ترجمه- سوده شیبانیفر
کریستوفر پیزاریدس کرسی نورمن سوسنو را در رشته اقتصاد در مدرسه اقتصادی لندن در اختیار دارد. او علاقهمند به حوزه اقتصاد کلان بازار کار، تغییر ساختاری و رشد اقتصادی است و در مصاحبهای اعلام کرده است پژوهش درباره بیکاری را از دوره دکترا آغاز کرده و پس از آن هرگز آن را رها نکرده است. البته برخی حوزههای دیگر، مانند آموزش و پرورش، مصرف و بخش عمومی را نیز امتحان کرده اما بیکاری از نظر او، همواره یک پروژه تحقیقاتی روبه گسترش و جذاب بوده است. در ادامه مصاحبه کریستوفر پیزاریدس را با دو نهاد معتبر بینالمللی میخوانید. او درباره نظریاتی که به خاطر آنها جایزه نوبل گرفته و نیز درباره انتقاداتی که به مطالعات او وارد میدانند، اظهارنظر کرده است.
■■■
آدام اسمیت، سردبیر Nobelprize.org، بلافاصله پس از اعلام جایزه نوبل اقتصاد در 11 اکتبر سال 2010 مصاحبهای تلفنی با پیزاریدس ترتیب داده است. اگر بخواهید در مورد مدلهایی که برای آنها جایزه گرفتید، بهطور خلاصه توضیح دهید، نظر شما در مورد چنین موقعیتهای ترکیبی در دنیای واقعی و اصطکاکهایی1 که مبادلات دنیای واقعی را آزار میدهند و تبدیل اینها به مدلهای ریاضی که برای مطالعه بازار به کار میروند، چیست؟ این ترکیبات چه ارمغانی برای شما داشته است؟ در حال حاضر این مدلها کمک میکنند چه چیزی را درک کنیم؟
این مدلها درواقع به ما کمک میکنند بیکاری و پایه و اساس آن را بهتر درک کنیم، اینکه چه چیزی منجر به بیکاری میشود و اینکه چرا نرخ بیکاری در حدی است که اکنون مشاهده میکنیم. به عبارت سادهتر، آنچه این مدلها تبیین میکنند آن است که چرا مردم ممکن است شغلشان را از دست بدهند (چه چیز احتمال آن را که کسی شغل خود را از دست بدهد زیاد /کم میکند) و اینکه فرد چه مدت باید بیکار بماند. همچنین اینکه چه انگیزههایی در روند دوباره مشغول به کار شدن میتواند موثر باشد؛ شرکتها چه انگیزههایی برای ایجاد اشتغال و کارمندان چه انگیزههایی برای پذیرش این مشاغل دارند. بنابراین با استفاده از این مدلها، شما میتوانید همه فرآیندهای موثر و خصوصاً آثار سیاستها در هر مرحله را بهطور جداگانه مطالعه کنید.
بنابراین میتوان گفت این مدلها به انتخاب سیاست درست و مناسب کمک میکنند؟
دقیقاً، بله. در واقع ایده سازنده این نظریه نیز همین مساله کمک به انتخاب گزینه مناسب و مطالعهشده است به طوری که همه انتخابها و همه دلالتها برای انتخاب هر گزینه را در اختیار شما قرار دهد.
آیا اکنون مثالهای خوب و مستندی وجود دارد که نشان دهد بهکارگیری مدلهایی که فکر میکنم DMP نامیده میشوند، امکان ایجاد بهبود واقعی شرایط بیکاری را فراهم کرده باشند؟
در واقع از جمله بهترین مثالها، کشور خودتان، سوئد و نیز بریتانیاست. به عنوان مثال، اگر طول دوره بیکاری را در نظر بگیرید (اینکه مردم پس از آنکه شغل خود را از دست دادند، چه مدت بیکار باقی میمانند) درمییابیم این مدلها واقعاً در طراحی سیاستهای حمایتی برای دوران بیکاری، در قالب کمکهای درآمدی و ایجاد انگیزه برای پذیرش یک شغل پس از بیکاری، مثمرثمر بودهاند. شما میدانید، ما به کمک همین مدلها اکنون اقدامات سیاستی فعال و برنامههایی داریم که پس از شش ماه بیکاری، به تغییر وضعیت مردم از بیکاری به اشتغال کمک میکنند. به عبارت دیگر، تمام سیاستها تحت تاثیر آنچه در دو یا سه دهه گذشته انجام شده است، قرار دارد. این موارد همگی نشان میدهند چگونه این برنامهها بر انگیزههای شروع به کار کارگران، تاثیر میگذارد.
شما فکر میکنید این کار را میتوان به سادگی در حوزه اقتصاد محض قلمداد کرد یا فکر میکنید این مباحث در رشتههای دیگری نیز گسترش یافته و مطرح شدهاند؟ آیا اساساً در این مقطع این مطالعه را یک موضوع میانرشتهای (مشترک میان رشتهها) میدانید؟
نه، به نظرم این بحثها در قالب مباحث اقتصادی میگنجد، حداقل میتوان ادعا کرد در آغاز اقتصادی بوده است. با این وجود، آنچه عمدتاً با استفاده از این مباحث و مدلها تبیین میشود، چگونگی گرد هم آمدن مردم کنار هم است؛ برای مثال اینکه چگونه با وجود اطلاعات ناقص در مورد کیفیت هر تطبیق شغلی2 (گرد هم آمدن) که رخ میدهد، یک شرکت و کارمندانش گرد هم میآیند. همچنین برای دیگر موقعیتهای اقتصادی مانند مسکن نیز از این مدلها استفاده شده است. جالب است بدانید در مورد ازدواج نیز شاهد بهکارگیری این مباحث بودهایم؛ یک مرد و زن، با این فرض که نمیدانند (وقتی زیر یک سقف، زندگی خود را شروع کنند)، نتیجه ازدواجشان چه خواهد شد (مطلوب یا نامطلوب) کنار هم قرار گرفتهاند.
به عبارت دیگر هر موقعیتی را که در آن یک نوع پیوند بلندمدت شکل گرفته باشد میتوان نام برد.
دقیقاً، بله.
خب، و فکر میکنید کارهایتان در آینده چگونه باشند؟ از دید شما چگونه این مدلها میتوانند توسعه یابند؟ آیا روند بسط و گسترش مدلها، محدود به ایجاد تغییرات و اصلاحات ثابتی است؟
در حال حاضر نیز مدلها بسیار تغییر کرده و پالایش شدهاند و شاهد پیشرفت چشمگیری در این مدلها بودهایم، از هر دو منظر تحلیل آماری و عددی و نیز کار نظری. اما میبینیم که بسیاری هنوز به آثار اولیه استناد میکنند. من فکر میکنم مطالعاتم در این جهت (نظری) ادامه یابد. از طرف دیگر، کارهایی در زمینه نوع نگاه جامعتر به مشاغل در حال انجام است. برای مثال تغییر از نوع مشاغل صنعتی و تولیدی به مشاغل بخش خدمات که در واقع تغییر ساختاری در اقتصاد محسوب میشود. اینها کارهایی هستند که به علت وجود نوعی اصطکاک (اصطکاک بازار) انجام میشوند؛ اصطکاک بازار3 از تعادلی که در آن مشاغل تولیدی زیادی وجود دارد به تعادلی دیگر که در آن تولیدات در کشورهایی با دستمزد کم (خارج از کشور) تولید میشوند حرکت میکند (در اقتصاد مبدا یا خانه، عمدتاً در بخش خدمات استخدام صورت میگیرد). امروزه کاربردهای بسیاری برای این حوزه شکل گرفته است و بسیاری از اصلاحات نظری نیز بهطور پیوسته اعمال میشوند؛ در کل میتوان گفت حوزه پژوهشی فعالی محسوب میشود.
مصاحبه (تخصصی) کریستوفر پیزاریدس با مجله EconomicDynamics درباره تابع تطبیق4:
تابع تطبیق مورتنسن-پیزاریدس به ویژه در سیکلهای تجاری، از مشخصات استاندارد تحلیل بازار نیروی کارِ با وجود بیکاری بوده است. اما با انتشار مطالعه شیمر5 (2005)، ویژگیهای چرخه تجاری آن زیر سوال رفته است. به نظر شما تابع (نظریه) تطبیق میتواند در برابر انتقاد شیمر (2005) مقاومت کند و ادامه حیات دهد؟
تابع تطبیق در مدلسازی بازار کار، مهم و بانفوذ بوده است چرا که ابزاری ساده برای برآورد تاثیر اصطکاک بر افراد و تعادل بازار محسوب میشود. همچنین اقتصاددانان کار این تابع را دوست دارند زیرا تابعی فزاینده و پایدار با تعداد محدودی متغیر، مقعر و همگن از درجه یک است. این تابع، نرخ شکلگیری مشاغل (یا «ایجاد اشتغال») در طول زمان را به صورت تابعی از تلاشهای کارگران و شرکتها (برای جستوجوی یکدیگر) ارائه میدهد که در سادهترین و رایجترین شکل آن، توسط بیکاری و فرصتهای خالی شغلی نمایش داده میشود. این نرخ در بازار بدون اصطکاک، بینهایت خواهد بود. بنابراین برای هرگونه تلاش (جستوجو) از هر سمت بازار (نیروهای عرضه و تقاضا)، سرعتی که در آن سرعت شغل ایجاد میشود، شاخصی برای اندازهگیری اصطکاک در بازار است. اگر دو کشور جستوجوی یکسانی داشته باشند، کشوری که سرعت ایجاد شغل پایینتری دارد -یا معادل آن، با تابع تطبیقی که دورتر از مبدا در فضای فرصت شغلی-بیکاری قرار گرفته است- اصطکاک بیشتری خواهد داشت. هنگامی که تابع تطبیق برای برآورد اصطکاک معرفی شد، مشاهده شد در مدلسازی بر پایه مدلهای بازار نیروی کار متعارف، به تغییرات اساسی در شکلهای ابتدایی مدلها نیاز است. از طرف دیگر، اصطکاکها به هردو شرکتها و کارگران، قدرت انحصاری میبخشد؛ در این صورت ایجاد شغل مانند یک تصمیم سرمایهگذاری خواهد شد که از سوی شرکت اتخاذ میشود.
مدلهایی با توابع تطبیق، کاربردهای بسیاری پیدا کردهاند، مانند مطالعه مدت زمان بیکاری، بازدارندهها از امنیت اجتماعی، قانون حفاظت از اشتغال و بسیاری دیگر. این مدلها همچنین به صورت تجربی و در سادهترین شکلهای خود برای بسیاری از کشورها، عملکرد خوبی داشتهاند.
ادعایی که در مقاله پیزاریدس (1985) مطرح شده بود این بود که نرخهای ایجادشده توسط تابع تطبیق، بر این امر دلالت دارند که متغیرهایی مانند ارزش اوقات فراغت، مستقیماً بر نرخ دستمزد اثر دارند به طوری که در صورت بروز شوک به متغیرهای بهرهوری و تاثیر بر نرخ دستمزد، نرخ دستمزد نسبت به این شوکها واکنش کامل نشان نمیدهد و چسبندگی ایجاد میشود. این «چسبندگی دستمزد» منجر به نوسانات بیشتری در ایجاد اشتغال و نوسانات کمتری در دستمزد نسبت به مدل تعادلی بدون اصطکاک میشود.
در واقع نقد شیمر در مورد پیامدهای کمی این مدل بود. او استدلال کرد اگرچه مبانی این ادعا درست است، اما در مورد مقادیر پارامترهای6 متعارف، نوسانات اشتغال بسیار کم افزایش مییابند؛ به مراتب کمتر از آنچه برای مطابقت میبایست اتفاق بیفتد و نوسانات دستمزدها حتی کاهش مییابند. با این حال، همانطور که در برخی مطالعات نشان داده شده است، دیگر مقادیر که جریان سود شرکت را به تنها بخش کوچکی از درآمد محدود میکنند، باعث نوسان بیشتری در اشتغال میشوند. همانطور که هال (2005) و هال و میلگروم (2008) نشان دادهاند، دیگر سازوکارهای دستمزد که از معادله دستمزد متعارف به دست میآیند نیز میتوانند موجب نوسانات بیشتری در اشتغال شوند.
در این مطالعه (و بسیاری دیگر)، مباحث تابع تطبیق (بدون تغییر) حفظ شدهاند و اصطکاکها با توابع تطابق ساده با بازده ثابت بیان شدهاند. بنابراین واقعاً نمیتوان ادعا کرد نقد شیمر فواید تابع تطبیق را کاهش داده است. نقد او به جنبههای دیگری از مدل برمیگردد و برخی از نسخههای رایج و پرکاربرد این مدل در ادبیات اخیر را هدف قرار داده است. همچنین تمرکزها اکنون متوجه رفتار دستمزد است و تحقیقات در این زمینه در چارچوب مدل تطبیق، شدت یافته است.
مدلهای جستوجو، پیشرفت قابل توجهی در سالهای اخیر داشتهاند، به ویژه با تلاش برای ساختن روابط صریح و روشنی که بهطور معمول در «شکلهای خلاصهشده»7 نشان داده میشود. آیا تابع تطبیق نیز مانند تابع تولید میتواند مقاومت کند و باقی بماند؟
مدلهای جستوجو، مدلهای کلی (جمعی) با تمام اصطکاکهای تطبیقی حاصل از تابع تطبیق کل هستند. من فکر میکنم منظور شما از «شکلهای خلاصهشده» این باشد که به جای نمایش اصطکاکها، با توجه به منشا و نوع آنها، همه آنها را در قالب یک تابع کل (جمعی)، جمع کردهایم. واکنش من به این مطلب این است که اگر امکان داشت اصطکاکها در اَشکال خاصتری (و نه یک قالب کلی و به صورت جمعی) نشان دهیم، درک ما از بازار کار بهبود مییافت اما من فکر نمیکنم این امر به زودی اتفاق بیفتد. میتوانیم برخی از انواع بسیار ویژه اصطکاک را در قالب تصریحهای روشنتر نمایش دهیم. به عنوان مثال (برای یکی از معروفترین انواع این اصطکاکها) گاهی اصطکاکها مربوط به درگیریهایی است که در درخواست دو نفر برای یک شغل رخ میدهد در حالی که تنها یک نفر از آنها میتواند استخدام شود. اما متاسفانه این مورد خاص، در تمام ادبیات تجربی هیچ پشتیبانی پیدا نکرده است.
انواع دیگر اصطکاک نیز اخیراً در ادبیات اقتصادی مطرح شده است. به عنوان مثال، به دنبال مطالعات اقتصاددانان در اواخر دهه 90 میلادی، در تطبیق متغیرهای ذخیره و جریان، اصطکاک به این صورت تعریف میشود: در بازار محلی هیچ تطبیقی که در تضاد قرار داشته باشد با فرض ضمنی مربوط به تابع کل به وجود نمیآید؛ فرض میشود (کافی بود) اگر شرکا میدانستند یکدیگر را کجا میتوانند پیدا کنند، وقوع تطبیق ممکن میشد. در مورد تطبیق متغیرهای جریان و ذخیره، یک کارگزاری که طرف مقابلش (همکار) را نیافته باشد، باید منتظر ورودیهای بعدی بماند و سعی کند با آنها تطابق یابد. لازم به ذکر است این تصریح از حمایت بیشتری نسبت به موارد دیگر برخوردار بوده است اما تاکید میکنم، منظورم این نیست که با پیدا کردن پشتیبان برای تطبیق متغیرهای ذخیره و جریان، تابع تطبیق برای « اَشکال خلاصه» منسوخ نمیشود.
نظر من بهطور کلی این است که هرچند برخی از موارد خاص را میتوان از مفروضات اولیه در مورد اصطکاک استخراج کرد، هیچ یک از آنها در تناقض با تابع تطبیق کل نیستند. اصطکاک در بازار کار به دلایل بسیار مختلفی رخ میدهد که من هنوز توصیف کامل یا تقریباً کاملی از آن را در یک مدل اقتصاد خرد ندیدهام. راحتی تابع تطابق کل و تجربههای ما از مدلهای خرد (کوچکتر) که تاکنون به دست آمدهاند بهگونهای است که من فکر میکنم آیندهای روشن در انتظار تابع تطابق کل باشد. البته نباید این واقعیت را نادیده گرفت که موفقیت تابع تطابق کل به پژوهشهای زیادی درباره نقش اصطکاک در بازار نیروی کار و درباره پایههای این نظریه منجر شده است اما اگر موفق به ارائه جایگزینی مناسب با پایه اقتصاد خرد شویم، بهتر میتوانیم ادعا کنیم به یک پیشرفت واقعی دست یافتهایم.
پینوشتها:
1- Frictions.
2- Job Match.
3- Market Friction.
4- Matching Function.
5- Shimer(2005).
6- Parameter Values.
7- reduced form.
منابع:
1- Nobelprize.org
2- www.economicdynamics.org
Hits: 0