نظریهپردازان رشد اقتصادی در غرب، پایههای اقتصاد علمی را بنا گذاشتند. این گروه از اندیشمندان علاوه بر تحقیق و پژوهش درباره فلسفه زندگی و فلسفه سیاسی، مسائل کسب و کار شهروندان را به مثابه یکی از ارکان زندگی یک جامعه در کانون توجه قرار دادهاند.
جان استیوارت میل با کارل مارکس همدوره بود و هر کدام از زاویه نگاه ویژه خود درصدد حل مسائل و دشواریها بودند. جان استیوارت میل اما راهی برخلاف نظر مارکس را پیشنهاد میکرد که خلاصهای از نظراتش و همچنین شرایط زندگی و زمانه او را به قلم والت و تیمن رستو در کتاب نظریهپردازان رشد اقتصادی که توسط مرحوم دکتر مرتضی قرهباغیان به فارسی برگردانده شده، آمده است.
جان استیوارت میل (1873-1806)
ایجاد ارتباط میان نظرات دیوید هیوم و آدام اسمیت در فصل دوم و نیز رابرت مالتوس و دیوید ریکاردو در فصل سوم به آسانی قابل دفاع بود. در هر دو مورد، دو فرد مطرح شده در هر فصل با یکدیگر دوست بودند و دورنمای حرفهای و دیدگاههای آنها لزوما تحت تاثیر نیروهای مشابهی که پیرامون آنها حضور داشت، شکل گرفت. آنها درباره مشکلات پیرامون خود با یکدیگر مبادله افکار میکردند. دیدگاههای حرفهای آنها نسبت به مسائل مختلف اجتماعی به هیچ وجه یکسان نبود، ولیکن چشمانداز وسیعتر آنها درباره ماهیت یک جامعه خوب تا حد زیادی به یکدیگر شبیه بود.مشخصا این داستان در مورد میل و مارکس نمیتواند مصداق داشته باشد. مارکس به عنوان یک پناهنده سیاسی در سال 1849 راهی انگلستان شد، به این امید که خیلی زود به کشورش برگردد، ولیکن تا آخر عمرش؛ یعنی سال 1883 در آنجا زیست و در آنجا نیز دفن شد. تا آنجا که اطلاعات موجود نشان میدهد، هیچگاه میل و مارکس ملاقاتی نداشتند و نیز هیچ اطلاعی در دست نیست که نشان بدهد استیوارت میل چیزی از نوشتههای مارکس خوانده باشد. به هر صورت مارکس نوشتههای میل را خوانده بود و از آنها در زمانهای مقتضی و در هنگامی که با اهدافش تطابق داشت، نقل قول میآورد، ولیکن به طور کلی از سر تحقیر وی را خوار میشمارد، این روشی بود که به طور منظم از آن علیه افرادی که با آنها اختلافنظر داشت، استفاده میکرد. به هر حال مارکس، استیوارت میل را از «جمع مدافعان مبتذل اقتصاد سرمایهداری» متمایز میکرد و در پی آن مختصرا مینویسد: «در پهنه دشتها خاکریزهای ساده به نظر تپه میماند و ناتوانی و پوچی بورژوازی در حال حاضر میتواند از طریق منزلت علمی روشنفکران بزرگ آن ارزیابی شود» و در این رابطه آن فردی را که گلادستون (نخستوزیر آن زمان بریتانیا) «قدیس خردگرایی» مینامید، یعنی نویسنده کتاب درباره آزادی و نیز کتاب بسیار مشهور قبلیاش که درباره اقتصاد سیاسی نظام سرمایهداری در اواسط و اواخر دوره ویکتوریا است (منظور استیوارت میل است) به آسانی با انقلاب پرحرارتی (منظور مارکس است) که با جدیت تمام به منظور انهدام نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیرامون خود در موزه بریتانیا مشغول تحقیق بود، جمعپذیر نیست.
معهذا شش دلیل جدی وجود دارد که میتوان براساس آنها در مطالعه حاضر نظرات مارکس و میل را در کنار یکدیگر مورد بررسی قرار داد: اولا، مبانی اقتصادی نظریات میل و مارکس ریشه در کارهای متقدمین آنها در پهنه اقتصاد سیاسی بریتانیا در طول قرن گذشته به ویژه ریکاردو دارد. هر دوی آنها جنبههای مهم نظریات گذشتگان را اصلاح کردند و هر دوی آنها سیاستهای عمومی را در چارچوب علوم اجتماعی به طور اعم و نه صرفا از طریق اقتصاد بررسی میکردند. به هر حال، در این زمینه نیز این دو، جزئی از پیروان سنت کلاسیک اقتصاد سیاسی بودند.
ثانیا، دیدگاه میل و مارکس در مورد اقتصاد بریتانیا و اقتصاد سایر کشورهای قاره اروپا در دوران صلح بعد از سال 1815 شکل گرفت، در این فاصله زمانی قیمت محصولات کشاورزی قبل از قحطی سیبزمینی در ایرلند (1847-1845) و دوبرابر شدن قیمت گندم در طول سالهای 1854-1852 و مهاجرتهای گسترده از شبهجزیره اسکاندیناویا، آلمان و ایرلند، در سطح نازلی قرار داشت. میل بخش بزرگی از کارهای خود به ویژه از کتاب اصول اقتصاد سیاسی خود را به مساله جمعیت اختصاص داد. به هر حال، در واقعیت، وی به مراتب کمتر از ریکاردو و مالتوس نسبت به فشار جمعیت بریتانیا تقلیل یافت، برای مثال براساس اطلاعات موجود از سرشماریها نرخ رشد جمعیت در دوره زمانی منتج به سال 1821 برای انگلستان 06/18 درصد و برای دوره زمانی منتج به سال 1861 معادل 9/11 درصد بود.
محدود بودن بعد خانواده در کارهای میل به مثابه یک عامل تعیینکننده درآمد واقعی کارگران محسوب میگردد، وی از محدود بودن بعد خانواده به عنوان عنصر مهم در آزادی زنان که نسبت به آن اهمیت خاصی قائل است و نیز از آن به عنوان پیششرطی برای مقابله با موقعیت رکودی یاد میکند، بیشباهت با مالتوس، میل لااقل به عنوان یک فرد جوان کم و بیش از این آزادی برخوردار بود که اقدام به توزیع نشریاتی درباره مقابله با کنترل زاد و ولد کند. در واقع وی را به جرم توزیع این نوع نشریات به دادگاه احضار کردند، این کار میتوانست موجب شود که وی شغل جدیدی را که در کمپانی هند شرقی به دست آورده بود، از دست بدهد. به هر حال همواره این اطمینان در وی وجود داشت، تا آنجا که در بریتانیا و دیگر کشورهای قاره اروپا مطرح است، مشکل توازن جمعیت- مواد غذایی چندان جدی نخواهد بود. به دلایل کاملا روشن، وی به مراتب خوشبینتر از مالتوس و ریکاردو در سالهای بعد از 1812 بود. از سال 1846 بریتانیا به کشور تجارت آزاد تبدیل شد، موقعیتی که در سالهای دهه 1850 از طریق کاشت و تولید گندم در مزارع غرب آمریکا که به کمک مهاجرین کشورهای شمال قاره اروپا به این منطقه به دست میآمد، تحکیم شد.
شاهد دوران سختی در انگلستان
جان استیوارت میل، اندیشمند بزرگ در دورهای از تاریخ انگلستان زندگی میکرد که خشکسالی در ایرلند موجب مهاجرت آنها به انگلستان شده بود و زمینه برای اینکه نگاه بدبینانه در او زنده شود، فراهم بود. این اندیشمند به قول شومپیتر در چنین وضعی دست کم نسبت به بورژوازی مهربان نبود، اگرچه مانند مارکس با آنها نمیجنگید.
با توجه به خشکسالی ایرلند در سالهای 1847-1845 سیلی از مهاجرین از این منطقه به گلاسکو، لیورپول و بوستون سرازیر شدند. آنچه که میل را نسبت به جمعیت اضافی نگران میکرد، آن نبود که این جمعیت اضافی بقای جامعه متمدن را به خطر میافکند، بلکه با پایین آمدن سطح کیفی جمعیت و نه کمبود زمین، نیروی کار متخصص به صورت یک عامل تولید کمیاب درمیآمد.در مورد مارکس باید گفته شود که هیچ نشانهای از ردپای نظریات مالتون در افکار وی به چشم نمیخورد. وی سعی میکرد نشان بدهد آنچه که موجب میشود تا دستمزد واقعی نیروی کار روند نزولی داشته باشد، استفاده از ماشینآلات جدید در جریان تولید است، در این مسیر مارکس از حالت خاصی که ریکاردو در بهره جستن از ماشینآلات جدید در تولید ارائه میدهد، استفاده میکند و آن را تعمیم میدهد. در اینجا است که با استفاده از ماشینآلات جدید در روند تولید لشگر ذخیره نیروی کار شکل میگیرد.
ثالثا، بلافاصله بعد از اینکه بریتانیا در سالهای بعد از جنگ رشد سریع اقتصادی خود را آغاز نمود، کشورهای بلژیک، فرانسه، آلمان و ایالاتمتحده نیز توانایی خود را در پای گذاردن در جای پای بریتانیا از خود نشان دادند و کاملا روشن شد که نظام اقتصادی جدیدی در منطقه شمال اقیانوس اطلس در حال تکوین است. احساس شکلگیری چنین نظامی در سالهای دهه 1840 (دههای که نقش حساسی در شکلگیری افکار میل و مارکس داشت) از طریق رونق در فعالیتهای احداث راهآهن در شمال شرقی آمریکا، بریتانیا، بلژیک، آلمان و فرانسه تشدید شد. میل و مارکس درباره پیچیدگیهای گستردهتر این نظام بر روی جامعه فکر میکردند، از جمله دو ویژگی محوری آن شامل معرفی نوآوریهای جدید به اقتصاد به صورت یک جریان کم و بیش دائمی و نه موقتی و تمایل نظام به سمتگیری به طرف ایجاد چرخههای منظم مالی همراه با دورههای زمانی مشخص گسترش بیکاری و عدم استفاده کامل از ظرفیتهای تولیدی، بودند. برای مارکس بحران سال 1825 بریتانیا نقطه عطفی بود در تاریخ اقتصادی این کشور، هرچند همان طور که قبلا نیز ذکر شد، نقطه اوج اولین چرخه تجاری نوین بریتانیا در ماه سپتامبر 1792 تحقق یافت که با بحران مالی همانند آنچه که بعدها در ماه فوریه سال 1793 ایجاد شد همراه بود. میل همچنین به خوبی از بحران قبلی (یعنی بحران سال 1792) آگاهی داشت.رابعا، میل و مارکس به خوبی آگاهی داشتند که نظام جدید با تغییر و تحولات قابل ملاحظهای در مرکزیت قدرت سیاسی همراه بوده است. چارلز بابیج، نویسنده کتاب درباره اقتصاد ماشینآلات و صنایع که کتابش به شدت بر عقاید میل و مارکس تاثیر گذاشت، تجزیه و تحلیل بسیار جالبی از قانون اصلاحات سال 1832 ارائه میکند. همگام با رشد طبقه متوسط تازه شکل گرفته صنعتی و تاثیر این طبقه بر صحنه سیاست بریتانیا، نقطه عطفی در تاریخ سیاسی این کشور ایجاد شد. درباره موفقیت چشمگیر چاپ اول کتاب میل، بابیج چنین توضیح میدهد: «… تمایل روزافزون به دنبال کردن موضوعات اقتصادی و اجتماعی و علاقه به آن بخش از مردم که اخیرا از نفوذ سیاسی زیادی برخوردار شدند»، در این کتاب دنبال شده است. در کلام شومپیتر، میل «فردی بود که به هیچ وجه با ارزشهای بورژوازی احساس همدردی نداشت»، در حالی که مارکس با نظام سرمایهداری صنعتی که در حال تکوین بود، در حال جنگ بدون سازش بود. به هر حال، هم میل و هم مارکس تشخیص داده بودند در زمانی زندگی میکنند که ایجاد هر تغییری امکانپذیر است و هر یک از آنها با روش خاص خود درصدد بود تا تغییراتی را که به اعتقادش مطلوب است، به وجود آورد.خامسا، با در نظر داشتن نابرابریهای ایجاد شده از سوی سرمایهداری صنعتی، میل و مارکس هر دو به سمت سوسیالیسم سوق پیدا کردند. البته مفهوم سوسیالیسم در نزد این دو کاملا متفاوت است، همان طور که جملات زیر که از کتاب زندگینامه استیوارت میل نقل شده است، نشان میدهد، وی از طریق جنبههای منفی از نظام سرمایهداری به سوسیالیسم گرایش پیدا کرد که ظاهرا مارکس را نیز به همین سمت سوق داده بود. در حالی که تاکید میل بر آزادی فردی در جملات زیر مرکز ثقل اختلافنظر وی با مارکس بود.«در حالی که ما به شدت مخالفت خود را با برقراری حکومتهای استبدادی بر زندگی اجتماعی افراد ابراز میکنیم و اغلب نظامهای سوسیالیستی نیز چنین ادعایی دارند، در مقابل به آینده میاندیشیم به زمانی که جامعه دیگر به دو بخش عاطل و صنعتگر تقسیم نشده باشد، به زمانی که قانون هر کس که کار نکند، باید بخورد، نه تنها در مورد افراد بینوای جامعه، بلکه در مورد کلیه افراد جامعه صادق باشد، به زمانی که تقسیم محصول تولیدی نیروی کار به جای ارتباط داشتن به حادثه تولید، همچنان که در عمل چنین است، بر پایه اصول شناخته متکی بر عدالت تعیین گردد و به زمانی که دیگر برای افراد غیرممکن نباشد که فعالانه برای به دست آوردن منافعی که صرفا متعلق به آنان نیست، بلکه با جامعهای که به آن تعلق دارند سهیم هستند، تلاش میکنند. ما فکر میکنیم مشکل آتی جامعه این است که چگونه بیشترین آزادی فعالیت فردی را همراه با مالکیت مشترک مواد اولیه در جهان و مشارکت همگانی در تضمین منافع کلیه کارگران جهان را ترکیب و تضمین کنیم.»
تصویب قانون ساعت کار
مجادله میان طرفداران اقتصاد دولتی و اقتصاد آزاد که البته به نفع دولی در حال جریان است، ریشهای قدیمی دارد و به اندیشههای برخی اندیشمندان مثل جان استیوارت میل و کارل مارکس برمیگردد.
جان استیوارت میل اندیشههای ناب خود را در عرصه کسبوکار و مناسبات میان درآمد حاصل از کار و حاصل از سرمایه در زمانی ابراز کرد که مساله نیروی کار واجد اهمیت شده بود.
همین طور شباهتهای زیادی میان موقعیت شبهرکودی مورد نظر میل و دیدگاه مارکس در مورد کمونیسم وجود دارد.
نهایتا، ارتباط خاصی بین میل و مارکس وجود دارد که نقش بنیادی در مباحث و ساختار این کتاب دارد.
چاپ کتاب اصول اقتصاد سیاسی استیوارت میل در سال 1848 و مانیفست کمونیست مارکس مقارن بود با رکود عمیق و زمینههای وقوع انقلابات متعدد که باعث میشد اقتصاد سیاسی در معرض اولویتهای متعددی قرار گیرد. به عبارت دیگر سال 1848 پایان سدهای بود که با چاپ رسالهای درباره طبیعت انسان هیوم، در سال 1739 و سخنرانیهای آموزشی آداماسمیت درباره اقتصاد سیاسی در ادینبورو و در سالهای 1751-1748 آغاز شده بود، سدهای که در آن رشد اقتصادی و سیاست به حداکثر رساندن رشد و نیز به تاخیر انداختن وقوع بازده نزولی در مرکز توجهات اندیشمندان قرار داشت. نسل اول اقتصاددانان پیرو مکتب کلاسیک، کاملا نسبت به بیعدالتی در توزیع درآمد در آن زمان حساس بود. به هر حال آنچه که برای آنها در درجه اول اهمیت قرار داشت، توسعه اقتصادی (رشد اقتصادی همراه با بهبود نظام آموزشی، ارتقای سطح زندگی و غیره) به منظور بهبود شیوه زندگی تودههای پرجمعیت مردم بود.
از طرف دیگر، آنچه که میل و مارکس در سال 1848 گفتند خود سرآغاز سده جدیدی بود؛ سدهای که در طول آن کشمکش و منازعه دائمی میان عناصر کارآیی در یک نظام متکی به رقابت موسسات خصوصی با تکنولوژیهای در حال تغییر از یک سو و عناصر رفاه بشری که ریشه در فرهنگ و مذهب غربی داشتند و در سرلوحه دستور کار اقتصاد سیاسی و سیاست قرار گرفتند، از سوی دیگر، در جریان بود. در برخورد با این موضوعات میل و مارکس دقیقا آفریده دوران خود بودند. در سال 1845 استیوارت میل بعد از بررسی کتاب «ادعاهای نیروی کار: رسالهای درباره وظایف کارفرمایان نسبت به مستخدمین خود»، نوشت «ادعاهای نیروی کار تبدیل به مساله روز شده است».
این ادعاها نه تنها موجب بروز مبارزاتی درباره توزیع درآمد گردید که از طریق سیاستهای مالیاتی و احداث اتحادیههای کارگری تا حدی تحت تاثیر قرار گرفت، بلکه این ادعاها منجر به اتخاذ تدابیر و سیاستهایی شد که هدف آن کاهش ناهنجاریها و دگرگونیهای جامعه مدرن صنعتی بود مانند سیاست بیمه ایام بیکاری و سیاستهای گوناگون رفاهی. همان گونه که برقراری شرایط تجارت آزاد در سرلوحه مباحث اقتصاد سیاسی در سده گذشته قرار داشت و افرادی مانند هیوم و اسمیت آن را آغاز کردند، در این سده نیز تصویب قانون ده ساعت کار در بریتانیا در سال 1847 سرآغاز جدیدی بود که در ادوار بعدی تحولات متعدد دیگری را در پی داشت. اگرچه سال 1870 را تاریخ قراردادی و مرسوم در طرح مسائل سیاستی و اجتماعی در پهنه اقتصاد سیاسی میدانند، ولیکن سالهای آخر دهه 1840 نیز میتواند به همین ترتیب تاریخ پایه مناسبی قلمداد گردد.
به استثنای دیوید هیوم، هیچ اقتصاددان بزرگی در مطالعه و بررسی مسائل اقتصادی به اندازه میل وقت صرف نکرد. به دلایل کاملا مشخص شایسته است هر گاه و در هر زمان که واژه علم اقتصاد به کار گرفته میشود این جمله از صفحه اول پیشگفتار چاپهای مختلف کتاب اصول اقتصاد سیاسی میل تکرار گردد که: «به استثنای موضوعات صرفا جزئی، احتمالا هیچ موضوع تجربی وجود خارجی ندارد- حتی آن دسته از موضوعاتی که صرفا جنبه اقتصادی محض دارند – که بتوان آن را صرفا با ابزارهای اقتصادی تجزیه و تحلیل کرد یا صرفا در یک قلمرو اقتصادی درباره آن تصمیمگیری کرد.»
بهبود شرایط زندگی مردان و زنان در جامعه در مرکز ثقل توجهات میل قرار داشت. وی ارتباط بین اقتصاد سیاسی و پیامدهای اجتماعی را تشخیص داده بود، ولیکن معتقد بود که نقش آن محدود است. طبیعتا این چشمانداز از تعالیم عالی وی نشات میگرفت که نزد پدرش جیمز میل فراگرفته بود. آموزش وی از سه سالگی و با فراگیری زبان یونانی آغاز شد و تا سن چهارده سالگی وی ادامه داشت، در این سال برای فراگیری و آموزش بیشتر عازم کشور فرانسه شد. تنها سیزده سال داشت که با اقتصاد سیاسی آشنا شد.
پدرش برای آشنا کردن میل با اصول اقتصادی سیاسی از کتاب دیوید ریکاردو یعنی اصول اقتصاد سیاسی و مالیات استفاده کرد. ولیکن آنچه که مسلم است، این است که میل نه تنها این کتاب را خواند، بلکه نوشتههای آدام اسمیت و بیتردید دیگران را نیز مطالعه کرد.
اقتصاد سیاسی تبدیل به بخش جداییناپذیر زندگی علمی و فکری میل شد، ولیکن در بدو امر آنچه که بیش از هر موضوع دیگری نظر وی را به خود جلب کرده بود، نظریه مطلوبیت گرایی جرمی بتنهام بود که بعد از بازگشتش از فرانسه در سال 1822 یعنی زمانی که تنها پانزده سال سن داشت، در سلک طرفداران این نظریه در آمده بود.
کار در کمپانی هند شرقی
زندگی و زمانه استیوارت میل علاوهبر اینکه خلق و خوی او را بررسی کرده است، کسبوکار او را نیز دستمایه پژوهش قرار داده است.
استیوارت میل مانند سایر اندیشمندان انگلیسی دورانی از کار خود را در کمپانی هند شرقی گذرانده و از این طریق با تجارت به صورت ملموس آشنا شده است.
اقتصاد سیاسی تبدیل به بخش جداییناپذیر زندگی علمی و فکری میل شد، ولیکن در بدو امر آنچه که بیش از هر موضوع دیگری نظر وی را به خود جلب کرده بود، نظریه مطلوبیتگرایی جرمی بتنهام بود، که بعد از بازگشتش از فرانسه در سال 1822 یعنی زمانی که تنها پانزده سال سن داشت، در سلک طرفداران این نظریه در آمده بود:
«… بعد از بازگشت از فرانسه تبدیل به انسان دیگری شدم. اصول مطلوبیت… در افکار من دقیقا در جایی قرار گرفت که موجب شد اجزای مجزا و پارهپاره دانش و باورهای من به هم متصل شوند. مطلوبیت گرایی موجب ایجاد وحدت در مفاهیم عقیدتی من شد. من دیگر برای خود صاحب ایدهای بودم، دارای یک فلسفه، یک نظریه، یک منشور و از همه مهمتر دارای یک مرام بود. پای گذاشتن و نضج اصول نظر مطلوبیت گرایی در من همانند دمی بود که توانست روح جدیدی در مقاصد و اهداف زندگی من بدمد و اکنون مفهوم گسترده و بزرگی در برابر دیدگاه من گشوده شده است که براساس آن میتوان بر تغییرات در شرایط زندگی ابنای بشر با کمک این نظریه تاثیر گذاشت.
در هفدهمین سالگرد تولدش در سال 1823 وی برای کار در دفتر لندن کمپانی هند شرقی انتخاب شد (براساس مقررات کمپانی این حداقل سن استخدام بود)، پدر وی نیز از چهار سال قبل یک شغل دائمی در این کمپانی داشت. با پشتوانه شغلی که پیدا کرده بود با جمع کردن تعدادی جوان که مانند وی فکر میکردند، انجمن مطلوبیتگراها را احداث کرد و در کلام خودش تبدیل به یک «مبلغ جوان» شد. در این مرحله از زندگیاش همگام و همراه با پدرش بود، همراه با انتشار نشریه وست مینسترریویو در سال 1824 به عنوان یک ابزار عمده در نشر دیدگاه رادیکال بنتهامی، وی به تبلیغ همه جانبه عقاید مطلوبیتگراها همت گماشت. اولین چیزی که میل در این نشریه چاپ کرد و نامه از ریکاردو بود که استقبال چندانی از آن به عمل نیامد. با توجه به نوشتههای میل کاملا روشن است که آزادی مذهب و ابراز عقیده، اصلاحات سیاسی و حقوقی از آن جمله حقوق زنان و کنترل زاد و ولد، بیشتر شکل طغیان احساس را در وی داشت. این جمله از وی، مشهور است که میگفت «زمانی که چیزی در سر دارید که به طور واقعی شکل یک هدف در زندگی را دارد، به یک کاوشگر تبدیل شوید.»
اصلاحات اقتصادی مانند آزادی تجارت، بخشی از دستور کار وی را تشکیل میداد. به هر حال از پنج مقالهای که تحت عنوان مقالاتی درباره برخی از مسائل حل نشده اقتصاد سیاسی در سالهای 1830-1829 توسط میل نوشته شد، چهار مقاله آن تا سال 1844 منتشر شده بود، تا این سال کتاب فلسفه وی موفقیت چشمگیری کسب کرده بود.
سپس، در پاییز سال 1826 در سن بیست سالگی، میل دچار آنچه که میتوان آن را بحران زودرس اواسط زندگی خواند، گردید یا میتوان از این دوره از زندگی میل به عنوان گذار به مرحله بلوغ و به پختگی روحی و فکری یاد کرد. از نشانههای مشخص این دوره از زندگی میل دوری گرفتن وی از پدرش میباشد که برخی این عمل را کاملا عقلائی میدانند، ولیکن از آن به عنوان واکنشی در گذار از یک زمستان بریتانیایی ملالآور یاد میکنند.
«من همانگونه که هر فرد موقتا میتواند در این موقعیت قرار گیرد، در شرایط تاثر عصبی بودم و نسبت به خوشیها و هیجانات بیتفاوتی قرار داشتم، نوعی از آن حالات روحی که در زمانهای دیگر ایجاد هیجان و شادی در زندگی میکنند، ولیکن در این زمان خاص فرد نسبت به هیجانات و شادیها بیتفاوت میشود، موقعیتی که به نظر من، فرد تبدیل به یک نوگرا میشود، به ویژه زمانی که فرد نسبت به «اولین گناهی که مرتکب شده است» احساس گناه میکند.
این حالت روحی بود که من به آن دچار شدم و همواره این پرسش در فکرم ایجاد شده بود: «تصور کن که تمام اهداف تو در زندگی تحقق یافت، همینطور کلیه تغییرات مورد نظر تو در عقاید و نهادها بلافاصله در زمان حاضر تحقق یابند، آیا این مسائل میتوانند موجب دلخوشی و سرمستی تو گردند؟ یقینا پاسخ آگاهانه و مستقیم به این پرسش منفی است. این پاسخ موجب میشود تمام مبانی که بر پایه آنها زندگیم پیریزی شده است و به یکباره فرو میریزد. تمام شادیهای زندگیم که در تعقیب مداوم اهدافم نهفته بود، محو گردد. از آنجا که پایان کار نمیتواند مطلوبیتی ایجاد کند، پس چگونه میتوان اهداف جدیدی پیریزی کرد که بتواند توجه همگان را به خود جلب کند؟ اگر هدفی در زندگی باقی نماند که آن را دنبال کنیم، دیگر چیزی باقی نخواهد ماند که برای آن زندگی کنیم.
چنانچه از جملات فوق برمیآید، میل با دقت کامل بحران روحی خود و راهحل آن را توصیف کرده است، به طوری که دیگر نیازی نیست که جملهای بر آن بیافزاییم یا نحوه شکلگیری و ماهیت آن را تشریح کنیم، هر چند که این اظهارات موجب شکلگیری ادبیات مطولی در این مبحث از آن جمله تفاسیر روانشناختی شد.
او به سوسیالیزم نزدیک شد
میل از طرق آموختن ازسایرین فلسفه اجتماعی پیرامون خود را تغییر داد.
تحولات فکری جان استیوارت میل در زمانی که فعالیت داشت برای نویسندهای چون روستو نیز هیجانانگیز و جذاب است. این نویسنده معتقد است که بحرانهای پدیدار شده در کسب و کار مردم و اندیشمندان موجب شده است که میل در برخی عقاید خود تنه به تنه سوسیالیسم بزند.
وی به یکباره به این نتیجه میرسد که روش و شیوه تجزیه و تحلیل بنتهامی به شدت ضعیف است و روش تجزیه و تحلیل حقایق در این مکتب که به طور گسترده توسط پدرش به وی آموزش داده شده بود، «از این تمایل برخوردار است که در آن احساسات نقشی ندارد» و وی به ویژه احساس میکرد که نمیتواند در این دوره از زندگی خود احساس خوشبختی کند و محکوم به پذیرش «حس گریزناپذیر بیچارگی و سردرگمی» است. وی احساس میکرد که میتواند از این دور خارج شود، اگر بتواند از طریق داستانی که در کتاب خاطرات مارمونتل (داستانی در مورد خیانت به کشور) خوانده بود، این زنجیر را پاره کند. سپس وی کشف کرد که به طور روزافزون از موسیقی و شعر (به ویژه از اشعار وودزورث) احساس رضایت میکند و نیز از مصاحبت افرادی احساس لذت میکند که از دایره افکار خشک و غیرقابل انعطاف بنتهامی دور هستند و از روی حس همدردی در درک و تجزیه و تحلیل دیدگاه سوسیالیستهای فرانسوی و انگلیسی تلاش کرد، به طوری که نظرات سوسیالیستهای فرانسوی نقش مهمی در شکلگیری افکار مارکس به عنوان یک اقتصاد سیاسیدان در دهه 1840 داشت، در پایان میل چنین نتیجهگیری میکند:
«اگر از من بپرسند که چه نظام فلسفه سیاسی را من جایگزین آنچه قبلا داشتم کردم، جواب من این است که هیچ نظامی. تنها مایل هستم از نظام واقعی تبعیت کنم که به مراتب پیچیدهتر و فراگیرتر از نظامی باشد که در گذشته به آن اعتقاد داشتم، وظیفه آن، این است که اصولی را ارائه دهد (و نه یک سری نهادهای رایج) که براساس آن نهادهای مناسب برای هر سری پیامدهای داده شده را بتوان به دست آورد.»
میل همینطور نتیجهگیری میکند که وی ایرادهای بزرگی در شیوه تجزیه و تحلیل پدرش یافته است و مجددا به کار اصلیاش در منطق برگشت و اقدام به تکمیل رساله منطق علوم اخلاقی (اجتماعی) کرد.
به هر حال، به عنوان یک انسان، میل لااقل آزاد بود تا هر چه سریعتر آثار قوی وابستگی اولیهاش به نظرات بنتهامی را از خود دور کند. ملاقات با خانم هریت تیلور تاثیر فوقالعادهای بر زندگی شخصی و اجتماعی آینده وی داشت.
اشتیاق میل نسبت به مباحث اقتصاد سیاسی و از آن جمله نظریه رشد اقتصادی دارای دو ویژگی اصلی است: اولا، این علاقه موجب شد تا وی «با اشتیاق و آمادگی زیاد از دیگران بیاموزد و این امکان را در خود ایجاد کند که از طریق انطباق ایدههای گذشته خود با عقاید جدید، افکارش را هر چه بیشتر تکامل بخشد…» همانطور که شومپیتر به درستی میگوید میل با تجربهتر «عکس یک فرد پرحرارت و آتشین مزاج بود». این بدان معنی نیست که از این زمان به بعد کارهایش بیهدف، فاقد جوهر عقیدتی و گلچینی از خرمن افکار دیگران باشد. به هر حال، نه تنها کارهایش طرحی ساده و درعین حال قوی از افکار ریکاردو نیست، بلکه شباهتی نیز به چارچوب عقاید مارکسیستی ندارد. از طریق «آموختن از سایرین» میل برخی از مشکلات حساس دیرینه اقتصاد سیاسی و فلسفه اجتماعی پیرامون خود را تغییر شکل داد و ابهام و پیچیدگی ذاتی آنها را آشکار رفع کرد. ممکن است امروزه با توجه به پیشرفتهای علوم اجتماعی راهحلهای میل در رفع این مشکلات چندان رضایتبخش به نظر نیاید، اما در بعضی از موارد تقریبا با گذشت یک قرن ونیم از انتشار کتاب اصول اقتصاد سیاسی وی، هنوز نتوانستهایم پاسخ قانعکنندهای برای برخی از موضوعات فنی، اجتماعی و نهادی که وی سعی در پاسخ گفتن به آنها داشت، بیابیم. برای مثال، در اواسط دهه 1980 هنوز مباحثات زیادی میان گروههای مختلف درباره تاثیر بهره جستن از ماشینآلات کاراندوز بر سطح اشتغال، ایجاد توازن مناسب میان رقابت خصوصی و کنترل دولت بر اقتصاد، چگونگی تطبیق جوامعی که متکی بر حقوق بشر و آزادی همهجانبه سیاسی هستند با حکومتهای کارآ و دور از استبداد اکثریت و میزان تاثیرگذاری مشارکت داوطلبانه در دستیابی به اهداف و مقاصد اجتماعی، وجود دارد. معهذا مورخان نظریات اقتصادی در نظر دارند نشان بدهند میل در درجه اول اقتصاددانی است که سعی کرد دستاوردهای تجمعی و فنی قرن گذشته را خلاصه کند، به طوری که عنوان کامل کتاب اقتصاد سیاسی وی نیز موید آن است: اقتصاد سیاسی: با برخی کاربردهای آن در فلسفه اجتماعی.
ثانیا، بحرانها و راهحلهای میل برای رفع آنها بعدها از طریق همکاریش با خانم هریت تیلور تقویت شد و منجر به آن شد که وی از سوسیالیسم دموکراتیک به عنوان نظامی که قادر است سبب تطبیق کارآیی با عدالت در یک نظام صنعتی گردد، هر چه بیشتر طرفداری کند. همانطور که از ویژگیهای میل پرتجربهتر برمیآید، دیدگاه وی نسبت به سوسیالیسم از جهات مختلف کامل است: از طریق نیاز به حمایت از فرد در مقابل قدرت عنانگسیخته دولت، از طریق اعتقاد مداوم به کارآیی رقابت در جایی که رقابت امکانپذیر است و از طریق نیاز به تضمین اینکه دموکراسی در آمریکا الکسیس دوتوکویل در وی ایجاد شد و بالاخره از همه مهمتر آن که از طریق نیاز به داشتن جمعیتی آموزش دیدهتر که به نحو بهتر و مناسبتری برای قبول مسوولیت در نهادهای اجتماعی آمادگی دارند.
میخواست کتابی مثل ثروت ملل بنویسد
والت ویتمن روستو درباره جان استیوارت میل نگاه دقیقی دارد و آرزوی بزرگ او را برای اینکه بتواند کتابی مثل ثروت ملل آدام اسمیت بنویسد که منشا تحول فکری و اجرایی شود میداند. استیوارت میل به این آرزو اما شاید نرسیده باشد، اما کتاب «اقتصاد سیاسی» وی نیز با اقبال عمومی مواجه شد و بیش از یک قرن کتاب مرجع بود.
قبل از آنکه برگردیم به جایگاه رشد اقتصادی در افکار میل که از آن در کتاب اصول اقتصاد سیاسی یاد کرده است، بهتر است چند جملهای درباره خود کتاب توضیح بدهیم. این کتاب در کمتر از هجدهماه در فاصله زمانی 47-1845 توسط میل نوشته شد. در هنگام نوشتن این کتاب حدودا هزار صفحهای، وی بخش بزرگی از کتابش را در «دفتر نمایندگی هندوستان» نوشت و به طور کلی کلیه کارهای جانبی خود مانند نوشتن مقالات و سرمقالات برای مجلات و روزنامهها را به کنار گذاشت. دو حادثه در آن زمان در کتاب بازتاب دارند این دو حادثه عبارتند از: رونق بزرگ راهآهن بریتانیا همراه با «دیوانگی و تب سفتهبازی در سال 1845» که در هنگام نوشتن این کتاب ابتدا به اوج رسید و سپس در جهت مخالف حرکت کرد، علاوهبر این سالهای 1847-1845 مقارن بود با قحطی سیبزمینی در ایرلند. به هر حال در فاصله زمانی اکتبر 1846 تا ژانویه 1847، میل آن قدر فرصت داشت که بتواند 43 سرمقاله درباره مسائل و مشکلات ایرلند در روزنامه مورنینگ کرونیکل بنویسد. تحت فشار جانفرسای دومین سال پیاپی برداشت بد سیبزمینی در ایرلند و برداشت ناکافی گندم در بریتانیا و نیز وضعیت مشابه در قاره اروپا، قیمت گندم در بریتانیا از 46 شلینگ برای هر سه بوشل در ماه اوت 1846 به 93 شلینگ برای هر سه بوشل در ماه ژوئن 1847 افزایش یافت.
هر چند وی عمیقا از این نوع حوادث و دیگر رخدادهای زمان خویش متاثر میشد، ولیکن در عین حال هدف میل افق و دورنمای گستردهتر و ژرفتری را در بر میگرفت. وی درصدد بود که در زمان خود کتابی بنویسد که جایگزینی برای کتاب ثروت ملل آدام اسمیت باشد، به عبارت دیگر همان نقشی را در کتابش در آن زمان داشته باشد که کتاب اسمیت در زمان خود داشت، این در حالی بود که در حدود هفتاد سال از انتشار کتاب اسمیت میگذشت.
«… اهداف و برداشتهای کلی میل به اسمیت شباهت داشت، ولیکن با پیشرفت و گسترش دامنه علوم و بهبود شیوههای تفکر انطباق داشت هنوز هیچ تلاشی از سوی وی صورت نگرفته بود که شیوه عملی برخورد با موضوعات مورد نظرش را با ارتقای دانش از زمان اتخاذ تئوری موردنظر ترکیب کند یا پدیدههای اقتصادی جامعه را در رابطه با موضعی که آنها اتخاذ میکنند و نمایانگر بهترین ایدههای اجتماعی در زمان حاضر میباشند، آشکار سازد.
کتاب اصول اقتصاد سیاسی میل بلافاصله با استقبال عمومی روبهرو شد و به مدت بیش از نیم قرن به صورت کتاب مرجع علمی درآمد. جدا از صحت قضاوت میل در مورد وجود شکافهای متعدد در ادبیات اقتصاد سیاسی، دلیل اصلی موفقیت و محبوبیت کتاب، از اهمیتی که نویسنده در بحث آشکار و منطقی درباره موضوعات مطرح دنبال میکند، سرچشمه میگیرد. جیمز میل به طور منظم و گامبهگام به فرزندش آموخته بود که در نوشتن شیوه اختصارنویسی را اختیار کند و هر آنچه که قبلا خوانده است، بیان کند. زمانی که میل تنها پانزده سال سن داشت، بعد از بازگشتن از فرانسه، پدرش وی را بر آن داشت خلاصهای از کتابش تحت عنوان عناصر اقتصادی سیاسی بنویسد تا به این وسیله نویسنده بتواند ماهیت مباحثات خود در این کتاب را اصلاح کند. کتاب اصول اقتصاد سیاسی جهان استیوارت میل همواره به دلیل روشن و واضح بودن شیوه تکوین ساختارش یک اثر جاودانی باقی خواهد ماند.»
به هر حال آنچه که موجب موفقیت کتاب وی شد آن است که کتاب را خوب نوشته است. میل کتاب اصول اقتصاد سیاسی خود را زمانی که تنها چهل سال سن داشت، ارائه کرد. این در حالی است که وی به مدت یک ربع قرن در نشریات مختلف مقاله مینوشت و نیز از دیرباز به عنوان کارمند کمپانی هند شرقی شرح وظایف اعضای مختلف این کمپانی را تهیه و تنظیم میکرد.
هنوز یک نکته شکفته نشده در مورد کتاب کلاسیک جان استیوارت میل باقی است که باید در مورد آن توضیح داد. من معتقدم که خواندن این کتاب نه تنها جذابیت و سرزندگی مداوم خود را برای آن گروه از افرادی که مایل به خواندن هستند، حفظ کرده است، بلکه میتواند نشاندهنده تحجر و گمراهی فکری برخی از اندیشمندان معاصر و بعد از میل نیز باشد. برای مثال همانطور که استانلی جونس درباره میل مینویسد: «… به هر حال این عقیده شایع بود که لزوما تفکر میل غیرمنطقی است.» از طرف دیگر، جوزف شومپیتر با توجه به مطالب زیر به ویژگی خاص کتاب اصول اقتصاد سیاسی نزدیکتر میشود: «در مورد آنچه که به نظر بسیاری، تناقضگوییهای متعدد میآید یا آنچه که این ذهنیت را ایجاد کرده که قبلا همین مطالب با حرارت بیشتری توسط مارکس ارائه شده است یا اینکه میل هرگز چیزی نگفته است، بدون آنکه در جای دیگر خلاف آن را نگفته باشد باید اذعان شود، بخشی از آن به دلیل شیوه تفکر متکی بر قضاوت بیطرفانه نسبت به وقایع مختلف در میل است که وی را بر آن داشته تا تمام جوانب یک مساله را بررسی کند. دلیل دیگر ویژگی قابلستایش وی در یافتن حقایق جدید و قبول اشتباهات گذشته است. وی مردی بود با اصول عقیدتی و شخصیتی قوی.
Hits: 0