یک شروع نامطمئن

bp-oil-companyمگر می‌شود در تشخیص بوی گاز طبیعی اشتباه کرد؟ حقیقتا بویی است که نه تنها می‌بوییش، بلکه می‌بینیش. بوی گل مالیخولیا که در آفتاب بماند، یا بوی یک انبار بزرگ از تخم‌مرغ‌های گندیده.
فکرش را بکن.اما همین بو برای کاشفی مثل «جرج رینولدز» بهترین بویی است که در هفت سال گذشته به مشامش رسیده. او مردانش را تشویق می‌کند که به حفاری ادامه دهند. اما به انگلستان برویم. ویلیام دارسی نزدیک به ناامیدی است. او تمام ثروتش را روی نفت قمار کرده و اکنون نزدیک است که تمام دار و ندارش را از دست بدهد؛ تمام ویلاها و حتی آن کاخی را که تازگی‌ها در میدان «گروس ونور» برای خودش دست و پا کرده است.
به نظر می‌رسد که تمام آن زمین شناسان و حرفه‌ای‌هایی که از سال 1901 تاکنون با تکان دادن سر او را تشویق کرده‌اند در اشتباه محض بوده‌اند. زیرخاک پرشیا هیچ نفتی پیدا نمی‌شود.

مایه خجالت است، او که حتی هیچ گاه پایش را در خاک پرشیا نگذاشته و حتی یک داستان سفر ماجراجویانه‌ای را از این کشور ندارد، چگونه سرمایه‌گذاری بزرگش را پیش رقبای تجاریش توجیه کند؟ حتما در دلشان به او خواهند خندید.
اکنون تنها چیزی که برای او مانده نامه‌ها و تلگراف‌های بی وقفه‌ کاشفی است که او به کار گمارده، مبنی بر اینکه «تحمل کن و اجازه بده ما اکتشاف‌مان را توسعه بدهیم تا همه شانس‌هایمان را امتحان کرده باشیم».اما او چه می‌توانست بکند، حوصله‌اش هم مثل دارایی‌هایش رو به اتمام بود. حتی شرکت نفت برمه که برای تسریع کار از سال 1904 وارد سرمایه‌گذاری شده هم، از این همه گشتن و هیچ نیافتن خسته شده بود. این شرکت در واقع با این فکر عبث که خیلی زود به نتیجه می‌رسند و درآمدی کلان نصیبش می‌شود، حاضر به همکاری شده بود.اکنون دیگر رینولدز یک تلگراف مصرانه و قاطع دریافت کرده بود: تا عمق 1600 فوتی حفاری کنید، بعد تعطیل.
اما تعطیلی اصلا جزو شخصیت «جورج رینولدز» نبود حتی اگر قرار بود در آینده به این نتیجه برسد که تمام جست‌وجوهایش محکوم به فنا است. ده روز است که آنها به منطقه «شاردین» آمده‌اند، هشت ماه است که کلا حفاری را شروع کرده‌اند و شش سال است که بدون دریافت هیچ نتیجه‌ای دارند زحمت می‌کشند. باران‌های سیل آسا در چهار ماه گذشته، تمام زحمت‌هایشان را در جاده ارتباطی مسجدسلیمان شسته و با خود برده بود، همان جایی که دو هفته‌ پیش مته‌ حفاری در یکی از دو چاهی که به عنوان آخرین شانس، حفاری می‌شدند شکست و یک هفته زحمت کشیدند تا آن را خارج کردند. اما زمان موفقیت و موعد اثبات اراده به دیگران نزدیک بود. صبح زود روز 26 مه ‌سال 1908 بوی گند سولفور تمام محوطه‌ کمپ را پر کرد. ساعت 4 صبح بود که مته به عمق 1180 فوتی رسید و فواره‌ای از نفت، آسمان سپیده دم را قشنگ تر کرد. از پرشیای دوردست، تلگراف‌ها خیلی دیر می‌رسید. پنج روز طول کشید تا ویلیام دارسی خبرهای خوب را دریافت کند. «اگر راست باشد، همه‌ مشکلات ما تمام شده‌اند»، دارسی با لبخندی امیدوارانه این را با خودش گفت. ولی خیلی زود ترسی شگرف به چهره‌اش دوید و افزود: «به هیچ کس نمی‌گویم تا خبر قطعی به دستم برسد».بعد از یک سال، شرکت نفتی آنگلو – پرشین که زمانی تبدیل به BP شد، پا به عرصه‌ تجارت گذاشت. خبرها از استعداد شگرف این شرکت تازه تاسیس برای موفقیت حکایت می‌کرد به طوری که در روز نخست تاسیس شرکت آنگلو- پرشین که سهام بازرگانی آن در لندن و گلاسگو دایر شد، مردم در پنج ردیف جلوی بانک‌های موسوم به بانک‌های اسکاتلندی صف کشیدند و هر کسی دعا دعا می‌کرد که بتواند در این تجارت موفق شریک شود. و ویلیام دارسی که نزدیک بود همه چیزش (دارایی‌ها و آبرویش) را از دست بدهد، اکنون از هر زمان دیگری در زندگیش پولدارتر شده بود.

تاریخ اولیه (1909 تا 1924)
به عشق یافتن نفت در پرشیا، کاروان جورج رینولدز و دوستان کاشفش هفت سال تمام را در احاطه‌ مثلثی هول انگیز از گرمای طاقت‌فرسا، یاس و ناامیدی و بالاخره بیماری‌های روده‌ای سپری کردند. اما هفت سال بعد هم برای شرکت آنگلو- پرشین خیلی آسانتر نبود. فاصله‌ منطقه اکتشافی تا ساحل خلیج فارس نزدیک به 210 کیلومتر راه ناهموار بود، یعنی همان جایی که شرکت آنگلو-پرشین در حال ساخت مجموعه‌ پالایشگاهی بود تا نفت خام غلیظ استخراج شده را به محصولات قابل استفاده تبدیل کند. فقط آوردن وسایل اکتشافی لازم به منطقه ماه‌ها طول می‌کشید. از این‌ها گذشته، آنها حالا باید یک خط لوله هم در این مسیر پر پیچ و خم کوهستانی برپا می‌کردند. قطعه‌های لوله به صورت بسته‌ای از ایالات متحده وارد شد و گروه تا جایی که می‌توانستند آنها را با استفاده از کشتی‌های رودخانه پیما جابه‌جا کردند. قاطرها زحمت بقیه‌ راه را کشیدند و هر جا سراشیبی تندی بود و حیوانات از پس آن برنمی آمدند، لوله‌ها بر پشت کارگران حمل می‌شد. کار بسیار آهسته و طاقت‌فرسا پیش می‌رفت. همه چیز دو سال طول کشید. از آن طرف به خاطر تاخیر در ساخت‌و‌ساز، تاسیس پالایشگاه هم کند پیش می‌رفت. اما در عوض وقتی کار به پایان می‌رسید، پالایشگاه آبادان تبدیل به بزرگترین پالایشگاه جهان می‌شد با مجموعه‌ای از بهترین نیروهای کار شامل مکانیک‌ها، کارگران پرچ کاری، بناها، دفتردارانی که از هندوستان به ایران آمده بودند و بالاخره نجاران چشم بادامی ماهری که به امید حقوق چشمگیر از دیوار مشهورشان عبور کرده و جاده ابریشم آنان را به این‌سو رسانده بود. بین نیروهای کار عده‌ای از کارگران نیمه ماهر عرب کشورهای اطراف هم به چشم می‌خوردند. بخش انگلیسی‌های منطقه، یک پزشک به نام موریس یانگ هم داشت. یانگ در اصل به پرشیا آمده بود تا مراقب گروه اکتشافی باشد، اما وقتی به خودش آمد، دید که تبدیل به پزشک عمومی مردم منطقه شده است.
او در حالی که در یک چادر پزشکی در مسجد سلیمان مشغول طبابت بود، در زمان‌های استراحت رویای ساختن دو بیمارستان مجهز یکی در مسجد سلیمان و دیگری در آبادان را در سر می‌پروراند.
رویای یانگ خیلی زود به حقیقت پیوست و این دو بیمارستان تبدیل به بزرگترین مراکز پزشکی جنوب غرب ایران شدند و به راستی در مقابله با بیماری‌های واگیر دار و رفع مشکلات کیفیت بد آب کمک زیادی کردند.
برای دکتر یانگ، بودن در پرشیا بعدها تبدیل به قشنگ ترین افسانه‌ زندگیش شد.
نجات یافتن از ورشکستگی دوباره سال 1914 بود که پروژه‌ آنگلو-پرشین برای دومین بار در تاریخ کوتاه خود تا مرز ورشکستگی رفت.
شرکت حجم زیادی از نفت را تولید کرده بود، ولی هیچ کس آن را نمی‌خرید. هنوز قیمت خودرو خیلی بالا بود و نمی‌شد روی آن به عنوان بازار عمده‌ فروش بنزین حساب کرد. از طرفی شرکت‌های عمده‌ اروپایی و دنیای نوین صنعتی، سوخت کارخانه‌هایشان را از فروشندگان مشخصی می‌خریدند و جایی برای فعالیت شرکت‌های تولیدکننده‌ جدید باقی نگذاشته بودند. به طور مثال شرکت نفت «استاندارد ایندیانا» که بعدها به آموکو تغییر نام داد، در آن زمان شرکتی با 25 سال فعالیت تجاری بود.
از همه‌ این‌ها گذشته، صنعت پالایش در آن زمان به آن اندازه از پیشرفت نرسیده بود که بتواند بوی تند سولفور را از نفت پرشیا بزداید. بنابراین نمی‌شد این محصول را به عنوان نفت سفید به بازار مصرف خانگی که آن زمان مشتری پروپاقرص نفت بود، فرستاد.
«این تجارت آنگلو-پرشین هر روز بدتر از دیروزش می‌شود» این‌ها را مدیر عامل شرکت نفت برمه که یکی از والدین شرکت به حساب می‌آمد، با چهره‌ای اخمو و غرولند می‌گفت.
ناگهان وینستون چرچیل وارد صحنه شد. او به عنوان همه‌کاره‌ صنعت کشتیرانی، نقش جدیدی را در سیاست بریتانیا بر عهده گرفته بود.
بریتانیایی‌ها به کشتیرانی خود می‌نازیدند و ساخت کشتی‌های نفت سوز، آخرین اختراع آنان در این صنعت بود. اما وقتی هیات مدیره‌ شرکت نفت آنگلو-پرشین از گروه کشتیرانی سلطنتی خواست که برای سال‌های آینده سوخت کشتی‌هایش را از این شرکت خریداری کند، سرداران پیر «وایت‌هال» برای امضا کردن قرارداد با این رقیب سوختی نوکیسه دستشان می‌لرزید.
چرچیل در عقایدش کاملا استوار بود. او معتقد بود که بریتانیا به يک تولیدکننده اختصاصی نفت نیاز دارد و همین عقیده را در پارلمان مطرح کرد و با پافشاری به همکارانش گفت: «روی گستره‌ وسیع مناطق نفت‌خیز در دنیا فکر کنید! فقط همین شرکت آنگلو-پرشین که تمام امتیازش متعلق به بریتانیا است، می‌تواند سود آینده‌ ما را تضمین کند».
منطق مستحکم چرچیل با قدرت هر چه تمام‌تر تصویب شد و دولت پادشاهی متحد بریتانیا سهامدار عمده‌ شرکت آنگلو-پرشین گردید.
بدین ترتیب چرچیل به بحران مالی این شرکت خاتمه داد. و این مساله را نباید دست کم بگیریم که فعالیت‌های یک شرکت و سودهای تجاری‌اش تا این حد با یک نهاد سیاسی گره خورده است. دو هفته بعد یک قاتل آرچداک فرانس فردیناند، شاهزاده‌ اتریش را در سارایوو کشت. شش هفته بعد از آن آلمان به فرانسه حمله کرد. به نظر می‌رسید که جنگ جهانی شروع شده باشد. جنگ هم بدون نفت که قابل تصور نیست (و این جلوه‌ زیبایی شناسانه جنگ است برای کسانی که از آن سود می‌برند).
دو قرارداد فروش و یک دهه‌ پر جنجال این حقیقت عجیب را هم از من بشنوید: شرکت بریتیش پترولیوم (BP) بر خلاف نامش در اصل توسط یک گروه صنعتی آلمانی تاسیس شد. این گروه آلمانی برای فروش محصولات خود در بریتانیا برند BP را انتخاب کرده بودند.
در خلال جنگ جهانی اول، دولت بریتانیا اموال این شرکت را مصادره کرد و مدعی‌العموم در سال 1917 این اموال را به شرکت آنگلو- پرشین فروخت.
بدین ترتیب شرکت آنگلو-پرشین در یک چشم به هم زدن صاحب یک شبکه‌ قوی توزیع محصولات خود در گستره‌ پادشاهی بریتانیا شد. شبکه‌ای که شامل 520 انبار، 535 واگن قطار تانکر دار، 1102 وسیله‌ نقلیه‌ جاده ای، 4 کشتی باربری دریایی و بالاخره 650 راس اسب بود.
در همین سال وقتی که جنگ جهانی اول شلوغی‌های آخرش را پشت سر می‌گذاشت، ناگهان گروه کشتیرانی سلطنتی که خریدار عمده‌ محصولات آنگلو-پرشین بود اعلام کرد که محصولات این شرکت در آب و هوای سرد برای موتور کشتی‌ها مشکل ایجاد می‌کند.
این مساله برق از سر مدیران آنگلو-پرشین پراند و آنان بلافاصله یک عمارت بزرگ متعلق به قرن 18 را که در ناحیه‌ لردنشین سان باری نزدیک لندن قرار داشت، خریداری کردند و در زیرزمین وسیع آن لابراتوار مجهزی ساختند تا با روش‌های علمی کیفیت نفت را بهبود بخشند.
در دهه‌ بعد، گاز و الکتریسیته جای خود را در سیستم گرمایش خانه‌ها باز کردند و نفت سفید کنار گذاشته شد. خودروهای سنگین گازوییلی با کیفیت بهتر و کرایه کمتر برای حمل و نقل جای واگن‌های قطار باربری را گرفتند و بدین ترتیب یک اتفاق بزرگ در جهان افتاد: عصر اتومبیل شروع شد.
تغییرات تکنولوژیکی و اجتماعی در واقع دری را به روی صنعت گشود که آنگلو-پرشین پاورچین پاورچین و بسیار ماهرانه قدم به داخل گذاشت و خریداران خود را در بریتانیا و سرتاسر اروپا توسعه بخشید.

در خلال جنگ جهانی دوم (1925 تا 1945) جلو رفتن در میان آشوب
خیلی طول نکشید که کالسکه‌های بی‌اسب به خیابان‌های اروپا و ایالات متحده سرازیر شدند و پمپ‌های گازوییلی با مارک BP در سرتاسر بریتانیا پدیدار گشت.
خیلی از مواقع در بالای سر این پمپ‌ها نمونه‌ کوچکی از پرچم ملی بریتانیا به اهتزاز در می‌آمد تا نشانه‌ میهن‌دوستی این شرکت باشد و همین شد که تعداد پمپ‌های BP که در سال 1921 از 69 دستگاه تجاوز نمی‌کرد به بیش از 6000 پمپ در 1925 رسید.
دیگر حروف BP در حاشیه‌ جاده‌های قاره‌ اروپا به چشم همه آشنا می‌آمد و شرکت آنگلو-پرشین که تولیدکننده‌ اصلی گازوییل این شرکت بود هم از این اعتبار تجاری بهره می‌برد.
کار BP تا جایی بالا گرفت که در سال 1936 در یکی از مجلات معتبر آلمانی آگهی تجاری به چاپ رسید که یک مکانیک هواپیما را در حالی نشان می‌داد که قهرمانانه در زیر یک سرکش بزرگ با آرم BP در حال کارکردن است.
BP به عنوان یک امکان جدید به مردم سفارش می‌کرد که: «کمی هم چیزهایی را به زندگی‌تان اضافه کنید که دیگران از داشتنش محرومند» و این مساله پمپ‌ها را شلوغ و شلوغ‌تر می‌کرد. از طرف دیگر این شرکت تصاویری از مدرنیته را به صورت برجسته منتشر می‌کرد که به مردم نشان می‌داد در دنیای جدید این امکان وجود دارد که با خودرو به ییلاق‌های اطراف شهر یا هر جایی که آرزویش را دارند، سفر کنند.
در سال 1935 اتفاق تاثیرگذار دیگری هم افتاد. کشور پرشیا به ایران تغییر نام داد و آنگلو-پرشین برای نگاهداشت خودش در مجموعه مدعیان از این امر تبعیت کرد و آنگلو-ایرانین شد. ولی ایام سعادت همیشه خیلی زود به سر می‌آیند.
در پاییز 1939 همه چیز عوض شد. حالا دیگر بریتانیا هم در جنگ جهانی دوم درگیر شده بود. به طور غیرمنتظره‌ای گازوئیل جیره بندی شد و BP ، شل و دیگر شرکت‌های فروش نفت در بریتانیا با هم ادغام شده، تحت یک نام عمومی نفتی ادامه حیات دادند. این نام POOL بود.
به هر حال استقلال و امنیت ملی از استقلال اقتصادی چند شرکت مهم‌تر بود و بدین ترتیب تمام نقشه‌های BP نقش بر آب شد و رشد سریعی را که در وسعت قاره اروپا شروع کرده بود، متوقف گردید.وینستون چرچیل یکبار دیگر از شرکت آنگلو-ایرانین خواست که از پشت، جبهه جنگ را پشتیبانی کند، ولی این بار مثل هر بار دیگری نبود چون او گفته بود که تمام دار و ندارشان را بر سر این کار بگذارند.
حتی کارمندان معمولی هم تمام مهارت‌های خودشان را با انجام کارهای ابتکاری، در اختیار جنگ قرار دادند. به طور نمونه چون مه غلیظ پرواز هواپیماهای جنگی را غیرممکن کرده بود، آنها در کنار باندهای فرودگاه نفت را آتش می‌زدند تا مه را از بین ببرد. یا در کشیدن خط لوله‌ بسیار عظیمی که برای رساندن گازوئیل به کشتی‌های جنگی در حال نصب بود، کمک شایانی کردند تا این کشتی‌ها بتوانند راه خود را به سمت «نورماندی» ادامه دهند.
در این زمان یکی از میراث‌های به جا مانده از شرکت BP، مارک تجاری «کاسترول» بود که هر سه قوای نظامی بریتانیا برای ماشین آلات جنگی خود، از روغن موتور و روان‌کننده‌هایی با این مارک استفاده می‌کردند.
مهم‌ترین نیروی جنگی برای هر یک از کشورهای درگیر در جنگ دوم جهانی، نیروی هوایی بود. اما این اژدهای قدرتمند، برای تامین انرژی مهارنشدنی خود نفت و بنزین را بی حساب می‌بلعید. نیروی هوایی آمریکا از بین همه شرکت‌های تولیدکننده بنزین، سوخت مورد نیاز خود را از دو شرکت «آموکو» و «سوهویو» تامین می‌کرد. این دو شرکت هم باقیمانده از شرکت BP بودند. اما نیروی هوایی بریتانیا، سوخت خود را مستقیما از آنگلو-ایرانین می‌خرید.
آنگلو-ایرانین روش‌های بسیار خوبی برای افزایش تاثیر بنزین تولیدی خود به ویژه برای هواپیماها یافته بود، اما مقدار بنزینی که نیروی هوایی بریتانیا لازم داشت، فقط در پالایشگاه عظیمی مثل پالایشگاه آبادان می‌توانست تولید شود.
سه تا از کشتی‌هایی که بنزین را از ایران به بریتانیا حمل می‌کردند، در جنگ غرق شدند.
دیگر دریاهای آزاد خیلی خطرناک شده بودند. مجموعا 44 کشتی حمل سوخت متعلق به شرکت‌های مختلف غرق و در مجموع این حوادث 675 نفر کشته و 260 نفر نیز اسیر جنگی شدند. دولت بریتانیا در حالی که از این همه خطر در راه حمل‌و‌نقل سوخت از ایران به بریتانیا، به رعشه افتاده بود، از آنگلو-ایرانین خواست که خاک بریتانیا را کاوش کند، شاید بتواند نفت بیشتری از همان جا استحصال نماید. هرچند همه چیزی که تا آن زمان پیدا شده بود در قیاس با نفت ایران چند قطره بیشتر به حساب نمی‌آمد.
شرکت آنگلو-ایرانین مجبور شد توان خود را روی کشف نفت در فیلد ناتنیگهام مصرف کند. نفت کشف شده خیلی کم بود اما همین اندازه هم می‌توانست، بریتانیا را از شکست حتمی نجات دهد.

اراده ژاپن براي بمباران پالايشگاه آبادان
این ترفند در آن زمان به عنوان رازی مهم در میان دولت بریتانیا و شرکت آنگلو-ایرانین باقی ماند و تبدیل به یکی از معماهای جنگ جهانی دوم شد.
تا این جای جنگ، همه چیز بین اروپایی‌ها بود و آمریکا نیز از‌هزاران کیلومتر، آن طرف‌تر دستی بر آتش داشت.
آسیایی‌ها فقط از رادیو خبرهای جنگ را به عنوان یک سریال جذاب دنبال می‌کردند، اما چشم بادامی‌های صلح طلب و دوستدار آرامش، این بار آرام ننشستند و شعله بزرگی از آتش را به این سو کشاندند.
ژاپن اعلان جنگ داد و پالایشگاه آبادان تبدیل به یکی از هدف‌های استراتژیک جنگ و نقطه ضعف بریتانیا شد. یگان‌های نظامی برای محافظت از پالایشگاه به سمت آبادان حرکت کردند و در همین بین سه تن از کارمندان پالایشگاه به اشتباه و با آتش نیروهای خودی کشته شدند.
کمبود گندم در آبادان زندگی را برای 200‌هزار نفر سکنه این شهر و 80‌هزار نفر که در روستاها و کمپ‌های اطراف زندگی می‌کردند، سخت و طاقت‌فرسا کرده بود. در بازار آبادان برای گرفتن جیره گندم یا آرد صفهایی به طول یک مایل تشکیل شد.
شرکت آنگلو-ایرانین برای مقابله با این بحران از لندن نماینده‌ای را به آبادان فرستاد. کشتی‌های حمل بار، از هندوستان و استرالیا جیره غذایی آوردند. و لباس هم از انگلستان آورده شد.
هر بیماری قبل از بهبود به بدترین و شدیدترین وضعیت خود می‌رسد. جنگ هم یک نوع بیماری است.
آبله و تیفوس در نزدیکی مرزهای ایران شایع شده بود و وقایع طوری پیش می‌رفت که جامعه به ویژه جمعیت انگلیسی‌های ساکن ایران را به سمت یک تشنج هیستریک سوق می‌داد.
شاید خیلی‌ها یادشان باشد که در شدیدترین شکل هیستری، یکی از زنان انگلیسی در آبادان به جای بذر گل لادن تکه‌های کوچک گوشت گوسفند را در زمین کاشت.

تغییرات بزرگ و چشم‌انداز جدید
مثل خیلی از شرکت‌های دیگر آنگلو-ایرانین چیزهای زیادی را در جنگ جهانی دوم از دست داد اما باز هم مثل خیلی از شرکت‌های دیگر، تجربه‌ای را به دست آورد که سرعت سیر و پیشرفت آن را دو چندان کرد.
در جریان بازسازی اروپا بعد از جنگ، آنگلو-ایرانین سرمایه‌گذاری‌های وسیعی در زمینه ساخت پالایشگاه در فرانسه، آلمان و ایتالیا انجام داد. علاوه بر آن فعالیت‌های تجاری جدیدش را در سوئیس، یونان، کشورهای اسکاندینا وی و حتی هلند شروع کرد.
این کار تا آنجا بالا گرفت که برای اولین بار سوخت‌های تولیدی این شرکت به نیوزیلند هم صادر شد.
پایه‌های شرکت هر روز محکم تر از دیروز می‌شد و مدیران آنگلو-ایرانین با پشتوانه‌ اقیانوس‌ها نفت خاورمیانه، بر مبل‌های راحتی خود تکیه می‌دادند و خواب‌های شیرین می‌دیدند. اما ناگاه کابوسی وحشتناک به میان دوید و گلوی آنان را تا جایی فشرد که مرگ را به چشم خود دیدند.
جنبش سیاسی قدرتمندی در خاورمیانه‌ پر از نفت شکل گرفت. جنبشی که در نهایت باعث شد نیمه‌ مهم و پرمغز نام آنگلو-ایرانین راه آینده‌ خود را از شرکت جدا کند.
ویلیام دارسی پیش‌بینی کرده بود که خاورمیانه با توسل به منابع غنی خود، باید از حالت فقر و تنگدستی خارج شود و نفوذ ویژه‌ای را در سیاست‌های بین‌المللی برای خود دست و پا کند.

اما «آیا این کافی است؟»
این سوالی بود که وطن دوستان خشمگین خاورمیانه از شرکت‌های بزرگ اروپایی که در این رهگذر بیشترین منافع را از آن خود می‌کردند، پرسیدند.
وقتی که حکومت سلطنتی بریتانیا به خیال خودش پا در میانی کرد تا مشکلات را به سرعت حل کند، وضع بدتر از گذشته شد. احساسات ضد انگلیسی به صورت ویژه‌ای شدید شد و مردم را به خیابان‌ها کشاند.
نخست وزیر ایران در اجتماع مردم با لحنی تند و شدید علیه شرکت آنگلو-ایرانین سخنرانی کرد و زنان و کودکان انگلیسی اولین گروهی بودند که به کشورشان بازگردانده شدند. چرخ پالایشگاه در آن شلوغی‌های اولیه به قیژو قاژ افتاد و بعد از مدتی متوقف شد. سه ماه بعد انگلیسی‌ها تمام جادوهای سیاسی خود را به کار گرفتند ولی هیچ کدامشان کارگر نیفتاد. مارهای هندی هم نتوانستند سیاستمداران ایران را به خواب خرگوشی ببرند و خیلی طول نکشید که کارمندان تبعیدی انگلیسی بار و بندیل شان را بستند و سوار بر کشتی عازم کشورشان شدند. بعد از آن تنگناهایی برای ایران به وجود آمد، خیلی از دولت‌های جهان، ایران را از نظر نفتی بایکوت کردند. بعد از حدود 18 ماه اقتصاد تک محصولی ایران نزدیک به ورشکستگی بود.بالاخره طرفین دعوی به میز مذاکره برگشتند و این بار به جای اینکه مدیریت نفت ایران به دست انگلیسی‌ها باشد، آنها فقط یکی از اعضای کنسرسیوم بودند. کنسرسیوم جدید از شرکت نفت استاندارد ایندیانا مشهور به آموکو و چند شرکت دیگر تشکیل شده بود. شرکت آنگلو-ایرانین هم در این میان سهمی 40‌درصدی داشت.
در توافقنامه‌ای که بین پادشاه وقت ایران و ویلیام دارسی منعقد شد، خط سیر آینده‌ این شرکت ترسیم گردید، اما در سال 1954 هیات مدیره‌ این شرکت نام آن را از آنگلو-ایرانین به «بریتیش پترولیوم» تغییر داد.

اکتشافات جدید در جایی که فکرش را هم نمی‌کردند
در دهه 1960 با اینکه تکنولوژی اکتشاف نفت راهی طولانی را طی کرده بود، اما هنوز علمی بود که به زمان زیاد نیاز داشت و از طرفی نمی‌توانست جوابی قطعی به جویندگان نفت بدهد.

مالتا از نظر ذخایر نفتی امیدبخش به نظر می‌آمد، اما دریغ از یک قطره که آنجا پیدا شود. استرالیا…. خیلی کم. گینه‌ نو خوب بود؟…. نه. جست‌و‌جوها در ابوظبی، نیجریه و لیبی موفقیت‌آمیزتر بود.
شرکت آنگلو- ایرانین که اکنون دیگر BP شده بود، برای مدت پنجاه سال خاک بریتانیا را برای نفت جست‌و‌جو کرد، اما هیچ کشف بزرگی در آنجا رخ نداد.
در سال 1964 شانس با بعضی از کشورها یار شد. سازمان ملل متحد میزان تسلط کشورها را بر آب‌های آزاد پیرامونی گسترش داد. یک سال بعد از آن شرکت BP در کانال انگلیس گاز طبیعی کشف کرد. میزان این گاز به قدری بود که می‌توانست انرژی یک شهر متوسط را تامین کند.
اما لقمه‌ای بسیار چرب‌تر در آلاسکا انتظار آنان را می‌کشید، همان جایی که در سال 1968 پس از یک دهه حفاری چاه‌های خشک در منطقه‌ «نورث اسلوپ»، BP در آستانه‌ دست کشیدن از جست‌و‌جو بود. ابزارآلات حفاری بسته‌بندی شده و منتظر بارگیری در کشتی‌ها بودند که یکی از کنسرسیوم‌های رقیب قیمتی غیر معقول و بسیار بالا را برای خرید بخشی از زمین‌های شرکت BP در آلاسکا پیشنهاد داد. این بخش در نزدیکی مرز منطقه‌ «پراد هول بی» بود.
شرکت‌های تشکیل دهنده‌ کنسرسیوم مذکور یعنی «آتلانتیک ریچ فیلد» مشهور به (ARCO) و «هامبل اویل» مشهور به (Exxon) به هیچ کس نگفته بودند، اما آنها در جریان حفاری آخرین شانس خود در مرکز منطقه‌ «پراد هول بی» به نفت رسیده بودند.
شرکت BP نسبت به قیمت بالای پیشنهادی مشکوک شده بود و بو برد که حتما باید در آن منطقه خبرهایی باشد. بنابراین دکل‌های بسته‌بندی شده و آماده‌ حمل را دوباره باز کردند و به جست و جوی خود در منطقه ادامه دادند تا اینکه در سال 1969 در بزرگ‌ترین مخزن نفتی کشف شده در قاره آمریکای شمالی سهیم شدند و در زمین‌های خود به نفت رسیدند.
اما باز هم به انگلستان برگردیم. اکتشافات ساحلی کم‌کم از کانال انگلیس به درون دریای شمال کشیده شد.
با وجود اینکه خیلی‌ها معتقد بودند که شرکت BP خواهد توانست در آنجا نفت پیدا کند، «سر اریک دریک»، مدیر عامل شرکت در برابر سوال خبرگزاری رویترز با غرور خاصی شانه‌هایش را بالا انداخت و با لحنی عاقل اندر سفیه گفت: در آنجا هیچ نفتی پیدا نمی‌شود.
شش ماه بعد گروه اکتشافی در آنجا یکی از بزرگترین کشف‌های خود یعنی مخزن «فورتیس» را پیدا کردند که می‌توانست روزانه 400‌هزار بشکه نفت خام تولید کند.

 

تهیه و ترجمه: محمد شهبازی‌نژاد؛ کوروش پرویز 

برگرفته: دنیای اقتصاد

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *