انقلاب صنعتی به مثابه یک فرآیند از توسعه همه سویه کشورهایی مثل انگلستان و آلمان، فرانسه و آمریکا، از کدام مراحل عبور کرده بود؟ چگونه شد که در اواخر قرن نوزدهم توسعه صنعتی در انگلستان زاد و رشد کرد؟ تحولات اقتصادی مرتبط با انقلاب صنعتی کدامند؟ ا.ج هوبزباوم، نویسنده کتاب «عصر انقلاب اروپا 1848-1789» در بخشی از این کتاب که در سال 1961 در آلمان منتشر و در 1374 توسط شرکت چاپ خواجه در ایران به فارسی منتشر شده است، سعی میکند به این پرسشها پاسخ دهد.
در 1848 تنها یک اقتصاد، آن هم بریتانیا، به طور موثر صنعتی شده بود و نتیجتا بر جهان مسلط شد. احتمالا در دهه 1840 ایالات متحده آمریکا و بخش مهمی از اروپای غربی و مرکزی از آستانه انقلاب صنعتی عبور کرده یا به آن قدم نهاده بودند. هماکنون به دلیل عقل حتمی بود که ایالات متحده آمریکا سرانجام – ریچارد کوبدن در نیمه دهه 1830 تصور میکرد در ظرف بیست سال – رقیب جدی بریتانیا تلقی میشد و در دهه 1840 آلمانها به پیشرفت سریع صنعتی هموطنانشان اشاره میکردند، اگرچه شاید این وضع در مورد هیچ کشور دیگری صدق نمیکرد، اما دورنما دستاورد نیست و در دهه 1840 تحولات صنعتی بالفعل در جهان غیرانگلیسی زبان هنوز ناچیز بود. مثلا در 1850 جمعا اندکی بیش از صد میل خط راهآهن در کل اسپانیا، پرتغال، اسکاندیناوی، سوئیس و تمام شبهجزیره بالکان و (به استثنای ایالات متحده آمریکا) کمتر از این در تمام قارههای غیراروپایی جمیعا وجود داشت. چنانچه بریتانیا و چند قطعه در جاهای دیگر را کنار بگذاریم، جهان اقتصادی و اجتماعی دهه 1840 را به آسانی میتوان طوری نشان داد که با جهان 1788 تفاوت چندانی نداشته باشد. اکثر سکنه جهان، در آن زمان مانند قبل از آن، دهقان بودند. در 1830 به هر حال، هنوز فقط یک شهر غربی بود که بیش از یک میلیون جمعیت داشت (لندن)، یکی که بیش از نیم میلیون (پاریس)- و اگر بریتانیا را کنار بگذاریم – فقط نوزده شهر اروپایی بیش از صدهزار سکنه داشتند.
این کندی تحول در جهان غیربریتانیایی به معنای آن بود که حرکات اقتصادیاش، تا پایان دوره مورد بررسی ما، همچنان با ضرب دیرینه برداشتهای خوب و بد محصول حرکت میکرد نه با ضرب جدید رونق و کسادی متناوب صنعتی. بحران 1857 احتمالا اولین بحرانی بود که هم جهانی بود هم ناشی از حوادثی غیر از مصایب زراعی. اتفاقا این واقعیت عواقب سیاسی بسیار پردامنه داشت. ضرب تحول در مناطق صنعتی و غیرصنعتی در فاصله 1780 و 1848 از هم جدا شد.
بحران اقتصادی که در 8-1846 در آن همه جاهای اروپا آتش درافکند، رکودی بیشتر کشاورزی به سبک قدیم بود. آن بحران از جهتی آخرین و شاید بدترین وقفه رژیم قدیم در امور اقتصادی بود، اما در بریتانیا که در آن بدترین وقفه دوره اولیه صنعتیگرایی در فاصله 1839 و 1842 به دلایل صرفا «جدید» رخ داد و در واقع با پایین رفتن نسبی قیمت غلات همزمان شد، چنین نبود. نقطه احتراق خود به خود اجتماعی در بریتانیا در اعتصاب عمومی برنامهریزی نشده منشوریان (معروف به «شورش شمع») که در تابستان 1842 روی داد، فرارسید. در 1848 یعنی زمانی که قاره اروپا به آن مرحله رسید، بریتانیا دچار نخستین رکود ادواری توسعه طولانی عهد ویکتوریا بود، چنانکه بلژیک، دیگر اقتصاد کم و بیش صنعتی اروپا نیز همین حال را داشت. انقلاب قارهای بدون حرکت مشابه در بریتانیا، چنانکه مارکس پیشبینی میکرد، محکوم به شکست بود. آنچه او پیشبینی نمیکرد آن بود که ناهمواری توسعه بریتانیایی و قارهای قیام تنها قاره را اجتنابناپذیر میساخت.
با وجود این آنچه در مورد دوره 1789 تا 1848 به حساب میآید، آن نیست که تحولات اقتصادی آن بر حسب معیارهای بعدی ناچیز بود، بلکه آن است که تحولات اساسی به وضوح روی میداد. نخستین این تحولات مربوط به جمعیت بود. جمعیت جهان- و به خصوص جمعیت جهان در مدار انقلاب دوگانه – آن «انفجار» بیسابقهای را آغاز کرده بود که در ظرف 150 سال و اندی اعداد آن را چندبرابر کرده است. نظر به اینکه قبل از قرن نوزدهم جز چند کشور چیزی که بتوان سرشماری خواند انجام نمیدادند و اینها عموما از قابلیت اطمینان به دور بود، به تحقیق نمیدانیم سرعت رشد جمعیت در آن دوره چگونه بود؛ اما مسلما در پیشرفتهترین نواحی اقتصادی بینظیر و بسیار عظیم بود (احتمالا به جز در کشورهای کمجمعیت مانند روسیه که فضاهای خالی و تا آنگاه کماستفاده شده را پر میکردند) جمعیت ایالات متحده (متورم از مهاجرت که به سبب فضاهای بیانتها و منابع قارهای تشویق میشد) از 1790 تا 1850 تقریبا شش برابر اضافه شده از چهارمیلیون به بیست و سه میلیون رسید. جمعیت بریتانیا و ایرلند در فاصله 1800 و 1850 تقریبا دو برابر، در فاصله 1750 و 1850 تقریبا سهبرابر شد جمعیت پروس (مرزهای 1846) از 1800 تا 1846 تقریبا دو برابر شد، همینطور جمعیت روسیه اروپایی (بدون فنلاند) جمعیت هر یک از کشورهای نروژ، دانمارک، سوئد، هلند و بخشهای وسیعی از ایتالیا در فاصله 1750 و 1850 تقریبا دوبرابر شد، ولی در دوره مورد بررسی ما به نرخهای کمتر چشمگیر افزایش یافت؛ جمعیت اسپانیا و پرتغال یک سوم اضافه شد.
نهضت راهآهن و پست
در 7 مقاله ارزشمند اِ.ج.هوبز باوم درباره فرآیند توسعه صنعتی در غرب پس از بررسی تاریخ اقتصاد این کشورها به دومین نهضت پدیدار شده در این منطقه که به رشد صنعت کمک کرد میرسد. او توضیح میدهد که چگونه انقلاب راهآهنسازی منجر به رشد حملونقل و پست شده. به گفته او، پس از آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان و بلژیک که در 1848 دارای خطوط راهآهن قابل توجه بودند، اتریش و اسپانیا نیز به این انقلاب پیوستند.
در مورد کشورهای غیراروپایی اطلاعات ما ناچیزتر است، اگرچه به نظر میرسد که جمعیت چین در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم به نرخ سریعتری افزایش یافته، تا اینکه دخالت اروپاییان و حرکت دورهای سنتی تاریخ سیاسی چین انقراض حکومت شکوفای سلسله مانچورا، که در این دوره در اوج اثربخشی خود بود، پدید آورد. در آمریکای لاتین احتمالا به نرخی نظیر اسپانیا افزایش یافت. نشانهای از انفجار جمعیت در بخشهای دیگر آسیا دیده نمیشود. جمعیت آفریقا احتمالا ثابت ماند. فقط بعضی فضاهای خالی که جمعیتشان از ساکنان سفیدپوست تشکیل میشد به نرخ واقعا فوقالعاده افزایش یافت، مانند استرالیا که در 1790 در واقع سکنه سفیدپوستی نداشت، ولی در 1851 نیم میلیون داشت.
این افزایش چشمگیر جمعیت طبعا اقتصاد را به شدت تحریک میکرد، اگرچه باید آن را معلول انقلاب اقتصادی تلقی کنیم نه علت نابجای آن؛ زیرا بدون آن رشد جمعیت بدین سرعت نمیتوانست بیش از مدت محدودی دوام بیابد. (در واقع، در ایرلند که انقلاب پیگیر اقتصادی با آن توام نگشت، دوام نیاورد.) جمعیت کار بیشتر، مهمتر از آن کار جوان بیشتر و مصرف بیشتر ایجاد میکرد. جهان یا دوره مورد بررسی ما جهانی بسیار جوانتر از هر دوره ماقبل بود: پر از کودکان و زوجهای جوان یا مردمانی در عنفوان حیات.
دومین تحول بزرگ در ارتباطات بود. درست است که راههای آهن در 1848، با اینکه هماکنون در بریتانیا، ایالاتمتحده آمریکا، بلژیک، فرانسه و آلمان اهمیت عملی قابل توجهی داشتند، فقط دوره طفولیتشان را میگذراندند، ولی حتی قبل از ارائه راهآهن پیشرفت ارتباطات، نسبت به سابق، نفسگیر بود. مثلا امپراتوری اتریش (به جز مجارستان) در فاصله 1830 و 1847 بیش از 30.000 میل جاده کشید و به این ترتیب طول بزرگراههایش را دو و یک سوم برابر کرد. بلژیک در فاصله 1830 و 1850 شبکه راههایش را تقریبا دوبرابر کرد و حتی اسپانیا بیشتر به خاطر اشغال فرانسویان، طول اندک بزرگراههایش را دو برابر ساخت. ایالاتمتحده، طبق معمول با سرمایهگذاریهای غولآساتر از هر کشور دیگر، شبکه راههای ارابهای- پستی خود را بیش از هشت برابر- از 21.000 میل در 1800 به 170.000 میل در 1850- کرد. در زمانی که بریتانیا شبکه آبراههای خود را میساخت، فرانسه 2.000 میل از آنها را بنا کرد (47-1800) و ایالات متحده آمریکا راههای آب مهمی مانند اری و چسالپیک و اوهایو را گشود. جمع ظرفیت کشتیهای جهان غرب در فاصله 1800 و اوایل دهه 1840 از دو برابر بیشتر شد و کشتیهای بخار هماکنون فرانسه و بریتانیا را به هم پیوسته (1822) و بالا و پایین دانوب را شلوغ کرده بودند. در 1840 حدود 370.000 تن بار با کشتی بخار حمل شده بود و در مقابل نه میلیون تن با کشتی بادبانی، اگرچه در واقع این میتوانست معرف یک ششم ظرفیت حمل باشد. در اینجا باز آمریکاییان بقیه جهان را کنار زده، حتی از بریتانیا از جهت داشتن بزرگترین ناوگان تجاری سبقت گرفتند.
همچنین نباید پیشرفت محض در سرعت و ظرفیت حمل بار را که به این ترتیب حاصل آمد، دست کم بگیریم. تردید نیست خدمات کجاوهای که تزار کل روسها را ظرف چهار روز از سنپطرزبورگ به برلین میبرد (1834) در دسترس انسانهای حقیرتر نبود؛ ولی پست سریع جدید (کپی شده از پست فرانسه و انگلیس) که از 1824 به بعد به جای دو روز و نیم در مدت پانزده ساعت از برلین به ماکدبورگ میرفت، بود. راهآهن و اختراع درخشان رولاندهیل جهت استانداردکردن کرایه مواد پستی در 1839 (که در 1841 با اختراع تمبر چسباندنی کامل گشت) پستها را چند برابر ساخت؛ ولی حتی قبل از هر دوی اینها و در کشورهایی با پیشرفت کمتر از بریتانیا، پست به سرعت زیاد شد. در فاصله 1830 و 1840 تعداد نامههای ارسالی سالانه در فرانسه از 64 میلیون به 94 میلیون افزایش یافت. کشتیهای بادبانی نه فقط سریعتر و مطمئنتر بودند، به طور متوسط بزرگتر هم بودند.
این پیشرفتها از نظر فنی، بیتردید، بهسان راهآهن عمیقا نشاطانگیز نبودند، اگرچه پلهای دلربایی که به تازگی روی رودخانهها خمیده بودند، آبراهها و لنگرگاههای بزرگ مصنوعی، کشتیهای باشکوه تندرو که بادبانهای تمام برافراشته بودند همچو قو میخرامیدند، دلیجانهای پستی مجلل جدید بعضی از زیباترین محصولات طراحی صنعتی بودند و هستند، ولی در مقام وسایل تسهیل مسافرت و حملونقل، پیوند دادن شهر و روستا، مناطق غنی و فقیر آنها تاثیر تحسینانگیز داشتند. رشد جمعیت دین بسیار به آنها داشت؛ زیرا آنچه در ایام قبل از صنعتی آن را عقب نگاه میداشت مرگ و میر معمولا زیاد افراد نبود، بلکه بلایای دورهای- اغلب بسیار محلی شده- قحطی و کمغذایی بود، اگر قحطی در این دوره (به استثنای سالهای بدی همگانی محصول مانند 7-1816 و 8-1846) در جهان غرب کمتر خطرآفرین شد، در درجه اول به سبب این گونه پیشرفتها در حملونقل و نیز بدیهی است در اثر بهبود کفایت دولت و حکومت بود.
رشد ماشینهای بخار چشمگیر بود
ا.ج. هوبز نویسنده کتاب «به سوی دنیای صنعتی» در بخش دیگری از بررسی خود از نهضت راهآهن و پست، به مساله رشد سریع صنعت و ماشین بخار در میان کشورهای اروپایی و آمریکا و همچنین رشد مهاجرت روستاییان به شهرهای بزرگ نیز میپردازد که در شماره امروز تقدیم خوانندگان محترم میشود.
سومین تحول بزرگ، بالطبع، حجم زیاد تجارت و مهاجرت بود، ولی بیتردید نه در همه جا. مثلا هیچ نشانهای وجود ندارد که دهقانان کالابریا و آپولی آمادگی مهاجرت پیدا کرده بودند، همچنین مقدار کالاهایی که سالانه به بازار بزرگ مکاره نیژنی نو گورود آورده میشد، هیچ افزایش چشمگیری نیافته بود، ولی چنانچه کل جهان انقلاب دوگانه را در نظر بگیریم، حرکت افراد و کالاها هماکنون شتاب کوهریز به خود گرفته بود. در فاصله 1816 و 1850 چیزی حدود پنج میلیون اروپایی ممالک موطن خویش را ترک کردند (تقریبا چهار پنجمشان به عزم کشورهای آمریکایی) و در داخل کشورها جریان مهاجرت داخلی بسیار وسیعتر بود. در فاصله 1780 و 1840 کل تجارت بینالمللی جهان غرب بیش از سه برابر شد؛ در فاصله 1780 و 1850 بیش از چهار برابر شد. بر حسب معیارهای بعدی این بدون تردید بسیار اندک بود؛ ولی بنا بر معیارهای قبل از آن- که به هر صورت مردمان آن زمان عصر خود را با آن مقایسه میکردند- به آشفتهترین خوابها هم نمیآمد.
به عبارت صحیحتر، پس از تقریبا 1830- نقطه عطفی که مورخ دوره مورد بررسی ما در هر زمینه خاصی که کار کند نمیتواند ندیده بگیرد- ضریب تحول اجتماعی و اقتصادی آشکارا و سریع بالا رفت. خارج از بریتانیا در دوره انقلاب فرانسه و جنگهای آن پیشرفت فوری نسبتا کمی حاصل شد، مگر در ایالاتمتحده آمریکا که پس از جنگ استقلال خودش به جلو جهیده، تا 1810 سطح اراضی زراعیاش را دو برابر، کشتیرانی را هفت برابر ساخت و به طور کلی ظرفیتهای آیندهاش را به اثبات رساند. (نه فقط ماشین پنبه پاککنی، بلکه کشتی بخار، پیدایش اولیه تولید به شیوه خط زنجیر- کارخانه آرد اولیور ایوانز روی تسمه نقاله- ترقیات این دوره آمریکا است) پایههای بسیاری از صنایع بعدی، به خصوص صنایع سنگین، در اروپای ناپلئونی نهاده شد، ولی چیزی از آن تا پایان جنگها، که همه جا را به بحران گرفتار ساخت، دوام نیاورد. بهطور کلی دوره 1815 تا 1830 یک دوره پسرفت، یا در بهترین صورت بهبودی آرام بود. کشورها امور مالی خود را- عموما با اقدامات ضدتورمی- سروسامان دادند (روسها آخرین کسانی بودند که در 1841 چنین کردند). صنایع در زیر ضربات بحران و رقابت خارجی تاب مقاومت نمیآوردند؛ صنعت نساجی آمریکا به شدت آسیب دید. توسعه شهری کند بود: تا 1828 جمعیت روستایی فرانسه به سرعت جمعیت شهرهایش رشد مییافت. کشاورزی به ضعف گرایید، به خصوص در آلمان. هیچ ناظر رشد اقتصادی این دوره، حتی خارج از اقتصاد بریتانیا که توسعه مهیبی داشت، گرایشی به بدبینی نداشت؛ ولی اندک بودند آنهایی که بگویند هیچ کشوری به جز بریتانیا و شاید ایالات متحده آمریکا در آستانه انقلاب صنعتی فوری قرار داشت. به یک شاخص بدیهی صنعت جدید توجه کنید: صرفنظر از بریتانیا، ایالات متحده و فرانسه تعداد ماشینهای بخار و مقدار نیروی بخار در بقیه نقاط جهان در دهه 1820 به حدی کم بود که توجه آمارگیران را جلب نمیکرد.
بعد از 1830 (یا در آن حدود) وضع به سرعت و به شدت عوض شد؛ به حدی که در 1840 مسائل اجتماعی خاص نظام صنعتی- پرولتاریای جدید، ترسهای ناشی از توسعه خطرناک شهری- مسائل عادی بحث جدی در اروپای غربی و کابوس سیاستمداران و مدیران اجرایی امور بود. تعداد موتورهای بخار بلژیک در فاصله 1830 و 1838 دوبرابر و اسب بخار تقریبا سه برابر شده از 354 (با 11.000 اسب بخار) به 712 (با 30.000 اسب بخار) رسید. در 1850 آن کشور کوچک، ولی هماکنون به شدت زیاد صنعتی شده، در حدود 2.300 ماشین به قوه 66.000 اسب بخار، و تقریبا 6 میلیون تن تولید زغالسنگ داشت (نزدیک به سه برابر 1830). در 1830 هیچ شرکت سهامی تضامنی در استخراج معادن بلژیک وجود نداشت، در 1841 تقریبا نصف زغالسنگ توسط اینگونه شرکتها تولید میشد.
نقل ارقام مشابه برای فرانسه، برای ممالک آلمان، اتریش یا هر کشور و ناحیه دیگری که شالوده صنعت جدیدش در این بیست سال نهاده شد، اطناب ممل خواهد بود: برای نمونه، صنایع کروپ آلمان نخستین ماشین بخارش را در 1835 نصب کرد، نخستین نقبهای معادن وسیع زغالسنگ روهر در 1837 حفر شد، و نخستین کوره زغالسنگی مرکز عظیم فولاد چک در ویتکوویچ در 1836 تاسیس شد و نخستین کارخانه نورد فالک در لومباردی در 40-1839. اطناب بیشتر ممل از این نظر که- به استثنای بلژیک و شاید فرانسه- دوران توسعه واقعا زیاد صنعتی تا بعد از 1848 پیش نیامد.
48-1830 نشان تولد نواحی صنعتی، مراکز و موسسات معروف صنعتی را که نامشان از آن زمان تا امروز بر سر زبانهاست، برخورد دارد؛ ولی در این دوره آنها حتی به دوران رشد هم نرسیدند، چه رسد به بلوغ.
رشد صنایع گوناگون در غرب
انقلاب راهآهنسازی در اروپا و آمریکا پیامدهای بزرگی بر توسعه صنعت داشت. حمل و نقل سریع کالاهای صنعتی به ویژه باعث رشد صنعت فولاد نساجی شد. ا.ج. هوبزباوم، نویسنده کتاب عصر انقلاب، در ادامه نوشتهاش درباره خیز انقلاب صنعتی در اروپا، این موضوع را تشریح کرده و مینویسد صنعت در این دوران همانند جزیرههای جدا از هم عمل میکردند…
اکنون که به دهه 1830 باز مینگریم میدانیم آن جو هیجانزده تجربه فنی، اقدام ناخرسندانه و ابتکاری چه معنا داشته است. یک معنایش گشایش غرب میانه آمریکا بود؛ ولی نخستین ماشین درو مکانیکی سیروس مک کورمیک (1834) و نخستین 78 بار گندمی که در 1838 از شیکاگو به سمت شرق روانه شد فقط به این سبب در تاریخ جا گرفته است که به وقایع بعد از 1850 منتهی شد. در 1846 کارخانهای که توکل میکرد یکصد ماشین درو بسازد هنوز میبایست به جراتش آفرین گفته میشد: «یافتن کسانی که تهور یا جسارت و تحرک کافی برای بهعهده گرفتن اقدام خطرناک ساختن ماشین درو را داشته باشند واقعا دشوار بود و همانقدر هم دشوار بود که مزرعهداران را به استفاده از فرصت بریدن غلهشان با آنها، یا انداختن نگاهی مساعد به چنین ابدعات، وادارسازند.» معنایش بنای راههای آهن و صنایع سنگین اروپا بهطور نظام یافته و درضمن، انقلابی در فنون سرمایهگذاری بود؛ ولی چنانچه برادران پرایر بعد از 1851 ماجراجویان بزرگ تامین سرمایههای صنعتی نشده بودند، ما به طرح «یک دفتر اقراض و اقتراض برای آنکه صنعت به وساطت و ضمانت غنیترین بانکهای عامل از همه سرمایهداران به آسانترین شرایط وام بگیرد» که آنها بیهوده در 1830 به دولت جدید فرانسه تسلیم کردند، توجه چندانی نمیکردیم.
چنانکه قبلا در مورد بریتانیا دیدیم، کالاهای مصرفی- عموما منسوجات، ولی گاهی هم مواد غذایی- این انفجارهای صنعتیسازی را هدایت میکرد؛ ولی کالاهای سرمایهای- آهن، فولاد، زغالسنگ و غیره- هماکنون از زمان نخستین انقلاب صنعتی بریتانیا مهمتر بود: در 1846حدود 17 درصد کارگران صنعتی بلژیک در صنایع کالاهای سرمایهای مشغول بودند، در حالی که این نسبت برای بریتانیا 8 تا 9 درصد بود، در 1850 سه چهارم کل اسب بخار صنعتی بلژیک در استخراج معادن و ذوبفلزات صرف میشد، مانند بریتانیا، در بلژیک نیز موسسه عادی صنعتی نوین – کارخانه، کارگاه ذوبفلز یا معدن- نسبتا کوچک بود و اطراف آن را عده زیادی کارگران غیرماهر ارزان محلی پر کرده بودند که از نظر فنی دستخوش انقلاب نشده و به طور خانگی، واگذاری یا به صورت مقاطعههای ثانوی کار میکردند و بر حسب نیازهای کارخانهها و بازار زیاد شده و سرانجام با ترقیات بیشتر آن دو نابود میشدند. در بلژیک (1846) تعداد متوسط کارگران یک موسسه کارخانجات پشم و کتان و پنبه فقط 30، 35 و 43 نفر بود، در سوئد (1838) میانگین کارگران کارخانجات نساجی فقط 6 تا 7 نفر. از سوی دیگر نشانههایی از تمرکز شدیدتر از تمرکز در بریتانیا دیده میشود که واقعا هم میبایست در جاهایی انتظار داشت که صنعت بعدها، گاهی به عنوان منطقه محصور در محیطهای کشاورزی، با استفاده از تجربه پیشگامان گذشته، براساس تکنولوژی بسیار پیشرفتهتر، اغلب برخوردار از حمایت بسیار عظیمتر طرحریزی شده دولتها، رشد یافت. در بوهم (1841) سه چهارم کل ریسندگان پنبه در استخدام کارخانههایی بودند که هر یک بیش از 100 کارگر داشتند و تقریبا نیمی از آنان در پانزده کارخانه که هر یک بیش از 200 کارگر داشتند. (از سوی دیگر تا دهه 1850 عملا تمام کارهای بافندگی با دستگاههای دستی انجام میگرفت). این وضع بالطبع در مورد صنایع سنگین که تازه پدید میآمد حتی بیشتر صدق میکرد: کارخانه عادی ریختهگری در بلژیک (1838) 80 کارگر داشت، معدن عادی زغالسنگ بلژیک (1846) چیزی حدود 150 نفر؛ البته غولهایی صنعتی، مانند صنایع کوکریل در سیراین، بودند که 2000 کارگر داشتند.بدین ترتیب چشمانداز صنعت بیشتر شبیه یک سلسله دریاچه بود که در آنها جزیرههای فراوان وجود داشت. چنانچه کشور را به طور کلی دریاچه بگیریم، جزیرهها به سان شهرها، مجتمعهای روستایی (از قبیل شبکههای روستاهای تولیدکننده مصنوعات دستی که در کوهستانهای بوهم و مرکز آلمان بسیار فراوان بود) یا نواحی صنعتی درمیآید؛ از جمله شهرکهای نساجی مانند مولهاوس، لیل یا ژوئن در فرانسه، البرفلد- بارمن (موطن خانواده متدین فردریک انگلس که ارباب پنبه بودند) یا کرفلد در پروس، جنوب بلژیک یا ساکسونی. چنانچه توده وسیع صنعتکاران مستقل، کشاورزانی که کالا برای فروش در فصل زمستان فراهم میکردند و کارگران محلی یا قراردادی را مانند دریا بگیریم کارخانهها، معادن و ریختهگریهای بزرگ و کوچک جای جزیرهها را میگیرد. قسمت عمده چشمانداز را هنوز آب بسیار یا – اگر استعاره را اندکی به واقعیت نزدیکتر سازیم- نیزارهای کوچک یا تولید مستقل که پیرامون مراکز صنعتی و تجاری تشکیل میشد، فراگرفته بود. صنایع خانگی یا انواع دیگری که قبلا به عنوان زائدههای فئودالیسم تاسیس شده بود، نیز وجود داشت. اکثر اینها – از جمله صنایع کتان سیلزی – به حال انحطاط سریع و غمانگیز افتاده بود. شهرهای بزرگ هنوز ابدا صنعتی نشده بود، اگرچه جمع کثیری کارگر و صنعتگر برای رفع نیازهای مصرف، حمل و نقل و خدمات عمومی در آنها میزیستند. از شهرهای جهان که جمعیتشان بالای 100.000 بود، صرفنظر از لیون، فقط شهرهای بریتانیا و آمریکا مراکز به وضوح صنعتی داشتند: مثلا میلان، در 1841 فقط دو ماشین بخار کوچک داشت. در واقع مرکز صنعتی نمونه – چه در بریتانیا چه در سرزمین اصلی اروپا – شهرستانی کوچک یا متوسط یا مجتمعی دهستانی بود.
توسعه بریتانیایی و قانونهای ضروری
شکل و ماهیت توسعه صنعتی در ایالاتمتحده آمریکا بهرغم تفاوتهایی که با انگلیس داشت؛ اما در ذاتش توسعه بریتانیایی بود.توسعه بریتانیایی علاوهبر آمریکا بر آلمان، هلند و … نیز موثر بود.توسعه تکنولوژی به مثابه عامل توسعه صنعتی از سوی دیگر نیازمند قانونهای کسبوکار تازه بود که این نیز با شتاب انجام میشد.
از یک لحاظ مهم توسعه صنعتی سرزمین اصلی قاره اروپا – و تا حدودی هم آمریکا – با بریتانیا فرق داشت. پیششرایط برای رشد خودجوش آن با اقدام خصوصی بسیار کمتر مطلوب بود. چنانکه دیدهایم در بریتانیا، پس از حدود 200 سال آمادهسازی آرام، هیچگونه کمبود واقعی عوامل تولید و هیچ مانعی واقعا فلجکننده بنیادی در راه رشد کامل سرمایهداری وجود نداشت. در جاهای دیگر اینطور نبود. مثلا در آلمان سرمایه به طور مشخص کم بود؛ چنانکه پستی سطح زندگی در بین طبقات متوسط آلمانی (هرچند که به طرزی زیبا با سادگی فریبنده به تزئینات داخلی بیدرمیر منتقل شده است) نشانگر آن است. اغلب فراموش میشود که گوته، که خانهاش در وایمار نسبتا با بیش – اما نه چندان بیش- از سطح رفاه بانکداران میانه حال فرقه کلپهام بریتانیا مطابقت میکرد، به معیارهای زمان در آلمان مرد واقعا بسیار ثروتمندی بود. در دهه 1820 بانوان درباری و حتی شاهدختها در برلن در سراسر سال لباس ساده پرکال میپوشیدند؛ چنانچه لباسی ابریشمی به دست میآوردند، آن را برای موارد خاص کنار میگذاشتند. نظام سنتی صنفی استادکار و کارگر ماهر و تازهکار، هنوز در سر راه اقدام تجاری، جابهجایی کارگران ماهر و در واقع هر تحول اقتصادی قرار داشت: تکلیف صنعتکاران به عضو بودن در یک صنف در 1811 در پروس لغو شد، اما خود اصناف که اعضایشان از نظر سیاسی با قوانین شهرداری آن دوره تقویت هم میشدند، برجا ماند. تولید صنفی تا دهههای 1830 و 1840 تقریبا دست نخورده ماند. در جاهای دیگر آزادی شغل میبایست تا دهه 1850 منتظر بماند.
کثرت حکومتهای کوچک که هر یک اختیارات و منافع شخصی خاص داشتند، هنوز مانع رشد منطقی بود. صرف ایجاد یک اتحادیه عمومی گمرکات (با کنار گذاشتن اتریش) که پروس به نفع شخصی خود و با فشار موقعیت استراتژیکیاش در فاصله 1818 و 1834 به انجام آن موفق شد، پیروزی بزرگی بود. هر دولتی، سوداگر و پدرسالار، مقررات و نظارتهای اداری خود را درباره این موضوع حقیر فروشست؛ که به سود ثبات اجتماعی بود، اما مقدم خصوصی را معذب میساخت. حکومت پروس کیفیت و قیمت مناسب تولیدات صنایع دستی، فعالیتهای صنعت کتانبافی محلی سیلزی و اعمال معدنداران ساحل راست راین را در اختیار داشت. اجازه دولت قبل از اینکه کسی بتواند معدنی را بگشاید لازم بود و بعد از اینکه کارش را شروع میکرد امکان داشت آن را پس بگیرند.
واضح است که در تحت چنین شرایطی (که نظیر آن را میشد در ممالک متعدد دیگر مشاهده کرد)،توسعه صنعتی به طریقی بریتانیایی عمل میکرد. چنان که در سراسر قاره دولت بسیار بیشتر بر آن دست انداخت، نه فقط برای اینکه از قبل به آن عادت داشت، بلکه به این سبب که مجبور بود. ویلیام اول، پادشاه هلند متحد، در 1822 شرکت کل مساعدت به صنعت ملی ممالک سفلی را بنیان نهاد، زمین دولتی در اختیارش قرار داد، اشتراک 40 واندی درصد سهام آن را پذیرفت و 5 درصد دیگر از سهام آن را برای تمام مشترکان دیگر تضمین کرد. دولت پروس به اداره بخش عظیمی از معادن کشور ادامه داد. نقشه شبکههای جدید راهآهن را بدون استثنا دولتها میکشیدند و اگر عملا آنها را نمیساختند، با اعطای امتیازات مطلوب و تضمین سرمایهگذاری آن را تشویق میکردند. در واقع، تا امروز بریتانیا تنها کشوری است که شبکه راهآهنش تماما با اقدام خصوصی توکلکنندگان و سودسازان، بدون تشویق پاداشها و تضمینهایی که به سرمایهگذاران و مقدمان تعلق میگیرد، بنا شده است. قدیمیترین و خوشطرحترین این شبکهها متعلق به بلژیک بود که در اوایل دهه 1830 بنای آن آغاز گشت تا این کشور تازه استقلال یافته را از شبکه ارتباطی (عمدتا آبی) متمرکز در هلند جدا سازد. دشواریهای سیاسی و بیمیلی طبقه کلان بورژوای محافظهکار به تعویض سرمایهگذاریهای امن با سرمایهگذاریهای سودجویانه بنای منظم شبکه راهآهن فرانسه را که در 1833 به تصویب مجلس رسیده بود به تعویق انداخت.
به دلایل مشابه اقدام در قاره اصلی اروپا بسیار بیش از انگلیس به تجدید متناسب قوانین کسب و کار، بازرگانی و بانکی و دستگاه مالی بستگی داشت. انقلاب فرانسه در واقع هر دو را به دست داد؛ قوانین حقوقی ناپلئون، با تاکید بر آزادی قرارداد با تضمین قانونی، با شناسایی بروات و اوراق تجاری و ترتیباتی که در مورد اقدام به شرکت تضامنی داد (از قبیل شرکت بینام و شرکت مضاربهای که در سراسر اروپا به جز بریتانیا و اسکاندیناوی اقتباس شد) در جهان به این دلیل نمونه کلی شد. به علاوه، تمهیدات مربوط به تامین مالی صنعت که از مغز بارور آن سن- سیمونهای جوان انقلابی، یعنی برادران پرایر، فوران کرد، در خارج مورد استقبال قرار گرفت. آنها برای بزرگترین پیروزیشان میبایست تا عهد رونق جهانی دهه 1850 منتظر بمانند؛ ولی هماکنون در دهه 1830 سوسیته ژنرال بلژیک بانکداری سرمایهگذاری از نوع مورد نظر پرایر را به کار گرفته و مقامات مالی هلند (با اینکه توده کسبه هنوز به حرفشان گوش نمیدادند) اندیشههای سنسیمونی را به کار میبستند.
فرانسه راهش را جدا میکند
رشد زیربناهای فنی برای رشد اقتصادی در غرب به سرعت پیش میرفت و همراه با آن باید نهادهای نرمافزاری و اندیشهای پدیدار میشدند. در حالی که اکثریت کشورهای غربی مثل انگلستان، آلمان، فرانسه و آمریکا از امکانات فنی برای توسعه صنعتی استفاده میکردند، اما ماهیت توسعهای آنها متفاوت بود. پاریس راه خود را میرفت و آلمان به آرمانهای خود وفادار بود و … شرح این اختلافها را ا.ج.هوبر.باوم در کتاب انقلاب اروپا شرح داده است که میخوانید.
هدف اصلی این اندیشهها آن بود که از طریق بانکها یا شرکتهای معظم سرمایهگذاری انواع منابع سرمایهای داخلی را که به خودی خود به توسعه صنعتی هدایت نمیشدند و صاحبان آنها اگر هم میخواستند نمیدانستند آنها را در کجا سرمایهگذاری کنند، بسیج نمایند. بعد از 1850 این اندیشهها پدیده خاص قارهای (به ویژه آلمانی)، یعنی بانک بزرگ را ایجاد کرد که نقش سرمایهگذار را به همان اندازه نقش بانکدار ایفا کرده و به واسطه آن بر صنعت تسلط یافت و تمرکز اولیه آن را آسان ساخت. لکن، توسعه اقتصادی این دوره یک تناقض غولآسا در بردارد و آن فرانسه است.قاعدتا هیچ کشوری نمیبایست سریعتر از آن رشد کرده باشد. آن کشور، چنانکه دیدهایم، بنیادهای آرمانی مناسب برای توسعه سرمایهداری داشت. قدرت ابداع و ابتکار متصدیانش در اروپا بینظیر بود. فرانسویان فروشگاه بزرگ، آگهی تبلیغاتی و تحتهدایت علوم برتر فرانسه، همه نوع نوآوری و دستاورد علمی – عکاسی (با داگر و نیسفور نیپس)، طرز تهیه کربنات دو سود لوبلان، سفیدکننده کلره برتوله، آبکاری و گالوانیزاسیون را اختراع کرده یا برای نخستینبار توسعه دادهاند. دستاندرکاران فرانسوی امور مالی مبتکرترین افراد صنف خود در جهان بودند. آن کشور ذخایر سرمایهای کلانی داشت که به کمک مهارت فنیاش به سراسر قاره – و حتی بعد از 1850 همراه با چیزهایی مانند شرکت کل مسافربری لندن، به بریتانیا – صادر میکرد. در 1847 حدود دو میلیارد و 250 میلیون فرانک به خارج رفته بود – مبلغی در مقام دوم فقط بعد از بریتانیا و به طور نجومی بیش از سرمایهگذاری خارجی هر کس دیگر. پاریس از مراکز مالی بینالمللی به فاصله فقط اندکی بعد از لندن بود؛ در واقع در زمانهای بحرانی از قبیل 1847، قویتر از لندن میشد. اقدام فرانسویان در دهه 1840 شرکتهای گاز اروپا – در فلورانس، ونیز، پادوا، ورونا – را بنا نهاد و معاهداتی برای بنای آن در سراسر اسپانیا، الجزایر، قاهره و اسکندریه تحصیل کرد. اقدام فرانسوی همچنین بر آن بود که عنقریب هزینههای راههای آهن اروپایی (به جز راههای آهن آلمان و اسکاندیناوی) را تامین کند.با وجود این در واقع توسعه اقتصادی فرانسه اساسا به طور مشخص کندتر از توسعه اقتصادی سایر کشورها بود. جمعیتش آرامآرام زیاد میشد، ولی جهش نمیکرد.شهرهایش (به استثنای پاریس) کم توسعه مییافت؛ در واقع در اوایل دهه 1830 بعضی به نقصان میگراییدند. قدرت صنعتیاش در اواخر دهه 1840 بیتردید عظیمتر از همه کشورهای دیگر قاهره اصلی اروپا بود – فقط به اندازه مجموع کشورهای دیگر قارهای کشتی بخار داشت – ولی زمینه را در مقابل بریتانیا نسبتا از دست داده بود و عنقریب در مقابل آلمان نیز از دست میداد. در واقع، فرانسه بهرغم شروع عالی و فوریاش، هرگز قدرتی صنعتی قابلقیاس با بریتانیا، آلمان و ایالاتمتحده آمریکا نشد.بیان این تناقض، چنانکه دیدهایم، در خود انقلاب فرانسه نهفته است که بسیاری از آنچه را که با دست مجلس موسسان اعطا کرده بود با دست روبسپیر پس گرفت. بخش سرمایهداری اقتصاد فرانسه روبنایی بود که بر پایه بیحرکت طبقات دهقان و خرده بورژوا استوار گشته بود. فقط زحمتکشان بیزمین آزاد به تدریج روانه شهرها میشدند، کالاهای یکنواخت ارزان که در جاهای دیگر صنعتگر پیشرو را به ثروت رسانید، بازار به حد کافی خوب و رو به توسعهای نداشت. سرمایه پسانداز میشد، ولی چرا میبایست در صنعت داخلی به کارش انداخت؟ مقام فهمیده فرانسوی کالاهای تجملی میساخت، نه کالاهای عامالمصرف؛ ثروتمند عاقل به اعتلای صنایع خارجی همت میگماشت نه داخلی. اقدام خصوصی و رشد اقتصادی فقط هنگامی دوشادوش یکدیگر پیش میروند که دومی برای اولی سودهای کلانتر از سایر انواع کسبوکار به بار آورد. در فرانسه چنین نشد، اگرچه از طریق فرانسه رشد اقتصادی ممالک دیگر بارور شد.
در دورترین نقطه مقابل فرانسه، ایالاتمتحده آمریکا قرار داشت. آن کشور به کمبود سرمایه دچار بود، ولی حاضر بود آن را به هر مبلغ وارد کند و بریتانیا آماده صدور آن بود. به کمبود حاد نیروی انسانی هم دچار بود، ولی جزایر بریتانیا و آلمان جمعیت زائد خود را پس از قحطی بزرگ نیمه دهه چهل، میلیونمیلیون به آن صادر کردند. ولی حتی اینها – کارگران نخریسی لانکاشایر، معدنچیان و آهنکاران ویلز – را میشد وارد کرد و مهارت فطری خاص آمریکایی در اختراع ماشینآلات کمکننده و مهمتر از آن سبککننده، کار هماکنون به طور کامل به جریان افتاده بود.
ایالاتمتحده برای گشودن اراضی و منابع ظاهرا بیپایانش فقط به اسکان و حملونقل احتیاج داشت. صرف جریان توسعه داخلی کافی بود که اقتصادش را در رشد تقریبا نامحدود نگاهدارد، هر چند که مهاجرنشینان، دولتها، مبلغان و بازرگانان آمریکایی هماکنون کار خود را در روی خشکی تا اقیانوس آرام توسعه داده و تجارتشان را – با حمایت فعالترین و از نظر بزرگی دومین ناوگان تجاری جهان – به آن سوی اقیانوسها از زنگبار تا هوایی گسترانیده بودند. اقیانوس آرام و دریای کارائیب هماکنون صحنههای امپراتوری آمریکا انتخاب شده بود.
آمریکا در راه اول شدن
در میان انواع کتابهایی که درباره انقلاب صنعتی انگلستان و اروپا نوشته شده است، کتاب «انقلاب اروپا» نوشته ا. ج. هوبزباوم جای خاصی دارد. این کتاب که همه امور اروپا را از 1789 تا 1848 در برمیگیرد، تحلیل واقعبینانهای از دلایل و زمینههای انقلاب صنعتی و پیامدهای آن را توضیح میدهد. در این بخش از نوشته وی به رشد سریع اقتصاد آمریکا به عنوان یکی از پیامدهای انقلاب صنعتی اشاره میشود.
هر نهاد جمهوری جدید تکاثر، ابتکار عمل و اقدام خصوصی را تشویق میکرد.
جمعیت جدید انبوهی، در شهرهای حاشیه دریا و ایالتهای تازه اشغال شده درونی اسکان گزیده، کالاها و جهاز خانگی و زراعی مشابه میطلبید و بازار آرمانی همگونی فراهم میکرد. پاداشهای اختراع و اقدام، فراوان بود و مخترعان کشتی بخار (13-1807)، میخ تهپهن (1807)، ماشین پیچتراش (1809)، دندان مصنوعی (1822)، سیم عایقبندی شده (31-1827)، تپانچه (1835)، فکر ماشین تحریر و چرخخیاطی (6-1834) و ماشین چاپ رتاری (1846) و تعداد زیادی قطعات ماشینآلات کشاورزی، به دنبال آنها بودند. هیچ اقتصادی سریعتر از اقتصاد آمریکا در این دوره توسعه نیافت، حتی با اینکه سرعت واقعا سرسامآور آن تنها بعد از 1860 وقوع مییافت.
فقط یک مانع بزرگ در راه تبدیل ایالاتمتحده آمریکا به قدرت اقتصادی جهانی که عنقریب به آن نائل میآمد قرار داشت و آن منازعه بین شمال صنعتی و زراعی و جنوب نیمه استعماری بود، زیرا در حالی که شمال در مقام یک اقتصاد مستقل، از سرمایه، کار و مهارتهای اروپا – و به خصوص بریتانیا – استفاده میکرد، جنوب (که چیزی از این منابع وارد نمیکرد) یک وابسته نمونه اقتصاد بریتانیا بود. همان موفقیتش در تامین تقریبا تمام پنبهای که کارخانجات پررونق لانکاشایر لازم داشتند ضامن دوام وابستگی آن بود، نظیر آنچه استرالیا عنقریب در مورد توسعه پشم گرفتار آن میگشت و آرژانتین در مورد گوشت. جنوب طرفدار تجارت آزاد بود که آن را قادر میساخت به بریتانیا بفروشد و در عوض کالاهای ارزان بریتانیایی بخرد؛ شمال، تقریبا از همان آغاز (1816)، از صنعتگر وطنی در مقابل هر خارجی – یعنی بریتانیایی – که در آن زمان کالاهایش را زیر قیمت وی میفروخت، قویا حمایت میکرد. شمال و جنوب بر سر اراضی غرب – یکی برای کشتزارهای بردهای و سکنه خودکفای عقبمانده و خانهبهدوش تپهها، دیگری برای ماشینهای درو مکانیکی و کشتارگاههای دستهجمعی – رقابت داشتند و تا عهد راهآهن سراسری قاره جنوب که دلتای میسیسیپی یعنی جایی که غرب میانه از آن به خارج راه مییافت را در اختیار داشت، ورقهای اقتصادی نیرومندی در دستش بود تا جنگ داخلی 5-1861- که در واقع متحدسازی آمریکا به وسیله و تحت سرمایهداری شمال بود – آینده اقتصاد آمریکا فیصله نیافت.
دیگر غول آینده اقتصادی جهانی، روسیه، هنوز از لحاظ اقتصادی قابلتوجه نبود، هر چند که ناظران پیشبین هماکنون بر این عقیده بودند که منابع، جمعیت و اندازه وسیع آن باید دیر یا زود به خود آیند. معادن و صناعاتی که توسط تزارهای قرن هجدهم ایجاد شده بود و در آنها اربابان یا بازرگانان فئودال به عنوان کارفرما و سرفها به عنوان کارگر، بودند تدریجا در حال انحطاط بود. صنایع نوین – کارهای خانگی و نساجی به مقیاس کم – فقط در دهه 1860 توسعه واقعا قابلتوجهی را آغاز کرد. حتی صدور غله به غرب از کمربند زمین سیاه حاصلخیز اوکراین ترقی ناچیزی حاصل کرد. لهستان روسیه نسبتا پیشرفتهتر بود، ولی مانند بقیه اروپای شرقی، از اسکاندیناوی در شمال تا شبهجزیره بالکان در جنوب، عصر تحول عظیم اقتصادی هنوز فرا نرسیده بود. همچنین بود در جنوب ایتالیا و اسپانیا، به جز قطعات کوچک کاتالونیه و روستاهای با شک و حتی در شمال ایتالیا که تحولات اقتصادی بسیار عظیمتر بود، باز هم تحول در کشاورزی (که پیوسته، در این منطقه، زیرآب بزرگی برای سرمایهگذاریهای کلان و اقدام تجاری بوده است) و تجارت و کشتیرانی بسیار آشکارتر از تحول در صنایع بوده، ولی رشد اینها در سراسر جنوب اروپا به سبب کمبود حاد چیزی که در آن زمان هنوز تنها منبع مهم قدرت صنعتی محسوب میشد، یعنی زغالسنگ، با اشکال مواجه بود.به این ترتیب یک بخش جهان به سمت قدرت صنعتی تاخت؛ بخش دیگر واپس ماند، اما این دو پدیده به یکدیگر بیارتباط نیستند. رکود، کسادی یا حتی سیر قهقرایی اقتصاد حاصل پیشرفت اقتصادی بود، زیرا چگونه اقتصادهای بالنسبه عقب مانده میتوانستند در مقابل نیرو – یا در موارد خاص جاذبه- ی مراکز نوین ثروت، صنعت و تجارت مقاومت نمایند؟ انگلیسها و بعضی نواحی دیگر اروپا به وضوح کالاهای خود را زیر قیمت سایر رقیبان میفروختند. کارگاه جهان بودن برازنده آنها بود. هیچ چیز «طبیعیتر» از این به نظر نمیرسید که کمترقیها مواد غذایی و شاید معدنی تولید کرده، این کالاهای غیررقابتی را با مصنوعات بریتانیایی (یا سایر کشورهای اروپایی) مبادله کنند. ریچارد کوبدن به ایتالیاییها میگفت «آفتاب، زغالسنگ شماست» در جایی که قدرت محلی در دست مالکان بزرگ یا حتی کشاورزان و دامپروران مترقی بود، مبادله مناسب حال طرفین بود. صاحبان کشتزارهای کوبا کاملا خرسند بودند که پولشان را از طریق شکر تحصیل کنند و کالاهای خارجی که به خارجیان امکان میداد شکر بخرند و وارد نمایند.
دو دنیای جدا از هم پدیدار شدند
آیا اروپا به سادگی از مراحل توسعهیافتگی عبور کرده است؟ این مراحل کدام بودهاند و تعامل فرهنگ، سیاست، امور اجتماعی و اقتصادی که منجر به توسعهیافتگی اروپا شدند، چه ویژگیهایی داشت؟ ا.ج. هوبز باوم، نویسنده کتاب «عصر انقلاب، اروپا 1789-1848» به خوبی این پرسشها را پاسخ داده است.
او در نوشته ارزشمندش تصویری از جهان در سال 1870 را ترسیم کرده و مینویسد: «نخستین چیزی که باید درباره جهان 1870 مورد توجه قرار داد این است که در آن واحد بسیار کوچکتر و بسیار بزرگتر از جهان ما بود. از نظر جغرافیایی کوچکتر بود، زیرا که باسوادترین و آگاهترین افرادی که در آن زندگی میکردند فقط قطعاتی از کرهزمین را میشناختند، اما بسیار بزرگ بود، چون اکتشافات و اختراعات موجب شده بود که اروپاییها به هر جای جهان سربکشند و محلی برای فروش کالایشان پیدا کنند. «نویسنده کتاب در بخشهای گوناگون درباره انقلاب صنعتی جنگ، صلح، گشایش مشاغل به روی استعدادها، هنرها، علم و … به اندازه کافی توضیح داده و نقش هر کدام از آنها را درباره حرکت دادن دیگری توضیح میدهد. در بخش آخر نوشته حاضر، مناسبات انگلیس با ترکیه، مصر و سایر مستعمرات را میخوانید و اینکه چگونه شد که دنیا به «دنیای پیشرفته» و دنیای عقبمانده تقسیم شد.
در جایی که صانعان محلی میتوانستند صدای خود را مسموع سازند، یا دولتهای محلی به محاسن رشد اقتصادی متعادل یا صرفا به معایب وابستگی پی میبردند، وضع کمتر تابناک میشد. فردریک لیست، اقتصاددان آلمانی – طبق معمول ملبس به جامه مناسب تجربه فلسفی – اقتصاد بینالمللیای را که در آن بریتانیا واقعا مهمترین یا تنها قدرت صنعتی قلمداد میشد، رد میکرد و خواستار پیش گرفتن سیاست حمایتی میشد و چنانکه دیدهایم، آمریکاییان نیز منهای فلسفی بودن، چنین بودند.
این همه را فرض بر آن بود که اقتصاد از نظر سیاسی استقلال و توان کافی داشت که نقشی را که صنعتیسازی پیشگام یک بخش کوچک جهان برای آن قالبریزیاش کرده بود بپذیرد یا رد کند. در جایی مثلا در مستعمرات که استقلال نداشت، اختیار هم نداشت. هند، چنانکه دیدهایم در روند غیرصنعتی شدن بود، مصر تصویر بسیار روشنتری از این روند به دست میداد، زیرا در آنجا حاکم محلی، یعنی محمدعلی در واقع به طور منظم تبدیل کشورش را به اقتصادی نوین، یعنی از جمله صنعتی، آغاز کرده بود.
وی نه تنها کشت پنبه برای بازار جهانی را (از 1821) تشویق میکرد، بلکه تا 1838 مبلغ بسیار قابلتوجه 12 میلیون پوند در صنعت سرمایهگذاری کرده بود که احتمالا سی تا چهل هزار کارگر را اشتغال میداد. اینکه اگر مصر به حال خودش رها شده بود به چه روز میافتاد، نمیدانیم. زیرا آنچه روی داد این بود که قرارداد 1838 انگلیس و ترکیه تجار خارجی را اجبارا روانه آن کشور ساخت و به این ترتیب پایههای انحصار تجارت خارجی را که محمدعلی از طریق آن کار میکرد متزلزل ساخت و شکست مصر از غرب در 41-1839 او را به کم کردن ارتش خود مجبور ساخت؛ بنابراین اکثر انگیزههایی را که راهنمای وی به سوی صنعتی شدن بود از بین برد. این اولین و آخرین بار در قرن نوزدهم نبود که قایقهای توپدار غرب کشوری را به روی تجارت، یعنی به روی رقابت برتری بخش صنعتی شده جهان میگشود. چه کسی با نگاه کردن به مصر در زمان تحتالحمایگی بریتانیا در پایان قرن، آن کشور را که پنجاه سال پیشتر – و با نفرت ریچارد کوبدن – نخستین حکومت غیرسفیدپوست جویای راهی نو برای خروج از عقبماندگی اقتصادی بود، بازمیشناخت؟
از پیامدهای اقتصادی عصر انقلاب دوگانه این جدایی میان کشورهای «پیشرفته» و «عقبمانده» عمیقتر و پایدارتر از همه از آب درآمد. به طور تقریب در 1848 روشن بود کدام کشورها متعلق به گروه اول بودند، یعنی اروپای غربی (منهای شبهجزیره ایبری)، آلمان، شمال ایتالیا و بخشهای مرکزی اروپا، اسکاندیناوی، ایالاتمتحده آمریکا و احتمالا مستعمراتی که مهاجران انگلیسی زبان در آن، مقیم میشدند، ولی به همان اندازه هم روشن بود که بقیه جهان به جز قطعاتی کوچک، عقب مانده یا – تحت فشار غیررسمی صادرات و واردات غربی یا فشار نظامی قایقهای توپدار غربی و لشکرکشیهای نظامی – به وابستههای اقتصادی غرب تبدیل میشدند. این شکاف میان «عقبماندگان» و «پیشرفتگان» تا دهه 1930 که روسها وسیلهای برای جهش از روی آن درست کردند، از بین نرفتنی و غیرقابل عبور ماند و در واقع بین اقلیت و اکثریت ساکنان جهان وسیعتر هم گشت. هیچ واقعیتی وضع تاریخ قرن بیستم را راسختر از این تعیین نکرده است.
Hits: 0