جنجال بر سر «سرمایه» توماس پیکتی؛ بازگشت مارکس؟!

ترجمه: شیدا قماشچی

نامنصفانه بودن کاپیتالیسم موضوع تازه‌ای نیست. اما نحوهٔ بیان آرام و توام با منطق بی‌رحمانهٔ توماس پیکتی است که اقتصاددانان راست‌گرای ایالات متحده و اروپا را خشمگین کرده است.

کتاب او، «سرمایه در قرن بیست و یکم»، در صدر فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های آمازون قرار گرفته است. در دست داشتن این کتاب در منهتن به ابزاری برای برقراری ارتباط اجتماعی میان جوانان پیشرو تبدیل شده است. همزمان، راست‌گرایان از او به عنوان یک نئومارکسیست نام می‌برند. اما این همه هیاهو برای چیست؟ پل میسون نویسنده کتاب «فرا کاپیتالیسم» که در سال ۲۰۱۵ توسط انتشارات پنگوئن منتشر خواهد شد، پاسخ این سوال را در «گاردین» داده است.

به عقیدهٔ پیکتی در اقتصادی که میزان بازگشت سرمایه از میزان رشد پیشی می‌گیرد، ثروت موروثی همیشه از ثروت به دست آمده سریع‌تر رشد می‌کند. نتیجه آنکه فرزندان افراد ثروتمند این فرصت را دارند تا در فاصلهٔ میان سال‌های تحصیل تا گذراندن دوره‌های کارورزی پرسه بزنند و در ‌‌نهایت در بانک/ وزارتخانه/ شبکه‌های تلویزیونی پدرانشان به استخدام درآیند در حالی که فرزندان فقرا همیشه پیشخدمت رستوران باقی خواهند ماند. این حقیقت یک امر اتفاقی نیست: سیستمی است که به صورت عادی کار خود را انجام می‌دهد.

ثروت تا حدی متمرکز می‌شود که دیگر امکان رقابت برای دمکراسی باقی نمی‌ماند، چه برسد به عدالت اجتماعی. به طور خلاصه، کاپیتالیسم به طور خودکار سطوحی از نابرابری را به وجود می‌آورد که پایدار نیستند. ثروت رو به افزایش یک درصد جامعه فقط یک داستان نیست.

برای فهم این موضوع که چرا جریان حاکم از این مباحث رنجیده‌اند می‌بایست متوجه باشیم که مفهوم «توزیع» – جایگزینی مؤدبانه برای واژهٔ نابرابری – یک موضوع مختومه به حساب می‌آمد. سیمون کوزنتس، مهاجر بلاروسی که به یکی از مهم‌ترین چهره‌های اقتصاد آمریکا بدل شد، از داده‌های موجود استفاده کرد تا نشان دهد که نابرابری چگونه در جوامعی که نخستین مراحل صنعتی شدن را طی می‌کنند پدید می‌آید ولی زمانی که به بلوغ می‌رسند این نابرابری‌ها از بین می‌روند. «منحنی کوزنتس» توسط اکثر اقتصاددانان پذیرفته شده بود تا هنگامی که پیکتی و همکارانش شواهدی را در رد این فرضیه فراهم آوردند. در حقیقت، این منحنی دقیقا در مسیر مخالف حرکت می‌کند: کاپیتالیسم باعث پدید آمدن نابرابری در طول قرن بیستم شده است و اکنون در سطح جهانی به سمت نابرابری عصر دیکنزی در حرکت است.

پیکتی می‌پذیرد که ثمرات بلوغ اقتصادی ـ مهارت، آموزش و پرورش نیروهای کار- به گسترش برابری کمک می‌کنند، ولی هر زمانی که آمار جمعیت و یا مالیات‌های پایین و اتحادیه‌های کارگری تضعیف شده اجازه بدهند، می‌توانند به سمت نابرابری منحرف شوند. بیشتر صفحات این کتاب صرف اثبات این موضوع شده است که کاپیتالیسم قرن بیست و یکم مسیری یک‌سویه به سمت نابرابری است مگر آنکه ما برای متوقف کردنش کاری انجام دهیم.

پیکتی از صفحهٔ اول کتاب به ما یادآوری می‌کند که دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم ناعادلانه است: او از کشتار در معدن ماریکانا آغاز می‌کند و تا آخر نیز از پا نمی‌نشیند. او نه تنها از نرخ بهره در قرن هیجدهم برای اثبات ادعایش بهره می‌گیرد بلکه به آثار جین آستن و اونوره دو بالزاک نیز رجوع می‌کند. از هر دو نویسنده استفاده می‌کند تا نشان دهد که چگونه در آغاز قرن نوزدهم ازدواج برای ثروت پذیرفته شده بود و چگونگی پدید آمدن هستهٔ افسانه‌ای کاپیتالیسم و فراهم ساختن توجیه اخلاقی برای آن از قبیل ثروت با تلاش، کار، قوه ابتکار، خطرپذیری و سرمایه‌گذاری هوشمندانه به دست می‌آید.

آیا پیکتی، کارل مارکس امروز است؟ هر کسی که کتاب را خوانده باشد متوجه می‌شود که این‌طور نیست. انتقاد مارکس از کاپیتالیسم بر پایهٔ تولید بود نه توزیع: برای مارکس این افزایش نابرابری‌ها نبود که سیستم را به سمت پایان پیش می‌راند بلکه از کارافتادگی مکانیزم سود به سیستم خاتمه می‌بخشید. جایی که مارکس روابط اجتماعی را می‌دید – میان کارگر و کارفرمایان، صاحبان کارخانجات و اشراف‌زادگان – پیکتی فقط متوجه دسته‌بندی‌های اجتماعی است: ثروت و درآمد. اقتصاددانان مارکسیست در جهانی زندگی می‌کنند که در آن تمایلات درونی کاپیتالیستی توسط تجارب سطحی پنهان شده‌اند. دنیای پیکتی فقط بر اساس داده‌های تاریخی بنیان نهاده شده است و در نتیجه نمی‌توان از او با عنوان یک مارکسیست ملایم یاد کرد.

«سرمایه» پیکتی بر خلاف «سرمایه» مارکس شامل راهکارهایی در زمینهٔ سرمایه‌داری است: مالیات ۱۵ درصدی بر سرمایه، مالیات ۸۰ درصدی بر درآمدهای بالا، شفاف‌سازی کلیهٔ جابجایی‌های بانکی و استفاده از تورم برای توزیع ثروت به سمت اقشار پایین. او برخی از این راهکار‌ها را «آرمان‌گرایانه» می‌داند و حق با اوست. تصور سقوط سرمایه‌داری راحت‌تر است تا جلب رضایت خواص جامعه برای اجرای این راهکار‌ها.

رابرت ‌ام. سولو که در سال ۱۹۸۷ موفق به دریافت جایزهٔ نوبل اقتصاد شد، مطلبی را تحت عنوان «حق با پیکتی است» در نیوریپابلیک منتشر کرده و در آن به بررسی کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» پرداخته است. به نوشتۀ او نابرابری درآمد‌ها در ایالات متحده و دیگر کشور‌ها از سال ۱۹۷۰ به بعد بسیار زیاد شده است. مهم‌ترین نتیجهٔ آن هم فاصلهٔ طبقاتی روز افزون میان ثروتمندان و فقراست. این پدیدهٔ شوم ضد دموکراتیک به مباحث سیاسی و آگاهی عمومی راه یافته است. اگر سیاست موثری برای مقابله با این پدیده وجود داشته باشد بر پایهٔ درک دلایل ایجاد این نابرابری رو به افزایش شکل می‌گیرد. این مبحث تاکنون چند فاکتور را آشکار کرده است: کاهش تدریجی حداقل دستمزد‌ها، از بین رفتن اتحادیه‌های کارگری و مذاکرات جمعی کارمندان در برابر کارفرمایان، جهانی شدن و رقابت فشرده با دستمزد پایین کارگران کشورهای فقیر، تغییرات تکنولوژیک و نیازمندی‌ها که باعث از بین رفتن مشاغل میانی شده و بازار کار را به دو قطب تحصیلکرده و مهارت آموخته در بالا و بی‌سواد و بی‌مهارت در سطوح پایین تقسیم کرده است.

هر کدام از این فاکتور‌ها باعث پدید آمدن بخشی از شرایط موجود هستند. اما اگر همهٔ آن‌ها را هم کنار هم بگذاریم باز هم تصویر قانع‌کننده‌ای به دست نمی‌آوریم. در آن‌ها حداقل دو کمبود به چشم می‌آید. نخست آنکه دراماتیک‌ترین بخش را توجیه نمی‌کنند: تمایل بالا‌ترین درآمدها – یعنی یک درصد جامعه – برای کنار کشیدن از باقی جامعه. دوم آنکه این عوامل کمی نابجا و تصادفی به نظر می‌آیند؛ با در نظر گرفتن آنچه که در چهل سال گذشته در کشورهایی با اقتصاد پیشرفته همچون آمریکا، اروپا و ژاپن معمول بوده است و به نظر می‌رسد که در درون نیروهای کاپیتالیسم صنعتی مدرن باقی بماند. اکنون توماس پیکتی، اقتصاددان ۴۳ سالهٔ فرانسوی، از راه رسیده است تا اختلافات طبقاتی را از بین ببرد. یکی از دوستان من که جبردان شناخته شده‌ای است از صفت «جدی» برای تحسین و تمجید استفاده می‌کند. برای مثال می‌گوید «z یک ریاضی‌دان جدی است» یا «این یک نقاشی جدی است». بسیار خوب، این هم یک کتاب جدی است. کتاب قطوری نیز هست: ۵۷۷ صفحه از حروفی که با فاصلهٔ کمی تایپ شده‌اند به همراه ۷۷ صفحه ضمیمهٔ پانویس‌ها (انتشاراتی‌هایی که پانویس‌ها را به انتهای کتاب ضمیمه می‌کنند تا مطمئن شوند افرادی مثل من به بسیاری از آن‌ها رجوع نخواهند کرد، نفرین می‌کنم). یک «ضمیمهٔ فنی» هم به صورت آنلاین موجود است که جدول داده‌ها، بحث‌های ریاضی، ارجاعات ادبی و لینک درس‌گفتار‌های (ظاهرا عالی) پیکتی در پاریس را شامل می‌شود. ترجمهٔ انگلیسی آرتور گلدهمر نیز بسیار روان خوانده می‌شود.

استراتژی پیکتی با خوانش پانورامیک داده‌ها در مکان و زمان آغاز می‌شود و از آنجا ادامه می‌یابد. او و گروهی از همکارانش از میان آن‌ها مشهور‌تر امانوئل سائز ـ دیگر اقتصاددان جوان فرانسوی استاد دانشگاه برکلی- و آنتونی بی‌اتکینسن از دانشگاه آکسفورد – از پیشکسوتان مطالعات در زمینهٔ نابرابری‌های مدرن ـ کار بسیار سنگینی انجام داده‌اند تا پایگاه داده‌های عظیمی را جمع‌آوری کنند که هنوز هم در حال گسترش و تصحیح است. این پایگاه داده‌ها، بنیادی تجربی برای بحث‌های پیکتی را فراهم می‌کند.

همه چیز با ارائهٔ نمودار در طول زمان مجموع ثروت – خصوصی و عمومی ـ (یا‌‌ همان سرمایه) در فرانسه، انگلستان، ایالات متحده آغاز می‌شود و سپس رجوع می‌کند به داده‌هایی که برای نخستین بار در دسترس قرار گرفتند و آنگاه به زمان کنونی می‌رسد. آلمان، سوئد، ژاپن و گاهی کشورهای دیگر، در صورتی که داده‌های مناسبی داشته باشند نیز در پایگاه داده‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرند. اگر تعجب کرده‌اید که چرا کتابی دربارهٔ نابرابری با اندازه‌گیری ثروت کل آغاز می‌شود، کمی صبر کنید.

از آنجایی که مقایسهٔ بازه‌های زمان و مکان یک اصل به شمار می‌روند، یافتن واحدهای قابل مقایسه برای اندازه‌گیری ثروت کل یا سرمایه، برای مثال در فرانسهٔ سال ۱۸۵۰ و ایالات متحده در ۱۹۵۰ مشکل است. پیکتی این مشکل را حل کرده است، به این صورت که ثروت اندازه‌گیری شده با واحد پول آن زمان را بر درآمد ملی که آن نیز با واحد پول ملی آن زمان محاسبه شده است، تقسیم می‌کند. به این ترتیب نسبت سرمایه – درآمد به بُعد «سال» به دست می‌آید. مقایسهٔ ذکر شده گویای این است که ثروت کل فرانسه در سال ۱۸۵۰ با چهار سال درآمد ایالات متحده در دهه ۱۹۵۰ برابری می‌کند. تجسم ثروت یا سرمایهٔ ملی به نسبت درآمد ملی اساس کل سرمایه‌گذاری است. ارجاع به نسبت‌های بازده – سرمایه و یا درآمد – سرمایه در اقتصاد بسیار راج هستند. به آن عادت کنید.

نکتهٔ مبهمی در اینجا وجود دارد. پیکتی از «ثروت» و «سرمایه» به عنوان واژگان قابل جایگزینی استفاده می‌کند. ما می‌دانیم که چگونه «ثروت» یک شخص یا موسسه را حساب کنیم: ارزش تمام دارایی‌ها را با یکدیگر جمع کرده و مجموع بدهی‌ها را از آن کم می‌کنیم (ارزش‌ها قیمت بازار هستند و یا در غیاب آن به صورت تخمینی محاسبه می‌شوند) نتیجهٔ به دست آمده ارزش خالص و ثروت است. در زبان انگلیسی به چنین چیزی سرمایهٔ شخص یا موسسه می‌گویند. اما «سرمایه» معنای دیگری که چندان هم برابر این معنا نیست را در خود دارد: یک «فاکتور تولید» نیز به شمار می‌رود، یک ورودی مهم در روند تولید، به صورت کارخانه‌ها، ماشین‌آلات، کامپیوتر‌ها، ساختمان‌های اداری یا خانه‌ها (که «خدمات منازل» را پدید می‌آورند) به این ترتیب می‌تواند معنای متفاوتی از «ثروت» را ارائه دهد. نکتهٔ کوچک دیگری نیز وجود دارد، دارایی‌هایی وجود دارند که دارای ارزش هستند و بخشی از ثروت به شمار می‌روند ولی چیزی تولید نمی‌کنند: آثار هنری، مجموعه‌ای از فلزات قیمتی و غیره. (می‌توان گفت که نقاشی آویخته شده به دیوار اتاق‌ نشیمن «خدمات زیبایی‌شناسانه» ارائه می‌دهد ولی به طور معمول در میزان درآمد ملی محاسبه نمی‌شود). از آن مهم‌تر ارزش بازار سهام، همتای مالی سرمایهٔ شرکت‌های تولید کننده، می‌تواند به شدت نوسان پیدا کند و شدت این نوسان می‌تواند از درآمد ملی نیز بیشتر باشد.

در دورهٔ رکود نسبت ثروت – درآمد می‌تواند به شدت افت کند ولی در سهام یک سرمایهٔ تولیدی و نیروی آیندهٔ آن تغییری شکل نگیرد و یا تغییر بسیار ناچیز باشد. اما اگر به گرایش‌های طولانی مدت توجه داشته باشیم، همان‌گونه که پیکتی نیز دارد، این مساله با اطمینان قابل چشم‌پوشی است.

 

برگرفته

Hits: 3

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *