چکیده:
یکی از مقوله های با اهیت پیرامون علم اقتصاد، بحث های روش شناختی و همچنین موضوع تأثیر اندیشه های فلسفی و ارزشی در تئوری های این علم می باشد. این مباحث چه از ناحیه روش های بررسی علمی و تفکیک آن ها از روش های غیر علمی، و چه از نظر نقش دیدگاه های فکری مکاتب و نظام های مختلف اقتصادی، جایگاه برجسته ای را در ادبیات مربوط به این رشته به خود اختصاص داده است. نوشته ای که ترجمه اولین قسمت آن از نظر می گذرد یکی از مجموعه های ارزشمند در این زمینه می باشد. نویسنده که از اساتید معروف دانشگاه «کنت» (kent) در انگلستان می باشد، از صاحب نظران ایرانی الاصل است که به کشور و ارزش های جامعه ما بسیار پایبند است.(1) نویسنده با اعتقاد بر این که علم اقتصاد در شرایط و اوضاع و احوال فعلی دستخوش بحران می باشد، ریشه بحران مذکور را به چارچوب و فلسفه اقتصادی، روش ها، تئوری ها و عقاید حاکم بر آن ها مرتبط دانسته، هر گونه راه حل در ارتباط با این بحران را نیز مبتنی بر این نگرش روش شناختی می داند. و با دیدی نقادانه مروری بر خاستگاه تئوری ها می نماید.
پیشگفتار
این نوشته حاصل سال ها مطالعه و تفکر در ارتباط با درک سئوالات و مسایل اقتصادی و اجتماعی است. اندیشیدن روی یک سلسله تلاشهایی جهت یافتن راه حل های عقلایی برای حل مسائل (و سئوالات) مذکور می باشد؛ و دقت در انجام آن دسته کوشش های عملی است که در قالب آن منشأ مسایل فوق یعنی فلسفه، علوم اجتماعی و تاریخ، بازشناسی و حلاجی گردد. به همین خاطر موضوع مورد بحث ممکن است برای یک سری از اقتصاددانان، فلسفی جلوه نماید، اگر چه من هرگز به فیلسوفانه مطرح کردن مسایل اقتصادی و اجتماعی علاقه نداشته ام (و این شیوه را قبول ندارم)؛ به طور کلی این اقتضاء خود موضوعات است که به فلسفه کشیده می شود. به طور خاص هر تحقیق و بررسی جدی که در ارتباط با اهمیت (و اعتبار) روش های یادگیری و مربوط به درک و حل مسایل اقتصادی و اجتماعی باشد، در صورتی که محتوای فلسفی و تاریخ آن در نظر گرفته نشود، ناقص (و اغلب بی ارزش) خواهد بود.(2) لازم به نظر می رسد که مفاهیم و تئوری هایی از فلسفه که متناسب با موضوع اقتصادی اجتماعی مورد نظر هستند، اشاره شوند. و در ضمن، مثال هایی از تئوری های اقتصادی در این ارتباط بیان شوند.(3) من در یک سری از مباحث، مثالهایی از تئوری ها و تجربیات علم اقتصاد (و گاهی از سایر علوم اجتماعی) ارائه داده ام. البته خوانندگان نیز می توانند از میان متون درسی، مثال های دیگری نیز اضافه نمایند. ضمنا قصد من از حل این مسایل، فروش محصولات آن ها نبوده است. و هر نوع قضاوتی و تحت هر نامی که در مورد مطالب من بشود (که مثلاً خیلی فلسفی است، خیلی اقتصادی است، خیلی رادیکال و یا خیلی محافظه کارانه است) بگرمی، می پذیریم. و قبول دارم که روش عمومی من تا حدی غیر تخصصی است.
مبحث اول: علم اقتصاد و فلسفه علوم اجتماعی
فلسفه(4) ، علم(5) و جامعه همه چهره های مختلف و اجتناب ناپذیر زندگی انسانی هستند. نه جامعه می تواند از فلسفه و علم بدور باشد و نه علوم و فلسفه می توانند جدا از یکدیگر باشند. علوم بدون فلسفه، فاقد جهت و بار اجتماعی خاص خود هستند، در عین حال فلسفه بدون وجود علوم از کسب جایگاه متناسب است اجتماعی اش باز می ایستد. ارتباط فلسفه و علم هم از جهت قابلیت تجزیه و تحلیل و هم از لحاظ تفکیک ناپذیری، همانند ارتباط عناصر موجود در خود زندگی می باشد. نه تماما انتزاعی و غیر محسوس هستند و نه همگی واقعی و عینی می باشند؛ نه عقلانی صرف و نه مادی خالص اند؛ نه بطور کامل وضعی، نظری دارند و نه آنچنان اند که وضعی عملی خالص داشته باشند. اصولاً اینگونه خط کشیدن ها و جداسازی های انعطاف ناپذیر (و خشک) خطا و اشتباه است. این خط کشیدنی ها هیچ نوع ما بازاء و متناظر خارجی در جهان واقعی ندارند.(6) در گذشته ها نیز تکنولوژی بدون روح و عاطفه و در قالبی انعطاف ناپذیر، باعث هلاکت و نابودی خود شده و از سوی دیگر پرهیزگاری یک بعدی (به شکل خشک معنوی) هم، ره به جایی نبرده است. ممکن است امور مذکور در آینده نیز بر همین منوال باشند. در هر صورت، فلسفه، علم و جامعه، مرگ و زندگی مشترکی دارند؛ و این شامل تمدن بزرگ تگنولوژی موجود نیز می گردد (همراهی معارف مذکور در جهان متمدن و پیچیده امروزی نیز مطرح است). وظایف و فلسفه علوم اجتماعی اصولاً علوم اجتماعی بایستی دو وظیفه را تحقق بخشند (و دو نقش را ایفا نمایند):
یکی وظیفه و نقش توضیحی است؛ و دیگری نقش توصیه و تجویز است(7) . هر دو اینها در برگیرنده راه هایی برای حل مسایل و مشکلات شناخته شده اجتماعی و علمی می باشند. هر دو آن ها بایستی توصیفی دقیق از واقعیت ها و پدیده های متناسب (و مورد نظر) را ارائه نمایند. نقش و وظیفه توضیحی علاوه بر این، یک مطالعه و بررسی وسیع تر (پویا) از گرایشات (و روند) تکاملی ماهیت اجتماعی و اقتصادی پدیده ها را نیز می طلبد. جدای از این مطالب، وظیفه اصلی علوم اجتماعی توصیه و تجویز می باشد، و آن ها برای تحقق اهداف و آرمان های جامعه به قاعده سازی (و فرمول بندی) گزاره های وشن، جهت ترسیم خط مشی ها مبادرت می ورزند؛ مثلاً نظریه هایی را تنظیم می کنند که بیانگر شرایط و اوضاع و احوال مورد نیاز یک دولت دموکراتیک باشند و یا معرف پیشرفت اجتماعی و یا تخصیص کارآمد منابع اقتصادی است.
فلسفه علوم اجتماعی امری تجریدی و بدون فایده نیست. به همان اندازه تجریدی و بدون فایده است که کتاب راهنمای شهری مربوط به یک شهر بزرگ برای افرادی که وارد آن شهر می شوند، بدون فایده است. کتاب مذکور که در اولین مکان (برخورد با افراد) به آن ها داده می شود، در یک دیدگاه (و دورنمای) تاریخی مروری بر الگوهای طراحی و معماری شهر دارد، بیانگر سیاست های اجرایی (مربوط به حکومت داخلی) است. همین طور اوضاع محیط زیست و منابع آلودگی آن ها را ثبت نموده است، ارتباط رفاه مناطق گوناگون را بیان می کند و نوعی نقشه کشی کارآمد در کل مناطق و در میان هر منطقه را ارائه می دهد. لازم نیست که افراد در زمینه این آگاهی ها متخصص باشند، اما لازم است یک خلاصه اساسی از آن را دریابند؛ چون لازم است یک ایده کلی نسبت به مسایلی که با آن مرتبط هستند، داشته باشند (ولو به صورت تصادفی). لذا، اگر آن ها این حد آگاهی از امور شهری را هم کسب ننمایند، ممکن است راه را گم کنند و در مناطق دیگر، اطلاعات ناقص و بسیار کمی به آن ها داده شود. فلسفه علوم اجتماعی در برابر سوابق و پدیده های تاریخی به توصیف مبانی منطقی و تشریح روش های تحقیق اجتماعی و اقتصادی مبادرت می ورزد. فلسفه علوم اجتماعی هم وضع کلی توسعه و تدوین روش های مذکور را تشریح می کند، و هم شرایطی فعلی و دور نمای آینده آنان را (چه به صورت نظری و چه به شکلی عملی. علاوه بر این فلسفه علوم اجتماعی می تواند به بررسی خصوصیات روش ها و یا رفتارهای علمی، به طور کلی بپردازد. البته در نقش اخیر، به صورت فلسفه اجتماعی، یا جامعه شناسی علم و یا جامعه شناسی عالِم (من جمله عالم علوم اجتماعی)، بروز می کند. قضاوت های ارزشی و اغراض ایدئولوژیک یا به مرحله توصیفی جامعه شناسی عالِم وارد نمی شوند و یا حداقل جداگانه مورد توجه قرار می گیرند.
در صورتی که فلسفه علوم اجتماعی در تحقق اهداف مذکور موفق شود، در آن صورت، به طور خودکار به دو نتیجه (یا دو هدف) دیگر نائل خواهد آمد: اولین نتیجه این است که فلسفه علوم اجتماعی روشن خواهد کرد که روش ها و نتایج، ابزارها و اهداف، مسیرها و مقاصد، از همدیگر غیر قابل تفکیک هستند، یعنی این یک سخن بی مفهوم (و ادعایی بیهوده) است که گفته می شود «در علم و یا در جامعه می توان به نتایج مطلوبی نایل آمد، بدون توجه به این واقعیت که ابزار دستیابی به آن نتایج در نظر بوده باشند. هر فعالیتی منجر به یک سری اهداف و وظایف می گردد، اما احتمال نمی رود که نتایج مذکور مطلوب باشند، مگر آن که روش ها و ابزارهای متناسبی برای حصول آن ها بکار گرفته شده باشد؛ مثلاً جاده کمبریج ما را به کمبریج می رساند ولی به آکسورد نمی رساند، اگر جاده مذکور نهایتا ما را به آکسفورد هم برساند، در واقع سفر پر هزینه ای را انجام داده ایم (هم از نظر زمان و وقت تلف شده و هم از لحاط پولی و مادی) یا مثلاً قبضه قدرت سیاسی و اداره یک حکومت، شاید از هر طریق ممکن باشد اما تدوین یک نظام سیاسی مشخص (و مفید) تنها از طریق کاربرد ابزارهای متناسب امکان پذیر خواهد بود؛ مثلاً در آستانه انقلاب فرانسه، جمعیت های شورشی ژاکوبنها، نهایتا توسط روبسپیر ROBESPIERRE) و با استفاده از تیغ گیوتین نابود گردیدند؛ اما از سوی دیگر ناپلئون بناپارت (N.Bonaparte) با شیوه های زمامداری، با آن ها (و دیگر گروه های مخالف) برخورد کرد.(8)
هر تئوری اجتماعی نیز درباره بعضی از مسایل اجتماعی، یک سلسله اطلاعات بدست می دهد، اما این امکان وجود دارد که اطلاعات مذکور و یا مسایل و مشکلات مورد نظر، درست نباشند. مگر این که ابزارها و روش های اعمال شده به صورتی دقیق گزینش شده و در فرایند تحقیق مورد بازنگری قرار گرفته شده باشند. هدف، ممکن است وسیله را توجیه کند و یا توجیه نکند؛ اما ابزار و وسیله، مطمئنا (اگر کامل نباشد)، روی هداف تأثیر می گذارند.
دومین نتیجه این است که مسایل اجتماعی و اقتصادی جدایی ناپذیر (تقسیم ناپذیر) هستند. یعنی: امکان دارد بتوان از یک پدیده معین اجتماعی اقتصادی نوعی تجزیه و تحلیل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و غیره را ارائه داد، اما عرضه راه حل های اقتصادی خالص، اجتماعی خالص و غیر آن (باز به صورت خالص) برای حل مشکلات و مسایل واقعی اجتماعی غیر ممکن است؛ مثلاً در بررسی عملکرد دستگاه کبد و هینطور ارائه راه حل هایی برای درمان آن (در صورتی که کبد مورد مطالعه، دچار مشکلاتی بوده و عملکرد آن طبیعی نباشد)، تشخیص عوامل شیمیایی خالص، فیزیکی خالص و یا روانشناسی خالص امکان ندارد. این موضوع در مورد درمان بیمار نیز به همین صورت است. بدیهی است منظور این نیست که ما به عنوان یک دانشمند علوم اجتماعی یا حتی به عنوان یک اقتصاددان و جامعه شناس، بایستی از تمامی روش ها، تئوری ها و واقعیتهای قابل اعتماد پیرامون مسأله مورد نظر آگاهی داشته، آن ها را بکار بریم. این شیوه نه ممکن است و نه مفید خواهد بود. بلکه به این معنی است که تا حدی که امکان دارد، تلاشی آگاهانه در ارتباط با مسأله مورد مطالعه (علم یا یک معرفت و یا یک موضوع) به عمل آورد تا در ابعاد گوناگون آن، دیدگاه وسیعی حاصل آید. علاوه بر این نباید بااین دعا که «روش ها و موضوع های مورد علاقه ما (فرضا علم اقتصاد) مفیدترین و یا قویترین هستند» و یا مثلاً «در میان علوم اجتماعی، اقتصاد علمی ترین و یا مهم ترین است». خودمان را فریت دهیم. همه بایستی تلاش کنیم که تعصبات روشنفکری کمتری داشته باشیم و از خود تحمل بیشتری نشان دهیم. این وضعیت (و این روحیه) از خود راضی بودن در وادی علمی و روشنفکری (خودخواهی عقلانی) در عین حال که می تواند بشدت مخرّب باشد، در ارتباط با روش ها و مواد تحقیق اجتماعی نیز کار مهمی انجام نمی دهد. احتمالاً این شیوه برخورد، نوعی محصول جانبی، مربوط به برنامه های آموزشی و روش های تربیتی است (شیوه مربوط به فرهنگ و تاریخ). تقریبا هر نژاد و ملتی که روی کره زمین زندگی می کند، خود را (بنا بر دلایل واقعی و یا توهمی) یک نعمت برای بشریت تلقی می کند. گاهی حتی ارتفاع کوه ها، اندازه صحراها و عمق اقیانوس ها بعنوان شواهدی برای این نوع ابراز وجود عجیب و غریب، ذکر می شود. وقت آن رسیده که حداقل دانشمندان از کاربرد و گسترش این برخوردهای نادرست (که همه قربانی آن هستیم) در پی گیری های مربوط به دانش و آگاهی خود، ممانعت بعمل آورند.(9) در ارتباط با قلمرو و مناسبت موضوع علم اقتصاد در کوران یک بحران بسر می برد، همه اقتصاددانان و یا تقریبا همه اقتصاددانان از این مطلب آگاه بوده و با آن موافق اند. اگر چه ممکن است در مورد راه چاره دقیق و یا توصیه و تجویزی کارآمد برای حل بحران توافق نداشته باشد. این دیدگاه آنچنان گسترده است که ذکر شواهد و یا مواردی برای ارجاع به آن شرم آور به نظر می رسد. در دهه گذشته(10) شاهد اوضاع و شرایطی بوده ایم که یک سری از استوانه های تدوین کننده علم اقتصاد، از قبیل هیکس (Hicks) پروفسور لئونتیف (Leontief) و هنری فلپس برون (Phelps_ Brown) در تبیین ویژگی ها و چهره هایی از این بحران، به گروه انشعابی (مرتدگونه) اقتصاددانان صاحب نامی چون پروفسور گلبریث (Galbraith) لُرد کلدور (Kaldor) و پروفسور جون رابینسون (Robinson) پیوسته اند(11). کتاب «ریشه عقاید اقتصادی» از دکتر گای راث (Guy Routh) دربرگیرنده یک بیان خلاصه و بسیار عالی نسبت به مسایل و ارجاعات مورد بحث می باشد. و همانطور که توماس کوهن (Thomas kuhn) اشاره کرده است، وقتی یک علم در جریان یک بحران قرار می گیرد، معمولاً بازگشت آن به تجزیه و تحلیل های فلسفی مرتبط با مبانی آن می باشد(12) در نتیجه (به خاطر وقوع بحران در علم اقتصاد) یک افزایش یک افزایش نسبی در علاقه (و گرایش) یک سری از اقتصاددانان در مورد موضوعاتی که به فلسفه علم اقتصاد مربوط می شود، بوجود آمده است.
پیرامون بحران مذکور به همان اندازه اطمینان هست که در مورد فقدان یک راه حل همه پسند، این اطمینان وجود دارد. در عین حال ما نشان می دهیم که موضوع به صورتی غیر صحیح در ذهن ها جا افتاده است. اصولاً این اعتقاد اشتباه است که «علم اقتصاد مادامی که با یک بحران ناگهانی مواجه نشود، توانایی تجزیه و تحلیل و ارائه طریق در برخورد با مشکلات اقتصادی را دارد.(13) به طور خاص دیدگاه خوش بینانه و تضمین نشده ای (و تثبیت نشده ای) که در دو دهه 1950 و 1960 نسبت به تئوری ها و روش های اقتصادی مطرح بود (و طمطراق شدید اقتصاد اثباتی) هیچ نوع شاهد و دلیلی برای پیشرفت و موفقیت ما در حال حاضر به حساب نمی آید. بلکه برعکس این ها شواهدی برای ضعف جامعه شناختی روانشناختی و در عین حال (نشانگر) خودستایی علمی ما است که باعث شده گرفتار وضع بحران فعلی شویم. همان دو دهه شاهد حاکمیت اوضاع و شرایط مشابه جامعه شناختی روانشناختی در میان سایر دانشمندان علوم اجتماعی نیز بودیم. محتمل نیست که این وضعیت را حمل بر امور تصادفی تاریخی نماییم. زمانی که پایان ایدوئولوژی اعلام گردید(14) وقتی که روان شناسی رفتاری اختراع شد(15) ، هنگامی که جامعه شناسی کارکردی حاکم شد(16) شرایطی که داشتن یک سلسله آگاهی های تاریخی از عقاید و اندیشه ها و حوادث نوعی نقص محسوب می شد.(17)
حالت «خودستایی روشنفکری» منعکس کننده یک خوش بینی، اجتماعی اقتصادی گسترده تری از دوره اشتغال کامل، مصرف انبوه آزادی تجاری، توافقات سیاسی و امثال آن بود و همصدا با این شعار انگلیسی ها بود که «وضع تاکنون به این حد عالی نبوده است.» تشریح کامل ماهیت و علل و عوامل آن وضعیت خوش بینی اقتصادی اجتماعی نامعقول، از گنجایش این نوشته خارج است. در عین حال، این حقیقت خیلی محتمل است که هم در آن زمان و هم در حال حاضر رونق ها و رکودهای تئوری های جزمی (ارتدکس) اجتماعی اقتصادی بیشتر تحت تأثیر فضا و محیط اجتماعی اقتصادی بوده اند (تا عوامل دیگر). و مسأله مهمتر از این است که یک قضیه ناگهانی و یا مدام فکری رخ داده باشد. عملکرد نسبتا یکنواخت اقتصادی اجتماعی غرب خیلی کاری به درست یا غلط بودن تئوری های موجود نداشت. اصولاً شواهدی وجود نداشت که نشان دهد، این تئوری ها استفاده عملی داشته اند. برای حل مسائل جدی و یا دریافت توصیه هایی جهت حل مسایل و مشکلات، به تئوریها رجوع نمی شد. آن ها به حال خود رها شده بودند که به تقویت زمینه های خود و اختراع و حل معماهای علمی بپردارند.
حالا اجازه بدهید به بررسی یکی از ادعاهای استفاده از تئوری ها بپردازیم. یعنی در ارتباط با اقتصادی به سنجش بپردازیم که در آن ادعا می شد که موفقیت های اقتصادی پس از جنگ، نتیجه مستقیم کاردکرد تئوری های کینزی بوده است. هیچکس منکر این حقیقت نیست که «جان میناردکینز» در ارتباط با بیکاری ناشی از کمبود تقاضا، یک تئئوری رضایتمندانه را پیشنهاد (و طراحی) نمود، که بطور وسیعی تدوین کننده تکنیک های مدیریت تقاضا(18) در جوامع سرمایه داری گردید. این موضوع نباید باعث شود که زیاد خوشبین بود؛ چون موضوع جدیدی نبوده است؛ یعنی این ایده که هزینه های عمومی می توانند در تحقق یک سلسله تعادل های اقتصادی در سطح کلان (افزایش رُشد اقتصادی) کمک کنند، در گذشته (هم در تئوری و هم در عمل) به میزان زیادی سابقه داشته است. می توانید سیاست های اقتصادی مربوط به صنعتی شدن آلمان و ژاپن را به عنوان نمونه در نظر بگیرید. اگر آن دسته از اقتصاددانان نئوکلاسیک که ادعا می کردند «یک پوند سرمایه گذاری بخش عمومی دقیقا یک پوند سرمایه گذاری بخش خصوصی را کاهش می دهد»،(19) راست می گفتند، در آن صورت این که هموطنان آنان زیر سر نیزه های آلمانی (در جنگ جهانی اول) نابود می شدند، می تواند نوعی خواب و خیال بوده باشد؛ زیرا این سر نیزه ها و قدرت اقتصادی پشت سر آن، در نتیجه دخالت مستقیم دولت آلمان در اقتصاد آن کشور بوده است.(20)
در دهه 1920 بسیاری از اجزاب سیاسی و عده ای از روشنفکران پیشنهاد دخالت دولت در اقتصاد را داده اند. در انگلستان در اوایل 1929، کینز، جرج (21) و مُزلِی (22) (Mosely)سندی را به امضاء رساندند که چنین دخالت هایی را پیشنهاد می کرد. مطمئنا ریشه برخوردهای درونی حزب کارگر که باعث فروپاشی آن حزب در سال 1931 گردید بایستی مرتبط با وجود دیدگاه های متفاوت در همین زمینه باشد. حتی سیاست متعادل اقتصادی روزولت قبل از انتشار تئوری عمومی کینز بود.(23)
البته موفقیت کینز در تطبیق این نوع سیاست ها، با چهارچوب تئوری های جزمی (ارتدکس)(24) اقتصاد با وجودی که دارای نسخه قبلی هم بود نوعی پیشرفت مهم عقلانی (و روشنفکری) به حساب می آید. اما این سیاست ها با فقدان هر مطلبی پیرامون میل نهایی به مصرف و کارآیی نهایی سرمایه و یا تقاضای سفته بازی پول(25) عمل می شد و هنوز هم عمل می شود. در هر صورت اقتصاد زمان جنگ محتاج یک تئوری اشتغال کامل نبود. و وظیفه بازسازی پس از جنگ (چه توسط جناح فاتح و چه از ناحیه گروه شکست خورده) به طور خودکار منجر به اشتغال کامل از منابع می گردید. در عین حال در آن شرایط کتاب تئوری عمومی به رشته تحریر در آمده بود و شاید بتوان برای آن در ارتباط با توجیه وقایع تجربی آن زمان، نوعی ارزش و اعتبار نیز قایل شد.(26) اما برای دهه های بعد (دهه های پس از انتشار کتاب کینز) چطور؟ درسی که کینز به سیاستگزاران بخش عمومی و مشاوران اقتصادی حرفه ای آنان می داد دقیقا چه بود؟ خیلی خلاصه می توان گفت: هزینه های عمومی راه علاج همه چیز در تمامی زمان ها و کلیه موقعیت ها (از موقعیت های سیاسی و حزبی گرفته تا رفاه اجتماعی و رُشد اقتصادی) می باشد. در عمل (براساس تئوری مذکور) هیچ نوع تمایز قابل توجهی بین هزینه های مصرفی و سرمایه گذاری، بین اشتغال کامل بلند مدت و رفاه و فراوانی حاصل از انباشت سرمایه و یا سیاست های کوتاه مدت (که به خاطر نقش انفعالی پس انداز، افزایش مصرف تشویق می گردد)، وجود ندارد.(27)
با این اوضاع و احوال آیا می توان امور مذکور را شواهدی برای نشان دادن موفقیت تئوری های توافق سیاسی و یا تئوری های اقتصاد اثباتی، محسوب نمود؟ آنچه را می توان به عنوان سهم و نقش اقتصاد اثباتی در این پیروزی عقلانی دانست، یکی حل بعضی از معماهای کینزی است و ان معمای مربوط به خطی بودن یا خطی نبودن تابع مصرف بلند مدت است؛ و دیگری بازسازی تئوری نئوکلاسیک با توجه به اثبات این امر است که تئوری کینزی نیز زاییده شده از تئوری نئوکلاسیک می باشد.
از همان اوایل دهه 1930 این موضوع قابل پیش بینی بود که سیاست های مبتنی بر تئوری کینزی، آثار تورمی بهمراه خواهد داشت. این موضوعی بود که می بایست خیلی زودتر و خیلی جدی تر از این، با آن برخورد می شد (بئوی اقتصاد اثباتی حتی در ارائه طریق برای حل چنین موضوع روشنی نیز موفقیتی بدست نیاورد. به عبارتی تئوری مذکور بکار رفته است اما منشأ اثر مثبت و قابل توجهی نبوده است).
لذا این امر اشتباه است که معتقد باشیم: علت بحران علمی فعلی به طور عمده این است که کارکرد تئوری های اقتصادی اجتماعی، متوقف گردیده است. ریشه بحران واقعی در این امر است که دانشمندان همواره تنها یک فضا و اوضاع و احوال اقتصادی اجتماعی آنی (در محدوده خاص) را معرفی کرده، و خود را با آن و شرایط آن تطبیق می دهند. ما همه آگاهیم که شرایط عدم تعادلی جاری مربوط به اوضاع اقتصادی اجتماعی، ممکن است بدون کم ترین تلاش از ناحیه دانشمندان علوم اجتماعی صورت گیرد (بدون نقش تئوری ها موضوع تغییر کند). کشورهای تولید کننده نفت ممکن است زمانی مهربان تر و یا کم زودتر شوند (کنایه از تغییر شرایط و اوضاع و احوال کلی است).
جوامع غربی ممکن است با شدت کمتری به افزایش رفاه خود بپردازند (این ها و موارد مشابه آن ها نمونه های خاص و ساده ای هستند). لذا به دست آوردن بعضی توضیحات مربوط به بحران های علمی پیرامون علوم اجتماعی، نسبتا ساده می باشند و ممکن است همین موضوع ما را فریب دهد که باور کنیم تئوری ها در جریان هستند (و کار می کنند). اگر به این موضوع برسیم یک مصیبت بزرگ خواهد بود (نوعی خوش بینی غیر عقلانی و نامعتبر نسبت به تئوری ها).
تا زمانی که ما بحران فعلی را، کارکرد ناقص و مقطعی بدانیم و آن را علامت یک بیماری وسیع و حساس ندانیم، وقوع مصیبت (علمی) بسیار محتمل است. در آن صورت ما بایستی در ایجاد یک سلسله رونق ها و رکودهای روانشناختی به موازات مابازاء جامعه شناختی آنان خودمان را مقصر بدانیم.
این بحران واقعی علوم اجتماعی (و شاید همه علوم) در زمان ما می باشد. و این در حالی است که سازمان آموزشی و حرفه ای (تخصصی) ما در این زمینه هیچ نقش سازنده ای ندارد؛ نه نقش راهبردی جامعه را بعهده دارد و نه به نقادی آن می پردازد. مثلاً در زمان رونق، به کشف مسایل و مشکلات پنهانی آن بپردازد و سپس پیش بینی کند که در صورت عدم توجه به آن مسایل و مشکلات، کسادی (و رکود) به وقوع خواهد پیوست. سازمان مذکور به جای پرداختن به این امور، در بهترین شرایط یک مستخدم غیر نقاد است که به دنبال جریان حرکت می کند و در بدترین وضعیت، مأمور است و معذور (به عبارت دیگر بزرگ ترین هنر نظام آموزشی و حرفه ای این شده است که وضع موجود را حفظ نماید و هیچ گونه بازنگری در روش ها در طول زمان به عمل نمی آورد).(28)
بررسی فعلی به جای خود کمترین تلاش فکری (عقلانی) در این زمینه است و پاسخی است براساس مفاد فوق که به بحران علم اقتصاد و علوم اجتماعی داده می شود. هدف ظریفتر این کوشش ارئه یک مطالعه نقادانه از مبانی منطقی و روشهای علم اقتصاد و ویژگی های اخلاقی، ایدئولوژیکی و جامعه شناختی مربوط به پیشرفت و یا رکود آن می باشد. و در قالب گسترده تری (و با هدف بالاتری) به ارائه چهارچوبی اقدام می نماید که شاید در آن، ریشه های بحران حقیقی علم اقتصاد کشف گردد. ضمنا در این زمینه هیچ نوعی پیش فرض مورد نظر نیست که مثلاً یک سری تلاش های محدوده توسط یک نویسنده غیر مشهور دارای تأثیر مهمی بر عقاید انسان ها و یا بر مسیر تحولات آن ها باشد. این امر چیزی بیشتر از یک تلاش جهت تحقق مسئولیت (و وظیفه) اجتماعی و مسئولیت (و تعهد) روشنفکری نیست؛ که در قالب یک اصطلاح فارسی که «وظیفه رسول، رساندن پیام است» بیان شده است (علی رغم این که هر نتایجی برای خودش و برای گیرنده پیام داشته باشد.)(29)
بسیاری از مسایل مربوط به فلسفه اقتصادی با میزان قابل ملاحظه ای از سوء تفاهم و درهم ریختگی همراه است. یک سری از این مشکلات بایستی به دلیل این واقعیت باشد که اقتصاددانان، موضوع را خیلی جدی تلقی نمی کنند؛ و در عین حال از قضاوت های مربوط به مسائل گوناگون نیز خودداری نمی نمایند. یک سری دیگر ناشی از انتزاعات مکرری است که در ارتباط با این موضوعات نسبت به دورنمای تاریخی آن ها و یا از اصل معارفی که اینها از آن معارف قرض گرفته شده اند، به عمل آمده است.
مبحث بعدی در برگیرنده بازنگری اجمالی از عقاید و روش های اقتصادی است، که با امور اساسی فلسفه علم و تاریخ اجتماعی مرتبط است. لذا به نحوی زمینه ساز، استدلالات مباحث بعدی خواهد بود. مبحث سوم به بررسی اندیشه معیارها و وضعیت اقتصاد اثباتی در ارتباط با اثبات گرایان منطقی و فلسفه علم پوپر می پردازد. در قالب مبحث چهارم نوعی ارزیابی نقادانه نسبت به فلسفه علم جدید بویژه اندیشه پرفسور کوهن و دکتر لاکاتوش، صورت می گیرد. این ارزیابی هم در درون خود آن نظریات و هم در ارتباط با کاربرد آنان در تاریخ و روش های علم اقتصاد به عمل می آید. مبحث پنجم به مطالعه و تشریح اوضاع و رفتار ساختار آموزشی و ریشه های اجتماعی و نهادی آن اختصاص دارد. در مباحث بعدی بررسی مفاهیم ارزشی و ایدئولوژی و تناسب و ارتباط آن ها با مباحث علمی مورد توجه قرار می گیرد.
تمام این برنامه قسمتی از یک تلاش است که توسط آن از طریق کشف قلمرو جهلمان به محدودیت های دانش و آگاهیمان پی ببریم.
یادداشتها و اضافات
چون موضوعات مورد اشاره به مناسبت های خاص خود، وارد وادی فلسفه، علم، فلسفه علم، جامعه، و امثال آن می گردد، ناچار نیازمند یک سلسله اضافات است. آن اضافات برای رعایت امانت در ترجمه در پی نویس مستقلی فراهم آمده با علامت (م) مشخص گردیده است. در مواردی نادر برای واضح تر نمودن مطلب اصلی، به ذکر عبارات یا کلماتی در داخل پرانتز اقدام شده است. در مجموع تلاش این بوده که ترجمه نسبتا کاملی از این نوشته مفید صورت گیرد.
1 این مطلب از مضمون کلام استاد برجسته اقتصاد جناب آقای دکتر محمد حسین تمدن جهرمی استفاده شده است.(م)
2 این مطلب که در بررسی دقیق مسایل اقتصادی، اجتماعی، مطالعه پیوندهای فلسفی آن ها ضروری است، علاوه بر نویسنده محترم مورد تأکید بسیاری از دانشمندان و حتی عده ای از اقتصاددانان می باشد. در این رابطه حداقل می توان به منابع زیر مراجعه نمود:
a) G.C. Archi Bald Method and apraisal in Economics,the social Sciences Philosophy of the social Sciences 1979.
b) F. Hahn and M.Hollise philosophy and economic theory, oxford university press 1979.
3 چون هدف از ذکر پیشگفتار در این جا، روشن شدن عناوین اصلی بحث می باشد لذا تنها قسمت هایی از آن که ارتباط مستقیم با موضوع دارد ترجمه شده است. مثلاً قسمتی از پیشگفتار در مورد موضوعات مطرح شده در کل کتاب است و یا قسمتی از آن به تقدیر و تشکر از تمامی افراد و یا نهادهایی اختصاص دارد که به نحوی نویسنده محترم را مورد مساعده قرار داده اند. در نتیجه این نکات در حال حاضر ترجمه نشده اند. بدیهی است زمانی که ترجمه کامل را ارائه دهیم به همه نکات مذکور اشاره خواهد شد. اما پس از اتمام پیشگفتار و با ورود به اولین قسمت متن اصلی، تمامی عبارات ترجمه شده اند.(م)
4 شاید لازم باشد به مفهوم فلسفه و به خصوص فلسفه علم اشاره ای بشود. برای فلسفه تعابیر مختلفی بکار برده می شود. مثلاً «جان دیویی» معتقد است که از زمانی که بحث های فلسفی جدی تلقی شد، همواره فرض شده که فلسفه دلالت بر مجموعه ای از حکمت و خرد می کند که بر جریان زندگی تأثیر می گذارد. «ویندل بند» می گوید:
فلسفه یک علم انتقادی است که در ارتباط با ارزش های کلی و جهانشمول است. هربرت اسپنسر (فیلسوف انگلیسی دوره 19031820) فلسفه را یک معرفت جهانی می داند که به همه چیز مربوط می شود. به خاطر همین گسترده نگری فلسفه است که بعضی صاحب نظران معتقدند که به جای تعریف فلسفه، گرایشات فلسفی، مسایل و روش فلسفه، فرایند و نتایج فلسفی بحث شود. خلاصه فلسفه، فرایندی فیلسوفانه از حل یک سری مسایل خاص با روش های خاص و گرایش های خاص بوده که منجر به نتایج و آثار ویژه ای می گردد:
R.N Sharma Overview of Philosophy, Sargeet Publication 1983 P.188.
و شاید به این دلیل باشد که بعضی از فلاسفه معتقدند که قدم اول در درک مسایل فلسفی آن است که بدانیم مسایل فلسفی کدامند. حتی اگر به این نتیجه برسیم که «اصولاً فنی بنام فلسفه وجود ندارد» این جمله نیز بر مبنای نظر وینگنشتاین خود یک مدعای فلسفی است. رجوع شود به:
«آلن راین، فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه عبدالکریم سروش، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1367، ص 2»
قابل ذکر است که آنچه در این جا بیشتر مورد توجه است و تأکید مؤلف محترم هم بر آن است، شعبه خاص و جدیدی از فلسفه به نام «فلسفه علم» می باشد که قوانین کلی و اصول حاکم بر هر معرفت را مورد کنکاش قرار می دهد. و شاید بتوان روش شناسی علم (متدلوژی علم) را نیز به نحوی زیر مجموعه فلسفه علم دانست (بعدا در این رابطه توضیح داده می شود). شاید دلیل این که نویسنده محترم فلسفه، تاریخ و جامعه را همراه و مرتبط با هم مطرح می کند، ارتباط ریشه ای و سه گانه ای باشد از آن عناصر که در فلسفه علم تدوین شده است؛ زیرا جدا کردن معارف فلسفه، جامعه شناسی و تاریخ اگر هم امر ممکنی باشد، امری معقول و متناسب نیست. برای اصطلاح بیشتر رجوع شود به:
Peter T.Mani Cas, The History and Philosophy of the Social Sciences, Black Well U.K 198.(م)
5 در اینجا جا دارد برای تکمیل بحث فلسفه علم به بعضی مطالب ابتدایی پپرامون خود علم نیز اشاره شود. زمانی که علم به طور کلی مورد توجه باشد، به مجموعه دانستنیها، اطلاعات و آگاهی ها اطلاق می شود. و زمانی یک مفهوم خاصتری از علم مورد توجه است. ما معنای دوم را در نظر می گیریم. متفکران مختلف عبارات گوناگونی برای علم (به مفهوم خاص) به کار می برند. یکی از صاحب نظران معرفت شناسی در مورد علم می گوید «علم طبق یک تعریف تقریبی، آن چیزی است که مردمان عادی درک نمی کنند، آن نوع دانش و آگاهی است که ذهن ها و مغزهای ممتاز به آن دسترسی پیدا می کنند، علم با تلاش و کوشش زیاد بدست می آید، و آنچه را که هر شخصی می تواند بفهمد، نمی تواند علم محسوب شود:
Fritz Machlup Methodology of Economics and other Social Sciences, Academic Press newyork 1978p.361.
به عبارت دیگر علم شعبه ای از دانش است که به تدون منظم (و سیستماتیک) واقعیّت ها اصول و روش ها مرتبط است. بنا به تعبیر بعضی از دانشمندان جامعه شناسی، علم را تنها می توان از طریق معرفت شناسی درک نمود:
M. Pusey, Jurgen Habermas, Ellis Horwood, England 1987p.20
معمولاً در معرفت شناسی برای مفهوم کلی از علم ماده Knowledge به کار گرفته می شود و برای مفهوم خاص آن (مفهوم دوم) از واژه Scienceاستفاده می شود.
ضمنا صاحب نظران اندیشه های مارکسیستی (که براساس تجزیه و تحلیل ماتریالیسم دیالکتیک استدلال می کنند) علم را پدیده ای می دانند که ساخته و پرداخته فرایند تولید است:
M.Cornforth, theory of Know ledge, Unwin Brother Limited forth edition, Englan 1976 p.95.
شاید مناسب باشد این نکته ذکر شود که در استدلال های اصولی در میان دانشمندان اسلامی، علاوه بر این که علم به معنای کلی (مجموعه آگاهی ها) و علم به مفهوم خاص (که طبق نظریه عقلایی باشد) را می پذیرند، دو مفهوم دیگر نیز به کار می برند، که شاید مختص به خود آن ها و مورد توجه در بحث های اصولی و فقهی باشد. و آن کاربرد دو واژه «علم» و «علمی» می باشد. به این صورت که علم را آن نوع آگاهی می دانند که مطابق با واقع (حقیقت حتمی و یقین کامل) باشد. و این تنها زمانی تحقق می یابد که اطمینان حاصل شود، موضوع را خداوند گفته (در قرآن) و یا پیامبر و امامان فرموده اند. اما وقتی تعبیر «علمی» بکار می برند منظورشان این است که طریقی و وسیله ای بکار برود که از نظر شرعی حجت و معتبر باشد. لذا اگر نوعی آگاهی حاصل شد که ابزارهای شرعی، آن را تأیید می کنند و از راه های مشروع به دست آمده باشد، این اعتبار علمی دارد اگر چه به حد علم نرسیده باشد؛ به عنوان مثال اگر تعداد بسیار زیادی بدون واسطه روایتی را از پیامبر و یا از امامان نقل کنند (اما تعداد آن ها آنقدر زیاد باشد که امکان خلاف واقع نباشد (مقایسه ای ظاهری بکنید با بازار رقابت کامل، که آنقدر تعداد خریداران و فرشنده ها زیاد است که امکان تأثیرگذاری روی قیمت وجود ندارد) در آن صورت، علم حاصل می شود. اما اگر یک روایتی را تنها یک نفر از پیامبر یا امام نقل کند ولی آن شخص هم تخصص لازم را دارد و هم از سایر جهات (راستگویی و تقوا و امثال آن) مورد اعتماد باشد، در این حالت نقل قول این شخص عالم قابل قبول است و آنرا علمی می گویند (چون در هر صورت قطعیت علم را ندارد). برای اطلاع بیشتر حداقل می توان به منابع زیر رجوع نمود:
الف) شیخ مرتضی انصاری، فرائد الاصول (مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1365) صص 74، 28، 24، 4143، 179، 222، 257.
ب) شیخ عبدالکریم حائری، دررالفوائد (مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1408) صص 360349.
ج) شیخ محمد کاظم خراسانی، کفایة الاصول (موسسه آل البیت، قم، 1409) صص 269250، 301280، 315 292 (م).
6 موضوع افراط و تفریط، هم در حرکات عمومی و هم در تجزیه و تحلیل های اندیشه ای معمولاً مشکل آفرین بوده است. اگر روند متعادل (نه افراط و نه تفریط) در همه موارد مطلوب نباشد، حداقل در بسیار از موارد اندیشه درستی است. به نحوی که شاید بشود بخشی از شکست هایی که در نتیجه تندروی و کندروی بوجود آمده در قالب همان روش و ابزار و به همان خاطر توجیه نمود. این مطلب وقتی وارد مقوله اجتماعی انسانی گردیده، اهمیت و تأثیر بیشتری به همراه داشته است. به عنوان مثال در اندیشه های مربوط به فلسفه علم و یا جامعه شناسی علم، طرفداران اصالت تجربه (empriororosticism) به نحوی افراط کرده اند و در مقابل هواداران اصالت تئوری (Perioristicism) به گونه ای به وادی تفریط گراییده اند. در مقابل این دو آن روشی مطلوبتر و عملی تر بوده است که نوعی ارتباط و همخوانی بین تجربه و تئوری را قائل بوده است. یا مثلاً در اندیشه عملیات گرایی (Operationalism)آنقدر افراط می شود که محقق مجبور است حتی برای تعریف هر کلمه یک نوع دستگاه اندازه گیری خاص داشته باشد. و در مقابل در تفکر ضد روش «فای رابند» به هر نوع روش در تحقیق حمله شده و آنرا مانع پیشرفت علم و تحقیق می شمارد (در مورد این دو اندیشه در مباحث بعدی اشاره می شود). حتی در ادبیات اندیشه اقتصادی، افراط و تفریط در سیاست های اقتصادی نیز آثار منفی خود را داشته است. خصوصی سازی افراطی (حرکت بسوی سرمایه داری کامل) باعث ناموفقیت هایی گردیده است. از آن سو دولت گرایی مطلق (بسوی سوسیالیسم کامل) نیز مشکلات دیگری به همراه داشته است. یا مثلاً در امور فرهنگی و تربیت دینی، زهدگرایی افراطی به تصوف و ترک کامل دنیا منجر شده و ماده پرستی شدید نتیجه اش انکار عقبی است. در این مقوله بحث زیاد است و مثال فراوان. شاید مناسب باشد این بحث را با کلامی از علی (ع) در این رابطه به پایان برسانیم. اشاره به این سخن نه به این خاطر است که گوینده یک چهره اسلامی است بلکه بعنوان یک انسانی است که همه افراد و مکاتب می توانند از اندیشه آن بهره مند شوند. به عبارت دیگر منظور ما صرفا اشاره به یک روایت نیست بلکه یک استفاده معرفت شناسانه مورد نظر است. ایشان می فرمایند:
«الیمین و الشمال مضلّة، طریق الوسطی هی الجادة» یعنی چپ روی و راست روی (منظور افراط و تفریط) هر دو گمراهی است، راه مستقیم، راه صحیح می باشد.
در این رابطه رجوع شود به: الف) عربی: ابن ابی الحدید، «شرح نهج البلاغه»؛ دارالاحیاء، قاهره، 1959) ج 1، ص 273 (م)
ب فارسی: علی نقی فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه (انتشارات فیض، 1366) ص 69.(م)
7 با وجودی که مؤلف محترم در مباحث بعدی به خصوصیات تئوری ها در علوم طبیعی وانسانی اشاره می کنند، در عین حال، اشاره یک نکته در این قسمت ضروری به نظر می رسد. از اواخر قرن نوزدهم که علم روان شناسی به سایر معارف افزوده شد و بخصوص در قرن بیستم که سایر علوم اجتماعی وارد شدند، بین صاحب نظران فلسفه علم یک بحث اختلافی بطور جدّی در گرفت. اصولاً تا زمان نیوتن (17271642)، علم فیزیک حاکم بر سایر معارف بود. بقیه علوم طبیعی و کلیه علوم اجتماعی از قرون هیجده و بخصوص نوزده مطرح شدند. در نتیجه بحث اصلی فلسفه علوم اجتماعی از اواخر قرن 19 و بویژه اوایل قرن 20، جدی گردید. اما بحث جدی این بود که کدام تئوری ها علمی و کدامیک غیر علمی هستند. در ابتدا نظر برتر این بود که تنها گزاره هایی صلاحیت علمی بودن را دارند که تجربه پذیر باشند. و این موضوع با توجه به حاکمیت علوم طبیعی و تدوین روش های سنجش آن علوم در آن زمان، به نظر امری طبیعی جلوه می کرد. بعضی از فلاسفه مانند ارنست ماخ ( E.Machفیزیک دان و فیلسوف اتریش در دوره 18161838)، ریچارد آوناریوس ( R.Acenariusفیلسوف آلمانی دوره 18961843) و کارل پیرسون ( K.Pearsonدانشمند انگلیس مربوط به دوره زمانی 19361857) مسأله پیش بینی کردن تئوری های علمی را مطرح کردند (می توان رجوع کرد به: کارل همپل «فلسفه علوم طبیعی» ترجمه حسین معصومی همدانی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1369 ص 529. به عبارت دیگر قبل از موضوع پیش بینی، نقش تئوری های علمی در توصیف و یا توضیح پدیده ها خلاصه می شد و حالا نقش جدیدی به آن افزوده شد. حال اگر این دو ویژگی را بعنوان ملاک علمی بودن معارف مختلف در نظر بگیریم، در آن صورت بسیار مشکل خواهد بود که بتوانیم تمام علوم اجتماعی را در قالب «علمی» جای دهیم؛ زیرا بسیاری از گزاره های موجود در علوم انسانی و طبیعی حالت دستوری (Normative)داشته، بار ارزشی و توصیه ای دارند، در حالی که برای ایفای نقش توضیح و توصیف و بویژه نقش پیش بینی، بایستی گزاره ها وضعتی اثباتی (Positive)داشته باشند. مؤلف محترم با توجه به این که یکی از نقش های علوم اجتماعی و انسانی را توصیه و تجویز قلمداد کرده اند، به نحوی به حل این مشکل پرداخته اند. لذا می توان گفت وظیفه تئوری های علوم طبیعی توصیف و پیش بینی است و وظیفه تئوری های علوم اجتماعی، توضیح و تجویز است (م).
8 روبسپیر وکیل دعاوی و انقلابی معروف فرانسه (17941758) می باشد که با تشکیل کمیته هایی به نام «کمیته های وحشت» با بدترین شکنجه ها به قتل مخالفین خود مبادرت می ورزید. ژاکوبن ها یک سری گروه های فرانسوی افراطی بودند که هم در زمان روبسپیر و هم هنگام حکومت ناپلئون بناپارت، علیه حکومت دست به شورش می زدند. در زمان روبسپیر از طریق قتل عام، شورش آن ها سرکوب گردید. اما بناپارات با کاربرد درایتی نسبی و از راه های مسالمت آمیزتر با آن ها (و سایر گروه های مخالف) برخورد می کرد. برای اطلاعات بیشتر می توان به منبع زیر مراجعه نمود:
ویل وآریل دورانت «تاریخ تمدن» (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، جلد یازدهم، تهران، 1365) (م).
9 شاید در جهت تأکید بر بیان نویسنده اشاره به دو نکته لازم باشد: یکی وجود اصل تعصب و علم نمایی در میان عده ای از دانشمندان و بویژه دانشمندان علوم اجتماعی است. یکی از زمینه های مهم که هم به این بحث ارتباط دارد و هم به مبحث علمی بدون علوم اجتماعی بی رابطه نیست (و قبلاً اشاره شد)، بحث علمی بودن و یا علمی نبودن علوم اجتماعی (من جمله جامعه شناسی و اقتصاد) می باشد. همان طور که گذشت عده ای از دانشمندان معتقدند که علوم اجتماعی با توجه به قالب دستوری آن و وجود رفتارهای متفاوت انسان ها، بطور تجربی آزمون پذیر نمی باشند و لذا نمی توان قید علمی بودن برای آن بکار برد. مطلب قابل توجه این است که دانشمندان علوم اجتماعی (عده قابل توجهی) در مقابل این نقد، ابراز نگرانی کرده و با یک انرژی و شدت خاصی به دفاع و جوابگویی و به اصطلاح به اثبات علمی بودن، علوم اجتماعی پرداخته اند. این نقدها و دفاع ها گاهی از چهارچوب منطق و استدلال علمی خارج شده، با تعصبات و اغراض خاصی همراه شده است. بعضی از صاحب نظران این دفاع را ناشی از نوعی عقده حقارت نسبت به علوم طبیعی می دانند. در این رابطه می توان به منابع زیر مراجعه نمود:
a). Fritz Machlup, the Methodology of opict pp333_344b).D.N.
Mcloskey the Rhetorics of Economics Journal of Economic Literature Vol xxl June 1983 pp481_217
دومین نکته که به نظر رسید لازم است ذکر شود (و شاید این گریز اخلاقی مؤلف محترم باعث اشاره به آن باشد) آثار منفی این گونه مواضع غیر عقلابی (و غیر اخلاقی) است. چون قاعدتا دانشمندان بایستی دارای نوعی پختگی، شرافت، تحمل (و بردباری) در مقابل حملات و انتقادات دیگران باشند. هرچه این ویژگی ها کم رنگ شده و یا منجر به دفاع های غیر عقلانی و ناحق گردد (که مثلاً تلاش این باشد نظر خود حاکم و اندیشه علمی مخالفین محکوم گردد)، آسیب ها و آفتهایی برای علم و عالمان فراهم می آید؛ زیرا به جای نقد و تحلیل علمی و منطقی، تعصبات و علم نمایی حاکم خواهد شد. صرف نظر از این که علم در بحث فعلی ما با علم مورد نظر اسلام چه تفاوت هایی دارند و صرفا با اتکاء به نکات مشترک آن ها (که هر دو علم، ذخیره هایی از دانش و آگاهی هستند که با زحمت و تلاش حاصل می شوند)، مطلبی را اضافه می کنیم: و آن این که در اسلام استفاده از علم در بعضی زمینه ها نهی شده است. شاید یک دلیل این نهی جلوگیری از سقوط عالمان به موارد منفی باشد. در این زمینه از پیامبر(ص) روایتی آمده که قابل توجه است. دلالت ظاهری روایت بر بحث فعلی ما تا حدی روشن است. عین روایت این است:
قال رسول اللّه (ص): لاتعلموا العلم لتماروا به السفهاء و تجادلوا به العلماء و لتعرفوا وجوه الناس الیکم و ابتغوا بقولکم عنداللّه فانه یدوم و یبقی و ینفد ماسواء.
(علامه محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه تهران، 1362، جلد 2 ص 38. یعنی پیشرفت علم در صورتی است که آن را در امور زیر مورد دقت قرار دهید. و اگر این موارد را توجه نکنید علم دوام نیاورده از بین می رود (تباه می شود):
- علم را یاد نگیرید که در مقابل جاهل ها نوعی فخر فروشی کنید.
- علم را برای مجادله با دانشمندان (و ابراز تعصبات علم نمایی) استفاده نکنید.
- علم را با این هدف فرا نگیرید که مردم را به سوی خود بکشانید.
- علم را به این خاطر فرا گیرید که به جستجو و بدست آوردن آنچه نزد خداوند است، استفاده کنید.
همین مضمون را یکی از عالمان اهل سنت نیز ذکر کرده است (علامه علاء الدین هندی،، کنز العمال، مؤسسه الرساله، بیروت 1985، ج 10، ص 201). (م)
10 با توجه به این که کتاب مورد نظر در دهه 1980 منتشر گردیده است به نظر می رسد منظور از دهه گذشته دهه 1970 باشد (م).
11 تئوری اقتصاد نئوکلاسیک (که توسط مؤلف مورد نقادی قرار گرفته است) حداقل تا اواخر قرن 19 بر ادبیات نظری اقتصاد سیطره کامل داشت. این سیطره به نحوی غالب شده بود که تخطی از اصول آن، بسیار مشکل بود (کاربرد و عبارت «مرتد گونه» توسط نویسنده بسیار جای تأمل دارد). شاید اولین اندیشه که تقریبا به طور جدی به نقد تئوری مذکور پرداخت، اندیشه نهادگرایی (institutionalism)بود. بنیانگزاران اولیه این تفکر عبارت بودند از افرادی مانند وبلن (1857_ 1929T . veblen)، راجرز کمونز (19451862) (R.commons) و میچیل (W.Mitchell)که در دوره زمانی 1874 تا 1948 می زیسته است. شرایط حاکم به گونه ای بود که فرض های اقتصاد نئوکلاسیک مرتب زیر سئوال می رفت. شاید اولین دوره هایی بود که مسأله انحصار مطرح می شد (در مقابل فرض رقابت کامل که از فروض پایه ای اقتصاد مسلط نئوکلاسیک بود). شرایط زندگی کارگران وخیم بود. با وجودی که دولت کمترین دخالت را باید می داشت، به ناچار در گمرکات بر دخالت خود افزود و از قدرت پلیسی خود برای سرکوبی کارگران معترض استفاده می کرد.
در عین حال فساد سیاسی در میان دولتمردان مزید بر علت شد. خلاصه این امور و موارد مشابه (همانند تأثیر مکتب تاریخی آلمان بر دانشمندان آمریکایی که پایه گذار مکتب نهادگرایی بودند و افکار ملی گرایی اقتصاد دانان آلمان در آن شرایط) باعث شد که مکتب مذکور مطرح شود. به جند محور اساسی از اندیشه نهادگرایی اشاره می کنیم: یکی این بود که اقتصاد بایستی به عنوان یک معرفت کلی مطالعه شود. و نباید بصورت واحدهایی جدا شده از هم مورد توجه باشد. اقتصاد با مسایل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی ایدئولوژیکی کاملاً ارتباط دارد و مطالعه مستقل آن مفید نیست. این مکتب نقش نهادها را در زندگی اقتصادی مورد تأکید قرار می دهد. نهادهای علاوه بر تشکیلاتی مانند، مدارس، زندان ها، اتحادیه ها، بانک ها، شامل الگوهای سازمان یافته رفتارهای گروهی، آداب، عادات اجتماعی، نحوه فکر کردن و راه های زندگی کردن نیز می باشد. همه اینها می توانند روی سازمان اقتصادی مؤثر باشند. همچنین نهادگرایان با توجه به پذیرش تکامل داروینی، معتقد بودند که جامعه و نهادهای آن به طور ثابتی در حال تغییر و تحول هستند. لذا معمولاً به جای تعادل، حرکت و تغییر حاکم است. درنتیجه مسأله منحصر به اقتصاد نشده بلکه وارد وادی، فرهنگ، علوم سیاسی، جامعه شناسی، فلسفه، روان شناسی و روانشناسی اجتماعی نیز خواهد شد. بر خلاف اصل کلاسیک، هماهنگی منافع (بر مبنای نفع شخصی افراد)، مکتب نهادگرایی معتقد به تضاد منافع می باشد. لذا لازم است نهاد دولتی دخالت کرده، علیه انحصارات و مراکز ایجاد طبقات، مبارزه کند. و معتقدند که برای ایجاد وضعیت در آمدی عادلانه، بایستی مرتب در جامعه اصلاحات صورت گیرد و این را رد می کنند که نظام قیمت ها توزیع و تخصیص کارآمد به دنبال دارد. برای اطلاعات بیشتر می توان رجوع کرد به:
Jacob oser W.Blanchfield the evolution of Economic thought, Hercourt Brce, (u.s.a), third edition 1972 pp360_400.
بعدا اقتصاد دان معروف پروفسور گلبریث (Galbraith) به این مکتب پیوسته و آن را احیاء کرد. اقتصاد دانانی ماند کلدور ورابینسون نیز با زیر سؤال بردن بعضی دیگر از فروض نئوکلاسیک به دیگر منتقدان آن پیوستند. هر چند نوع انتقاد اینها در مواردی با هم متفاوت می باشد، اما مؤلف همه را یکجا ذکر کرده است. با توجه به این تقسیم بندی، می توان افرادی مانند چمبرلین (Chamberlin)، اسرافا (Srfe)را نیز به آن ها افزود. با ورود هیکس، لئونیت و فلپس برون و با توجه به تحولاتی که در روش شناختی حاکم در حال جریان است، می توان پیش بینی کرد که واردشدگان به این مجموعه از منتقدان، در آینده نیز بیشتر خواهد شد (م).
12 منظور از وقوع بحران در علم، در ادبیات پرفسور کوهن، این است که چنان اوضاع و شرایطی حاکم شود که علم و تئوری علمی دیگر نتواند جوابگوی مسایل و مشکلات موجود باشد. به عبارت دیگر کارسازی علم به سوی صفر میل نماید. پرفسور کوهن معتقد است که هر علمی که شرایط بحران را دارا باشد، فروض و مبانی آن مورد کنکاش قرار می گیرد. چون در مباحث بعدی با تفصیل بیشتری به دیدگاه کوهن پرداخته می شود در اینجا به همین خلاصه اکتفا می شود.(م)
13 اولاً منظور از علم اقتصاد در تمامی بحث مؤلف، همان علم اقتصاد نئوکلاسیک می باشد. در ثانی این که اشاره کردند نباید انتظار داشت علم اقتصاد توانایی تجزیه و تحلیل مشکلات را داشته باشد با توجه به همین علم اقتصاد نئوکلاسیک می باشد. حال اگر منتقدین نظریه نئوکلاسیک (من جمله مؤلف) توانستند با اصلاحاتی همه جانبه (با توجه به فرض های متدلوژیک مورد نظر)، تصور جدیدی از علم اقتصاد ارائه نمایند، شاید بتوان انتظار از علم اقتصاد را نیز بالاتر برد. لذا جا داشت مؤلف توانایی علم اقتصاد را به طور مطلق زیر سئوال نمی برد. بلکه مثلاً اشاره می نمود که علم اقتصاد با فروض و شرایط نئوکلاسیک چنان خواهد بود(م).
14 قبل از اشاره به موضوع «پایان ایدئولوژی» لازم است اجمالاً به مفهوم ایدئولوژی اشاره شود. چند نکته را باید توجه داشت، یکی این است: در ارتباط با «ایدئولوژی» بین دانشمندان اختلاف نظرهایی وجود دارد. گاهی ایدئولوژی بعنوان الگویی از عقاید و اندیشه ها قلمداد می شود که هم ساخت یک نظام اجتماعی را توجیه می کند و هم به حفظ آن نظام کمک می کند.
L.BROOM and P.Selznick Sociolgy Harper edition newyork foarthedition p.256
زمانی از ایدئولوژی، به این صورت یاد می شود که «دیدگاه های کم و بیش منظم شده ای است که توسط گروه ها اجتماعی معین در طول تاریخ و در مراحل مشخصی از توسعه اجتماعی حاصل شده است».
Maurice Cornforth, theory of knowledge opcit p.67)
و یا گفته می شود ایدئولوژی یک مجموعه اندیشه های ذهنی است که اعضای گروه های خاصی و یا حرکت های اجتماعی معینی براساس آن ها وجوه مختلف زندگی را توضیح می دهند. همچنین ایدئولوژی به صورت رشته هایی تدوین شده از عقاید و اندیشه ها درباره حقیقت و درباره زندگی اجتماعی تعریف شده که بعنوان یک دانش عمومی نهادینه شده، و چنان در درون جامعه گسترش یافته که به صورت یک آگاهی مسلم برای گروه های اجتماعی محسوب می شود.
G.Ritzer, Sociolgical theory. Aknopf pub.(new york 1988 p.433)
نکته دوم این است: که از دیدگاه متفکران غربی ایدئولوژی حاکم در قرن 19 و حتی تا قبل از جنگ جهانی دوم، ایدئولوژی مارکسیستی و سوسیالیستی بود. شمول و گستردگی این ایدئولوژی در ذهن آنان به گونه ای بود که گهی کاندیدای منحصر به فرد واژه ایدئولوژی مارکسیسم و سوسیالیسم بود. در نتیجه زمانی که به دوره پایان ایدئولوژی اشاره می شود، یکی از مهمترین مصادیق آن، ایدئولوژی فوق می باشد. معمولاً به پیامدهای دوره پس از جنگ جهانی دوم و بخصوص در دهه 1950 و دوران جنگ سرد، «عصر پایان ایدئولوژی اطلاق می شود.» در عین حال با توجه به سقوط دولت های کمونیسم اروپایی شرعی (بلغارستان، مجارستان، یوگسلاوی، لهستان) در دههه 1980 و بازگشت نظام اقتصاد بازار در این کشورها، عده ای، دوره مذکور را نیز ادامه دوران پایان ایدئولوژی تلقی می کنند. قابل ذکر است که در دوران مذکور یک چرخش در اندیشه فلسفی به صورت بروز تفکر «اثبات گرایان منطقی» صورت گرفت. بر اساس این دیدگاه چون ایدئولوژی مربوط به ارزش های ذهنی است و هیچ نوع پایگاه واقعی ندارد، لذا باید از صحنه اندیشه خارج گردد. تنها با یک سؤال بحث را پایان می بریم. آیا خود این اندیشه ایدئولوژی زادیی، خود حاوی یک نوع نگرش ایدئولوژیک نیست. آیا امکان دارد تفکر اقتصادی بازار آزاد، در برگیرنده هیچ نوع بار ارزشی و فلسفی و حتی ایدئولوژیک نباشد؟ چون در مباحث بعدی نویسنده به این مقوله اشاره خواهد کرد، همین اشاره را در اینجا کافی می دانیم(م).
15 روانشناسی رفتاری برای اولین بار در دهه 1900 توسط، «جان بی واتسن» (Gohn,B, Watson) مطرح شد. اصولاً به تمامی فعالیت های یک موجود زنده که قابل مشاهده باشد، رفتار گفته می شود. یک شخص زمانی که چیزی می خورد، صحبت و یا گریه می کند، در واقع از خود رفتاری بروز می دهد. روانشناسی رفتاری آن نوع دیدگاه روانشناختی است که حرکات قابل مشاهده افراد را مورد توجه قرار می دهد. واتسن تصریح می کند که تنها موضوع علم روانشناسی، رفتار می باشد. قبل از او، علم روانشناسی به صورت مطالعه فعالیت ها یا تجربیات ذهنی افراد، تعریف می شد. پس از این تحول در روانشناسی، علوم رفتاری هم مطرح شدند. منظور آن دسته علومی هستند که آزمایش کنندگان آن ها به دنبال کشف یک سری پیش بینی های منظم از رفتار انسانی هستند. این علوم در مواردی در بر گیرنده، جامعه شناسی، حقوق و علوم سیاسی اقتصاد و روان شناسی (بجز روان شناسی بالینی) می باشند.(م)
16 جامعه شناسی کارکردی یکی از دیدگاه های جامعه شناسی است که اعتقاد دارد پدیده های فرهنگی و اجتماعی درون جامعه، هر یک نوعی کارکرد (مثبت یا منفی) برای کل نظام به همراه دارند؛ مثلاً نهاد خانواده با نهاد مدرسه و هر دو آن ها به همراه نهاد دولت، نوعی همگرایی دارند و همگی به حفظ نظام اجتماعی و ثبات آن کمک می کنند. از صاحب نظران این دیدگاه از اسپنسر (spencer) و دورکیم (Durkheim)می توان نام برد. مخالف این دیدگاه نیز وجود دارد که برای اطلاع بیشتر می توان رجوع کرد به:
R.Merton, Social theory and Social Structure, Revised edition , Free Press London 1957.(م)
17 چون جو حاکم در راستای اثبات گرایی بود و پدیده های واقعی و قابل مشاهده، زمینه های علمی مجسوب می شدند، در نبیجه آگاهی های مربوط به اندیشه های تاریخی و حوادث تاریخی، زمینه بالقوه علمی محسوب نمی شدند. و به تغبیر مؤلف، نقص تلقی می گشتند.(م)
18 منظور از مدیریت تقاضا، مجموعه تدابیری است که دولت ها برای کنترل تقاضای کل در هر کشور، به عمل می آورند. ابزارهای اصلی اعمال این تدابیر در قالب سیاست های مالی (استفاده از ابزارهای مالیات و هزینه های دولتی برای تنظیم فعالیت های اقتصادی) و سیاست های پولی (افزایش و یا کاهش حجم پول و نرخ بهره و سایر اهرمهایی که روی اعتبارات مؤثر هستند) می باشد. هدف نهایی از اعمال مدیریت تقاضا، تحقق اهداف عمده اقتصادی در سطح کلان (تثبیت قیمت ها و اشتغال، تنظیم رشد مطلوب تولیدات، تنظیم معقول تر از پرداخت ها و امثال آن) است.
جهت اطلاع بیشتر می توان به منابع زیر مراجعه نمود:
a).T.F.Dern Bury Macroe conomics, Magraw Hill, Seventh edition 1985.
b).R.G.Barro, Macroeconomics, Jogn Willy and Sons, fourth edition, Newyork 1993..(م)
19 براساس اعتقاد نئوکلاسیک ها در بلند مدت در صورت دخالت دولت و انجام سرمایه گذاری پدیده جای دهی کامل (Full Crowding out)صورت می گیرد. به این شکل که تمامی آثار افزایش سرمایه گذاری بخش دولتی توسط کاهش همانندی در سرمایه گذاری بخش خصوصی خنثی می گردد. در نتیجه دخالت دولت در بلند مدت، اثری واقعی بر فعالیت های اقتصادی ندارد.(م)
20 با توجه به این که جنگ جهانی اول در محدوده سال های 19181914 رخ داده است و تئوری کینزی مربوط به دهه 1930 می باشد، مؤلف می خواهد بگوید تئوری دخالت وسیع دولت در اقتصاد (که محور تئوری کینزی است) قبل از کینز هم سابقه داشته است (م).
21 ظاهرا منظور پادشاه انگلستان در آن عصر بوده است (م).
22 احتمالاً منظور «از والد مُزلی» (O.Mosley) از سیاسیون معروف انگلستان در دهه 1920 و پس از آن می باشد. وی در دهه 1940، تبدیل به یکی از متنفذین حکومت انگلستان گردید.(م)
23 تئوری عمومی (General theory) نام کتاب معروف کینز است که پس از انتشار آن، نظریه کینز و انقلاب کینزی (مبتنی بر دخالت وسیع دولت در اقتصاد) به شدت بر سر زبان ها افتاد.(م)
24 معمولاً زمانی که بحث از اعتقاد کامل و راسخ به درست بودن تئوری های اقتصاد نئوکلاسیک یا به عبارت دیگر نوعی جزمیت نسبت به مبانی اقتصاد خرد، به میان می آید، عبارت ارتدکس در تئوری اقتصادی مطرح می شود.(م)
25 اشاره به مقوم های چهارچوب تئوریک کینزی می نماید. می خواهد ثابت کند که در عمل هیچ کدام از این مقومها و مفروضات کلیدی مورد نظر کینز، موثر نبوده اند. ضمنا تقاضای سفته بازی پول، یکی از عناصر سه گانه تقاضای پول کینز (تقاضای معاملاتی، تقاضای احتیاطی و تقاضای سفته بازی) است که هدف از آن انجام یک سری معاملات از طریق خرید و فروش اوراق بهادار (بویژه اوراق قرضه) می باشد (م).
26 به عبارت دیگر اگر در آن شرائط تئوری کینز هم وجود نداشت، استفاده از منابع بیکار و حرکت بسوی اشتغال کامل، امری طبیعی و شاید ناچارترین امر قلمداد می شد(م).
27 زمانی که هدف افزایش تقاضای کل باشد، در قالب تئوری کینزی تفاوت ندارد، مصرف افزایش یابد و یا سرمایه گذاری. و زمانی که نقش پس انداز در تئوری مذکور انفعالی است، سیاست های مقطعی افزایش مصرف تشویق خواهند شد.(م)
28 به عبارت دیگر نظام آموزشی حاکم در علوم اجتماعی هیچ نوع نقش فعالی ندارد. توجه داشته باشید که نویسنده وضعیت آموزشی کشورهای پیشرفته غربی را این گونه معرفی می کند. با این وصف، اوضاع کلی علمی آموزشی کشورهای جهان سوم که صرفا نشخوار کنندگان نظام آموزشی کشورهای پیشرفته هستند، واضح خواهد بود(م).
29 اولاً این مطلب در واقع ترجمه ساده ای از آیه صریح قرآن است که می فرماید:
«و ما علی الرسول الا البلاغ المبین» یعنی وظیفه رسول صرفا ابلاغ پیام است و چیز دیگری نیست (سوره مائده آیه 99).
که البته مؤلف آن را بعنوان یک اصطلاح فارسی ذکر کرده است. شاید هم در زبان فارسی چنین اصطلاحی باشد. در ثانی در ارتباط با مسئولیت دانشمند و روشنفکر اشاره کرده است که برای حُسن ختام جمله ای از حضرت علی (ع) در این رابطه ذکر می کنیم.
می فرماید:
«و ما اخذ اللّه علی الجهال الا یتعلموا و لکن اخذ اللّه علی العلما الا یُعلّموا (یعنی خداوند پس از آنکه بر دانشمند واجب کرد که به نادان یاد بدهد، نادان را ملزم ساخت که یاد بگیرد.)
الف) متن عربی: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه دارالاحیاء، قاهره، 1963، مجلد20، ص 247.
ب) متن فارسی: علی نقی فیض الاسلام، منبع ذکر شده ص 1304.
nameh-ye mufid journal
A Quarterly journal of humanities From an islamic viewpoint
spring 1374 H. sh./1995
published by: Dar al_Ilm_e_Mufid, Qum
contesn
1. Al _ shaykh al_mufid akd Numeh_ye Mufid
__Editor
2.Qur’anik Exegesis
__Ayatullah Musawi Ardabili
3.A Study in the Filed of Revelation
_Khadim ‘Alizadeh
4. the Variant Rradings of the Qur’an
__Kazim Qadizadeh
5. A Crititcal Analysis of Theory of the Imaginary Nature of The Time __Mohsen Kadivar
6. God in the Mirror of beauty and Glory
__Muhammad Sdiq Kamilan
7.An compara tive study of the Rights if rights of Refugees in Fiqh and International
legl Instruments
__Sayyid Muhanmad Qari Sayyid Fatimi
8.An Introduction to Islamic Economics
__Ayatullah Musawi Ardabili
9. Ideology and Method in Economics
__Trans. by Yadullah Dadgar
10 A Brief Report of the Maktad-e Amir al-Mu’minin Research and Education Charitable Institution; Years 1346 H.Sh. (Part 1)
… ادامه دارد ….
نوشته: Homayoun Katouzian
ترجمه و اضافات از: یداللّه دادگر
Hits: 0