روز، یکشنبه ۵ اکتبر ۲۰۱۴، سومین سالگرد درگذشت استیو جابز بود. سه سال پیش در سحرگاهی که زودتر از معمول از خواب بیدار شده بودم، دستم به سمت آیپد رفت تا اخبار روز را با فلیپبورد و زایت مرور کنم و ناگهان از دیدن خبر فوت جابز شوکه شدم. همه میدانستیم که جابز دیر یا زود خواهد مرد، اما درگذشت رهبر ۵۶ ساله اپل تا روزها خبر نخست سایتهای و خبرگزاریها بود.
تیم کوک مدیر عامل فعلی سایت اپل، در نامهای به مناسبت سومین سالگرد درگذشت جابز به کارکنان اپل نوشته است:
«یکشنبه سومین سالگرد درگذشت استیو خواهد بود، مطمئن هستم بسیاری از شما در این روز به یاد او خواهید بود، می دانم که من به او فکر خواهم کرد. امیدوارم که لحظه ای را صرف قدردانی از زحماتی که استیو برای تبدیل این جهان به جایی بهتر کشیده است نمایید. کودکان به روشهای تازهای به لطف رؤیاهای او دانش میآموزند. خلاقترین انسانهای روی زمین از محصولات تفکر او استفاده کرده و آثار مختلفی از شعر، داستانگرفته تا سرود و ملودی از خود به جا میگذارند. حاصل زندگی کاری استیو مانند یک بوم نقاشی است که هر هنرمندی شاهکاری جدید را بر روی آن نقش میزند.
دیدگاههای استیو، فرای زمان او بوده است و ارزشهایی که اپل را بر پایه آنها بنا کرد همیشه با ما خواهند بود. بسیاری از پروژهها و ایدههای فعلی ما پس از مرگ او آغاز شده اند اما تأثیر او بر روی آنها و بر روی ما غیر قابل انکار است.
آخر هفته خوبی داشته باشید و متشکرم از اینکه کمک می کنید تا میراث استیو را به سمت آینده پیش ببریم.»
~ * ~ * ~
اما در اینجا من نمیخواهم بیشتر از این در مورد خود شخص جابز حرف بزنم و یا خاطراتی را که گاه و بیگاه از او توسط افراد مختلف نقل میشوند، بازگو کنم.
بلکه هدفم این است که یک نکته اساسیتر و پایهایتر را بررسی کنیم:
به نظر شما اگر جابز همین حالا همان جوان جویای نام چند دهه پیش بود، باز هم میتوانست تأثیرگذار شود، تبدیل به یک شخص مشهور شود و شرکت بزرگی با محصولات تأثیرگذار از خود به جا بگذارد؟
اصولا اگر راهی برای کلون کردن اشخاص مشهور داشتیم و سعی میکردیم با اهرمهایی این کلونهای دقیق را به همان سمت و سوی نسخه اصلی برانیم، نتیجه کار، شبیه شخص اصلی میشد؟
کمی در ذهن خود این تخیل را بررسی کنید و قبل از اینکه ادامه پست را بخوانید، سعی کنید جوانب امر را بررسی کنید.
~ * ~ * ~
در سال ۱۹۷۱، دانشگاه میشیگان مرکز کامپیوتر جدید خود را در ساختمانی کاملاً نوساز راهاندازی نمود. پردازندۀ مرکزی بزرگی در وسط یک اتاق سفید دیده میشد و دهها دستگاه منگنه که آن روزها در مراکز کامپیوتری رایج بود، در اطراف آن قرار داشت. سال ۱۹۷۱، دانشگاه میشیگان یکی از پیشرفتهترین برنامههای علمی کامپیوتر دنیا را داشت و هزاران دانشجو از این مرکز استفاده میکردند که یکی از معروفترین این دانشجویان جوانی به نام بیل جوی بود.
جوی در همان سال افتتاح این مرکز کامپیوتر، به دانشگاه میشیگان رفت. او پسر ۱۶ سالۀ قدبلند و لاغری بود که موهایی ژولیده داشت و در دبیرستان به عنوان ساعیترین دانشآموز برگزیده شده بود و هدفش این بود که یک زیستشناس یا ریاضیدان شود اما در سال اول حضورش در دانشگاه و ورود به این مرکز کامپیوتر، تحت تأثیر فضای آنجا قرار گرفت و تصمیمش به کلی عوض شد. مرکز کامپیوتر همه زندگی او شد و تا جایی که توانست به برنامهنویسی پرداخت.
سپس نزد یک پروفسور علوم کامپیوتر مشغول به کار شد و به همین دلیل توانست در طی تابستان نیز به برنامهنویسی کامپیوتر ادامه دهد و بیش از پیش خود را در دنیای نرمافزار غوطهور کرد. او با همکاری یک گروه کوچک از برنامهنویسان، موفق به بازنویسی UNIX (یک سیستم نرمافزاری برای استفاده در پردازندههای مرکزی) شد.و این برنامه، تبدیل به سیستم عملیاتی میلیونها کامپیوتر در سراسر دنیا شد.
آیا میدانید بیشتر نرمافزارهایی که به شما امکان دستیابی به اینترنت را داده اند، توسط چه کسی نوشته شده است؟
او کسی نیست جز بیل جوی.
جوی پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه کالیفرنیا، یکی دیگر از زبانهای کامپیوتر به نام جاوا را بازنویسی کرد. گاهی از او به عنوان ادیسون دنیای اینترنت یاد میشود.
داستان نبوغ بیل جوی بارها و همیشه به یک شکل گفته شده است:
در دنیای کامپیوتر نمیتوان با استفاده از پول و رابطه به جایی رسید. افراد بر اساس شایستگیهای خود پیشرفت میکنند و همه افراد حاضر در این عرصۀ پهناور بر اساس استعدادهای خود سنجیده و قضاوت میشوند. در این دنیا فقط بهترینها برنده میشوند و جوی به وضوح یکی از بهترینها بود.
اما آیا واقعا این حرف درست است؟!
اگر واقعبین باشیم میبینیم که تنها ملاک، شایستگی نیست بلکه ترکیبی از تواناییها، فرصتها و شانس استفاده از فرصتها باعث موفقیت یک شخص میشوند.
~ * ~ * ~
تقریباً به مدت یک دهه، روانشناسان مشغول مناظرههای اساسی در مورد این سؤال بودند که آیا چیزی به نام استعداد ذاتی وجود دارد یا نه و پاسخ مثبت بود. اما لازمۀ دستیابی به موفقیت تنها استعداد نیست بلکه مقدمات لازم برای استفاده از این استعداد نیز نقش مهمی در رسیدن به موفیت داد. با نگاهی روانشناسانه به موضوع خواهیم دید که نقش زمینۀ مناسب برای ظهور استعداد در رسیدن به موفقیت، بیش از نقشی است که خود استعداد در رسیدن افراد به موفقیت داد.
در سال ۱۹۹۰، گروهی از روانشناسان با سرپرستی اریکسون و با همکاری انجمن موسیقی، مطالعهای انجام دادند. در این مطالعه دانشآموزان مدرسۀ ویولن به سه گروه تقسیم شدند. در اولین گروه، بچههایی که دارای استعداد کافی برای تک نوازی در گروههای بینالمللی بودند قرار گرفتند. در گروه دوم، کسانی قرار داده شدند که در این زمینه استعداد نسبتاً خوبی داشتند و در سومین گروه، کسانی که به نظر میرسید هرگز به مراحل حرفهای نخواهند رسید و انتظار میرفت که حداکثر مربی موسیقی مدارس دولتی شوند، قرار گرفتند. آنگاه از همۀ آنها این سؤال پرسیده شد: از اولین باری که دست به ویولن زدهاید تاکنون چند ساعت تمرین کردهاید؟
همه افراد در هر سه گروه، نوازندگی ویولن را از حدود ۵ سالگی شروع کرده و در چند سال اول، همگی تقریباً به یک اندازه و حدود ۲ تا ۳ ساعت در هفته تمرین کرده بودند اما وقتی آنها به حدود ۸ سالگی رسیدند، تفاوت واقعی شروع شد. بچههایی که در آن سنین بیش از دیگران تمرین کرده بودند، حالا بهترینهای کلاس بودند؛ این دسته ۶ ساعت در هفته تا ۹ سالگی، ۸ ساعت در هفته تا ۱۲ سالگی، ۱۶ ساعت در هفته تا ۱۴ سالگی و بیشتر و بیشتر و تا هنگامی که به بیست سالگی رسیده بودند به راحتی بیش از ۳۰ ساعت در هفته تمرین میکردند.
در حقیقت دستۀ برتر نوازندههای ویولن تا این سن ده هزار ساعت تمرین کرده بودند در صورتی که دسته دوم هشت هزار ساعت و دسته سوم که مربیان آینده موسیقی در مدارس میشوند فقط حدود چهار هزار ساعت تمرین کرده بودند.
اریکسون و همکارانش سپس پیانیستهای آماتور را با پیانیستهای حرفهای مقایسه نموده و به نتایج مشابه دست یافتند. آماتورها در دواان کودکی هرگز بیش از ۳ ساعت در هفته تمرین نکرده بودند و تا سن بیست سالگی در مجموع دو هزار ساعت تمرین داشتند اما حرفهایها دائماً بر ساعات تمرین خویش افزوده و تا سن بیست سالگی ده هزار ساعت تمرین در کارنامه خود داشتند.
قسمت جالب توجه مطالعه اریکسون این بود که آنها هرگز موفق نشدند فردی را بیابند که بدون تمرین زیاد، به طور ذاتی و طبیعی و تنها با اتکا به استعداد خویش به مراحل حرفهای کار موسیقی رسیده باشد. تحقیق آنها نشان داد که پس از اینکه یک موزیسین با اتکا به تواناییهای زیاد خویش موفق به حضور در یک مدرسه خوب موسیقی شد، چیزی که باعث تشخیص او به عنوان یک نوازنده موفق آینده میشود میزان جدیت او در کار است، فقط همین!
افرادی که در اوج هستند، خیلی خیلی سختتر و بیشتر از سایرین، کار و تمرین میکنند و آنچه که این محققان در مطالعه خود یافتند یک عدد جادویی برای رسیدن به موفقیت واقعی بود و آن ده هزار ساعت تمرین و تلاش است.
این مطالعه نشان داد که برای دستیابی به مهارت و رسیدن به رتبههای جهانی در هر زمینهای لازم است که ده هزار ساعت تمرین در کارنامه هرکس موجود باشد! تحقیقات یکی پس از دیگری نشان دادهاند که آهنگسازان، بسکتبالیستها، نویسندگان، اسکیبازان، پیانیستها، شطرنجبازان حرفهای و … همگی در زمینۀ تخصصی خود همین مقدار تمرین داشتهاند.
یک متخصص اعصاب به نام دانیل لویتین میگوید:
«هنوز در بین افراد مطرح در سطح بینالمللی (در همه فعالیتها) هیچ فردی مشاهده نشده است که در زمانی کوتاهتر از ده هزار ساعت به این سطح موفقت رسیده باشد. به نظر میرسد مغز برای اینکه بتواند آگاهیهای لازم جهت رسیدن به سطح بینالمللی (در هر زمینهای) را کسب کند، به همین میزان زمان نیاز دارد.»
این مسئله حتی در مورد افرادی مثل موزارت که او را اعجوبۀ دنیای موسیقی میدانیم نیز صادق است. او آهنگسازی را از سن شش سالگی آغاز نمود، روانشناسی به نام مایکل هو در کتاب توضیح نبوغ در این مورد چه نوشته است:
کارهای اولیۀ موزارت که در سنین کودکی انجام شده بود، هیچکدام کارهای جالب و جاافتادهای نبود، اولین قطعاتش نیز احتمالاً به وسیلۀ پدرش نوشته شده و به مرور ارتقا پیدا کرده بود. بسیاری از قطعاتی که ولفگان در دوران کودکیاش ساخته بود مثل هفت قطعۀ اولش برای ارکستر پیانو نیز، تا حد زیادی توسط سایر آهنگسازان تنظیم و اصلاح شده بود. از بین قطعات ساخته شده توسط موزارت اولین کاری که به عنوان شاهکار شناخته شد، بعد از بیست و یک سالگیِ او و در حالی ساخته شده بود که در آن هنگام حداقل ده سال، از شروع کارش به عنوان آهنگساز میگذشت.
هارولد شونبرگ، منتقد موسیقی پا را فراتر نهاد و گفته است: «موزارت در واقع دیر به شکوفایی رسید چون او حداقل پس از بیست سال آهنگسازی توانست شاهکارش را ارائه دهد.»
برای رسیدن به سطوح بینالمللی در زمینۀ شطرنج نیز حدود ده سال زمان لازم است و ده سال تقریباً همان مدتی است که میتوان در آن ده هزار ساعت تمرین سخت انجام داد، ده هزار ساعت عددی جادویی برای رسیدن به اوج است.
به داستان بیل جوی برگردیم. سال ۱۹۷۱ و نوجوان شانزده ساله قدبلند و ژولیدۀ بسیار باهوشی که در امتحان ورودی دانشگاه امتیاز بسیار خوبی را در ریاضیات کسب کرده بود اما این همه حقیقت نبود، کلید پیشرفت خیرهکنندۀ او حضورش در اتاق کامپیوتر دانشگاه میشیگان بود.
در اوایل سال ۱۹۷۰ که بیل مشغول آموختن برنامهنویسی کامپیوتر بود، سایز هر کامپیوتر به اندازۀ یک اتاق بود و قیمتش یک میلیون دلار. دستیابی به کامپیوتر، کار بسیار دشوار و پر هزینهای بود و البته کامپیوترهای آن زمان نمیتوانستند چند برنامه را همزمان با هم اجرا کنند، هر برنامه کارتی داشت که در اختیار اپراتور بود و هرکس برای انجام کارش مجبور بود چندین کارت از اپراتور دریافت نموده و هربار با استفاده از یکی از کارتها برنامۀ مورد نظرش را راهاندازی نماید. حال تصور کنید اگر قبل از او افراد دیگری در نوبت قرار داشتند مجبور بود ساعتها و یا حتی یک روز برای دریافت کارت مربوط به برنامۀ مورد نظرش صبر کند و اگر حتی یک اشتباه میکرد (حتی یک اشتباه تایپی) مجبور بود برای اصلاح آن اشتباه دوباره با استفاده از کارت، برنامه را راهاندازی نماید و تمام فرآیند تکرار میشد.با وجود این شرایط، بسیار مشکل بود که کسی بتواند یک برنامهنویس ماهر شود. یک متخصص کامپیوتر آن دوران به یاد میآورد که: «این مشقات بیشتر به ما بردباری و دقت میآموخت تا برنامهنویسی!»
اما وضعیت بیل جوی فرق میکرد، او برای ادامۀ تحصیل به دانشگاه میشیگان رفت و در همان زمان دانشگاه میشیگان برای اولین بار در دنیا کامپیوترهایی با قابلیت کاربرد همزمان را جایگزین کامپیوترهای کارتی و عظیمالجثۀ قدیمی کرده بود و این امکان وجود داشت تا صد نفر به طور همزمان از امکانات مرکز کامپیوتر استفاده نمایند.
این فرصتی استثنایی بود که هنگام ورود بیل جوی به این دانشگاه در سال ۱۹۷۱ در اختیار او قرار گرفت. او میشیگان را به خاطر مرکز کامپیوترش انتخاب نکرده بود، او قبلاً هرگز با کامپیوتر کار نکرده و هیچ آشنایی با آن نداشت و فقط به قصد تحصیل در رشتههای ریاضیات و مهندسی وارد دانشگاه شده بود اما در سال اول ورودش وقتی با کامپیوتر و برنامهنویسی آشنا شد، احساس کرد که بهترین اتفاق در جایی قرار گرفته که در دنیا بینظیر بود. او میتوانست هر چقدر میخواهد به برنامهنویسی کامپیوتر بپردازد. برنامهنویسی برای او مثل بسیاری از انسانهای دیگر نه یک رویای دور از دسترس بلکه یک تفریح شده بود.
بیل جوی میگوید: «خوابگاه من در قسمت شمالی دانشگاه بود و مرکز کامپیوتر دانشگاه هم درست همانجا واقع شده بود و من مقدار بسیار زیادی از وقتم را آنجا میگذراندم. آن مرکز بیست و چهار ساعت شبانه روز باز بود و من میتوانستم تمام شب آنجا بمانم و کار کنم البته موضوع این بود که برای استفاده از مرکز کامپیوتر به هر دانشجو فقط حدود یک ساعت زمان میرسید اما متوجه شده بودیم که با تایپ time=t میتوانیم در نرمافزار رخنه نموده و هر قدر میخواهیم از آن مرکز استفاده نماییم!»
~ * ~ * ~
حال به جریان فرصتهای استثنایی که یکی پس از دیگری بر سر راه بیل جوی قرار گرفته بودند، توجه نمایید:
– با ورود تصادفی به دانشگاه میشیگان توانست از مرکز کامپیوتر آنجا که در آن زمان در دنیا بینظیر بود، استفاده نماید.
– با وجود یک اشکال نرمافزاری در سیستم کامپیوتر توانست هرقدر میخواهد در آن مرکز، برنامهنویسی کند.
– به خاطر اینکه آن دانشگاه توانایی داشت تا هزینههای بازنگهداشتن بیست و چهار ساعته مرکز کامپیوتر را تقبل نماید، او توانست به طور شبانهروزی از این مرکز استفاده کند.
و
– به خاطر استفاده از این فرصتها توانست نرمافزار UNIX را بازنویسی کند.
بیل جوی بسیار باهوش و علاقهمند به یادگیری بود اما برای تبدیل شدن به یک متخصص مشهور در سطح جهانی، به کسانی نیاز داشت تا به او فرصت یادگیری مقدمات این تحصیل را بدهند.
او سپس در ادامه میگوید: «سیزده سال بعد من موفق شدم تا برنامهای را که هنوز هم مورد استفاده قرار میگیرد، بنویسم.»
اگر سیزده سال را با احتساب تابستانها و شبها در نظر بگیریم، چیزی حدود دههزار ساعت زمان برده بود! درست است حدود ده هزار ساعت!
~ * ~ * ~
بیایید این بار مروری داشته باشیم بر داستان زندگی بیل گیتس، پسری جوان و باهوش که به سرعت جذب دنیای برنامهنویسی کامپیوتر شد. او ابتدا در یک شرکت کوچک کامپیوتر به نام مایکروسافت مشغول به کار بود و سپس استعداد، بلندهمتی و پشتکار و مقاومتش، از او غولی در دنیای نرمافزار ساخت. این داستانی است که همیشه شنیدهایم اما اجازه دهید کمی عمیقتر به این مسئله بپردازیم.
پدر گیتس یک وکیل ثروتمند و مادرش دختر یک بانکدار بسیار ثروتمند بود. در دوران کودکی به عنوان یک بچۀ باهوش در انجام تکالیف درسیاش دچار مشکل شد و به همین دلیل والدینش از ابتدای کلاس هفتم او را به مدرسهای خصوصی به نام لیکساید که هزینههایش توسط خانوادههای دانشآموزان تأمین میشد، فرستادند و در سال دوم حضور بیل گیتس در این مدرسه، مرکز کامپیوتر مدرسه افتتاح شد.
این واقعه در زمان خودش بسیار شگفتانگیز بود، چرا که در آن زمان وجود یک کامپیوتر با ارتباط مستقیم به سیستم پردازندۀ مرکزی و بدون نیاز به استفاده از کارتهای راهانداز، اتفاق بسیار نادر و برای بیل گیتس فرصتی بسیار استثنایی بود تا برنامهنویسی را با استفاده از یک کامپیوتر با قابلیت انجام همزمانی چند برنامه، بیاموزد. او به عنوان یک دانشآموز کلاش هشتم بیدرنگ شروع به برنامهنویسی نمود.
از آن زمان به بعد، گیتس همه زندگیاش را در اتاق کامپیوتر گذراند. او و تعدادی از دانشآموزان دیگر یادگیری استفاده از این دستگاه جدید را شروع کردند، اما برای استفاده از این امکان، احتیاج به هزینهای بود که حتی برای مؤسسه ثروتمندی مثل لیکساید نیز مبلغ هنگفتی به حساب میآمد و باز هم این والدین بودند که برای استفادۀ فرزندانشان از این فرصت، مبلغ لازم را فراهم نمودند تا آنها از این فرصت طلایی برخوردار شوند.
در همین هنگام بود که مؤسسه TRW قراردادی را جهت راهاندازی یک سیستم کامپیوتری عظیم در جنوب ایالت واشنگتن امضا کرد و با ناامیدی به دنبال برنامهنویسی بود که با نرمافزارهای مورد نیاز این پروژه آشنایی داشته باشد. در این روزهای آغازین انقلاب کامپیوتر، پیدا کردن برنامهنویسانی با این میزان تجربه بسیار مشکل بود و تنها امکان آنها، استفاده از دانشآموزان مدرسۀ لیکساید بود که هزاران ساعت از زندگی خود را به برنامهنویسی در مرکز کامپیوتر دبیرستانشان گذرانده بودند. گیتس حالا دانشآموز سال بالایی بود که سعی میکرد معلمانش را متقاعد کند تا این کار را به عنوان یک پروژۀ درسی قبول کنند و به او اجازه دهند که در این پروژه شرکت نماید و بالاخره موفق شد و تحت نظارت مردی به نام جان نورتون مشغول انجام این پروژه شد. خود گیتس میگوید که این فرد بیش از هرکس دیگری در زندگی به او آموخته است.
در آن پنج سال از کلاس هشتم تا سال آخر دبیرستان فرصتهای استثنایی زیادی در مسیر او قرار گرفت. بایایید با هم مرور کنیم:
– فرصت شماره یک، حضور بیل گیتس در مدرسۀ خصوصی لیکساید بود. در آن سال چند مدرسه در کل دنیا به کامپیوتر دسترسی داشتند؟
– فرصت شماره دو این بود که والدین دانشآموزان مدرسه لیکساید توان پرداخت هزینههای مرکز کامپیوتر مدرسه را داشتند.
– فرصت شماره سه این بود که کسی پیدا شد که به کار و تجربه گیتس نیاز داشت.
– فرصت شماره چهار محل زندگی گیتس بود که میتوانست تا دانشگاه واشنگتن را پیاده بپیماید.
– فرصت شماره پنج این بود که میتوانست بین ساعت ۳ تا ۶ صبح از مرکز کامپیوتر دانشگاه به طور رایگان استفاده نماید و …
فکر میکنید این فرصتها در نهایی چه تأثیری در زندگی بیل گیتس داشتند؟ این وقایع باعث شدند تا او فرصت کافی جهت تمرین کردن پیدا کرده و تا هنگامی که پس از گذراندن سال دوم دانشگاه هاروارد تصمیم به راهاندازی شرکت نرمافزاری خود گرفت، حداقل هفت سال بدون وقفه برنامهنویسی کرده و ده هزار ساعت تمرین را پشت سر گذاشته بود. در تمام دنیا چند نوجوان قادر به دستیابی به چنین فرصتهایی برای تمرین کردن هستند؟
خود گیتس میگوید:
«اگر بگویید ۵۰ نفر در تمام دنیا شرایطی مشابه من داشتند، بسیار تعجب خواهم کرد. من همه موفقیتهایم را مرهون یک سری خوششانسیهای غیر قابل باور هستم.»
~ * ~ * ~
اگر داستانهای بیل جوی و بیل گیتس را کنار هم بگذاریم، تصاویر کاملتری از مسیر موفقیت به دست خواهیم آورد. استعداد جوی و گیتس کاملاً واضح و غیر قابل انکار است اما چیزی که واقعاً باعت شهرت آنها شده است، استعداد شگفتانگیز آنها نیست بلکه شانسهای شگفتانگیزی است که سر راهشان قرار گرفت است. گیتس در آغاز مصاحبه ما گفت: «من بسیار خوششانس بودم». معنی این حرف این نیست که او باهوش و یا خلاق نبوده است بلکه معنیاش این است که او خود میداند حضورش در مدسه لیکساید درست در زمان انقلاب کامپیوتر، چه شانس بزرگ و غیر قابل باوری بوده است.
همۀ افراد فوقالعااده موفقی را که مورد بررسی قرار دادهایم هر کدام به نوع خود، از شانسهای غیر معمول در زندگی برخوردار شدند. این فرصتهای استثنایی فقط شامل حال میلیونرهای دنیای نرمافزار نبود بلکه سایرین در زمینههای ورزشی و موسیقی نیز از این فرصتها بینصیب نبودند، طوری که به نظر میرسد این یک قاعده است.
بگذارید آخرین مثال را نیز راجع به فرصتهای پنهانیای که افراد بسیار موفق از آن سود بردهاند، ارائه دهیم. در ادامه فهرست ۷۵ نفر از ثروتمندترین افراد تاریخ بشر را از ملکه و پادشاه و فراعنه مصر گرفته تا میلیاردرهای معاصر ببینید:
آیا میدانید نکتۀ قابل توجه این لیست چیست؟ تعجبآور است که از میان ۷۵ اسم، ۱۴ نفر آمریکایی هستند که همگی در فاصله ۹ سال از یکدیگر در وسط قرن نوزدهم متولد شدهاند. دقیقهای بیندیشید. محققان کار را با فراعنه آغاز نموده و در گوشه و کنار دنیا به دنبال شواهدی برای ثروتهای شگفتآور گشتهاند و تقریباً بیست درصد این افراد از یک نسل و در یک کشور هستند.
به لیست نگاه کنید:
موضوع چیست؟ اگر کمی در این باره فکر کنید، پاسخ روشن است. در خلال سالهای ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ بهترین تغییر در اقتصاد آمریکا رخ داد که شاید در تاریخ آن کشور بینظیر بود. در آن هنگام کار ساختوساز جادههای ریلی آغاز شد، مرکز مخابرات و سرمایهداری نیویورک آغاز به کار نمود، دگرگونی و انقلاب صنعتی به طور جدی آغاز شد، تمام قوانین اقتصاد سنتی شکسته و قوانین تازه جایگزین آنها شد و چیزی که اهمیت داشت این بود که شما در آن هنگام چند ساله بودید.
اگر در اواخر دهۀ ۱۸۴۰ متولد شده بودید این فرصت را از دست میدادید چون برای استفاده از این موقعیت، زیادی جوان بودید و اگر در دهۀ ۱۸۲۰ متولد شده بودید زیادی مسن. اما یک روزنۀ باریک ۹ ساله و ویژهای وجود داشت که در صورت تولد در محدودۀ این روزنۀ زمانی ویژه، سند موفقیت آینده در دستانتان بود. همۀ ۱۴ نفر لیست فوق، استعداد و توانایی داشتند اما علاوه بر آن، شانس شگفتانگیزی نیز به آنها رو کرده بود.
همین تجزیه و تحلیل را در مورد بیل جوی و بیل گیتس انجام بدهیم.
اگر با کهنهکاران عرصۀ کامپیوتر صحبت کنید به شما خواهند گفت که مهمترین زمان در تاریخ انقلاب کامپیوترهای شخصی، ژانویه ۱۹۷۵ بود. تا آن زمان کامپیوترها بسیار بزرگ و گرانقیمت بودند و استفادهکنندگانِ آنها، رؤیای داشتن یک کامپیوتر کوچک و ارزانقیمت که فرد عادی بتواند از آن استفاده نماید را در سر میپروراندند و در ژانویه ۱۹۷۵ بالاخره آن روز فرا رسید.
باز هم قاعدهای مشابه در مورد کسانی که میتوانستند بیشترین بهره را از این فرصت طلایی ببرند، وجود داشت.
ناتان مایهرولد که سالها از اعضای هیأت رئیسه مایکروسافت بود، میگوید: «اگر در سال ۱۹۷۵ آنقدر مسن بودی که از قبل شغل خوبی داشتی بسیار مشکل بود که برای ورود به این دنیای جدید تغییر مسیر بدهی و اگر چند سالی از فارغالتحصیل شدنت از دانشگاه میگذشت باز هم وارد دنیای قدیمیترها شده بودی و ازدواج کرده و خانه خریده و منتظر به دنیا آمدن فرزند خود بودی و دیگر هیچ امکانی نبود که بخواهی شغلت را رها کرده و به دنیای جدید کامپیوترها وارد شوی».
اکنون به راز تولد قبل از ۱۹۵۲ نزدیک شدهایم. برای اینکه زیادی کم سن و سال نباشی باید حداقل از دبیرستان فارغالتحصیل شده باشی، پس بهترین سنی که بتوانی به انقلاب دنیای کامپیوتر بپیوندی، بیست یا بیست و یک سالگی است. یعنی باید در سالهای ۱۹۵۴ یا ۱۹۵۵ متولد شده باشی، تا در سال ۱۹۷۵ بیست یا بیست و یک ساله باشی.
بیل گیتس: ۲۸ اکتبر، ۱۹۵۵
بهترین تاریخ تولد! گیتس هم مثل بازیکنهای هاکی که در اول ژانویه متولد شده بودند از نظر تاریخ خوششانسی آورده بود. بهترین دوست گیتس در مدرسه لیکساید، پاول آلن بود که او هم مانند گیتس وقت زیادی را صرف برنامهنویسی در مرکز کامپیوتر مدرسه میکرد و به همراه گیتس مایکروسافت را پایهگذاری نمود. تاریخ تولد پاول چیست؟
پاول آلن، ۲۱ ژانویه، ۱۹۵۳
سومین مرد ثروتمند در مایکروسافت که شرکت نرمافزاری دیتودی را در سال ۲۰۰۰ میلادی راهاندازی نمود، یکی از قابل احترامترین افراد متخصص در دنیای نرمافزار، استیو بالمر است. تاریخ تولد او را حدس بزنید.
استیوبالمر: ۲۴ مارس، ۱۹۵۶
استیو جابز را فراموش نکنیم. آیا تاریخ تولد او را میدانید؟
استیو جابز: ۲۴ فوریه، ۱۹۵۵
اریک اشمیت، یکی دیگر از پیشگامان انقلاب نرمافزار و از مدیران برجسته گوگل. سال تولد؟
اریک اشمیت، ۲۷ آپریل، ۱۹۵۵
اکنون نوبت بیل جوی است؛ افسانه دنیای کامپیوتر که اندکی از سایرین بزرگتر است و تاریخ تولدش؟
بیل جوی: ۸ نوامبر، ۱۹۵۴
و اگر هنوز فکر میکنید که زمان و مکان تولد همه این افراد تصادفی مشابه هستند در ادامه، تاریخ تولد سه نفر دیگر از مؤسسان مایکروسیستم را ببینید:
اسکات مک نلی: ۱۳ نوامبر، ۱۹۵۴
ویناد خسلا: ۲۸ ژانویه، ۱۹۵۵
اندی بچتلشم: ۳۰ سپتامبر، ۱۹۵۵
ما همیشه فکر میکنیم که موفقیت نتیجه شایستگیهای فردی است اما مرور زندگی افراد نشان میدهد که موفقیت تنها حاصل کار خودشان نبوده بلکه محیط زندگی آنها نیز در دستیابی به این سطح از موفقیت سهم بسیاری داشته است.
~ * ~ * ~
خلاصه این پست تا حالا این میشود که علاوه بر استعداد و داشتن پشتکار، یک سری تصادف و شرایط مساعد هم برای چهره شدن یک نابغه لازم هستند.
به بیوگرافی جابز برمیگردیم، تصور کنید که عبدالفتاح جندلی – پدر بیولوژیک جابز- که در «یک پزشک» در پستی پیش از این در مورد او نوشتهایم رفتار دیگری میداشت. تصور کنید که با مادر استیو یعنی جوآن کارول شِپِل ازدواج میکرد و بعد به سوریه برمیگشت و یک کار دولتی به او داده میشد.
تصور کنید که شرایط چقدر فرق میکرد. کسی چه میداند، شاید جابز یک آدم معمولی در سوریه میشد، شاید یکی از کشتهشدههای بی نام حوادث اخیر سوریه میشد. شاید حداکثر یک کارمند ارشد یک شرکت ارتباطی در سوریه میشد، اصلا شاید به خاطر شیوه زندگی متفاوت، تصادفا برای از جهشهای لازم برای سرطانی شدن پانکراس در او رخ نمیداد و او حالا با گمنامی و اضطراب شرایط دشوار سوریه، هر روز دو سه ساعتی به اینترنت متصل میشد و اخبار شرکتهای موفق فناوری را در میانسالی میخواند و به بازنشستگی فکر میکرد!
اما از موضوع اصلی بحث دور نشویم.
~ * ~ * ~
یکی از چیزهایی که در مطالب بالا به آنها اشاره کردم، قانون ده هزار ساعت بود، اما آیا واقعا برای استاد شدن در چیزی مثل نوازندگی یا مثلا یک گرافیک کامپیوتری، شطرنج یا فوتبال، واقعا به این ۱۰ هزار ساعت زمان نیاز است؟
در واقع این قانون ۱۰ هزار ساعت و بیشتر مطالبی که در بالا خواندید، زاده تحقیقات و تفکرات شخصی به نام مالکوم گلدول است، او در کتابی به نام Outliers به این امر اشاره کرده است.
اما در این میان برخی از محققان از تمرکز زیاد روی این قانون ۱۰ هزار ساعت، خشنود نیستند.
چند وقت پیش نتایج یک متاآنالیز در مورد همین قانون ۱۰ هزار ساعت، سر و صدای زیادی در محیط اینترنت بهپا کرد.
شاید بدانید که منظور از متاآنالیز، مطالعه و تحقیقی است که در آن اطلاعات و نتایج تحقیقات دیگر در کنار هم قرار داده میشوند، با هم ترکیب میشوند، تا منجر به پیدایش دید بهتری در مورد یک مسئله شوند.
در متاآنالیزی که در مورد قانون ۱۰ هزار ساعت انجام شد، نتایج ۸۸ مقاله علمی که در مجموع روی ۱۱ هزار نفر انجام شده بودند، با هم ترکیب شدند.
بر این اساس مشخص شد که فقط حدود ۱۲ درصد بسیاری از مهارتها، در نتیجه تمرین و ممارست حاصل میشوند و در کارهای پیچیده، بخش عمده باقیمانده در نتیجه استعداد شخص حاصل میشود.
در مهارت و هنرهای مختلف نقش تمرین، متغیر است، مثلا در ورزش حدود ۱۸ درصد، در موسیقی حدود ۲۱ درصد و در کاری مثل آموزگاری و استادی، فقط ۴ درصد موفقیت ناشی از تمرین است.
به علاوه این تحقیقات مشخص کردند که در بعضی از هنرها مثل موسیقی کلاسیک، نتایج بررسیها نشان میدهند که افراد برجسته بینالمللی نه به ده هزار ساعت بلکه به ۲۵ هزار ساعت، تمرین مستمر نیاز دارند و همین امر هم نشان میدهد تکیه به عدد جادویی ۱۰ هزار ساعت، درست نیست.
در واقع از زمانی که از انتشار کتاب خوب آقای گلدول گذشته است، رسانههای عامهفهم، ترجیح دادهاند برای رسانهای کردن موضوع، بیش از حد روی عدد ده هزار تکیه کنند و همان طور که شما در مطلب بالا خواندید، مقصود و نیت اصلی آقای گلدول چیزی فراتر از یک عدد خام بود.
به هر حال بجنبید، زمان برای شما محدود است!
Hits: 0