برخي از متخصصان management قرن بيستم را قرن “مديريت” و قرن بيست و يکم را قرن “رهبري” مي نامند. در تعاريف آکادميک مديريت؛ فرآيند به کارگيري موثر و کارآمد منابع مادي و انساني در برنامه ريزي، سازماندهي، بسيج منابع و امکانات، هدايت و کنترل است که براي دستيابي به اهداف سازماني و بر اساس نظام ارزشي مورد قبول صورت مي گيرد.
گروهي رهبري را نيز بخشي از وظايف مديريت مي دانند و گروهي ديگر براي رهبري مفهوم وسيع تري نسبت به مديريت قائلند و آن را “توانايي ترغيب ديگران به کوشش مشتاقانه، در جهت هدف هاي معين” تعريف مي کنند.
اگرچه تداخل مفهومي دو مدلول “رهبري” و “مديريت” در تعاريف فوق گسترده است اما با درک برخي تفاوت هاي واضح و آشکار بين اين دو مفهوم مي توان علت گذار تجربه بشري از مديريت به رهبري را ظرف يک قرن بهتر درک کرد. از سويي با فهم اين موضوع مي توان در يک گفتمان ديني جايگاه رهبري الهي را نيز مورد بازشناسي و تدقيق قرار داد.
“داگلاس مک گريگور” براي اولين بار در سال 1957 در کتاب “جنبه انساني سازمانها” تحت عنوان تئوري x و y به بررسي نحوه ارتباط ادراک مديران با رفتار آنها نسبت به افراد مادون پرداخته است.
مک گريگور در مدل خود افراد را به دو دسته تقسيم و هر دسته را با عنوان تئوري “x” و تئوري “y” از يکديگر متمايز مي سازد و به تبع اين تقسيم بندي طرز تلقي مديران از افراد مادون را نيز به دو دسته x و y تقسيم مي کند.
مديراني که ويژگي هاي تئوري “y” را در بردارند مفروضاتشان در زمينه رفتار انسانها اينگونه است:
– انسان معمولي از کار بيزار است و تا مي تواند از آن مي گريزد.
– انسان معمولي از مسئوليت دوري مي جويد، نسبت به کار بي ميل بوده و امنيت را بر همه چيز مقدم مي شمارد.
– انسان را بايد از طريق زور و اجبار، هدايت، نظارت شديد و تهديد به کوشش وادشت و در صورت لزوم بايد تنبيه کرد.
مديراني که با چنين ادراکي، بنابر فرضيات تئوري کلاسيک، انسان را به عنوان عنصري غيرفعال که صرفا بنابر ضرورت هاي مادي از سازمان متابعت مي کنند، فرض مي نمايند و از خود رفتاري اقتدارگرا نشان مي دهند. تعريف شرح وظايف به طور تفصيلي، نظارت شديد، امکان تفويض اختيار خيلي به ندرت، تعيين دقيق اصولي که بايد پيروي شود، اجراي تنبيهات گسترده و امثالهم در برگيرنده ويژگيهاي تئوري “ x” است. در حالي که مديران در ظاهر تمايلات خود را به مفروضات تئوري “ x” ابراز نمي کنند ولي در عمل اکثرا از موضوعات اين تئوري پيروي مي کنند.
مفروضاتي که مک گريگور تحت عنوان تئوري “y” بيان مي کند بدين قرار است:
– کارکردن براي انسان به اندازه بازي و استراحت طبيعي است.
– انسان معمولا تنبل نيست، با ايجاد محيط مناسب، انسانها به کارکردن علاقه مند هستند.
– در صورت ايجاد شرايط لازم، يک انسان معمولي، گرايش به سوي يادگيري و پذيرش مسئوليت بيشتري را دارد. – انسان با کنترل و هدايت خويشتن براي اهداف سازماني مي تواند سودمند واقع گردد. تئوري “y” با يک نگرش انسان گرا سعي دارد محيطي را فراهم کند تا ظرفيت هاي بالقوه انسان شکوفا شود. مديري که داراي فرضيات اين تئوري باشد نوعي سبک و رفتار مديريتي مشارکتي participation را اعمال مي کند و به جاي کنترل نزديک و شديد، با هدف قرار دادن پيشرفت و رشد زيردستانش سعي در تامين شرايطي در جهت انگيزش فرد دارد. بنابر نظريه مک گريگور تئوري “x” در ساختن مديران موفق و موثر با مشکل روبه روست. يک مدير موفق و اثربخش با اجراي تئوري “y” مي تواند توفيق يابد.
اين در حالي است که بسياري از صاحب نظران مديريت معتقدند سبک رهبري مدير، اساسا تحت تاثير نگرش وي نسبت به کارکنان شکل مي گيرد. در واقع اساس رهبري، که بر مبناي انگيزش مشتاقانه فرد نسبت به کار استوار است با تئوري “y” مک گريگور مقاربت بيشتري دارد.
اما تفاوت ها به اينجا محدود نمي شود. در يک نگاه کلان اگر نظام مفروض ما يک سيستم اجتماعي باشد رهبر لزوما بخشي از برون داد )out put( آن سيستم است. در حالي که اين الزام در مورد مدير وجود ندارد. مدير مي تواند يک سيستم را مديريت کند و درون داد را طي فرآيندي دايناميک و يا استاتيک به برون داد مورد نظر تبديل کند در حالي که لزوما برون داد آن سيستم نباشد. در واقع با يک کلان نگري در جامعه اين افراد و آحاد مردم هستند که درون دادها )in put( سيستم محسوب مي شوند و رهبر بخشي از برون داد آن سيستم محسوب مي شود. در واقع رهبر عنصري مريخي نيست که فرمان اين منظومه در حال گردش را در دست داشته باشد. رهبر از جنس افراد است که طي فرايند مبتني بر نظام ارزشي مقبول سيستم، توانسته است به اين نقطه برسد. حال با در نظر گرفتن اين توصيفات و فهم اين تفاوت ها مي توان در گفتمان ديني تا حدي با برخي از زواياي رهبري آشنا شد. اولا رهبري ديني در يک سيستم اجتماعي از جنس مردم است. در واقع اين جامعه است که به عنوان يک سيستم افراد را به عنوان درون داد مي پذيرد و طي فرآيند تعالي سازي برخي از آنها را به نقطه اي مي رساند که قادر هستند رهبري جامعه را بر عهده بگيرند. “والمومنين و المومنات بعضهم اولياء بعض” (توبه 72) البته اين فرآيند آنچنان پيچيده و دور از دسترس براي افراد جامعه نيست و نقشه آن در کتاب و سنت الهي به وضوح ترسيم شده است. “وجعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآياتنا يوقنون” صبر مطلق اين افراد در برابر همه فرامين و ابتلائات الهي و اميال و گناهان، تسليم و عبوديت کامل آنها در برابر خداوند متعال را نشان مي دهد. چنين صبري، جز با يقين و معرفت کامل نسبت به يگانگي عظمت خداوند و آشنايي با ملکوت هستي به دست نمي آيد. در گفتمان ديني، رهبري الهي از آنجا که به انسان به عنوان يک انسان مي نگرد لذا سعي دارد تمام پتانسيل هاي متعالي او را بالفعل کند و با هدايت بالامر او را به سرمنزل مقصود برساند. “وجعلناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات” و ما آنان را پيشوا و پيشرو قرار داديم، که با دستور و فرمان ما هدايت مي کنند و به آنان از راه وحي، انجام نيکي ها و آنچه که شايسته است را تعليم نموديم. در واقع زيرساخت رهبري و امامت در گفتمان ديني همان هدايت است. هدايت به امر هم فقط توسط هدايت گر اصلي هستي- يعني خدا- تحقق مي پذيرد. در سوره رعد، اصل ضرورت استمرار هدايت که زيرساخت و روح امامت است به وضوح بيان شده است. “انما انت منذر و لکل قوم هاد”.
در گفتمان ديني رهبري الهي براي اعمال مديريت مشوق مشارکت عمومي مردم است و از آحاد توده ها مي خواهد که براي رشد و تعالي خود و جامعه شان در برنامه ها و تصميم گيري ها شرکت کنند تا سعادت دنيوي و اخروي آنها تامين شود. اگرچه نگاه سيستماتيک به جوامع انساني هيچ گاه نتوانسته به فهم جامع و مانع زندگي اجتماعي منجر شود؛ اما شايد اين مطالعه تطبيقي همان گونه که گفته شد بتواند تا حدودي برخي زواياي رهبري در گفتمان ديني را روشن تر کند. به هر حال اين بحث مجال بيشتري مي خواهد که مداقه دو چندان انديشمندان و محققان حوزه هاي مختلف اجتماعي را مي طلبد
*http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1230972
Hits: 1