five-basic-condition-for-business-successعوامل اصلی که برای موفقیت هر سازمانی لازم است، عبارتند از: 1- کیفیت یا محصول منحصر به فرد 2- زمان‌بندی مناسب 3- سرمایه کافی 4- منابع انسانی 5- مدیریت کارآمد.

اگر عامل پنجم وجود نداشته باشد، چهار عامل ابتدایی نیز نخواهند بود. بدون مدیریت کارآمد نمی‌توان درباره خصوصیات محصول و زمان مناسب معرفی آنها به بازار، تصمیم درستی گرفت. شرکتی که مدیریت مناسبی نداشته باشد، نمی‌تواند سرمایه کافی داشته باشد و حتی این سرمایه را در صورت داشتن، حفظ کند. علاوه بر این برای جذب بهترین افراد و سرپرستی و پیشبرد کاری آنها به یک مدیریت خوب نیاز است. هر مدیر آینده‌نگری تشخیص می‌دهد بهترین منبع بهره‌برداری نشده‌ درون هر شرکتی، استعداد افراد آن شرکت است. ما به عنوان یک مدیر، وظیفه داریم که این حجم زیاد استعداد را شکوفا کنیم.موفقیت در کار هیچ گاه یک اتفاق یا حادثه خوشحال‌کننده نیست، بلکه از طریق تلاش‌های یک مدیر صادق و انعطاف پذیر و همین طور ادامه این راه،‌ تحقق می‌پذیرد. پس ممکن است گفته شود مدیریت کلید موفقیت است.اگر جلوی اشتباه‌ها را نگیرید، شما را از حرکت بازمی‌دارند.در تجارت هر موردی با مدیریت شروع و پایان می‌پذیرد و برای این که به طور موثر کار کنیم، مدیر باید مسوول باشد. اگر شما به سازمان خود توجه دارید، ولی کارمندان خود را دوست ندارید، آنها را مقصر ندانید؛ اگر روش کاری خود را دوست ندارید، ایراد را در خود جست‌و‌جو کنید نه در بازار. اگر از درصد سود خود راضی نیستید، تورم را مقصر ندانید، بلکه به عملکرد خود با دقت نگاه کنید. یک مدیر باید جلوی اشتباه‌های خود را بگیرد و اگر شما این کار را نکنید، در نهایت این اشتباه‌ها هستند که شما را از حرکت بازمی‌دارند. یک مدیر کارآمد برای رسیدن به نتیجه، باید مسوولیت‌پذیر باشد.

راه خود را انتخاب کنید
اساسا در زندگی دو عمل وجود دارد: عملکردها و بهانه‌ها. تصمیم‌ بگیرید که به کدام یک از این اعمال باید دست یازیده و کدام یک را انجام ندهید. دو شیوه فکری کاملا جدا و متفاوت بر اساس این اعمال وجود دارد که تنها یکی از آنها با موفقیت انجام می‌شود.یکی شیوه فکری افراد درون‌گرا یعنی آنهایی که متمایل به عملکرد هستند و مسوولیت شخصی اعمال، موفقیت‌ها و شکست‌هایشان را خود برعهده می‌گیرند. آنها می‌دانند اگر از نتایج اقدام‌هایشان راضی نیستند، بلکه فقط به آیینه نگاه کنند تا مقصر را با چشمان خود ببینند. اما سایرین از پذیرش مسوولیت اعمالشان در زندگی سرباز می‌زنند و پشت بهانه‌های مختلف، خود را مخفی می‌کنند. زیرا آنها پیوسته یک عامل بیرونی، شرایط یا دیگران را مقصر شکست‌های شخصی خود می‌دانند و ما این افراد را برون‌گرا می‌نامیم. پس ترجیح می‌دهیم اسم آنها را مدیر نگذاریم.

فرمول شکست
با این فرمول می‌توان میزان شکستی را که هر شخصی تجربه می‌کند، پیش‌بینی و محاسبه کرد. شکست افراد نسبت مستقیمی با میل آنها به آوردن عذرهای موجه اجتماعی برای عدم موفقیت‌هایشان دارد. برون‌گراها عذرهای بسیاری دارند و بهانه‌های آنها که از لحاظ اجتماعی موجه است، تومار بلندی را تشکیل می‌دهند که جای زیادی اشغال می‌کنند. اگر به سخنان یک برون‌گرا توجه کنید! خواهید دید که خود را در مقام یک قربانی می‌بیند. به نظر او قربانی بودن به او حق می‌دهد که همدردی دیگران را برانگیزد. در واقع او خود را مسوول آنچه پیش می‌آید نمی‌داند، بنابراین از پذیرش مسوولیت شکست‌های خود فرار می‌کند.

از طرف دیگر، درون‌گراها نقشی که زندگی برعهده آنها می‌گذارد را می‌پذیرند و تا آنجا که می‌توانند، آن را به بهترین نحو ایفا می‌کنند.ما در امر مدیریت، نمی‌توانیم از پذیرش این حقیقت که باید درون‌گرا باشیم فرار کنیم. پس برای اینکه مدیریت کارآمدی داشته باشیم، باید بتوانیم دیگران را رهبری کنیم. مردم از افرادی پیروی می‌کنند که به آنها احترام می‌گذارند. پس احترام وقتی به دست می‌آید که مسوولیت کارها را شخصا به عهده بگیریم. اما این داستان بدین معنی نیست که ما در هر تلاشی موفق خواهیم شد، با اینکه به تمام اهداف خود می‌رسیم و همیشه به آن بالابالاها دست می‌یابیم، بلکه به این معنی است که اگر شکست را تجربه کردیم یا اگر راه درست را نرفتیم، می‌توانیم بگوییم: «آهای، من شکست خوردم، تقصیر خودم بود، اکنون یاد گرفتم و دیگر این اشتباه را تکرار نمی‌کنم و در آینده این ناکامی را به موفقیت تبدیل می‌کنم».یکی از لوازم مهم مسوولیت‌پذیری، توانایی قبول این مطلب است که ما همه چیز را نمی‌دانیم. مدیران ضعیف، هیچ‌گاه این دو کلمه را نمی‌گویند «من نمی‌دانم» و در عوض می‌گویند «بگذار بعدا می‌گویم» و سعی می‌کند برای حفظ آبرو نصف روز را به دنبال جواب بگردند. دیگران فروتنی می‌کنند و می‌گویند «من فکر می‌کنم اگر خودت دنبال اطلاعات بگردی شاید برایت بهتر باشد»، بعضی به راحتی دروغ می‌گویند و امیدوارند حدسشان درست باشد.وقتی ما مسائل را پیچیده توضیح می‌دهیم، حقایق را می‌پوشانیم و وقتی وانمود می‌کنیم، بیش از آنچه می‌دانیم اطلاع داریم، نشان می‌دهیم که فاقد بلوغ فکری هستیم و این بلوغ فکری همان چیزی است که هر رییسی نیاز دارد.

«هارولد گنین» این نکته را اینگونه توضیح می‌دهد: «یکی از ویژگی‌های لازم یک رییس خوب، داشتن اعتماد به نفس کافی برای پذیرش اشتباه‌های خود است و اینکه این خطاها باعث بی‌آبرویی او نمی‌شود، امتحان حقیقی یک رییس خوب، توانایی تشخیص فوری اشتباه‌ها و سپس تصمیم به اصلاح این وضعیت است. من اشتباه‌هایم را در شرکت «ITT» با دیگران در میان گذاشتم و آنها من را ضایع نکردند.

من این اشتباه را در جلسات مدیران کل، اغلب با گفتن این جمله پذیرفتم، حدس می‌زنم کار اشتباهی انجام دادم و سپس برای صرفه‌‌جویی در وقت رئوس برنامه‌های خود را بیان کردم. معمولا چنین کلماتی از سوی من به خوبی پذیرفته می‌شد. کسی که اشتباه احمقانه‌ای انجام می‌‌دهد، از اینکه ببیند افراد، آن اشتباه را می‌پذیرند، بسیار خوشحال می‌شود. اگر بپذیریم که ما انسان هستیم و انسان جایزالخطا است، چیزی را از دست نمی‌دهیم، بلکه فقط اطلاعاتی را به دست خواهیم آورد.»

هر یک از ما تصوری از خود در ذهن دیگران درست می‌کنیم، اما از خود یک تصور ذهنی دیگری داریم که واقعی است و آن را در خلوت قبول داریم. تصور عمومی که ما ایجاد می‌کنیم، تصور از خودمان در ذهن دیگران است که مهم‌تر از این تصور، بلوغ فکری ما است.مدیری که فاقد بلوغ فکری است، با مدیری که فکر می‌کند مجبور است تصور عالم بودن را در ذهن دیگران ایجاد کند و فردی باشد که تمام جواب‌ها را در اختیار دارد، خیلی زود اعتبار خود را از دست می‌دهد و در نتیجه توانایی ریاست خود را نیز از بین می‌برد.مدیری که در پاسخ به سوالی که جواب آن را نمی‌داند و می‌گوید: تو سوال مهمی را مطرح کردی که ما باید جواب آن را بدانیم. ببین آیا می‌توانی جواب را از بین یکی از این منابع خاص پیدا کنی؟ و سپس کارمند را با راهنمایی و تشویق و تمجید به سر کار خود می فرستد، بلوغ فکری خود را نشان می‌دهد و از طرف دیگران احترام می‌بیند.

 

منبع: کتاب 13 اشتباه مهلک مدیران و طریقه اجتناب از آنها

برگرفته

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *