labor-unions-in-ukاتحادیه‌های کارگری در انگلیس

فضای آزاد و باز که حاصل نبرد روشنفکران و نویسندگان بود در انگلستان پیش و بیش از سایر کشورها زاد و رشد کرد. این شرایط راه را برای انباشت سرمایه توسط پیشه‌وران آن روزگار هموار کرد و موجب شد صنعت کارخانه‌ای در این کشور رونق پیدا کند.

شکست قطعی فئودالیسم از آزادیخواهان در حوزه اندیشه و عمل و آزادی دادوستد در درون جزیره و بیرون از آن به رشد تجارت و تولید صنعتی و سرانجام انقلاب صنعتی منجر شد. همزمان با ایجاد بنگاه‌های بزرگ صنعتی در انگلستان و تجمیع‌ کارگران در یک فضای محدود در مقایسه با اراضی زراعی و مزرعه‌ها و شکاف درآمدی بزرگ میان صاحبان و مالکان کارخانه‌ها و کارگرانی که تنها درآمدشان را فروش نیروی کار تشکیل می‌داد، زمزمه‌های مخالفت با وضع موجود در میان کارگران اروپایی و انگلیسی شنیده می‌شد. کارگران انگلیسی اتحادیه خود را در ربع اول سده 1800 تاسیس کردند. کارگران در آمریکا، ‌فرانسه و آلمان نیز توانستند تشکیلات و سازمان خود را تاسیس و برای مذاکره با کارفرمایان و دولت نیرومند شوند. در آمریکا نیز چنین فضایی پدیدار شد و در سال 1869، 9 خیاط اروپایی در شهر فیلادلفیا آمریکا، انجمن کارگری را تاسیس کردند که 17 سال شمار اعضای آن به 700 هزار نفر رسید.رشد اتحادیه‌های کارگری در آمریکا روند فزاینده‌ای پیدا کرد و اعتصاب از حقوق آنها شد. در اول ماه مه سال 1886 بود که اعتصاب کارگران نساجی در شیگاگو به نبرد واقعی تبدیل و کارگر چند کارخانه کشته‌ شدند.این در سال 1869 بود و 3 سال بعد در ایتالیا، کنگره بین‌المللی کارگران تصمیم گرفت که اول ماه مه هر سال را به نام روز کارگر نامگذاری کند. در این روز، در سراسر جهان و به یاد کارگران آمریکایی کشته شده مراسم بزرگداشت کارگران برگزار می‌شود. دکتر علی رشیدی در کتاب ارزشمند خود به نام «نظام سرمایه‌داری و انقلاب صنعتی اروپا» فصلی را به موضوع اتحادیه‌های کارگری اختصاص داده است که بخشی از آن را در پائین می‌خوانید.

اتحادیه‌های کارگری توسط طبقات مزدبگیر در اعتراض به سیستم سرمایه‌داری، به وجود آمد. بر پایه تز تاریخ‌دان مشهور آرنولد توین بی، سرمایه‌داری چالشی است که جنبش کارگری پاسخ آن است. به عبارت دیگر اتحادیه‌های کارگری محصول سرمایه‌داری مدرن است.

اگرچه گیلدهای صنفی دوران ماقبل سرمایه‌داری، شباهت‌های ظاهری‌ای با اتحادیه‌های کارگری دارند، ولی نقش آنها کاملا با اتحادیه‌های کارگری متفاوت است. گیلدهای صنفی در بین اعضای خود هم کارفرما – استاد کار و شاگرد – مستخدم و کارآموز – مزدبگیر را یکجا داشتند، در حالی که یک اتحادیه کارگری انجمنی مرکب از تنها مزدبگیران است. اگر کارفرمایان هم عضو رسمی اتحادیه کارگری باشند، اتحادیه دیگر کارگری نیست. در دوره سرمایه‌داری اولیه (1750 – 1500) سازمان‌های پراکنده‌ای از کارگران در انجمن‌های پیشه‌وران وجود داشت، ولی اینها نه خیلی موفق بودند و نه رشد و توسعه مداوم داشتند. جنبش کارگری مدرن ابتدا از زمان وقوع انقلاب صنعتی در انگلستان و از قرن نوزدهم در سایر ممالک سرمایه‌داری دنیای غرب آغاز شده است – حتی در انگلستان جنبش کارگری تا نیمه دوم قرن نوزدهم شکل نهایی خود را نیافت. از این رو حتی در بین تاسیسات جهان سرمایه‌داری، اتحادیه‌های کارگری پدیده‌ای نسبتا تازه است.

شرط اصلی پیدایش جنبش کارگری وجود مجموعه بزرگی از کارگران است که دیگر تولیدکننده مستقل نیستند و به وضعیت خود به‌عنوان مزدبگیر آگاهی دارند. چون ابزار ضروری تولید مستقل و خوداشتغالی را در تملک ندارند، باید خدمات کاری خود را به سرمایه‌دار صاحب ابزار تولید بفروشند. مزدبگیران نه‌تنها از دید نظام سرمایه‌داری فاقد مال و ملک هستند، بلکه آنها افراد آزادی هستند که با تشخیص وضعیت وابستگی اقتصادی خود، می‌توانند برای حفظ و پیشبرد منافع مشترک خود به تشکیل سازمان و اتحادیه اقدام کنند. چون یک نفر قابل اخراج از کار است، قدرت مقابله و چانه‌زنی فرد کارگر در مقابل سرمایه‌دار صاحب ابزار تولید، ضعیف می‌باشد. اما کارگر به‌عنوان عضو یک اتحادیه، چون خدمات جمع آنها برای صاحبان سرمایه غیرقابل چشم‌پوشی است، دارای قدرت مقابله و چانه‌زنی فراوان می‌شود، قدرت در اتحاد است.

در مراحل مختلف توسعه اقتصادی، تنوع و وحدت از خصایص پیدایش جنبش کارگری در ممالک مختلف بوده است. نوع اعتراض کارگر با شرایط خاص هر کشور ارتباط داشته است – عوامل موثر شامل وضعیت و مقام قانونی سازمان‌های کارگری، وضعیت و مقام تکنولوژی، نوع اتحادیه‌ها، درجه فعالیت سیاسی اتحادیه‌ها، فرم‌های جایگزینی اعتراض سیاسی، درجه و حد ترکیب موسسات تجاری و پیدایش انحصارات، سیکل‌های تجاری و درجه یکنواختی مذهبی و نژادی در هر کشور می‌باشد.

1 – جنبش کارگری انگلیس
جنبش کارگری در انگلیس را می‌توان به سه دوره اصلی تقسیم کرد: دوره شکل‌گیری، دوره اتحادیه‌های صنفی صنعتی و دوره اتحادیه‌های کارگری صنعتی. دوره شکل‌گیری جنبش کارگری در انگلیس از سال 1824 شروع می‌شود. در این سال قانون ضدتبانی که تشکیل سازمان، هم توسط کارگران و هم توسط کارفرمایان را ممنوع می‌ساخت، ولی به طور قاطع علیه کارگران اعمال می‌شد، لغو گردید. دوره دوم از حدود سال 1851 آغاز شد که «مدل جدید» اتحادیه‌گرایی توسط انجمن موتلفه مهندسین تاسیس شد. انتقال از مرحله دوم به مرحله سوم طی دهه‌های 1880 و 1890 صورت گرفت و مهم‌ترین حادثه در این دوره انتقالی، اعتصاب مشهور کارگران باراندازها در سال 1889 است.

سال‌های شکل‌گیری
طبق قانون عرفی تشکیل هر نوع سازمان به‌منطور بالا بردن دستمزدها و کاستن ساعات کار، توطئه‌ای جنایی در امر محدود کردن تجارت بود. قانون عرفی گاه‌گاه با قوانین موضوعه دیگر که تشکیل اتحادیه‌های کارگری در فعالیت‌های خاصی را ممنوع می‌ساخت، تقویت می‌شد و در سال‌های 1799 و 1800 قوانین ضدتبانی، ممنوعیت قانونی عام فعالیت دسته‌جمعی را برقرار ساخت. در سال 1824 این قوانین لغو شد، نه به این دلیل که اعضای پارلمان معتقد به مفید بودن اتحادیه‌ها شدند، بلکه اعتقاد داشتند که اتحادیه‌ها هیچ نقش مهمی چه خوب و چه بد ندارند و در صورت تشکیل به دلیل بی‌کفایتی و ناتوانی خود متلاشی خواهند شد.

قانون سال 1824 که در سال 1825 اصلاح گردید، حقوق پایه‌ای مذاکرات دسته‌جمعی یعنی حق مزدبگیران در اقدام دسته‌جمعی برای کنترل فروش کار خود یا نفروختن (اعتصاب) آن در بازار را برقرار ساخت. طی ده سال آینده کوشش بسیار برای سازمان دادن اتحادیه‌ها، به شکل‌گیری اتحادیه کارگری ائتلاف بزرگ ملی (GNCTU) به رهبری رابرت اون کارخانه‌دار اصلاح‌طلب شده، انجامید.

همان‌طور که از اسمش پیدا است، ائتلاف بزرگ ملی یک سازمان ملی بود که تمام کارگران مایل به مشارکت را در یک اتحادیه بزرگ جمع می‌کرد. رشد سریع و شدید اتحادیه را باید در ناامیدی زننده گروه‌های طبقه کارگر، ناشی از قانون بزرگ اصلاحات سال 1832 دانست. صنعتکاران طبقه متوسط با کمک طبقه کارگر توانستند قانون انتخابات پارلمان را اصلاح کنند، ولی کارگران با کمال تعجب و تاسف دریافتند که خود آنها به دلیل گنجاندن شرایط درآمدی برای داشتن حق رای از رای دادن محروم شده‌اند. از این زمان نارضایتی رهبران طبقه کارگر در جهت ایجاد جنبش واقعی کارگری هدایت شد. ائتلاف بزرگ ملی اولین کوشش مهم برای دور هم آوردن گروه‌های طبقه کارگر، اتحادیه‌‌های کارگری، تعاونی‌ها، انجمن‌های دوستدار طبقه کارگر و کارگران کشاورزی بود. مقصود ائتلاف بزرگ ملی هیچ چیزی کمتر از سرکوب کردن کامل سرمایه‌داری و سیستم رقابت از طریق سیستم تعاونی تحت کنترل کارگران نبود.

هدف آن نه تنها کنترل صنعت، بلکه تفوق بر پارلمان و نهادهای حکومت محلی و در واقع در دست گرفتن حکومت کشور بود.

این فعالیت انقلابی با عکس‌العمل شدید کارفرمایان و دولت مواجه گردید. کارگران شناخته شده به عنوان عضو ائتلاف بزرگ ملی را به محل کارشان راه ندادند.

کارفرمایان به طور عام و وسیعا به چیزی متوسل شدند که «اسناد» نامیده می‌شد و آن نوشته، قسم یاد شده و امضا شده توسط کارگران بود که عضو اتحادیه کارگری نیستند و هرگز عضو اتحادیه کارگری نخواهند شد. بعضی از رهبران طبقه کارگر به دلیل برگزاری «قسم‌های غیرقانونی» طبق «قوانین ششگانه» محافظه‌کارانه‌ای که در سال 1819 وضع شده بود زندانی شدند. تحت فشار این اقدامات ائتلاف بزرگ ملی به سرعت از هم پاشید. سازمان آن حتی برای آغاز اجرای هدف بزرگ خود ضعیف بود. فاقد قدرت برنده‌شدن در جدال اقتصادی و قانونی در مقابل کارفرمایان و دولت بود.

بعد از سقوط ائتلاف بزرگ ملی در سال 1834، اعتراض اجتماعی علیه وضعیت موجود در جهت اصلاحات سیاسی (که نقطه مورد تاکید سال‌های قبل از قانون اصلاحات ناامیدکننده سال 1832 بود) معطوف گردید. آشوب در بین گروه‌های طبقه کارگر در اثر تصویب قانون فقرا سال 1834 که در آن به عامل کار مانند یک کالا تابع قوانین بازار آزاد عرضه و تقاضا نگاه می‌شد، تشدید گردید. آرزوها و تمایلات طبقه کارگر به صورت جنبش چارتیست نمایان گردید. چارتیست اساسا یک جنبش اقتصادی بود، ولی ابزار نیل به اهداف صرفا جنبه سیاسی داشت. چارتیست یک «میثاق مردم» یا مگنا کارتا طبقه کارگر بود که شش تقاضا داشت:

1 – حق رای عام برای مردان
2 – رای دادن با ورقه
3 – ایجاد پارلمان یا قوه مقننه یکساله
4 – بدون قید و شرط داشتن ملک برای عضو پارلمان
5 – تساوی تعداد نمایندگان برای تمام مناطق.

همین که حق رای عمومی و سایر اصلاحات پذیرفته شد، چارتیست‌ها انتظار داشتند طبقه کارگر نمایندگانی را انتخاب کند که اصلاحات مورد تقاضای طبقه کارگر را به صورت قانون درآورد. مجلس در سال 1839 «میثاق مردم» را رد کرد. چارتیست در دهه 1840 همچنان فعال باقی ماند تا اینکه در سال 1848 توسط سربازان به رهبری دوک ولینگتون نابود گردید و این همان سالی است که جنبش انقلابی تمام اروپا را فرا گرفت و وضعیت موجود در اروپای غربی را شدیدا تهدید کرد، ولی این موج با همان سرعت شکوفه زدن پژمرد.

مرحله اتحادیه صنعتی تخصصی
بعد از شکست ائتلاف بزرگ ملی اتحادیه کارگری در سال 1834 و سقوط جنبش چارتیست در سال 1848، طبقه کارگر انگلیس یک جنبش کارگری کوچک، ولی هماهنگ شده را در سال 1851 با تشکیل فدراسیونی به نام انجمن موتلفه مهندسین آغاز کرد و در آن چندین اتحادیه فعال در صنایع فلزات را گردهم آورد. این اتحادیه‌ها هر یک طبق حرفه یا صنعت خاص خود سازمان یافته بودند و اعضای آن بیشتر کارگران ماهر صنعتی دارای دستمزدهای بالاتر بودند. این اشراف طبقه کارگر، یک گروه همگن تحت رهبری افراد توانا با اهداف محدود به وجود آوردند. آنها آگاهانه از اشتباهات روبرت اوئن «یک اتحادیه بزرگ با عضویت افراد ناهمگن و اهداف انقلابی که ترس و خصومت کارفرمایان، دولت و طبقه متوسط را برانگیخته بود، اجتناب کردند.» اتحادیه‌های صنعتی تخصصی پایه‌های محکمی داشتند. آنها دستورات سرمایه‌داران را می‌پذیرفتند و انرژی خود را قبل از هر چیز برای گرفتن دستمزدهای بیشتر و شرایط کار بهتر برای خود صرف می‌کردند. کار ماهر کالایی کمیاب بود و برای آن می‌شد قیمت بالایی را دریافت کرد. به شرط اینکه کارگران به جای انفرادی به صورت اتحادیه اقدام کنند.یک نقش مهم اتحادیه صنعتی تخصصی، کسب مزایای زمان مریضی، بیکاری و معلولیت برای اعضای خود بود. این کارگران ماهر چون می‌توانستند تامین اجتماعی قابل قبولی از طریق سازمان اتحادیه خود به دست آورند. زیاد به فکر تامین اجتماعی فراهم شده از طریق دولت نبودند. اتحادیه‌ها بیشتر به فکر امنیت پول‌های فراوانی بودند که در خزانه آنها جمع می‌شد. مجلس قانونی را گذراند که هدف آن ظاهرا حفظ دارایی و ثروت اتحادیه‌ها در مقابل کلاهبرداری مقامات اتحادیه و مهم‌تر از آن در مقابل ادعاهایی که ممکن بود علیه اتحادیه‌ها به دلیل فعالیت‌های قانونی آنها مانند اعتصاب در دادگاه‌ها مطرح شود،‌ بود.بزرگ‌ترین موفقیت طبقه کارگر در ربع سوم قرن نوزدهم، غیر از کسب حق رای برای همه کارگران مرد مزدبگیر شهری طبق قانون اصلاحات سال 1867، وضع قانون در جهت تقویت موقعیت حقوقی و قانونی اتحادیه‌‌ها بود. قوانین پارلمان در سال 1871 و 1875 مقام قانونی کامل اتحادیه‌ها را ایجاد کرد. حق اعتصاب به این صورت تضمین شد که هیچ عمل دسته‌جمعی کارگران قابل مجازات نیست، مگر اینکه همان عمل انجام شده توسط یک فرد، کار و امری مجرمانه باشد. تظاهرات مسالمت‌آمیز، حمل شعار به طور روشن عملی قانونی شد. از این زمان اسلحه‌های لازم برای چانه‌زنی موفقیت‌آمیز دسته‌جمعی از طریق قوانین موضوعه فراهم شده بود.

دیدگاه رهبران قدیمی و جدید کارگری

اتحادیه‌های کارگری در انگلیس با شتاب به رشد کمی ادامه می‌دادند و کارگران دسته دسته به اتحادیه‌های هر صنف و صنعت می‌پیوستند، اما به لحاظ کیفیت و اهداف میان اتحادیه‌های قدیم و اتحادیه‌های جدید تفاوت‌های اساسی پدیدار شد. دکتر علی رشیدی نویسنده مقاله در کتاب «نظام سرمایه‌داری و انقلاب صنعتی در اروپا» از تفاوت دیدگاه رهبران جدید اتحادیه‌های کارگری با اتحادیه‌های صنعتی نوشته و توضیح می‌دهد؛ رهبران جدید اتحادیه‌های کارگری ترجیح می‌دادند نظام تامین اجتماعی گسترده باشد، اما قدیمی‌ها همچنان به دنبال حفاظت و حمایت دولت دل بسته بودند…

جنبش کارگری انگلیس در دهه‌های 1880 و 1890 وارد مرحله تکاملی تازه‌ای شد.

اتحادیه‌گرایی قدیمی با دیدگاه محافظه‌کارانه، عضویت محدود در بین کارگران ماهر و نقطه‌نظرات اساسا لسه‌فر، نمی‌توانست احتیاجات انبوه فزآینده کارگران غیرماهر، نیمه ماهر و کارگران یقه‌سفید (کارگران اداری و دفتری) را تامین کند. حتی کارگران صنایع فلزی که بیشتر اعضای انجمن اشرافی موتلفه مهندسین را تشکیل می‌دادند دریافتند که وضعیت آنها تحت تاثیر ابداع ماشین‌آلات اتوماتیک، خط تولید و سایر تکنیک‌های تولید انبوه به خطر افتاده است. علاوه بر این اتحادیه‌های قدیمی در اثر بحران طولانی دهه 1870 تضعیف شده بودند. همین که بیکاری زیاد شد، رهبران اتحادیه‌های قدیمی، خود را به این راضی کردند که به اعضا مزایای بیکاری بپردازند و سطح دستمزدها را برای اعضای شاغل خود حفظ نمایند.

در بین گروه‌هایی که در رشد اتحادیه‌گرایی صنعتی نقش مهمی داشتند می‌توان از کارگران باراندازها، کارگران گاز، کارگران حمل و نقل، کارگران صنایع نساجی پشمی و کارگران یقه‌سفید نام برد. رهبران جدید اتحادیه‌گرایی از جنبش کارگری دیدی وسیع‌تر از اسلاف خود داشتند. برای رهبران جدید اتحادیه‌گرایی معنی بسیار بیشتری از پرداخت مزایای بیکاری و بازنشستگی داشت. آنها در اتحادیه کارگری وسیله‌ای برای ساخت شکل تازه‌‌ای از جامعه را می‌دیدند. در حالی که اتحادیه‌های صنعتی ترجیح می‌دادند که برای اعضای تامین اجتماعی فراهم کنند، کارگران با مزد پایین و کمتر ماهر در اتحادیه‌های جدید به دنبال حفاظت و حمایت دولت در مقابل خطرات و صدمات جامعه صنعتی بودند. چون کارگران فاقد قدرت چانه‌زنی بودند برای کسب اهداف خود به دنبال اعمال و کارهای سیاسی مستقیم رفتند. فلسفه آنها اصولا برابری و در نهایت سوسیالیستی در خط فابینها بود که جامعه‌ای از روشنفکران طبقه متوسط با فلسفه آهسته و تدریجی رسیدن به اهداف بود و فابینها نقش عمده‌ای در جنبش کارگری و ایجاد حزب کارگر داشتند. اگرچه اهداف نهایی اتحادیه گرایی جدید سوسیالیستی بود، ولی اهداف آنی و فوری آن بهبود وضعیت کلیه طبقه کارگر در نظام سرمایه‌داری موجود بود.

سال‌های حساس تبدیل اتحادیه گرایی قدیم به اتحادیه‌گرایی جدید سال‌های 1888 تا 1893 است. مهم‌‌ترین و شاید تنها واقعه مهم در این انتقال اعتصاب باراندازان سال 1889 بود. بدون داشتن هرگونه اتحادیه و سازمان رسمی یک ارتش قوی کارگران غیرماهر باراندازها در یک اعتصاب چهارهفته‌ای پیروزی بزرگی را به دست آوردند.

اعتصاب‌کنندگان با رفتار مدل خود حمایت مالی و حسن‌نظر عمومی فراوانی را جلب کردند. موفقیت اعتصاب باراندازان جرقه‌ای در اتحادیه‌های کارگری به وجود آورد که تعداد اعضای آنها را تا سال 1892 از حدود هفتصد و پنجاه هزار نفر به حدود یک و نیم میلیون نفر رساند. این دو برابر شدن اعضای اتحادیه‌های کارگری همراه با افزایش قابل ملاحظه دستمزدها بود.

رابطه بین اتحادیه‌ها و عمل سیاسی از طریق کنگره اتحادیه‌های کارگری یا سازمان مرکزی اتحادیه‌ها که در آن نمایندگان تقریبا تمام اتحادیه‌های کارگری انگلیس به مناسبت تشکیل اجلاس سالانه پارلمان (مجلس) کارگر (Parliamen of Labour) جمع شده بود برقرار گردید.

رهبران جدید طبقه کارگر، بعد از به دست آوردن کنترل کنگره اتحادیه‌های کارگری از آن برای وضع قوانین مساعد برای طبقه کارگر استفاده کردند. حضور نمایندگان طبقه کارگر در مجلس انگلستان هدف عمده جنبش کارگری انگلیس شد.

حزب مستقل کارگر تحت رهبری خیرهاردی که در سال 1893 تشکیل گردید، اگرنه حمایت علنی و رسمی بلکه تایید کامل مقامات کنگره اتحادیه‌های کارگری را داشت. در اساسنامه حزب مستقل کارگر هدف بیان شده «کسب مالکیت جمعی تمام ابزار تولید، توزیع و مبادله» بیان شده بود.

به‌رغم این هدف سوسیالیستی اعلان شده، از استعمال واژه «سوسیالیست» در انتخاب اسم حزب اجتناب‌ شده است. این عمل نه تنها برای پوشاندن هدف نهایی صورت گرفت، بلکه اشتغال فکری اولیه رهبران حزب، کسب امتیازات فوری برای طبقات کارگران بود. «آهسته کارکردن» یا تدریجی اقدام کردن، شاه بیت جنبش کارگری انگلیس شد.

در سال 1900 رابطه رسمی بین اتحادیه‌های کارگری و اقدام سیاسی با تشکیل «کمیته نمایندگی کارگر» به دبیرکلی رمزی مک‌دونالد توسط کنگره اتحادیه‌های کارگری برقرار گردید. قدم بعدی از کمیته نمایندگی کارگر تا حزب کارگر تمام عیار در سال 1906 با تصمیم سال 1901 تاف ویل برداشته شد.

کمپانی راه‌آهن تاف ویل واقع در ایالت ویلز شکایتی علیه اتحادیه کارگری راه‌آهن به دادگاه ارائه کرد و در آن از اتحادیه بابت خسارات وارده به کمپانی در زمان اعتصاب غرامت خواست. هیچ بحث حقوقی قابل قبول درباره صدمات فیزیکی به اموال کمپانی راه‌آهن یا هر نوع عمل جنایی انجام شده توسط کارگران و اتحادیه آنها وجود نداشت. مع‌هذا تصمیم دادگاه که در مجلس اعیان انگلیس نیز مورد تایید قرار گرفته به نفع کمپانی تاف ویل صادر شد و مبلغ 23000 لیره خسارت می‌بایست از صندوق اتحادیه به کمپانی پرداخت شود.

تصمیم تاف ویل یک ضربه فلج‌کننده به کل جنبش کارگری بود. به نظر می‌رسید تمام امتیازات کسب شده در دهه 1870 تا آن زمان از بین رفته است- هر بار که اتحادیه‌ای دست به اعتصاب می‌زد کلیه دارایی آن، شامل وجوهی که برای بیمه بازنشستگی یا سایر مزایای تامینی ذخیره شده بود، به خطر می‌افتاد. تصمیم تاف ویل در واقع حق اعتصاب به عنوان اسلحه طبقه کارگر در اختلافات کار را از دست او می‌گرفت. فعالین اتحادیه‌های کارگری تصور می‌کردند که طبق قوانین وضع شده در دهه 1870 یک اتحادیه کارگری به‌عنوان یک انجمن غیررسمی افراد، اگرچه تابع تمام قوانین اعمال جنایی و صدمه به اموال می‌باشد، به خاطر صدماتی که در اثر حمایت سازمان داده شده اتحادیه از اعمال اعتصابیون، توسط اتحادیه و اعضای آن وارد می‌شود قابل محاکمه نیست، اما به هر حال قانون 1875 در مورد مسوولیت‌های جزایی اعمال می‌شد و این پرونده‌ای حقوقی بود.

زنگ‌های خطر در بین اتحادیه‌ها به صدا درآمد. کمیته نمایندگی کارگر فعالیت‌های خود را وسعت بخشید و حمایت وسیع تمام اتحادیه‌ها را به دست آورد. اتحادیه‌های قدیمی و محافظه‌کارتر از این می‌ترسیدند که تمام پول‌های مزایای تامینی خود را از دست بدهند. بین سال‌های 1901 تا 1906 تعداد آرای کاندیداهای کارگران به شدت افزایش یافت. در انتخابات سال 1906 چهل‌وچهار نماینده طبقه کارگر و یک دوجین کاندیداهای کارگر- آزادیخواه به پارلمانی راه یافتند. دولت لیبرال سال 1906 از نزدیک با نمایندگان طبقه کارگر در مجلس همکاری داشت.

یکی از کارهای اولیه دولت جدید، گذراندن قانون اختلافات کار سال 1906 بود که خطر تصمیم دیگری از نوع تاف ویل را از بین برد. این قانون مقرر می‌دارد که دادگاه نباید هیچ ادعای مطرح شده علیه اتحادیه‌ها در مورد بازیافت خسارات وارده توسط اتحادیه یا اعضای آن را بپذیرد. با این قانون قابل توجه، صندوق‌ها و وجوه اتحادیه‌های کارگری از مسوولیت‌های خسارات حقوقی نجات یافتند.

در پایان سال 1913 تعداد اعضای اتحادیه‌های کارگری انگلیس به چهار میلیون نفر رسید. در سال 1920 بیش از هشت میلیون نفر شد. در انتخابات عمومی سال 1923، حزب کارگر، 191 نماینده در مجلس داشت و در انتخابات سال 1929 این تعداد به 287 نفر رسید. در شب آخر بحران بزرگ اقتصادی 1929 حزب کارگر به عنوان یکی از دو حزب سیاسی بزرگ کشور، حزب لیبرال را کنار زده بود. در انتخابات عمومی برگزار شده در پایان جنگ جهانی دوم، حزب کارگر پیروزی خردکننده‌ای را با دوازده میلیون رای و اکثریت بزرگی در مجلس عوام (نمایندگان) به دست آورد. در کمتر از 50 سال یک حزب سیاسی کاملا تازه از درون جنبش کارگری در جامعه دموکراتیک سر برآورده بود و مقام سیاسی اول در کشور را احراز کرده بود. حزب کارگر فورا کوشید برنامه‌های قدیمی در مورد سوسیالیستی کردن ابزار تولید در صنایع اساسی (زغال، حمل‌ونقل، ارتباطات، بانک انگلستان، خدمات و نیازمندی‌های عمومی، آهن و فولاد) را به‌صورت قانون درآورد تا به‌عنوان بخشی از اقتصاد برنامه‌ریزی شده هدف مدت‌ها دنبال شده و قدیمی خود یعنی خارج کردن کار از بازار خصوصی سرمایه‌داری را به مرحله اجرا گذارد.

labor-unions-in-Europeجنبش کارگری آلمان

در بالا به روند شکل‌گیری اتحادیه‌های کارگری در انگلستان که برگرفته از کتاب دکتر علی رشیدی است، پرداخته شد. دکتر رشیدی در کتاب خود تحت عنوان «نظام سرمایه‌داری و انقلاب صنعتی اروپا» فصلی را به موضوع اتحادیه‌های کارگری اختصاص داده است که در پائین نیز بحث جنبش کارگری در آلمان تقدیم شما می‌شود.

در آلمان جنبش کارگری مانند سرمایه‌داری صنعتی، دیرتر از انگلستان آغاز گردید، ولی سریع‌تر از آنجا گسترش یافت. در شب آغاز جنگ بین‌الملل اول جنبش کارگری در این دو کشور پیشتاز سرمایه‌داری اروپای غربی، در یک سطح قرار داشت. در هر دو کشور هم‌پیمانی نزدیکی بین کار سازمان‌یافته و یک حزب سیاسی با اهداف سوسیالیستی وجود داشت و حزب می‌کوشید با روش‌های پارلمانی تدریجی به این اهداف برسد، اما در انگلستان این اتحادیه‌های کارگری بودند که یک حزب سیاسی را ایجاد کردند در حالی که در آلمان جنبش سیاسی، اتحادیه‌های کارگری را ایجاد کرده بود.

فردیناد لاسال یک حقوقدان و خطیب چیره‌دست، اولین حزب سیاسی کارگران آلمان را در سال 1863 تشکیل داد و بسیار کوشید، هر چند خود او اصولا اعتقادی به اتحادیه‌های کارگری به عنوان عواملی برای بهبود شرایط کارگران نداشت، جنبش کارگری‌ای را به وجود آورد. حدود ده سال بعد از کشته شدن لاسال در یک دوئل، حزب کارگران او با حزب کمونیست ائتلاف کرد و حزب فعلی سوسیال دموکرات آلمان را در سال 1875 به وجود آورد. سوسیال‌دموکرات‌ها، اصول مارکسیسم شامل شعارهای انقلابی آن را پذیرفتند و اعتقاد داشتند که بهبود مهم و قابل‌ملاحظه وضع کارگران تنها از راه لغو سرمایه‌داری امکان‌پذیر است. سوسیال‌دموکرات‌ها اتحادیه‌های کارگری را به عنوان مراکز جلب کارگران به سوسیالیزم و «مدرسه‌های سیاسی سوسیالیزم» تحمل می‌کردند.

سیاسی‌نگری اتحادیه‌گرایی آلمان، در دوران صدارت شدیدا محافظه‌کار بیسمارک به مانعی برای جنبش کارگری تبدیل شد. وقتی حزب سوسیال دموکرات تعداد زیادی از آرای عمومی را به خود اختصاص داد، بیسمارک قوانین ضدسوسیالیست‌ها را وضع کرد که به موجب آن تمام احزاب سوسیالیستی و اتحادیه‌های کارگری طرفدار آنها ممنوع و غیرقانونی اعلان شد. چون تمام اتحادیه‌های کارگری آلمان، طبیعتا سیاسی بودند، قوانین ضدسوسیالیست عملا تقریبا تمام اتحادیه‌ها را از بین برد. تنها اتحادیه‌های غیرسیاسی در سال‌های اجرای قوانین ضدسوسیالیست (1890-1878) اجازه فعالیت داشتند.

بعد از لغو قوانین ضدسوسیالیست در سال 1890 تشکیل اتحادیه‌های کارگری و فعالیت‌های سوسیالیستی در آلمان به سرعت گسترش یافت.

اتحادیه‌های کارگری آزاد، آنهایی که مرتبط با حزب سوسیال دموکرات بودند در کمیسیون آلمانی اتحادیه‌های کارگری آلمان به یکدیگر پیوستند که سازمانی شبیه کنگره اتحادیه‌های کارگری انگلستان بود، اما رهبران اتحادیه‌ها کوشیدند سازمان‌های خود را به سطح بالاتری برسانند و در سال 1906 اتحادیه‌های کارگری، همسطح و مساوی حزب سوسیال دموکرات، به عنوان دو نیروی مساوی برای بهبود شرایط زندگی کارگران فعالیت می‌کردند.

یکی از اثرات مهم افزایش قدرت و صدای اتحادیه‌های کارگری در جنبش کارگری، تعدیل مارکسیسم افراطی و ارتدوکس بود که تا آن زمان دکترین رسمی سوسیال دموکرات‌ها بود. کارگران آلمان در همه سطوح مانند کارگران انگلیس به دنبال گرفتن دستمزدهای بالاتر و شرایط کار بهتر بودند و نیل به سوسیالیزم را به آینده وامی‌گذاشتند. این فلسفه در برگیرنده سازش بیشتر با نظم سرمایه‌داری موجود است که با دکترین مارکسیسم صرف که هر گونه بهبود وضع کارگران را تا زنده بودن نظام سرمایه‌داری غیرممکن می‌داند، متفاوت بود. تحت رهبری روشنفکرانه ادوارد برنشتاین در حزب سوسیال دموکرات، جنبش تجدیدنظرطلبانه‌ای به وجود آمد که با فلسفه تدریج‌گرایی حاکم بر اتحادیه‌های کارگری مطابقت داشت. تجدیدنظرطلبی معادل آلمانی فابین ایسم انگلستان بود. این همان چیزی است که در ابتدا گفتیم که جنبش اجتماعی آلمان و جنبش اجتماعی انگلستان از نظر فلسفه اجتماعی و قدرت سیاسی در سال 1914 تقریبا به موضع واحدی رسیده بودند. هر دو اگرچه در مقاصد و اهداف نهایی سوسیالیست بودند، ولی هر دو بیشتر سرگرم کسب امتیاز و بهبود شرایط کار روزمره کارگران شدند. در هر دو کشور طبقه کارگر هسته اصلی حزب اقلیت را تشکیل می‌داد و این حزب روزبه‌روز قدرت بیشتری می‌یافت و می‌رفت که نقش مهمی در زندگی سیاسی بعد از جنگ این کشورها داشته باشد.

بحث اتحادیه‌های حرفه‌ای و صنفی در مقابل اتحادیه‌های کارگری صنعتی وجود داشت، ولی هرگز نیروی تعیین‌کننده‌ای در جنبش کارگری آلمان نبود. تولید انبوه به سرعت با سقوط فئودالیزم شروع شد و قبل از اینکه اتحادیه‌های کارگری به خود آیند، تغییرات تکنولوژیکی سریع مرز بین اصناف را کدر ساخت و اتحادیه‌های مستقل مشابه یکدیگر را در هم ادغام کرد. همبستگی طبقه کارگر که مرتبط با سیستم طبقاتی فئودالیزم بود، مانع از آن شد که مرحله بعدی و فوری اتحادیه‌گرایی اشرافی که در انگلستان به صورت «مدل جدید» ظهور کرده بود، در آلمان به وجود آید.

اما به هر حال در آلمان اتحادیه‌های کارگری غیرسوسیالیستی نیز وجود داشت. یکی از نتایج پذیرش مارکسیسم در جنبش کارگری سیاسی آلمان، از خود راندن گروه‌های خاص کارگران آلمان بود. یک گروه از کارگران کاتولیک آلمان هرگز به سازمانی وارد نمی‌شدند که پیرو دکترین‌هایی باشد که بر ضد اعتقادات مذهبی آنها بود.یک گروه دیگر شامل کارگران بسیار فنی و ماهر، اتحادیه‌های هیرش‌دانکر را داشتند و این گروه دوم از نوعی بود که در انگلستان برای تقریبا چهل سال حاکم بر جنبش کارگری در آن کشور بود، ولی این گروه در آلمان همیشه یک گروه اقلیت در کل جنبش کارگری باقی ماند. تولید انبوه، اتحادیه‌گرایی صنعتی و فعالیت سیاسی در خط سوسیالیزم، جای چندانی برای رشد اتحادیه‌های کارگری اشرافی در آلمان باقی نگذاشت.ادغام اتحادیه‌ها در یکدیگر سبب پیدایش و تمرکز عضویت در چند اتحادیه شد. در زمان آغاز جنگ بین‌المللی اول، 20 درصد 5/2میلیون نفر اعضای اتحادیه‌های کارگری آلمان در اتحادیه کارگران فلز عضویت داشتند و دوسوم عضویت‌ها در پنج اتحادیه (فلز، ساختمان، حمل‌ونقل، کارهای چوب و کارگران عمومی کارخانجات) متمرکز بود. اتحادیه‌گرایی عظیم به قدرت سیاسی اتحادیه‌های کارگری که از طریق حزب سوسیال دموکرات اعمال می‌شد، افزود.در سال 1914 ثابت شد که وطن‌خواهی مردم آلمان خیلی قوی‌تر از سوسیالیزم مسالمت‌آمیز است و اتحادیه‌های کارگری و اکثریت سوسیال‌دموکرات‌ها از فعالیت جنگی آلمان حمایت می‌کردند. هرچند خود حزب از سیاست عدم مشارکت در کابینه و دولت متابعت کرد. در انقلاب کم دوام به وجود آمده بعد از شکست نظامی و برکناری قیصر در سال 1918، حزب سوسیال دموکرات به‌عنوان تنها حزب سیاسی که در اثر مشارکت در دولت‌های قبل و دولت‌های زمان جنگ بی‌اعتبار نشده بود، ظاهر گردید. از این رو حزب سوسیال دموکرات و اتحادیه‌های کارگری از یک موقعیت برتر و حاکم در تشکیل و اداره جمهوری وایمار برخوردار شدند.

اولین صدراعظم بعد از سقوط امپراطوری قیصر ساقط شد و اولین رییس‌جمهور جمهوری وایمار رهبر حزب سوسیال دموکرات فردریش‌ابرت بود.

جنبش کارگری آلمان در این محیط سیاسی مساعد به سرعت رشد یافت. عضویت در اتحادیه‌ها سر به فلک کشید و در سال 1921 به 9 میلیون نفر رسید. به علت ایجاد شکاف در بین مقامات حزب سوسیال دموکرات در زمان جنگ و بعد از آن، اتحادیه‌ها خود را از نظر سیاسی بی‌طرف اعلام کردند ولی همیشه متعهد همبستگی طبقاتی و هم پیمان نزدیک سوسیالیزم باقی ماندند. در دوره تورم خردکننده سال‌های 1923-1922 و ظهور احساسات ضداتحادیه توسط گروه‌های قدرتمند کارفرمایی، عضویت در اتحادیه‌ها سقوط کرد.در دهه 1920، سوسیال دموکرات‌ها معمولا بزرگ‌ترین حزب را تشکیل می‌دادند ولی کنترل اکثریت را نداشتند و نخواستند یک اقتصاد سوسیالیستی به وجود آورند. سوسیال دموکرات‌ها در موقعیت عجیب و غریبی قرار داشتند که از یک طرف سوسیالیست بودند ولی مسوولیت اداره و مدیریت یک جامعه سرمایه‌داری به آنها محول شده بود.

سوسیال دمکرات‌ها بعد از تورم شدید اوایل دهه 1920 و بعد از سقوط شدید قیمت‌ها در سال 1929، تا حدی اعتبار خود را از دست دادند. آنها با بروز قدرت شدید کمونیست‌ها در طرف چپ و قدرت عظیم نازی‌ها در طرف راست مواجه بودند. سوسیال دموکرات‌ها و کمونیست‌ها نتوانستند با یکدیگر کار کنند، در حالی که نمایندگان سرمایه‌داران و کارخانه‌داران بزرگ با آغوش باز از نازی استقبال کردند و راه را برای به قدرت رسیدن هیتلر هموار کردند. هیتلر پس از به قدرت رسیدن، جنبش کارگری را نابود، پول‌ها و اموال اتحادیه‌ها را ضبط، حزب سوسیال دموکرات و حزب کمونیست را منحل و بسیاری از رهبران کارگری و سوسیالیست‌ها را به زندان‌ها یا به اردوگاه‌ها فرستاد. بزرگ‌ترین جنبش کارگری جهان تا آن زمان،‌با ظهور نازیسم در محاق قرار گرفت.

یکی از قول‌های ژنرال آیزنهاور به مردم آلمان در سال 1945 و در موقع نزدیک شدن نیروهای متفقین به آن کشور، این بود که کارگران آلمانی در آلمان تازه، دوباره آزادی تشکیل اتحادیه‌های خود را به دست خواهند آورد. تحت اشغال چهار قدرت، جنبش کارگری به سرعت افزایش یافت. در آلمان شرقی اتحادیه‌های کارگری به تبعیت از یک برنامه کمونیستی به دنبال ایجاد یک رژیم سوسیالیستی راه افتادند. در آلمان غربی در سال 1949 چهل درصد نیروی کار در اتحادیه‌های کارگری عضویت داشتند و در سال 1952 عضویت در اتحادیه‌ها از هر زمان دیگر بیشتر بود. در سال 1949 فدراسیون کارگران آلمان به‌عنوان هسته مرکزی کارگری سازمان یافته در آلمان غربی تشکیل شد. به‌طور رسمی، فدراسیون از نظر سیاسی بی‌طرف بود ولی چون اهداف اجتماعی و اقتصادی آن صرفا از طریق عمل و اقدام سیاسی قابل حصول بود بی‌طرفی در سیاست را باید به‌طور محدود تفسیر کرد. در مورد بسیاری از مسائل داخلی و محلی، حزب سوسیال دموکرات و فدراسیون کارگران آلمان موضع واحدی داشتند، در مورد بعضی از موضوعات سیاسی مانند طرح شومان برای ادغام صنایع آهن و زغال آلمان و فرانسه اتحادیه‌های کارگری در ابتدا بیشتر حامی نظرات دولت محافظه‌کار صدراعظم ادنایر بودند تا نظرات حزب سوسیال دموکرات.شاید مهم‌ترین تقاضای اتحادیه‌های کارگری آلمان در سال‌های اولیه بعد از جنگ تصمیم‌گیری مشترک یعنی شرکت نمایندگان کارگران در روند تصمیم‌گیری در موسسات اقتصادی‌ای بود که در استخدام آنها بودند.این تقاضا با تقاضاهای دیرپای جنبش کارگری آلمان برای استقرار دموکراسی سیاسی و اقتصادی مطابقت داشت- تصمیم‌گیری مشترک برای اولین‌بار در صنایع زغال و فولاد مورد توافق قرار گرفت. اتحادیه‌های کارگری درست معادل نمایندگان سهامداران در هیات‌مدیره‌های کمپانی‌های زغال و فولاد عضویت یافتند. از یک نقطه‌نظر، تصمیم‌گیری مشترک جانشینی برای سوسیالیستی کردن صنعت بود که تا همین اواخر اصل بنیادی دکترین حزب سوسیال دموکرات را تشکیل می‌داد. واضح است که کارفرمایان آلمانی مخالف تصمیم‌گیری مشترک بودند.همکاری بین مدیریت و نیروی کار، تا حدی توسط مقامات اشغال ‌کننده آلمان به آنها تحمیل شد. حق اعتصاب در آلمان غربی تقریبا از بین رفت و در نتیجه سیاست همکاری برای حفظ حقوق هم کارگران و هم مدیریت الزامی گردید. حتی بعد از پایان اشغال، اتحادیه‌های کارگری آلمان اعتصاب چندانی راه نینداختند. سطح دستمزدها مخصوصا با توجه به رشد سریع بازده در صنایع آلمان بعد از جنگ نسبتا پایین باقی ماند. هزینه‌های سنگین بازسازی آلمان در اثر پایین بوده سطح مصرف مرتبط با درآمد پایین کارگران آلمان، آسانتر ممکن گردید. با پایان یافتن دوره بازسازی، قدرت عظیم سیاسی و قدرت اقتصادی بالقوه نیروی کار آلمان در یک رژیم دموکراتیک به صورت تقاضای داشتن سهم بیشتری از محصول کل صنایع آلمان، تبلور یافت.

جنبش کارگری فرانسه

labor-unions-in-europeشهروندان فرانسوی را می‌توان انقلابی‌ترین شهروندان در میان کشورهای اروپایی دانست. آنها که انقلاب بزرگ فرانسه را برپا و دنیا را در آستانه مرزهای جدیدی قرار دادند، از 1848 در حوزه تاسیس نهادهای کارگری فعال بودند. در 1848 و در جریان شورش‌های کارگری در فرانسه 300 کارگر جان خود را از دست دادند. نتیجه این کشتار پذیرفتن اتحادیه‌های کارگری و قانونی شدن فعالیت آنها در 1895 بود. دکتر علی رشیدی در کتاب «نظام سرمایه‌داری و انقلاب صنعتی در اروپا»، روند تاریخی و رفتار نهادهای کارگری در فرانسه را تشریح کرده است که می‌خوانید.

جنبش کارگری فرانسه منعکس‌کننده سنت انقلابی، فردگرایی شدید و عدم ثبات سیاسی فرانسه است. اگرچه انقلاب 1789 فرانسه، پدیده‌ای مربوط به طبقه متوسط بود، ولی به طبقه کارگر نشان داد که قدرت یک گروه در برکناری نظم موجود از راه یک ضربه انقلابی چیست. طبقه کارگر به انقلاب کبیر به عنوان مدلی قابل تکرار برای برکناری اربابان بورژوا و برقراری نظمی نو بر پایه درک کارگران از یک جامعه خوب در آینده نگاه می‌کرد.

انقلاب 1830 فرانسه جدالی متوسط بین عوامل متضاد طبقه متوسط بود، ولی انقلاب 1848 برای مدتی کوتاه طلیعه حکومت طبقه کارگر را نشان داد. این امیدها به سرعت در ژوئن سال 1848 با کشته شدن 3000 کارگر در خیابان‌های پاریس که به تعطیلی کارهای عمومی داده شده به آنها با هدف راضی نگاه داشتن و ساکت کردن آنها اعتراض کرده‌ بودند، پایان یافت. جنگ طبقاتی خشونت‌ بار، بار دیگر در سال 1871 با کشته شدن و اعدام 20000 نفر اعضای کمون پاریس که یکی از ظالمانه‌ترین سرکوب‌های تاریخ است، شعله‌ور شد. این اتفاقات خون‌آلود، کارگران فرانسه را به شدت متنفر ساخت و این اعتقاد آنان را شدت بخشید که سازش از خصایص پسندیده دولت‌های بورژوازی نیست. این عقیده آنارشیستی- سندیکالیستی که نجات در جنگ طبقاتی از راه اقدام مستقیم نهفته است، در سنت طبقه کارگر فرانسه حک گردید.

اتحادیه‌های کارگری تا سال 1848 هرچند قانونی نبودند تحمل می‌شدند. در دهه‌های بعد تعداد زیادی اتحادیه محلی و سراسری تشکیل گردید و در سال 1895 اتحادیه‌های کارگری فرانسه تحت نام کنفدراسیون عمومی کارگران یا CGT با یکدیگر متحد شدند که از آن تاریخ تاکنون سازمان مرکزی کارگران فرانسه می‌باشد.

CGT تاکنون سه دوره را پشت سر گذاشته است:
1914-1895 دوره سندیکالیزم انقلابی
945-1914 دوره تحت رهبری اصلاح‌طلبان، بیشتر سوسیالیست
2005-1945 دوره تسلط کمونیست‌ها

ساختار سازمانی CGT شبیه کنگره اتحادیه‌های کارگری انگلستان است، ولی فلسفه اجتماعی آن شدیدا از نظرات تدریج‌گرایی فابین‌ها جز در دوره وسطی که آنها بر CGT تسلط داشتند، فاصله داشت. اینها طرفدار برکناری سرمایه‌داری از طرق مستقیم خشونت‌بار بودند. کارگران می‌بایست از طریق خرابکاری و اعتصاب، زمینه را برای روز موعود که در آن کارخانجات و مزارع را به تصرف خود درآوردند و برای خود اداره کنند، فراهم سازند. سندیکالیست‌ها از هرگونه همکاری با حزب سیاسی اعم از درون یا بیرون دولت خودداری می‌کردند. آنها سوسیالیست‌های فرانسه را مسخره می‌کردند که مانند سوسیالیست‌ها در همه جا، به دنبال تبدیل سرمایه‌داری به سوسیالیزم از راه‌های پارلمانی و مسالمت‌آمیز بودند. سوسیالیست‌های فرانسه بین خود اختلاف‌نظر داشتند، ولی در سال 1905 گروه‌های رقیب در یک حزب سوسیالیست جمع شدند تا نیرویی قوی در زندگی سیاسی فرانسه را به وجود آورند.

حمله آلمان به فرانسه در سال 1914 نشان داد که اتحادیه‌گرایان فرانسه آن طوری که به خود می‌بالیدند انقلابی نبودند. سندیکالیست‌های ضربه شدید خورده از حکومت که به آنها تعلیم شده بود که تمام جنگ‌های بین ملت‌های سرمایه‌داری را به عنوان حادثه‌جویی‌های امپریالیستی محکوم کنند. همه مجذوب رنگ‌ها و دکورها در حمایت از پرچم و مملکت عازم جبهه‌های جنگ شدند. تخیل‌گرایی سندیکالیستی هرگز دگر بار بر جنبش کارگری فرانسه غالب نگردید، هرچند آثار آن محو نشد و قسمت عمده‌ای از شعارگرایی انقلابی آن باقی ماند.

از آغاز جنگ بین‌الملل اول تا پایان جنگ بین‌الملل دوم، اتحادیه‌های عضو CGT تحت رهبری اصلاح‌طلبان قرار داشتند که به دنبال بهبود وضع کارگران بودند. از جمله مهم‌ترین موفقیت‌های آنان وضع قانون جامع تامین اجتماعی در سال 1928 و وضع قانون پرداخت کمک‌های عائله‌مندی یا خانوادگی بود. هرچند هدف نهایی جنبش کارگری سوسیالیزم بود، ولی به اینجا و هم‌اکنون همیشه به وضوح توجه می‌شد. از این نظر، گروه حاکم بر جنبش کارگری فرانسه موضعی را اختیار کرد که از نظرات فابینها در انگلستان یا تجدیدنظرطلبان در آلمان زیاد متفاوت نبود.

در سال‌های اولیه دهه 1920 بخش‌های رادیکال‌تر جنبش‌ کارگری فرانسه از CGT جدا شدند تا فدراسیون کارگری خود را تشکیل داده و با حزب کمونیست‌ فرانسه متحد شوند. در اواسط دهه 1930 در دوره جبهه عامه‌پسند، اتحادیه‌های کمونیست دوباره با CGT متحد شدند و با بر سر کار بودن دولتی‌ طرفدار طبقه کارگر و با گروه‌های کارفرمایی ترسان و هراسان شده از اعتصابات نشسته، بالاخره هنر فراموش شده مذاکرات دسته‌جمعی در دوره حکومت جبهه عامه‌پسند شروع به شکوفایی کرد. در پایان جنگ جهانی دوم، طبقات حاکمه فرانسه- رهبران مالی و صنعتی، سیاست‌بازان احزاب دست‌راستی و میانی، کارمندان عالی‌مقام دولتی، بسیاری از مقامات سلسله مراتب کلیسایی و مقامات نظامی که از دولت دست‌نشانده ویشی حمایت و با نازی‌ها همکاری کرده بودند از چشم عامه مردم افتادند. برعکس گروه‌های کارگری که جنبش زیرزمینی علیه اشغال نازی را هدایت کرده بودند با اعتبار و شهرت بیشتر از طبقات دیگر در فرانسه ظاهر گردیدند. کمونیست‌ها که با حکومت ویشی از همان ابتدا و با اشغال آلمان‌ها از سال 1941 مخالف کرده بودند و با تعقیب و آزار و کشتار زیاد مواجه شده بودند، مخصوصا خود را از بقیه متمایز ساخته بودند. سازمان کارآمد کمونیستی با بهره‌برداری از این پرستیژگران و به‌رغم جنگ سرد و مخالفت آنها با نقشه مارشال، کمونیست‌ها کنترل بزرگ‌ترین گروه کارگری سازمان‌یافته فرانسه را حفظ کردند.

یکی از دلایل اینکه اکثریت کارگران سازمان‌یافته فرانسه عضویت خود را در اتحادیه‌های کمونیست CGT حفظ کردند و در انتخابات به لیست کمونیست‌ها رای می‌دادند، همان دلیلی است که نسل قبل از کارگران فرانسه از سندیکالیست‌ها حمایت می‌کردند، این امر انعکاسی از سنت انقلابی فرانسه و بیان‌کننده عدم اعتماد عمیق آنها به حکومت‌های پارلمانی بود که در ظاهر با ناتوانی آشکار دولت‌های فرانسه و رشد اندک اقتصاد فرانسه در مقایسه با ظرفیت‌های آن، موجه به نظر می‌رسید. در دوره‌های اولیه بعد از جنگ، اعضای CGT و خانواده‌های آنان گروه اصلی و عمده‌ای تشکیل می‌دادند که اجازه می‌داد حزب کمونیست فرانسه بیشترین تعداد نمایندگان را در مجلس فرانسه داشته باشد. مثلا در انتخابات سال 1955 در مجلسی مرکب از 576 نماینده، حزب کمونیست فرانسه در مجلس نمایندگان، 150 نماینده داشت، دومین گروه حزبی بود و در مقایسه با آن سوسیالیست‌ها 98 نماینده داشتند. بسیاری از فرانسویان به‌عنوان اعتراض به وضع موجود به لیست حزب کمونیست رای می‌دادند نه اینکه واقعا کمونیزم برای بدبختی‌های اجتماعی و اقتصادی آنها جواب مثبتی داشته باشد. به‌رغم شهرت نمایندگان حزب کمونیست در مجلس، نمایندگان کمونیست‌ها به عضویت هیات دولت‌های بعد از جنگ در نمی‌آمدند و شاید دلیل اصلی آن بود که سایر احزاب نمی‌خواستند ریسک همکاری با کمونیست‌ها را بپذیرند و همچنین خود نمایندگان حزب کمونیست در مجلس، از قبول مسوولیت شانه خالی می‌کردند و ترجیح می‌دادند که در جبهه مخالف دولت باقی بمانند.

در دوره ریاست‌جمهوری قوی شارل دوگل اتحادیه‌های کارگری فرانسه و احزاب سیاسی وابسته به آنها و سایر احزاب سیاسی مستقل موقعیت ممتاز خود را از دست دادند تا جایی که مخالفت سیاسی با دوگل بروز می‌کرد، مرکز آن در گروه‌های کارگری و دست چپی قرار داشت. مثلا در سال 1964 تثبیت دستمزدها که هدف آن حفظ ثبات قیمت‌ها بود، سبب بروز یک اعتصاب 24 ساعته توسط گروه‌های کارگری شد. در انتخابات ریاست‌جمهوری 1965 کاندیدای جبهه چپ یعنی فرانسوا میتران به‌طور غیرمنتظره رای بسیار بالایی به دست آورد و در انتخابات دور دوم و نهایی 45 درصد کل آرای عمومی را از آن خود کرد.

ضعفی که در جنبش کارگری فرانسه در مقایسه با جنبش کارگری آلمان و انگلیس مشاهده می‌شود، کاملا شبیه ضعف جنبش کارگری ایتالیا است. هم در فرانسه و هم در ایتالیا مذاکرات دسته‌جمعی هرگز به این دلیل جدی گرفته نشد و شکوفا نگردید که در ابتدا سندیکالیزم و بعدا کمونیزم به اتحادیه‌های کارگری ایتالیا و فرانسه اجازه نداد که زمینه مشترکی بین کارفرمایان و کارگران آنها به وجود آید. هر دو جنبش کارگری فرانسه و ایتالیا شدیدا ضدسرمایه‌داری و دارای درک و فکر طبقاتی بودند و نسبت به دولت‌های موجود در کشور مربوط به خود، شدیدا احساس خصومت می‌کردند.

خصایص پیدایش و رشد اتحادیه‌های کارگری فرانسه و ایتالیا مرتبط با این حقیقت است که اتحادیه‌گرایی محصول صنعتی‌شدن است. در حالی که صنعتی شدن فرانسه و ایتالیا در مقایسه با آلمان و انگلستان عقب‌مانده و ضعیف بود، جنبش کارگری نیز لزوما ضعیف باقی ماند. بالغ شدن صنعت فرانسه و ایتالیا شاید تغییراتی در ساختار و نقش جنبش‌های کارگری آنها به وجود آورد.

 

برگرفته

بازدیدها: 1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *