تقریباً در هرچند دهه در طول تاریخ تغییراتی دگرگون ساز رخ میدهد که همهچیز را همراه با خود تغییر میدهد. همانطور که پیتر دراکر، نظریهپرداز بزرگ مدیریت، در سال ۱۹۹۲ در مجله Harvard Business Review اظهار داشت : «بعد از گذشت چند دهه جوامع خود را سازماندهی مجدد میکنند و جهانبینی، ارزشهای بنیادین، ساختارهای اجتماعی و سیاسی، هنر و نهادهای اساسی خود را دگرگون میسازند. پنجاه سال دیگر جهان جدیدی به وجود خواهد آمد و افراد آن حتی نمیتوانند تصور کنند که پدربزرگانشان در چه دنیای زندگی میکردهاند و پدرانشان در چه جهانی به دنیا آمدهاند! عصر ما چنین عصری است!»
برای دراکر جهان جدید یک ویژگی بارز و متمایزکننده دارد: تغییر به جامعه دانشی. درواقع دراکر این جهش سرنوشتساز را از سال ۱۹۵۹ پیشبینی کرده بود؛ جهش به دنیایی که نیروی کار آن بیشتر با ذهن خود ارزش میآفرینند تا با بازوهایشان.
او در آن سالها در آثار خود، ظهور «کار دانشی» را توصیف کرده بود. سه دهه بعد دراکر مطمئن شد که دانش، منبع اقتصادی مهمتری نسبت به زمین، کار یدی و یا داراییهای مالی است؛ تا حدی که او جامعه آینده را جامعه پساسرمایه داری نام نهاد. او سپس، درست کمی قبل از اینکه در سال ۲۰۰۵ فوت کند، اظهار داشت که «در قرن ۲۱ افزایش بهرهوری دانشکاران،مهمترین کمکی است که مدیران میتوانند ارائه دهند».
حال با توجه به نظریات پیتر دراکر سازمانهای امروزی را چگونه باید اداره کرد؟ در زیر شش جنبه که باید بیشتر موردتوجه قرار گیرد تشریح میشود:
۱- تشخیص اطلاعاتی که موردنیاز است: این اطلاعات است که دانشکاران را قادر به انجام شغلشان میکند اما فهم اینکه از خیل عظیم اطلاعاتی که میتوان به دست آورد کدامیک مفید است چالش بزرگی است که باید نخست در مورد آن تصمیمگیری شود.
۲- دور ریختن دانش بهدردنخور: توانایی ایجاد روشها و تولید محصولات و خدمات جدید و نوآورانه از طریق دانش یک جنبه دیگر هم دارد و آن هم فراموش کردن و از کار انداختن دانشها، فرایندها و محصولاتی است که قدیمی شدهاند و پاسخگوی نیازها و مسائل امروز نیستند. چیزی که صاحبنظران آن را «یادگیری معکوس» مینامند.
۳- دادن استقلال بیشتر به کارکنان: در اقتصاد دانشی چهبسا زیردستان در حوزه تخصصی خود بیشتر و بهتر از مدیران اطلاعات و دانش دارند و ازاینرو تصمیمگیرندگان بهتری هستند. پس شیوه فرماندهی و کنترل سازمانهای سنتی که همه قدرت و اختیار را به مدیران میداد باید برچیده شود.
۴- ایجاد سازمان یادگیرنده: شاید آسیبپذیرترین سرمایه از انواع مختلف آن، همین سرمایه دانشی باشد که درصورتیکه رشد نکند از بین خواهد رفت. بنابراین فقط در سازمان یادگیرنده است که دانش رشد میکند و بهدرستی به کار گرفته میشود.
۵- تقویت حس هدفمندی: دانشکاران نمیتوانند مانند کارگران سنتی صرفاً چند وظیفه جزئی را انجام دهند. آنها در صورتی انگیزه پیدا میکنند که بدانند هدف از انجام کارها چیست و بتوانند وظایف خود را به چشماندازها و اهداف عالیتری پیوند بزنند.
۶- حساسیت اخلاقی نسبت به آثار اقتصاد دانش محور: در اقتصادی که دانش ابزار اصلی تولید است، ممکن است کسانی که بنابر ماهیت شغلشان چندان دانشی نیستند، دچار تبعیض و محرومیت شوند ولی باید توجه کرد که به قول دراکر «یک کسبوکار سالم نمیتواند در یک جامعه مریض رشد یابد».
Hits: 0