Corporationsایجاد شرکت سهامی همیشه آسان تر ازتعریف کردن آن بوده است. از آنجا که شرکت سهامی به عنوان جایگزینی برای شرکت تضامنی (partnership) تشکیل می‌شود بهترین راه برای ارائه تعریفی از آن مقایسه این ساختارهای رقیب است. 

در شرکت‌های تضامنی سرمایه‌گذاران مستقیما پول خود را مدیریت کرده و این وظیفه را به کس دیگری واگذار نمی‌کنند. شرکا مشترکا مسوولند و این بدان معنی است که هر کدام از شرکا می‌توانند قراردادهایی را به امضا برسانند که برای همه شرکا الزام‌آور است.
چنین تشکیلاتی برای غریبه‌ها یا کسانی که نسبت به دیگران یا تیزهوشی آن‌ها مشکوک‌اند، مناسب نیست. به عبارت دیگر شرکت تضامنی محدودیت‌هایی را ایجاد می‌کند که بسیاری از افراد حاضر به قبول آن نیستند.

اما در یک شرکت سهامی، فرض بر این است که سهامداران شخصا پول خود را مدیریت نمی‌کنند، بلکه مدیرانی شرکت را اداره می‌کنند که لزوما در آن سرمایه‌گذاری نکرده‌اند. از آن جا که اختیارات مدیریتی در دستان مدیران است، سهام می‌تواند به راحتی منتقل شود و موجودیت شرکت به خطر نیافتد(مگر اینکه در قرارداد چیز دیگری پیش‌بینی شده باشد). سهام را می‌توان فروخت یا به کس دیگری داد بدون این که دیگر سهامداران نگران باشند که نقاط ضعف صاحب جدید سهام عملکرد شرکت را تحت تاثیر قرار دهد. در واقع تمایز مدیریت و مالکیت مشخصه برجسته یک شرکت سهامی است.
به منظور تشخیص یک شرکت سهامی از یک شرکت تضامنی، شرکت سهامی به عنوان مکانیزم حقوقی و قراردادی‌ای تعریف می‌شود که برای کسب سود ایجاد شده و در آن سرمایه توسط سرمایه‌گذاران تامین شده و توسط مدیران مدیریت می‌شود. با این حال تعریف کلاسیک شرکت سهامی برای وکلا همان اظهاراتی است که جان مارشال، ريیس دیوان عالی ایالات متحده، در سال 1819 بیان کرد. به بیان جان مارشال: «یک شرکت سهامی موجودیتی ساختگی، نامشهود و ناملموس است و تنها در قانون است که وجود دارد». اما این تعریف استعاری و بی‌فایده است. طبق این تعریف شرکت سهامی توهمی است که در قانون وارد شده است.
کسانی که اخیرا تلاش کرده‌اند که استعاره مارشال را به صورت یک تعریف دقیق دربیاورند بیان می‌کنند که یک شرکت سهامی عبارت است از یک نهاد( شخص یا موجودیتی که در قانون جعل شده است) که به صورتی مستقل از صاحبان اش وجود دارد. اما استفاده از کلمه نهاد نیز استعاری است و اصل تیغ اوکام که طبق آن تعاریف باید دقیق باشند را برآورده نمی‌کند.
تلاش اقتصاددانان برای تعریف شرکت‌های سهامی نیز به همین اندازه ناموفق بوده است. در 1917 جوزف اس. دیویس نوشت: «یک شرکت سهامی شامل گروهی است از افراد که طبق قانون به عنوان یک واحد عمل می‌کنند». این تعریف نیز ناقص است زیرا در مورد شرکت تضامنی و اتحادیه‌های کارگری نیز مصداق دارد؛ در حالی که این دو را نمی‌توان شرکت سهامی به شمار آورد. جوناتان هیوز، اقتصاددان، نیز شرکت سهامی را به عنوان یک «شرکت تضامنی چندگانه» تعریف کرده است. وی معتقد است که «نقطه قوت یک شرکت سهامی در آن است که تحت شمول کمک‌های دولت به کسب و کارهای جمعی پرمخاطره می‌شود». رابرت هیلبرانر نیز شرکت سهامی را به عنوان «نهادی که توسط دولت ایجاد می‌شود» معرفی کرده که طبق امتیازی که از طرف دولت به آن داده شده و «طبق قانون این حق را پیدا می‌کند تا به عنوان یک «شخص» موجودیت پیدا کند».
این در حالی است که اعطای امتیازات دولتی از میانه قرن نوزدهم متوقف شده است. در حال حاضر اقدامات واقعی برای ایجاد یک شرکت، شامل پر کردن فرم‌های مربوطه به صورت رسمی (از طریق تعیین و ثبت یک نام تجاری) است و دولت نقشی کاملا تشریفاتی و خودکار دارد.
این که شرکت سهامی را یک امتیاز از سوی دولت بدانیم به این معنی است که افراد از هیچ حقی برای تاسیس کردن یک شرکت سهامی برخوردار نیستند، اما چرا باید فکر کنیم که دولت باید مجوز دهد؟ چه کسی صدمه می‌بیند اگر کسب و کارها طبق قرارداد شکل شرکت سهامی به خود بگیرند؟ حقوق چه کسی پایمال می‌شود اگر یک شرکت خودش را به عنوان واحدی معرفی کند که می‌تواند شکایت کند یا به شکایت‌ها در دادگاه پاسخ دهد یا حقی نسبت به دارایی‌ها داشته باشد؟ چه اشکالی دارد اگر با مرگ یا استعفای یکی از مدیران یا سرمایه‌گذاران موجودیت شرکت حفظ شود؟ منافع چه کسی به خطر می‌افتد اگر سهام شرکت آزادانه مبادله شود یا اعلام شود که مسوولیت محدود دارد؟(البته بحث مسوولیت در مقابل آسیب‌هایی که به دیگران وارد آمده جدا است. (می‌توانید این بحث را در Hessen 1979, pp. 18–21 دنبال کنید). اگر سرمایه‌گذاران بالقوه هر کدام از این ویژگی‌ها را قابل اعتراض بدانند می‌توانند چانه‌زنی کنند تا شرایط را تا حدی به نفع خود عوض کنند.
اقتصاددانان متفق‌القولند که مسوولیت محدود یکی از ویژگی‌های اصلی شرکت‌های سهامی است. مطابق این دیدگاه، شرکت سهامی به عنوان یک نهاد، به اسم خود وام دریافت می‌کند و نه به اسم سهامداران. به عبارت دیگر سهامداران در قبال بدهی‌های شرکت هیچ مسوولیتی ندارند. اما نیازی به نگرانی نیست، زیرا مسوولیت محدود در واقع شامل یک قرارداد ضمنی بین سهامداران و کسانی می‌شود که از خارج از شرکت به آن وام می‌دهند.
با ایجاد یک شرکت سهامی (با رعایت قوانین مربوطه) و سپس با استفاده از سمبل‌هایی چون «Inc.» و «Corp.» سهامداران به وام‌دهندگان احتمالی اخطار می‌دهند که مسوولیت نامحدود شخصی را نمی‌پذیرند و طلبکاران برای باز پس‌گیری مطالباتشان باید تنها به دارایی‌های شرکت چشم داشته باشند(البته اگر دارایی‌ای وجود داشته باشد). این فرآیند که با عنوان «اخطار سازنده» شناخته می‌شود راه حلی ساده است برای کاهش هزینه‌های معاملاتی شرکت؛ زیرا با توجه به آن دیگر لازم نیست که محدود بودن مسوولیت سهامداران در قرارداد با هر کدام از وام‌دهندگان تصریح شود.
علاوه بر آن، کسی وام دهندگان را مجبور نکرده که چنین شرایطی را بپذیرند. بیلس منینگ به عنوان یکی از اعضای مذاکره‌کننده در شرکت‌های سهامی تجربیات خود را این گونه شرح می‌دهد: «زمانی که شرکتی مقروض است، ممکن است که طلبکار بتواند از یک سهامدار (یا هر کس دیگری که می‌خواهد حتما این وام به شرکت تعلق بگیرد) موافقتنامه، ضمانتنامه، موافقت یا چیزی شبیه آن بگیرد که همان اثری را دارد که اگر دارایی‌های غیرشرکتی به طلبکار برسد»(1977, p. 7). این الگوی آشنا می‌تواند توضیح دهد که چرا مسوولیت محدود احتمالا برای یک کسب و کار جدید و تازه پا حکم یک سراب یا توهم را دارد و بنابراین توضیح می‌دهد که چرا برخی از کسب و کارها با وجود آسان بودن تاسیس شرکت هنوز تبدیل به یک شرکت سهامی نشده‌اند.
افسانه دیگری که تکرار می‌شود آن است که مسوولیت محدود می‌تواند توضیح دهد که چرا در قرن نوزدهم شرکت‌ها می‌توانسته‌اند مقادیر عظیمی سرمایه جذب کنند و صنعتی شدن آمریکا را به پیش ببرند. باید بدانیم که در واقع، انقلاب صنعتی را کمپانی‌های مختلط سهامی (joint stock companies) و شرکت‌های تضامنی جلو بردند و نه شرکت‌های سهامی. با کمی مطالعه می‌توان دریافت که منابع اصلی سرمایه برای شرکت‌های سهامی نساجی نیوانگلند پس‌اندازهای شخصی بنیانگذار شرکت، مبالغ وام گرفته شده از بانک‌ها، عایدات ناشی از لاتاری‌های قانونی و فروش اوراق قرضه و سهام قرضه بوده است.
حتی در اواخر قرن نوزدهم نیز هیچ کدام از شرکت‌های مُعظَم صنعتی، به منظور جذب سرمایه، سهام منتشر نمی‌کردند. سهام این شرکت‌ها خصوصی بود و برای توسعه سرمایه شرکت نیز یا سود سهام توزیع نمی‌شد یا حتی سرمایه‌گذاران اولیه به سرمایه‌ای که به شرکت اختصاص داده بودند، می‌افزودند (کسب و کار کارنگی برادرز که بزرگترین کسب و کار زمان خود به شمار می‌رفت به عنوان یک شرکت تضامنی محدود در پنسیلوانیا ایجاد شد. شایان ذکر است که توان این شرکت برای خرید دارایی در دیگر ایالت‌ها یا فروش فولاد به دیگر ایالت‌ها محدود نشده نبود).
تامین مالی خارجی از طریق فروش سهام عمومی در قرن نوزدهم به خاطر مشکل اطلاعات نامتقارن تقریبا غیرممکن بود. به این معنا که سرمایه‌گذاران خارج از شرکت‌ها از ارزیابی این که کدام شرکت‌ها می‌توانند سود کسب کنند قاصر بودند؛ بنابراین محاسبه قیمت هر سهم برایشان غیرممکن بود. در عوض بنیانگذاران شرکت، اغلب سهام را به عنوان پاداش به کسانی می‌دادند که اوراق قرضه شرکت را می‌خریدند. اوراق قرضه شرکت‌ها کم ریسک‌تر بودند، زیرا تضمین شده بودند، تاریخ سررسید آن‌ها معلوم بود و نرخ بازدهی ثابتی داشتند. به طور خاص، ساکنان ثروتمند محلی سهام را البته نه به عنوان سرمایه‌گذاری برای کسب سود بلکه به عنوان یک حرکت اجتماعی معطوف به تسریع رشد اقتصادی در شهر یا منطقه‌شان خریداری می‌کردند. این ایده که مسوولیت محدود می‌توانست برای ترغیب سرمایه‌گذاران به خرید سهام عمومی شرکت کافی باشد به وضوح غلط است. بالا بودن این احتمال که تمام سرمایه یک فرد می‌تواند با سرمایه‌گذاری در یک شرکت سهامی به باد رود را نمی‌توان به عنوان نوعی مشوق خرید سهام به شمار آورد.
از لحاظ منطقی هیچ ضرورتی وجود ندارد که شرکت تضامنی با مسوولیت نامحدود و شرکت سهامی با مسوولیت محدود مرتبط شود. این رابطه به واسطه رخدادهای تاریخی ایجاد شده است. قوانین به یک‌باره به شکل فعلی خود در نیامده‌اند؛ بلکه در یک زمینه تاریخی خاص ایجاد شده‌اند. مسوولیت نامحدود برای شرکا به ایتالیای قرون وسطی بازمی گردد؛ زمانی که شرکت تضامنی مبنای خانوادگی داشت، دارایی‌های شخصی و دارایی‌های مربوط به کسب و کار ممزوج بود و شرف خانوادگی ایجاب می‌کرد که تمام بدهی طلبکاران پرداخته شود؛ حتی اگر لازم بود تمام مبلغ بدهی را تنها یک شریک یا تعدادی از شرکا تسویه می‌کردند.
این وضع تا قرن بیستم نیز ادامه داشت. حتی در این قرن نیز قضات آمریکایی این امر را نادیده می‌گرفتند که اوضاع تاریخی مسوولیت غیر محدود را به عرف و سپس به قانون تبدیل کرده بود. بنابراین دستگاه قضایی مکررا تلاش‌های قراردادی شرکا برای محدود کردن مسوولیتشان را مردود اعلام می‌کرد.
تنها نزدیک میانه این قرن، قانون گذاران با بی میلی تمام تصویب اساسنامه «شرکت‌های سهامی محصور» (close corporation) را برای کسب و کارهایی که اگر دادگاه طبیعت قراردادی مسوولیت محدود را به رسمیت می‌شناخت به شکل شرکت تضامنی فعالیت می‌کردند، آغاز کردند.

این شرکت‌های شبه‌سهامی با شرکت‌های سهامی که توسط سرمایه‌گذاران خارج از شرکت تامین مالی و توسط مدیران حرفه‌ای مدیریت می‌شوند تقریبا هیچ وجه مشترکی ندارند.
هر بنگاهی، فارغ از اندازه آن، می‌تواند به عنوان شرکت سهامی، شرکت تضامنی، شرکت تضامنی محدود یا حتی تراست تجاری و کمپانی مختلط سهامی فعالیت کند. شرکت‌های تضامنی الزاما در مقیاس کوچک ایجاد نمی‌شوند و عمر فعالیتشان کوتاه نیست. لازم نیست زمانی که شریک اصلی می‌میرد یا از ادامه کار منصرف می‌شود، منحل شود. مشخصات ذاتی یک شرکت سهامی- فعالیت مداوم، سلسله مراتب در اختیارات، سهام قابل مبادله- برای شرکت تضامنی یا هر شکل دیگری از سازمان اختیاری است. تفاوت‌ها از آن جا ایجاد می‌شود که دولت آزادی قرارداد را محدود کند یا منکر شود(مثلا در موردی که قانونا مسوولیت محدود برای شرکای ضامن (general partner) ممنوع شود).
همان طور که گفته شد، مشخصه اصلی شرکت‌های سهامی آن است که سرمایه‌گذاری و مدیریت در این شرکت‌ها از هم متمایزند. منتقدان از این پدیده با عنوان «جدایی تملک از کنترل» یاد می‌کنند. در کتابی که در سال 1932 آدولف برله و گاردینر مینز با عنوان «شرکت سهامی مدرن و دارایی خصوصی» به چاپ رساندند جدایی تملک از کنترل به شدت تقبیح شد. در این کتاب ادعا شده که اختیارات مدیران ارشد شرکت‌ها غصبی است و هیات مدیره‌ای که باید حافظ منافع سهامداران باشد این قدرت را به مدیران ارشد تفویض کرده است.
اما در انتقاد آقای برله و مینز چگونگی شکل‌گیری شرکت‌ها نادیده گرفته شده است. شرکت‌های سهامی‌ای که در Fortune 500 از آن‌ها نام برده شده، از بدو ایجادشان غول نبوده‌اند. هر کدام از این شرکت‌ها در آغاز یک یا چند موسس داشتند که کسب و کار را می‌چرخاندند و اغلب، بخش عمده سرمایه را خود این افراد وارد شرکت می‌کردند. این افراد تنها زمانی توانستند سهام شرکتشان را برای کسب سرمایه بیشتر به افرادی در خارج از شرکت بفروشند که سرمایه‌گذاران و پذیره‌نویس‌ها را قانع کردند که شرکتشان قادر به ادامه سوددهی است.
اگر این بنگاه‌ها شرکت‌های تضامنی بودند، شرکای ضامن می‌توانستند سرمایه‌گذاران خارج از شرکت را به عنوان شرکایی که قدرت آن‌ها را محدود نمی‌کنند بپذیرند(قانونا شرکای محدود نمی‌توانند در مدیریت شرکت نقشی داشته باشند یا رای دهند وگرنه محدود بودن مسوولیتشان لغو می‌شود). اما شرکت‌های سهامی بحثشان کاملا متفاوت است. سهامداران از حق انتخاب هیات مدیره برخوردارند و هیات‌مدیره نیز مدیران را برمی گزیند. البته با وجود اینکه سهامداران جدید می‌توانند نقش فعالی در مدیریت شرکت‌ها داشته باشند، اما در واقعیت کمتر چنین امکانی وجود دارد.
زمانی که یک شرکت سهامی تشکیل می‌شود، مدیران، هیات‌مدیره و سهامداران همان کسانی هستند که شرکت را ایجاد کرده‌اند. این افراد از بین خودشان یا کاندیداهایشان هیات‌مدیره و سپس مدیران را انتخاب می‌کنند. زمانی که سهام شرکت به فروش می‌رسد، بنیانگذاران شرکت در واقع می‌پذیرند که قدرتشان کاهش خواهد یافت. اما این کاهش قدرت از سویی باعث جذب سرمایه بیشتر می‌شود. به علاوه بنیانگذاران شرکت انتظار دارند که همچنان بتوانند اکثریت آرا را در هیات مدیره تحت تاثیر قرار دهند؛ بنابراین سیاست‌های آینده کمپانی و توسعه آن را هدایت کنند.
اینکه هیات‌مدیره تحت نفوذ «خودی‌ها» (insiders) باشد کاملا قابل درک است. بنیانگذاران شرکت هیات‌مدیره اولیه شرکت هستند. سپس جای خود را به مدیران اجرایی‌ای می‌دهند که خودشان برگزیده‌اند تا عملکرد شرکت ترقی پیدا کند. شایان ذکر است که این ترتیبات به سهامداران جدید که سهام عمومی را خریداری کرده‌اند آسیبی نمی‌زند، زیرا سابقه عملکرد شرکت نشان می‌دهد که از سیستم مدیریتی شایسته‌ای برخوردار است. سهامداران نیز نمی‌خواهند که در این سیستم مداخله کنند یا آن را بر هم بزنند. برعکس، ترجیح می‌دهند که پس‌اندازهایشان را به همین سیستم مدیریتی موفق بسپارند. سهامداران می‌دانند و در صورتی که از عملکرد شرکت ناراضی شوند می‌توانند درجا سهامشان را به فروش برسانند.
برله و مینز مشروعیت شرکت‌های غول آسا را با این ادعا که مدیران شرکت، قدرت صاحبان شرکت یعنی سهامداران را از دستشان درآورده‌اند زیر سوال می‌برند. اما این ادعا درست نیست. سرمایه‌گذاران انتخاب کرده‌اند که ریسک کنند تا پاداش بیشتری بگیرند. از بین سرمایه‌گذاران شرکت، دارندگان اوراق قرضه از همه ریسک گریزترند. بعد از آن‌ها کسانی که اوراق بهادار با ریسک متوسط را خریداری می‌کنند قرار می‌گیرند(این افراد نیز نمی‌توانند رای بدهند و شامل دارندگان سهام قرضه، اوراق قرضه قابل تبدیل و سهام ممتاز می‌شوند). کسانی که در سهام عمومی سرمایه‌گذاری می‌کنند، بیشتر از همه در معرض ضرر (یا سود) هستند. سهامداران از دو دسته قبلی کمتر ریسک گریزند.
همانطور که انتظار می‌رود سرمایه‌گذاران فرق بین شریک ضامن و شریک محدود را بفهمند، منطقی است که فکر کنیم که از این قدرت برخوردارند که بفهمند سهامداران یک شرکت سهامی عام در واقع حکم شریک محدود را دارند؛ به عبارت دیگر می‌دانند که تقریبا از همان اختیارات و مسوولیت‌هایی برخوردارند که زمانی که در بانک حساب جاری بازمی‌کنند یا سهام یک صندوق سرمایه‌گذاری مشترک (mutual fund) را خریداری می‌کنند. در تمام این موارد سرمایه‌گذاران امیدوارند که بتوانند در کنار منبع اصلی درآمدیشان از پس‌اندازهایشان نیز برای پول درآوردن استفاده کنند.
کسانی که تقسیم کار و تخصصی سازی را محکوم می‌کنند مدیران اجرایی شرکت‌های سهامی را نیز به خاطر این که هیچ بخشی از سرمایه شرکت را تامین نمی‌کنند، یا بخش ناچیزی را تامین می‌کنند، مورد انتقاد قرار می‌دهند. مدیران شرکت‌های سهامی تشکیلاتی را اداره می‌کنند که سرمایه آن از پس‌انداز شخصی‌شان یا کل مبغلی که می‌توانند یا می‌خواهند وام بگیرند بسیار بیشتر است. آن‌ها با استفاده از دانش‌شان در مورد تولید، بازاریابی و فاینانس در چرخاندن کسب و کار مشارکت می‌کنند. توانایی مدیران برای ایجاد و حفظ یک کسب و کار در این است که می‌توانند توسعه آن را پیش برند و بهترین واکنش را در مواقع پیش‌بینی نشده نشان دهند.
برخی از منتقدان، شرکت‌های سهامی بزرگ را با موسسات دولتی مقایسه می‌کنند و ادعا می‌کنند که عملکرد این شرکت‌ها هنجارهای دموکراتیک را زیر پا می‌گذارد(زیرا به عنوان نمونه، حق رای با توجه به تعداد سهام تعیین می‌شود و در واقع حق رای افراد با هم برابر نیست). آن‌ها سهامداران را با شهروندان، هیات مدیره را با قوه مقننه و مدیران را با قوه مجریه مقایسه می‌کنند و اساسنامه شرکت را به قانون اساسی، نظام‌نامه شرکت را به قوانین و قراردادهای بین شرکت‌ها را به معاهده نامه تشبیه می‌کنند. اما این تشبیهات مبتکرانه به شدت نادرستند. نمی‌توان گروه‌های اصلی شرکت‌ها را با این دید تحلیل کرد. اگر سهامداران را شهروند یا رای دهنده بنامیم دیگر تامین کنندگان سرمایه را به چه تشبیه کنیم؟ آیا دارندگان اوراق قرضه حکم ساکنان خارجی‌ را دارند که از حق رای محرومند؟ آیا کسانی که اسناد بدهی قابل تبدیل در اختیار دارند، شهروندانی هستند که برای کسب حق رای باید آموزش ببینند؟ با چنین تشبیهات ناقصی نمی‌توان شرکت‌های سهامی و دولت را با هم مقایسه کرد.
میلیون‌ها نفر با اراده آزاد خود انتخاب کرده‌اند که پس‌اندازهایشان را در سهام عمومی شرکت‌ها سرمایه‌گذاری کنند. نمی‌توان ادعا کرد که کنترل سهامداران روی امور شرکت از آن‌ها به زور گرفته شده یا سودی که بین سهامداران تقسیم شده نامنصفانه است. نمی‌توان وانمود کرد که سهامداران حکم قربانی را دارند در حالی که همچنان سهامشان را نگه می‌دارند و حتی سهام جدید می‌خرند و قیمت سهام‌ موجود را افزایش می‌دهند. اگر سهامداران قربانی بودند، شرکت‌های سهامی نمی‌توانستند از طریق فروش سهام، سرمایه بیشتری به دست آورند. آن چه در واقعیت می‌بینیم، با این ادعاها به شدت متفاوت است.
ممکن است که شرکتی به خوبی مدیریت نشود. شرکت‌ها گاهی بیش از حد بزرگ هستند، کارآیی پایینی دارند، مبتکر نیستند، بیش از حد وام می‌گیرند، پاداش زیادی به مدیران می‌دهند. مدیران اجرایی نیز گاهی متقلب از آب در می‌آیند و حتی گاهی به چالش‌هایی که رقبای داخلی یا خارجی برایشان به وجود می‌آورند پاسخ مناسبی نمی‌دهند. اما نمی‌توان شرکت‌های سهامی را به کلی زیر سوال برد. اگر برخی کمپانی‌ها یا حتی صنایع کمبود‌هایی داشته باشند، هم باز باید بپذیریم که شرکت‌های سهامی مکانیزم خوبی فراهم کرده‌اند تا پس‌اندازکنندگان (سرمایه‌گذاران) و وام گیرندگان(کارکنان و مدیران) بتوانند منافع مشترکشان را دنبال کنند.

 

منابعی برای مطالعه بیشتر

Bromberg, Alan R. Crane and Bromberg on Partnership. St. Paul, Minn.: West Publishing, 1968.
Conard, Alfred F. Corporations in Perspective. Mineola, N.Y.: Foundation Press, 1976.
Easterbrook, Frank, and Daniel Fischel. The Economic Structure of Corporate Law. Cambridge: Harvard University Press, 1991.
Hessen, Robert. In Defense of the Corporation. Stanford, Calif.: Hoover Institution Press, 1979.
Hovenkamp, Herbert. Enterprise and American Law, 1836–1937. Cambridge: Harvard University Press, 1991.
Manning, Bayless. Legal Capital. Mineola, N.Y.: Foundation Press, 1977.
Roe, Mark J. Strong Managers, Weak Owners: The Political Roots of American Corporate Finance. Princeton: Princeton University Press, 1994.

 

نویسنده: رابرت هِسِن (رابرت هسن یکی از محققان فعال در موسسه هوور است. وی از 1966 تا 1995 در دانشگاه‌های کلمبیا و استانفورد به تدریس تاریخ کسب و کار در ایالات متحده پرداخته است.)

مترجمان: محمدصادق الحسيني، پريسا آقاكثيري

برگرفته

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *