رنه دكارت علاوه بر فيلسوف از رياضيدانان و فيزيكدانان بزرگ عصر رنسانس نيز بوده است، طوريكه او را پدر هندسه تحليلي نيز ناميده اند. او در 31 مارس 1596 در فرانسه به دنيا آمد و پس از طي دوره تحصيلي هشت ساله در بيست سالگي به جهان گردي پرداخت و از آن پس به قول خودش كوشيد در پي خرد برود. از اين رو به ارتش هلند پيوست و به جنگ رفت و بدين ترتيب اوقاتي از عمر را در قسمتهاي گوناگون اروپا گذراند در 1629 باز هم روانه هلند شد و نزديك بيست سال در آنجا و در آرامش به تحقيقات خود پرداخت. تحقيقات دكارت بيشتر تجربه و تفكر شخصي بود، او كمتر از كتاب و نوشته استفاده مي كرد و اين ما را ياد سقراط مي اندازد كه در كوچه هاي آتن قدم مي زد و با هر كس به بحث و فلسفه مي پرداخت و هيچ گاه چيزي از خود ننوشت!
دكارت در سپتامبر 1649 به دعوت ملكه سوئد براي تعليم فلسفه خويش به دربار وي در استكهلم رفت اما شرايط آب و هوا و همينطور نوع زندگي كه دكارت به آن عادت نداشت او را به بيماري ذات الريه مبتلا ساخت و در 11 فوريه 1650 در همان جا در گذشت.عصري كه دكارت در آن مي زيست به عصر شكاكيت نيز معروف مي باشد و نمايان است كه “شك” نه تنها اعتقادات ديني را متزلزل مي كند بلكه آسايش و آرامش زندگي را نيز مختل مي كند. دكارت نيز كه به ديانت مسيحي معتقد و به گفته خودش وجود خداوند را همچون قضاياي رياضي بديهي مي دانست براي بر انداختن شكاكيت و رهانيدن اعتقادات و علوم از چنگال شك به تاسيس فلسفه جديدي پرداخت، بمين خاطر او را پدر فلسفه نو نيز ناميده اند.
او همانند ارشميدس كه معتقد بود: “براي اينكه بتواند كره خاكي را از جا بر كند و به مكان ديگر منتقل كند تنها نيازمند يك نقطه ثابت و ساكن بود”، به دنبال نقطه اي ثابت مي گشت تا بر آن تكيه كند. از اينرو دكارت مي گويد: “در ابتدا بايد به همه چيز شك كرد” او نمي خواست قدم اول و پايه بنا را بر جاي سست قرار دهد. و در ادامه اين شك او از اين هم فراتر مي رود و مي گويد: “حتي به حواسمان نيز نمي توانيم اعتماد كنيم، حواسمان ممكن است ما را بفريبند.” اما در اين ميان تنها چيزي كه براي او مسلم بود همين شك كردن او بود. اين شك تنها چيزي بود كه او يقين داشت و وقتي شك مي كند، حتما مي انديشد و چون مي انديشد حتما موجودي انديشنده است! و يا به گفته خود او: “مي انديشم، پس هستم”. او مي گويد: وقتي من حكم مي كنم كه شيئي هست يا موجود است چرا كه آنها را مي بينم، قطعا با بداهت بيشتري لازم مي آيد كه خود من كه شي را ميبينم، وجود داشته باشم چون ممكن است آنچه من مي بينم در واقع آن شي نباشد، همچنان كه ممكن است من حتي چشمي نداشته باشم كه چيزي را ببيند ولي محال است وقتي مي بينم يا فكر مي كنم كه مي بينم (فرقي نمي كند) خود من كه فكر مي كنم معدوم باشم.”
او اين نقطه ثابت را بدست آورده بود و در ادامه از اين نقطه پيش تر مي رود و به اثبات و جود خداوند، تجرد نفس، بيان ماهيت خطا، بيان ماهيت ماده و به اثبات عالم خارج مي پردازد، كه اينها همه در رساله تاملات او جمع آوري شده است.
تاملات نه تنها بهترين اثر دكارت بلكه بهترين و مهمترين اثر قرن هفدهم به شمار آورد.
وجود خدا در نظر دكارت همانند ” هر كه انديشيد پس هست” خود – بديهي بود. او مي گفت: تصور وجود كامل را همه ما داريم و لازمه چنين تصوري آن است كه بايد وجود كاملي وجود داشته باشد چون وجود كامل اگر وجود نمي داشت كامل نمي بود، در ضمن اگر وجود كاملي در ميان نبود تصور آن نيز به ذهنمان راه نمي يافت! به گفته دكارت تصور خدا در ذات ماست. اين تصور از وقتي كه بدنيا مي آييم و مثل علامتي كه سازنده روي فرآورده خود مي گذارد بر ما نقش شده است. چرا كه تصور كمال از انسان بي كمال ممكن نيست!
Hits: 4