اشاره:
در قسمت اول این نوشتار به یک سلسله مطالب مقدماتی درباره علم اقتصاد و فلسفه علوم اجتماعی (بویژه علم اقتصاد)، همچنین وظایف و قلمرو علوم مذکور اشاره شد. در ضمن به مشکلات و اشکالاتی پرداخته شد که هم از جهت تدوین و تکامل آن علوم، و هم از لحاظ شیوه آموزش آنها، حائز اهمیت بود. در مبحث حاضر نوعی نگرش تاریخی به موضوع مورد بحث صورت می گیرد، که در ضمن آن، به بررسی تحولات روشهای تجزیه و تحلیل اقتصادی پرداخته می شود. تأکید بر این نکته را لازم می دانیم که هر چند عنوان این مقاله، نوعی بار اقتصادی و معرفت شناسی علم اقتصاد را منعکس می کند، اما در قالب آن نکات ظریفی مطرح می شود که نه تنها می تواند در ریشه یابی بسیاری از نمادهای خارجی تفکرات علوم اجتماعی و انسانی مفید و مؤثر باشد، بلکه می توان از آن برای مطالعات علوم و معارف دینی و ارزشی، حداقل بعنوان زیر ساخت تحقیقاتی، سود جست. همانطور که در قسمت اول این مجموعه نیز اشاره گردید، چون نویسنده مطالب معرفت شناختی نسبتا ژرفی عنوان کرده است، و از سوی دیگر به جزئیات مطالب پرداخته نشده، لازم بود توضیحات و اضافاتی به آن ملحق گردد، که هم جهت رعایت امانت و هم بخاطر تفکیک یادداشت های خود مؤلف از پی نویسهای خود مؤلف، اضافات مذکور با علامت (م) مشخص گردیده است. و تذکر نهایی اینکه، بخاطر پیوستگی مباحث علوم انسانی و اجتماعی (که اقتضای چنین تحقیقاتی است) به علاقمندان توصیه می شود، جهت استفاده کارآمدتر از این قسمت، نکات اصلی قسمت اول را نیز مرور نمایند (م).
مبحث دوم: دور نمای تاریخی از اقتصاد سیاسی تا اقتصاد اثباتی: پیشرفت عقاید اقتصادی
زمانی که سپیده اقتصاد سیاسی کلاسیک(1) در افق تاریخ دمید، تمدن بشری در آستانه یک تغییر و انتقال (و تحول) بزرگ قرار داشت. تنها دو قرن از آن، تحت فشار نیروهای داخلی و خارجی زمینه های سقوط نظام فئودالی در اروپا فراهم می گردید. آدام اسمیت، نظام فئودالی اروپا را بعنوان یک فاجعه تلقی می کرد که به اعتقاد او، از مقطع تاریخی سقوط امپراتوری روم(2) به بعد، بر سر آن دیار سایه افکنده بود.(3)
توسعه تدریجی
تکنولوژی و گسترش تجارت خارجی با انباشت سرمایه مالی (پول) و رشد شهر نشینی که توسط بورژوازی(4) تدوبن شده بود، همراه بود. این توسعه و تحول (با هر نوع روند علّی و معمولی که داشت) به موازات افزایش سریع در کارکرد و قدرت دولت (در کشورهای اروپای شمالی) صورت می گرفت، که در نتیجه به فروکش کردن حاکمیت کلیسای روم، و سقوط اعتبار معنوی آن، تا حدّ قابل توجهی، انجامید.(5) انقلاب روشنفکری (و عقل گرایانه ای) که بطور همزمان مطرح شد، بازگشت به اندیشه علمی و این جهان نمودن مسائل آن جهانی را در پی داشت؛ حرکتی که هم از نظر مواد و موضوعات و هم از جهت روش و مسیر از متافیزیک (عالم ماوراء ماده) به سوی عالم فیزیک (عالم ماده)، و از خدا بسوی بشر بود.(6)
وقایع مذکور جهت بررسی مسائل و مشکلات اقتصادی یک جامعه ابتدایی، کشاورزی و تجاری، نوعی جذبه ایجاد می نمود. گروه قابل توجهی، متجاوز از دو قرن به مطالبه درباره این مسائل پرداختند. بعدا مجموعه این افراد تحت نام مرکانتیلیست ها (Mercantilists)شناخته شدند.(7) این اصطلاح، بویژه هرگاه دارای این بار غلط باشد که بعنوان یک بدنه منسجم در قالب اندیشه اقتصادی محسوب گردد، گمراه کننده است. آدام اسمیت و سایر اقتصاددانان کلاسیک ادعا می کردند که سوداگران مرتکب اشتباهات زیادی گردیده اند: مثلاً گاهی بین درآمد و پول و همچنین بین پول و سرمایه خلط کرده اند.(8) البته با توجه به اینکه اقتصاد آن زمان تحت تسلط انواعی از سرمایه های بازرگانی و مالی بوده است، شاید خلط بین سرمایه و پول اشتباه چندان مهمی نباشد. همینطور وقتی سرعت گردش پول در جامعه وضع خاصی داشته باشد (بسیار پایین باشد)، ارزیابی درآمد ملی بصورت حجم پول در گردش، غلط به نظر نمی رسد.(9) حتی وجود مازاد موازنه در زمان تسلط مکتب سوداگری امری غیر هشیارانه (و غیر عقلانی) نبود، زیرا زمانی که جو غالب (روابط اقتصادی) حمایت از بازار داخلی باشد، ورود کشوری به تجارت آزاد یک نادانی است؛ تجارت آزاد نمی تواند سیاستی یک جانبه تلقی شود.(10)
بنابراین نمی توان همه ایرادات به عقیده مرکانتیلیسم را مربوط به مسائل و مشکلات درونی آن مکتب دانست، زیرا این مسائل با قالب های اقتصادی و اجتماعی (و اوضاع و شرایط) حاکم در آن زمان نیز مرتبط می باشند.
در چنین اوضاع و احوالی اقتصاد اروپا، در یک وضعیت رفاهی و در عین حال در یک پیچیدگی خاصی غوطه ور بود. در این کشورها رشد مداوم فعالیتهای بازرگانی و انباشت سرمایه جریان داشت. بازرگان و سرمایه گذاران، قبلاً از طریق تولیدات کشاورزی توسعه منابع خود را آغاز نموده بودند.(11) توسعه روشهای مولّد و تجهیزات جدید (بویژه در کشاورزی) باعث گردید کم کم مقادیری از سرمایه انباشته شده، بسوی سرمایه گذاری ثابت جریان یابد. جنگ داخلی در انگلستان به ایجاد فضا و عصری منجر شد که در آن طبقه جدیدی از مالکان شهری و کشاورزان ممتاز بتوانند نقش سیاسی و اقتصادی مهمی در آن کشور ایفا نمایند. در قلمرو و ماهیت مسائل اقتصادی نوعی تغییر و تحول قابل توجه رخ داد نتیجتا تأکید از تبیین عناوینی چون مبادله، تراز تجاری، سیاستهای بخش عمومی (و دولتی)، بسوی تجزیه و تحلیل ارزش، تولید، و توزیع منتقل گردید.(12) این حرکت در واقع طلیعه اقتصاد سیاسی کلاسیک بود که توسط عده ای از نویسندگان (و دانشمندان) از جمله ویلیام پتی(13) (William Petty)، جان لاک (14)(John, Locke) و چارلز دی آونه (Charles De Avenant) در نیمه دوم قرن هفدهم آغاز گردید و تا دیوید هیوم (David (15)Hume)، ریچارد کنتیلون Cantillon) (16)(Richard و فیزیوکراتهای فرانسه(17)، در نیمه اول قرن هیجدهم ادامه یافت.
این بنیانگذار اقتصاد سیاسی کلاسیک تقریبا بر تمامی جوانب مسائل اقتصادی و کلیه مفاهیم مربوط به نظریه های اقتصادی که تا کنون اقتصاددانان نسلهای مختلف را بخود مشغول ساخته، مؤثر بوده اند. مهمترین ره آوردهای تلاش (دسته جمعی) آنان شامل فرمول بندی نظریه ارزش کار، کشف (یا اختراع ) مفهوم تعادل، تعیین نیروهای عرضه و تقاضا و نظریه مقداری پول و پیامد آن در تجارت خارجی بوده است.(18) بدون شک این نتایج و پیامدهای دسته جمعی، بسیار قابل توجه و چشمگیر بوده است، اما اینها نیز منجر به ساختن یک نظام و تفکر اقتصادی نگردید. کلارنس آیرس (Clarence Ayres) بنیانگذار مکتب نهادگرایی جدید،(19) این مطلب را مطرح کرده بود که از این دوره به بعد تحولی اساسی در عقابد و اندیشه های اقتصادی به وقوع نپیوسته است. شواهد (و دلایل) او مبتنی بر این واقعیت است که نظریه پردازان اقتصادی بطور عمده (و یا به قول او منحصرا) علاقه مند به بررسی روابط مبادله، (و در نتیجه) تعیین قیمتهای تعادلی بوده اند.(20) اخیرا «گای راث» (Guy Routh) بطور جداگانه تفسیر پیچیده تر و مستحکم تری نسبت به «آیرس» ارائه نموده و شواهد تاریخی بیشتری برای آن مطرح کرده است. راث بطور خلاصه به این شکل بحث می کند که «تقریبا تمامی مفاهیم و نظریه های مهمی که در دو قرن گذشته تدوین گردیده اند، قبلاً توسط بنیانگذاران اقتصاد سیاسی کلاسیک (که با ویلیام پتی شروع می شوند) کشف شده اند.» وی با استفاده از نگرش «کوهنی» اظهار می دارد که «همان جو و الگوی حاکم (یا پارادایم به تعبیر کوهن) که توسط این دسته از نویسندگان (و اندیشمندان) تدوین شد، تا زمان فعلی نیز بر اندیشه اقتصادی سایه افکنده است.(21) تفکر (و تفسیر) راث بسیار جالب توجه بوده، وی آن را در بالاترین سطح از استحکام بیان نموده است.(22) مطالب زیادی را می شود از بحث او یاد گرفت، اما (باید توجه داشت که) قضیه مورد نظر وی هنوز بطور کامل قابل قبول نیست. جهت نقد (و بررسی) آن لازم است انسان شواهد خارجی را با آن قالب «کوهنی» که در آن مطرح شده، مورد ارزیابی قرار دهد. این موضوع را بصورت نسبتا مفصلی در مبحث چهارم اشاره می کنیم. در اینجا صرفا این مطلب را در نظر می گیریم که اگر چه شواهد خارجی ارائه شده توسط «راث» غیر قابل بحث است، اما وی این واقعیت را در نظر نگرفته که صرفا یک مجموعه تصورات تدوین شده توسط گروهی از متفکران، بوجود آورنده یک نظام اندیشه ای (و یک مکتب) نخواهد بود. عقاید و تفکراتی وجود داشته است، اما یک سیستم و نظام فکری تحقق پیدا نکرده است. یک سلسله مفروضات و فرضیاتی مطرح بوده، ولی یک الگوی حاکم (پارادایم) شکل نگرفته است. عناصری مدون شده اند، ولی قالبی منسجم بخود نگرفته اند. ظهور یک الگوی حاکم (معمولاً) با ارائه یک متن آموزشی (درسی) همراه است. این امر بخوبی در مورد آدام اسمیت مشهود است (او با آوردن کتاب ثروت ملل در واقع متن آموزشی مورد نظر را نیز به همراه آورد).
آدام اسمیت در عصری زندگی می کرد که با دو انقلاب موفق، همزمان بود: یکی انقلاب صنعتی در انگلستان(23) و دیگری انقلاب اجتماعی، سیاسی در فرانسه(24). او دوستی و همکاری نزدیکی با فیزیوکراتهای فرانسه و از آن طریق با «ریچارد کنتیلون» داشت. کتاب «ثروت ملل» ثمره این برخورد آزاد منشانه بین فرانسویها و اسکاتلندیها بود.(25) برای اولین بار مسائل مربوط به ارزش، توزیع، پیشرفت اقتصادی، تجارت بین المللی، مالیه عمومی و سیاست اقتصادی در یک بدنه مستقل و منظم (سیستماتیک) تجزیه و تحلیل و تشریح گردید. اقتصاددانان کلاسیک ارزش را با توجه (و ارجاع) به هزینه تولید تعیین کردند، که آنهم در اکثر موارد تنها توسط نیروی کار بیان می شد. حتی خود آدام اسمیت (که با نظریه ارزش کار شروع نمود، هر چند بحث شده که ایشان بعدا از آن صرفنظر کرده است(26) نسبت به این قاعده عمومی استثناء محسوب نمی گردد. این ادعا از ریکاردو(27) سرچشمه می گیرد و توسط یک سری از اقتصاددانان برجسته تکرار گردیده است.(28)
مارکس (و نه اقتصاددانان مارکسیست) از این قاعده استثناء بود. البته این مطلب درست است که هیچکدام از آنها قبل از مارکس در فرموله کردن کامل «نظریه ارزش کار» موفق نبودند. ریکاردو تلاش کرد که در مورد توزیع یک نظریه سازگار مدون کند، اما بزودی متوجه شد که این امر بدون داشتن یک «نظریه ارزش» متناسب، غیر ممکن است. امروزه ارتباط بین تولید و توزیع، تئوری اقتصادی را فرا گرفته است. در نزد آدام اسمیت نرخ دستمزد در بلند مدت مساوی قیمتی (هزینه ای) بود که در حد (و در سطح) یک زندگی ابتدایی (به قول عوام زندگی بخور و نمیر) قرار داشت. در زمان مالتوس(29) این، یک سلاح قوی برای توجیه فقر کارگران و همچنین پیش بینی تغییر ناپذیری آن محسوب می شد. ریکاردو که نظریه جمعیتی فوق را پذیرفت، با توجه به نظریه سود نزولی خود، دوره تاریک تری را برای بشریت پیش بینی می کرد.(30) جان استورات میل دیدگاه مذکور را گرفته با یک قالب روانشناسانه (و نه یک چارچوب منطقی) آنرا از یک تاریکی و رکود دائمی، به یک روشنایی و خوشبختی و رفاه دائم تبدیل نمود. طبق دیدگاه او توسعه اقتصادی از طریق تقسیم کار، نیازمند انباشت سرمایه می باشد که پیش فرض آن پس انداز است.(31) تورگو و آدام اسمیت این نظریه را تقویت کردند. طبق نظریه آدام اسمیت روحیه صرفه جویی (و علاقمندی به پس انداز) موتور اصلی حرکت و پیشرفت اقتصادی است. و نظریه مالتوس، ریکاردو و سی (32)(Say) که در شرایط تولید انبوه پس انداز افزایش خواهد یافت، باطل است. البته در این شرایط یکی از انتقاداتی که به ریکاردو می شد این بود که مسائل اقتصادی را از چهارچوب پویای اجتماعی آنها خارج کرده، در یک فضای متافیزیکی وارد می نماید.(33) کینز در احیای موضوع تقاضای مؤثر که بسیاری از جمله مارکس و هابسن (34)(Hobson) و بارانووسکی (Baranovsky) توانایی آنرا نداشتند، موفق گردید. اما اندیشه کینز هم خرده گیریها و ایراداتی همراه داشت؛ به اصطلاح (یکی از حملات به کینز این بود که) وقتی عدالت اخلاقی شکست خورد، عدالت شاعرانه جای آن را می گیرد. زیرا کینز در حالیکه ریکاردو را بخاطر جزمی (و دگم) بودن پیروانش مورد سرزنش قرار می داد، پیش بینی نمی کرد که نظریه خودش به چنان وادی خیالی ای سقوط کند که بر مبنای آن پس انداز هیچگونه نقشی نداشته باشد.(35) این نیز نمونه دیگری است که چگونه عقیده به یک نظریه اقتصادی می تواند به راحتی نسبت به واقعیت اقتصادی پیشی بگیرد. به مرور کوتاهی که در ارتباط با نظریات کلاسیک داشتیم، برمی گردیم. منافع حاصل از تقسیم کار(36) داخلی، براحتی قابل گسترش در سطح بین المللی بود. ریکاردو به ساختن یک فرمول منطقی ساده مبادرت ورزید که روابط مذکور را توضیح می داد. در نتیجه منافع ناشی از تجارت آزاد (و کسب آن) بصورت یک ضرورت منطقی درآمد که با توجه به اینکه بعنوان یک شعار ایدئولوژیک مطرح شد، بسیار تقویت گردید.
زمان زیادی از این ادعای جان استوارت میل که «دیگر مسئله مهمی باقی نمانده است که علم اقتصاد سیاسی کلاسیک آنرا حل نکرده باشد» نگذشته بود، که کارل مارکس(37) برای مشکلات مربوط به ارزش و توزیع در اقتصاد کلاسیک راه حل قابل قبولی ارائه نمود. هر چند آنرا ناتمام گذاشت. ابزار و مقدمات نظری مارکس تقریبا بطور کامل ماهیت کلاسیک داشت. راه حل او بطور قابل توجهی هماهنگ بود: الگوی مارکس، کاملترین و سازگارترین تفسیر از چیزی بود که ما آن را «نظریه ارزش کار» می شناسیم. اما مدت کمی پس از انتشار جلد اول کتاب سرمایه(38)، جونز، منگز و والراس، اساس نظریه ارزش را نیروی کار واقعی، به مبنای ذهنی مطلوبیت برگرداندند که آن نیز با تجزیه و تحلیل «نهایی» همراه نظریات اقتصادی گردید.(39)
مفهوم نهایی بطور ضمنی در نظریه اجاره ریکاردو کشف گردیده بود. نظریه ذهنی ارزش قبلاً به شکل هایی در نظریه یک سری از اقتصاددانان از جمله «سنیور» مطرح شده بود(40) استفاده از علائم ریاضی در نوشته های «کورنو» سابقه داشت.(41) انقلاب نهایی گرایی همه این عناصر را در یک قالب نظری جدید مدون نمود. در قالب مذکور، قیمتهای نسبی توسط مطلوبیت نهایی و در قسمت تقاضا و به وسیله هزینه نهایی در قسمت عرضه تعیین می شدند. دستمزدها و سودها، مساوی میزان نهایی شرکت نیروی کار و سرمایه در تولید بود. به نظر می رسد این فرمول جادویی ارزش نهایی، حل کننده تمامی سؤالات و مسائل اساسی اقتصاد بود. در عین حال اقتصاددانان نئوکلاسیک (نهایی گرایان) در ارتباط بانگرش و درجه واقعیت گرایی به دو شعبه تقسیم شدند. یکی مکتب «والراس» است که تعادل عمومی را مورد تأکید قرار داد و در آن با استفاده بیشتر از ریاضیات، امور کاربردی کمتر مورد نظر بود. گروه دوم تشکیل دهنده مکتب مارشال (یا مکتب کمبریج) است. روش اینها در قالب تعادل جزیی است. و اصل نهایی گرایی را با تجزیه و تحلیل (تجربی) عرضه و تقاضا ترکیب می نمایند.(42) بطور کلی نگرش مکتب کمبریج تا پایان جنگ جهانی دوم حاکم بود؛ پس از آن، سنت والراس جایگزین آن شد.(43) این موضوع همراه با تقسیم مصنوعی اقتصاد به خرد و کلان انجام شد. در ضمن قالب کلی اقتصاد نهایی گرایی به موضوعاتی از قبیل تخصیص منابع در طول زمان، تعیین معیارهای مطلوب اقتصاد رفاه و اصلاح نظریه تجارت بین الملل ریکاردو، توسعه پیدا کرد. و این عصر ثبات اقتصادی، سیطره و امپراتوری اقتصادی و عصر خوش بینی بود.
جنگ جهانی اول اوضاع را بهم ریخت، و یک دهه پس از آن، جهان با یک رکود اقتصادی و بیکاری وسیع مواجه شد. کتاب «نظریه عمومی» کینز (در چنین اوضاع و احوال) سمبلی از کشف حقایق نهایی جهان نبوده، بلکه در حقیقت نمونه ای از تحول ساختاری و تجربی در نظام سرمایه داری بود. لذا نکات جدید فراوانی را در برنداشت.(44) مفهوم تقاضای مؤثر به اندازه افسانه «زنبورهای مندویل»(45) قدیمی بود (اگر قدیمی تر نباشد) و این مطلب توسط خود کینز اقرار شد. تابع مصرف، چیزی جز تعمیم این نقطه نظر کلاسیک ها نبود که «سرمایه دارها پس انداز می کنند و کارگرها با حداقل معیشت می سازند». تعیین نرخ بهره از طریق تقاطع منحنی های عرضه و تقاضای پول ریشه در افکار سوداگرایی و همچنین «ثروت ملل» دارد.(46) کارآیی نهایی سرمایه همان نرخ داخلی «فیشر»(47) می باشد (هر چند در ارزیابی کل قدری متفاوت از آن است). دخالت در تجارت (از دیگر نکات مورد نظر کینز) نیز ریشه در عقاید سوداگری داشته ریشه در انتقاد سوسیالیست ها از اقتصاد جزمی (کلاسیک یا نئوکلاسیک) دارد.
کینز حقیقتا به تحقق دو محصول (دو نتیجه) اساسی نظری و عملی نائل گردید: از جهت عملی او یک راه حل قابل اجرا برای یک مورد خاص از بیکاری مطرح نمود؛ و از جنبه نظری وی اندیشه خارق العاده تعدیل خود کار اقتصاد سرمایه داری را فرو ریخت.(48) اقتصاددانانی نظیر «اسرافا»، «هارود»، «رابینسون» و «چمبرلین» با استفاده از نظریه های رقابت ناقص(49) و رقابت انحصاری دست به حمله ناموفقی علیه اندیشه مذکور زدند. اما موضوع تعادل اقتصادی نئوکلاسیک، باعث شد آن حمله دفع گردد.(50) کینز (در عین موفقیت در تحقق نتایج مذکور) دچار همان سرنوشتی گردید که مارکس از آن رنج می برد که این موضوع به ابعاد و ویژگی های رشد دانش اجتماعی و اقتصادی مرتبط است و در مباحث بعدی مورد اشاره قرار می گیرد.
در قالب توسعه اقتصادی پس از جنگ، نوعی بازگشت بسوی دیدگاه پویای اقتصاد سیاسی کلاسیک مشاهده شد. برای نرخ رشد تعادلی و شرایط پایداری آن یک بررسی قبل پیش بینی مطرح بود. نگرش کینزی شرایط رشد تعادلی را در یک وضع یکنواخت (که نرخ رشد و درآمد سرانه مساوی نرخ رشد بهر وری است) کشف نمود، اما این بسیار ناپایدار بود؛ یعنی باید در فرض مقدار ثابت سرمایه به تولید و بدون هیچ نوع مکانیسم درون زا عمل می شد. اما نظریه رشد نئوکلاسیک این فرض (ثبات سرمایه به تولید) را کنار گذاشت.(51) علاقه به توسعه جهان سوم باعث حجیم شدن ادبیات رشد و توسعه گردید اما اکثر آنها ریشه در نظریات گذشته داشتند (یعنی آنچه در ظاهر اضافه شد، وسیع بود؛ ولی آنچه واقعا به علم افزوده شد، بسیار کم بود). نظریه خالص اقتصادی علی رغم توسعه هنر «آمار اقتصادی» و اقتصاد سنجی(52) حتی به مقدار بیشتری انتزاعی گردید. بازسازی نظریه ارزش «ریکاردو – مارکس» توسط «اسرافا» برای استنباطات انتزاعی، راههای جدیدی را گشود. یک سری از صاحب نظران اقتصاد نئوکلاسیک به مطالعه نظریه ارزش کار «مارکس» پرداختند و حداقل یکی از آنها به این نتیجه رسیده است که تفاوت بین نظامهای مارکسیسم و نئوکلاسیک بقدری جزیی است که قابل اغماض می باشد.(53) این اوضاع به موازات بحث و جدال معروف در مورد «نظریه سرمایه» در دانشگاه کمبریج (جدال کمبریج) بود. صاحب نظران کمبریج ادعا می کردند که تابع تولید کل، حالت دوری دارد. زیرا سرمایه بایستی توسط تولید نهایی آن اندازه گیری شود، که آنهم مبتنی بر داشتن اطلاعاتی در مورد تولید بود. این بحث به طور عمده به تفاوت مابین دو مفهوم سرمایه (بعنوان محصولات فیزیکی و یا ابزارهای تأمین مالی) بر می گردد و ابتدا در انتقاد «وبلن» از پرفسور «کلارک» مطرح گردید(54) در هر حال جهان هنوز در انتظار ارائه راه حلی در این زمینه توسط مراکز کمبریج و ماساچوست(55) بسر می برد. یک بحث مهم دیگر که ارتباط بیشتری با سیاستهای اقتصادی دارد، در باره اهمیت و نقش تغییر در عرضه پول می باشد (که آیا این تغییر اثری واقعی بر اقتصاد دارد یا ندارد). بحث و جدل زمانی در این رابطه به پایان می رسد که «مشکل شناسایی» این موضوع حل شود (و آن اینکه) آیا اصولاً افزایش در عرضه پول باعث افزایش در تقاضا می گردد یا خیر.(56) و تحقق این هدف غیر متحمل بنظر می رسد. در ضمن «منحنی فیلیپس»(57) که نوعی مبادله بین تورم و بیکاری را نشان می دهد آغازگر (بحث) و آزمون دیگری است.(58) زیرا ناگهان جهان واقعی با افزایشی همزمان در تورم و بیکاری مواجه شد (در حالی که طبق نظریه فیلیپس نباید چنین شود). بعدا معلوم شد که چون تورم انتظاری بیشتر از تورم واقعی بوده است منحنی مذکور منتقل گردیده (تورم و بیکاری با هم افزایش یافته اند). البته ممکن است عده کمی از اقتصاددانان ادعا کنند که شواهد واقعی برای انتقال منحنی مذکور در اختیار نیست و اطلاع از تورم انتظاری غیر ممکن است. در عین حال ما فرض می کنیم نرخ تورم انتظاری، با تورم واقعی متفاوت بوده، لذا منحنی منتقل می گردد. اما این توضیح، مشکل اقتصادی – اجتماعی بیکاری طبیعی را مطرح می کند. نرخ بیکاری طبیعی، آن میزان نرخ بیکاری است که نرخ تورم انتظاری (که یا ناشناخته است و یا اصولاً قابل شناسایی نمی باشد) مساوی نرخ تورم واقعی باشد.(59)
لذا تقریبا هر نوع نرخ بیکاری این زمینه بالقوه (و این استعداد) را دارد که بعنوان یک نرخ طبیعی تلقی شود (لذا بحث و مشکل به پایان نرسیده، ادامه دارد).
تحولات روش های تجزیه و تحلیل اقتصادی
پیشرفت در اندیشه های اقتصادی همگام با تحولات تدریجی در روشهای تجزیه و تحلیل اقتصادی بود. بطور کلی این روشها از نگرشی جزیی، واقعی و دقیق و تجربی تصادفی آغاز گردید و بصورتی عمومی، انتزاعی و قیاسی ادامه یافت. مرکانتیلیست ها عموما مسائل خود را با توصیف های جزیی مبتنی بر مشاهدات اتفاقی حل می کردند. اگر چه (گاهی) مفروضات آنها جنبه بسیار کلی (و کلان) و متنوع داشت، آنها به استخراج قوانین اقتصادی از طریق تعمیم های کلی مباردت نمی ورزیدند. گاه آنها حتی روابط موجود میان بسیاری از مفروضات (و اصول موضوعه) خود را نیز از نظر دور می داشتند.
قرن هفدهم با یک رشد سریع و پر دامنه در علوم جدید و در فلسفه همراه بود. از زمان گالیله(60) علم فیزیک نوین و ستاره شناسی جدید هم از نظر قلمرو و هم از جهت پیچیدگی، گسترش یافت. این امر اگر چه از بنیانهای محکمی در واقعیت تجربی برخوردار بود، اما بطور اساسی در نتیجه تجزیه و تحلیلهای نظری صورت گرفت. دکارت(61) نهایتا استنباط فلسفی را از اندیشه های قرون وسطایی اخذ نمود و آنرا با اثبات جهان واقعی از طریق فرمول ساده «من فکر می کنم، پس هستم» ترکیب ساخت. این فرمول که عموما «اندیشه (یا تز) دکارتی» نامیده می شود، فرمول ساده و مختصری بود اما از هدف اولیه اش سبقت گرفت. اگر چنین است که من فکر می کنم پس هستم، در آن صورت وجود همه چیزهای دیگر را نیز درک می کنم، چون فکر می کنم. خلاصه این اندیشه نه تنها استدلال بشری (و عقل گرایی) را برای اثبات جهان واقعی به منتها درجه خود می رساند، در عین حال تمامی دانشها و آگاهی های او را ذهنی و استنباطی (غیر تجربی) می نمایاند. دیگر فلاسفه (بویژه فلاسفه انگلیسی) نسبت به این ذهن گرایی دکارتی (که گاهی آنرا ایده آلیسم نیز می نامند) عکس العمل نشان دادند. آنها بر تقدم و برتری حس و تجربه و لذا مشاهده مربوط به جهان خارج برای رسیدن به آگاهیهای معینی پیرامون آن، تأکید دارند. این دسته از فلاسفه ذهن انسان را بعنوان انباری از دانشها و آگاهیها (و نه منبع آن دانشها) تلقی می کنند که ذهن، آنها را ابتداء از طریق تجربیات حسی بدست آورده است و سپس توسط قوه استدلال آنها را منظم ساخته است. فرانسیس بیکن(62) و جان لاک(63) از میان این دسته از فلاسفه هستند (که تجربه را تنها راه شناخت می دانند). جان لاک ذهن یک موجود تازه به دنیا آمده را به تابلو سفیدی تشبیه می کند که تنها به وسیله یادگیری و تجربه پر خواهد شد. به این صورت بود که دو دیدگاه عقل گرایی و تجربه گرایی بوجود آمد. بطور کلی، اندیشه اولی (عقل گرایی) نوعی سیطره بر تفکرات قاره اروپا پیدا کرد و دومی (تجربه گرایی) در درجه اول بر بریتانیا و در مراحل بعدی در آمریکای شمالی حاکم شد. برای رفع ابهام باید تأکید شود که تجربه گرایان، طرفدار اندیشه غیر عقلایی نبودند. غیر عقلانی گرایی (رمانتیسم(64)) که بطور عمده در قرون 19 و 20 توسعه پیدا کرد، هم اندیشه عقل گرایی (دکارتی) را رد می کرد و هم با تجربه گرایی مخالف بود.
البته پیشرفت معرفت علمی در نتیجه این جدالها و بحثهای فلسفی آسیب خاصی پیدا نکرد. دانشمندان از طریق فرآیند قیاس منطقی به استنباط می پرداختند، و نظریات بدست آمده را به وسیله آزمایش و با کمک مشاهدات مورد بررسی قرار می دادند. این روش بطور تحسین آمیزی زمینه کشف قوانین عمومی (و جهان شمول) را فراهم می کردند که رابطه بین پدیده های طبیعی و تغییرات آنها را آشکار می سازند. این یافته بر اندیشه فلاسفه اجتماعی نیز تأثیر قابل توجهی گذاشت و برای آنها محرکی شد که دنبال قوانین مشابهی باشند که حاکم بر رفتار فردی و ارتباط آن بر جامعه هستند. شاید نظریه «توماس هابز» پیرامون روانشناسی انسانی خام ترین نمونه از این رقابت (و حرص) روانشناختی باشد: فرد انسانی چیزی جز یک موتور نیست که عملها و عکس العملهای او، توسط نیروهای میل و نفرت (و یا شادی و رنج) تعیین می گردند. «هابز» توضیح خود را بر ظهور یک جامعه داخلی (بنام لویاتان یعنی دولت بزرگ) استوار ساخته بود.(65)
بهمین صورت سردمداران اقتصاد سیاسی (کلاسیک) نیز شروع به فرموله کردن تئوریهایی کردند که تا حدی انتزاعی و کلی بود. اما در این نگرش خیلی جلو نرفتند.
نظریه ارزش کار اولیه «ویلیام پتی»، استنباطی خالص نبود. او مشاهده می کرد که افراد درگیر مشاغل مختلفی هستند، و حدس می زد که ارزش محصولات تولیدی آنها بایستی (برای همان مقدار زمان صرف شده) مساوی باشد. نمونه مورد نظر او می رفت که این ادعا را تأیید کند، زیرا تولید غلات یکساله یک کشاورز و تولید نقره سالیانه یک کارگر معدن را با هم مقایسه می کرد: هر دو فعالیت کاربر بودند و مهارتها و تخصصهای قابل مقایسه ای را در برداشتند. نظریه ارزش کار جان لاک نیز بایک روح روش شناختی مشابه مدون شده بود. تجزیه و تحلیل عرضه و تقاضای جان لاک نیز اساسا تجربی (و نه استنباطی و قیاسی) بود. نظریه ویلیام پتی در مورد «مزیت مطلق تجاری»(66) و پیش بینی او در مورد «نظریه پیشرفت اقتصادی فیشر – کلارک» نیز مبتنی بر واقعیت محض بود. او مشاهده می کرد که در هلند، سهم تجارت نسبت به تولید بالا بود و هلندی ها برای بسیاری از نیازهای مربوط به کالاهای کشاورزی متکی بر دانمارکی ها و لهستانی هابودند. او فکر می کرد که اگر هزینه نسبی تولید در انگلستان نیز متفاوت می بود احتمالاً همان وضعیت در آنجا هم بوجود می آمد(67) (یعنی قاعده مذکور جنبه کلی دارد). بطور کلی در عین حالی که انتقال قابل توجهی بسوی تعمیم و انتزاع جود داشت، پیشگامان اقتصاد سیاسی کلاسیک، به تدوین یک روش قطعی قیاس و استنباط برای تجزیه و تحلیل نپرداختند و امر فوق با این واقعیت سازگار بود که آنها در تعقیب و راه اندازی یک نظام اندیشه ای اقتصادی موفق نبودند.
اقتصاد سیاسی کلاسیک فرا رسیدن عصر جدیدی در فلسفه و روش اکتشافات اقتصادی را درک (و هضم) نمود. شاید در هیچ زمانی چنین تجربه ای (که در قرن هیجدهم روی افکار و اذهان تأثیر گذاشت) سابقه نداشته باشد. معیار مطلقی بدست آمد که توسط آن هر نوع خوبی، تقدس و خلوص مربوط به همه پدیده ها سنجیده می شد.(68) ما هنوز در کاربرد روزانه صفات و قیودی مانند طبیعی و طبیعتا، گرفتار آن عصر هستیم. هر چه خوب بود و عدل و یا حق (و صواب) بود، طبیعی هم بود (و بر عکس). فیزیک نیوتنی یک نظم و قاعده نسبتا مداوم را در جهان طبیعی کشف کرده بود که مستقل از اراده و خواست بشر بود. اگر بطور کلی در طبیعت یک نظم (و قاعده) وجود داشت بایستی همان نظم (و قاعده) در موجود انسانی نیز بعنوان قسمتی از طبیعت، حاکم می بود؛ و باید همان نظم در جامعه انسانی بعنوان ادامه (و مجموعه) افراد انسانی هم، وجود می داشت. لذا بایستی اموری از قبیل طبیعت انسانی، حقوق طبیعی و امثال آن موجود می بود که هم دائمی بودند و هم مقدس (و مصون). مفهوم «وضع طبیعی» در قرن قبل اختراع شده بود. مفهومی که هابز از «وضع طبیعت» داشت، قدری ترس آور بود (او یک واقع گرا بود)(69). دیدگاه جان لاک خوشایندتر اما بی نظم و نامشخص (تعریف نشده و غیر قابل دسته بندی) بود. «روسو»(70) (با دیدگاه خاص خود از وضع طبیعی) نقش ویژه ای در قرن هیجدهم داشت. وی اعتقاد داشت که مالکیت خصوصی به لحاظ اینکه در «وضع طبیعت» جایگاهی ندارد، غیر طبیعی است. اقتصاددانان لیبرال نیز همان مفهوم را اخذ نمودند اما نظریه های آنها تنها مالکیت فئودالی را غیر طبیعی می شمردند، زیرا سایر مالکیت ها حاصل تلاش کارگران گذشته و یا حال محسوب می گردیدند. آدام اسمیت مالکیت بشر را ناشی از نیروی کارش تلقی می کرد، لذا آنرا مقدس و مصون می دانست(71) و سلب مالکیت را نوعی غصب از ناحیه فئودالیسم اروپائی قلمداد می کرد. او ملاحظه می کرد که در صورت کنار رفتن قوانین غیر طبیعی تملک، توقف و حق اربابی، امکان دارد این مصیبت و بلا (نظام فئودالیسم) بزودی خاتمه یابد.(72) فیزیوکراتها (طبیعیون) که مقدم بر همه، قهرمان (و پرچمدار) قوانین طبیعی محسوب می شوند ظاهرا ضد فئودالیسم نبودند. در نظر آنها، چون فعالیتهای کشاورزی منجر به یک سری مازادهای فیزیکی می شد، مولد محسوب می گشت؛ و فعالیتهای شهری چون چنین نبودند، مولد بحساب نمی آمد. اما در مورد اربابها (و صاحبان زمین) که هیچ کاری انجام نمی دادند چطور؟ پافشاری فیزیوکراتها در حق جلوه دادن کشاورزی به سبک سرمایه داری (محفوظ ماندن حق مالکیت ارباب) می رفت که این مکتب را جاده صاف کن نظام کهنه فئودالیسم و احیاگر آن بنماید.
اقتصاددانان لیبرال دنبال این بودند که پدیده نظم طبیعی (قانون طبیعی) را در جامعه احیاء نمایند. در آثار «داگلاس استیورات» یکی از دوستان و مشوقّان آدام اسمیت آمده است که «هدف اصلی آدام اسمیت تدوین و تحقق نظم طبیعی بوده است.»(73) در نتیجه لازم بود برای هدایت نظام اقتصادی قوانینی تعیین گردد و حاکمیت و تقدم این قوانین بر نظام جاری به اثبات برسد. و چون قرار بود هیچ نوع محدودیت (دولتی) نباشد (البته بجز محدودیت های نظامی و امنیتی) لذا باید نشان داده می شد که نظام طبیعی در عمل قابل اجرا است. این موضوع در اصطلاحات جدید از «تعادل» و «پایداری تعادل» سردر آورد. اما اگر قرار باشد همه انسانها، بدون آنکه محدودیتهای اقتصادی حاکم شود، دنبال منافع شخصی خود باشند، مطمئنا آزادی طبیعی به تضاد و بی نظمی مبدل شده، یادآور دیدگاه «هابز» از وضع طبیعی است. لذا علاوه بر نیروهای مربوط به نفع شخصی، به یک سری نیروهای طبیعی دیگر نیاز بود که بتوانند بطور طبیعی نیروهای اولی را کنترل (و محدود) نمایند. آدام اسمیت این نیروها را در قالب مفهوم «همدردی یا نوع دوستی» کشف کرد که با انگیزه های نفع شخصی ترکیب شده، منجر به یک وضع طبیعی (کنترل نشده) هماهنگ اجتماعی می گردند.(74) این یک مقوله بحث انگیز بود که «روسو» آنرا دنبال می کرد تا بین مطلوبیت (نفع شخصی) و عدالت (نوع دوستی و همدردی) نوعی وحدت بوجود آورد.(75) در هر صورت اگر چه علم فیزیک، نوعی نظم (و قانون) را در درون طبیعت کشف کرده است، اما دیگر لزوما هماهنگی در آن را همراه نیاورده است. واقعیت این است که مفهوم هماهنگی طبیعی و یا اجتماعی جلوتر از رشد فیزیک جدید حرکت می کند: از زمان خلقت حضرت آدم یک سلسله آثار از قبیل جمهوریت افلاطون، شهر خدای آگوستین، مدینه فاضله فارابی و آرمان شهر «توماس مور» در نزد ما بوده اند، اما نمونه های معقولی از هماهنگی اجتماعی به شکل فرض شده و یا پیش بینی شده مطرح نبوده است.(76)
چهار چوب فلسفی طراحی شده توسط آدام اسمیت در کتاب «نظریه احساسات اخلاقی» هر چند جای بحث و تأمل داشت، اما از سازگاری لازم برخوردار بود. در عین حال می شد اثبات کرد که تطابق عملی آن با یک نظام اقتصاد سیاسی مشکل بود. چه بسا دلیل اینکه آدام اسمیت انتشار کتاب ثروت ملل را برای مدتی طولانی به تعویق انداخت، همین امر باشد. زیرا او مجبور بود در کتاب اخیر به وجود تناقضاتی اقرار کند که حتی در شرایط فقدان محدودیت (فرض وضع طبیعی) وجود داشته اند. این نشانه صداقت روشنفکری اوست که همواره پیچیدگی های فلسفی را مورد توجه (و اولویت) قرار می داده است. این مشکل بعدا بصورت مسأله (یا معمای) آدام اسمیت در تاریخ توضیح داده شد و بعنوان عدم سازگاری بین دو اثر او مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. اما در اینکه منشأ و منبع عدم سازگاری، کدام اثر اوست، بعضی (مانند «وینر») آنرا مربوط به نظریه احساسات اخلاقی دانسته(77) و برخی دیگر (مانند «مکفای») عکس این نظر را دارند.(78) حقیقت این است که یک سلسله عدم سازگاری وجود دارد؛ اما این ناسازگاریها درون خود ثروت ملل است. قابل توجه است که تناقضات و عدم سازگاریها در چارچوب تولید، مشکلی بوجود نمی آورند و زمانی بروز می کنند که قرار باشد کالاهای تولید شده، توزیع شوند.
آدام اسمیت یک استنباط گر خالص نبود (که تنها از راه قیاس تجزیه و تحلیل کند). او یک نظام اقتصادی را مدون ساخت، اما این نظام از مبانی کاملاً منطقی برخوردار نبود. او در نظر داشت (و قانع شد) که بین نظریه ها و واقعیت یک سلسله برخورد و مقابله بوجود آورد، اما بدون آنکه این برخوردها را به جایی برساند، آن مطلب را رها کرد. این فلسفه التقاطی در هیچ جا بهتر از «نظریه ارزش» وی نشان داده نمی شود. او استنباط می کرد که کالاها براساس نسبت کار استفاده شده در آنها، مبادله می شوند: اگر برای شکار یک خز یا دو آهو یک روز وقت لازم باشد، بایستی یک خز با دو آهو مبادله شوند. وی ارزش هر محصول را توسط مقدار کار انجام شده در آن و یا مقدار کار لازم (صرف شده) برای خرید آن کالا اندازه می گرفت. در یک وضع طبیعی این دو مقدار لزوما مساوی بودند. او ملاحظه کرد جایی که مالکیت خصوصی در کار و سرمایه مطرح است، دیگر این دو مقدار مساوی نیستند: در آنجا کارگر دستمزد لازم برای گذراندن حداقل معیشت را دریافت می کند، علاوه بر این از ارزش محصول، میزان سود و اجاره نیز کسر می شوند.(79) او اصولاً اجاره (نوعی بازدهی مربوط به ارباب که طبق مبنای اسمیت غاصبانه بود) را توضیح نداد. مسأله سود هم در چارچوب فلسفی اسمیت، هیچ توجیهی ندارد. وی براحتی از کنار موضوع گذشت.(80) این امر منجر به ساخته شدن این ذهنیت (موهوم) گردید که «آدام اسمیت نظریه هزینه تولید (یا توزیع) را جانشین نظریه ارزش کار کرده است.»(81) در واقع نظریه ارزش کار ابقاء شد، اما با نظریه توزیع همراه شده است، یعنی با یک گزاره کاملاً واقعی همراه گردیده که براساس آن ارزش تولید به اجاره، سود و دستمزد تقسیم شده است. و این موضوع مطمئنا از جهات مبانی منطقی ناسازگار می باشد. ضمنا علاوه بر آدام اسمیت، ریکاردو نیز بین نظریه ارزش و نظریه توزیع خود یک سری ناسازگاریها کشف کرده بود.
«مالتوس»، «سی» و «ریکاردو» در روشهای تجزیه و تحلیل اقتصادی تحولی بنیادی بعمل آوردند، اگر چه ریکاردو در این رابطه مهمترین سهم را دارا بود، نظریه جمعیتی مالتوس اولین قدم در این راستا محسوب می شود. در حالی که آدام اسمیت در ارتباط با سطوح زندگی و نرخ زاد و ولد به یک سری امور فرعی (و تصادفی) اشاره کرده بود، مالتوس یک الگوی انتزاعی را بوجود آورده بود که در مقابل ایرادات و آزمایشهای تجربی مقاومت کرد.(82) او حتی اقدام به یک سری استنباطات دقیق عددی نیز نمود: یعنی همان ادعا که «عرضه مواد غذایی با تصاعد حسابی رشد می کند ولی جمعیت با تصاعد هندسی افزایش می یابد.» آنچه از نظریه او صحیح بود مطلب جدیدی نمود، و آنچه جدید بود، ابطال پذیر نمود. در عین حال نسلهای مختلفی از این حقیقت انتزاعی (که هدف روشن سیاسی داشت) متحمل رنجها و دردها شدند.(83) اما دیدگاه ریکاردو هم از لحاظ سیاسی و هم از جهت انتزاعی سازگار بود: نظریه جمعیت وی تدوین شده بود که (بر مبنای آن)، صدقات و کمکهای فردی گناه محسوب شود و حمایتهای عمومی از فقرا، سیاستی ضد ملی تلقی گردد. نطق پارلمانی ریکاردو علیه قوانین حمایت از فقرا (در سال 1819) تأییدی مستقل از دیدگاه وی است. ریکاردو در پیشبرد روش تجزیه و تحلیل خالص استنباطی (و نظری) مهمترین نقش را دارا بود. ممکن است بشود گفت که وی از آن زمان تا کنون بزرگترین سهم در تأثیر گذاری بر اقتصاد دانان را داشته است. او بنیانگذار «نظریه خالص اقتصادی» محسوب می شود. آنچه پس از او لازم است صرفا قرار دادن چند فرض بود و بقیه امور بخوبی پیش رفت.(84) نظریه هایی که براساس چنین قالبی تنظیم می گشتند در صورتی که سازگار بودند، پذیرفته می شدند و در غیر این صورت بایستی کنار گذاشته می شدند. این تنها روال آزمون موفقیت یک نظریه بشمار می رفت. شیوه و نگرش، کاملاً دکارتی بود.
ریکاردو قوانین حاکم بر توزیع محصولات را در قالب یک الگوی ساده انتزاعی کشف کرد. زمانی که سعی کرد آنها را در یک قالب پیچیده تر گسترش دهد، با یک سری مشکلات مواجه شد. زیرا کالاهای مختلفی در دوره های زمانی متفاوتی تولید می شدند و در تولید آنها کم و بیش سرمایه بکار می رفت. لذا بنظر می رسید تعیین یک نرخ سود یکنواخت برای کل اقتصاد غیر ممکن است، و در نتیجه تعادل عمومی وجود پیدا نمی کرد (ریکاردو این عبارت را بکار نبرده است.)(85) «اسرافا» (اقتصاددان معروف) بعدا موفق به حل مشکل ریکاردو گردید. اما برای خود ریکاردو این مسأله همواره نگران کننده بود و این نگرانی تا زمانی مرگ نابهنگام او ادامه یافت.(86) برای تفسیر مشکل ریکاردو راههای مختلفی وجود دارد. یک تفسیر که (تا جایی که اطلاع داریم) هنوز بیان نشده این است که بزرگترین منشأ نگرانی وی این بود که موفق نشد شرایط تعادلی را تعیین کند. ریکاردو فیلسوف نبود اما زمینه های اساسی فلسفی مدون شده در کتاب ثروت ملل یعنی تلاش برای یافتن یک هماهنگی (با وجود نظم طبیعی) را پذیرفت. اینکه وی به تضادهای خود با زمینداران اقرار کرد، با این دیدگاه ناسازگار نیست.(87) نظریه تجارت بین الملل او یا «مزیت نسبی»(88) یکی از شواهد ترکیب آن دیدگاه فلسفی (مدون شده در ثروت ملل) با روش اقتصادی خود اوست. وی با فرض تفاوت تکنولوژیکی بین دو کشور (و نه چیز دیگر) به این نتیجه رسید که تجارت آزاد باعث بهبود رفاه همگان خواهد شد. سناریوی مذکور امر دلچسبی است اما تنها بر روی کاغذ، (غیر واقعی است): تنها فرض می شود دو کشور، دو کالای تولیدی، بازدهی ثابت و امثال آن. اما مفروضاتی که معمولاً ذکر نمی شوند عبارتند از: رقابت کامل، فقدان بیکاری، عدم انتقال منابع، فقدان قدرتهای سیاسی نابرابر، تجارت آزاد بین آنها.(89)
این تنها بخاطر احترام به عظمت فلسفی آدام اسمیت و قدرت روش ریکاردو در میان اقتصاددانان است که مطلب مذکور یک توضیح قابل قبولی از تجارت بین المللی جلوه می کند. در عین حال نشانگر درجاتی از خلوص روشنفکری در میان اقتصاددانان است. در هر صورت ریکاردو بیشترین تلاش خود را بعمل آورد، ولی ما (اقتصاددانان فعلی) چه حرفی برای گفتن داریم (آیا ما نیز به وظایف خود بخوبی عمل کرده ایم)؟
اقتصاد سیاسی کلاسیک تا زمان مارکس و نئوکلاسیکها (نهایی گرایان) بطور اساسی بر مبنای روش «ریکاردو» استوار بوده با وجودی که یک سری از اقتصاددانان مانند سنیور (Senior)، لادردال (90)(Lauderdale) و لانگ فیلد(91)(Long Field) اختلاف نظرهایی با ریکاردو داشتند، اما روش آنها تفاوت قابل توجهی با وی نداشت.
«جان استورات میل» که در اقتصاد سیاسی اش پیراهن ریکاردو بر تن کرد و در فلسفه اجتماعی خود ردای بنتام(92) را پوشید، بر نظریات و یا روش اقتصادی، چیز زیادی نیفزود.
مشخصه اساس او این است که (جدای از مارکس) او قدیمی ترین اقتصاددانی است که در نگرشش به مسائل اجتماعی، مجموعه ای از آگاهیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را ترکیب نموده است. منشأ تناقضات ثروت ملل (یعنی برخورد مربوط به آزادی سیاسی و هماهنگی اجتماعی) برای وی بخوبی واضح شد و تلاش تحسین انگیزی در مواجه با آن بعمل آورد. در اصل، انتقاداتی میان دو دسته از اقتصاددانان تقسیم می شود. یک دسته سوسیالیستهای فرانسوی – انگلیسی (رادیکالها) هستند و دسته دیگر مکاتب اطریشی – آلمانی(93) می باشند. معروفترین افراد از گروه اول، سیسموندی، فوریه و پرودون (از فرانسه) و تامسون، هدسکین، گری، «بری» و اوئن (از انگلستان) هستند.(94) اینها اولین افرادی بودند که بطور صریح مسئله استثمار کارگران توسط سرمایه را فرموله کردند. در عین حال روش استدلال آنها فاصله زیادی با چهارچوب مورد نظر ریکاردو نداشت. آنچه موجب ارزشمندی کار آنان شد، این بود که اولین گروهی از صاحب نظران اقتصاد سیاسی بودند که فقدان هماهنگی اجتماعی، اقتصادی نظام صنعتی را مورد توجه قرار دادند که توسط صاحب نظران قبلی (حداقل بطور ضمنی) پذیرفته شده بود.
در ارتباط با اشاره به مارکس در این وادی، با دو مشکل روبرو هستیم. یکی قضاوت در مورد فلسفه و روش اوست، دیگری کنار گذاشتن سوء تفاهماتی است که ممکن است خواننده ضمن مطالعه مختصر به آن دچار شود. به این خاطر که مارکس بطور ویژه، نویسنده ای است پرکار (و توانمند) متفکری است با وسعت فکری بخصوص، و چهره ای بحث انگیز و مخصوص به خود است. و به همین دلایل چهره (و شخصیت او) بندرت شناخته شده است. بسیاری از آنان که نام مارکسیست بر خود می نهند، یا مارکس را نمی شناسند، و یا تنها روی جنبه هایی (اقتصادی، اجتماعی و غیره) از او توجه دارند، که بیشترین آشنایی را با آن دارند؛ لذا حتی برای اینها نیز دشوار است که بطور جامع عقاید و روش مارکس را ارزیابی نمایند. شاید آنها که مخالف مارکسیسم هستند، حتی کمتر از این هم مارکس را شناخته باشند. در واقع بسیاری از انتقادات مربوط به عقاید و تفاسیری است که مارکسیست ها ارائه کرده اند و متوجه خود مارکس نیست. مارکس یک منتقد تمام عیار نسبت به تمامی ابعاد جامعه سرمایه داری بود. او علاقه داشت کشف کند که نظام سرمایه داری چگونه کار می کند و چگونه تغییر می کند. بنابراین غیر ممکن است که از شخصیت منحصر به فرد مارکس، یک اقتصاددان خالص، جامعه شناسی خالص و امثال آن بیرون کشیم. وی مانند بسیاری از اندیشمندان قرن گذشته (بویژه آدام اسمیت) معتقد بود که مسائل اجتماعی را نمی شود به اقتصادی محض و یا هر رشته محض دیگر تجزیه نمود.
در هر صورت اینکه چهره واقعی مارکس هنوز برای ما شناخته نشده است، مایه شرمساری بسیاری از دانشکده ها (و پژوهشکده های) علوم اجتماعی (و انسانی) ما در جهان معاصر است. او نظریه ارزش کار را از ریکاردو گرفت و به تکامل و توسعه بیشتر آن پرداخت. دو مفهوم دقیق به آن افزود: یکی موضوع استثمار (بهره کشی) است، به این معنا که نیروی کار مقداری تولید مازاد بر هزینه بوجود می آورد و این را سرمایه دار به ناحق تصاحب می کند؛ دوم مفهوم از خود بیگانه شدن (الیناسیون) نیروی کار است. یعنی تقسیم کار مبتنی بر قرار داد دستمزدی، ارزش نیروی کار را تا حد یک کالا پایین آورده است. هر دو این عقاید در آثار اندیشمندان قبل از مارکس از جمله (آدام اسمیت) وجود داشته است.(95) در ضمن مارکس تنها یک استنباط گرای صرف نبود، او بیشتر از آنچه به نظریه خالص بها می داد، روی واقعیات تأکید داشت. علاقه او به حرکت پویای اجتماعی باعث شد که تغییر و تحولات را هم درون و ما بین نظامهای اجتماعی مطالعه کند. او عدم ثبات اقتصاد کلان را در حالی پیش بینی می کرد که تمام نظریات مربوط به هماهنگی، منکر آن شده بودند. این یکی از شواهدی است که او به واقعیت توجه دارد. او بخاطر توجه به الگوی توسعه تاریخی (بویژه در ارتباط با روشهای تجزیه و تحلیل) مورد انتقاد قرار گرفت، این از مطالبی است که جا دارد با تفصیل بیشتری دنبال شود و ما آنرا به مبحث بعدی موکول می کنیم. تنها موردی که مارکس غرق در نظریه پردازی خالص گردید زمانی بود که وی تلاش کرد نظریه ارزش کار را در یک الگوی تعادل عمومی مدون نماید (روی این مطلب اصرار ورزد که یک نرخ سود یکنواخت برای تمام بخشهای اقتصاد تعیین گردد). این مطلب را از او از ریکاردو به ارث می برد و می شود حدس زد که مارکس احساس می کرد برای ارائه یک راه حل معتبر در میان اقتصاددانان معاصر، چاره ای جز این ندارد. ما براساس گرایشات و تمایلاتی که داریم ممکن است از این جرأت و جسارت مارکس (در ورود به یک تجزیه و تحلیل انتزاعی عمومی) خشنود و یا دلگیر شویم. اما مطلب قابل توجه این است که این جرأت و جسارت، نه جزء اهداف مارکس بود و نه در درون خصوصیات روش او جای داشت. روش او ترکیبی از نظریه و واقعیت، یا منطق و تاریخ بود، او نه یک تجربه گرای صرف و نه یک نظریه پرداز محض محسوب می شود.
قصد و هدف نهایی گرایان (مارجینالیست ها) این بود که روش منطقی ریکاردو را توسعه دهند. این در قالب تجزیه و تحلیل والراس پیدا است اما در چهارچوب مارشال کمتر مشاهده می شود.(96) نهایی گرایان قدیمی تر، معتقد بودند مطلوبیت قابل اندازه گیری است.(97) این فلسفه بنتام بود که قبلاً بخاطر دو دلیل در بدنه نظریه اقتصادی وارد نشده بود: یکی اینکه خود بنتام با وجودی که به سیاستهای اقتصادی علاقه مند بود، نسبت به نظریه ها خیلی تأکید نداشت. دوم اینکه علی رغم نفوذ بنتام روی جان استوارت میل (و پدرش جیمزمیل) آنها در جهت تدوین اندیشه مطلوبیت گرایی بنتام در قالب نظریه های اقتصادی تلاشی بعمل نیاوردند. طبق نظریه بنتام این امکان وجود دارد که بتوان میزان کمّی (و عددی) مطلوبیت را اندازه گرفت و آنرا برای بیشترین افراد جامعه حداکثر نمود. تبدیل (و انتقالی) که نهایی گرایان از این فلسفه اجتماعی در درون نظریه اقتصادی صورت دادند بر مبنای اندیشه فردگرایی کلاسیکها و فرض فقدان محدودیت های دولتی استوار بود (یعنی افراد در یک نظام آزادی طبیعی به دنبال حد اکثر منافع شخصی باشند؛ این به زبان دیگر رقابت کامل نامیده شد). هر مصرف کننده ای به حداکثر کردن مطلوبیت خود (شادی) و حداقل کردن زیانش (هزینه اش) مبادرت می ورزد. فرآیند رقابت کامل (یعنی دست نامریی) به این معنا است که این قبیل حداکثر و حداقل کردنها با فرض ثابت ماندن، سلیقه ها و روشهای تولید و توزیع، منجر به مصرف، سرمایه گذاری و تولید در یک راستای مطلوب می گردند. در مباحث بعدی به چگونگی این روند و همچنین وضعیت تعدل عمومی والراس خواهیم پرداخت.
در یک احساس واضح (روشن است که) مطلوبیت یک مفهوم ذهنی است. اما اگر مطلوبیت و یا ضد مطلوبیت قابل اندازه گیری بود (همانطور که در آن زمان فرض می شد) در آن صورت بایستی برای آن موضوع ذهنی یک توجیه عینی بعمل آورد. گفتن اینکه 10 واحد مطلوبیت بیشتر از 8 تا است شبیه آن است که گفته شود 5 ساعت کار بیشتر از 4 ساعت است. اما این زمانی است که مطلوبیت قابل اندازه گیری باشد. اصولاً چگونه می توان مطلوبیت را بشکل واحدهای عددی تبدیل نمود؟ این یکی از انتقادات اساسی بود که نسبت به نظریه نئوکلاسیک صورت می گرفت، که پذیرش آن بمنزله اعلام بیهوده بودن کل نظام نئوکلاسیک است. زیرا این نظام براساس تجزیه و تحلیل مطلوبیت مدون شده است. حل این مشکل بعدها در قالب مطلوبیت رتبه ای و با کمک منحنی های بی تفاوتی پیشنهاد گردید.(98) اما این نگرش جدید بطور محض ترجیحات را ذهنی کرده آن را در چارچوبی راوانشناسانه قرار داد. راه حل مشکل بعدی با کمک ترجیحات آشکار بیان گردید.(99) هیچکدام از راه حلهای مذکور رضایت بخش نبوده اند. در مبحث بعدی ما به اثبات این مطلب خواهیم پرداخت. گفتنی است تا زمانی که مفهوم رتبه ای از مطلوبیت پیشنهاد نشده بود اقتصاددانان نئوکلاسیک از پذیرش اینکه عدم قابلیت اندازه گیری مطلوبیت برای نظریات آنان مشکل جدی دارد، ابا داشتند. اما زمانی که این مطلب پیشنهاد گردید، هیچ کتاب اقتصاد خردی از ذکر این نکته فروگذار نکرد که «البته مفهوم مطلوبیت عددی بی معنا است». این بیانگر ابعادی از جامعه شناسی اقتصادی و روانشناسی اقتصادی است که در مبحث پنجم به آن خواهیم پرداخت.
نظریه نئوکلاسیک، فلسفه اجتماعی آدام اسمیت را با فسلفه روانشناسی و اخلاقی جرمی بنتام و روش انتزاعی ریکاردو ترکیب نمود. حاصل این ترکیب به هیچ وجه مطلب جدیدی محسوب نمی شد. این در مورد مکتب «لوزان» بطور خاص درست است، اما در مورد مکتب اطریشی و مکتب کمبریج (که در حال حاضر گرایش اصلی در میان نظریه پردازان نئوکلاسیک بحساب می آید) درست نیست.(100) در مورد مارشال مسأله این بود که وی تمایل داشت الگوهایی انتزاعی بسازد که در عین حال نظری به واقعیت داشته باشند. روش کینز نیز تفاوت چشمگیری با نئوکلاسیک نداشت؛ فلسفه و گرایش او این بود که نظریه و واقعیت خارجی را با هم ترکیب نماید.
1- یاد آوری می شود اولین مکتب و اندیشه ای که در تدوین علم اقتصاد فعلی نقش اساسی و پایداری داشت، مکتب کلاسیک بود. هر چند قبل از مکتب کلاسیک، دو مکتب دیگر به نامهای «مکتب مرکانتیلیسم Mercantilism) در دوره زمانی 1500-1776 میلادی) و مکتب فیزیوکرات Physiocrat) مربوط به دوره 1756-1776) مطرح بودند، اما علم اقتصاد از زمان بروز مکتب کلاسیک و بویژه از سال 1776 که کتاب معروف «ثروت ملل» به قلم آدام اسمیت (از سران اقتصاد کلاسیک ) انتشار یافت، وارد مرحله نوین شد. شاید به همین خاطر است که وی با عنوان «پدر علم اقتصاد» شهرت یافته. اما علم اقتصاد در آن زمان با علم اقتصادی که هم اکنون مطرح است، تفاوتهای زیادی نموده است. چون نویسنده محترم به یک سری از این تفاوتها اشاره می کند، ما از ذکر آنان خودداری می کنیم، اما تنها یک نکته را مورد توجه قرار می دهیم؛ و آن این است که در قرن 18 و حتی 19 میلادی، عنوان علم اقتصاد نیز با دوران ما متفاوت بود. به این صورت که در آن زمانها از عبارت «اقتصاد سیاسی» برای معرفی علم اقتصاد استفاده می کردند. این عبارت از جهاتی بیانگر ارتباطی است که در آن شرایط بین جوانب عملی، فعالیت های سیاسی و نظریه های (تئوری های) خالص علم اقتصاد، موجود بود. در واقع در آن دوران، اقتصاد سیاسی به مجموعه ای از سیاستها و خط مشی های جامع اقتصادی اطلاق می گردید، که در قالب توصیه و تجویز اقتصاددانان به دولتمردان و حکمرانان مطرح بود. گاهی هم استدلال می شود که اقتصاد سیاسی (یعنی علم اقتصاد زمان آدام اسمیت) چهره ها و خصوصیات سیاسی و غیر اقتصادی را نیز همراه داشته است و اقتصاد امروزی نسبت به آن، بسیار محدود شده است. شاید به همین دلیل باشد که حتی تا اواسط قرن 20 میلادی نیز در بسیاری از محافل علمی و دانشگاهی رشته های اقتصاد و علوم سیاسی در یک دانشکده و یا یک عنوان مشترک، تدریس می شدند. البته لازم است ذکر شود که در حال حاضر، دیگر عبارت اقتصاد سیاسی بیانگر علم اقتصاد نیست. بلکه اقتصاد سیاسی نشانگر بررسی ساختارهای سیاسی مربوط به پدیده های اقتصادی می باشد (م).
2- امپراتوری روم یکی از عظیم ترین حاکمیتهای ریشه دار در تاریخ بشری است. اهمیت آن، چنان است که سقوط آن (چه روم غربی و چه شرقی) مبدأ تاریخ گردیده است. اصولاً در دسته بندی مقاطع مختلف تاریخ، از ابتدای حیاط بشر تا سقوط روم غربی (در سال 476 میلادی) را «قرون قدیم» می نامند. و از این تاریخ تا سقوط امپراطوری روم شرقی (که توسط ترکان عثمانی و نهایتا در قسطنطنیه در آستانه سال 1453، صورت گرفت) به قرون وسطی معروف است. البته گاهی کشف قاره آمریکا را نیز پایان قرون وسطی تلقی می کنند (1500 میلادی). اشاره مؤلف به امپراطوری روم، روم شرقی است. ر.ک: الف)- آلبرماله و ژول ایزاک. تاریخ رم، ج2. ترجمه غلامحسین خان زیرک زاده، انتشارات علمی، تهران، 1362. ب)- ویل آریل دورانت، تاریخ تمدن، ج 6. ترجمه فریدون بدره ای، سهیل آذری و پرویز مرزبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1368. (م).
3. Adam Smith the wealth of Nations ed Edwin “Cannan”, London, Methaen 1904, Book 3 Chapter 2.
4- واژه بورژوازی (bourgeoisie) از نظر لغت از کلمه فرانسوی بورژوا (bourgeois)گرفته شده که به معنای طبقه متوسط می باشد.
در اصطلاح، بیانگر دسته ها و قشرهایی از جامعه صنعتی (از زمان انقلاب صنعتی) به شکل کارفرما و صاحبان تخصص است. البته مارکس، بورژوا را بعنوان سرمایه دار و استثمارگر حقوق کارگر تلقی می کرد. عموما بورژوا به طبقات متوسط از صاحبان ابزار تولید و سرمایه داران اطلاق می گردد (م).
5- کلیسای روم در قرون وسطی حاکمیت و سیطره وسیعی بر اندیشه و فکر و اقتصاد و … دارا بود. و دولتها عملاً موظف به اجرای فرامین کلیسا بودند. اما در آستانه رنسانس و با تضعیف حاکمیت فوق، نهادهای دولتی اعتبار قانونی و ارزشی بیشتری پیدا کردند (م).
6- با پایان گرفتن قرون وسطی و کنار رفتن تفکرهای قشری از دین و مذهب، زمینه های رشد علمی و شکوفایی آزاداندیشی و روشنفکری فراهم گردید. در نتیجه از اوایل قرن 16 میلادی (و یا آخرین سالهای قرن 15) که نهضت رنسانس آغاز گردید، عقل و علم که در قرون وسطی در سلطه کلیسا بودند، آزاد گردیدند. البته نهضت روشنفکری و عقل گرایی جدید نیز در مقابل افراط قشری گری مذهبی کلیسا، تا حدی روند افراط جدیدی را پیمود که در عمل و عقل، جای خدا و مذهب را گرفتند. نگرش جدید به مذهب، علم، عقل، نقش انسان، متافیزیک و عالم ماده و تحولات مربوط به آنها که حداقل تا اواسط قرن 18 با سرعت جلو می رفت، زمینه ساز تفکرات جدیدی در اقتصاد گردید که مؤلف محترم به آنها اشاره خواهد کرد. برای اطلاع بیشتر از این تحولات و بویژه آغاز این حرکتها، ر.ک: ویل و آریل دورانت: تاریخ تمدن، ج 7. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1368 بویژه ص53،76،103-129 و 217-260 (م).
7- مفهوم لغوی آن تقریبا همان سوداگران (وارد کنندگان و صادر کنندگان) می باشد. در مورد مفهوم اصطلاحی و اندیشه اقتصادی مرتبط با آن بایستی ذکر کرد که «مرکانتیلیسم» نوعی فلسفه اقتصادی برای بازرگانان، تجار و دولتمردانی محسوب می گشت که طرفدار دخالت وسیع دولت در اقتصاد بودند. در قالب این فکر، فلزات قیمتی (بویژه طلا و نقره) منبع اصلی ثروت بحساب می آمدند. به همین خاطر سعی شدیدی در واردات طلا و ممنوعیت شدید در صدور آن اعمال می کردند. در همین راستا صادرات سایر کالاهای داخلی (غیر از فلزات قیمتی) را مورد تشویق (و حتی دادن سوبسید) قرار می دادند و در مقابل برای وادرات سایر کالاها مقرراتی سخت وضع می نمودند؛ مثلاً تعرفه های بسیار سنگین بر این کالاها (البته بجز فلزات قیمتی) وضع می نمودند. می توان دوره زمانی حضور سوداگران را بین سالهای 1500 تا 1776 دانست. در همین دوران است که جنگهای زیادی (بویژه در اروپا که محل جولان این فکر بود) با انگیزه های ناسیونالیستی افراطی و بخصوص برای تصاحب ثروت فلزات قیمتی بیشتر صورت گرفت. شاید همین دیدگاههای حاد این اندیشه بود که باعث گردید از نیمه دوم قرن 18 مکتب کلاسیک بر عقاید اقتصادی حاکم شده، دوره شکوفایی اندیشه سوداگری خاتمه یافته تلقی شود. البته این نکته محل تأمل است که ردپای این اندیشه در جهان مدرن و در عصر کامپیوتر (و عصر تسخیر فضا) نیز قابل مشاهده است. آیا دولتمردانی که با انگیزه تجمع و انباشت ثروت بیشتر متوسل به هر نوع اقدامی میشوند و برای تأمین و تضمین امور مادی (و پولی) خود از هر وسیله ای استفاده می کنند (و گاهی ملتها را به خاک و خون می کشند) دارای فکر اقتصادی مرکانتیلیستی نمی باشند؟ علی رغم اینکه ممکن است مکاتب سیاسی و دولتهایی در جهان فعلی، عنوان دیگری برای فلسفه اقتصادی خود برگزینند، اما شاید اطلاق اندیشه مرکانتیلیسم بر آنان مناسب باشد(م).
8- در اقتصاد گاهی سرمایه بطور کلی مطرح است و گاهی دارای مفهوم خاص اقتصادی است. سرمایه بطور کلی هر نوع دارایی ساخته شده دست بشر می باشد. براساس این، پول، طلا، کارخانه و امثال آن همگی سرمایه محسوب می شوند. اما زمانی سرمایه خاص اقتصادی، مورد نظر است که عبارت از مجموعه کارخانجات، ماشین آلات، ساختمانها، ابزار و تجهیزات و امثال آنها است که معمولاً مولّد و فیزیکی هستند. سرمایه هایی مانند پول و اوراق و اسناد بهادار را گاهی سرمایه های مالی و بازرگانی و طلا را سرمایه واسطه ای (دلالی) می نامند (م).
9- یکی از ایرادهای دیگر که به سوداگران گرفته می شد این بود که، بنحوی حجم پول در گردش را معادل درآمد ملی تلقی می کردند (یا به قول آدام اسمیت بین درآمد و پول خلط می کردند). لازم است در اینجا به سرعت گردش پول و نظریه مرتبط با آن (نظریه مقداری پول)، اشاره ای صورت گیرد (البته برای استفاده بهتر افراد غیر متخصص توضیح بیشتر بعضی از مفاهیم اقتصادی، بجای متن اصلی، در یادداشتها و پاورقی ها ذکر می شوند.) اصولاً سرعت گردش پول عبارت از تعداد دفعاتی است که یک میزان معین حجم پول برای تأمین کالاها و خدمات تولیدی، در طول یکسال دست به دست می گردد. مثلاً اگر حجم پول 100 میلیارد تومان باشد و سطح تولیدات (یا هزینه ها) 300 میلیارد تومان باشد، سرعت گردش پول 3 خواهد شد (3=100300). برای سهولت مطلب را در قالب یک نظریه اقتصادی (نظریه مقداری پول) مطرح می کنیم. اگر برای نشان دادن سرعت گردش پول از حرف V و برای سطح تولید یا درآمد اسمی از Y و برای حجم پول در گردش از حرف Mاستفاده شود، در قالب نظریه فوق رابطه حجم پول و سطح تولید به شکل M=1Vyنوشته می شود. ملاحظه می شود بین میزان حجم پول مورد نیاز (M) و سرعت گردش پول (V)رابطه معکوس وجود دارد. یعنی اگر سرعت گردش پول بیشتر شود، حجم پول کمتری لازم خواهد بود. معمولاً سرعت گردش بطور عددی بیشتر از 1 می باشد و در صورتی که مساوی یک باشد فرمول مذکور بصورت M=y خواهد شد، در نتیجه حجم پول و سطح تولید و درآمد ملی، یکسان ارزیابی می شوند. مؤلف محترم معتقد است در جوامعی که اندیشه سوداگری حاکم بوده، سرعت گردش پول مساوی یک (و یا تقریبا مساوی یک) بوده است؛ لذا، ارزیابی سطح درآمد و تولید ملی را با حجم پول غلط نمی شمارد. قابل ذکر است گاهی بجای ضریت 1Vاز حرف دیگری (مثلاً K) استفاده می شود که در نتیجه نظریه مقداری پول بصورت M=KY در می آید بدیهی است K در اینجا عکس سرعت گردش پول می باشد(م).
10- کشورهایی که اقتصاد آنها با اندیشه سوداگری جریان می یافت با توجه به فضای حاکم حمایت از تولیدات داخلی، با اعمال مقررات سخت گمرکی مانع ورود کالا به کشور می شوند و این، بطور طبیعی باعث می شود که ارزش کل صادرات نسبت به واردات قرونی گرفته، مازاد موازنه بوجود می آورد. ر.ک:
Printice Hall .(م)J.S.Hodgson and M.G.Herander International Economic Relation, inc New Jersy (1983) PP 207- 252.
11- پس از فروپاشی عملی مرکانتیلیست ها و قبل از آنکه مکتب کلاسیک (اقتصاد سیاسی) حاکم گردد، مکتب دیگری بنام فیزیوکرات مطرح شد که تأکید شدید بر مولد بودن کشاورزی داشت، در نتیجه سرمایه دارانی که از چنین فلسفه اقتصادی تغذیه می شدند به کسب سودهای کلانی از بخش کشاورزی مبادرت می ورزیدند. مجددا به این مکتب اشاره خواهد شد(م).
12- به عبارت دیگر نوعی تحول اندیشه ای و علمی ایجاد گردید که بنحوی برداشتها و حساسیتهای موجود را تغییر داد. همانطور که بعدا اشاره خواهد شد سران این تحول اندیشه از میان فلاسفه، صاحب نظران اخلاق و دین و دیگر دانشمندان بودند. این مطلب تأکید دیگری بر ارتباط تنگاتنگ میان معارف علوم انسانی (از جمله علم اقتصاد) و اجتماعی و بیانگر تأثیر بینشهای فلسفی و ارزشی در نظریات اقتصادی است (م).
13- ویلیام پتی (1623-1687 م)، فیزیکدان، ریاضیدان و اقتصاددان معروف انگلیسی بود که از هوش فوق العاده ای برخوردار بود. قبل از رسیدن به سن شانزده سالگی به ریاضیات، نجوم و زبانهای لاتین، یونانی و فرانسوی تسلط کامل پیدا کرد، در اقتصاد به مقدار و حجم پول اهمیت زیادی قائل نبود ولی به سرعت گردش آن توجه خاصی داشت. او نه تنها خود یکی از صاحب نظران معروف مکتب سوداگری است، از بنیانگذاران مکتب کلاسیک نیز بحساب می آید (م).
14- جان لاک (1632-1704م) فیلسوف مشهور انگلیسی و بنیانگذار تفکر نوینی در علم و فلسفه بود. وی از فلسفه ارسطو بسوی فلسفه فرانسیس بیکن روی آورد (به عبارت دیگر در روش تجزیه و تحلیل خود بجای تأکید بر قیاس و اعمال ذهنی، به شواهد خارجی توجه می کرد). او تعقل را بر مبنای تجزیه و آزمایش قرار داد و تجربه را تنها اساس معرفت می دانست. در ضمن مدتها در فن خطابه و فلسفه تدریس می نمود. تأثیر اندیشه قرارداد گرایی او بر اقتصاد بسیار وسیع بود و خود در بسیاری از مقولات امور اقتصادی صاحب نظر بود. منشأ تفکرات اقتصاددانان کلاسیک در مورد حقوق طبیعی و قالب کلی بحث دخالت و یا عدم دخالت دولت در اقتصاد، بی تأثیر از فکر جان لاک نبود(م).
15- دیوید هیوم (1711-1776 م) فیلسوف و مورخ معروف اسکاتلندی است که در فلسفه، بخصوص بخاطر اندیشه شک گرایی اش (هیومیسم) معروف می باشد. وی دانش بشری را منحصر و محدود در تجربه می داند. بر افکار متافیزکی پس از خود بسیار مؤثر بود. علاوه بر این در رایزنی های سیاسی بین فرانسه و انگلستان نیز فعالیت داشته است. در اقتصاد و مطالعات دینی هم صاحب نظر بود. یکی از دوستان نزدیک آدام اسمیت (اقتصاددان مشهور) بحساب می آمد و همانند ویلیام پتی تأثیر قابل توجهی بر اندیشه مرکانتیلیست ها و کلاسیک ها داشته است. (م)
16- ریچارد کنتیلون (1680-1734 م) از اقتصاددانان مشهور و پایه گذار بسیاری از نظریات اقتصادی در مکتب کلاسیک بحساب می آید. شاید برای اولین بار او بود که در مورد نقش نیروی کار، زمین، و مدیریت در اقتصاد مطالب قابل توجهی بیان نمود. و احتمالاً او بود که اولین بحثهای اقتصادی بهره و توجیه آنرا بیان داشت. او نرخ بهره را بصورت نوعی پاداش برای به خطر افتادن پول قرض داده شده (نوعی ریسک) مورد تجزیه و تحلیل قرار داد (لازم به ذکر است که اصل بحث بهره ریشه عمیق تر و طولانی تری در تاریخ داشته حتی به نظریات فلاسفه یونان قبل از میلاد مسیح بر می گردد). در هر صورت کنتیلون نقش زیادی در تدوین نظریات اولیه اقتصاد داشته است (م).
17- محل پیدایش و رشد مکتب فیزیوکرات (طبیعیون) در فرانسه بود. شاید بتوان این مکتب را عکس العملی نسبت به مکتب مرکانتیلیسم تلقی نمود. در مقابل سوداگرایانی که تنها عامل مولد در اقتصاد را فلزات قیمتی می دانستند، فیزیوکراتها زمین کشاورزی را منبع اصلی تولید و ثروت می پنداشتند. از نظر مبانی فلسفی به نوعی نظم طبیعی اعتقاد داشتند که به نظر آنان بر تمام امور حاکم است، در نتیجه نیازی به دخالت دولت در اقتصاد احساس نمی کردند. از این نقطه نظر کاملاً مخالف سوداگران بودند که دخالت وسیع (و افراطی) دولت در اقتصاد را خواهان بودند. یکی از پایه های فلسفی و اعتقادی کلاسیک ها در مورد عدم دخالت دولت در اقتصاد را می توان تأثیر همین عقیده نظم طبیعی فیزیوکراتها دانست. بنیانگذار این مکتب فیزیکدان و اقتصاددان معروف فرانسوی فرانسواکنه (1694-1774م) می باشد. از دیگر عناصر مشهور این مکتب می توان از سیاستمدار و اقتصاددان مشهور رابرت تورگو (1724-1781 م) و دو پو دی نمور (1739-1817 م) نام برد. شاید یک علت اینکه مکتب مذکور با حاکمیت کلاسیکها در سال 1776، بعنوان یک اندیشه اقتصادی از صحنه خارج شد، همین یک بعدی نگری به عوامل ثروت و تولید در اقتصاد باشد. دوره شکوفایی این مکتب از 1756 تا 1776 می باشد. برای مطالعه بیشتر می توان مراجعه کرد به:
H.Higgs, The Physiocrats, Land Press New York 1952.(م)
18- عناوین مذکور در واقع از مهمترین خواستگاههای تئوریهای اقتصادی هستند که زمینه ساز علم اقتصاد نوین تیز می باشند. بعبارت دیگر و با اثبات ادعای مؤلف محترم (که این اندیشمندان پایه گذاران واقعی تئوریهای اقتصادی بوده اند)، اندیشه های فلاسفه، فیزیکدانان، ریاضیدانان، دین شناسان و سیاسیون و امثال آنان تأثیر اساسی بر تئوری های اقتصادی داشته اند و این نکته جای تأمل کافی دارد(م).
19- مکتب نهادگرایی جدید (Neo – institutionalism) در واقع ادامه دهنده مکتب نهادگرایی (institutionalism) می باشد. برای اطلاع از مکتب نهادگرایی می توانید رجوع کنید به:
«ی، دادگر. ترجمه مقاله «ایدئولوژی و روش در علم اقتصاد» نوشته M.A.Katoouzian«مجله نامه مفید، ش اول، س اول، ص 213.» مکتب نهادگرایی جدید در حال حاضر به رهبری «کلارنس آیرس» مطرح است. وی یا انجام اصلاحاتی جزئی و روبنایی در نهادگرایی به اندیشه نهادگرایی جدید دست یافته است(م).
20- ر.ک: C.E.Ayres The Theory of Ecocomic Progress Schocken New York 1962 Chapt 4.
21- توماس کوهن معتقد است که موفقیت عملی تئوریها بخاطر حاکمیت آنها بر اندیشه ها است. و این حاکم شدن (پارادایم) مهمتر و کارسازتر از این است که مثلاً یک تئوری از آزمون تجربی پیروز بیرون آید و یا در مراحل ابطال پذیری کارل پوپر (مثلاً) موفق گردد و یا شکست بخورد. در اینجا گای راث نیز با استفاده از تفسیر کوهن بیان می دارد که پیامدهای دسته جمعی آن مجموعه اندیشمندان (که از ویلیام پتی شروع شده) بصورت یک پارادایم درآمده، تا کنون تمامی افکار و اندیشه های اقتصادی را تحت الشعاع قرار داده است. همچنین برای اطلاع بیشتر از دیگر ابعاد نظریه توماس کوهن. ر.ک:
«ی، دادگر. ترجمه مقاله» ایدئولوژی و… منبع ذکر شده ص 215(م).
22- ر.ک: Guy Routh The Origins of Economic Ideas (London, Mac Millan, 1977) Chaps 1 and 2.
23- معمولاً انقلاب صنعتی در انگلستان به دوره ای از تاریخ این کشور اطلاق می شود که طی آن، انگلستان از مرحله صنعتی مدرن نائل شد. دوره مذکور بطور عمده، در محدوده زمانی مابین 1750 تا 1850 میلادی قرار دارد.
زمینه های فلسفی، اقتصادی، سیاسی و حتی تحولات دینی دورانهای مختلف در تکوین انقلاب مذکور نقش داشته اند.
حتی گفته شده است که فرانسیس بیکن، فیلسوف و نویسنده مشهور انگلیسی (در دوره 1561-1626م) حدود دو قرن پیشتر وقوع انقلاب صنعتی را پیش بینی کرده بود. ظهور رنسانس پس از دوران تاریک قرون وسطی، از دیگر زمینه های قابل توجه این انقلاب بشمار می رود. بین سالهای 476 میلادی که امپراطوری روم غربی سقوط کرد تا 1500 که قاره آمریکا کشف شد به دوران قرون وسطی معروف است. در این دوره نوعی خفقان و یا حداقل رکود بر علم و اندیشه و فرهنگ و هنر و سیاست و فلسفه حاکم بود. به دوره پایان قرن 15 و نیمه اول قرن 16 میلادی که بطور کلی تحولاتی در فرهنگ و ادبیات صورت گرفت و زمینه تنفس علمی و فکری فراهم گردید، رنسانس می گویند که چنانچه اشاره شد از مقدمات راه اندازی انقلاب صنعتی بشمار می رود. معروف است که تحولات مربوط به رنسانس، ابتدا از ایتالیا آغاز گردید و سپس به سایر کشورها از جمله فرانسه، آلمان، اسپانیا، هلند و انگلیس توسعه یافت.
زمینه های دیگر نیز از جمله پیشرفت علوم فنی و بویژه اختراع ماشین بخار در سال 1769 میلادی توسط جیمزوات (مهندس معروف انگلیسی مربوط به دوره زمانی 1736-1819 م) و موارد فراوان دیگر در فراهم کردن مقدمات انقلاب صنعتی نقش داشته اند. ر.ک:
الف)- کنت آلن، جانیس آندرسن و دیگران. «رویدادهای مهم تاریخ. ترجمه و تألیف حسام الدین امامی، سازمان انتشارات جاویدان، تهران، 1362. بخصوص ص 164-244
ب)- پی یر روسو. تاریخ صنایع و اختراعات. ترجمه حسن صفاری. شرکت سهامی کتابهای جیبی. چاپ چهارم: تهران، 1362. ص 227-328(م).
24- انقلاب کبیر فرانسه که مقطعی حساس در تحولات سیاسی، اجتماعی و حتی روشنفکری جهان بشمار می رود در سال 1789 در آن کشور بوقوع پیوست. از اوایل قرن هیجدهم، از طرفی بخاطر بی عدالتی های حکام فرانسه علیه طبقات کم درآمد، و از طرف دیگر حمایت تفکرات قشری کلیسا از حکام، زمینه های نارضایتی فراوانی در میان قشرهای متوسط و پایین جامعه رواج یافت. مجلس نمایندگان تا آن زمان در فرانسه حالت طبقاتی داشت. مثلاً مجلس روحانیون و اشراف از مجلس رعایا و فقرا جدا بود. وقتی لویی شانزدهم پادشاه وقت برای تشکیل مجلس طبقاتی جدید اقدام کرد، مردم مقاومت کردند. با توجه به وجود زمینه های قبلی (ظلم و نارضایتی) و با روشنگری روشنفکران قدرت مردم افزایش و نیروی دولت رو به تقلیل رفت. اتحاد مردم برای تصمیم قاطع در مقابل ظلم دولت و اشراف و روحانیون کلیسا سرانجام باعث پیروزی آنان و تشکیل مجلس مؤسسان گردید. در سال 1791 برای آن کشور قانون اساسی جدید تدوین شد که از نقاط عطف آن تساوی حقوق مردم در برابر قانون بود که خود یک انقلاب اجتماعی محسوب می شد. البته در اوایل پیروزی برای مقابله با مخالفان تندروی هایی نیز صورت گرفت تا در زمان ناپلئون بناپارت، با تشکیل دولتی ملی و مقتدر اوضاع روندی با ثبات پیدا کرد. اهمیت انقلاب فرانسه بحدی بود که بعنوان یک مطلع تاریخی تثبیت شد؛ از ابتدای تاریخ تا سال 476 میلادی را قرون قدیم می نامند، از آن تاریخ تا کشف آمریکا (1500) قرون وسطی و از آن تاریخ تا انقلاب کبیر فرانسه قرون جدید نام دارد. البته از ابتدای انقلاب فرانسه تاکنون نیز در یک تقسیم بندی تاریخی به قرون معاصر مشهور است. برای اطلاع بیشتر از انقلاب کبیر فرانسه ر.ک:
الف)- T.C.W.Blanning The French Revolution Macmillan 1987
ب )- ی دادگر، ترجمه مقاله ایدئولوژی منبع ذکر شده ص 211-212. نکته قابل دقت این است که آدم اسمیت (پدر علم اقتصاد) در چنین اوضاع و احوالی که ناشی از تحقق دو انقلاب بود وارد صحنه های عمومی و اقتصادی گردید. لذا پیوندی که مؤلف محترم بین اندیشه آدام اسمیت و دو واقعه مذکور می بیند قابل توجه است (م).
25- چون آدام اسمیت (1723-1790م) که در اسکاتلند بدنیا آمد و از فیزیوکراتهای فرانسه، کمک فکری فراوانی کسب نمود، لذا مؤلف به همکاری فرانسوی ها در تنظیم و انتشار کتاب معروف آدام اسمیت یعنی «ثروت ملل» اشاره نموده است.
گفتنی است همانطور که از دقت در این کتاب معروف نیز حاصل می شود، آدام اسمیت تنها یک اقتصاددان بحساب نمی آید، او صاحب نظر در منطق، معلم اخلاق و اندیشمندی در الهیات محسوب می گردید. در عین حال بنیانگذار علم اقتصاد سیاسی نیز بود.
انتشار کتاب معروف او (ثروت ملل) در سال 1776 سر آغاز فصل نوینی در تفکر اقتصادی است.
ر.ک:
الف)- کاتوزیان، محمد علی، آدام اسمیت و ثروت ملل. شرکت کتابهای جیبی تهران، 1358.
ب )- آدام اسمیت. ثروت ملل. ترجمه دکتر سیروس ابراهیم زاده، انتشارات پیام، تهران، 1357 (م).
26- نظریه ارزش کار از قدیمی ترین نظریات اقتصادی است. با وجودی که ریشه تاریخی آن حتی به دوران قبل از میلاد نیز زمان ارسطو مربوط می شود، تدوین اساسی و نظم علمی آن توسط آدام اسمیت و ریکاردو صورت گرفت.
این دو تلاش میکردند که در بلند مدت، ارزش را به مقدار نیروی کار در تولید مرتبط سازند. آدام اسمیت چند تفسیر از نظریه ارزش کار ارائه می دهد. یکی مقدار کار است که براساس آن ارزش هر کالا متناسب با مقدار کاری است که برای ساختمان آن لازم است. دیگری ارزش در مبادله است که بر اساس آن ارزش هر کالا متناسب با مقدار کار دیگران است که در کالای مبادله شده مجسم شده است. و یکی دیگر(به تعبیر ایشان) عدم مطلوبیت (عدم استراحت) کار است که بر مبنای آن، ارزش کار متناسب با مقدار زحمت و مشقتی است که در تولید کالا صورت میگیرد. از معروف ترین طرفداران این نظریه مارکس می باشد. او با همین ابزار، تصاحب سود تولیدات را از ناحیه صاحبان سرمایه غصب حق کارگر می شمارد. زیرا طبق تفسیر او از ارزش کار سود و ارزش اضافی بدست آمده در تولید نیز چون در مقابل کار و تلاش نیروی کار بوجود آمده حق کارگر است. البته آدم اسمیت و حتی ریکاردو هیچگاه از چنین کاربرد عملی از ارزش کار استفاده نکردند. شاید با توجه به این امر است که مؤلف محترم ذکر کرده که «ادعا می شود که آدام اسمیت از نظریه ارزش کار صرف نظر نموده است».(م).
27- دیوید ریکاردو (1772-1823م) اقتصاددان انگلیسی و از چهره های مهم مکتب اقتصاد سیاسی کلاسیک محسوب می شود. هر چند عملاً آدم اسمیت بنیانگذار مکتب کلاسیک بود، توسعه و تدوین منظم تر این مکتب توسط ریکاردو انجام شد. یکی از مطالب مهمی که او (حداقل در یک چهارچوب روش شناختی) وارد مطالعات اقتصادی نمود، این بود که ثابت کرد امکان استفاده از روش انتزاع در اقتصاد نیز فراهم است. شاید بتوان گفت بنیانگذار روش قیاس در تجزیه و تحلیلهای اقتصادی ریکاردو است. در موارد دیگر و با مناسبتهای دیگر، مجددا به تأثیر اندیشه او در اقتصاد خواهیم پرداخت(م).
28- در اینجا دو نکته مرتبط با هم وجود دارد، یکی ادعای ریکاردو است که گفته بود آدام اسمیت مفاهیم «کار مجسم» و «کار در مبادله» را خلط نموده است. این از اشتباهات محسوس ریکاردو است. ادعای دوم اینکه «آدام اسمیت از نظریه ارزش کار دست کشیده است. این سخن توسط اقتصاددانانی مانند موریس دُب، اریک رُل و پیرو اسرافا بیان گردیده است.
29- تومَاَس مالتوس (1766-1834 م) فیلسوف، اقتصاددان و نویسنده صاحب نامی است که بیشتر بخاطر نظریه بدبینانه اش در مورد رُشد جمعیت معروف شد. او اعتقاد داشت با وجودی جمعیت با نرخ تصاعد هندسی افزایش می یابد، مواد غذایی با نرخ تصاعد حسابی رُشد می کند، در نتیجه نوعی انفجار جمعیت و بحران شدید مواد غذایی به وقوع خواهد پیوست. قابل ذکر است که ریکاردو این نظریه جمعیتی مالتوس را پذیرفت (م).
30- ریکاردو از طرفی عقیده داشت که چون منابع طبیعی محدود هستند، دیر یا زود رُشد تولیدات به پایان می رسند. او این را به قانون و یا نظریه جمعیتی مالتوس ضمیمه می کرد و در نتیجه پیش بینی می نمود بزودی عرضه نامحدودی از نیروی کار در سطح حداقل دستمزد (بخود و نمیر) وجود خواهد داشت. زمانی که جمعیت بیشترمی شود نیاز به مواد غذایی بیشتر مطرح است. و این باعث می شود کشت زمینهایی که حاصل خیزی کمتری دارند، آغاز شود. در نتیجه تولید نهایی نیروی کار و سرمایه نسبت به زمینهای حاصل خیزتر، کاهش پیدا می کند. لذا زمینهای مرغوب برای صاحبان خود نوعی مزیت پیدا خواهند کرد. رقابت برای بدست آوردن زمینهای مرغوب باعث دادن اجاره (و اجاره بیشتر) به صاحبان زمینها می گردد. بخاطر پرداخت اجاره، سود تولید کننده ها روند نزولی پیدا می کند. در صورت کاهش (و نهایتا اتمام) سود، انباشت سرمایه نیز (که برای سرمایه گذاری و تولید ضروری است) ایجاد نخواهد شد. شاید این روند باشد که به قول مؤلف محترم «ریکاردو دوره تاریکتری را برای بشر پیش بینی می کرد»(م).
31- جان استوارت میل (1806-1873 م)، فیلسوف و اقتصاددان مشهور انگلیسی و همچنین صاحب نظر در منطق، فلسفه علم و سیاست بود. او معمولاً اقتصاد را به تنهایی جزء کار خود نمی دانست، فلسفه، اخلاق و سایر معارف را نیز همراه اقتصاد طرح می کرد. برخلاف ریکاردو و مالتوس که دید بدبینانه ای نسبت به آینده اقتصاد داشتند، در ارتباط با روند سود، نظر خوش بینانه ای داشت. زیرا اعتقاد داشت که حداقل سود لازم برای ایجاد انگیزه در انباشت سرمایه (و لذا برای تولید بیشتر) در همه زمانها و مکانها یکسان نبوده، بلکه مبتنی بر اوضاع و شرایط زمانی و مکانی خاصی می باشد. از سویی بستگی به علاقه و تمایلات مردم به انباشت ثروت دارد که آنهم وابسته به پیش بینی آنها از سود آینده نسبت به سود حال است. شاید این اندیشه او باشد که به قول مؤلف جنبه روانشناختی دارد. زیرا علاقه به پس انداز مرتبط با انگیزه های درونی است. از سوی دیگر اگر امنیت سیاسی، اجتماعی و عدالت اجتماعی (طبق نظریه استوارت میل) در جامعه بیشتر باشد، حداقل سود لازم برای انباشت سرمایه کمتر خواهد شد. پس در مجموع، استوارت میل آینده اقتصادی را خوشایندتر تلقی می کند. در مفاهیم روشن اقتصادی، توسعه و تدوین تقاضا، مفهوم هزینه فرصتهای از دست رفته و صرفه جویی های اقتصادی را می توان از ابداعات او شمرد(م).
32- جی. باتیست، سی (1767-1832 م) سیاستمدار و اقتصاددان فرانسوی است که باعث معروفیت آدام اسمیت در آن سامان گردید. البته علاقه او به مطالعه اقتصاد پس از خواندن کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت آغاز شد. بنا به گفته کینز و دیگران، «قانون سی» از ابداعات اوست. طبق این قانون «عرضه (و تولید) تقاضای خود را به همراه دارد.
مبنای این فکر این است که تولیدات باعث ایجاد درآمد برای صاحبان عوامل تولید می شوند و آنها نیز تقاضای لازم برای خرید کالاها را در دیگر جاهای اقتصاد فراهم می آورند». نتیجه این قانون برای اقتصاد کلاسیک این بود که مازاد تولیدات (عرضه کالاهای به فروش نرفته) و یا بعبارت دیگر کمبود تقاضا در سطح اقتصاد کلان امری دائمی نبوده در بلند مدت و از طریق مکانیسم انعطاف پذیر قیمتها، اقتصاد همواره در سطح اشتغال کامل خواهد بود(م).
33- همانطور که قبلاً اشاره شد، ریکاردو از جهت اینکه در واقع ابداع کننده یک سری تکنیکها در اقتصاد می باشد مورد توجه فراوان است. وی با استفاده از روش قیاس در علم اقتصاد به نحوی آغازگر یک سلسله بحث های تصوری است. شاید بتوان گفت پایه بسیاری از تئوریهای اقتصادی پس از دیکاردو، از اندیشه او سرچشمه گرفته اند؛ در عین حال یک سری از منتقدان از همین جا شروع کرده، اعتقاد دارند که او باعث شده پیوندهای اجتماعی و واقعی از اقتصاد جدا شوند. ظاهرا اشاره مؤلف به وارد شدن اقتصاد به فضای متافیزیک توسط ریکاردو، ناظر به همین مطلب باشد(م).
34- جان هابسن (1858-1940م) از اقتصاددانان معروفی است که بویژه در راه اندازی و تأکید پیرامون اقتصاد رفاه و ایجاد اصلاحاتی در امور اقتصادی تلاشهای زیادی نموده و از چهره های سرشناس در این زمینه محسوب می شود(م).
35- همانطور که می دانید تأکید اساسی در نظریه کینزی بر افزایش تقاضای کل می باشد، زیرا او ریشه مشکلات اقتصادی (بویژه بیکاری) را در کمبود تقاضای کل می داند. در نتیجه مصرف، نقش کلیدی داشته و پس انداز یا نقشی ندارد و یا نقش بسیار روبنایی دارد. ر.ک:
M.Parkin and R.Bade “Modern Macro-economics”, Second edition, Philip Allan الف)- 1988 pp 154-177.
ب )- ی – دادگر، ترجمه مقاله ایدئولوژی و روش… منبع ذکر شده صفحه 219(م).
36- منظور از نظریه تقسیم کار، به نحوی تخصصی کردن فعالیتهای مولد می باشد. هر چند گروهی از صاحب نظران قبل از آدام اسمیت به آن پرداخته بودند، اما آدام اسمیت آنرا به نحوی احیاء نمود که بصورت توضیحی اساسی از فرآیند رشد درآمد. به همین خاطر هنگام ذکر واژه تقسیم کار، نام آدام اسمیت به ذهن متبادر می گردد(م).
37- کارل مارکس، فیلسوف، جامعه شناس، مورخ و اقتصاددان معروف آلمانی است. در فلسفه تحت تأثیر شدید هگل بود و روش دیالکتیک او را بکار بست و از این طریق، مقوله «تز جامعه بورژوازی»، «آنتی تز پرولتاریا» و «سنتز کمونیسم» را تدوین نمود. باید توجه داشت از دیدگاه هگل تنها اندیشه و عقیده ذهنی بر جامعه مؤثر است؛ اما در قالب تفکر مارکس، شکل تولید و ابزارهای مادی و عینی آن است که بر فرآیند زندگی اجتماعی، سیاسی و عقلانی حاکم است. مارکس با استفاده از مطالعه جوامع غرب و با کمک اندیشه هگل (و مادی کردن بعضی از پرتوهای فکر او) و با کاربرد نظریه ارزش کار که توسط آدام اسمیت و ریکاردو تدوین شده بود، مکتب اقتصادی خاصی ارائه کرد که بعدا اقتصاد مارکسیسم نام گرفت. البته بررسی پایه های فلسفی این اقتصاد و توضیح مکانیسم اجرایی آن و تفاسیر مختلف از سوسیالیسم، کمونیسم و مارکسیسم نیاز به مطالعه مستقلی دارد. در این رابطه ر.ک:
الف )- نیک آئین، امیر. ماترلیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی. انتشارات حزب توده، تهران، 1358.
Karl Mar × “Capital” Volume 3 Bood 3 Progress Publishers, Moscow,1971. ب)-
E.Mandel the foundation of the economic thought of Mar×. Riview Pressج)- New York 1971.(م)
38- سرمایه نام معروف ترین کتاب مارکس و دوست همفکر او انگلس می باشد. جلدهای اول و دوم این کتاب در زمان حیات خود مارکس تنظیم گردید و جلد سوم پس از مرگ مارکس توسط انگلس منتشر شد(م).
39- استنلی جونز (1835-1882 م)، فیلسوف، منطقی و اقتصاددان مشهور انگلسی به همراه کارل منگر (1840-1921 م) اقتصاددان اتریشی و لئون والراس (1834-1910 م) بنیانگذار مکتب اقتصادی نهایی گرایی (Marginalism) به حساب می آیند. این مکتب همانطور که از نامش پیداست برای توضیح پدیده های اقتصادی از اصل نهایی استفاده می کند. تجزیه و تحلیلها در این مکتب به رفتار آخرین واحد (و یا واحدهای بعدی) مرتبط می گردد. یعنی اگر فرض کنیم بطور کلی هر فعالیتی دارای آثار است، زمانی که یک واحد به فعالیت مورد نظر اضافه می شود، مقداری که به اثر آن فعالیت افزوده گردد، پدیده نهایی است. مثلاً اگر یک فروشنده از فروش 100 واحد کالا 1000 تومان درآمد کسب کرده باشد، حال اگر واحد صدویکم را هم بفروشد و باعث شود که درآمد کل او به یک هزار و پنج تومان بالغ گردد، در آن صورت 5 تومان اضافه شده به درآمد کل که در ازاء افزایش یک واحد به فروش (یا واحد آخر در این مرحله) حاصل شده است، درآمد نهایی نامیده می شود.
عناوین هزینه نهایی، تولید نهایی، مطلوبیت نهایی و امثال آنها نیز در همین راستا و با همین قالب، مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند. ملاحظه می شود که گرایش این تجزه و تحلیل بسوی رفتار واحدهای فردی و بعبارت دیگر در قالب اقتصاد خرد و به سوی رفتارهای فردی است. در این مکتب فرض می شود که اقتصاد در حال رقابت کامل است و نیروهای اقتصادی سرانجام به تعادل می رسند. با وجودی که در نظریه کلاسیک هزینه تولید به نحوی قیمت را تعیین می کرد در نظریه نهایی گرایان، برخورد عرضه و تقاضا باعث تعیین قیمت می گردد.
ملاحظه می کنید که چون طبق این دیدگاه تقاضا بستگی به مطلوبیت ناشی از مصرف کالاها دارد و از طرفی مطلوبیت یک امر ذهنی است در نتیجه اقتصاد در قالب مذکور جنبه روانشناختی و ذهنی پیدا می کند. قابل ذکر است قبل از نهایی گرایان ریکاردو در نظریه معروف اجاره (rent) از تجزیه و تحلیل نهایی استفاده کرده است. در ارتباط با ابعاد گوناگون این مکتب ر.ک:
a)- L.S.Moss “Menger”s Theory of exchange Atlantic Ecovomic Journal 1978-PP 17-30.
b)- Gray Development of Economice doctrine (London 1980) P.350.
c)- O.H.Taylor, A History of Economic thought Mcgraw Hill 1960 pp310-379 .(م)
40- ان. سنیور (1790-1864 م) از سران اقتصاد کلاسیک است که معرفی موضوع مطلوبیت نهایی او را بعنوان یک صاحبنظر اقتصادی، مشهور ساخت. ذکر نامبرده توسط مؤلف و همچنین اشاره به کرنو و امثال آنان دلیل بر این مطلب است که مکتب نهادگرایی (نئوکلاسیک و یا مارجینالیسم) آورنده پیام و تئوری جدیدی نسبت به آنچه قبلاً وجود داشت، نمی باشد (م).
41- آنتونی کرنو (1801-1877 م) فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی و یکی از بنیانگذاران اقتصاد ریاضی (تجزیه و تحلیل اقتصادی با استفاده از ابزار ریاضی) می باشد. یکی از کارهای برجسته او که برای رساندن پیام مارشال صورت گرفت، فرموله کردن قانون تقاضا است که به همراه منحنی تقاضا برای اولین بار در اقتصاد مطرح شد. تبیین انحصارات چند جانبه، مالیاتهای غیر مستقیم و مواردی دیگر از نمونه تلاشهای کرنومی باشد (م).
42- آلفرد مارشال 1842-1924 م)، صاحب نظر در اخلاق، رواشناسی، ریاضیات و اقتصاددان نامی انگلستان است. او از چهره های برجسته ای است که بر اقتصاددانان پس از خود تأثیر بسزایی گذاشت. نوشته هایش با وجودی که نواقصی داشت، اما از انسجام قابل توجهی برخوردار بود (م).
43- پل ساموئلسون صاحب نظر معروف اقتصاد والراسی در خطابه ای که در سال 1969 در کنفرانس انجمن اقتصاد بین الملل ایراد کرد، مارشال را بعنوان یک پول از رواج افتاده قلمداد نمود.
44- همانطور که قبلاً نیز اشاره شد، انتشار کتاب معروف کینز یعنی نظریه عمومی (تئوری عمومی) بعنوان انقلابی جدید در اقتصاد تلقی می شد. از نظر ظاهری انتشار نظریه عمومی کینز در 1936 همان اثری را داشت که انتشار کتاب ثروت ملل آدام اسمیت در 1776 داشت، افزون بر آن در آستانه انتشار کتاب کینز دهه رکورد بزرگ مطرح بود و توصیه دخالت وسیع دولت در رفع بیکاری بسیار طبیعی بنظر می رسید. به اعتقاد مؤلف در دهه 1930 (یک دهه پس از جنگ جهانی اول) دیگر نسخه نظریه عمومی کارساز نبود (م).
45- منظور برنارد مندویل (1670-1733 م) فیلسوف و هجونویس هلندی است که بخاطر نوشتن «افسانه زنبورها» معروف شد. وی در این افسانه به راه حل هایی درباره منافع اجتماعی و فردی در قالب طنز و هجو اشاره می کند. شاید منظور مؤلف از تشبیه «تقاضای مؤثر» مورد نظر کینز به «افسانه زنبورها» این باشد که شبیه چنین راه حلی حداقل 200 سال قبل از کینز توسط مندویل ارائه شده است. چون کینز در قالب تقاضای مؤثر، می خواهد ریشه بیکاری و رکود را کمبود تقاضا ذکر کرده، برای حل مشکل مذکور افزایش تقاضای کل را توصیه می نماید. همچنین می توانید رجوع کنید به:
ی – دادگر ترجمه مقاله ایدئولوژی و روش… منبع ذکر شده ص 219 (م).
46- مؤلف با مقایسه «تابع مصرف کینز» با نقطه نظر کلاسیک ها و مقایسه «تعیین نرخ بهره» در قالب نظریه کینز و نظریه سوداگرایی و سپس اشاره به فیشر، می خواهد این نکته را مورد تأکید قرار دهد که نظریه کینز در موارد زیادی در برگیرنده نکات ابداعی و جدید نبوده، بلکه ریشه در آثار و نظریات گذشته دارد(م).
47- ایرونیگ فیشر (1867-1947 م) ریاضیدان و اقتصاددان آمریکایی است که نقش قابل توجهی در احیاء و تدوین «نظریه مقداری پول» ایفا کرد و بحثهای زیادی در ارتباط با بهره و سرمایه دارد(م).
48- این موضوع برای علاقه مندان به مطالعات اقتصادی بسیار واضح است که در اقتصاد سرمایه داری با فرض رقابت کامل، مکانیسم انعطاف پذیر قیمتها و تعادل پایدار، به نوعی ثبات دائمی در بلند مدت، اعتقاد دارند.
هر نوع مشکلی در اقتصاد جنبه کوتاه مدت و یا موقتی دارد و نیروهای درون نظام بازار، آن را بطور خودکار (در قالب دست نامریی و یا تحت هر عنوان دیگر) حل می کنند.
نویسنده به این نکته اشاره دارد که دیدگاه کینز از جهت نظری، این تعدیل خود کار اقتصاد سرمایه داری را بطور اساسی زیر سئوال برده است (م).
49- یکی از فروض کلیدی اقتصاد کلاسیک (بویژه قبل از کینز) فرض رقابت کامل است. تعداد بسیار زیادی خریدار و فروشنده برای مبادله کالاها و خدمات همگن در بازار وجود دارند. آزادی ورود و خروج بنگاهها فراهم می باشد. هیچ نوع دخالت دولت وجود ندارد. هزینه حمل و نقل نیز وجود ندارد. دیگر اینکه عرضه عوامل تولید بنحوی است که بنگاهها با کمک ابزار انعطاف پذیر قیمت، هر میزان از آن عوامل را نیاز داشته باشند، در اختیار بگیرند و کمبودی در این مورد وجود ندارد. گروهی از اقتصاددانان از جمله پیرو اسرافا (1898-1983 م)، اقتصاددانان ایتالیایی، جورابینسون (1903-1983 م) اقتصاددان برجسته انگلیسی و روی هارود (1900-1978م)، فیلسوف، زیست شناس و اقتصاددان مشهور انگلیسی و ادوار چمبرلین (1899-1967م) اقتصاددان آمریکایی با انجام مطالعاتی دقیق، فرضیه رقابت کامل را بنحوی زیر سئوال بردند. مثلاً چمبرلین با تدوین نظریه رقابت انحصاری نشان داد که یکنواختی و همگن بودن کالاها و خدمات در عمل وجود نداشته، مقداری تفاوت بین کالاها (و خدمات) هست که همین باعث می شود، همواره قدری قدرت انحصاری وجود داشته باشد. جون رابینسون مستقل از چمبرلین و در انگلستان به نتایج مشابهی رسید. او بحث بازارهای رقابت ناقص را مدون ساخت. اندیشه رابینسون از آن زمان به بعد روی مطالعات اقتصادی (بویژه اقتصاد خرد) بسیار مؤثر بود. همچنین اسرافا (با حمله به نظریه بنگاه) نیز به نقد مبانی نظریه نئوکلاسیک پرداخت. ر.ک:
ی دادگر ترجمه مقاله ایدئولوژی و روش … منبع ذکر شده ص 213-215 (م).
50- بعنوان نمونه ر.ک: G.L.S Shackle “The Years of High theory” Cambridge University Press 1967.
51- اصولاً نظریه های رشد با روند پویای متغیرهای اقتصاد کلان در ارتباط هستند. در نظریه رشد از دیدگاه کینزی، فرض بر این است که همواره نسبت ثابتی از سرمایه به تولید حفظ گردد. بعبارت دیگر روند رشد کینزی نسبتا ایستا می باشد. اما در نئوکلاسیک این فرض کنار گذاشته شده، رشد روندی پویا دارد. برای مطالعه بیشتر ر.ک:
H.Wan “Economic Growth” , Harcourt Braci (NewYork 1971) pp,5 9-35 (م)
52- یک بحث روش شناختی در رشته های مختلف اقتصاد این است که آیا اقتصاد سنجی (یعنی اندازه گیری روابط اقتصادی از طریق روشهای آماری و آزمون نظریات اقتصادی) خود علم مستقلی است و یا صرفا یک فن و هنر است. به اعتقاد مؤلف اقتصادسنجی صرفا یک هنر می باشد. تقریبا اکثریت روش شناسان در علم اقتصاد، معتقدند که اقتصاد سنجی یک علم مستقل نمی باشد (م).
53- ر.ک: M.Morishima “Max,s economics A dual theory of Value and growth” (oxford Press 1973).
54- ر.ک: a).G.C.Harcourt “Some Cambridge Controversies in the theory of Capital” (Camabridge Univresity Press 1972).
b). Joan Robinson “Economic Herrsies” (London Macmillan 1971)
55-دانشگاه کمبریج در انگلستان و مؤسسه تکنولوژی ماساچوست در آمریکا دو مرکز هستند که در بعضی از زمینه های مربوط به نظریات اقتصادی بطور جدی تلاشهای مداومی ادامه می دهند(م).
56- مؤلف با ذکر این اختلاف نظرها چه در مورد ارزش کار چه نظریه سرمایه، نظریه تغییر حجم پول و سپس موضوع تورم و بیکاری، ظاهرا می خواهد چنین نتیجه بگیرد که در ارتباط با نظریات اقتصادی اولاً بحثهای جدیدی (تقریبا) وجود نداشته و همه آنها ریشه در نظریات گذشته دارند. ثانیا این تغییر و تحول و اختلاف نظرها باز هم وجود داشته و ادامه خواهد یافت و نمی توان انتظار (و یا ادعای) ارائه راه حل روشن و همیشگی برای مشکلات اقتصادی در چارچوب نئوکلاسیک داشت(م).
57- منحنی فیلیپس از دستاوردهای اقتصاددان معروف انگلیسی ویلیام فیلیپس (1914-1975 م) است. و آن ابزاری است که رابطه معکوس بین تورم و بیکاری را نشان می دهد. به این صورت که بیکاری کمتر تنها با تحمل تورم بیشتر قابل حصول است. و بر عکس زمانی می شود تورم کمتری داشت که بیکاری بیشتری بر اقتصاد سایه افکند. البته مطالعات بعدی در این رابطه نشان داد که در بلند مدت بخاطر وجود انتظارات تورمی، این منحنی انتقال پیدا می کند، به این صورت که ممکن است زمانی تورم و بیکاری به همراه یکدیگر افزایش یابند (و دیگر رابطه معکوس بین آنها حفظ نشود). با وجود این، منحنی فیلیپس کاربرد قابل توجهی (بویژه در زمینه اقتصاد کلان) دارد.
ر.ک: R.Dornbush and s.Fisher “Macroeconomics”
Mcgrawttill 1990 PP 475-480(م)
58- ساموئلسون زمانی می گفت «به این خاطر وقت زیادی (گاهی بیهوده) صرف بحث مربوط به روش علوم اجتماعی می شود که شیطان برای آدمهای بیکاری وظیفه تراشی می کند».
ر.ک: Problem og Methodoloy-Discussion American Economic Review Papers and Proceedings (1963) P.231
59- اصولاً بیکاری طبیعی (همانطور که از نامش نیز پیدا است) نرخی از بیکاری است که در هر صورت (و بطور طبیعی) در هر اقتصادی (حتی در سطح اشتغال کامل) وجود دارد. در جامعه گاهی کار وجود دارد، ولی شخصی که در جستجوی کار بسر می برد اطلاع ندارد. زمانی هم نیروی کار جهت تغییر شغل و یا بدست آوردن کار مناسبتر بطور طبیعی بیکار می شود. این نوع بیکاری در اقتصاد حساس نبوده، توصیه اقتصاددانان این است که لازم نیست برای رفع آن اقدام خاصی صورت گیرد. در مورد میزان بیکاری طبیعی ارقام متفاوتی بیان شده است. در کشورهای پیشرفته بین 4 درصد در دهه 1960 تا 6 درصد در دهه 1990 تخمین زده شده است.
براساس دیدگاه بعضی از اقتصاددانها نرخ بیکاری در بلند مدت در حد بیکاری طبیعی قرار خواهد گرفت و در آن نرخ بیکاری نرخ تورم واقعی و تورم انتظاری مساوی خواهند بود. البته دیدگاه مذکور مبتنی بر فروض نئوکلاسیک و انعطاف پذیری کامل قیمت ها و دستمزدها می باشد. مناسب بود که مؤلف محترم که بنحوی به نقد تئوری نئوکلاسیک می پردازد، به این نکته نیز اشاره می کرد(م).
60- گالیله (1564-1642 م) ستاره شناس، فیزیکدان و ریاضیدان ایتالیایی است منشأ اختراعات و اکتشافات قابل توجهی است. او مخترع اولین تلسکوپهایی است که سطح کره ماه را بخوبی نشان می داده وی با اثبات اینکه خورشید مرکزیت منظومه شمسی است فرضیه قدیمی بطلمیوس (ستاره شناس یونانی قرن دوم میلادی) که زمین را مرکز عالم می دانست، رد کرد. قابل ذکر است که قبل از گالیله، کپرنیک (1473-1543 م)، ستاره شناس لهستانی، به نحوی نظریه بطلمیوس را رد کرده بود. اما احیا و تدوین نظریه کپرنیک توسط گالیله صورت گرفت. شاید بتوان بیشترین پیشرفتهای علم فیزیک را در قرون 16 و 17 را مربوط به تلاشهای گالیله دانست. او حتی بنحوی زمینه ساز تلاشهای مهم نیوتن گردید. نیوتن (1642-1727 م) فیلسوف علوم طبیعی، ریاضی دان و فیزیکدان معروف انگلیسی نیز که تقریبا تولدش مصادف با مرگ گالیله شد، توانست بهترین استفاده از نتایج مطالعات گالیله را بعمل آورد. به این صورت که کشف حرکت اجسام گالیله مهمترین مبانی مقدماتی قانون جاذبه نیوتن گردید. اما اینکه چرا در صحنه های معروفت شناسی علوم (بویژه علوم اجتماعی) نام این دو فیزیکدان پرآوازه است و مؤلف به گالیله صریحا اشاره نموده، جای توجه و تأمل است. شاید یک دلیل این باشد که آنها دقیقترین قوانین علمی زمان خود را تدوین نمودند. و شاید بتوان گفت اولین روشهای شناخت علوم جدید پس از تلاشهای آنها مطرح شد. اما چرا اندیشه آنها در علوم اجتماعی نیز مؤثر است، شاید ریشه در این حقیقت دارد که آنها در کنار بررسی های تجربی خود، از تجزیه و تحلیلهای نظری نیز بهره جسته اند و زمینه این موضوع از بحثهای اساسی در روش شناسی علوم اجتماعی نیز هست(م).
61- رنه دکارت (1596-1650 م) فیلسوف و دانشمند فرانسوی است که با رد مبانی اسکولاستیک به نحوی پایه گذار اندیشه ای تازه در فلسفه و علم محسوب می گردد. اسکولاستیک در واقع روش منطقی، فلسفی و دینی قرون وسطی (بویژه از قرن دهم تا پانزدهم) می باشد که براساس منطق ارسطو و اندیشه رهبران مسیحی تنظیم شده بود. بنیانگذار این اندیشه را اَنسِلِم (1033-1109 م) فیلسوف ایتالیایی می دانند. در ضمن صاحب نظرانی مانند «آبلار» و «روسلن» در تکامل آن نقش داشتند و این مکتب در زمان «توماس آکویناس» (1274-1225 م) به اوج خود رسید. شاید نتوان مکتب مذکور را اندیشه ای یکنواخت و دارای صاحب نظرانی همرأی دانست. در میان متفکران آن از عقل گرائی محض و تا جزم گرائی کلیسایی و مخالف با عقل موجود است. دکارت معتقد بود، انسان توانایی درک حقیقت را دارد و شخص عاقل می تواند با پیروی از روش علمی به حل مسائل خود بپردازد. او در مبانی نظریات بیشتر حساس بود تا در اینکه برای نظریات شواهد تجربی وجود داشته باشد یا خیر. مؤلف چون تحولات افکار فلسفی و ارزشی را در روشهای اقتصادی (و اجتماعی) دخیل می داند، در آستانه قرون 17 و 18 به اندیشه دکارت، بیکن، جان لاک و امثال آنها اشاره می کند (م).
62- فرانسیس بیکن (1561-1626 م) فیلسوف و نویشنده مشهور انگلیسی است که با رد منطق ارسطویی و روش اسکولاستیک به استفاده از روش استقراء برای کشف و ارزیابی طبیعت مبادرت ورزید. طبق روش وی بایستی برای بررسی پدیده ها از امور خاص (و جزیی) آغاز نمود و بعد به تعاریفی دقیق رسید. و پس از گذراندن مراحل تجربه و مشاهده و مقایسه، به حذف پدیده های زائد اقدام کرده در مرحله بعد به تفسیر نتایج پرداخت.
لذا «بیکن» معتقد بود که دانشمندان می توانند با استفاده از تجربیات و مشاهدات واقعی و با مطالعه آنها به مواد و نتایج جدیدی رسید.
ر.ک: F.LlBaumer “Main Currents of western thought” fourth edition Yale University 1978 PP 280-289 (م)
63- به یادداشت شماره 14 مراجعه کنید.(م).
64- رمانتیسم مکتبی است که گروهی از نویسندگان و شاعران قرن نوزدهم آن را بنیاد نهادند نویسندگان و ادیبان و شاعران هر کشور بخاطر تأثیر پذیری از اوضاع فرهنگی، هنری و ادبی و سیاسی اجتماعی آن سامان، اهداف و عملکرد متفاوتی دارند. اما ویژگی کلی زمانتیسم، برتری دادن و حاکمیت احساسات و تخیلات بر تعقل و تجربه است. میتوان از «چارلز دیکنز» و «بایرن» در انگلستان و «گوته» در آلمان بعنوان رهبران این مکتب نام برد.(م)
65- توماس هابز (1558-1679 م) فیلسوف مشهور انگلیسی است که انسان (چه جسم و چه روح او) را همانند یک ماشین می داند که تماما از ماده ساخته شده است حتی روانشناسی مورد نظر او نیز ماهیت مادی دارد. جالب است که او به خدایی هشیار و عاقل اعتقاد داشت که حتی او را هم غیر مادی تصور نمی کرد. اما آنرا غیر قابل درک می دانست. در یکی از سفرهایش ملاقاتی با گالیله داشت شاید تمایل او به توضیح هستی بر اساس اندیشه مکانیکی مرتبط با این ملاقات باشد. همین طور مدتی همکار (و منشی) فرانسیس بیکن بود و به نظر می رسد گرایشات تجربه گرایی او نیز ناشی از این همکاری باشد. چون انسان را ماهیتا طرفدار منافع فردی می دانست. معتقد به تشکیل یک دولت بزرگ بود که به هدایت انسان ادامه دهد. شاید به همین خاطر «لویاتان» یعنی «دولت بزرگ» را بعنوان نام کتابش برگزید. وی در روش شناسی استدلال درست در اطراف تجربیات و مشاهدات را از خود تجربه مهمتر می دانست. شناخت و کمک عقل برای شناخت را در هر صورت محدود می دانست. برای اطلاع بیشتر از ابعاد اندیشه وی ر.ک:
الف ) لئواشتراوس. حقوق طبیعی و تاریخ ترجمه باقر پرهام. انتشارات آگاه، تهران، 1373.
ب)- F.L.Baumer “Main Currents…” Opcit PP 342-348(م)
66- در تجارت بین الملل دو عبارت «مزیت نسبی» و «مزیت مطلق» کاربرد قابل توجهی دارند. به اختصار به آن دو اشاره می کنیم. منظور از مزیت مطلق یک کشور این است که آن کشور در تولید یک کالای خاص از بهره وری بالایی برخوردار است. لذا به نفع او است که از طریق صدور آن کالا به تجارت با دیگر کشورها مبادرت کند. آدام اسمیت این روند را یکی از دلایل متخصص شدن کشور مورد نظر در تولید کالای مورد بحث می داند. منظور از مزیت نسبی این است که شرائطی فراهم شود که تجارت دو طرفه (دو جانبه) بین دو کشور سودآور شود. به این صورت که یک کشور یک کالای بخصوص را بطور نسبی از کشورهای دیگر ارزانتر تولید می کند. و کشورهای دیگر به نوبه خود کالای دیگری را ارزانتر از کشور اولی عرضه می نماید. لذا هر کدام می توانند در کالاهای مذکور متخصص شده، با تجارت کالاهای تولید شده (که بصورت کارآمد تولید شده اند) از منابع آنها سود ببرند. ریشه این بحثها حداقل به زمان ویلیام پتی بر می گردد (م).
67- ر.ک:
a) William petty political Arithmetic (Cambridge university press 1899)
b) C.H.Hull the Development of Service Sector Oxford Economic Papers (1979).
68- کشف قانون نیوتن در قرن هفدهم که بیانگر یک قاعده طبیعی بود و پیروزیهای پی در پی آن، این تصور را بوجود آورد که بایستی افراد و جوامع نیز دارای چنین نظم و قانونی باشند. کم کم این فکر مطرح شد که بایستی تمامی فعالیتهای بشری نیز هماهنگ با قوانین طبیعت (مانند قانون جاذبه نیوتن) باشند. هدف تمامی مطالعات علمی این شد که قوانینی را کشف کنند که تمام پدیده های جهان براساس آن حرکت کنند. این فکر در اقتصاد اولین بار بر مکتب فیزیوکرات حاکم شد. این مکتب که از اواسط قرن هیجدهم مطرح شد تحت تأثیر حقوق طبیعی تدوین شده قرن گذشته، معتقد شد که این حق طبیعی افراد است که مالک ابزار تولید (زمین) گردند و دولت نباید در چارچوب آن حق دخالت کند. قرن 18 به قرن حقوق طبیعی، قرن فردگرایی (و آزادی فردی)، قرن تجربه گرایی جان لاک (و بیکن) تبدیل شد و شاید همین عوامل و زمینه ها باعث شده که آن را قرن روشنگری و روشنفکری نیز می نامند. البته ظهور انقلاب صنعتی در این قرن نوعی رفاه و خوش بینی اقتصادی را نوید می داد که آنهم مزید بر علت شد. بنظر می رسد مبانی آزادی فعالیت های اقتصادی و عدم دخالت دولت در نظام اقتصادی کلاسیک (که اواخر قرن 18 مطرح شد) همین تحولات قرون هفده و هیجده باشد. چون مؤلف محترم به دیدگاههای هابز، روسو، بیکن، لاک و دیگر اندیشمندان و تفاوت آنها اشاره می کند، در اینجا به همین مقدار بسنده می کنیم.(م).
69- شاید اشاره به دیدگاه خاص توماس هابز در ارتباط با قدرت طبیعی دولت دارد. زیرا وی نوعی قدرت مطلق برای دولت، به منزله جزیی اجتناب ناپذیر از یک نظم طبیعی قائل بود. بعبارت دیگر او اعتقاد داشت که چون بشر فطرتا دنبال منافع فردی است لذا برای حصول یک نظم اجتماعی، بطور طبیعی یک دولت قدرتمند لازم است (م).
70- ژان ژاک روسو (1712-1778 م) فیلسوف و نویسنده فرانسوی است که تأثیر قابل توجهی بر اندیشه روشنفکری قرن هیجدهم داشته است. در زمینه حقوق طبیعی نظر خاصی داشت. اولاً معتقد بود که وضع طبیعی مطلوب را صرفا برای مقایسه بکار می بریم و الاّ چنین وضعی وجود ندارد. ثانیا مورد مالکیت خصوصی بر این باور بود که از زمان حاکم شدن این مالکیت هزاران بلا و مشکل برای بشر رخ نموده است. در جوامع اولیه که وضع طبیعی حاکم بود، مالکیت فردی وجود نداشته است، پس حاکمیت آن در جوامع فعلی غیر طبیعی می باشد(م).
71- ر.ک: Adam Smith “The wealth of Nations…” Opcit Bood 1 chap 10.
72- ر.ک: dam Smith “The wealth…” Opcit Book 3 Chap 2.
73- ر.ک: D.Stewart Introduction to he theory of moral sentiments (london; kelly 1965)
74- تایلور مفهوم «نوع دوستی» در نظریه آدام اسمیت را یک اصل اخلاقی فردی خودخواهانه می داند. اما اسمیت بگونه ای ین را رد می کند و می گوید «وقتی شخصی نسبت به غم و ناراحتی شخص دیگری احساس همدردی می کند این تصور بوجود آمده از شخص دیگر است و خود خواهی فرد اول نمی باشد: Adam Smith The Theory of moral Sontiments (oxford 1976 P.456).
و در جایی دیگر اشاره می کند که حتی صاحبان زمین (و ارباب ها) نیز با روحیه خیرخواهی و نوع دوستی بگونه ای عمل می کنند که نفع اجتماعی از طریق دست نامریی به حداکثر برسد: Adam Smith the Theory of … Opcit PP 264-265.
75- ر.ک: J.J.Rousseau The Social Contractand discourses (London: Dent 1973)
76- هر کدام از اندیشمندان مذکور، افلاطون 347-427 قبل از میلاد) فیلسوف مشهور یونانی و استاد ارسطو (322-384 قبل از میلاد) فیلسوف صاحب نام دیگر یونانی، سنت اگوستین (354-430 م) فیلسوف و پدر مذهبی میسحی، ابونصر فارابی (950-870) فیلسوف معروف مسلمانی که افکار افلاطون و ارسطو را در میان اعراب و مسلمانان معرفی کرد، توماس مور (1478-1535 م) از سیاستمداران و نویسندگان مشهور انگلیسی، در قالب آثار ذکر شده بدنبال ترسیم یک جامعه آرمانی بودند که در آن بشر بتواند با اطمینان زندگی کند. این اندیشه صاحب نظران دیگری را نیز به خود مشغول ساخته، بعنوان نمونه می توان از کامپانلا (1568-1639م) نویسنده ایتالیایی و اثر معروفش «شهر خورشید» نام برد(م).
77- ر.ک: J.M.Clark Ctal “Adam Smith” 1876-1926 (Chicago University Press 1928)
78- ر.ک: A.L. Magfie “adam smith,s moral Sontiments.” as the foundation for the wealthof Nation (oxford economic papers 1959)
79- ر.ک: Adam Smith “The wealth of…” opcit Book 1 Chap 8 P.66
80- آنجا که می گوید «نیاز بیشتری به دنبال کردن این موضوع نیست» (می توانید به یادداشت شماره 79 قسمت مذکور، رجوع نمائید).
81- ر.ک: a).Eric Roll “A History of Economic thought” (London faber 1938) chap 5
b).P.Sraffa “The works and Corres Pondence of David Ricardo” (Cambridge University Press 1963) Vol 1.
C) Maurice Dobb “theories of Value and distribution Since Adam Smith” (Cambridge Unversity Press 1973) Chap 2.
82- مؤلف محترم می خواهد ارزش علمی کار مالتوس را گوشزد کند. و منظورش این نیست که نظریه مذکور بدون ایراد است، حتی خود مؤلف به نقد آن می پردازد. در هر صورت این نظریه بعنوان اولین تجزیه و تحلیل در این زمینه قابل توجه است(م).
83- لازمه پذیرش تئوری جمعیتی مالتوس این است که از فقر و بیماری و جنگ بایستی استقبال شود زیرا مقداری از مازاد جمعیت کاسته خواهد شد. در این قالب حوادث مذکور، مثبت ارزیابی می شوند. تأکید نویسنده محترم بر وجود غرض روشن سیاسی در این نظریه جای تأمل بسیار دارد. ضمنا بعضی از نکات فرعی (و غیر لازم) در قسمت جمعیت (مانند اشاره به بعضی قوانین خاص در کشور انگلستان) و موارد مشابهی ترجمه نشده است(م).
84- زیرا ریکاردو قالبهای منطقی و پایه های علمی الگوهای اقتصادی را تنظیم کرده است، لذا سایر اقتصاددانان تنها می توانند براساس شرائط الگوهای مورد مطالعه به تنظیم مفروضات لازم مبادرت نمایند(م).
85- تعادل عمومی یعنی آن وضعیت اقتصادی که در قالب آن تمامی بازارها، از قبیل بازار کالاهای مصرفی، سرمایه ای، بازار کار و بازار پول و غیره در حال تعادل بوده، اقتصاد در یک توازن سراسری قرار داشته باشد. هر چند که در نظریات اقتصاددانان کلاسیک (از جمله ریکاردو) بطور ضمنی بحث تعادل عمومی مطرح بوده است اما شاید بتوان گفت اولین اقتصاددانی که بشکل جدید آن را مدون ساخت والراس می باشد(م).
86- ریکاردو در میانسالی (حدود 51 سالگی) در گذشت(م).
87- قبلاً در مورد یک سری ناسازگاریها در دیدگاه فلسفی آدام اسمیت اشاره شد، ریکاردو نیز چون همان مبانی فلسفی را پذیرفته است قهرا همان بحثهای سازگاری (و یا ناسازگاری) را خواهد داشت(م).
88- ر.ک: یادداشت شماره 66 (م).
89- مؤلف می خواهد با کنایه به یک سلسله مفروضاتی اشاره کند که اقتصاددانان (در اینجا ریکاردو) برای رسیدن به جواب مناسب، آن مفروضات را بطور ضمنی در نظر دارند.(م).
90- لادردال (1759-1830 م) اقتصاددان و سیاستمدار انگلیسی است گفته می شود اولین مباحث اقتصاد کلان را او تنظیم نموده است. نظریه های سود و سرمایه را نیز از کارهای او می شمارند. وی مطلوبیت را به عنوان مبنای ارزش پیشنهاد کرد(م).
91- لانگ فیلد (1801-1884 م) حقوقدان و اقتصاددان ایرلندی است. او مانند کرنو از منحنی تقاضای تجربی استفاده کرد و آن را بر مبنای مطلوبیت استوار نکرد(م).
92- جرمی بنتام (1748-1832 م)، نویسنده، فیلسوف، صاحب نظر اقتصادی و دانشمند علوم اجتماعی انگلیسی است. وی پس از مطالعه کتاب «ثروت ملل آدام اسمیت» به مطالعه اقتصادی علاقه بیشتری پیدا کرد. برای تجزیه و تحلیل از روش استقراء استفاده می کرد. بیشترین عامل معروفیت او تدوین «اصل مطلوبیت گرایی» است. براساس این اصل باید در هر جامعه اموری انجام شود که حداکثر شادی و لذت را برای آن جامعه همراه داشته باشد. او معتقد به گسترش روشهای کمّی بود. هدف وی این بود که روش تجربی علوم فیزیکی حتی در اخلاقیات نیز بکار رود. بنتام منتقدانی نیز دارد حتی استورات میل که در جوانی درسهای زیادی از بنتام آموخته بود، بعدا بصورت یکی از مخالفین او درآمد. در عین حال هنوز هم افرادی هستند که به شیوه جدیدی از اندیشه کمّی کردن (عددی کردن) مطلوبیت که مربوط به بنتام است، دفاع می کنند. ر.ک: 5591 tsuguA ymonoce lacitiloP fo lanruoJ “,ytilitU lanosrepretni dna scihte citsilaudividni ,eraflew lanidraC” iynasraH.J (م)
93- مکتب اتریشی و مکتب تاریخی آلمان را می توان از نظر زمانی مابین سوسیالیست ها از یک طرف و کینزی ها از طرف دیگر قرار داد. این دو مکتب گرچه نسبت به روشهای اقتصاددانان قبل از خود انتقاداتی داشتند اما میان این دو نیز تفاوتهای قابل توجهی وجود دارد. مکتب اتریشی یک شعبه از «نهایی گرایان» است. مکتب تاریخی آلمان در دهه 1840؛ با نوشته های فریدریش لیست (1789-1846 م) و ویلهلم روشه (1817-1894م) مطرح شد. یکی از اصول اندیشه آنها این است که چون جوامع بطور ثابتی در حال تغییر هستند، چه بسا اموری که در شرایط خاصی برای یک جامعه متناسب است برای جامعه دیگر مفید و مناسب نباشد. از دیگر اصول آنها ملی گرایی بجای فردگرایی است. آنها اصولاً مطالعه اقتصاد را مستقل از زمینه های تاریخی و اجتماعی مفید نمی دانستند. بعبارت دیگر نوعی مطالعه تجربی – تاریخی در روش آنها مورد توجه بود و با هر نوع انتزاع و تجرید مخالف بودند در مقابل مکتب اتریشی مبتنی بر تجزیه و تحلیل نظری بود. علاوه بر آن مکتب اتریشی رفتار فردی را محور مطالعات خود قرار می داد ولی مکتب تاریخی آلمان بررسی جامعه را بطور کلی مورد توجه داشت. جالب است پس از بحثهای تند و شدیدی که مابین منگر، از مکتب اتریشی و اشمولر (1837-1917 م) از مکتب تاریخی آلمان در گرفت، هر دو به این نتیجه رسیدند که روشهای نظری و تجربی مکمّل هم هستند(م).
94- سیسموندی (1773-1842 م) اقتصاددان سوئیسی و شاید از اولین صاحب نظرانی است علیه اقتصاد کلاسیک انتقادهای مستقیمی را نمود. وی همچنین برای بهبود وضع کارگران و ایجاد امنیت اجتماعی معتقد به دخالت دولت بود. رابرت اوئن (1771-1858 م) شاید از مهمترین عناصر سوسیالیست ها محسوب می گردد. او که از ابداع کنندگان نهادهای تعاونی است، نیز با دیدگاه مطلوبیت گرایی بنتام و اندیشه کلاسیک ها موافق نبود. پیرژوزف پرودون (1809-1865 م) سیاستمدار، روزنامه نگار و صاحب نظر اقتصادی فرانسوی است. مدافع اصلاحات سوسیالیستی، طرفدار آزادیهای فردی و هوادار نوعی آنارشیسم بود. چارلز فوریه (1772-1837 م)، دانشمند علوم اجتماعی و اصلاح طلب فرانسوی است. پیشنهاد او این بود که نهادهای تعاونی فعال شوند (شبیه اوئن). شاید ایجاد گروههای اشتراکی چین با الهام از نظرات او بوده باشد. در هر حال تأثیر قابل توجهی در نهادهای کارگری و تعاونیها داشت. رابرت گری (1859-1946 م) اقتصاددان آمریکایی و ویلیام تامسون (1785-1833 م) اقتصاددان ایرلندی و از شاگردان بنتام بود.(م).
95- ر.ک:
.1 pahc skboB ticpo “…fo htlaeW ehT” htimS madA )a
45.p ticpo “…stnemitneS laroM” htimS madA )b
nodnol “scimonocE fo selpicnirP” llahsraM derflA )c 8pahC2 kooB 1691 nallimcaM
96- مکتب نهایی گرایی (مارجینالیسم) توسط افراد مختلفی از کشورهای متفاوتی تدوین گردید.ای اقتصادی در موازنه بین هزینه ها و منافع، توجه به رفتارهای فردی بعنوان محور مطالعات اقتصادی، اعتقاد داشتند. ر.ک:
M.Blaug “Economic Theory in retrospect fourth edition Cambridge Univesity press 1990.
علاوه بر این رجوع کنید به یادداشت شماره 39 (م).
97- منظور از مطلوبیت (مثلاً در مصرف)، میزان لذت و یا رضایتمندی حاصل از مصرف کالاها و خدمات توسط مصرف کننده است. در مورد میزان سنجش مطلوبیت اختلاف نظر زیادی بین اقتصاددانان وجود دارد. عده ای (شامل خود بنتام که به نحوی بنیانگذار مطلوبیت است) آنرا قابل اندازه گیری می دانستند؛ و حتی معتقد بودند میزان مطلوبیت کالاها به راحتی جمع پذیر است. اگر مثلاً مصرف یک کیلو سیب 20 واحد مطلوبیت داشته باشد، دو کیلو سیب دارای 40 واحد خواهد بود. پذیرش این قول مشکلات و انتقاداتی به دنبال داشت که مؤلف به آن اشاره می کند. درضمن می توانید یادداشت شماره 92 را نیز ملاحظه کنید (م).
98- منحنی بی تفاوت ابزاری است که بر مبنای رتبه ای بودن ملوبیت تنظیم شده است. پس از بروز اشکالات مطلوبیت عددی (که قابل اندازه گیری بودن و جمع پذیر بودن مطلوبیت را فرض می کرد) یک راه حل این بود که برای تجزیه و تحلیل مطلوبیت نیازی به عددی (و کمی) فرض کردن آن نیست و تنها با فرض رتبه ای بودن می توان عمل کرد. یعنی همین کافی است که شخص تشخیص دهد، مطلوبیت مجموعه کالای (الف) از مطلوبیت مجموعه کالای (ب)، بیشتر است. البته در کنار این عقیده چنین فرض شد که مصرف بیشتر کالاها باعث می شود که مطلوبیت واحدهای بعدی (مطلوبیت نهایی) کمتر شود. این دو مطلب منجر به تدوین ابزار منحنی بی تفاوت گردید. ر.ک:
a) S.C.Maurice and O.R.Phillips “Economic Analysis” Fifth edition irwin 1986 PP124-185, 1984 pp(م)
b).H.R.Varian Microeconomic Analysis second edition W.W.Norton 111-119
99- ترجیحات آشکار یک روش دیگر در ارتباط با نظریه مصرف کننده است که در واقع یک جایگزین برای روش مطلوبیت عددی و همچنین مطلوبیت رتبه ای محسوب می گردد. این روش نیز بخاطر بروز مشکلات مربوط به اندازه گیری مطلوبیت مصرف کننده، ابداع شد.
برمنای این نگرش که ساموئلسون اقتصاددان معروف آن را تنظیم نمود، تنها کافی است در مورد انتخاب واقعی مصرف کننده از کالاها و خدمات (با توجه به درآمد محدود او) اطلاعات در دسترس باشد. هر چند مصرف کننده می تواند انتخابهای مثلاً (الف) و (ب) را انجام دهد، همین که انتخاب (ب) را صورت داده است، این نشانه ترجیح آشکار او نسبت به مجموعه کالای (ب) است. مؤلف محترم در مباحث بعدی به بررسی بیشتر این موضوع می پردازد (م).
100- مکتب نئوکلاسیک به نحوی ترکیب سه مکتب لوزان، کمبریج و اتریش می باشد. مکتب لوزان در برگیرنده گروهی از اقتصاددانان نهایی گرا است در لوزان سوئیس فعالیت داشتند. می توان از والراس و پارتو (1848-1923 م) بعنوان سران این مکتب نام برد. البته می توان از دیگر اقتصاددانان معروف این مکتب به «هیکس»، «ساموئلسون»، «اَرو» و «هان» نیز اشاره کرد.
مکتب کمبریج بطور کلی در برگیرنده اقتصاددانان زیادی است که در دانشگاه کمبریج در انگلستان مشغول تحقیق و تدریس بوده اند. اما شعبه ای از نهایی گرایان که در این دانشگاه فعال بود وظائف خود را به رهبری مارشال انجام می داد. البته جو حاکم مکتب کمبریج در برگیرنده گروهی از اقتصاددانها است که لزوما نهایی گرا هم نیستند. از جمله می توان از کینز، کلدور، رابینسون و اسرافا از گروه اخیر نام برد. مکتب اتریشی در دهه 1870 توسط کارل منگر بنیانگذاری شد. اما هنگامی که منگر در صدد برآمد به تدوین نظریه ذهنی مطلوبیت گرایی (و نهایی گرایی) بپردازد، از همکاری «جونز» و والراس نیز استفاده کرد. مکتب اتریشی (برخلاف مکتب والراس که در لوزان سوئیس قرار داشت) طرفدار استفاده وسیع از ریاضیات نبود. پس از منگر رهبری مکتب اتریشی را «بوهم باورک» (1815-1914 م) و سپس «فون وایزر» بعهده گرفتند. از چهره های سرشناس این مکتب می توان به «شومپیتر»، «هابرلر»، «مک لوپ» و «هایک» نیز اشاره نمود. ر.ک:
W.Grassl and B.Smith “Austrian Economics” London: Croomltelm (1986).(م)
… ادامه دارد ….
نوشته: Homayoun Katouzian
ترجمه و اضافات از: یداللّه دادگر
Hits: 0