کلنول هارندز ساندرز
مردی که عنوان نخستین نامزد انتخاباتی دنیای فستفود را از آن خود کرد، نه یک دوره بلکه دو دوره بیخانمان بوده است. او زمانی که کودک بود، پس از مجادله با ناپدری خود خانه را ترک کرد و شبها را در مزرعه میخوابید تا اینکه به عنوان یک سرآشپزِ حرفهیی در تهیۀ دستورالعمل پخت مرغ کنتاکی مشهور شد.
او حتا زمانی که خوشمزهترین دستور پخت مرغ را در دست داشت، در پشت اتوبوس اسقاطی میخوابید تا اینکه به شمال امریکا سفر کرد تا مردم را متقاعد کند و بعد از آن راهی در بین مشتریانش باز کرد. نام تجارییی که او در سال ۱۹۶۴ میلادی به نام «کی اف سی» تأسیس کرد، یک شاهکار و تاکتیک چشمگیر در دنیای فستفود بود. کلونل ساندرز رستورانتهای زنجیرهیی مرغ سرخشدۀ کنتاکی را در سن ۶۶ سالهگی تأسیس کرد و با استندردهای بالا و درخشان به عنوان یک نوآور در صنعت مواد غذایی فستفود مطرح شد.
پدر او قصاب بود و او در سن ۵ سالهگی پدرش را از دست داده و از خواهر خود آشپزی را یاد گرفت. در سن ۱۰ سالهگی برای کار وارد مزرعه شد و از آنجا که خانوادۀ بسیار فقیری داشت، ناچار شد مدرسه را در کلاس ششم رها کند. مادر برای بهبود وضعیت اقتصادی با یک مرد کشاورز ازدواج کرد. وقتی ساندرز ۱۲ ساله بود، با ناپدری خود دچار کشمکش شد و بعد از یک سال به شهرستان کلارک ایندیانا رفت. ساندرز در ایندیانا هیچ جا و مکانی برای زندهگی نداشت و با دستمزد ۱۵ دلار در ماه به عنوان کارگر در مزرعه زندهگی میکرد. گفته میشود ساندرز شبها را در کوچههای اطراف روستا یا در مزرعه میخوابید.
در سال ۱۹۲۹ میلادی به کربین نقل مکان کرد و در کوهپایههای آپالاچی نزدیکی یک پمپ بنزین مرکز کنتاک را ایجاد کرد و به گردشگران مرغ کنتاکی فروخت. رستورانت او از یک میز و شش چوکی و چند ماهیتابه تشکیل شده بود. او در آن زمان در حالی که روی چوکی رستورانتِ سیارِ خود میخوابید، روز به روز به اعتبارش میافزود.
کلنول هارندز ساندرز در سال ۱۹۴۹ میلادی توسط معاون فرماندار تشویق شد و به عنوان یک سرآشپز حرفهیی کار خود را آغاز کرد و این پایان بیخانمانی او بود.
کریستوفر گاردنر
همانطور که در کتاب خاطراتِ کریستوفرگاردنر به نام «در جستوجوی خوشبختی واقعی» نوشته شده و ویل اسمیت آن را در فلمی به همین نام به تصویر کشیده، استعداد طبیعی و کار سخت و طاقتفرسا، کریستوفر گاردنر را از خیابانگردی به میلیونری بزرگ تبدیل کرد. او بیخانمانی خود را فرصت بزرگی برای خود میداند. داستان این ژندهپوش که اکنون یک میلیونر خودساخته و کارآفرین و سخنران چیرهدست و همچنین یک انسان خیّر و بشردوست است، در نوع خود بینظیر است. او که به علافِ والاستریت معروف بود و بسیاری زندهگی او را به همین عنوان توصیف میکردند، میگوید: از بیخانمانی تا کامیابی تنها یک چیز برایم مهم بود و آن احساس مسوولیت نسبت به پسرم است. بیخانمان بودم اما هرگز ناامید نبودم. برای رسیدن به این نقطه سختیهای زیادی را تحمل کردم. رنج و شکستِ ناشی از یک ازدواج ناموفق، مدتزمانی زندانی شدن برای پرداخت نکردن تکیتِ ورود به پارکینگ و کشمکشهایی که برای فراهم کردن یک زندهگی سالم برای خودم و پسر خُردسالم تحمل کردم، بسیار رنجآور بود.
کریستوفر یک سال را در خیابان با پسرش به سر برد. آنها شبها در پناهگاه و در حمام عمومی و ایستگاه مترو میخوابیدند. اگرچه او بعدها در دفتر کار رییس خود و در ایستگاه راهآهن و در پناهگاه بیخانمانها و پارکها میخوابید، اما بعد از اینکه به عنوان خدمتکار در یک شرکت مشغول به کار شد، چون در محل کارش بیعیب و نقص بود، توانست از فرزندش هم مراقبت کند. سرانجام کریستوفر به عنوان یک دلال سهام وارد بازار کار شد و این تنها موقعیت گاردنر و نقطۀ عطفی در زندهگی این میلیاردر بیخانمان بود. امروز نام او به عنوان یک مولتی میلیونر، سخنران باانگیزه و نیکوکار و تاجر بینالمللی میدرخشد. این تاجر ثروتمند در حال حاضر مدیر عامل و مؤسس کریستوفر گاردنر بینالمللی به ارزش خالص بیش از۱۶۵ میلیون دالر است.
کریستوفر گاردنر میگوید: بیخانمانی زندهگی هر کسی را تحت تأثیر قرار میدهد. گاهی اوقات رگههایی از بدشانسی یا شرایط دشوار مانند بیکاری یا عدم پرداخت اجارهبهای خانه، بیخانمانی را منجر میشود.
داستان شگفتانگیز زندهگی گاردنر با عنوان «در جستوجوی خوشبختی» منتشر شده است. این خاطرات جزو پرفروشترینها بود و به بیش از چهل زبان ترجمه شده است. این کتاب حاوی درسهایی از زندهگی مانند شجاعت، سرسختی و نظم و انضباط است.
گاردنر موفقیتش را مدیون «بتی ژان» مسوول یک پرورشگاه میداند و معتقد است که این فرد، او را با معنویت آشنا کرد و به او یاد داد که هرچند فقیر است اما باید مسیر دیگری را پیش بگیرد و زندهگیاش را برای رسیدن به اهدافِ بزرگ تنظیم کند.
او بعد از اینکه ثروتمند شد، در زمینۀ کمک به زنان و مردانِ بیخانمان فعالیت کرد. او معتقد است، عشق همهچیز است و در جستوجوی آنچه دنبالش بود، خیلی خوششانس بوده است. عشق پایه و اساسِ یک ارتباط خوب است و عشق باعث میشود انسان هدف اصلیِ خود را در زندهگی بیابد.
بازدیدها: 0