پیتر جونز، یکی از ثروتمندترین و معروفترین کارآفرینان انگلیسی است. او عملا نشان داده که اگر انسان اراده کند و خط فکری روشن داشته باشد، میتواند رویاها و ایدهآلهای بزرگ خود را به واقعیت تبدیل کند. از دیدگاه پیتر جونز بهرهگیری از قوه تخیل، تمرکز روی هدف، داشتن عزم جزم و خط فکری روشن و مشخص از عوامل اصلی کسب موفقیت در کسبوکار و کارآفرینی است.
پیتر جونز در کتاب خود که ترجمه آن اینجا بنشر میرسد، با زبانی ساده و قابلدرک و دریافت برای همه به رمزگشایی درباره راه و روشهایی که به پیروی از آنها توانسته به قلههای موفقیت دست یابد، میپردازد.پیتر جونز، به گفته خودش در بسیاری از حوزههای کسبوکار سرمایهگذاری کرده طعم تلخ شکست را چشیده، دوباره از جا برخاسته و پیروز شده و باز به قول خودش از هیچ به همه چیز رسیده است. او اهل موعظه و پند و اندرز نیست، بلکه راههایی را که خود در عرصه کسبوکار و کارآفرینی پیموده و به نتیجه رسیده صادقانه به خوانندگان کتابش نشان میدهد.
پیتر جونز از معدود کارآفرینان کلان ثروتمند tycoon روزگار ماست که سخت به تاثیر رسانهها در موفقیت کارآفرینان اعتقاد دارد و تحتتاثیر چنین اعتقادی بوده که سالها است که در پانل برنامه بسیار پرطرفدار شبکه 2 تلویزیون بی.بی.سی به نام لانه (کنام) اژدها (DRAGON DEN) عضویت دارد و برنامه پرطرفدار دیگری به نام غول ثروت (tycoon) را با هدف دل و جرات دادن به جوانان جویای نام در کسبوکار و ایجاد انگیزه کارآفرینی در آنها در شبکه تلویزیونی (ITV) انگلیس بنیان نهاده و خود شخصا اجرای برنامه را بر عهده دارد.
او به این هم اکتفا نکرده و به منظور افزایش محبوبیت اجتماعی خود در سال 2006 با جسارتی تحسینبرانگیز اقدام به تاسیس شبکه تلویزیونی اختصاصی خود به نام تلویزیون پیتر جونز (PETER JONE, TV) کرد که نخستین مجموعه ساخته شده در این شبکه تلویزیونی به نام (American Inventor) چنان مورد توجه شبکه بزرگ تلویزیونی (ABC) آمریکا قرار گرفت که اقدام به خرید و پخش آن مجموعه تلویزیونی از پیتر جونز کرد. پس از آن هم تعداد دیگری از شبکههای تلویزیونی کشورهای جهان از جمله روسیه و فرانسه نیز اقدام به خرید و پخش آن مجموعه تلویزیونی که چاشنی کار و کارآفرینی داشت، کردند.پیتر جونز در سال 2007 یک قرارداد چند میلیون پوندی در زمینه تهیه و اجرای مجموعه معروف تلویزیونی (tycoon) را با شبکه تلویزیونی (ITV) به امضا رساند که پخش آن مجموعه تا به امروز ادامه دارد و نام کتاب حاضر هم اقتباسی است از نام آن مجموعه و موضوعات مطرحشده در آن یک نکته بسیار شگفتانگیز درباره شخصیت پیتر جونز است که خود نیز در کتابش به آن اذعان کرده است. بیگانگی محض او با کتابهای مربوط به حوزه تجارت و کسبوکار است. او میگوید با آن که دوستان و دوستدارانش تعداد زیادی از این نوع کتابها را به او هدیه دادهاند، اما او هرگز فرصت مطالعه حتی یکی از آن کتابها را پیدا نکرده است. پیتر جونز را میتوان یک چهره استثنایی در میان جامعه کارآفرینی جهان امروز دانست که توانسته است خود را به الگو و سرمشقی برای همه کارآفرینان و کسانی که میل به درخشیدن در حوزه کارآفرینی دارند، مبدل سازد. بزرگترین دغدغه فکری پیتر جونز ایجاد یک تحول اساسی در اذهان تودههای مردم نسبت به کسبوکار و مقولهای به نام کارآفرین است. او برای رسیدن به هدف از ظرفیت تاثیرگذاری رسانه تلویزیون بهره زیادی برده است.پیتر جونز در برنامههای گوناگون تلویزیونی خود همواره تلاش زیادی برای کشاندن پای تعداد هرچه بیشتری از مردم به حوزههای کسبوکار به خرج داده و بر این عقیده خود تاکید ورزیده که هنر کارآفرینی در انحصار افرادی خاص نیست.او در تداوم این تلاشهای رسانهای، اقدام به تاسیس یک آکادمی کارآفرینی در انگلیس کرده است. در این آکادمی افراد میتوانند مهارتهای کاری و راههای تقویت اعتماد به نفس خود برای تبدیل شدن به کارآفرینان موفق را فرا بگیرند.
کودک کارآفرین
پیتر جونز از همان اوان کودکی علاقه و عشق سرشار خود را به کسبوکار و کارآفرینی بروز داد. او در سنین کودکی رویای تاسیس شرکتهای بزرگ با سرمایه چندین میلیون پوندی را در سر میپروراند و هر زمان که در دفتر کار پدرش روی صندلی چرمی گردان او مینشست، خود را در مقام مدیرعاملی شرکت پدرش میانگاشته.پیتر جونز تحتتاثیر همین عشق و علاقه به کارآفرینی بود که توانست در شانزده سالگی در آزمون سرمربیگری انجمن تنیس روی چمن انگلیس کسب موفقیت کند و در هفده سالگی به تاسیس نخستین شرکت اختصاصی خود که در واقع یک آکادمی ورزش تنیس بود بپردازد و شروع به کسب درآمد از این رهگذر کند. او در 19 سالگی کسبوکار جدیدی را در زمینه تهیه و فروش کامپیوتر و خدمات مرتبط با آن را راهاندازی کرد و زمانی که تنها 35 سال داشت صاحب یک شرکت بزرگ تجاری با سرمایه 200 میلیون پوند بود. در حال حاضر او مالکیت سهام و مدیریت چندین شرکت بزرگ تجاری و خدماتی از موزه مخابرات گرفته تا موسسات چاپ و نشر و رسانهای و املاک و مستغلات را در اختیار دارد. پیتر جونز نه تنها یک چهره فوقالعاده موفق در کسبوکار و کارآفرینی است که پدر پنج فرزند نیز هست و با خانوادهاش در منطقه اعیاننشین ساری SURREY حومه لندن زندگی میکند.
من در عمرم هرگز کتابی درباره رمز و رازهای کسب و کار و کارآفرینی نخواندهام و به همین سبب، هرگز تصور نمیکردم روزی اقدام به نگارش کتابی درباره سرگذشت خود و موضوعات مربوط به کسب و کار کنم و در این مورد راه و روش به دیگران نشان دهم، چون پیدا کردن فرصت برای دست یازیدن به چنین کاری برایم نامیسر مینمود.
واقعیت این است که مطالعه ایمیلها، مکاتبات اداری و پیشنهادهای کاری واصله برای سرمایهگذاری، بیشترین اوقات زندگی مرا به خود اختصاص داده است و اگر چه ممکن است نداشتن سابقه مطالعه کتابهای مربوط به کسب و کار نوعی نقص و کمبود برای من به حساب آید، اما در عوض وجود این نقص باعث شده که هیچگونه شباهتی میان محتوا و راهکارهای کتاب من با کتابهایی که پیش از این درباره کارآفرینی و کسب و کار نوشته شده، وجود نداشته باشد که خود این موضوع موجب تروتازه بودن مطالب این کتاب شده است.
من از سن یازده سالگی علاقه عجیبی به کسب و کار داشتم؛ هر چند که دنیای تخیلات کارآفرین در من از سنین پایینتر شکل گرفته بود و من از اوان کودکی روزی را در نظر مجسم میکردم که برای خودم دم و دستگاه کسب و کار و شرکتداری راه انداخته بودم. در آن سالها، گاهی اوقات روی صندلی پشت میز کار پدرم در دفتر شرکت او مینشستم و چنان وانمود میکردم که به جای پدرم من مدیرعامل آن شرکت هستم. چنان تصویری در سن پایین کودکی لقمهای به مراتب بزرگتر از دهان من بود، ولی من سرانجام توانستم رویاهای روزگار کودکی خود را به واقعیت تبدیل کنم. در شانزده سالگی پس از کسب موفقیت در اخذ مدرک سرمربیگری انجمن تنیس روی چمن؛ اقدام به تاسیس یک آکادمی تنیس کردم. از آن به بعد یعنی در هنگامی که خرید یک اتومبیل سواری به یکی از انگیزههای اصلی زندگی من تبدیل شده بود تا به امروز در دهها حوزه کسب و کار تولیدی و خدماتی اقدام به سرمایهگذاری کردهام.
در طی سالهای اشتغال به حرفه کارآفرین در کنار کسب موفقیتهای بزرگ، شکستهایی را تحمل کردهام و هر بار بعد از یک شکست دوباره پا به میدان گذاشته و موفق به جبران شکست شدهام. البته تحمل شکستها و عبور موفقیتآمیز از آنها کار چندان آسانی نبوده است. ضمنا باید اذعان کنم که از میان دهها سرمایهگذاری در حوزههای مختلف کسب و کار، تعدادی از آنها سود چندانی برایم به بار نیاورده است. به همین سبب تلاش کردهام تا فرصت درس گرفتن از راه و روشها، موفقیتها و شکستهایی که گاه برایم بسیار گران تمام شده است، برای خوانندگان کتاب فراهم سازم.
راه به روی همه باز است
بر خلاف آنچه که بعضیها میگویند رسیدن به قلههای ثروت و قدرت در انحصار آدمهای خاصی نیست. من در مجموعه برنامههای تلویزیونی Tycoon صریحا بر این موضوع تاکید کردهام و گفتهام هر کس با داشتن فکر و ایده درست و حساب شده، ذهن خلاق و داشتن عزم جزم برای کسب موفقیت میتواند مثل من به یک (1)tycoon تبدیل شود. من تصور نمیکنم کسانی از مادر کارفرما زاده شده باشند و قویا بر این باورم که با به کارگیری درست توانمندیها و امکانات، هر فردی میتواند قابلیتهای نهفته خود را برای کسب موفقیت در کسب و کار و تجارت بارور سازد. به خصوص اگر قابلیتها بر حوزه خاصی از کسب و کار تمرکز پیدا کرده و قوانین طلایی مربوط به آن مورد توجه قرار گیرد، ضریب موفقیت فرد به مراتب افزایش چشمگیری پیدا خواهد کرد.
به اعتقاد من انگلیسیها مردمی خلاق و ذاتا دارای استعداد کارآفرینی هستند، اما در جامعه انگلیس به امر بارور کردن استعدادهای بالقوه و تبدیل رویاهای کارآفرینی به واقعیت توجه کافی نشان داده نمیشود. در این کتاب هدف اصلی من کمک به تحقق رویاهای کارآفرینی افراد است.
صفر و صد وجود ندارد
واقعیت این است که هر یک از افراد دارای استعداد کارآفرینی میتوانند از نقطه متفاوتی کار خود را شروع کنند، اما همه آنها باید فرآیند تفکر درست برای ورود به عرصه کارآفرینی و در پیش گرفتن رفتاری شبیه به یک کلان ثروتمند (tycoon) را فرا بگیرند. مسلما شرایط خانوادگی و محیطی که ما در آن بزرگ شدهایم نقش مهمی در شکلگیری استعدادها و شخصیت ما ایفا میکند، ولی این به معنای آن نیست که از بابت توفیق در رسیدن به هدف کارآفرینی تفاوت فاحشی میان فرزند یک خانواده فقیر و یک خانواده کارآفرین وجود دارد. من در این کتاب تلاش خواهم کرد دلایل خود را برای اثبات این نظریه به تفصیل بیان کنم. آیا شما به نظریه وجود وجه تمایز مطلق میان افراد از نقطهنظر داشتن یا نداشتن استعداد اعتقاد دارید؟ اگر پاسخ شما مثبت باشد باید بگویم که سخت در اشتباه هستید. برای رد عقیده شما اسامی شخصیتهای معروف بسیاری را که در دایره این تئوری قرار نمیگیرند، میتوانم نام ببرم. افرادی چون دیوید بکهام، بیل گیتس، شوماخر و وینستون چرچیل نمونههایی از فهرست بالابلند چنین افرادی هستند که الزاما از نظر استعداد تافته جدا بافتهای نبودهاند. البته نمیتوان منکر شد که بعضی افراد از هوش و استعداد خارقالعادهای برخوردارند. مثلا همه فوتبالیستها ممکن است از نقطهنظر ضربه زدن به توپ به پای دیوید بکهام نرسند، ولی واقعیت این است که هر کدام از ما استعداد شوت کردن توپ فوتبال را داریم و با مقداری تمرین و ممارست، جد و جهد و تمرکز ممکن است در این زمینه بتوانیم از جایگاهی برخوردار شویم. بنابراین نباید کسانی را دارای استعداد مطلق و کسان دیگری را کلا فاقد استعداد بدانیم. به عبارت دیگر به جز در مورد افرادی دارای نواقص ذهنی مادرزادی، در ارتباط با موضوع استعداد نمیتوانیم قائل به نظر صفر و صد باشیم. منتهی ممکن است استعدادهای ما در زمینههای مختلف متفاوت باشد ضمن آن که اکثریت مردم یا اصولا فرصتی برای کشف استعدادهای نهفته خود پیدا نمیکنند یا به آن توجهی نشان نمیدهند، اما من اطمینان دارم دیدگاه شما نسبت به مقوله استعدادها از خواندن این کتاب دگرگون خواهد شد و درک تازهای نسبت به استعداد و توانمندی خود برای ورود به حوزه کارآفرینی پیدا خواهید کرد.
بگذارید بگویم که در درون هر یک از شما یک غول خفته کارآفرین وجود دارد که شما باید آن را بیدار و فعال کنید. شما حق اتلاف وقت خود را ندارید و باید برای رسیدن به موفقیت سریعا دست به کار شوید. در این خصوص خود را اسیر اما و اگرهای متداول میان مردم نکنید.
چون چنین افرادی هیچ وقت زحمت حرکت رو به جلو را به خود نمیدهند و پیوسته همه هوش و حواس خود را روی گذشتههایی که دیگر وجود ندارد، متمرکز کردهاند. بنابراین سعی کردن و موفق نشدن به مراتب بهتر از راکد ماندن و درجا زدن است. این شیوه رفتار کارآفرینان و کلان ثروتمندان بزرگ و موفق جهان است. آنها در زمانی که دیگران بیکار نشسته و دست روی دست گذاشتهاند، وارد عمل میشوند. جرات دست یازیدن به کار، فلسفه عملی کارآفرینان موفق است.
راه و رسم یک کلان ثروتمند tycoon
در فرهنگ لغات آکسفورد واژه(1) tycoon اینگونه معنا شده است: فرد ثروتمند و دارای قدرت در عرصه کسب و کار و صنعت، آدم فوقالعاده پولدار. اما در ارتباط با این واژه معنای آورده شده در فرهنگ لغات انگلیسی چندان اهمیتی ندارد. توجه اصلی من معطوف به راه و رسمی است که یک tycoon برای خود ترسیم میکند. برای من مهم این است که بدانم یک tycoon چگونه میاندیشد، چگونه رفتار میکند و دلیل آن چیست.
ثروت و مکنت چیزی است که همه انسانها آرزوی رسیدن به آن را دارند. اما یک tycoon عملا آن را به دست میآورد. دلیلش چیست و چه چیزی در ذهن چنین افرادی میگذرد که در ذهن افراد دیگر جاری نیست؟
داوری ناروای مردم
به نظر و باور من هر tycoon در زندگی و عرصه کسب و کار راه و روش خاص خود را دارد، اما همه آنها در برخی از مزیتهای شخصیتی و رفتاری با هم وجه اشتراک دارند و معمولا برای رسیدن به هدف از یک مکتب فکری واحد پیروی کردهاند. متاسفانه داوری افراد جامعه نسبت به این قبیل افراد موفق، چندان مثبت نیست و به کلام دیگر کلان ثروتمندان در جامعه چندان حسن شهرت ندارند و اغلب مردم از آنها با صفاتی چون مستکبر، مغرور و متفرعن و ظالم و بیرحم یاد میکنند.
اما به باور من این یک برداشت کاملا نادرست از افراد ثروتمند و موفق کارآفرین است و به همین سبب نباید اعتماد به نفس و خودباوری این افراد را با غرور و تفرعن و صفاتی از این دست اشتباه گرفت. آدمهای مغرور و متفرعن کسانی هستند که هیچ عطشی برای یاد گرفتن ندارند و به اشتباه تصور میکنند که همه چیز را میدانند و عقل کل هستند. این درست در نقطه مقابل کلان ثروتمندان کارآفرین است که عطش سیریناپذیری برای آموختن و یادگرفتن دارند و همیشه اذعان میکنند که چیزی نمیدانند. اعتماد به نفس و خودباوری جزئی جدانشدنی از شخصیت این قبیل افراد موفق است و بخش مهم و حیاتی از سیره و راه و روش آنها را تشکیل میدهد.
علاوه بر همه اینها اصولا ظلم و بیرحمی به عنوان پدیدههایی مخرب و غیرسازنده هیچ حاصلی برای کارآفرینان موفق و کلان ثروتمند به بار نمیآورد. باید دانست که افراد کلان ثروتمند الزاما همیشه شیکپوشترین، تحصیلکردهترین، سازمانیافتهترین و باهوشترین افراد هر جامعه نیستند. زیرا جذابیتهای ظاهری و بصری همیشه نقش اساسی را در مقوله (Tycoonism) ایفا نمیکند.
ممکن است برخی از کارآفرینان کلان ثروتمند (Tycoon) ظاهری اخمو و برخی دیگر چهرهای بشاش و خوشایند داشته باشند. همچنین ممکن است بعضی از آنها درونگرا یا برونگرا، بعضی اتوکشیده و مرتب و بعضی شلخته و ناآراستهتر به نظر آیند. تجربه شخصی خود من نشان داده که به رغم این تفاوتهای ظاهری، نوعی وجه اشتراک و تشابه میان راه و روش این افراد در ارتباط با موضوع کسبوکار و کارآفرینی وجود دارد.
فرصتهای بزرگ در دل مشکلات است
آلبرت انیشتین، دانشمند پرآوازه فیزیک میگوید: فرصتهای بزرگ را باید از دل مشکلات بیرون آورد. تجربههای تاریخی نشان داده که انسانهای موفق در همه گروههای اجتماعی دارای یک خط فکری و راه و رسم مشخص در زندگی بوده و به پیروی از مجموعهای از باورهای روشن قلبی و درونی به سوی کسب موفقیت رهنمون شدهاند. همین رشته باورهای درونی سبب میشود تا بتوانند ذهن خود را روی هدف مورد نظر متمرکز کرده و به سوی تحقق هدف گام بردارند. بنابراین هر کس میتواند با به کارگیری خط فکری تجربه شده توسط کارآفرینهای کلان ثروتمند، خود را در مسیر دستیابی به موفقیت قرار دهد.
من در این کتاب به شما خواهم گفت که چگونه میتوانید مثل یک کارآفرین موفق و برجسته بیاندیشید و چگونه میتوانید از فرصتهایی که دیگران چشم بصیرت برای دیدن آن را ندارند؛ به وجه احسن بهرهگیری کنید. خط فکری کارآفرینان موفق خاصیت آهنربایی دارد و زمانی که این آهنربا فعال شود، قادر است در مسیر رساندن فرد به موفقیت، فرصتهای تازهتری را به سوی خود جذب کند.
به موازات آموختن و توسعه خط فکری ملهم از یک کارآفرین موفق، با تمرکز فکری بیشتر روی هدف و اتخاذ موضع مثبت، خواهید توانست باورها و عزم و اراده خود را تقویت کرده و از نتایج حاصله به عنوان راهنمایی برای دستیابی به دستاوردها و موفقیتهای بزرگتر استفاده کنید. از این طریق شما راه و رسم بهرهگیری از قدرت تخیل و ترسیم چشمانداز آینده و در نهایت تبدیل رویاهای خود به واقعیت را فرا خواهید گرفت.
قدرت تخیل شاهکلید اصلی
حالا سوال من از شما این است که آیا رویاهای خود را یک به یک دنبال کردهاید؟ کدامیک از رویاهایتان از همه مهمتر و بزرگتر است؟ آیا رویاها و بلندپروازیهای خود را به درستی میشناسید؟ اگر چنین نیست، بررسی کنید و ببینید غریزه کارآفرینی درون شما از چه زمانی به خواب رفته یا به چرت زدن افتاده است؟ اما پیش از آنکه پاسخ سوال مرا بدهید بهتر است سری به دوران تحصیل در مدرسه بزنیم.
حتما یادتان هست که وقتی دانشآموز مدرسه بودیم، انجام هر کاری برایمان امکانپذیر به نظر میرسید. قطعا هیچ دانشآموز دبستانی در سن مثلا هفت سالگی نمیتواند یک خلبان آموزش دیده هواپیما و مالک یک هواپیمای شخصی باشد؛ اما در چنین سن و سالی این امکان برایمان وجود دارد که دستهایمان را از دو طرف مثل بال هواپیما باز کرده با تقلید صدای موتور یک هواپیمای جت پرسرعت، وزوزکنان در اطراف اتاق یا صحن حیاط مدرسه شروع به دویدن کنیم و با این کار احساس پرواز با هواپیما را در خود به وجود آوریم. این همان قوه تخیل ماست که به ما در ساخت و ایجاد مجازی هر چیزی که طالب آن هستیم کمک میکند. در دوران کودکی، دنیای ما در تخیلاتمان شکل میگیرد و به ما جرات میدهد تا وانمود کنیم همه چیز در حیطه اختیار ماست.
کودکان در دبستان و به هنگام زنگ تفریح، قوه تخیل خود را برای خلق مجازی انواع شخصیتها، بازیها، سرگرمیها و حتی طرح و توطئهای پیچیده به منظور سرگرمکردن خود و همکلاسیهایشان به کار میاندازند. گاهی اوقات هم بچهها بهطور مشترک از قوه تخیل خود برای فعال کردن رویاهای خود استفاده میکنند. همه ما چنین تجربههایی را در دوران کودکی آزمودهایم. حتی در مواقعی که در خانه یا مدرسه همبازی نداشتهایم، با کمک گرفتن از قدرت تخیل برای خود همبازی فرضی ساختهایم.
حالا به من بگویید در سنین بزرگسالی تا چه حد از قدرت تخیل خود برای خلق مجازی چیزهایی که دوست داشتهاید، استفاده کرده است؟ چه تعداد از شما خوانندگان این کتاب، تاکنون خود را با بازیهای فرضی محصول قدرت تخیل خود سرگرم کرده است؟ اگر سن شما که اینک مخاطب سوال من هستید بیشتر از شانزده سال باشد، به ندرت ممکن است به این سوال پاسخ مثبت دهید. اگر چنین است به من بگویید آن همه قوه تخیلی که در دوران کودکی در شما وجود داشت، کجا رفته است؟ آیا باید اجازه دهیم هرچه از دوران مدرسه فاصله میگیریم و پا به دنیای واقعی میگذاریم چشمه رویاهای بزرگ و قوه تخیل ما بخشکد و تبخیر شود؟ آیا ما نباید بخش کوچکی از اوقات زندگی خود را به تفکر و بارور کردن تخیلاتمان اختصاص دهیم؟ چرا باید آنقدر در مسائل زندگی روزمره غرق شویم که دیگر جایی برای پرداختن به رویاهایمان باقی نماند.
به اعتقاد من داشتن یک جریان سیال تخیل، امری حیاتی برای هر کارآفرین موفق است و باید جایگاه والایی در خط فکری او داشته باشد. قوه تخیل خود من همواره در غلیان و تب و تاب بوده است. به شما هم توصیه میکنم اجازه دهید قوه تخیلتان جان بگیرد و مثل من در جوش و خروش باشد. میدان دادن به قوه تخیل به منزله رها کردن افسار غول کارآفرینی است که در درون، وجود دارد و بیتابی میکند. به شما اطمینان میدهم اگر چنین کنید حتما کامیاب خواهید شد. هر اندازه قوه تخیل شما بیشتر فوران کند، آن غول خفته، زودتر از خواب بیدار خواهد شد. فعال شدن قوه تخیل همچون جرقهای است که باعث میشود چراغ انبوهی از ایدهها و تفکرات بکر و نوین در ذهن شما روشن شود و شما بتوانید در روشنایی آن به سوی اهداف بزرگ گام بردارید.
ده قانون طلایی کارآفرینی
من به این نتیجه رسیدهام که همه افراد از توانمندی بالقوه برای تبدیل شدن به کارآفرین موفق برخوردارند؛ اما در نخستین گام به سوی کارآفرینی باید عناصر کلیدی را در جای درست و مناسب آن قرار داد. من برای این عناصر کلیدی عنوان ده قانون طلایی را انتخاب کردهام. ده قانون طلایی من عبارتند از:
قانون اول: ترسیم چشمانداز
قانون دوم: استفاده از قدرت نفوذ و تاثیرگذاری شخصی
قانون سوم: تقویت حس اعتماد به نفس
قانون چهارم: تعهدپذیری
قانون پنجم: دست به کار شدن
قانون ششم: به دنبال نتیجه کارها رفتن
قانون هفتم: زمانبندی درست کارها
قانون هشتم: داشتن پشتکار
قانون نهم: دقت عمل در کارها
قانون دهم: داشتن قدرت درونیابی (شم تشخیص امور).
قانون اول: ترسیم چشمانداز
تقریبا همه کارآفرینان از جمله خود من افرادی علاقهمند به رویا هستیم و دوست داریم خوابهای خوش و شیرین ببینیم.
کارآفرینان همه آن چیزهایی را که دوست دارند در عالم واقع اتفاق بیفتد، در خواب و رویاهایشان میبینند. آنها در فراسوی رویاهایشان اهداف و آرزوهای بزرگ خود را طراحی و ترسیم میکنند و به تهیه و تدوین استراتژی لازم میپردازند. البته هر کارآفرینی اهداف خاص مربوط به خود را دارد، ولی همه آنها در ارتباط با موضوع چشمانداز رسیدن به هدف با هم وجه اشتراک دارند.
به عقیده من شما برای دستیابی به موفقیت به داشتن چشمانداز مشخص و تصویر روشنی از چند و چون موفقیت مورد نظر نیاز قطعی دارید. اگر شما بتوانید هدفی را که در پی آن هستید به وضوح در ذهن خود به تصویر بکشید، تحمل بیتابی و بیقراری برای رسیدن به آن هدف برایتان آسانتر خواهد بود. شما برای رسیدن به مقصد که ترکیبی از اهداف و نتایج مورد نظر است به یک نقشه راه نیاز دارید. در واقع چشمانداز، بخش حیاتی از کار شما برای رسیدن به هدف است در غیر این صورت، شما دچار سرگردانی میشوید و نمیدانید به سوی چه هدف مشخصی حرکت میکنید. به منظور ترسیم یک خط فکری متناسب با اهداف یک کارآفرین بزرگ باید:
1 – رویاهای بزرگ داشته باشید.
2 – بتوانید اجزای موفقیتی را که به دست آوردهاید درست و دقیق به تصویر بکشید.
3 – برای رسیدن به اهداف بزرگ نتیجه محور باشید.
کارآفرینان واقعی برای رسیدن به اهداف بزرگ خود پشتکار به خرج میدهند و پشتکار یکی از وجوه مشخصه آنها است. موفقیتهای به دست آمده باید با پارامترهای مالی حاصله قابل اندازهگیری باشد و به کارآفرین برای تعیین شیوه خاصی از زندگی که همراه با جلب حس احترام همگان به او باشد، آزادی عمل بدهد. همچنین یک کارآفرین بزرگ و شاخص باید پیوسته برای ترسیم چشماندازهایی بزرگتر و فاخرتر از آنچه قبلا برای خود ترسیم کرده، در تلاش و تکاپو باشد.
موفقیت اعتیادآور
در واقع زمانی که کارآفرینان حرکت به سوی اهداف خود را آغاز میکنند، در هر مرحله افقهای تازهای از اهداف بزرگتر در برابرشان گشوده میشود. دلیلش این است که کارآفرینان پیوسته در تکاپوی تجسم بخشیدن به فرصتهای جدیدتری هستند و در جا نمیزنند. به اعتقاد من موفقیت برای کارآفرینان چیزی هیجانانگیز و سکرآور مانند یک ماده مخدر است که برایشان اعتیاد میآورد. در نتیجه همین اعتیاد به کسب موفقیت است، که همه اهداف و چشماندازها برای کارآفرینان عینیت پیدا میکند و ایده پشت ایده در اذهان آنها شکل میگیرد. به زبان دیگر میتوان گفت که انرژی حاصل از کسب یک موفقیت به موتور محرکهای برای دستیابی به موفقیت بعدی تبدیل میشود.
ویژگی برجسته کارآفرینان موفق، داشتن انگیزههای قوی و روحیه موفقیت محور و نتیجه محور آنهاست. آنها به پشتوانه این ویژگیها اهداف و چشماندازهای خود را به راحتی ترسیم و با اطمینان خاطر به سوی آنها حرکت میکنند و به نتیجه میرسند.
بنابراین باید به خاطر داشته باشید که جاده رسیدن به موفقیت برای افراد ضعیفالنفس، تنبل یا عاری از قوه تخیل جاده ناهموار و صعبالعبوری است. عبور از چنین جادهای به تلاش و فداکاری زیاد نیاز دارد. چون بهطور کاملا طبیعی و بدیهی هیچ چیز باارزش بدون زحمت و تلاش به دست نمیآید و ثانیا هر انسانی برای رسیدن به اهداف بزرگ باید آمادگی پرداخت بهای آن را هم داشته باشد «هر که را طاووس خواهد، جور هندستان کشد».
به همین دلیل است که کارآفرینان بزرگ و نامآور در مراحل اولیه دستیابی به موفقیت چندان اهل تفریح و وقتگذرانی و استفاده از تعطیلات نبودهاند. خود من یکی از همان کارآفرینان هستم که در پگاه ورود به عرصه کارآفرینی دور بسیار از تعطیلات و به مرخصی رفتنها را خط کشیدم، اما حالا که طعم شیرین موفقیت را چشیده و موقعیت خود را در عرصه کارآفرینی تثبیت کردهام، بیشتر از گذشته به مرخصی و تعطیلات میروم؛ هرچند که هماکنون نیز برای انجام هر کار و رسیدن به هر چشمانداز جدیدی تلاش صد درصدی به خرج میدهم.
درسی از کارآفرینی والت دیسنی
در روز افتتاح مجموعه ورزشی «دنیای والت دیسنی» در اولاندوی آمریکا خبرنگاران رسانههای عمومی سراسر جهان برای بازدید از مجموعه و تهیه گزارشهای خبری از مراسم افتتاحیه دعوت شده بودند، اما خود والت دیسنی در مراسم حضور نداشت. ساعاتی بعد از شروع مراسم، خبرنگاری به یکی از مدیران مجموعه «دنیای والت دیسنی» نزدیک شد و گفت: آیا شرمآور نیست که خود آقای والت دیسنی در این مراسم حضور ندارد و مدیر مجموعه در پاسخ خبرنگار گفت، آنچه که در اینجا مشاهده میکنید تجسمی از رویاها و عزم و اراده والت دیسنی است. او قبل از آن که تصمیم به احداث این مجموعه بگیرد، چگونگی آن را در ذهن خود ترسیم و طراحی کرده بود. در واقع امروز والت دیسنی در این مکان «وجود حاضر غایب است».
من چشمانداز کسب و کار خود را زمانی که هفت ساله بودم پیریزی کردم. والدین من مانند همه پدر و مادرها که بهترین آرزوها را برای فرزندانشان دارند، بعد از گذشت دو سال از تحصیل من در یک مدرسه دولتی، با آن که بضاعت مالی زیادی نداشتند، مرا به یک مدرسه خصوصی فرستادند.
من از لحظه پاگذاشتن به آن مدرسه خصوصی احساس یک ماهی بیرون افتاده از تنگ آب را داشتم. در نتیجه داشتن چنان احساسی، هر از گاهی از مدرسه درمیرفتم و پیاده به طرف دفتر کار پدرم در «ویندسور» در فاصله 3 کیلومتری مدرسه به راه میافتادم.
علاقه وافر من به رفتن به دفتر کار پدرم به خاطر آن بودکه میتوانستم در آنجا به بازی محبوبم که نشستن در پشت میز کار پدر و ور رفتن با نامهها و کاغذهای روی میز بود، بپردازم یا گوشی تلفن سبز رنگ قدیمی روی میز او رابردارم و وانمود کنم که رییس شرکت هستم. گاهی اوقات پدرم از دست کارهای من عصبانی میشد و از این که کاغذهای روی میزش را برهم میزدم به من اعتراض میکرد، اما من بیتوجه به اعتراضهای پدر هرگاه فرصتی به دست میآوردم، در جلد او میرفتم و با تلفن با افراد و شخصیتهای فرضی طرف معامله با شرکت او به گفتوگو و مذاکره میپرداختم یا به منشی فرضی خودم دستور میدادم متن پیامهایی را به مخاطبان فرضی برایم تلکس کند، چون در آن سالها هنوز ماشین فکس (نمابر) اختراع نشده بود و شرکتها و موسسات برای ارسال و دریافت پیام از ماشین تلکس استفاده میکردند.
رییس بازیهای من در پشت میز کار پدرم تقلید تمام عیاری از رفتار و حرکات یک رییس در یک شرکت تجاری بود و من چنان در نقش خود فرومیرفتم که گاهی یادم میرفت یک کودک دبستانی هستم. اما آنچه من در آن سن کودکی در دفتر کار پدرم انجام میدادم، نشانه بارزی از علاقه شدید من به کسب و کار بود و همیشه آرزو میکردم بزرگ شوم و برای خود کسب و کاری مستقل به راه بیاندازم. من در آن سالها روزی را در ذهنم مجسم میکردم که تبدیل به یک کارآفرین ثروتمند شدهام و کمترین تردیدی در خصوص فرارسیدن چنان روزی به خود راه نمیدادم. من بر سر رویای کودکی خود محکم و استوار ایستادم و سرانجام آنچه را که میخواستم به دست آوردم.
وقتی به سن رشد رسیدم و قدرت تصمیمگیری برای زندگی و کسبوکار خود را پیدا کردم، کمکم به ترسیم اهداف و چشماندازهای مورد نظرم پرداختم و برای رسیدن به آنها برای خود استراتژیهایی را تدوین کردم. چشماندازهایی که من برای آینده کسبوکار خود طراحی و ترسیم میکردم، هر روز شفافتر و در عین حال بزرگتر و باشکوهتر میشد و افقهای گستردهتری را در برابرم نمایان میساخت. آن چشماندازهای روشن و باشکوه هر روز موفقیتی تازه برایم میآفرید و داشتن چشمانداز فراخ و روشن که غیرممکنها را در نظر انسان ممکن جلوه دهد همان قانون طلایی اولی است که هر کارآفرین موفق باید از آن پیروی کند.
حالا شما به من بگویید زمانی که هفت ساله بودید چه رویاهایی در سر داشتید و حالا چه رویاهایی را در سر میپرورانید؟ کارآفرینی یعنی عصاره آن رویاها و آمال و آرزوها و پاشیدن بذر واقعیت بر روی آنها تا روزی در عالم واقع تحقق پیدا کنند. کارآفرینی یعنی تبدیل چشماندازهای ذهنی به حقیقت و شکل دادن و چکشکاری ایدهها و اندیشههای دور و دراز بهمنظور تبدیل آنها به کسبوکار قابل لمس و واقعی. تفاوتی هم نمیکند که ماهیت کسبوکار چگونه باشد. جایی در زیر آسمان خدا و تابش نور خورشید یا بر پا داشتن یک امپراتوری تجاری دلخواه که شما به برکت داشتن چشماندازی روشن کلید راهاندازی آن را به دست آوردهاید. شما باید از خود بپرسید آیا توانستهاید برای خود یک خط فکری مناسب شان و جایگاه یک کارآفرین بزرگ تنظیم کرده و آن را به محک آزمایش گذارید؟
چگونه به رویاهایتان تجسم ببخشید
1 – گوشه دنج و خلوتی را برای آرامش و تمدد اعصاب پیدا کنید و رویاها و آرزوهایی را که در عالم واقع برای زندگی و کسبوکار خود دارید، با دیده دل به تصویر بکشید فکر خود را با رویاهای بزرگ و دوردست درگیر کنید و آن را تا اوج آسمانها ببرید.
2 – به خود القا کنید هر آنچه را که آرزو داشتید به دست آوردهاید و دارید از آنها لذت میبرید. تا سرحد امکان، تخیلات خود را به کار اندازید و تمامی جزئیات صحنهای را که با قدرت تخیل پا به آن گذاشتهاید: از رنگ لباستان گرفته تا آدمهای دور و برتان، کاری که دارید انجام میدهید و حرفی را که میزنید، در ذهن خود تجسم ببخشید.
3 – در ذهن خود مجسم کنید که سرگرم بازگویی قصه موفقیتهای خود برای کسی هستید، با او از دستاوردهایتان سخن میگویید. قدرت تخیل خود را آن قدر بالا ببرید که گویی همه چیز عین واقعیت است. در چنین حالتی رفتهرفته از نشئه کامیابیهای بزرگی که با تلاش بیوقفه به دست آوردهاید، احساس سرمستی خواهید کرد.
4 – دقایقی را در همین حالت سپری کنید و اجازه ندهید در آن دقایق چیزی جز بوی خوش موفقیت به مشام شما برسد. آن قدر در تصویر رویاهایتان غوطهور شوید که انگار آنچه را که دارید میبینید عین واقعیت است.
حالا شما با انجام این تمرینها تصویر روشنی از آیندهای را که دوست دارید برایتان تحقق پیدا کند، در اختیار خواهید داشت و میدانید از چه راهی برای رسیدن به آن اقدام کنید. تجسم بخشیدن به رویاها و آرزوهای بزرگ و دوردست به محرکی برای فعلیت بخشیدن به استعدادهای بالقوه شما تبدیل خواهد شد و به شما امکان خواهد داد تا چشماندازی حداکثری را برای اهداف خود طراحی و ترسیم کنید.
قانون طلایی 2:
برخی از کارآفرینان ناموفق برای دستیابی به آرزوهایی که خود به تنهایی توان رسیدن به آنها را ندارند، دیگران را وسیله قرار میدهند.
این افراد میتوانند از کارکنان شرکت متعلق به کارآفرین ناموفق باشند که بدون برخورداری از ابزارهای توانمندسازی و صرفا در مقام انجام وظیفه در شرکت به کار مشغولند و از بیم عواقب ارتکاب اشتباه از دست زدن به هر حرکت خلاق و ابتکاری خودداری میورزند. چنین کارفرما و چنان کارکنانی پیوسته گناه شکستها را به گردن یکدیگر میاندازند و برای اشتباهات خود دلیل و بهانه میتراشند. این وضعیتی فاجعهآمیز برای هر کارفرما و هر شرکتی است.
اما کارفرمایانی که الگوهای عملی موفقیت را به کارکنان خود ارائه میدهند از موفقترین کارآفرینان هستند. آنها روش انجام هر کاری را به طور دقیق همراه با دلایل و توجیهات منطقی به کارکنان خود نشان میدهند. استفاده از این روش کارکنان را به همراهی صمیمانه با کارفرما و انجام هرچه شایستهتر وظایف محوله تشویق و ترغیب میکند. کارآفرینان موفق این واقعیت را دریافتهاند که در زمانه ما داشتن استراتژی خشک و سختگیرانه و عاری از چالشهای انگیزشی در شرکتها راه به جایی نمیبرد.
برخی از دیگر دستاندرکاران کسبوکار میگویند اگر شما میخواهید کاری به درستی انجام شود، خودتان باید آن را انجام دهید. آنها بر این باورند که در انجام هیچ کاری نباید متکی به دیگران بود، زیرا هیچ کس به اندازه صاحبان اصلی کار، دلسوزی و دقت لازم را برای انجام کار به خرج نمیدهد.
بله این درست است که هر کاری باید به وجه احسن انجام شود، اما خوب انجام شدن کار به معنای آن نیست که الزاما خود شما راسا آن را انجام دهید، بلکه میتوانید با تقویت مهارتهای فردی دیگران که هر یک کارآفرین موفق است، امکان خوب انجام شدن کار را فراهم سازید.
کمالطلبی خصلت ارزشمندی برای یک کارآفرین است؛ اما شما میتوانید با بهرهگیری خردمندانه از قدرت تاثیرگذاری خود و استفاده از حداکثر توانمندیهای دیگران به کمال مطلوب دست یابید.
کارآفرینان برجسته و موفق به خوبی درک میکنند که چگونه میتوانند افراد قابل اعتماد پیرامون خود را به مشارکت در انجام هر چه بهتر کارها ترغیب و تشویق کنند و از فواید آن بهرهمند شوند. دلایل چندی را میتوان برای درست بودن این نظریه برشمرد:
- تربیت افراد و توانمندسازی آنها برای انجام کارها، به کارآفرینان امکان میدهد تا با صرفهجویی در وقت خود به انجام کارهای بزرگتر، توسعه حوزه کسب و کار، برقراری روابط بهتر با مخاطبان هدف، کسب موفقیت بیشتر و دستیابی به اهداف مورد نظر بپردازند.
- با مشارکت دادن دیگران در آرمانها و چشماندازهای خود میتوانید شور و شوق آنها را در تلاش برای محقق ساختن آن چشماندازها برانگیزید و حق مشارکت آنها را در رسیدن به اهداف مورد نظر تقویت کنید. به یاد داشته باشید که داشتن رفتار شفاف و بیشائبه با کسانی که در خدمت شما هستند، رمز اصلی برای موفقیت در کسب و کار است. زیرا بدون در پیش گرفتن چنین طرز رفتاری چگونه میتوانید از افراد تیم همکار خود انتظار داشته باشید که دقیقا همسو و همجهت با شما برای رسیدن به هدف حرکت کنند.
یک دست صدا ندارد
کسب موفقیت در کسب و کار مستلزم داشتن یاران و همکارانی است که با دل و جان با شما همراه باشند. بیل گیتس اذعان میکند که آنچه دارد از رهگذر جلب یاری و مشارکت همکارانش به دست آورده است، برخلاف آنچه که رسانهها سعی در قبولاندن آن به ما دارند، کمتر کارآفرین موفقی را میتوان سراغ گرفت که با دست تنها و بدون برخورداری از همراهی دیگران به کسب موفقیت نایل آمده باشد. بله، ممکن است جرقه اولیه یک موفقیت پشت میز آشپزخانه در ذهن ما زده شده باشد. اما تا زمانی که نتوانیم حمایت و مشارکت قوی و همهجانبه مجموعهای از افراد را به سوی هدف خود جلب کنیم، احتمال زیادی برای رسیدن ما به اوج قله موفقیت وجود نخواهد داشت. واقعیت انکارناپذیر این است که سهیم کردن دیگران در آرمان و چشماندازی که برای خود ترسیم کردهاید و نیز بهرهگیری از نقطهنظرات مشورتی آنان نقش تعیینکنندهای در دستیابی شما به موفقیت واقعی برای هر بازه زمانی خواهد داشت.
هنر ایجاد شبکههای ارتباطی
بسیاری از صاحبان کسب و کار به دلیل نداشتن توانایی و هنر جمع کردن دیگران به دور خود مجبورند هر روز ساعتهای زیادی از وقت خود را صرف سر و سامان دادن به کسب و کار خود کنند. این یک اشتباه بزرگ است، زیرا آنها در نهایت هیچ فرصتی برای متمرکز کردن افکار خود روی مسائل مورد نظر پیدا نخواهند کرد.
از همه بدتر آنکه خطر تکرار اشتباهات روزهای گذشته روی موضوعات مشابه برای چنین افرادی وجود دارد. پس کار عاقلانه برای صاحبان کسب و کار این است که به جای تکروی، تجربههای خود را با همکاران خود در میان گذارند و از گوهر خرد جمعی برای پیشبرد کارها و رسیدن به موفقیت استفاده کنند. اتخاذ این روش، فرصتهای زیادی را برای یاد گرفتن چیزهای جدید برای کارآفرینان و صاحبان کسب و کار فراهم میسازد، زیرا با ایجاد شبکهای از همکاران همراه، شما به منابعی دسترسی پیدا میکنید که تا پیش از آن به ذهن شما خطور نمیکرده است. شبکهسازی برای انجام کارها، جلب مشارکت دیگران و تجربهاندوزی مستمر، موثرترین ابزار برای تضمین موفقیت شماست.
شما با بیرون آمدن از تار تنهایی و انزوا که به دور خود و کسبوکار خود تنیدهاید و با ایجاد شبکههای ارتباطی فرصت زیادی برای بهرهگیری از قدرت تاثیرگذاری خود به منظور کسب اطلاعات از اوضاع و احوال بازار، برقراری ارتباطهای کاری با تامینکنندگان مصالح و مواد اولیه و ایجاد حوزههای جدید کسبو کار، به دست خواهید آورد. چنانچه شما از عامل درگیر کردن دیگران در کارها و برون سپاری به خوبی استفاده کنید، موفق به شبکهسازیهای بسیار بیشتری خواهید شد.
درگیر ساختن دیگران در کارها فرصتهای مغتنمی برای برقراری ارتباطات سازنده برای شما ایجاد خواهد کرد.
من شخصا ایجاد شبکههای ارتباطی را با افراد همفکر خود در زمین بازی گلف تجربه کردم و از این طریق توانستم همبازیهایی را از میان مدیران مالی شبکههای تلفن موبایل که طرف همکاری ما بودند، برای خود انتخاب و دستچین کنم. این روش بسیار موثری برای برقراری ارتباطات کاری در یک فضای آرام و مفرح بهمنظور انجام همکاریهای متقابل بود. حاصل این کارها امروز به من امکان داده است تا بتوانم با جمعی از سرشناسترین کارآفرینان نظیر رییس کنفدراسیون صنایع انگلیس (CBI)، آقای گوردون براون نخستوزیر، خانم مارگارت بوت Margaret Booth وزیر بازرگانی و صنایع در پشت یک میز به صرف ناهار بپردازم یا همصحبت شخصیتهای معروف و برجستهای نظیر سایمون کوول Simon Cowel و پاول مکما Paul Makemmea باشیم.
جالب است که بدانید به برکت این قبیل شبکهسازیها و ارتباطات، تاثیرگذاری شما روی جامعه و کارآفرینان هر روز بیشتر خواهد شد. امروزه برقرار کردن ارتباط و داشتن حشر و نشر با این قبیل آدمهای کلهگنده برایم به مراتب آسانتر از گذشته شده است. مثلا اگر من چند سال پیش میخواستم تلفنی با رییس کمپانی آزدا (ASDA) ارتباط برقرار کنم ممکن بود او مرا سر بدواند و کارم را به دیگر مدیران کمپانی ارجاع دهد. حال آنکه امروز میتوانم به راحتی گوشی تلفن را بردارم و با ریچارد برانسون RICHARD BRONSON،فیلیپ گرین PHILIP GREEN میلیاردر معروف یا شخص گوردون براون گفتوگو کنم که این یک امتیاز بزرگ برای من محسوب میشود. همچنان که کسبوکار شما مسیر رشد و توسعه را طی میکند، شبکههای ارتباطی شما هم توسعه مییابد و قدرت تاثیرگذاری شما افزایش مییابد.
اهمیت داشتن شبکههای ارتباطی هنگامی که شما به دیگران برای دستیابی به اهدافشان کمک میکنید، دسترسی آسانتری به کسانی که منابع، پلهای ارتباطی و معلومات لازم را برای کمک به شما در اختیار دارند، پیدا خواهید کرد. به عبارت دیگر ایجاد شبکههای ارتباطی به شما در یافتن شریک و همراه و انواع بده، بستانهای مفید و سازنده کمک خواهد کرد و این یک رمز بزرگ موفقیت کارآفرینان بزرگ است.
البته باید میان تاثیرگذاری بر دیگران و سوءاستفاده و بهرهکشی از دیگران تمایز قایل شوید. تاثیرگذاری یعنی کسب اطمینان از اینکه هر کس به شما کمک میکند متقابلا میتواند از کمکهای شما بهرهمند شود. اما برعکس، بهرهکشی از دیگران سودجویی یکجانبه است و امری بسیار مذموم محسوب میشود. زیرا هیچکس دوست ندارد که توسط فرد دیگری مورد بهرهکشی قرار گرفته و احمق فرض شود. صرف وقت برای شناخت دیگران و نیازها و علایق آنها و بازی کردن با انگیزشهای ارزشی آنها، عملی به شدت زشت و ناپسند است. در حالی که تاثیرگذاری بر دیگران جزئی از خط فکری یک کارآفرین موفق و بزرگ است. این هنر به کارآفرین برای یارگیریهای هدفمند کمک زیادی خواهد کرد.
به هر اندازه دامنه ارتباطات شما با دیگران گسترش پیدا کند، به همان اندازه بر قدرت نفوذ و تاثیرگذاری شما بر دیگران افزوده خواهد شد. در چنین حالتی شما این امکان را به دست خواهید آورد تا به دیگران ثابت کنید که میتوانند در ازای همراهی با شما از برکات اطلاعات، معلومات و توانمندیهای حرفهای شما برای تحقق اهداف و آرزوهایشان بهرهمند شوند. به عبارت دیگر شما با گرفتن زیر بازوی دیگران آنها را نمکگیر لطف و محبت خود خواهید کرد و آنها نیز متقابلا آماده جبران محبتها و کمکهای شما خواهند بود.
خود من نتیجه استفاده از نفوذ و قدرت تاثیرگذاری خود را از طریق یاری دادن به آقای لوی روتز (LEVY Roots) تولیدکننده یک نوع سسخوراکی در برنامه تلویزیونی لانه اژدها (Dragon.SDen) بی.بی.سی به خوبی تجربه کردم.
لوی روتز که دست بر قضا سس بسیار خوب و خوشمزهای هم تولید میکرد، آرزو داشت که محصول تولیدی او به قفسههای سوپرمارکتهای معروف راه پیدا کند. من روابط خوب و نزدیکی با تعدادی از مدیران ارشد سوپرمارکتها داشتم و توانستم از برکت داشتن این روابط برای برآورده ساختن آرزوی لوی روتز استفاده کنم.
آقای لوی روتز، تولیدکننده سس برای تحقق آرزوی خود سالها تلاش کرده، اما به نتیجهای نرسیده بود. دلیل ناکامی لوی روتز هم آن بود که مانند بسیاری از کارآفرینان از ارزش و اهمیت داشتن ارتباطات خوب و نزدیک با مدیران سوپرمارکتهای بزرگ غافل مانده بود.
فردای روزی که من در برنامه شبانه لانه اژدهای تلویزیون بی.بی.سی با لوی روتز گپ و گفتی ترتیب دادم، با مدیر اجرایی سوپرمارکت معروف «Samsbuny» تلفنی تماس گرفتم و نظر او را درباره لوی روتز و سس تولیدی او که شب قبل در برنامه معرفی شده بود، جویا شدم. او نظرش درباره محصول تولیدی کاملا مثبت بود. همان روز ملاقاتی با لوی روتز انجام دادم و یک هفته پس از آن قرارداد همکاری میان من و او به امضا رسید و تیم همکاران من و لوی روتز فعالیت خود را برای گسترش حضور محصول تولیدی او در سوپرمارکتهای بزرگ آغاز کردند. نتیجه آن شد که امروز میتوانید محصول سس تولیدی لوی روتز را در قفسههای تمام سوپرمارکتهای انگلیس مشاهده کنید.
خلاصه کلام آن که چنانچه نفوذ، نوآوری، محصول با کیفیت و وجود یک شخصیت برجسته در پشت آن محصول در هم آمیخته نمیشد، راه یافتن سس تولیدی لوی روتز به سوپرمارکتها به صرف سالها و در خوشبینانهترین حالت ماهها صرف وقت نیاز داشت یا حتی ممکن بود هرگز آن آرزو تحقق پیدا نکند.
امروز هم من و هم آقای لوی روتز از کار مشترکی که با هم انجام دادیم کاملا احساس رضایت میکنیم. آنچه در خصوص محصول سس تولیدی لوی روتز اتفاق افتاد، نمونه بارزی از نتیجه به کارگیری قدرت نفوذ و تاثیرگذاری شما یا شرکا و همکاران شما بر بازار است. از آن روز تاکنون صدها هزار بطری از آن سس در سوپرمارکتها به فروش رسیده و این فروش همچنان ادامه دارد.
زندگی و رفتار و کردار بعضی از کارآفرینان بیشباهت به قصههای قدیمی نیست. آنها گاهی دچار این توهم میشوند که خودشان عقل کل هستند و نیازی به همفکری و راهنمایی دیگران ندارند.
این توهم نوعی احساس غرور و تفرعن را در آنها ایجاد میکند و سبب میشود تا آنها رفتاری خشونتآمیز و زورمدارانه با دیگران در پیش بگیرند. چنین طرز رفتاری پیامدهای بسیار سوئی برای یک کارآفرین خواهد داشت. قصه باد و خورشید که آن را برایتان تعریف خواهم کرد چندان بیارتباط با این موضوع نیست.
میگویند یک روز باد و خورشید درباره زور و قدرت خود شروع به رجزخوانی برای یکدیگر کردند. آنها برای اثبات مدعای خود قرار گذاشتند با هم مسابقهای ترتیب دهند. موضوع مسابقه این بود که معلوم شود کدام یک از آنها میتواند پالتوی مردی را زودتر از تنش درآورد.
باد ادعا میکرد قادر است با قدرت وزش خود چنان شرایطی را به وجود آورد که در مدت زمان کوتاهی، پالتوی مرد موردنظر از تنش خارج شود.
باد این را گفت و با شدت هرچه تمامتر شروع به وزیدن کرد. وزش باد، توفانی سهمگین به وجود آورد، اما برخلاف انتظار باد، توفانی شدن هوا سبب شد تا مرد پالتوپوش، دو لبه پالتو را با دست محکم بگیرد و دکمههای آن را هم ببندد.
سرانجام باد به شکست خود اذعان کرد و کناری ایستاد تا خورشید هم زور و قدرت خود را به نمایش گذارد. تنها کاری که خورشید انجام داد افزودن بر شدت تابش نور و حرارت خود بود و در چشم برهمزدنی هوا چنان گرم و طاقتفرسا شد که مرد مجبور شد از شدت گرما پالتوی خود را از تن درآورد.
این قصه یک درس ارزشمند به ما میدهد و آن درس این است که با رفتار ملایم و عاری از زور و خشونت کارها بهتر انجام میشود.
خط فکری من
من از سن هفده سالگی با تاسیس آکادمی تنیس عملا وارد کسبوکار شدم.
در آن سنوسال بزرگترین هدف من از شروع کسبوکار خرید یک خودرو و همچنین به دست گرفتن عنان سرنوشت خودم بود، اما به راستی من چگونه توانستم در سن هفده سالگی برای خود کسبوکاری دست و پا کنم؟ واقعیت این است که من کار پول درآوردن را از سن یازده سالگی با کمک به معلم زبانانگلیسی در طول تعطیلات مدرسه شروع کرده بودم، اما نه در امر آموزش زبان، بلکه در زمین تنیس. معلم زبان یکی از مربیان برجسته تنیس بود و یکی از موفقترین تیمهای تنیس را در برکشایر (Berkshire) رهبری میکرد. من به او در جمع کردن توپهای تنیس کمک میکردم و در عین حال در تمرینهای شاگردان او هم مشارکت داشتم. این کاری بسیار سودمند و با ارزش برای من بود و من در همان سن کودکی روش آموزش دادن، تشویق و تهییج دیگران برای انجام کار را فرامیگرفتم، ضمن آن که یک پول توجیبی هم به دست میآوردم. در طول تعطیلات تابستان مدت چند هفته وظیفه دستیاری او را هم انجام میدادم.
البته این تصوری بود که من به عنوان دستیار مربی درباره خود داشتم و احتمالا مربی تنیس درباره کار من تصور دیگری داشت.
کسب چنین تجربههای باارزشی در آن سنین خردسالی به من اعتماد به نفس و انگیزه نیرومندی میبخشید که یک روز خودم بتوانم مستقلا نقش یک مربی تنیس را ایفا کنم. این رویا در سن شانزده سالگی محقق شد و من رسما به عنوان یک مربی پا به زمین تنیس گذاشتم.
در همان تابستانی که توانستم آزمون مربیگری تنیس را با موفقیت بگذرانم، دست به کار تاسیس یک آکادمی تنیس برای آموزش تنیس به اعضای باشگاه محلی خود شدم. زمینهای تنیس باشگاه در روزهای تعطیل آخر هفته در اختیار من قرار گرفت. پس از آن اقدام به طراحی و چاپ یک آگهی ثبتنام ورقی در کلوپ تنیس باشگاه کردم و آن را با پست برای اعضای باشگاه فرستادم. در آن آگهی از اعضا خواسته بودم تا برگه ثبتنام را تکمیل کرده آن را همراه با شهریه ثبتنام برایم بازپس فرستند. هزینه تهیه آن آگهی که طراحی و چاپ آن را شخصا انجام داده بودم، برایم 40 پوند تمام شد. مبلغ 150 پوند هم صرف خرید راکت و توپهای تنیس کردم.
در آن زمان به عنوان یک بازیگر و مربی تنیس شناختی از اوضاع و احوال بازار آموزش تنیس نداشتم؛ اما هدفی که برای خودم تعریف کرده بودم آن بود که در هر جلسه آموزش حداقل بیست نفر حضور داشته باشند.
دست یازیدن به چنان کاری برایم بینهایت هیجانانگیز بود؛ چون در همان شروع کار توانستم پولی را که برای خرید یک اتومبیل نیاز داشتم به دست آورم و این در شرایطی بود که هنوز همسنوسالهای من دوچرخه سوار میشدند. هنوز خاطره شیرین استقلالی را که در آن سنوسال در کسبوکار و پول درآوردن به دست آورده بودم، فراموش نکردهام. بله من از همان زمان توانستم روی پای خود بایستم و درآمد کسب کنم.
به موازات افزایش شهرت و محبوبیت آکادمی تنیس – اولین تجربه استفاده از قدرت نفوذ شخصی خود را با درخواست همکاری از اعضای جوانتر یکی از تیمهای تنیس باشگاه در ازای دریافت مقداری پول توجیبی به محک آزمایش گذاشتم.آن تنیسبازهای جوان به درخواست من پاسخ مثبت دادند و من با کمک آنها توانستم افراد بیشتری را تحت تعلیم قرار دهم و پول بیشتری به دست آورم. من به ارزش و اهمیت داشتن قدرت و توانایی جذب افراد، تحتتعلیم قرار دادن آنها و تبدیل آنها به بخشی وفادار و جداییناپذیر از آکادمی و کسبوکار شخصی خود در همان اوان جوانی به خوبی پی بردم و از آن تجربه درسهای فراوانی آموختم که بعدها بسیار به کارم آمد.خط فکری یک کارآفرین از نوع tycoon باید پیوسته در تحرک و آفرینش ایدههای نوین باشد و پیوسته رو به جلو و افقهای بالاتر حرکت کند. چنین کارآفرینی به خوبی میداند که باید دیگران را با خود همفکر و همراه سازد و در تحقق رویاهای دیگران نیز کوشا باشد، یعنی همان چیزی که نامش بدهبستان منصفانه است.
- از مهارتهای شخصی خود برای شکار فرصتهایی که به شما در برقراری رابطه برد-برد با دیگران کمک میکند، به خوبی استفاده کنید.
- از فرصتهای به دست آمده بیشترین بهره را ببرید و دست به عمل بزنید.
- همواره در حال آموختن چیزهای تازه باشید و حریصانه بر معلومات و مهارتهای خود بیفزایید و تا میتوانید با دیگران کانالهای ارتباطی ایجاد کنید.
- آموختههای خود را به عمل درآورید.
- از قدرت نفوذ و تاثیرگذاری خود بر دیگران استفاده کنید. به تقویت انگیزه دیگران برای همراه ساختن آنها با خود و ایدههایتان بپردازید و از هنر متقاعد کردن دیگران تا میتوانید استفاده کنید.
- انجام کارهای نه چندان مهم را که وقت زیادی از شما خواهد گرفت به دیگرانی که با شما همراه هستند بسپارید و آنها را در مسیر دلخواهتان به حرکت وادارید.
قانون سوم: تقویت حس اعتماد به نفس
در هر کسبوکار داشتن تیمی از مشاوران ارزشمند و وفادار از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است، اما کارآفرینان بزرگ این را هم میدانند که داشتههای خود آنها نیز از چه اهمیتی برخوردار است. شما به اضافه همکاران و همراهانتان متحدان بزرگی را تشکیل میدهید و به همین سبب باید از حد اعلای اعتماد به نفس به منظور شروع یک کسبوکار و ادامه مجدانه آن برخوردار باشید، چه اگر چنین اعتماد به نفسی در شما وجود نداشته باشد، چه ضرورتی برای شروع یک کسبوکار وجود خواهد داشت.
بزرگترین سرمایه هر کارآفرین بزرگ را همان حس اعتماد به نفس تشکیل میدهد و این حس میتواند به صورتهای گوناگونی متجلی شود. بارزترین نشانه اعتماد به نفس یک کارآفرین را باید در ارزیابی بیتفاوتی که او از دیگران در ارتباط با موضوع ریسک و ریسکپذیری دارد، جستوجو کرد. حس اعتماد به نفس به کارآفرینان در ارزیابی بسیار سریع ایدههای جدید کمک میکند و سرعت انجام این ارزیابی به قدری زیاد است که در نظر دیگران شتابزدگی تلقی میشود.
دامنه اعتماد به نفس یک کارآفرین موفق گسترده و فراشمول است. یعنی موفقیت در یک کار تضمین کننده کارهای بعدی است و با تداوم موفقیتها حس اعتماد به نفس کارآفرین بهطور فزایندهای افزایش پیدا میکند. به همین دلیل است که مشاهده میکنیم بسیاری از افراد بسیار موفق از بیشترین حد اعتماد به نفس برخوردار هستند.
موفقیت حاصل از اعتماد به نفس به ما قدرت خودباوری میدهد. در واقع دلیل شکست و ناکامی بسیاری از افراد نداشتن حس اعتماد به نفس و خودباوری است.
این افراد خود را ناتوان از انجام کارهای بزرگ میدانند و به همین سبب پیشاپیش شکست خود را رقم میزنند، حال آن که کارآفرینان بزرگ و موفق از این بابت کاملا متفاوت هستند.
تجربه نشان داده که اگر شما اعتماد به نفس داشته و خودباور باشید و به خود بقبولانید توانایی انجام هر کاری را دارید، در آن صورت هیچ دلیلی برای نرسیدن به اهدافتان وجود نخواهد داشت و هر موفقیت شما به سکویی برای پرش به سوی موفقیتهای بزرگتر تبدیل خواهد شد. البته این بسیار حائز اهمیت است که شما میان خودباوری و هزم و احتیاط موازنه دقیقی برقرار کنید و به اتکای خود باوری به قول معروف بیگدار به آب نزنید.
چون خودباوری افراطی ممکن است به خودشیفتگی و غرور و نخوت منجر شود، حال آن که برخلاف تصور عمومی کارآفرینان بزرگ و موفق هرگز دچار چنین خصیصهای نمیشوند. در واقع کارآفرینان موفق پیوسته خود را نیازمند تکامل و آموختن میدانند در حالی که افراد خودشیفته و متفرعن به اشتباه تصور میکنند به نقطه کمال رسیدهاند و همه داناییهای عالم در وجود آنها متبلور شده است. کارآفرینان بزرگ (tycoons)در تمامی اعمال و رفتار خود افرادی انعطافپذیر و در عین حال شجاع و باشهامت هستند.
توصیه این قانون طلایی به شما این است که هرگز دچار غرور و تفرعن نشوید، چشم بسته و بدون رعایت هزم و احتیاط تصمیم نگیرید، همواره مترصد کاهش درجه ریسک تصمیمگیریهای خود باشید و راه و رسم حداکثرسازی میزان اعتماد به نفس و دستیابی به اهداف موردنظر را به درستی بیاموزید.
تجربههای شخصی من
حال ممکن است سوال کنید فردی که سودای تبدیل شدن به یک کارآفرین بزرگ را در سر دارد، چگونه در آغاز کار میتواند حس اعتماد به نفس خود را تقویت کند. بگذارید در این باره تجربههای شخصی خود را با شما در میان گذارم.
تجربهاندوزی، کسب مهارتها و دانایی: اگر شما ذاتا فردی فاقد حس اعتماد به نفس و خودباوری هستید، میتوانید از راه تمرین و ممارست این خصیصهها را کسب کنید. تجربهاندوزی و آموختن مهارتهای مختلف اولین گام برای رسیدن به این هدف است. در آغاز راه در یک زمینه مشخص برای دیگران کار کنید و به تقویت حس اعتماد به نفس خود در آن زمینه خاص بپردازید. پس از آن با ایفای نقش در زمینههای دیگر حوزه کسب مهارتهای خود را که به شما اعتماد به نفس خواهد داد، گسترش دهید. بعد از مدتی متوجه خواهید شد که قدرت و توانایی انجام کارهایی را دارید که این خود مقدمه ایجاد روحیه خودباوری در شما خواهد بود.
شکست وجود ندارد
این یک روش بیواسطه کسب اعتماد به نفس و خودباوری است. شما باید مکررا به خود بقبولانید که در قاموس شما واژهای به نام شکست و ناکامی وجود ندارد.
خود من در زندگی همواره از کاربرد واژه شکست پرهیز کرده و به جای آن از عبارت «بازخورد» بهره گرفتهام. چون بازخورد میتواند معنا و مفهومی دوپهلو از حاصل انجام یک کار داشته باشد، باید خیلی صریح به شما بگویم که به اعتقاد من اصلا چیزی به نام شکست در دنیا وجود ندارد، بلکه آنچه هست بازخورد اعمال و افعال ماست. چون از دیدگاه من بازخورد هر کاری از هر نوعی که باشد برای خودش یک ارزش محسوب میشود و چنانچه نتیجه دلخواه من از انجام کاری حاصل نشود، نتیجه به دست آمده را فارغ از چند و چون آن به دقت مورد توجه و ارزیابی قرار میدهم تا ببینیم آن نتیجه در بردارنده چه پیامی برای من بوده است.
در ارزیابی نتیجه به دست آمده از انجام یک کار روی نقاط مثبت و منفی عملکرد خود با دقت متمرکز میشوم. من با این تمرکز خود را برای انجام حرکت بعدی مجهزتر میکنم و به عبارت دیگر از چیزی که در قاموس دیگران شکست نامیده میشود برای کسب پیروزیهای آتی بهره میگیرم؛ یعنی تهدید امروز را به فرصتی برای فردا تبدیل میکنم و هرگز اجازه نمیدهم احساس شکست بر من چیره شود.
باز هم تاکید میکنم که شکست همان بازخورد کارهایی است که ما با هدف کسب موفقیت انجام میدهیم. چون در دنیا کسی را پیدا نمیکنید که با هدف شکست دست به کاری بزند. پس بگذارید بپذیریم که معنای واقعی شکست، یاد گرفتن و تجربهاندوزی کردن است. ما با یاد گرفتن رشد میکنیم و خود را برای برداشتن گامهای محکم در جاده پیروزی مجهز میسازیم. درس گرفتن از یک شکست به مثابه بوستر (تقویتکنندهای) برای حس اعتماد به نفس برای کسی است که اشتباهی را مرتکب شده و به جای زانوی غم در بغل گرفتن از آن برای آینده درس گرفته است.
اگر شما به خود القا کنید که نتیجه کار هر چه باشد نباید نام آن را شکست بگذارید، به خود آزادی عمل لازم را برای کسب اعتماد به نفس خواهید داد و به چیزی جز موفقیت نخواهید اندیشید، خود را باور داشتن و خط رسیدن به موفقیت را دنبال کردن سبب میشود که با شجاعت هر چه تمامتر کسب و کار خود را دنبال کنید. در آن صورت با کسب اولین موفقیت در رسیدن به هدف، راه شما برای رسیدن به هدفهای بزرگتر هموار خواهد شد.
آموختن و باز هم آموختن، موثرترین ابزار مورد نیاز برای دوام و بقا در هر کسب و کار است. داروین، دانشمند بزرگ زیستشناسی جمله معروفی دارد که میگوید: «گوش دهید، بیاموزید، انطباق دهید و دوام بیاورید.» در واقع بدون آموختن چیزی به نام موفقیت وجود نخواهد داشت. پس از این لحظه به بعد ملکه ذهن خود کنید که اشتباهات و شکستهای پس از آن برای شما معنایی جز «بازخورد» نخواهد داشت و شما با آموختن از این بازخوردها مجهزتر از گذشته، راه خود را ادامه خواهید داد.
بگذارید خیلی صریح به شما بگویم که انجام کار و چشیدن طعم شکست (بازخورد) به مراتب ارزشمندتر از دست روی دست گذاشتن و افسوس و حسرت خوردن است. پس اگر از شکستها (بازخوردها) درس لازم را بگیرید، مطمئن باشید که میتوانید دست به کارهای بزرگ بزنید. باز هم تاکید میکنم که شما باید واژه شکست را از کتاب واژگان زندگی خود حذف کنید و واژه بازخورد را جایگزین آن سازید.
اگر در جستوجوی کسب موفقیت در کسب و کار هستید، قبل از هر چیز باید شجاعت پذیرش شکست؛ یعنی بازخوردهای کار خود را داشته باشید، چون پرهیز از شکستهای احتمالی به مثابه چشم پوشیدن از موفقیت است (گر بزرگی به کام شیر در است رو خطر کن ز کام شیر بجوی- مترجم به نقل از شیخ اجل سعدی)
تجربه شخصی من میگوید به محض آن که شما موفق به جایگزینی بازخورد با واژه شکست در فرهنگ لغات زندگی خود شوید، تاثیر القائاتی که برای تقویت حس اعتماد به نفس به خود میکنید، چند برابر خواهد شد. اعتماد به نفس به تغذیه و تقویت دائمی نیاز دارد. کودکان هم با همین شیوه حس اعتماد به نفس را در خود تقویت میکنند و ما بزرگسالان باید از آنها تقلید کنیم. زمانی که حس اعتماد به نفس در ما تقویت شود، به ما امکان میدهد تا در صحنه کسب و کار به خوبی بدرخشیم.
اهمیت داشتن اعتماد به نفس و خودباوری تنها محدود به مواقعی نیست که همه کارها به خوبی پیش میرود و به قول معروف کبکمان خروس میخواند، بلکه این حسی است که در بدبیاریها هم به داد ما میرسد. بنابراین هرگز نباید اجازه دهید که موانع، مشکلات، چالشها و حتی بعضی اشتباهات ناخواسته آسیبی به اعتماد به نفس شما وارد سازد.
یادمان باشد که همه ما به عنوان افراد آدمی همواره در معرض خطر ارتکاب اشتباه و ندانمکاری قرار داریم، اما تا زمانی که از اشتباهات خود درس عبرت میگیریم میتوانیم اشتباهات را در آینده به میوه شیرین موفقیت تبدیل کنیم، البته این به شرطی است که با تمرکز بر روی اشتباهی که مرتکب شدهایم، بتوانیم ماهیت آن را تشخیص دهیم و از تکرار اشتباهی مشابه در آینده به شدت پرهیز کنیم.
فراموش نکنید که در خودباوری، نیروی عظیمی نهفته است که میتواند همچون لنگر کشتی، تعادل شما را در صحنه کارزار کسب و کار و تلاش در راه کسب موفقیت حفظ کند. شما در سایه خودباوری باید انتظار دستیابی به بسیاری از هدفهایی را که به ظاهر غیرقابل دسترسی به نظر میرسند داشته باشید. این واقعیتی است که در ارتباط با تلاشهای شخصی من بارها به اثبات رسیده است.
از توماس ادیسون بیاموزیم
توماس ادیسون، مخترع پرآوازه که امروز مردم دنیا خود را وامدار اختراعات او میدانند در تلاش برای اختراع نخستین لامپ روشنایی الکتریکی هزار بار با شکست روبهرو شد، اما زمانی که از او پرسیدند آیا از این همه تلاش احساس خستگی نمیکند پاسخ داد: نه برعکس. چون من تازه متوجه شدهام که هزار راه نادرست را برای اختراع لامپ با موفقیت طی کردهام!!
منظور ادیسون از دادن چنین پاسخی این بود که تمام شکستها برای او بازخوردهای باارزشی به منظور تکرار نکردن اشتباهاتی است که در راه رسیدن به هدف اختراع لامپ الکتریکی مرتکب شد اما سرانجام به آن هدف که انقلابی در تاریخ زندگی بشر به وجود آورد، نایل شد و لامپ را اختراع کرد. اختراع لامپ درخشانترین لحظه در زندگی ادیسون بود. پس مطمئن باشید که درس گرفتن از اشتباهات و شکستها میتواند در زندگی و کسب و کار شما هم چنین لحظه درخشانی را به وجود آورد.
درباره خط فکری من
پس از تاسیس آکادمی تنیس در سن 17 سالگی، در یک شرکت نرمافزاری کامپیوتر مشغول به کار شدم، زیرا به این نتیجه رسیده بودم که آینده جهان با کامپیوتر رقم زده خواهد شد.
پس از آن در سن 19 سالگی تصمیم به تاسیس یک شرکت کامپیوتری گرفتم، اما چون نیاز به کسب تجربه و اطلاعات بیشتری در زمینه کامپیوتر به منظور حضور موفق در این نوع کسب و کار را داشتم، پیش از فعال کردن شرکت متعلق به خود در یک شرکت سازنده کامپیوتر، کاری برای خود دست و پا کردم. ساعت کار روزانه من در آن شرکت از 9 صبح تا 6 بعدازظهر بود، اما میان تعداد ساعات کاری با آنچه که در آن شرکت یاد میگرفتم تناسبی وجود نداشت. با این وجود از اوقات کارم در آن شرکت برای آشنا شدن با فوت و فن صنعت کامپیوتر حداکثر استفاده را میبردم و بعد از مدتی مسوولیت دفتر شرکت به من واگذار شد. در آنجا من با موضوعاتی، چون فروش، بازاریابی، ساخت، تعمیر، نصب و راهاندازی کامپیوتر آشنا شدم، یعنی مثل یک تکه اسفنج که آب را به خود جذب میکند، من هم آنچه را که میدیدم و در اطرافم میگذشت به سرعت فرامیگرفتم، چون همانطور که پیش از این یادآور شدهام، راز موفقیت در زندگی و در کسب و کار آموختن مداوم، فراگیری مهارتها و بالابردن هرچه بیشتر سطح دانش و معلومات است.
کسب آن همه مهارت، تجربه و اطلاعات در آن شرکت کامپیوتری به من جرات داد تا کسب و کار مستقل خود را در زمینه ساخت، نگهداری و خدمات پس از فروش کامپیوتر، راهاندازی کنم. من یک بار دیگر موفق به پیادهکردن آموزهها و تجربهاندوزیهای خود در صحنه عمل شدم. در آن زمان تازه پا به 21 سالگی گذاشته بودم. به برکت ارائه خدمات کامپیوتری به شرکتها و موسسات، کسب و کارم بسیار رونق گرفت. یکی از بزرگترین موفقیتهای من در آن برهه عقد قرارداد همکاری با یک شرکت فعال در زمینه ارتباطات موسوم به «LOWE BELL COMMNICATIONS» متعلق به «TIMBELL» از آدمهای سرشناس انگلیسی بود که از ملکه انگلیس لقب (SIR) گرفته بود. من در سرویسدهی به آن شرکت سنگ تمام گذاشتم و این برای من به مراتب سودمندتر از سرویسدهی به چندین شرکت دیگر بود. به سایر شرکتها فقط لوازم کامپیوتری میفروختم. این روش من سبب شد تا شرکت (SIR TIMBELL) تمام امور کامپیوتری خود را به شرکت من واگذار کند. از تامین کامپیوتر گرفته تا تعمیرات و نگهداری آنها. همچنین توانستم روابط همکاری بسیار حسنهای با (BOB DAVISON) خریدار عمده کامپیوتر برقرار کنم. گرچه انتظارات او در این حوزه کسب و کار بسیار بالا بود، ما میتوانستیم روابط کاری بسیار مستحکمی میان خود برقرار کنیم. من از همکاری با او بسیار لذت میبردم و حداکثر تلاش خود را برای سرویسدهی عالی و تامین سریع خواستههای او به کار میبردم؛ به طوری که اغلب روزهای تعطیل آخر هفته وقت خود را با هم صرف پیدا کردن راهحل برای رفع مشکلات پیش آمده میکردیم. ظرف مدت چند سال تلاشها و ابتکارات من به نتیجه رسید و من به آدم ثروتمندی تبدیل شدم و در حالی که نیمه دهه بیست عمر خود را میگذراندم دارای یک خانه آبرومند، یک دستگاه اتومبیل پورشه و بی.ام.و، مقدار قابل ملاحظهای پول در حساب بانکی خود بودم. من در آن سن و سال پایین تقریبا به بسیاری از آرزوهای خود رسیده بودم.
در سن 22 سالگی با دختری که از سن 17 سالگی با او آشنا بودم، ازدواج کردم. اولین ثمره ازدواج ما یک دختر و یک پسر قشنگ و دوستداشتنی بود، من احساس میکردم که بر بام جهان ایستادهام. حالا من صاحب کسب و کاری موفق و پررونق، یک خانواده خوشبخت و ثروت زیاد بودم.
سقوط از قله پیروزی
در بیست و شش سالگی به ناگاه تمامی کسب و کار من از هم فروپاشید و من از قله پیروزی به پایین سقوط کردم. علت آن سقوط ناگهانی، اشتباهات احمقانهای بود که سرمست از باده پیروزی مرتکب شده بودم. علت اصلی این سقوط آن بود که حساب دقیق موجودی بانکی خود را نداشتم و کسبوکار خود را به دقت تحت پوشش بیمه قرار نداده بودم. مثل یک آدم تازه به دوران رسیده، تلفن همراه به دست سوار بر اتومبیل پورشه، اینجا و آنجا پرسه میزدم و اصلا خبر نداشتم تعدادی از شرکتهایی که بابت خرید کالا بدهی سنگینی به ما داشتند، دچار افلاس و ورشکستگی شده بودند.
سرانجام چارهای جز تخته کردن درهای کسبوکار برای ما وجود نداشت. رویاهای من رنگ باخته بود و دو سال پس از آن زندگی خانوادگی من هم از هم پاشید و همه ثروت و خوشبختیهایی را که به سرعت فراچنگ آورده بودم، با همان سرعت از دست دادم.
احساس میکردم تمام دنیا برایم به یک مکان تاریک و ظلمانی مبدل شده است. در آن زمان تنها دارایی باقی مانده برای من یک دفتر کار کوچک در یک منطقه تجاری بود و تنها وسایل موجود در آن دفتر را یک میز و صندلی و یک تختخواب ساده تشکیل میداد. حالا دیگر نه پولی در بساطم بود، نه اتومبیلی و بدتر از همه آن که حتی آب گرم هم برای استحمام در دسترسم نبود و به همین سبب به مدت شش ماه با آب سرد استحمام میکردم. علاوه بر آن مجبور شدم دوباره چند هفتهای را نزد والدینم بگذرانم. به راستی که شرایط سخت و جانکاهی بود. اما حتی در آن شرایط دشوار با بهرهگیری از درسهایی که از اشتباهات آموخته بودم، توانستم دوباره روی پای خود بایستم. هنوز از حس اعتماد به نفس و خودباوری لازم برای تجدید قوا و بازگرداندن اوضاع به حال اول برخوردار بودم. به خود گفتم من همان کسی هستم که یک بار موفق شدم برای خود کسبوکار موفقی راه بیندازم. پس میتوانم دوباره آن موفقیت را بهصورتی دیگر تکرار کنم. میدانستم که دیگر حق تکرار اشتباهات گذشته را ندارم و باید با استفاده از تجربهها و معلوماتی که پیش از زمان ورود به کسبوکار آموختهام، دوباره به یک کارآفرین از نوع TYCOON تبدیل شوم. واقعیتش این است که کارآفرینان بزرگ هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکنند.
درسی که من آموختم
درسهایی که من از نخستین شکست خود در کسبوکار آموختم برای من به وسیله ارزشمندی برای کسب موفقیت در کسبوکارهای آتی تبدیل شد و حالا من میخواهم شما را هم در درسهایی که آموختم شریک و سهیم کنم:
اولین توصیه من به شما این است که از فرصتهای به دست آمده حداکثر بهره لازم را ببرید. اما مراقب باشید بعد از رسیدن به اوج قله موفقیت:
1 – دچار خودشیفتگی نشوید و از تغییراتی که در بازار اتفاق میافتد غافل نمانید، زیرا کسبوکار پدیدهای سیال و بعضا ناپایدار است. به عبارت دیگر درهای کسبوکار همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد. حس اعتماد به نفس در کسبوکار ضامن موفقیت شماست، اما به خاطر داشته باشید که اعتمادبهنفس افراطی ویرانگر و مشکلآفرین است، چون کسی که بیش از حد خود را دارای اعتماد به نفس بداند، دچار روحیه خودشیفتگی و تفرعن میشود و تحت تاثیر چنین روحیهای چشم خود را به روی واقعیتهایی که در پیرامونش میگذرد میبندد و میل و علاقه به تجربه اندوزی و آموختن موضوعات جدید را از دست میدهد و این درست برعکس روحیه افرادی است که در حد متعارف از اعتماد به نفس برخوردارند. برتری دیگر افراد دارای اعتماد به نفس متعارف این است که ابایی از پرسیدن و یاد گرفتن چیزهایی که نمیدانند، ندارند حال آنکه افراد متفرعن و خودشیفته فاقد چنین خصلتی هستند.
2 – تا میتوانید از اشتباهات خود و دیگران درس بیاموزید. زیرا درس گرفتن از اشتباهات میتواند به حفظ و حراست کسب و کار شما از خطرات ناپیدایی که در کمین آن است کمک خواهد کرد. حساب دخل و خرج و بده و بستانهای کسب و کار خود را به دقت و به طور مستمر کنترل کنید و به موضوع بیمه کسب و کار خود توجه ویژه نشان دهید.
مراقب باشید که به قول معروف همه تخمومرغهای خود را در سبد یک مشتری نگذارید و با متنوعسازی طیف مشتریان، خطرهای بالقوهای را که کسب و کار شما را مورد تهدید قرار میدهد، به حداقل ممکن کاهش دهید.
3 – بازخوردهای به دست آمده از هر کاری را به دقت مورد ارزیابی قرار دهید و آنها را سرسری نگیرید. خود را بیش از حد درگیر امور روزمره کسب و کار خود نکنید تا دیگر وقتی برای رسیدگی به امور کلیدی و ارزیابی ریسکهای احتمالی کسب و کارتان نداشته باشید.
4 – مراقب باشید تا اعتماد به نفس افراطی که شما را به وادی خوشخیالی بیش از حد سوق خواهد داد، بر شما چیره نشود. به امید پولی که قرار است در آینده به دست شما برسد، دست به ولخرجیهای بیمورد نزنید و مثلا مثل من اقدام به خرید اتومبیلهای گرانقیمت نکنید، بلکه اول پول را به دست آورید و سپس درباره چگونه خرج کردن آن تصمیم بگیرید و کلام آخر این که تا میتوانید هزینههای خود را کاهش دهید و ریخت و پاش بیمورد نکنید.
5 – از بازخورد هر کار، چه شکست و چه موفقیت، به عنوان ابزاری برای تقویت حس اعتماد به نفس و ارتقای دانش شغلی خود استفاده کنید.
قانون چهارم: مسوولیتپذیر باشید
کارآفرینان بزرگ و موفق از اهمیت مسوولیتپذیری به خوبی آگاهی دارند و میدانند در اداره کسب و کار شخصی باید خود را با تمام وجود به انجام تعهداتی که بر عهده گرفتهاند، متعهد بدانند و هیچ کاری را نیمهکاره به حال خود رها نکنند. در واقع قبول مسوولیت و تعهدپذیری از الزامات اولیه برای هر کارآفرین موفق یا کارآفرینی است که میخواهد موفق باشد. برای عمل به تعهدات و مسوولیتها باید آنها را به درستی بشناسید و خود را مجهز و سازماندهی کنید.
به خاطر داشته باشید که اگر خود کارفرمای خود هستید توجه به نکات زیر برای شما بسیار مفید خواهد بود:
زمانی که همه کارکنان دست از کار میکشند، شما باید همچنان سرگرم انجام کار یا حداقل در حال تفکر درباره کار و آینده کسب و کار خود باشید.
برای روزهایی که به مرخصی میروید، حقوق و دستمزدی برای خود در نظر نگیرید یا حداقل در سالهایی که کسب و کارتان هنوز مراحل تکوینی را میگذراند، از چنین سیاستی درباره خود پیروی کنید. بهرهوری وقت خود را به طور مستمر افزایش داده و بهینهسازی کنید. همواره مترصد روبهرو شدن با ناملایمات و بدبیاریهای پیشبینی نشده باشید و آنها را خوب مدیریت کنید تا وقفهای در کسب و کار شما ایجاد نکند.
گناه ندانمکاریها و بدبیاریهای ناشی از اشتباهات شخصی خود را به گردن دیگران نیندازید و شجاعت اعتراف به اشتباهات را داشته باشید.
باید یادآور شوم که توصیههای من در خصوص ضرورت اهتمام شما در انجام کارها به معنی استراحت نکردن و به مرخصی نرفتن نیست، بلکه منظورم این است که یک کارآفرین باید مرخصیهای خود را طوری برنامهریزی و سازماندهی کند که در غیاب او وقفهای در کسب و کارش ایجاد نشود.
این همان حس تعهد و مسوولیتپذیری است که منافع آن شامل حال کارمندان، مشتریان و همه کسانی که جزو گروههای ذینفع کسب و کار شما محسوب میشوند، خواهد شد. به عبارت دیگر در زمانی که شما در مرخصی به سر میبرید، هیچ یک از تعهداتی که قبلا پذیرفتهاید نباید بر زمین بماند و به آن عمل نشود.
من اغلب از زبان بعضی کارآفرینان میشنوم که از کثرت کار گله و شکایت میکنند و میگویند وقت سرخاراندن ندارند و نمیتوانند به مرخصی و استراحت بروند. البته این شکوهها کاملا بجا و درست است. اما راهحل غلبه بر این مشکل انتخاب فعالیتهایی است که با خلق و خوی و سلیقه شما سازگاری داشته و شما بتوانید به آن شدیدا احساس علاقه و دلبستگی کنید. در آن صورت چنانچه ساعتهای طولانی از اوقات خود را صرف صحبت و خلق ایدههای جدید درباره آن فعالیت و مسائل مهم مرتبط با آن کنید، دیگر از کار خود احساس خستگی و دلزدگی نخواهید کرد. موضوع مهم دیگر در این ارتباط برقراری موازنه و تعادل میان کار و زندگی است، چون اگر میان کار و زندگی شما تعادل برقرار شود شما خواهید توانست وقت کافی به خانواده، دوستان، فعالیتهای ورزشی و دیگر کارهای مورد علاقه خود اختصاص دهید. یعنی هم میتوانید موقعیت خود را به عنوان یک Tycoon حفظ کنید و هم به زندگی شخص خود بپردازید. اما برای رسیدن به این هدف شما باید از قبل آمادگی جدی برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق پیدا کنید و این آمادگی در سایه سازماندهی و کسب مهارتهای بالای ارتباطی به دست خواهد آمد.
نتیجهگیری: اگر میخواهید در جایگاه یک tycoon قرار بگیرید، خود را برای سخت کار کردن و مرخصی و استراحت کمتری داشتن آماده سازید.
متناسب با نیازها و شرایط کسب و کار خود برنامهریزی کنید تا فرصت لازم را هم برای کار و هم برای زندگی شخصی و تعطیلات خانوادگی داشته باشید و از هر دو مورد حداکثر لذت را ببرید.
باید به شما بگویم که قبول مسوولیت و رفتن زیر بار تعهدات در عین حال که کاری دشوار است، اما نقش مهمی در توانمندسازی شما دارد. زیرا زمانی که از عهده انجام تعهدی با موفقیت برمیآیید، نفس عمل به تعهدات به شما احساس قدرتمند شدن میدهد و به شما جرات میدهد تا در آینده تعهدات بزرگتری را برعهده بگیرید.
درباره خط فکری من
اگردر سال 1998 با تمام وجود تصمیم به راهاندازی کسبوکار دیگری نگرفته بودم، اکنون امکان نوشتن کتابی که بازتابی از خط فکری من باشد، برایم وجود نداشت، زیرا دیگر حرفی برای گفتن با شما کارآفرینان نداشتم. تعهد جدی من به دوباره سرپا ایستادن سبب شد تا طی مدت شش سال کسب و کاری را به ارزش 200 میلیون پوند به راه بیندازم. من در راهاندازی این کسبوکار جدید از صفر شروع کردم. اما احساس تعهد من به شروع دوباره کار به هیچ وجه به معنای کنار گذاشتن هرگونه تفریح و استراحت نبود. این بار سازماندهی موثر و کسب مهارتهای ارتباطی به من امکان داد که میان کار و استراحت تعادل و توازن برقرار کنم.
در دوره اول شروع کسب و کارم، برای چند سالی هر وقت که به اتفاق خانوادهام به تعطیلات میرفتم، اصلا علاقه نداشتم که کسی از غیبت چندروزه من از محیط کار آگاه شود، زیرا تصور میکردم ممکن است در شناخت آنها نسبت به پرکاری من خللی ایجاد شود. به همین سبب طی روزهای دوری از محیطکار، تلفن خود را در حالت پیامگیر قرار میدادم. متاسفانه ابتکار عمل من نتیجه معکوس به بار آورد و این توهم را در تماس گیرندگان به وجود آورد که گویا من به شدت نگران وضعیت کسب و کار خود هستم و میخواهم همواره گوش به زنگ تماسهای تلفنی باشم. همین موضوع باعث شد که در تعطیلات هم خود را دائما درگیر پاسخ دادن به پیامهای ضبطشده تلفنی کنم و در نتیجه خود و خانوادهام نتوانیم از تعطیلات لذت ببریم.
همین تجربه تلخ به من آموخت که برای استفاده درست از مرخصی و تعطیلات خانوادگی باید اول راه برقراری ارتباط صحیح با افراد و موسسات طرف همکاری را فرابگیرم تا آنها پیشاپیش بدانند که من برای گذراندن تعطیلات به کجا میروم یا قرار است چه کاری انجام دهم. به این ترتیب دیگر نیازی نبود که از رفتن به تعطیلات و نبودن در محل کار احساس گناه کنم. احساس گناه مربوط به زمانی است که شما به موقع به دیگران اطلاع ندهید که میخواهید همراه خانواده به تعطیلات بروید. حتی در چنین حالتی نیز یک کارآفرین حق ندارد در مدتی که در تعطیلات به سر میبرد کلیه ارتباطهای تلفنی خود را قطع کند، بلکه میتواند به افراد خانواده خود بقبولاند که در تعطیلات هم ناچار خواهد بود به پارهای از تماسهای تلفنی مهم پاسخ بگوید و اندکی از وقت خود را صرف این کار کند. این طوری یک کارآفرین خیال خودش، خانوادهاش و کسانی را که ممکن است کار مهمی با او داشته باشند آسوده میکند.
اکنون من برای نخستین بار طی مدت یک سال، برای مدت چهار تا شش هفته با خاطر آسوده به مرخصی میروم و تعطیلات را با خانوادهام میگذرانم. در این شرایط حتی بیشتر از گذشته سخت تلاش میکنم و خود را موظف میدانم که به دقت مراقب همه چیز باشم، چون اگر نتوانم میان کار و استراحت و تعطیلات تعادل و توازن برقرار کنم، باید منتظر مرگ زودرس باشم. این درست برعکس وضعیت اوایل شروع کسب و کار است که یکسره کار میکردم و هیچ فرصتی برای استراحت و تجدیدقوا به خود نمیدادم چنان که گویی اصلا برای خود وجود خارجی قائل نبودم.این کاملا طبیعی است که وقتی شما با علاقه زیادی کار و فعالیت میکنید به استراحت و رفع خستگی بیشتری نیاز دارید. چون شما با رفع خستگی و تجدیدقوا با نشاط بیشتر و با افکار و ایدههای تازهتری به سرکار خود بازمیگردید بی آنکه نیاز باشد در مدت تعطیلات همه ارتباطهای تلفنی خود را با دیگران قطع کرده خود را در قرنطینه و انزوای کامل قرار دهید. هیچ کارآفرین Tycoon از چنین روشی پیروی نمیکند. من خدا را شکر میکنم که حالا دیگر تعارض میان سخت کار کردن و استراحت و به مرخصی رفتن من وجود ندارد. یادتان باشد شما در کسب و کار آنچه را که کاشتهاید درو میکنید و فراموش نکنید که مسوولیت و تعهدپذیری امروز شما در درازمدت ثمره خود را به بار میآورد.
قانون پنجم
کارآفرینان بزرگ به آنچه میگویند عمل میکنند. به عبارت دیگر حرف و عمل آنها یکی است. به باور آنها تنها گذاشتن بهترین طرح و نقشه کافی نیست، بلکه یک کارآفرین باید دل و جرات و عزم و اراده لازم را برای اجرای طرح و نقشه خود داشته باشد.
چون دست به عمل زدن به مثابه پلی است که به نتیجه کار زده میشود و چشمانداز شما را محقق میسازد. ضمنا باید جزئیات طرح و نقشه خود را به صورت عملیاتی و مرحله به مرحله روی کاغذ بیاورید. این نقد، ذهنیت شما را تبدیل به عینت میکند و شما با دید بازتری به سوی نقطه هدف گام برمیدارید.
یکی از وجوه تمایز یک Tycoon با دیگران عملگرایی او است، به محض آنکه فکر و ایده تازهای به ذهن او میرسد، دست به عمل میزند. او جرات دست زدن به کارهایی را دارد که شاید 99 درصد مردم حاضر به انجامش نیستند. اما درعین حال یک Tycoon چشم بسته اقدام نمیکند و اقدامات او مبتی بر مجموعهای از اطلاعات مکتسبه است. به همین سبب زمانی که یک Tycoon قدم در راهی میگذارد، آن را تا به انتها طی میکند.
کارآفرینان موفق به جای آنکه منتظر وقوع حادثهای دلخواه بمانند، به خلق آن حادثه میپردازند و هر روز خالق حادثه تازهای هستند. در واقع ابراز خلاقیت و ابتکار یکی از وجوه مشخصه کارآفرینان موفق است. برعکس، بسیاری از کارآفرینان ناموفق چوب تعلل ورزیدنهای خود را در تصمیمگیریهای حساس میخورند. بنابراین اگر میخواهید کارآفرینی با خط فکری شایسته یک کار آفرین بزرگ باشید، در دست زدن به کاری که فکر میکنید به خیر و صلاح شما است، به خود تردید راه ندهید و فورا دست به عمل بزنید و آن را به فردا موکول نکنید.
یک خاطره خوب
یک بار در سال 1998 تصمیم گرفتم وارد حوزه کسب و کار ارتباطات شوم. ارتباطات، کسب و کار پرمخاطرهای بود که به سرمایه زیادی نیاز داشت و من در آن زمان پول کافی برای سرمایهگذاری در آن حوزه نداشتم، البته در آن مقطع در شرکتی کار میکردم و پول خوبی هم به دست میآوردم. اما به طور غریزی دریافته بودم که زمان برای ورود به حوزه کسب و کار ارتباطات بسیار مناسب است. خوشبختانه من از اعتماد به نفس و خود باوری لازم برای دست یازیدن به چنان کاری برخوردار بودم. بنابراین بدون اتلاف وقت دست به کار شدم، به همین سبب با آنکه قراردادی دوساله برای کار در آن شرکت داشتم، برای آنکه بتوانم دوباره روی پای خود بایستم از کارم استعفا دادم و بعد از گذشت یک ماه توانستم همان دفتر محقری را که مدتی در آن زندگی کرده بودم، به دفتر کار جدید خود تبدیل کنم. حالا دیگر به آدمی متفاوت از گذشته تبدیل شده بودم.
همزمان، با دریافت یک وام رهنی اقدام به خرید خانهای کردم و دوباره درنقش یک کارآفرین مشغول به کار شدم. ماههای اولیه فعالیت جدید برایم بسیار هیجانانگیز بود؛ چون حتی سریعتر از آنچه که انتظار داشتم به اهداف تعیین شده برای کسب دست یافته بودم. من به این نتیجه رسیده بودم که به منظور کسب موفقیت سریع باید همه فکر و ذهن خود را بر موضوعاتی متفاوت از رقبای خود متمرکز کنم. البته تمرکز فکری من موضوعی غریزی بود. اما تنها بر روی تامین تجهیزات مورد نیاز شرکت اریکسون متمرکز شده بودم.
من موفق به ابداع روشی شدم که خودم نام «توزیع تکمحصولی» روی آن گذاشتم؛ یعنی فقط تجهیزات تولیدی یک کارخانه واحد را برای سونی اریکسون تامین کنم که اتفاقا این شیوه عمل شهرت بسیار خوبی برای من به عنوان یک تامین کننده موفق ایجاد کرد. ضمن آنکه شرکت تولیدکننده تجهیزات، امتیازهای ویژهای را برای من در نظر گرفت، چون همه توجه خود را بر روی برند آن شرکت متمرکز کرده بودم و از سوی دیگر به دلیل شناختی که از کیفیت محصول آنها داشتم، میتوانستم خدمات بهتری به اریکسون و دیگر مشتریان خود ارائه دهم. کار به جایی رسیده بود که بیشتر مشتریان تصور میکردند ما شعبه اریکسون در انگلیس هستیم!!
چند توصیه مفید من به شما
- همیشه خلاقانه فکر کنید و به طراحی نقشه عمل خلاقانه برای خود بپردازید.
- در انجام کار سرعت عمل به خرج دهید و از چالشهایی که بر سر اجرای نقشه عمل بر سر راهتان ایجاد میشود، نهراسید.
- هم و غم خود را روی زمینههایی متمرکز کنید که بهترین نتیجه را برای شما به بار خواهد آورد.
- در اجرای نقشه خود با هر تعداد افراد که لازم میدانید گفتوگو کنید و آنها را با خود همراه سازید.
- از تجربههای خوب دیگران درس بگیرید و از پرسیدن چیزهایی که نمیدانید، احتراز نکنید، پاسخ هر سوالی را هم به دقت به دست آورید و همواره فردی پرسشگر باشید.
قانون طلایی ششم
هر کار آفرین موفق در راه تعیین اهداف و رسیدن به آنها تلاش میکند. اهدافی نتیجه بخش، تردید ناپذیر، قابل اندازهگیری و قابل لمس. شما برای رسیدن به نتیجه اقدامات خود باید مصمم باشید، فرصتهای تازهای را خلق و افقهای جدیدی را برای خود ترسیم کنید و همواره مترصد دستیابی به موفقیتهای بزرگتر باشید؛ یعنی دائما در راه حداکثری کردن موفقیتهای خود گام بردارید. برای شما هر موفقیت باید شالودهای برای رسیدن به موفقیت بزرگتری باشد. مثلا روی افزایش حاشیه سود فروش محصولات و خدمات خود هدفگذاری کنید و به تمرکز بر روی مشتریانی که خرید بیشتری از شما میکنند، بپردازید. به دست آوردن حداکثر نتایج ممکن از هر کسب و کار باید سرلوحه کار یک کارآفرین موفق باشد.
طبیعت بشر معمولا تمایل به روزمرگی در کارها دارد؛ اما من این خصیصه را برای یک کارآفرین بسیار خطرناک میدانم. کسی که قصد کسب موفقیتهای بزرگ را دارد باید از ایستا شدن به شدت پرهیز کند.
یک کارآفرین موفق محکوم به این است که پیوسته پویا و در تحرک باشد. اگر به اشتباه تصور کنید که همه کارها دارد خوب پیش میرود و شما نیازی به تحرک و تلاش بیشتر ندارید، مطمئن باشید که رقبای شما درجا نخواهند زد و خیلی زودتر از آنچه که فکر میکنید، از شما پیشی خواهند گرفت، برنامهریزی دقیق ایدهها و درک عمیق اجزای هر کسب و کار لازمه رسیدن به نتایجی است که انتظار آن را دارید. به عنوان مثال، زمانی که خود من پروژه Data Select را که بخشی از کسب و کار من در حوزه ارتباطات بود، شروع کردم، دقیقا اجزای تشکیل دهنده آن را میشناختم و میدانستم ورود به آن کسب و کار چه پیشنیازهایی دارد. فهرست آن پیش نیازها به اختصار از این قرار بود:
- تامین منابع
- انتخاب محصول و استراتژی توزیع آن
- زیرساختهای عملیاتی
- طرحهای مناسب برای فروش و بازاریابی
- مطالعات بازار حساب شده و دقیق
- انتخاب افراد مناسب برای هر مسوولیت
به همین سبب بر مبنای شناخت دقیق قبلی که از اجزای کسب و کار مورد نظر به دست آورده بودم وقت بیشتری را صرف اجزای کلیدی کردم و با شکستن هر جزء به اجزای کوچکتر توانستم کسب و کار را عملیاتی کنم. ما پیش از شروع کار، اهداف خود را کاملا روشن و شفاف کرده بودیم و میدانستیم باید به سوی کدام نقطه حرکت کنیم. البته آمادهسازی پیشنیازها و هدفگذاریهای روشن، کاری است که هر کار آفرین در دستور کار خود قرار میدهد؛ اما کار آفرین برنده کسی است که وقت و انرژی بیشتری را صرف رسیدن به اهداف خود کند. در واقع تبدیل شدن به یک Tycoon از نوع کارهای سهل و ممتنع است، تفاوتی هم نمیکند که شما یک کارآفرین با حوزه فعالیت محدود باشید یا در دم و دستگاه شما هزار نفر به کار مشغول باشند.
فرض کنید که شما یک گردش مالی 000/250 پوندی را برای یک سال آینده هدفگذاری کردهاید. این مسلما یک هدفگذاری بزرگ است. اما اگر شما دقیقا راه رسیدن به این هدف را برای خود حلاجی نکرده باشید، حتی پیش از شروع کار دچار دردسر خواهید شد.
به همین سبب شما باید قبلا هدف بزرگ خود را به اجزای کوچکتری که قابل عملیاتی شدن باشد، تقسیم کنید، یعنی شما باید:
برای تحقق یک گردش مالی 250 هزار پوندی، در هر ماه یک گردش مالی 20 هزار پوندی و در هر هفته یک گردش مالی 5 هزار پوندی داشته باشید.
پس از آن هریک از این ارقام را باید به اجزای کوچکتر خرد کنید. مثلا اگر شما یک مغازه گل فروشی دارید، باید قبلا حساب کنید و ببینید برای رسیدن به هدف گردش مالی هفتهای 5 هزار پوند، چه تعداد مشتری باید داشته باشید. با یک حساب سرانگشتی معلوم خواهد شد که شما در هفته حدودا نیاز به 200 مشتری دارید که هر کدامشان به طور متوسط باید 25 پوند گل از شما خریداری کنند، یعنی در پنج روز کاری هفته، شما باید روزی 40 مشتری 25 پوندی داشته باشید که بیست تای مشتریان پیش از ظهر و بیست تای دیگر مشتریان بعداز ظهر گل فروش شما خواهند بود. اگر این ارقام را به اجزای بیشتری خرد کنید به این نتیجه میرسید که در فاصله ساعت 9 صبح تا 7 بعد از ظهر در هر ساعت شما به 4 مشتری خریدار گل نیاز خواهید داشت بعد از انجام محاسبات فوق خواهید توانست راه درستی را که باید برای رسیدن به هدف گردش مالی سالی 250 هزار پوند برای خود در پیش بگیرید و انتخاب کنید. شاید ضروری باشد که برای رسیدن به این هدف دست به چند کار تبلیغاتی بزنید، مثلا تراکتهایی را تهیه و در منازل اهالی محل بیندازید یا اقدام به فروش گل از طریق اینترنت کنید.
چون حالا دیگر مراحل مختلف رسیدن به هدف را کمی و قابل لمس و اندازهگیری کردهاید.
بنابراین باید بدانید راز بزرگی که بسیاری از کارآفرینان از آن بیخبرند، همین خرد و قطعهقطعه کردن اجزای یک پروژه به منظور درست مدیریت کردن آن است.
در شرکتهای خود من وظایف و مسوولیتهای هر یک از کارکنان و اهدافی که باید در یک دوره زمانی معین برآورده سازند، به دقت، کمی و مشخص شده و خود کارکنان هم میتوانند نتایج حاصله از اقدامات خود را با عدد و رقم اندازهگیری کنند. به عنوان مثال بر حسب نقشی که هر کارمند در حوزه مشخصی از کسب و کار شرکت برعهده گرفته، تعداد تماسهای تلفنی روزانه یا تعداد دفعات ملاقاتهایی که با افراد مرتبط با وظایف خود انجام داده ثبت و بررسی میشود و من از این طریق اطمینان پیدا میکنم که همه کارهای کارکنان شرکت قابل محاسبه و اندازهگیری است.
عملکرد مالی شرکت را به طور هفتگی و ماهانه مورد ارزیابی قرار میدهند؛ اما در شرکت ما این کار به صورت روزانه و حتی ساعت به ساعت انجام میشود. شاید در نظر بعضیها روش کار ما بیش از اندازه افراطی جلوه کند؛ اما شخصا معتقدم این روش یکی از عوامل موثر در موفقیت کسب و کار من بوده است. من این درس را از اولین شکستم در کسب و کار گرفتم و دریافتم که باید با فاصله کوتاه حساب کسب و کار خود را داشته باشم.
دسترسی داشتن به اعداد و ارقام دقیق عملکرد مالی شرکت در کنار اشراف کامل داشتن به اهداف کلی آن، شما را قادر میسازد تا به محض بروز هرگونه اشکال در روند کارها و بر هم خوردن نظم کسب و کار، دست به اقدام بزنید و از تبدیل آن به یک حادثه تلخ جلوگیری کنید. به طور کلی، سرعت عمل به خرج دادن در خصوص مسائل مالی کسب و کار، باید در صدر اولویتهای هر کارآفرین باشد.
داشتن برنامه دقیق در کسب و کار و دانستن راه و رسم رسیدن به نتایج مورد نظر از پیش برنامهریزی شده، نقشی حیاتی در تداوم موفقیتهای شما خواهد داشت؛ زیرا زمانی که به اهداف و نتایج مورد نظر دسترسی پیدا میکنید، به درستی میدانید که درچه مسیری و چگونه حرکت کردهاید و زمانی که این برنامهریزیها و هدفگذاریهای نتیجه بخش پشت سرهم تکرار شود، شما در یک دوره زمانی نه چندان طولانی به یک کار فرما از نوع Tycoon تبدیل خواهید شد.
یک خاطره به یاد ماندنی
حصول نتیجه همواره هدف اصلی مرا در کسب و کار تشکیل داده است. برای من بسیار حائز اهمیت است که بدانم به دنبال چه چیزی هستم. به همین سبب همیشه جزئیات اهداف مورد نظرم را روی کاغذ میآورم. از سن 18 سالگی که وارد کسب و کار شدم تا به امروز به اتفاق دوستانی که مرا همراهی کردهاند، همه ساله فهرستی از اهدافی را که مدنظر داشتهایم، تهیه کردهایم. برای این منظور ما در رستورانی گرد هم میآییم و پنج موضوع محوری را که در آن سال قصد رسیدن به آنها را داریم، جمعبندی و یادداشت برداری میکنیم. مثلا ممکن است در یک سال هدف ما کسب 100 هزار پوند درآمد، خرید یک اتومبیل جدید، خرید یک خانه بزرگتر یا فراگیری مهارتی نوین باشد. هدف هر چه باشد و هرچه رویایی به نظر آید ما عزم خود را برای تحقق آن جزم میکنیم. ممکن است بعضی از دوستان یکی از اهداف آن سال را شوخی تلقی کنند، ولی من آن را جدی میگیرم.
اما هر چه ما به تحقق هدف نزدیکتر میشویم، رقابت میان ما برای دستیابی به آن جدیتر میشود. دلیلش این است که ما اهداف خود را کمی و قابل لمس ترسیم میکنیم و شیوه عمل ما هم نتیجه محور است. ضمنا دوستان من میدانند که بعد از دستیابی به هدف مورد نظر مشمول دریافت پاداش خواهند شد.
زمانی که 39 سال داشتم، به دوستانم گفتم چنانچه تا سال 2005 به اهداف مورد نظرم دست یابم، جزیره نکر (NECKER) را از ریچارد برانسون (ریچارد برانسون از کارآفرینان بسیار موفق و جنجالی چند دهه اخیر است که در نوجوانی از ادامه تحصیل سر باز زد و وارد فعالیتهای تجاری شد.) خواهم خرید و تمامی همکاران بیست سال به بالای خود و خانواده آنها را همراه با خانواده خود برای مدت یک هفته به آن جزیره بهشت آسا خواهم برد. من به هدفی که مدنظر داشتم رسیدم و ما یک هفته فراموش نشدنی و سراسر هیجان را با هم در جزیره نکر گذراندیم. این عالیترین پاداش برای زحمات و تلاشهای همکاران من و خانوادههای آنها بود.
حتی در مقاطعی که من اهدافی نهچندان بزرگ و بلندپروازانه را برای کسبوکار خود ترسیم میکردم، جزئیات آنها را بر روی کاغذ میآوردم. همانطور که قبلا گفته بودم، هنگامی که در سال 1983، آکادمی تنیس خود را بنیان نهادم، هدف اصلی مرا پول به دست آوردن برای خرید یک اتومبیل تشکیل میداد و زمانی که به آن هدف دست یافتم، اهداف بزرگتری در ذهنم شکل گرفت. در آستانه بیست سالگی خرید یک خانه به هدف اصلی من تبدیل شد.
و تا پایان آن سال به این هدف خود نیز رسیدم و پس از آن خرید یک خانه بزرگتر سه اتاق خوابه را در محله Tilehurst منطقه Reading لندن برای خود هدفگذاری کردم.
در سال 1998 من به این نتیجه ر سیدم که باید میزان فروش شرکت من به 12 میلیون پوند برسد و با خود میگفتم در صورت تحقق آن هدف، موفق به خرید یک اتومبیل فراری 550 خواهم شد. تا آوریل سال 1999 من به هدف فروش 12 میلیون پوند دست یافتم و در واقع میزان فروش شرکت من به 9/13 میلیون پوند رسید و دیگر لازم به ذکر نیست بگویم که در جشن تولد 32 سالگی خود، صاحب اتومبیل فراری رویایی خود شده بودم. باز باید تاکید کنم که یکی از عوامل موثر در تحقق هدفهای مورد نظرم همانا تقطیع و جزء به جزء کردن و روی کاغذ آوردن آنها بود. مشخص کردن اهداف و نتایج مورد نظر از آنها، به من قدرت تمرکز فکر، حرکت در مسیر درست و بلندپروازانه را داده است. اگر شما هم در جستوجوی موفقیت هستید، میتوانید از الگوی رفتاری من در رسیدن به اهداف و نتایج مورد نظرتان پیروی کنید.
قانون طلایی هفتم
در زمان مناسب شروع کنید
عامل محرکه شما در شروع یک کسبوکار بستگی به شرایطی دارد که شما در مقطع شروع به کار در آن قرار دارید. زمانبندی درست نقش بسیار تعیینکنندهای در برنامهریزی و شروع یک کسبوکار دارد و این موضوعی است که اغلب افراد از آن غفلت میورزند. منظور من از زمانبندی، شرایط حاکم بر زندگی یک کارآفرین از نقطهنظر اولویتها و امکانات موجود به منظور عملیاتی کردن یک کسبوکار است؛ یعنی شرایط خانوادگی، منبع تامین معیشت و میزان پولی است که در اختیار دارد.
واقعیت این است که شروع یک کسبوکار به صرف وقت بسیار، تعهدپذیری و صرف انرژی زیاد نیاز دارد و چنانچه شما در آن مقطع تعهداتی برای انجام کارهای دیگر برعهده گرفته باشید، از امکان زیادی برای کسب موفقیت در کسبوکار جدید برخوردار نخواهید بود. در واقع فارغ بال بودن یکی از پیشنیازهای شروع یک کسبوکار جدید است.
دلواپسی و نداشتن تمرکز فکری، بیماریهای جسمی و روابط متزلزل خانوادگی و امثال آن از عواملی هستند که هر فکر و ایده خوب و درخشان فرد را قبل از آنکه زمینه اجرایی پیدا کنند، در نطفه خفه میسازند. بنابراین شما باید ایدههای کارآفرین خود را زمانی به اجرا درآورید که از جهت فکری آسوده، محیط زندگی شاداب و جسمی سالم و بانشاط داشته باشید تا ضریب موفقیت شما افزایش پیدا کند.
یکی دیگر از موضوعاتی که هنگام شروع یک کسبوکار جدید باید مورد توجه شما قرار گیرد، اثراتی است که آن کسبوکار میتواند روی زندگی خانوادگی شما داشته باشد. در واقع برخورداری از حمایت خانواده، داشتن سلامت جسمی و محیط مساعد زندگی در تضمین موفقیت کسبوکار شما اثرات تعیینکنندهای خواهد داشت و نادیده گرفتن آنها به زیان شما تمام خواهد شد؛ در این موارد رودربایستی را کنار بگذارید و با خود صادق و روراست باشید.
من در یک مقطع از فعالیتهای کارآفرینی خود به دلیل نادیده گرفتن برخی از این واقعیتها، زندگی شخصی و خانوادگی خود را با مشکلات جدی روبهرو ساختم و ازدواج خود را هم به خطر انداختم؛ اما به شکر خدا چون از سلامت جسمی و انگیزه قوی برای کسب موفقیت دوباره برخوردار بودم، سرپا ایستادم و کسبوکار تازهای را شروع کردم؛ هرچند که هنوز افکارم تا حدی به هم ریخته بود و پول هم به قدر کافی نداشتم. اما به لطف حمایتهای معنوی پدر و مادر و نامزد جدیدم که همواره یار و مددکارم بودند، توانستم ناکامی قبلی را پشت سر گذارم و از شرایط و اوضاع و احوال جدیدی که در زندگی به وجود آمده بود، به بهترین وجه ممکن استفاده کنم.
یکی دیگر از عوامل تضمینکننده موفقیت شما در کسبوکار انتخاب زمان مناسب برای شروع یک کسبوکار است. مثلا اگر شما فردی اخراجی از یک شرکت باشید، ممکن است پیش خود فکر کنید که بهتر است شخصا کسبوکاری را به راه اندازید. این فکر بدی نیست؛ مشروط بر آنکه در نتیجه از دست دادن کار قبلی اعتماد به نفس شما آسیب ندیده باشد و شما از فرط استیصال تصمیم به راهاندازی کسبوکار برای خود نگرفته باشید؛ چون برای کسی که با روحیه دژم کسبوکاری را آغاز میکند، امیدی به کسب موفقیت وجود نخواهد داشت.
اما چنانچه شما در دوران خدمت در یک شرکت و قبل از اخراج از آن، پیوسته به این میاندیشیدهاید که روزی شغل و کسبوکار متعلق به خود را داشته باشید و به قول معروف همیشه دوست داشتید که خادم و مخدوم خود بوده، با برقراری ارتباطات گسترده با آدمهای سرشناس بتوانید از تجربیاتی که در شرکت به دست آوردهاید، به سود کسبوکار شخصی خود استفاده کنید، در آن صورت اخراج از شرکت میتواند به یک انگیزه بسیار نیرومند برای شما به منظور شروع کسبوکار تبدیل شود. البته مشروط بر آنکه سایر پیشنیازهای شروع یک کسبوکار هم برای شما مهیا باشد.
من در زندگی خود بانوان بسیاری را دیدهام که بعد از صاحب فرزند شدن از کار تمام وقت خود در شرکتها و موسسات دست کشیدهاند؛ اما بعد از مدتی تصمیم گرفتهاند برای خود کسبوکار مستقلی را دست و پا کنند. راهاندازی کسبوکار شخصی برای بعضی از آن زنان که دیگر وجود فرزند مزاحم کسبوکارشان نخواهد بود، تصمیم درستی است؛ به شرط آنکه چنین زنانی نه از سر ناچاری و فرط استیصال بلکه با شور و شوق و علاقه باطنی تصمیم به راهاندازی کسبوکار برای خود بگیرند و وقت و انرژی کافی برای پرداختن مسوولانه به کسبوکار خود را داشته باشند. اکثریت زنان دارای فرزند که به قول معروف بچهداری فرصت سرخاراندن برای آنها باقی نگذاشته است، از چنین شرایطی برخوردار نیستند و به همین سبب نباید تحت تاثیر رویاهای کاذب خطر به راهاندازی کسبوکاری را که موفقیتی بر آن متصور نیست بر خود تحمیل کنند.
نکته دیگری در ارتباط با راهاندازی کسبوکار و پیوستن به جرگه کارآفرینان نباید به هیچ وجه از نظر دور بماند، این است که شروع یک کسبوکار به مقدار زیادی فداکاری و از خودگذشتگی نیاز دارد. راهاندازی یک کسبوکار کوتاه زمانی بعد از تشکیل خانواده صرفا میتواند بهعنوان یک شیوه از شیوههای گوناگون زندگی که صاحب کسبوکار میتواند از رهگذر آن مخارج زندگی مشترک را تامین کند، تلقی شود. چون تشکیل خانواده، تامین هزینه فرزندان و سایر هزینههای ضروری همزمان با شروع یک کسب و کار که باید وقت و انرژی زیادی صرف آن شود، با هم چندان سازگاری ندارد و نمیتواند فرد را به یک کارآفرین واقعی و موفق تبدیل کند. البته ممکن است در این خصوص استثنائاتی وجود داشته باشد؛ اما این موارد استثنایی نمیتواند بهعنوان قاعدهای برای راهاندازی یک کسبوکار تلقی شود. من شخصا به شدت مخالف این طرز فکر هستم که زن یا مردی میتواند در عین پذیرش مسوولیت تربیت فرزندان، تامین مخارج خانواده و خانهداری فرد موفقی در انجام یک کسبوکار مهم و اساسی باشد. به همین سبب است که با تاکید میگویم انتخاب زمان مناسب برای شروع کسبوکار از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و هرکس که این واقعیت را نادیده بگیرد و بیگدار به آب بزند، بهطور منطقی نباید انتظار موفقیتی را داشته باشد.
نگاه به شرایط بازار
انتخاب زمان مناسب برای شروع یک کسبوکار تنها به شرایط فردی و خانوادگی محدود نمیشود، بلکه فردی که قصد راهاندازی کسبوکاری را دارد، باید شرایط حاکم بر بازار را هم مدنظر قرار دهد و بررسی کند که آیا وضعیت بازار برای محصول و خدماتی که او قصد تولید آن را دارد، مساعد هست یا نه و تنها بعد از این بررسیها تصمیمگیری کند.
کارآفرینان بزرگ از نوع Tycoon علاوه بر داشتن افقهای فکری و چشماندازهای روشن، همواره به نیازها، تغییرات و تب و تابهای بازاری که در آن فعالیت میکنند، نظر داشتهاند. به عبارت دیگر موقعشناسی یکی از وجوه مشخصه کارآفرینان بزرگ و موفق است. آنها میدانند چه موقع دست به کار شوند و چه موقع توپخانه خود را به کار بیندازند.
انتخاب زمان مناسب برای شروع یک کسبوکار عاملی کلیدی بوده که خود من همواره از آن برای به حرکت در آوردن گروه شرکتهای متعلق به خود استفاده کردهام.
یکی از شگردهای ما در ارتباط با موضوع موقعشناسی آن بوده که هر وقت افراد دیگر ورود به یک کسبوکار به سرعت رو به رشد را برای خود دیرهنگام میانگاشتهاند، ما به آن حوزه کسبوکار وارد شده و از تصور و برداشتهای نادرست دیگران درباره دیرهنگام بودن شروع کار بهره زیادی بردهایم. ما به خلق ارزشهای زیادی برای مشتریان خود پرداختیم و توجه زیادی به ایجاد شبکههای ارتباطی با افراد و شرکتهای موثر در کسبوکار خود مبادرت ورزیدیم.
ما همچنین با زمانبندی مناسب اقدام به خریدهای خود کردیم و با هوشیاری هرچه تمامتر در لحظه مناسب برای ورود به یک بازار یا خروج به موقع از بازار به نحوی که سود حداکثری ما تامین شود، تصمیم گرفتیم. پیشبینی نیازهای متغیر طرفهای همکاری، نقشی کلیدی در کسب نتایج دلخواه ما بوده است. رویکردهای ما در ورود و خروج از حوزههای کسبوکار به شرح زیر بوده که توصیه میکنم مورد توجه شما هم قرار گیرد:
- پیشبینی هوشمندانه نیازهای در حال تغییر شرکا، بازار، مردم و مشتریان،
- ورود به موقع و خروج به موقع از بازار با کسب حداکثر سود لازم،
- متمرکز شدن به موقع بر زمینههای محوری کسبوکارهایی که از دید دیگر بازیگران مخفی مانده است،
- درک تعهدات و مسوولیتهایی که برعهده گرفتهاید و اولویتبندی کارهایی که باید هرچه بهتر انجام دهید،
- داشتن نگاه واقعبینانه به شرایط اوضاع و احوال زندگی شخصی و خانوادگی، زیرا یک کارآفرین باید همواره به هنگام شروع یک کسبوکار، شرایطی را که در آن زندگی میکند در نظر بگیرد و به اولویتهای زندگی خانوادگی و نیز به موضوع سلامت جسمی خود توجه ویژه نشان دهد،
- یک کارآفرین باید برای شروع یک کسبوکار خود را برای فداکاری و ازخودگذشتگی و عمل به تعهداتی که برعهده گرفته است، آماده سازد و همچنین وقت کافی برای پرداختن به موضوعات اساسی و مهم کسبوکار خود اختصاص دهد.
قصه زنی که میخواست کارآفرین باشد
برنامه تلویزیونی لانه اژدها (Dragom Den) سرشار از نکتهها و خاطرههای به یاد ماندنی و آموزنده است. به خاطر دارم یک بار بانویی که در این برنامه حضور پیدا کرده بود، تصمیم داشت یک کارگاه خیاطی زنانه برای خودش دایر کند و از این طریق به جرگه کارآفرینان بپیوندد. اگرچه من ایده آن خانم را تحسین میکردم، اما بر این باور بودم که زمان مناسبی را برای شروع کسبوکار مورد نظر انتخاب نکرده است. آن خانم به تازگی شغلی را که بابت آن حقوق بسیار خوبی دریافت میکرد ترک گفته و در ضمن دارای یک کودک یک ساله بود.
هدف آن خانم از راهاندازی کسبوکار شخصی آن بود تا ضمن کسب درآمدی معادل دستمزدی که از شغل قبلی دریافت میکرد، فرصت بیشتری برای تربیت و نگهداری فرزند خردسال خود داشته باشد. آن خانم زمان بسیار نامناسبی را برای برآورده ساختن انتظارات بالای خود انتخاب کرده بود. من نظر خود را صریحا به آن خانم گفتم و او را از سرمایهگذاری برای تاسیس کارگاه خیاطی مورد نظرش منع کردم. اما در نهایت شگفتی دو تن دیگر از مجریان برنامه، صراحتی در ابراز نظر خود به خرج ندادند و حتی یک از آنها نظر مرا نادرست دانست. آن خانم رفت و با داشتن یک کودک دوازده ماهه کارگاه خیاطی خود را به راه انداخت. اما درست بعد از گذشت یک سال از پخش آن برنامه خبردار شدیم که کسبوکار آن خانم با شکست مواجه شده و همه دار و ندار خود را از دست داده است.
میوههای شیرین شکست
تجربه شخصی من در کار رستورانداری که به شکست منجر شد تجربه ارزشمندی در خصوص کارهایی است که نباید انجام داد.
قضیه از این قرار است که در اواخر سالهای دهه بیست زندگی، تصمیم به دایر کردن یک رستوران گرفتم. چون در آن سن و سال رستورانداری در نظرم کار جذابی بود که در ضمن به من آرامش میبخشید. در آن موقع پول زیادی در بساط نداشتم. اما آنقدر داشتم که با آن یک رستوران در یک منطقه نهچندان گرانقیمت دایر کنم. متاسفانه بعد از دو سال اداره آن رستوران نتوانستم درآمد چندانی کسب کنم و حتی میتوانم بگویم که مقداری هم متضرر شدم، چون نه من اهل رستورانداری بودم و نه رستوران مشتری زیادی داشت. در واقع دخل و خرج آن با هم جور نمیشد. سرانجام تصمیم گرفتم رستوران را تعطیل کنم و به کسبوکار دیگری که سررشتهای در آن داشتم بپردازم. اهمیت درسی که از شکست در حرفه رستورانداری گرفتم تنها درک عدم توانایی من در پرداختن به آن حرفه نبود. موضوع مهمتر، درسی بود که انتخاب زمان نامناسب برای دایر کردن یک رستوران به من داد. در آن زمان در حال طی کردن مراحل قانونی جدایی از همسرم و تامین هزینه زندگی فرزندانم بعد از جدایی من از مادرشان بودم. آن ماجرا مرا تحت فشار روحی شدیدی قرار داده بود و در چنین شرایطی، عقل حکم میکند انسان از ورود به کسبوکاری که شناختی از آن ندارد، خودداری کند. ولی من به ندای عقل گوش ندادم و دست به کاری زدم که نباید میزدم. برای نجات از آن وضعیت بحرانی باید تصمیم خطیری میگرفتم.
1 – یک تصمیم آن بود که چند ماهی نزد پدر و مادرم زندگی کنم و دوباره در همان حالت افلاس و بیپولی و در شرایط نامساعد روحی کسبوکار دیگری را برای خود راه بیاندازم.
2 – تصمیم دوم میتوانست پذیرش واقعیت شکست و پیدا کردن یک کار تمام وقت به منظور کسب درآمد کافی برای تامین هزینه نگهداری فرزندانم و پسانداز کردن مقدار کافی پول برای فعال کردن دوباره شرکتم باشد.
زمان برای اجرای تصمیم اول به هیچ وجه مساعد نبود و به همین سبب تصمیم گرفتم تصمیم دوم را عملی کنم. چنین نیز کردم و بعد از دو سال کار تمام وقت در یک شرکت توانستم پول کافی برای از سرگیری کسبوکار متعلق به خودم پسانداز کنم. آن تجربه ارزشمند به من آموخت که انتخاب زمان مناسب، نقش بسیار تعیینکنندهای در موفقیت هر کسبوکاری دارد. من با پذیرش اشتباهی که مرتکب شده بودم، این بار با آرامش خاطر و با چشمانی باز اقدام به برنامهریزی برای شروع کسبوکار تازه کردم. حالا هم شرایط مساعد بود و هم من مهارتهای تازهای کسب کرده بودم.
همانطور که در بخشهای گذشته این کتاب از نظرتان گذشت، در سال 1998 من در حوزه مخابرات و ارتباطات فعالیت خود را آغاز کردم. فعالیتی که سرچشمه خوشبختیها و موفقیتهای بزرگ برای من بود. در این دوره از فعالیتها، من اطمینان داشتم که در انتخاب زمان مناسب اشتباه نکردهام. یک دلیل دیگر موفقیت من، درسی بود که از بازخوردها (شکستهای) کسبوکار گذشته گرفته بودم و معنی واقعی رقابت و بازار را درک میکردم. حالا من هم سر پلهای ارتباطی خوبی با دیگران برقرار کرده بودم و هم مهارت و اعتماد به نفس زیادی داشتم. علاوه بر همه اینها، طرحهای عملیاتی و استراتژی بازاریابی کسبوکار تازه را هم طراحی و آماده کرده بودم. حاصل همه اینها به تامین شرکتی با سرمایه 50 میلیون پوند منجر شد و در منافع حدود بیست شرکت دیگر نیز سهیم و شریک شده بودم.
نکتههای مفید برای کسب موفقیت
- قبل از شروع هر کسبوکار ضمن بررسی دقیق شرایط رقابت محلی، از موقعیتی که در آن قصد کسبوکار دارید، اطلاعات دقیق کسب کنید.
- تا جایی که میتوانید خود را به اطلاعات و معلومات لازم درباره صنعت و بازاری که برای خود در نظر گرفتهاید مجهز سازید و در زمان کاملا مناسب دست به اقدام بزنید.
- برای استخدام کارکنان با تجربهای که از هر جهت برای کسبوکار شما مفید و توانمند باشند، وقت کافی صرف کنید.
- زمان کافی برای بررسی هزینه موثر بازار کسبوکار خود اختصاص دهید.
- از نقطه نظر مسائل شخصی و خانوادگی، مناسبترین زمان ممکن را با ثبات قدم برای شروع کسبوکار انتخاب کنید.
- اطمینان حاصل کنید که به قدر کافی پول برای سرمایهگذاری و نقدینگی در گردش در اختیار دارید.
قانون هشتم: کارآفرین اهل ثبات قدم و پشتکار است
کارآفرینان موفق با دو خصیصه بارز از دیگران متمایز میشوند. یکی از این دو خصیصه عزم جزم و دیگری ثبات قدم و پشتکار است. آنها میدانند چه موقع باید ثبات قدم داشته باشند و چه زمانی باید دست از کاری بکشند. بسیاری از کارآفرینان موفقی که من میشناسم، از جمله خود من، در برخی از عرصهها طعم شکست را چشیدهاند؛ با این وجود شکست آنها را از تلاش دوباره و چندباره برای دستیابی به موفقیت باز نداشته است.
هنگامی که من اقدام به سرمایهگذاری در کسبوکار جدیدی میکنم، تنها یک اندیشه در سر دارم و آن چیزی جز عزم جزم برای موفق شدن در آن کسبوکار نیست.
من تا جایی که قدرت و توانم اجازه میدهد پیش میتازم و هیچ سد و مانعی نمیتواند مرا از حرکت رو به جلو بازدارد. کارآفرینان موفق میدانند که چگونه خود را با هر شرایطی تطبیق دهند و به تصحیح و تفسیر اهداف و جهتگیریهای خود بپردازند. اصلا یکی از لذتهای بزرگ زندگی کارآفرینان بزرگ غلبه کردن بر موانع و مشکلات است. چون در نظر آنها زندگی عاری از چالشهای شغلی، نامطبوع و خستهکننده است.
من تا زمانی که کسبوکارم از بابت تهیه و تدارک و توزیع یک نوع محصول بسیار پررونق و موفقیتآمیز بود در کار خود ثابتقدم بودم، اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم توزیع محصولات تولیدکنندگان دیگری را هم بر عهده بگیرم تا در بازار به عنوان یک کارآفرین تکمحصولی شناخته نشوم. برای انجام فعالیت جدید باید خود را با شرایط جدید تطبیق میدادم. این کار نیاز به انعطافپذیری هم داشت، البته همچنان توزیعکننده محصول واحدی بودم با این تفاوت که این بار محصول واحدی از تولیدات شرکت نوکیا، موتورولا، زیمنس و سامسونگ را برای مشتریان تامین و توزیع میکردم. اتخاذ رویکرد جدید سرعت فوقالعادهای به پیشرفت کسبوکار من بخشید.
یکی دیگر از شاخصههای بارز کارآفرینان بزرگ این است که اولا با شنیدن پاسخ منفی به درخواست یا سوالی که از کسی میکنند و با پشتکار و جدیت به طرحریزی راه و روش دیگری برای رسیدن به هدف موردنظر میپردازند. آنها به همان اندازه که برای ورود به یک کسبوکار از خود پایمردی و جد و جهد نشان میدهند، در لحظه مناسب برای خروج از کسبوکاری که دیگر سودآور نیست، تصمیم میگیرند و آن کسبوکار را به کسان دیگری واگذار میکنند.
داشتن پشتکار گاهی مترادف با ریسکپذیری هم هست، اما اگر ریسکپذیری بدون منطق و بیحساب و کتاب باشد، یک کارآفرین باید خود را برای پرداخت بهای گزاف آن آماده کند. پس فراموش نکنید که ریسکپذیری باید همواره توام با حزم و احتیاط و محاسبه دقیق جوانب کار باشد.
البته خود من شخصا بیش از حد متعارف در عرصه ریسکپذیری پیش رفتهام و توصیه نمیکنم که همه کارآفرینان الزاما به اندازه من ریسکپذیر باشند، علاوهبر اینها، من در کار کردن آدم جانسختی هم هستم و اگر ضروری تشخیص دهم حاضرم در تمام 365 روز سال و هفت روز هفته و در تمام ساعات شبانهروز برای رسیدن به هدف و کسب موفقیت کار کنم، اما متاسفانه از نظر جسمی چنین چیزی امکانپذیر نیست.
به طور طبیعی، زمانی که کسبوکاری به بنبست میرسد و کارآفرین احساس میکند دیگر ادامه آن کسبوکار صرفه اقتصادی ندارد، دستهایش را به علامت تسلیم بلند میکند و آن کسبوکار را زمین میگذارد، اما من برخلاف دیگر کارآفرینان در طول تمام سالهایی که به کسبوکارهای مختلف اشتغال داشتهام، از استراتژی «هرگز تسلیم نمیشوم» پیروی کردهام.
جد و جهد و داشتن پشتکار از نخستین لحظههای شروع یک کسبوکار برای حفظ و نگهداری مشتریان یک ضرورت قطعی است. رد درخواست شما برای ملاقات کاری با یک مشتری امر چندان غیرمنتظرهای نیست، اما بروز چنین واقعهای نباید شما را از تداوم تلاش برای دیدار با مشتریان دیگر نومید سازد. چون پوستکلفت و سمج بودن یکی از ویژگیهای شخصیتی هر کارآفرین بزرگ و موفق است. او با یک برخورد منفی از سوی یک مشتری صحنه را خالی نمیکند، به عبارت دیگر یک کارآفرین موفق به هر قیمت که شده راهی برای ورود به دل مشتریان پیدا میکند و به قول معروف اگر در به رویش بسته باشد، از پنجره وارد میشود.
یک راه موثر برای نفوذ در دل مشتری دادن اطلاعات جزءبهجزء درباره محصول یا خدمات موردنظر به او است؛ یعنی اگر شما به جای دادن اطلاعات کلی جزئیات اطلاعات مربوط به کالا یا خدماتی را که قصد عرضه آن را دارید برای مشتری تشریح کنید، شانس شما برای جلب نظر و علاقه مشتری چند برابر خواهد شد. اصولا حتی برای بهترین کالا و خدمات نمیتوان با کلیگویی درباره آنها، بازاریابی کرد.
هنگامی که درخواست دیدار کاری شما با یک مشتری از سوی او پذیرفته نمیشود، به جای عقب کشیدن و صحنه خالی کردن، باید فکر کنید که مشتری به چه دلیل درخواست شما را رد کرده و به اصطلاح کجای کار شما ایراد داشته است. تجربه شخصی من نشان داده که عدماستفاده درست و موثر از روش متقاعد کردن مخاطب، دلیل اصلی رد چنین درخواستی از سوی مشتری بوده است. بنابراین شما با تغییر تاکتیک و با رویکردی مبتنیبر متقاعدسازی حداکثری مشتری، بار دیگر به سراغ او میروید و با درسی که از گذشته گرفتهاید، مشتری بالقوه را به مشتری بالفعل محصول یا خدمات خود تبدیل میکنید.
هنر کارآفرینان موفق، پیگیری مجدانه ایدههایی است که دیگران خود را به خاطر آن به زحمت نمیاندازند. آنها به دفعات برای عملی ساختن ایدههای خود تلاش میکنند و از شنیدن پاسخ منفی دیگران، دچار یاس و نومیدی نمیشوند. پس میزان موفقیت شما بستگی به درجه پشتکار و عزمجزم شما دارد. آیا شما از کسانی هستید که حاضر هستید برای رسیدن به هدف و کسب موفقیت بارها خود را به آب و آتش بزنید؟
قصههای امید
در اینجا میخواهم چند خاطره درباره چند نفر از کسانی که مانند کارآفرینان موفق بعد از چندین بار تلاش ناموفق به آرزوی خود رسیدند و موفقیت را در آغوش کشیدند، بازگو کنم. اینها وقایعی مستند است که در تاریخ معاصر جهان به ثبت رسیده و تردیدی درباره صحت آنها وجود ندارد.
خاطره اول:
سالها پیش؛ یعنی در دهههای 1950 و 1960 جوانی بود که آرزو داشت روزی به نویسندهای بزرگ و معروف تبدیل شود. او قصه نویسی را دوست داشت و قصههای کوتاهی را که مینوشت، پشت سر هم به منظور چاپ برای نشریات و ناشران مختلف میفرستاد و نشریات هم پشت سر هم به درخواست او پاسخ منفی میدادند، اما آن نویسنده جوان از میدان به در نمیرفت و همچنان به نوشتن و ارسال داستانهای کوتاه برای نشریات و موسسات انتشاراتی ادامه میداد. تا آنکه یک بار سردبیر یکی از نشریات برخلاف پاسخهای منفی کلیشهای همیشگی، در یادداشتی برای نویسنده جوان نوشت، تلاشهای شما در خور تقدیر است. مشاهده همین یک جمله ساده و کوتاه چنان شور و شوقی در دل وجان آن نویسنده جوان به وجود آورد که از شدت هیجان اشک از چشمانش جاری شد.
او که از شهروندان سیاهپوست آمریکا بود، این بار آستینهای همت را بالا زد و تصمیم گرفت به قول معروف دست به کاری کارستان بزند. نویسنده جوان ما راه سفری کاوشگرانه به قاره آفریقا را در پیش گرفت و به هر نقطه این قاره سیاه سرکشید تا ردپایی از اجداد سیاه پوست خود پیدا کند. او میخواست بداند از کجا آمده است و اجداد آفریقاییاش در کجای آفریقا زندگی میکردهاند و چگونه دست سرنوشت اجداد را در کسوت بردگان سیاه به خاک آمریکا کوچ داده است.
نویسنده جوان به دنبال ریشههای خود میگشت و زمانی که بعد از چند سال اقامت و کاوش و پرسوجو در آفریقا ریشههای خود را پیدا کرد، دست به نگارش کتابی به نام «ریشهها» زد که به یکی از معروفترین، پرفروشترین و جنجالیترین کتابهای دهه 1970 آمریکا تبدیل و به سرعت به چندین زبان دنیا ترجمه و منتشر شد. نویسنده آن کتاب کسی جز آلکسهیلی (ALEX HALEY) نبود. او به برکت پشتکار، جد و جهد و داشتن عزم جزم به آرزوی خود رسید و شهرتی جهانی به دست آورد.
دومین نویسندهای که موفقیت و شهرت عالمگیر خود را مدیون پشتکار و عزم جزم خویش است، خانم جی. ک. رولینگز (J.K.ROWLINGS) نویسنده داستان معروف هری پاتر است که اولین ناشر حاضر به چاپ و انتشار آن نشد.
ناشر دیگری هم از سرمایهگذاری برای چاپ کتاب سنگ فیلسوف (THE PHILOSOPHER.STONE) او خودداری کرد؛ اما خانم رولینگز دچار نومیدی نشد و به سراغ ناشر سومی رفت که حاضر شد هر دو کتاب او را چاپ و منتشر کند و بدین ترتیب بود که درهای شهرت و موفقیت به روی خانم رولینگز به عنوان یکی از برجستهترین نویسندگان کتابهای کودکان و نوجوانان در جهان، به روی او گشوده شد.
این واقعیتی به اثبات رسیده در مورد همه کسانی است که به پشتوانه عزم جزم، پشتکار و جد وجهد خود به موفقیتهای بزرگ دست یافتهاند. شما اگر پای صحبت کارآفرینان بزرگ، نویسندگان پرآوازه، قهرمانان ورزشی، ستارههای معروف موسیقی و سینما بنشینید، همه آنها به شما خواهند گفت که در راه رسیدن به قلههای موفقیت بارها با دربسته روبهرو شده؛ اما از پای ننشستهاند و آن قدر در کار خود سرسختی و سماجت نشان دادهاند تا سرانجام شاهد موفقیت را در آغوش کشیدهاند. آنها همچنین به شما خواهند گفت که هر وقت در کارزار زندگی دست رد به سینه آنها زده شده بدون ترس از شکست دوباره، از راههای دیگری به صحنه بازگشته و آن قدر از خود مقاومت و پایداری نشان دادهاند تا به مقصود رسیدهاند.
کارآفرین بزرگ دیگر که با پیگیری مجدانه هدف خود به موفقیت دست یافت، استیو وزیناک (Steve Wozniak) یکی از بنیانگذاران کمپانی کامپیوتری اپل (Apple) بود که بعد از چندین بار تلاش نافرجام، موفق شد که شرکت آتاری و (Hewlett Packand) را به محصول خود علاقهمند سازد و مشارکت آنها را در تولید کامپیوترهای اپل جلب کند.
یک نمونه دیگر جیمز دایسون (James Dyson) بود که او نیز هرگز تن به شکست نداد و مدت ده سال تمام همه تلخیها و ناکامیها را برای کسب موفقیت در کسبوکارش به جان خرید و امروز کسبوکاری به ارزش 700 میلیون پوند را اداره میکند. جیمز دایسون یک بار گفته بود که 99 درصد هر موفقیت را شکست تشکیل میدهد.
حضور در تلویزیون
من برای اولین بار در سال 2004 به دعوت تلویزیون بیبیسی در برنامه لانه اژدهای شبکه 2 تلویزیون بیبیسی ظاهر شدم. تا پیش از آن حتی برای لحظهای حضور در یک برنامه تلویزیونی به مخیله من خطور نکرده بود. هدف بیبیسی از تهیه و پخش برنامه «Dragems, Den» جلب مشارکت تعدادی از کارآفرینان به سرمایهگذاری در آن برنامه بود که طی مدت دو سال به یکی از پربینندهترین و موفقترین برنامههای تلویزیون بیبیسی تبدیل شد. من علاقه زیادی به برنامه لانه اژدها داشتم و هنوز هم دارم؛ اما شخصا معتقد بودم که بهتر است سلسله برنامههایی صرفا درباره اختراعات، تهیه و از تلویزیون پخش شود و اعتقاد داشتم که با پخش چنان برنامههایی صفی طولانی از هزاران مخترع در برابر تلویزیون تشکیل خواهد شد و جایزه بزرگ یک میلیون پوندی هیات داوران برنامه به ارائهدهنده بهترین اختراع تعلق خواهد گرفت و موجی از اختراعات بزرگ و ارزشمند در جامعه به راه خواهد افتاد؛ اما واقعیت این است که به هیچ وجه نمیدانستم که آن ایده خود را چگونه عملی کنم. این بار نیز داشتن ارتباطات خوب با آدمهای موثر به کمکم آمد. تصمیم گرفتم طرح و ایده خود را با تعدادی از مدیران اجرایی ارشد تلویزیون که با آنها روابط دوستانهای برقرار کرده بودم، در میان گذارم.
اولین دیدار من با یک تهیهکننده سرشناس تلویزیونی بود. او بعد از شنیدن توضیحات من سری تکان داد و گفت: تصور نمیکنم بشود وقت پربینندهای را در تلویزیون به چنین برنامهای اختصاص داد. البته ایده خوبی است؛ اما حداکثر بیش از سه- چهار میلیون بیننده را به خود جلب نخواهد کرد. ابتدا از شنیدن اظهارنظر آن تهیهکننده تلویزیونی تا حدی جا خوردم و دچار نومیدی شدم؛ اما نمیتوانستم اظهارنظر او را بهطور دربست باور کنم؛ چون از قبل میدانستم که در انگلیس یک برنامه پربیننده، بسته به جایگاه کانال تلویزیونی پخشکننده برنامه، باید بیش از چهار میلیون نفر بیننده داشته باشد که این رقم در آمریکا بیش از 8 میلیون نفر است.
با مجهز بودن به چنین اطلاعاتی، به سراغ رییس بخش برنامهسازی تلویزیون بیبیسی رفتم و جزئیات ایده خود را با او در میان گذاشتم. او از ایده من به شدت استقبال کرد؛ اما نتیجهگیری او درباره برنامه پیشنهادی من در نهایت همان چیزی بود که قبلا آن تهیهکننده تلویزیونی به من گفته بود. به عقیده او ایده من به درد تلویزیون بیبیسی نمیخورد. این دومین باری بود که طعم تلخ پذیرفته نشدن ایدهام را میچشیدم.
بهطور طبیعی من باید ایده خود را به بایگانی تاریخ میسپردم؛ اما من آدمی نبودم که به این آسانی تسلیم شوم؛ چون به ارزش کاری که به تلویزیون بیبیسی پیشنهاد کرده بودم، اطمینان داشتم.
میوه شیرین پشتکار
چند ماه بعد همان ایده را با افراد دیگری در میان گذاشتم. یکی از آن افراد سایمون کاول (Simon Cowell) عضو هیات داوران برنامه تلویزیونی (X Factor) و همچنین شو تلویزیونی بسیار معروف آمریکا به نام (American Idol) بود. در آن زمان من از همکاری مکس کلیفورد (Max Cliford) صاحب موسسه روابط عمومی که امور مربوط به روابط عمومی شرکت مرا اداره میکرد، استفاده میکردم. من از مکس درخواست کردم تا ایده مرا با سایمون کاول در میان گذارد. درخواست من منجر به برگزاری دیداری میان من با نیگل هال (Nigel Hall) که مدیر امور بازرگانی شو تلویزیونی سایمون کاول بود شد و او ضمن ستایش زیاد از آن ایده به من قول داد که یک هفته بعد در سفر به لوسآنجلس موضوع را با سایمون در میان خواهد گذاشت. چند هفته پس از آن دیدار، من یک پیام صوتی از سایمون کاول دریافت کردم که در آن گفته شده بود: «اگر بگویم از شنیدن جزئیات مربوط به ایده شما هیجان زده شدم، سخنی به گزافه نگفتهام. اما من هم نقطهنظراتی برای افزودن بر جذابیت ایده شما دارم و تصور میکنم که میشود چنین برنامهای را هم در آمریکا و هم در بریتانیا پخش کرد.»
من از شنیدن متن پیام سایمون کاول چنان به وجد آمدم که بیاختیار شروع به جست و خیز کردم. وای خدای من! سایمون کاول با آن همه شهرت و محبوبیت از شنیدن ایده من به هیجان آمده است.
حالت پسربچه خردسالی را پیدا کرده بودم که پدر و مادرش به او گفته بودند تصمیم دارند یک هدیه بسیار گران قیمت برای جشن تولدش بخرند و از دیوید بکهام بخواهند هدیه را به او تقدیم کند.
حدود شش ماه بعد من برای ملاقاتی با مدیران ABC بزرگترین شبکه تلویزیونی آمریکا عازم آن کشور شدم.
گرچه خود سایمون کاول نتوانست در آن جلسه شرکت کند، اما مدیران تلویزیون ABC به من گفتند که مایل به سرمایهگذاری روی ایده پیشنهادی من هستند. من یک بار دیگر از شنیدن آن خبر، سخت به هیجان آمدم. جد و جهد و پشتکار من سرانجام میوه شیرین خود را به بار آورده بود.
خواست قلبی من آن بود که برنامه پیشنهادی من به یکی از سه برنامه برتر تلویزیونی شبکه «ABC» تبدیل شود و چنین هم شد. اولین بخش آن برنامه در ساعت 8 بعدازظهر روز 16 مارس سال 2006 روی آنتن رفت و از همان اولین برنامه توانست نظر نزدیک به 15میلیون بیننده را به سوی خود جلب کند و رتبه اول را در میان برنامههای آن شبکه تلویزیونی به دست آورد. دیگر از آن بهتر نمی شد. من در فصل هفتم این کتاب توضیحات بیشتری درباره آن برنامه تلویزیونی به شما خواهم داد.
قانون طلایی نهم
عطوفت و مردمداری: من در زندگی همواره اهمیت زیادی برای موضوعی به نام عطوفت و مردمداری قائل بودهام. چون بر این باورم که یک کارآفرین علاوه بر خانواده با آدمهای مختلفی سروکار دارد که هر کدام به نوعی در موفقیتهای او ایفای نقش میکنند. این آدمها نباید از دایره توجه و محبت کارآفرین دور بمانند و همه توجه کارآفرین معطوف به کسب و کارش شود.
متاسفانه باید بگویم که در تجارت و کسبوکار رحم و مروت وجود ندارد. اما یک کارآفرین موفق نباید فردی آزمند و عبوس و بیرحم و شفقت باشد. چون چنین خصلتهایی اصلا زیبنده کارآفرینان موفق امروزی نیست. بله. این درست است که کسب سود و موفقیت هدف اصلی ما کارآفرینان را تشکیل میدهد. اما نباید فراموش کنیم که آدمهای دور و برمان به منزله خون در شریان کسب و کار ما هستند و آنها هستند که به ما در محقق ساختن ایدههای نوین و درخشان کمک میکنند. بنابراین یک کارآفرین به معنای واقعی موفق در همه حال به آدمهای اطراف خود به دیده احترام مینگرد و همواره کرامت انسانی آنها را حفظ میکند. در این صورت چنانچه کارآفرینی رفتاری به جز این با همکاران و اطرافیان خود داشته باشد؛ کارآفرین موفقی نیست و اگر هم موفقیتی به دست آورده، آن موفقیت چندان بادوام و پایدار نخواهد بود. چون چنین کارآفرینی از این واقعیت غافل است که سرمایه اصلی او را کارمندان و آدمهایی تشکیل میدهند که هر کدام نقشی در پیشرفت کسب و کار او دارند و سپر حفاظتی او در برابر بسیاری از مخاطرات هستند. بله، کارآفرینان به راستی موفق، اهل عطوفت و مهرورزی هستند و دوست دارند دنیای بهتری برای خود و دیگران بسازند. بزرگترین درسی که من در زندگی گرفتهام این است که باید با دیگران به همان گونهای رفتار کنم که دوست دارم دیگران با ما رفتار کنند.
کارآفرینان بزرگ وقت، انرژی و پول زیادی را صرف دادن آموزش، توسعه و ایجاد انگیزه در کسانی میکنند که مسوولیتهای کلیدی در کسبوکار آنها بر عهده دارند.
علاوهبر آن یک کارآفرین خوشفکر و پیشرو، چه زن و چه مرد، همواره مترصد آن است تا دریابد افراد کلیدی پیرامون او هر کدام چه نیازها، خواستها و انتظاراتی دارند و به گونهای عمل میکند که آن افراد درمییابند طرف توجه و علاقه کارفرمای خود هستند. کلام آخر این که بذل توجه دقیق شما به افراد کلیدی پیرامونتان به تقویت حس وفاداری و دلبستگی بیشتر آنها به شما و اهداف شما در کسبوکار منجر میشود، واقعیتی که متاسفانه درصدی از کارآفرینان تحتتاثیر غرور و تفرعن ناشی از کسب موفقیتهای جزئی از درک آن غافل میمانند. به یاد داشته باشید که خواستهها و انتظارات افراد تیم همکار شما همگی مشابه هم و از یک جنس واحد نیست و این هنر کارآفرینی شما است که با یک دقتنظر خاص روحیات و خلقوخوی یکایک آنها را تشخیص دهید و برای هر کدام مشوقهایی متناسب و متفاوت در نظر بگیرید، اما فراموش نکنید که همه مشوقها در پول و مسائل مادی خلاصه نمیشود و به غیر از پول، انواع ابزارهای تشویقی هستند که میتوانید از آنها برای تقویت حس اعتماد به نفس و وفاداری همکاران خود استفاده کنید. این بزرگترین هنر شما در مقام یک کارآفرین است. به عبارت دیگر، شما نباید نگاهی فلهای به همکاران خود داشته باشید، بلکه باید برای شخصیت، علایق، روحیات و ویژگیهای هر کدام از آنها حسابی جداگانه باز کنید. بله، قبول دارم با آن همه مشغلهای که یک کارآفرین دارد، پرداختن به این جزئیات کار بسیار دشواری است، اما شما برای تداوم موفقیتها و توسعه کسبوکار خود چارهای جز این نخواهید داشت.
یک بیگانه در محیط کار
بسیاری از دارندگان کسبوکارهای کوچک نه تنها علاقهای به کند و کاو در شخصیت و خلقیات کارکنان جدیدالاستخدام خود ندارند، بلکه حتی زحمت آن را به خود نمیدهند که در شروع کار چنین افرادی را با کاری که قرار است انجام دهند، به درستی آشنا سازند، زیرا تصور میکنند که فرد استخدام شده بعد از مدتی، خودبهخود با وظایف و مسوولیتهایش آشنا خواهد شد. این بدترین طرز رفتار برای یک کارآفرین و صاحب یک کسبوکار است. چون حوزه کسبوکار هر اندازه کوچک و محدود هم که باشد، وظیفه کارآفرین حکم میکند که افراد تازهوارد را برای انجام درست وظایف محوله به قدر کافی تحتآموزش قرار دهد و او را همچون یک بیگانه در محیط کار به حال خود رها کند.
دادن آموزشهای مقدماتی به افراد تازه استخدامشده، ربطی به کوچکی یا بزرگی کسبوکار شما ندارد. این آموزشها جزو ضرورتهای انکارناپذیر برای هر فرد است که در ضمن، اهمیت وظیفهای را که قرار است انجام دهد به او گوشزد میکند و این باور را در او به وجود میآورد که وجودش برای کارفرما دارای ارزش است و میتواند در شغل جدید خود منشا اثر باشد.
القای چنین احساسی به نیروی کار جدید، از همان شروع کار حس وفاداری و دلبستگی به محیط کار را در او به وجود میآورد. این سرمایه بزرگی است که کارآفرین به کمک آن میتواند به کسب موفقیتهایی بزرگتر از آنچه به دست آورده، بیندیشد.
به موازات بذل توجه به خواستهها و انتظارات همکاران و اطرافیان، شما باید وقت کافی برای توجه به مسائل شخصی و خانوادگی خود اختصاص دهید. پرداختن به خویشتن تاثیر بسزایی در افزایش سطح بهرهوری و قدرت تمرکز و همچنین کاهش ضریب ابتلای شما به بیماری دارد و نیازی به توضیح نیست که حفظ سلامت عمومی و تقویت قوای جسمی شما و نیز توجه به امر خورد و خوراک و تغذیه خودتان میتواند اثراتی تعیینکننده در موفقیت شما داشته باشد. این موضوعی است که متاسفانه بسیاری از کارآفرینان از آن غفلت میورزند. خواب کافی و استراحت و تمدد اعصاب و اختصاص اوقاتی برای بودن در کنار کسانی که دوستشان دارید از جمله دیگر امور ضروری است که یک کارآفرین باید به آن توجه ویژه نشان دهد.
یک نیاز مشترک همه کارآفرینان انجام حرکات ورزشی در ساعتهایی از شبانهروز به منظور تنظیم میزان آدرنالین (ADRENALINE) بدن است که آمادگی جسمی آنها را برای مقابله با چالشهای کسبوکار و ریسکهایی که بر سر راه است، افزایش میدهد.
من نتیجه محور هستم
من در تمام کسبوکارهایی که از بدو شروع فعالیت تا به امروز داشتهام، به نتیجه و حاصل کار خود توجه ویژه نشان دادهام. به عبارت دیگر نتیجه محوری، فلسفه اصلی کسبوکار من بوده و به همین سبب همواره در راه ترویج فرهنگ نتیجهمحوری در میان همکاران خود تلاش کردهام. اهمیت نتیجه محوری ربطی به نوع و حوزه کسبوکار شما ندارد چون به اعتقاد من آنچه در هر کسبوکاری در درجه اول اهمیت قرار دارد، نتیجهای است که در نهایت از آن کسبوکار حاصل میشود.
البته گاهی ممکن است شما در یک کسبوکار نتیجه مورد نظر را به دست نیاورید، اما نباید گناه به دست نیامدن نتیجه را بر گردن افراد خاصی بیندازید و آنها را از کار برکنار کنید، بلکه بهتر آن است که با افراد موردنظر به گفتوگو بپردازید و آنها را به کار دیگری که توان انجام آن را دارند، بگمارید. البته منظور من کارکنانی است که به شایستگی و توانمندیهای آنها اعتماد دارید. این هنر بزرگ یک کارآفرین است که علایق و توانمندی تکتک کارکنان خود را به درستی تشخیص دهد و هر فرد را به کاری که مناسب او است، منصوب کنید.
گاهی اوقات من از حس غریزه شخصی خود برای تشخیص توانایی افراد استفاده میکنم.
یک نمونه از این درست تشخیص دادنها را برای شما بازگو میکنم.
یک بار یکی از کارمندانم که ریاست بخش فروش را بر عهده داشت، در کارش بسیار درخشیده بود، اما زمانی رسید که انجام آن مسوولیت نیازمند کسب مهارتهای تازهای برای آن رییس فروش موفق بود و چون او فاقد آن مهارتها بود باید فرد دیگری مجهز به آن مهارتهای جدید مسوولیت بخش فروش را عهدهدار شود. من چنان فردی را در اختیار داشتم، اما نمیخواستم آن سرمایه انسانی بزرگ را به راحتی کنار گذارم، چون او کارمندی بسیار خوشرفتار و بسیار باهوش بود و سالها برای من کار میکرد.
من اعتبار زیادی برای مهارتهای فردی او در زمینه ایجاد هماهنگی، برنامهریزی و شناخت بازار قائل بودم. به همین سبب تصمیم گرفتم نقش دیگری را در شرکت برای او در نظر بگیرم. همین کار را کردم و مسوولیت امور پروژههای شرکت را به او سپردم. او در این مسوولیت هم به خوبی درخشید و به یک متخصص برجسته پروژهها که میتوانست پروژههای بزرگی را به سرانجام برساند، تبدیل شد. او تحول شگفتانگیزی در ساماندهی و هماهنگی پروژههای شرکت ایجاد کرد و خودش هم از اینکه مسوولیت جدیدی را بر عهده گرفته بود بسیار احساس رضایت خاطر میکرد. آنچه اتفاق افتاد نتیجه گماردن یک فرد در یک مسوولیت مناسب بود.
قانون طلایی دهم: اهمیت شم ذاتی
من در طول سالیان عمر کارآفرینی خود دریافتهام که شم ذاتی میتواند تا حد زیادی به انسان در اتخاذ تصمیمات مهم کمک کند. شم ذاتی یا درونی همان چیزی است که در اصطلاح عامیانه غریزه فردی نامیده میشود. متاسفانه اغلب شاهد بودهام که بسیاری از اهالی کسبوکار صرفا به آن دلیل که شم ذاتی قابلاندازهگیری و عینی شدن نیست، اهمیتی قائل نیستند، اما آنها سخت در اشتباه هستند چون خود من بارها به تجربه دریافتهام که هر وقت شم ذاتی خود را درباره شخص یا موضوعی به کار انداختهام به یک نتیجه مثبت یا منفی جدی درباره آن شخص یا آن موضوع دست یافتهام که برایم بسیار مشکلگشا بوده است.
بنابراین به شما هم توصیه میکنم تجربه مرا تکرار کنید. حتی در مذاکرات کاری هم شم ذاتی به کمک من آمده است. شم ذاتی به شما میگوید که هنگام مذاکره با فرد یا افرادی کجا کوتاه بیایید و از خود نرمش نشان دهید و کجا سخت بگیرید و از موضع قدرت صحبت کنید. به نظر من شم ذاتی ثمره ازدواج مجموعهای از وقایع و احساسات مربوط به گذشته با حال است که در ضمیر ناخودآگاه ما شکل میگیرد و در تصمیمگیریها به ما کمک میکند.
شم ذاتی در طبیعت نیز نقش اساسی بازی میکند. مثلا حیوانات به طور غریزی و تحت تاثیر شم ذاتی خود میدانند چه زمانی باید بجنگند و چه وقت باید پا به فرار گذارند، چه زمانی مشغول به خوردن شوند و در چه زمانی خود را برای خواب زمستانی آماده کنند.
در این ارتباط نه بحث و جدلی وجود دارد و نه شرط و شروط و اما و اگری. همه چیز به حکم غریزه پیش میرود، اما ما انسانها در پیمودن مسیر تکامل به تدریج هوش و ادراک تجربی را جایگزین غریزه و شم ذاتی خود کردهایم و وجه تمایز ما با سایر حیوانات این است که بر مبنای همین هوش و ادراک انسانی تصمیم میگیریم و دست به اقدام میزنیم. شاید این سرنوشت محتوم نوع بشر بوده، اما باید بپذیریم که در این میان یک چیز ارزشمند یعنی همان شم ذاتی را به دست فراموشی سپردهایم، ولی من میخواهم به شما موکدا توصیه کنم در تصمیمگیریها گاهی هم به حکم شم ذاتی خود توجه نشان دهید و نتایج خوب آن را مشاهده کنید. من این شیوه کار را بارها و بارها تجربه کرده و از ثمره آن در کسبوکارم بهره بردهام. شما هم میتوانید با گوش فرا دادن به ندای غریزی و شم ذاتی خود تجربه مرا به کار بندید، این کار هزینهای ندارد. از همین امروز آن را شروع کنید.
باور کنید بسیاری از کارآفرینان موفق با بها دادن به شم ذاتی خود به موفقیت دست یافتهاند که استیوجابز (Steve Jobs) یکی از بنیانگذاران کمپانی عظیم اپل یکی از این افراد است.
استیو جابز یک بار گفته بود هرگز اجازه ندهید سر و صداهای بیرونی، ندای درونی شما را در انجام کارهای بزرگ تحتالشعاع قرار دهد، زیرا غریزه و شم ذاتی شما بهتر از هر کس تمایلات قلبی و درونی شما را تشخیص میدهد. او تحتتاثیر همین شم ذاتی یکی از بزرگترین تولیدات ابتکاری خود را که فروشگاه دیجیتال مجازی موسیقی به نام (iTunes) بود، در سال 2003 رونمایی کرد و انقلابی را در زمینه دانلود کردن موسیقی از طریق اینترنت در جهان به وجود آورد، انقلابی که دوستداران موسیقی و صنعت ضبط و پخش موسیقی به یکسان به آن عشق ورزیدند، به طوری که تا پایان سال 2003 بیش از 20 میلیون نفر اقدام به خرید و دانلود موسیقی از سایت اپل کردند و نشریات و رسانههای عمومی به ستایش از شاهکار ابداعی استیو جابز پرداختند و آن را سرآغاز فصلی نوین در تجارت موسیقی نامیدند. یکی دیگر از ابداعات استیو جابز به نام (IPOD) در سال 2005 بیش از 18 میلیون نسخه فروش کرد. به اذعان خود استیو جابز او عمده موفقیتهای خود را مدیون حس غریزی و شم ذاتی خود میداند که توانسته به خوبی از این منبع الهام لایزال بهرهبرداری کند.
نمادی از خط فکری من
زمانی که من وارد حوزه کسبوکار ارتباطات شدم، چندین شرکت در زمینه تهیه و توزیع تجهیزات و قطعات و فروش و خدمات تلفنهای همراه فعالیت میکردند. برای من ورود به بازاری که در آن عده زیادی فعالیت مشابهی را برای مشتریان مشخصی انجام میدادند جاذبهای نداشت. به همین سبب در سال 2002 بعد از تاسیس شرکت(GENERATION TELECOME) تلاش کردم تا کاری متفاوت از دیگران انجام دهم. در آن مقطع بازار تلفن موبایل بیش از حد اشباع شده و فعالان آن بازار تبلیغات کموبیش مشابه و پر سر و صدایی را برای جلب مشتریان بیشتر و فروش بیشتر به راه انداخته بودند، اما من تصمیم گرفتم فعالیت خود را فقط بر روی بخش خاصی از صنعت شبکه تلفن همراه متمرکز کنم. آن بخش از صنعت بیش از 50 درصد بازار تلفن همراه را در اختیار خود داشت، حتی مدیران شرکت من ایده مرا چندان نمیپسندیدند، چون تصور میکردند که من به عرصه نفسگیر و پررقابتی پا گذاشتهام، من به آینده کاملا امیدوار بودم، ولی میدانستم که باید پول هنگفتی را صرف راهاندازی آن کسبوکار کنم و عجلهای برای بازگشت سرمایه نداشته باشم. مدیرمالی شرکت من حاشیه سود چندان بالایی را برای آن کسبوکار پیشبینی نمیکرد. دلیلش مصرف پایین تجهیزات آن بخش از صنعت تلفن همراه بود که ما به آن وارد شده بودیم. وسعت بازار آن بخش از صنعت تلفن همراه هم نقطه امید دیگری برای من بود. علاوهبر همه اینها، حس غریزی و شم ذاتی، من را به ورود به آن بازار تشویق میکرد، البته محاسبات اولیه، حاشیه سود پایینی را به ما نشان میداد، ولی پایین بودن حاشیه سود را میتوانستیم با تولید و فروش میلیونی ظرف مدت دو سال جبران کنیم.
به یاد دارم که روزی در همان ایام به تنی چند از همکارانم با اطمینان گفتم که ظرف مدت دو سال فروش ما میلیونی خواهد شد و حتی گفتم به زودی روزی فراخواهد رسید که خود کمپانی وودافون Vodafone که ما شرکت را از آن خریداری کرده بودیم، خریدار شرکت ما خواهد شد. پیشبینی من دقیقا درست از کار درآمد، چون علاوهبر تجربه و خبرگی، از شم ذاتی خود هم در آن پیشبینی استفاده کرده بودم. من مشتریانی برای شرکت خود انتخاب کرده بودم که اهمیت زیادی برای کیفیت خدمات و محصول قائل بودند و این همان چیزی بود که ما قادر به برآورده ساختن آن بودیم. علاوهبر همه اینها قرارداد ما با مشتری، یک ساله بود و چارچوب بسیار مستحکمی هم داشت. نتیجه کار آن شد که طبق پیشبینی من، توانستیم بعد از گذشت 18 ماه و میلیونها پوند، فروش، کسبوکار خود را به همان شرکت وودافون بفروشیم. از رهگذر آن کسبوکار، درآمد سرشاری نصیب ما شد.
من یک بار دیگر تاکید میکنم که شم ذاتی در بسیاری از تصمیمگیریها میتواند کمککاری بزرگی برای یک کارآفرین باشد، البته بهرهگیری از رهنمودهای شم ذاتی صرفا مربوط به مواقعی نیست که قصد ورود به یک کسبوکار، انجام یک مذاکره مهم تجاری یا خرید شرکتی را دارید، بلکه به هنگام اخذ تصمیم برای دست کشیدن از یک کسبوکار یا انتخاب نیروی انسانی هم شم ذاتی میتواند به شما کمک کند.
یکی از مشکلات کار یک کارآفرین زمانی است که قصد استخدام فردی را برای تصدی مسوولیت خاصی دارد. در چنین مواقعی، فرد مورد نظر از جهات مختلف مورد ارزیابی قرار میگیرد و خصوصیات فردی و توانمندیهای اکتسابی آن فرد با مسوولیتی که قرار است بر عهده بگیرد تطبیق داده میشود و سرانجام بعد از همه این بررسیها و ارزیابیها لحظهای فرا میرسد که کارآفرین از خود میپرسد، آیا این فرد به درد من میخورد و آیا من میتوانم با او کار کنم.
در اینجا است که کارآفرین با تردید و دودلی مواجه میشود و در اینجا است که شم ذاتی به کمک کارآفرین میآید و مثلا به او میگوید، این فرد برای تصدی چنین مسوولیتی مناسب نیست و باید از استخدام او صرفنظر شود. حالا دیگر کارآفرین باید تردید و دودلی را کنار بگذارد و به ندای شم ذاتی و درونی خود گوش فرا دهد. چون تردید و دودلی جایی در کسبوکار ندارد.
…. ادامه دارد….
برگرفته: دنیای اقتصاد
Hits: 0