جوزف استیگلیتز یافته‌های توماس پیکتی را زیر سوال برد 

نویسنده: مونا مشهدی‌رجبی

joseph-stiglitzنابرابری اقتصادی یکی از مسائل مهم اقتصادی است که در دوره‌های اخیر بیش از قبل به آن توجه شده است. در اجلاس سالانه داووس بحران نابرابری اقتصادی مساله مهم مورد بحث بود و بر ضرورت کاهش این نابرابری تاکید شد. توماس پیکتی در کتابی به نقد نابرابری اقتصادی در آمریکا پرداخته است و از ابزارهای مختلفی برای کنترل این بحران در اقتصاد سخن گفته است. جوزف استیگلیتز برنده نوبل اقتصاد و یکی از اقتصاددانان برجسته دنیا در ماه‌های آخر سال 2014 میلادی هم مقاله‌ای در مورد شکاف اقتصادی ایجادشده در آمریکا از دهه 1960 میلادی تاکنون نوشت. وی این مقاله را در موسسه مطالعاتی «تفکرات اقتصادی جدید» و با کمک گروهی از اقتصاددانان تالیف کرد و در همایش اقتصادی برگزارشده در دانشگاه کلمبیا اقدام به ارائه این مقاله کرد. عنوان این مقاله مطرح اقتصادی «دیدگاه‌های نظری جدید در مورد توزیع درآمد و ثروت بین افراد در آمریکا» است و به تشریح دیدگاه‌های مختلف در این زمینه پرداخته است. وی در این مقاله ضمن تایید دیدگاه‌های کلی پیکتی در مورد رشد نابرابری اقتصادی در آمریکا تاکید کرد که دلیل ایجاد نابرابری که توسط پیکتی مطرح شده است، دلیل درستی نیست. بعد از ارائه این مقاله در دانشگاه کلمبیا، استیگلیتز مصاحبه‌ای با نشریه دانشگاه کلمبیا انجام داده است و در این مصاحبه به بررسی بایدها و نبایدهای مرتبط با این حوزه پرداخته است.

■■■

شما در مقاله خود تحت عنوان «دیدگاه‌های نظری جدید در مورد توزیع درآمد و ثروت بین افراد در آمریکا» بیان کردید که بررسی نابرابری اقتصادی موضوع اصلی مطالعه شما در پایان‌نامه دکترا بوده است. سوال من این است که چه شد که این مساله به دغدغه اصلی شما تبدیل شد و مطالعات خود را روی آن متمرکز کردید؟

در کودکی در یکی از شهرهای کوچک ایالت ایندیانای آمریکا زندگی کردم و در آن زمان شمار زیادی از مردم در آن منطقه با فقر و مشکلات مالی دست به گریبان بودند.

در آن زمان مفهوم نابرابری اقتصادی برای من آشنا نبود ولی من می‌دانستم که شمار زیادی از همسایگان من در فقر مطلق هستند و برای تامین نیازهای اولیه خود سختی‌های زیادی می‌کشند. از طرف دیگر وقتی وارد دانشگاه شدم، جنبش‌های حقوق مدنی در آمریکا افزایش یافته بود.

در آن زمان سخن از پایان دادن تبعیض و تقویت وضعیت اقتصادی مردم بود. در آن زمان شمار زیادی از دانشجویان اقتصادی و فعالان اقتصادی فکر می‌کردند امکان ایجاد برابری در اقتصاد وجود ندارد و تنها راه از میان برداشتن تمامی تبعیض‌ها – از تبعیض‌های نژادی تا تبعیض‌های اقتصادی- این است که وارد عمل شویم. در آن زمان مطالعه در مورد تبعیض‌های اقتصادی و نابرابری در توزیع ثروت و درآمد اولین راه شناسایی مشکل بود و بعد از آن بود که اقتصاددانان و فعالان سیاسی راه حل‌های مختلف را برای از میان برداشتن این مشکلات امتحان کردند.

مطالعه اخیر شما نسبت به مطالعه قبلی بالغ بر 20 سال فاصله دارد. شما در این مطالعه جدید چه مسائل تازه‌ای را شناسایی کردید؟ آیا دلیل ایجاد نابرابری اقتصادی تغییر کرده است یا دلیل آن مانند دلیل ایجاد نابرابری اقتصادی در دهه 1980 است؟

در سال گذشته کتابی توسط توماس پیکتی تالیف شد با عنوان «ثروت در قرن بیست و یکم» که با استقبال شمار زیادی از مردم و فعالان حوزه اقتصادی مواجه شد. اغلب افرادی که این کتاب را مطالعه کرده بودند بیان می‌کردند که عامل اصلی نابرابری اقتصادی تجمع ثروت -در نتیجه افزایش پس‌انداز- است. بر مبنای نظر این افراد رابطه مستقیمی بین رشد اقتصادی که خود در نتیجه افزایش تجمع ثروت و سرمایه در کشور اتفاق می‌افتد با نابرابری توزیع ثروت در کشور وجود دارد.

یک دلیل عمده برای افزایش ثروت افراد طی این سال‌ها افزایش ارزش زمین در دنیاست و این افزایش ارزش زمین که باعث رشد ثروت انتقال‌یافته از یک نسل به نسل دیگر می‌شود ارتباطی با تجمع سرمایه و ثروت در نتیجه پس‌انداز ندارد.

به نظر من دلیلی که پیکتی برای افزایش نابرابری اقتصادی در آمریکا اعلام کرده است، دلیل نادرستی است. من نظریه او را در مورد رشد نابرابری اقتصادی در دنیا تایید می‌کنم ولی هیچ‌گاه نمی‌توانم بپذیرم که دلیل این مساله رشد پس‌انداز است.

به نظر من دلیل اصلی رشد نابرابری افزایش قدرت‌های انحصاری در اقتصادهای صنعتی و جهت‌گیری منابع مالی به سمت کارهای غیرتولیدی است. در سال‌های اخیر منابع مالی و اعتبارات بیشتر در جهت رشد ارزش دارایی‌های غیر قابل مبادله استفاده شد و سبب شد ثروت ثروتمندان رشد کند. اگر این منابع مالی صرف سرمایه‌گذاری در مشاغل تولیدی و صنعتی می‌شد یا فرصت‌های شغلی تازه در کشور ایجاد می‌شد، ما شاهد افزایش نابرابری‌های اقتصادی در سال‌های اخیر نبودیم.

از طرف دیگر پیکتی در کتاب خود از درآمد افراد قبل از کسر مالیات یا دریافت منابع مالی از طرف دولت استفاده کرده بود. ولی در عمل درآمد واقعی مردم درآمدی است که بعد از کسر کردن مالیات دارند و می‌توانند از آن استفاده کنند.

مقایسه آمار تغییرات درآمد افراد قبل از کسر مالیات و دریافت پرداخت‌های انتقالی و بعد از آن تحول مهمی را نشان می‌دهد. طبق اطلاعات اعلام‌شده توسط پیکتی از سال 1979 میلادی تا سال 2007 میلادی درآمد چارک پایینی جامعه (25 درصد پایین جامعه) شاهد کاهش 33‌درصدی درآمد خود بودند ولی در واقع درآمد این افراد بعد از دریافت کمک‌های دولتی رشد 31‌درصدی داشته است. از طرف دیگر درآمد چارک دومی جامعه که از آنها به عنوان طبقه کارگر یاد می‌شود 32 درصد رشد کرده است در حالی که در کتاب پیکتی این رشد برابر با 7/0 درصد اعلام شده است.

همچنین درآمد طبقه متوسط که چارک سوم جامعه هستند به جای 2/2 درصد (که توسط پیکتی اعلام شده است) بالغ بر 37 درصد رشد کرده است. آمارهای ارائه‌شده توسط پیکتی آمارهای درآمدی قبل از پرداخت مالیات و دریافت کمک‌های دولتی و حمایت‌های مالی دولتی بود ولی آمارهای استیگلیتز بعد از پرداخت مالیات و دریافت کمک‌های مالی بود.

همین اختلاف در آمارها سبب شد نتایج اعلام‌شده در کتاب پیکتی مورد تایید من نباشد و راهکارهایی که برای حل کردن این بحران توسط وی اعلام شده است چندان کاربردی نباشد.

وقتی شما می‌گویید زمین منظورتان زمین کشاورزی است؟

خیر، منظور از زمین در این مقاله زمین کشاورزی نیست بلکه زمین‌های شهری است. طی سال‌های اخیر ارزش زمین و هزینه اجاره زمین در شهرهای دنیا رشد زیادی کرده است. همچنین انواع دیگر اجاره‌ها -در مفهوم اقتصادی می‌توان به درآمدهای استحصال‌نشده اشاره کرد- مانند اجاره‌های انحصاری هم عاملی در جهت افزایش اندوخته سرمایه بودند. حال مساله مهم این است که چرا ارزش زمین و ارزش اجاره‌ها در طی سال‌های اخیر رشد کرده است. من در بخش بزرگی از کتاب اخیر خودم «قیمت نابرابری» در مورد دلیل افزایش نرخ اجاره صحبت کردم. اما مساله دیگری که در این مبحث اهمیت دارد سیستم اعتباری است زیرا سیستم اعتباری خود می‌تواند عاملی در جهت رشد ارزش زمین و حتی اجاره‌بها باشد.

شما ارتباط بین این نابرابری اقتصادی و سیستم اعتباری را چگونه تشریح می‌کنید؟

در سال‌های اخیر سطح اعتبارات در دنیا رشد کرده است. این رشد سطح اعتبارات در آمریکا به دلیل سیاست‌های سیستم بانکی بیشتر بود ولی این رشد جریان‌های اعتباری زمینه را برای افزایش تجمع ثروت و سرمایه فراهم نکرد بلکه باعث افزایش حباب‌های مالی در حوزه‌های مختلف شد.

ما در سال‌های اخیر بارها شاهد تزریق دولت به اقتصاد بودیم و حتی بارها هم سیاست‌های بانکی به‌گونه‌ای تغییر کرده و وام دادن بانک‌ها به متقاضیان تسهیل شد. اما مساله مهم این است که بخش زیادی از این منابع مالی وام داده‌شده به افراد و شرکت‌ها، صرف ایجاد مشاغل تازه، ایجاد کالاهای سرمایه‌ای یا افزایش فرصت‌های شغلی نشد. تزریق این منابع مالی به اقتصاد سبب شد ارزش زمین و دیگر منابع سرمایه‌ای ثابت یا غیر قابل صادرات -مثل ساختمان مسکونی و تجاری و غیره- افزایش یابد.

به ‌هر حال در صورتی که نظام اعتباری در کشور در این جهت عمل کند که به جای سرمایه‌گذاری در کالاهای سرمایه‌ای و توسعه زیرساخت‌ها زمینه را برای افزایش قیمت زمین و ملک فراهم کند نابرابری اقتصادی بیشتر می‌شود. به‌خصوص که در این دوره سرمایه‌گذاری روی افزایش راندمان نیروی کار انجام نشود و نرخ دستمزدها هم افزایش پیدا نکند. در این وضعیت است که استفاده از ابزاری به نام مالیات در اقتصاد معنا پیدا می‌کند. اگر این ابزار استفاده نشود ثروتمندان و فرزندان آنها بخش بیشتری از منابع مالی و موجودی سرمایه کشور را به خود اختصاص می‌دهند و حتی از آموزش و بهداشت بهتر هم برخوردار خواهند بود.

اما در این زمان باید نرخ بهینه مالیات و پایه مالیاتی تعیین شود. در صورتی که دولت اقدام به دریافت مالیات از پس‌اندازها یا سود حاصل از سرمایه بکند، منابع مالی کمتری توسط ثروتمندان باقی می‌ماند که در بانک‌ها پس‌انداز شود. کم شدن منابع مالی موجود در بانک‌ها در بلندمدت باعث می‌شود نظام بانکی برای جذب پس‌اندازهای کوچک اقدام به افزایش نرخ بهره بانکی کند و به دنبال افزایش نرخ بهره بانکی بازهم سود حاصل از پس‌اندازهای ثروتمندان بیشتر می‌شود.

در‌واقع طرحی که دولت اجرا کرد تا بخشی از درآمد ثروتمندان را کم کند و نابرابری اقتصادی و درآمدی را تقلیل دهد خنثی می‌شود.
در‌واقع تخصیص نادرست منابع مالی و اعتباری عاملی است که می‌تواند اقتصاد را به سمت چندقطبی ‌شدن هدایت کند و نابرابری اقتصادی را بیشتر کند. البته شماری از کشورهای دنیا از سیاست مالیات‌گیری به‌گونه‌ای استفاده می‌کنند که انگیزه کار در کشور از بین می‌رود.

به نظر من تعیین نرخ بهینه مالیات به‌گونه‌ای که هم ثروت در کشور توزیع شود و هم اقتصاد به دلیل وجود انگیزه کار و فعالیت اقتصادی به چرخش بیفتد اهمیت زیادی دارد. در واقع ما به دنبال ایجاد یک جامعه یکدست که همه سطح درآمد و مصرف یکسانی داشته باشند، نیستیم ولی با این مساله که یک درصد از جامعه نیمی از منابع مالی را در اختیار داشته باشند هم مخالف هستیم.

پس به نظر شما دریافت مالیات از ثروتمندان بهترین ابزار است و تنها مساله مهم تعیین نرخ بهینه مالیات بر سرمایه‌ها و ثروت‌هاست؟

به نظر من تعیین نرخ مالیات بهینه مهم‌ترین مساله در اقتصاد است و مساله مهم‌تر این است که دولت بخش قابل توجهی از منابع مالی جمع‌آوری‌شده در نتیجه دریافت مالیات از ثروتمندان را سرمایه‌گذاری می‌کند. از طرف دیگر تجمع بخشی از درآمدهای مالیاتی در نظام بانکی و اعتباری هم می‌تواند مانع از افزایش نرخ بهره بانکی در کشور شود زیرا منابع مالی مورد نیاز بانک‌ها را تامین می‌کند.
به نظر من دریافت مالیات بر سرمایه ابزار بسیار خوبی برای تامین کسری بودجه در کشور است ولی نظریه اعلام‌شده توسط پیکتی که وضع مالیات بر سرمایه به ‌تنهایی می‌تواند مشکل اقتصادی آمریکا را حل کند و نابرابری اقتصادی را تقلیل دهد، نگاهی ساده‌انگارانه به یک پدیده اقتصادی بسیار پیچیده است.

در مقاله خود تاکید کردید قدرت انحصاری در آمریکا در حال افزایش است. به نظر شما نقش قدرت انحصاری در توزیع ثروت و نابرابری در کشور چیست؟

نگاهی به فهرست ثروتمندان ارائه‌شده توسط مجله فوربس بیندازید. اولین فرد ثروتمند بیل گیتس است که ثروت خود را در نتیجه قدرت انحصاری خود در بازار به دست آورده است و دومین فرد هم یک انحصارطلب محض است که ثروت خود را از طریق قدرت انحصاری خود در شرکت telemex به دست آورده است.

اینکه ما تاکید می‌کنیم این دو فرد ثروت خود را به دلیل قدرت انحصاری در بازار به دست آورده‌اند به این معنا نیست که کارایی آنها پایین است یا خلاقیتی در فعالیت اقتصادی خود ندارند. بلکه مساله مهم این است که اگر فضا برای رقابت با شرکتی مانند مایکروسافت باز بود دیگر بیل گیتس نمی‌توانست اینقدر ثروت به دست آورد. بدون شک مایکروسافت نقاط ضعف زیادی دارد و اگر فضا برای رقابت با این برند وجود داشت شاید این تجمع ثروت اتفاق نمی‌افتاد.

البته من فقط دو نفر اول را نام بردم ولی واقعیت این است که حداقل قدرت انحصاری عامل اصلی ثروتمند شدن در نیمی از فهرست ثروتمندان دنیاست و این نشان می‌دهد که این قدرت انحصاری عامل اصلی توزیع ناعادلانه ثروت و درآمد در کشور است.

شمار زیادی از اقتصاددانان نئوکلاسیک اعلام می‌کنند زمانی که مردم در اقتصاد فعالیت می‌کنند، هر یک از افراد بر مبنای کاری که در اقتصاد انجام می‌دهد و سطح مشارکت‌اش در اقتصاد سود می‌برد. آیا این نظریه را قبول دارید یا به نظر شما در شرایط کنونی دیگر نمی‌توان به آن استناد کرد؟

این دیدگاه از نظر تئوری مورد قبول است ولی در عمل می‌بینیم که افرادی که بیشترین منفعت را به اقتصاد می‌رسانند مانند دانشمندان و کاشفان و مخترعان حوزه‌های مختلف در فهرست ثروتمندان دنیا قرار ندارند. در مقابل افرادی که به صورت انحصاری کار می‌کنند در فهرست ثروتمندان دنیا قرار گرفته‌اند در حالی که انحصار با توزیع برابر ثروت و درآمد در تناقض است. از طرف دیگر اغلب افرادی که در فهرست ثروتمندان دنیا قرار گرفته‌اند افرادی نیستند که در نتیجه کار و تلاش خود درآمد کسب کرده باشند بلکه افرادی هستند که این درآمد را از دریافت اجاره کسب کرده‌اند.

پیکتی طرح افزایش نرخ مالیات بر درآمد یک درصد بالای جامعه از نظر سطح درآمد و اقتصادی را مطرح کرد که انتقاد زیادی به آن شد. برخی منتقدان اعلام کردند این طرح باعث می‌شود افرادی که بیشتر کار می‌کنند بخش بیشتری از درآمدشان را به عنوان مالیات به دولت بدهند ولی واقعیت این است که این افراد اغلب افرادی هستند که در نتیجه قدرت انحصاری کسب درآمد می‌کنند و سهم اعظم درآمد خود را از رانت یا اجاره تامین می‌کنند. پس این طرح بسیار خوب است و می‌تواند به توزیع بهتر درآمد و ثروت در جامعه کمک کند.

به عنوان آخرین سوال، به نظر شما چگونه می‌توان مانع از بدتر شدن نابرابری اقتصادی در کشور شد؟

در سال‌های اخیر نابرابری در اقتصاد دنیا بیشتر شده است و مصادیق آن در تفاوت درآمد مدیران شرکت‌ها با کارمندان آن قابل مشاهده است. اما در پاسخ به این سوال که چگونه می‌توان مانع از افزایش نابرابری اقتصادی در کشور شد باید دو مساله مدنظر قرار گیرد. اول: چگونه می‌توان نابرابری اقتصادی را پیش از پرداخت مالیات و پرداخت‌های انتقالی دولت کم کرد. دوم اینکه چگونه می‌توان نابرابری اقتصادی را بعد از پرداخت مالیات و پرداخت‌های انتقالی دولت تقلیل داد.

برای کمتر کردن نابرابری اقتصادی پیش از پرداخت مالیات باید از سیاست افزایش حداقل دستمزد در کشور استفاده کرد. از طرف دیگر قدرتمند کردن اتحادیه‌ها، افزایش سطح آموزش، افزایش سطح و پوشش قوانین ضد تراست و تقویت حمایت از فعالیت شرکت‌ها در اقتصاد هم می‌تواند کمک بزرگی در جهت کاهش نابرابری اقتصادی باشد.

برای کاهش نابرابری بعد از پرداخت‌های انتقالی و مالیات‌ها هم می‌توان از اجرای سیاست‌های توزیع مجدد ثروت و سرمایه یاد کرد که می‌تواند باز هم جریان منابع مالی را بهتر کند.

اجرای این سیاست‌ها به نفع اقتصاد داخلی کشور است و باعث می‌شود بعد از پرداخت مالیات هم به روش‌های دیگری مانند مالیات بر مصرف و غیره منابع مالی در کشور جریان پیدا کند.

 

 

برگرفته: تجارت فردا

بازدیدها: 5

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *