انرژی هسته‌ای، بسيار خطرناک بوده و باید ممنوع شود
eco-myth-atomic-energyاکثر روش‌های تولید انرژی خطرناک هستند. تعداد کشته‌ها یا مجروحان جدی ناشي از تولید برق هسته‌ای بسیار اندک هستند حتی با شامل کردن کسانی که به دلیل فاجعه راکتور هسته‌ای چرنوبیل در شوروی سابق کشته شدند. خوشبختانه آمارهای کشته‌شدگان سایر منابع توليد انرژی مستند شده است.

برای مثال معادن زغال سنگ هر ساله چند صد نفر را در سراسر جهان در حوادث گوناگون می‌کشند. هزاران معدنچی به خاطر امراض ریوی جان خود را از دست می‌دهند. صدها هزار نفر به خاطر انتشار گازهاي آلوده کننده ناشي از سوختن زغال‌سنگ می‌میرند. توليد نفت و گاز نیز عده‌اي از مردم را در حوادث آتش‌سوزی و انفجارات و تنگی نفس می‌کشد. برق آبی نیز با شکستن سدها و غرق شدن روستايیان، قربانیان خود را می‌گیرد. تولید برق با آلودگی هوا که نیروگاه‌های برق ایجاد می‌کنند عده‌ای را می‌کشد. اگر برق خورشیدی، برق بادی یا برق از امواج دریا را بتوان توسعه داد تا بخش قابل توجهی از نیازهای اقتصادهاي رو به پیشرفت را تامين کند تردیدی نیست که آنها نیز به شیوه‌های گوناگون قربانیانی خواهند داشت. به خاطر داشته باشیم برق بادی نيز بدون آلودگی نیست. برای ساختن و نصب دستگاه‌هاي توليد برق بادي، نیاز به انرژی و مواد است.

برق هسته‌ای شاید 100‌درصد مطمئن نباشد، اما آن منحصرا خطرناک نیست و از بسیاری انرژی‌های رقیب ایمن‌تر است. برق هسته‌ای یک منبع برق نسبتا تمیز، ارزان و ایمن ‌ارائه می‌کند و به شکلی که اینک استفاده می‌شود یک انرژی تجدیدپذیر است. راکتورهای جدید، از سوخت به نحو کارآتر استفاده کرده و مطمئن‌تر هستند و دائم از روش‌های جدید و امن‌تر انهدام ضایعات و دفن آنها استفاده می‌شود.

بايد اتفاقات ناگوار بسیار زیادی بيفتد تا برق هسته‌ای حتی به صنعت ذغال‌سنگ از نظر ميزان خسارت به جان و سلامت انسان‌ها نزدیک شود. و برق هسته‌ای هرگز نمی‌تواند تاثير مخرب زیست‌محیطی ناشی از سوختن زغال، خصوصا زغال کثیف که خرید آن برای کشورهای در حال توسعه ساده‌تر است داشته باشد. برق حاصل از گداخت را اگر بتوان توليد كرد احتمالا بهترین امکان آینده است اما تا آن زمان، برق هسته‌ای گزینه نسبتا تمیز و مطمئني است.

بايد خدمات سلامتي و آموزشي، سراسري و يكسان باشد، تا طبقه متوسط خواهان بهبود آنها شود.

این همان «تئوری گرفتار بدبختي شدن» است. فرض در پشت چنين ادعايي اين است که طبقات متوسط و ثروتمند جامعه از هیچ چیز حمایت نخواهند کرد مگر اینکه از آن نفع ببرند. نتيجه منطقی آن اين‌ است که تا حد امکان، افراد بيشتر و بيشتري را باید در شرايط خدمات ناکافی و افتضاح محبوس و گرفتار نگه داریم تا فشار اعتراض آنها، وضعيت را براي همه بهبود بخشد. چنين ذهنیتي در وهله نخست، توانایی طبقه متوسط در به‌دست آوردن آنچه آنها از سیستم می‌خواهند را دست کم می‌گیرد. در هر خدمت سراسری، کسانی که فصاحت زبانی و اعتماد به نفس دارند، كمتر از بقيه از محدودیت و كمبود خدمت آسيب می‌بينند؛ آنها قدرت کنترل و استفاده بيشتري از منابع کمیاب را دارند. در واقع این افراد بی‌سر و زبان و فقرا هستند که در رقابت با طبقات متوسط عقب می‌مانند. آنها در نظام سراسري دولتی، خدمات سلامت و آموزش بدتر و کمتری دریافت می‌کنند. منتقدین به ترس خود از نظام دو لایه‌ای اشاره می‌کنند که باعث ‌ارائه خدمت کافی به طبقات متوسط و خدمت نامطلوب برای فقرا مي‌شود. آنها توجه نمی‌کنند که خدمات سراسری دولتی نیز باعث ایجاد نظام دولایه می‌شوند.

آنها همچنین آمادگی و تمايل طبقات متوسط برای پشتیبانی از آرمان‌هایی که هیچ نفع شخصی برایشان ندارد را کمتر از واقع برآورد می‌کنند. طبقات متوسط ستون فقرات اکثر موسسات خیریه بوده و پشتیبان اکثر سازمان‌های دینی هستند. طبقات متوسط در گذشته مبارزه می‌کردند تا وضع فقرا را بهبود بخشند و اکنون هم متفاوت با گذشته نیستند. نیازی نیست كه آنها را در یک خدمت بي‌كيفيت حبس کنیم تا برای بهبود وضعيت آن خدمت تلاش کنند. برعکس، اگر آنها درون آن حبس شوند، ابتدا انرژی‌های خود را جهت تضمین یک خدمت کافی برای خودشان صرف می‌کنند. اگر مردم را آزاد بگذاریم تا انتخاب‌های باب میل خود را پیدا کنند، به استانداردهاي جدید و سطوح كيفيت بالاتر مي‌رسيم که پس از مدتي دیگران هم قادر به منتفع شدن هستند.

دلیل واقعی برای استفاده اجباري طبقات متوسط از یک خدمت سراسری بي‌كيفيت، با ممانعت آنها از انتخاب‌هاي بديل، احتمالا ترغیب به یک جامعه برابرطلبانه و عادلانه است. اما عدم وجود رقابت، مانع از بهبود یافتن خدمات مربوطه می‌شود و همه جامعه زيان خواهند ديد.
‌ مدارس باید به دنبال برابر و همسان ساختن کودکان باشند.

ايراد چنین باورهایی اين‌ است که جلوی رشد استعدادها را می‌گیرند. بچه‌ها هيچ‌كدام شبيه هم نیستند. برخی باهوش‌تر، برخی قوی‌تر و برخی دیگر سریع‌تر هستند. برخی استعداد موسیقی، برخی استعداد ادبیات و برخی دیگر استعداد ریاضی دارند. هر کوششی برای تحمیل برابری مصنوعی، بالاجبار کودکان را به سطح پایین‌ترین مضرب مشترک تنزل می‌دهد.

برابری، فی‌نفسه چیز خوبی نیست. آنچه خوب است تنوع و گوناگونی است. مردم با استعدادهای مختلف، کارهای گوناگونی انجام می‌دهند و به شیوه‌های مختلف در خدمت همنوعان خود هستند. هدف از مدرسه رفتن باید تلاش در جهت جلوگیری از هرز رفتن استعدادها باشد و هر بچه را به حداکثر توان بالقوه‌اش برساند. این که وانمود کنیم هر کسی با بقيه برابر است و نخواهیم استعدادهای متفاوت را به رسمیت بشناسیم، به آن هدف اساسي نمی‌رسیم.

کودکان به مثابه افراد انساني باید ارزش و احترام یکسانی دريافت كنند؛ آنها مستحق برخورد عادلانه و برابر هستند، اما اگر به آنها آموزش دهیم که عملکرد ضعیف به همان اندازه عملکرد عالی ارزش دارد، خدمتی به آنها نكرده‌ايم. مدارسی که اجازه برگزاری رقابت‌هاي ورزشي یا مراسم جایزه بردن را نمی‌دهند، هیچ خدمتی به کودکان نمی‌کنند. دنیای واقعی بیرون از مدرسه، شباهتی با آن وضعیت ندارد و آنها برای محیط بیرونی آمادگی پيدا نخواهند كرد.

حتی برابری فرصت هم محدودیت‌های خاص خود را دارد. برخی کودکان دارای والدین فکورتر یا بچه دوست‌تر هستند. برخی کودکان فرصت‌های آموزش يافتن بیشتر در مسافرت به خارج خواهند داشت، چون والدینشان چنین نوع تعطیلاتی را انتخاب می‌کنند. سایرین دسترسی بیشتری به کتاب دارند چون والدینشان در خانه کتاب فراوانی نگهداری می‌کنند. منطق غايي از برابری کامل فرصت، ايجاد يك مرغداری دولتی است، اما هدف ارزشمند برای جامعه، تلاش به بسط و توسعه پتانسیل هر کودک است و نه اینکه عليه هر گروه خاصی تبعیض قائل شويم. اگر استعداد و توانایی‌های بچه‌ها متفاوت است، پس مدارس هم باید متنوع باشند تا پدر و مادر هر بچه‌ای بتوانند محيط آموزشي مناسب با شرایط بچه خود را انتخاب کنند.

 

نويسنده: ماسن پيري

مترجم: جعفرخيرخواهان

برگرفته: دنیای اقتصاد

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *