن است این فرآیند از سطح گزینهها (زمینه تصمیم) شروع شده و تا اهداف استراتژیک تصمیمگیرنده ادامه یابد. در نتیجه برای اطمینان از مناسب بودن مجموعه اهداف بنیادی برای یک زمینه تصمیم خاص باید برخی ويژگیهای مطلوب فهرست اهداف بنیادی به دقت چک شود.
گام چهارم: چک کردن ویژگیهای مطلوب اهداف بنیادی
گزینش نهائی اهداف بنیادی فرآیندی خلاق و متکی بر قضاوتهای ارزشی است. اهداف بنیادی باید حتی الامکان برای ابداع و ارزیابی گزینه ها، شناسائی فرصت های تصمیم و راهبری کل فرآیند تصمیم گیری سازگار باشند. سودمندی کلی و سازگاری مجموعه اهداف بنیادی با زمینه تصمیم بر اساس داشتن 9 ویژگی مهم تضمین میشود که عبارتند از:
اساسی بودن: اگر هر یک از گزینه های زمینه تصمیم قادر به تاثیر گذاری بر اهداف بنیادی باشند. به بیان دیگر پیامدها را بر حسب دلائل بنیادی تعلق خاطر به موقعیت تصمیم بیان کنند.
کنترل پذیر بودن: اگر همه گزینههای تاثیر گذار بر اهداف بنیادی در زمینه تصمیم موجود باشند.
کامل بودن: موضوع جامعیت و اینکه همه ابعاد مختلف پیامدهای ناشی از انتخاب گزینهها را پوشش دهد.
سنجش پذیر بودن: تا اهداف را به دقت تعریف کرده و درجه تحقق آنها را مشخص کنیم ( سهولت تدوین شناسه سنجش برای هدف).
عملیاتی بودن: تا با توجه به محدودیت زمانی و گستره فعالیت ها، جمع آوری اطلاعات برای تحلیل تصمیم عقلانی باشد.
تجزیه پذیر بودن: تا بررسی جداگانه اهداف متفاوت ممکن باشد (مشخص سازی).
غیر زائد بودن: تا از دوباره شماری پیامدهای ممکن اجتناب شود.
موجز بودن: تا تعداد اهداف مورد نیاز برای تحلیل تصمیم حتی الامکان کاهش یابد.
قابل فهم بودن: تا تولید و تبادل دانش و بینش بین افراد تسهیل شود (همه ذینفعان یک برداشت از معنی هدف معرفی شده داشته باشند)
گام پنجم: مشخص سازی اهداف بنیادی
مشخصسازی یکی از مفاهیم مهم در شناسائی اهداف بنیادی به شمار میرود. به عنوان مثال، در مورد حمل و نقل مواد خطرناک، کمینهسازی اثرات زیستمحیطی یکی از اهداف بنیادی است. اما بر شمردن مشخصات بیشتر این هدف مفید خواهد بود. بنابراین میتوان پرسید که کدام اثرات زیست محیطی را باید کمینه ساخت؟ پاسخ، که شاید یک یا چندین اثر زیست محیطی باشد، به شفافیت هدف و تمرکز بهتر برای تفکر و اقدام منجر خواهد شد. عموما منظور از مشخصسازی تقسیم یک هدف به بخشهای منطقی است. به کمک همین مفهوم میتوان هدف گستردهتری را هدف موجود تنها بخشی از آن است، شناخت. در شکل زیر مشخصسازی هدف بنیادی بیشینهسازی سلامت و ایمنی در موقعیت تصمیم حمل و نقل زبالههای هستهای نشان داده شده است.
گام ششم: تهیه سلسله مراتب اهداف بنیادی و شبکه اهداف مقطعی- نهائی
پس از جداسازی اهداف بنیادی از اهداف مقطعی، نوبت به ساختاردهی اهداف میرسد. ساختار اهداف بنیادی در یک سلسله مراتب و ساختار اهداف مقطعی در یک شبکه نشان داده میشود. وجه اشتراک هر دو ساختار یک هدف بنیادی کلان است. هدف کلان در واقع دلیل تعلق خاطر به موقعیت تصمیم را توصیف نموده و گستره دغدغهها را تعریف میکند. شناسائی هدف بنیادی کلان در بسیاری از زمینههای تصمیم نسبتا آسان است. هدف بنیادی کلان در موقعیت تصمیم سرمایهگذاری، کسب درآمد، و در زمینه تصمیم درمان پزشکی، بهبود بیشتر، و در زمینه تصمیم مذاکره، رسیدن به توافقی رضایتبخش است. در بسیاری از موارد، هدف بنیادی کلان را میتوان به سادگی و از طریق مرور فهرست اهداف به دست آورد.
تهیه سلسله مراتب اهداف بنیادی متکی به قضاوتهای ارزشی تصمیمگیرنده است. این سلسله مراتب دلایل تعلق خاطر به مساله تصمیم یا فرصت تصمیم را مشخص مینماید. در مورد هر هدف بنیادی، پاسخ به این پرسش که
چرا این هدف مهم است؟
صرفا این است که چون مهم است.
از سوی دیگر تهیه شبکه اهداف مقطعی- نهائی متکی به قضاوت تخصصی و مبتنی بر اطلاعات واقعی است. پیکانهائي که بین اهداف مقطعی کشیده میشود نشان میدهند که کدام هدف برکدام هدف تاثیر میگذارد. بنابر تعریف، همه اهداف مقطعی نهایتا بر هدف بنیادی کلان، در برگیرنده مجموعه اهداف بنیادی، تاثیر میگذارند. شکل زیر را ببینید.
روشن است که انواع روابط بین سطوح مجاور در سلسله مراتب اهداف بنیادی و شبکه اهداف مقطعی- نهائی از یکدیگر متمایز است.
در سلسله مراتب اهداف بنیادی، هدف رده پائین بخشی از هدف رده بالاست. به عبارت دیگر هدف رده بالا مستقیما توسط مجموعه اهداف رده پائین آن در سلسله مراتب تعریف میشود. اهداف رده پائین نباید فصل مشترکی با یکدیگر داشته و مجموع آنها توصیف جامعی از هدف رده بالا به دست دهد. همچنین باید حداقل دو هدف رده پائین به هر هدف رده بالا مربوط باشند. شکل زیر را ببینید.
در سلسله مراتب اهداف بنیادی نظم روشن و سادهای به چشم میخورد. هر هدف رده پائین تنها مستقیما به هدف رده بالاتر ارتباط دارد.
اما در شبکه اهداف مقطعی-نهائی بین سطوح مختلف روابط علت و معلول حاکم است. هدف رده پائین ابزار یا علتی برای تحقق هدف رده بالا است. البته همه علتهای هدف رده بالا در اهداف رده پائین نمیگنجد. بنابراین نباید به هیچ وجه اهداف مقطعی را توصیف فراگیر و جامعی از همه ابزارهای تاثیرگذار بر اهداف رده بالا دانست. از این رو شاید حالتی پیش آید که یک هدف رده بالا فقط یک هدف مقطعی رده پائین داشته باشد.
در شکل زیر سلسله مراتب اهداف بنیادی و شبکه اهداف مقطعی-نهائي مربوط به مساله تصمیم ایمنی تردد خودرو با هدف بنیادی کلان بیشینه سازی ایمنی نشان داده است.
درک این نکته حائز اهمیت فراوان است که انواع قضاوتهای لازم برای ساختاردهی سلسله مراتب اهداف بنیادی و شبکه اهداف مقطعی – نهائي کاملا از یکدیگر متمایز هستند. برای ساختن سلسله مراتب اهداف بنیادی، قضاوتهای ارزشی و برای ساختن شبکه اهداف مقطعی-نهائی قضاوت در مورد واقعیتها ضروری است. تصمیم در مورد اینکه چه چیزی مهم است مستلزم قضاوت ارزشی است و تصمیم در مورد چگونگی تحقق هدف رده بالاتر، نیازمند دانش تخصصی مبتنی بر واقعیت است. در نتیجه بهتر است که در برخی موقعیتهای تصمیم تهیه سلسله مراتب اهداف بنیادی به یک گروه و تهیه شبکه اهداف مقطعی – نهائی به گروهی دیگر سپرده شود. مثلا در مسائل مربوط به سیاست عمومی که راهحلهای کارشناسی مختلف و پیچیدهای دارند، ارزشهای عموم مردم که توسط نمایندگان مردم تبیین میشوند برای ساختن سلسله مراتب اهداف بنیادی مناسب است. اما زمانی که بحث شبکه اهداف مقطعی- نهائی مطرح میشود، افراد متخصص و کارشناس در زمینه ابعاد فنی موقعیت تصمیم غالبا در مقایسه با عموم مردم یا نمایندگان آنها، صلاحیت بیشتری برای اظهار نظر دارند.
به طور کلی وجود دو ابزار کیفی یاد شده، یعنی سلسله مراتب اهداف بنیادی و شبکه اهداف مقطعی- نهائي، پیش شرط آغاز تفکر ارزشی و تلاش در جهت ابداع گزینهها، شناسائی فرصتهای تصمیم، ارزیابی گزینهها و نهایتا انتخاب یک گزینه است.
مرجع:
http://www.vahidthinktank.com/books/2.htm
Hits: 0