مرکانتيليسم (مفهوم شناسي و زمان شناسي)
موضوع چگونگي برقراري تجارت بين الملل به طور اصولي در زمان مرکانتيليسم يعني مدت زمان بين قرون 16 و 18 مطرح شده است. در آن زمان استدلال ميشد که موقعيت حد مطلوب براي يک کشور در ارتباط با تجارت خارجي وقتي حاصل است که آن کشور بتواند صادرات خود را افزايش و واردات را کاهش دهد. بر اين اساس در هر صورت بايد گروهي از کشورها به زبان ديگر برخي از کشورها از برقراري تجارت بين الملل منتفع ميشدند.
مرکانتيليست ها طرفدار وضع قوانين در جهت برقراري عوارض گمرکي و موانع تجاري بوده و اعتقاد داشتند که از اين طريق ميتوان وضعيت کشور را در سطح بين الملل بهبود بخشيد. آنها معتقد بودند اگر کشوري بتواند با افزايش صادرات و کاهش واردت وضعيت تجاري خود را بهبود بخشد باعث ميشود که طلا و نقره به کشور وارد شده و در نهايت منجر به افزايش توليدات داخلي خواهد شد.
سياست هاي اقتصادي مرکانتيليستها در اواخر قرن 18 مورد انتقاد شديد قرار گرفت. ديويد هيوم عقيده داشت که ورود طلا و نقره به داخل کشور ممکن است در کوتاه مدت وضعيت تجاري را بهبود بخشد ولي اگر اين امر ادامه داشته باشد ممکن است که در دراز مدت به زيان کشور خاتمه يابد. استدلال ميشد به عنوان مثال اگر ورود طلا به انگلستان افزايش يابد حجم پول در گردش افزايش يافته و منجر به فزايش قيمت کالاها در انگلستان در مقايسه با ساير کشورها گرانتر خواهد شد لذا در دراز مدت صادرات انگلستان کاهش و واردات اين کشور افزايش پيدا ميکند.
آدام اسميت که پدر علم قتصد لقب گرفته در سال 1776 اقدام به ا نتشار کتاب مشهور خود تحت عنوان ثروت ملل کرد. و در اين کتاب شديدا به نقطه نظرات مرکانتيليست ها در مورد تجارت بين الملل حمله کرد و اعتقاد داشت که کليه کشورها ميتوانند از برقراري تجارت بين الملل هم زمان منتفع شوند.به نظر آدام اسميت تحقق تقسيم کر در سطح بين لملل بعث تخصص کمل کشوره در توليد کالاهاي مختلف شده و منجر به افزيش بازدهي و سطح توليدات در کل دنيا خواهد شد. اسميت معتقد است که از بين بردن موانع تجاري و برقراري تجارت آزاد به نفع کليه کشورها خواهد بود.
وضع اقتصادي اروپا در دوران قرون وسطي (دوره فئودال)
کشاورزي:
در کشاورزي از اواخر قديم هيچگونه پيشرفتي ظهور نکرد و همان نباتات را با همان روش ميکاشتند گذشته از اين وضع پريشان دهقانان و جنگهاي فئودال مساعد توسعه کشاورزي نبود.
صنعت:
صنعت در دوره فئودال شروع به پيشرفتهايي کرد منتهي اين پيشرفت کند بود. ساعت ديواري-هوا دميدن در شيشه-سرقلم براي نوشتن از اختراعات تازه اين زمان ميباشد. صنايع ديگري که تا آن موقع اهميت کمتري داشتند از قبيل بافت پارچه هاي پشمي و پنبه اي-کاغذ سازي-صحافي-کفاشي-کنده کاري و مينا سازي روي جواهرات در اروپا رواج يافت.
از مختصات صنعت در قرون وسطي سازمان و تشکيلات آن است. در قرن دهم نخستين اتحاديه هاي صنفي با شرکت ها که يک حرفه داشتند بوجود آمدند و در سراسر اروپاي غربي بسرعت رواج يافت. چنانکه در حدود سال 1200 يکصد اتحاديه در پاريس وجود داشت. يک اتحاديه اغلب تمام سکنه شهري را که حرفه واحدي داشتند و گاهي صاحبان مشاغل مختلف را گرد هم جمع ميکرد و اگر تعداد اين قبيل افراد زياد بود اتحاديه به چند قسمت تقسيم ميشد چنانکه در پاريس کلاه دوزان بر حسب اينکه با نمد يا کتان کار ميکردند و يا آنکه به کلاهها گل يا پر طاووس ميگذاشتند به چهار اتحاديه منقسم مي شدند.
کسي که ميخواست حرفه اي بيموزد به کارورزي ميپرداخت. کارورز پس از مدتي به عنوان کارگر مشغول کار ميشد وي گاهي بخدمت استاد در ميامد و يا اينکه مجبور بود امتحاني بدهد و شاهکري تهيه کند يعني کاري که کارداني او را در آن حرفه نشاان دهد و هيااتي از داوران که از کرفرماه تشکيل ميشد آنرا تاييد کند.
سيستم تحاديه ها محسن و معايبي داشت. کارگران و کارفرمايان با هم زندگي ميکردند و با هم توافق داشتند و کارگران مطمئن بودند که کار پيد خواهند کرد. بر عکس اتحاديه ها به هم بي اعتماد بودند و به شدت در حفظ امتيازات خود مي کوشيدنداز رقابت خارجي جلوگيري مي کردند و از انحصار کامل برخوردر بودند. نظم و ترتيب در کار که به حد مبالغه رسيده بود به پيشرفت صنعت زيان وارد ميکرد.
بازرگاني:
تجارت که در دوران امپراطور رم رونق و اعتباري داشت برا ثر هجوم بربرها زيان فراوان ديد ولي با وجود موانع بيشمار از قبيل فتح آسياي غربي و آفريقاي شمالي بدست اعراب جان تازه اي مي گرفت. گذشته از اين پول و اعتبار کم بود کليسا وام با منفعت را که ربا خوانده ميشد حرام ميدانست . تنها يهوديان ربا خواري ميکردند و از اين راه منافع سرشاري بدست مي آوردند منتهي مورد نفرت و تحقير بودند و در هر شهر در محله هاي مخصوصي بسر ميبردند و غالبا آزار و شکنجه مي ديدند و از شهرها طرد ميشدند. با تمام اين احوال تجارت از قرن دوازدهم در نتيجه جنگهاي صليبي سياست عاقلانه برخي از پادشاهان و احياي صنعت پيشرفت زيادي کرد مديترانه مرکز بازرگاني بود و سه قاره را به هم مي پيوست.کشتيراني در اقيانوس ها بندرت انجام ميگرفت و ساير درياها را درست نمي شناختند و از رفت و آمد در آنها وحشت داشتند. محصولاتي که با کشتي مي رسيد از راه رودخانه ها که مطمئن تر و ارزانتر بود بداخل مملکت حمل ميشد مع ذلک راههاي خشکي هم که کاروانها و قافله هاي مسلح در آنها حرکت ميکردند مورد استفاده بودند.
از آسيا ادويه-عطريات-رنگ-فرش-پارچه-شيشه-چيني و سنگهاي گرانبها به اروپا صادر ميشد صادرات اروپا کم بود و قيمت واردات را به طلا و نقره مي پرداخت و در نتيجه سرمايه و اعتبار او تقليل مي يافت. ميان اروپاي شمالي و اروپاي جنوبي هم تجارت بالنسبه مهمي وجودداشت از شمال انواع خز و پوست به اروپاي جنوبي ميرسيد و اروپاي جنوبي انواع شراب و روغن و پارچه به شمال ميفرستاد.
برخي از کشورها با بعضي شهرها بخصوص از توسعه تجارت سود فراوان بردند: از آن جمله امپراطوري يونان که واسطه ميان اروپا و آسيا بود چند شهر ايتاليا (ونيز-ژن-پينر)فلاندر شهرهاي آلماني شمال که با هم متحد شده بودند (اتحاديه هانزئاتيک که بعدها قدرت زيادي کسب کرد در نتيجه اين اتحاديه بوجود آمد.)
مسافرت:
يونانيها وروميها تقريبا تمام اروپا.شمال آفريقا و آسيا را تا هند مي شناختند اروپاييها قبل از قرن دهم اکتشاف جغرافيايي تازه اي نکردند. دريانوردان اسکانديناوي باردو کشتي هايي براي تصرف نواحي جديد و يا غارتگري پرداختند و بعد بطرف شمال غربي پيش رفته جزيره ايسلند را که تا سال 876 خالي از سکنه بود کشف کردند و اريک معروف به قرمز فرمانده يکي از اين هيات ها در سال 982 به گروئنلند رسيد. پسر او ليف در حدود سال1000 پاره اي از نواحي قاره آمريکا را که وينلند.هللند.استولي لند نام گذاشت و شايد همان مناطق ساحلي اتازوني بوده اند. لابرادور ارض جديد را کشف کرد منتهي اين اکتشافات در خارج از اسکانديناوي برهيچکس معلوم نشد. بطور کلي اروپايي ها از اينکه خود را در دريا ها و دور از ساحل به خطر افکند بيم داشتند و در خشکي هم تعصب مذهبي و جنگ با مسلمانان ها مانع سفر ميشد.
اين وضع با ايجاد امپراطوري مغول تغيير يافت بطوري که چند تن از اروپاييان بخود جرات داده و از راه خشکي تا قلب آسيا پيش رفتند.
وضع اقتصادي اروپا بعد از قرون وسطي
در وضع کشاورزي تغييري بروز نکرد. با اينحال بجاي آنکه مزارع را بدون استفاده بگذارند به کشت هاي متناوب پرداختند و با اين کار ميزان توليد را افزايش دادند. صنعت در اختيار اتحاديه ها که مقرراتي سنگين داشت و هر نوع ابتکار را منع ميکرد بود. صنايع جنبه حرفه اي و تخصصي داشتند و کارگران معدودي در آن مشغول کار ميشدند. فقط کارخانه هاي ماهوت بافي گاند.ايپر در ناحيه فلاندر از اين حکم مستثني بوده شهرهاي صنعتي بزرگي محسوب ميشدند. از اختراعات جديد باروت که منسوب به چيني ها است و سلاح آتشي که نخستين نوع آنها يعني زنبورک و شمخال در جنگهاي قرن چهاردهم و پانزدهم بکار رفت ميباشد. اين اختراعات شيوه جنگ را تغيير داده از قدرت نجبا کاست. صنعت چاپ در حدود سال 1420 بوسيله گوتنبرگ آلماني اختراع شد با اين اقدام تحولي عظيم در وضع کتاب بروز کرد.کتب چاپي بجاي نسخه هاي خطي مورد استفاده قرار گرفته و بسرعت در سراسر اروپا رواج يافت.
بازرگاني اروپا در حال توسعه بود و دامنه آن در نتيجه استيلاي مغول به آسيا نيز کشيده شد ولي مراکز عمده آن مديترانه و دريايشمال و درياي بالتيک بود. در مديترانه زن و ونيز مقام اول را داشتند تمام تجارت ايتاليا بوسيله آنها انجام ميگرفت و در واقع انحصار معاملات با امپراطوري يونان و دنياي اسلام مشرق و مغول با آنها بود. در شمال اروپا اتحاديه بازرگاني معروف به هانس هر روز بر قدرت و ثروت خود مي افزود.بيش از هشتاد شهر که اکثر آنها آلماني بودند و لوبک پايتخت و مرکز آنها به شمار ميرفت در اين اتحاديه عضويت داشتند. اين اتحاديه داراي نمايندگي هايي در کشورهاي اسکانديناوي و بالتيک بود و ناوگان جنگي معتبري داشت که با پيروزي. با دانمارکيها جنگيده.دزدي هاي دريايي را از بين برد. کشتيراني در اقيانوس ها دردست فرانسه و انگليس بود منتهي بعلت جنگهايي که ميان اين دو دولت در ميگرفت پيشرفت قابل ملاحظهاي نداشت. تجارت از راه خشکي هم به سبب فقدان راههاي خوب.حقوق گمرکي. راهزني و جنگ از رونق افتاده بود.
هر مملکت سکه هاي طلا و نقره مخصوص بخود داشت ولي حکام و فرمانروايان اغلب سکه هاي تقلبي بجريان ميگذاشتند. حواله و برات نيز که تسهيلاتي در معاملات فراهم ميکرد از همين زمان معمول شد. وام با منفعت با وجود منع کليسا رايج بود و اين کار بيشتر بدست يهوديان و لمباردها انجام ميگرفت. همين فعاليت ها مقدمه ايجاد بانک ها بود و نخستين بانک در ايتاليا داير گشت. البته کارهاي مهمي بوسيله اين بانک ها انجام يافت منتهي بسياري از آنها که جرات و جسارت بيشتري در عمليات خود نشان ميدادند ورشکست شدند.
کشف راههاي دريايي
بعد از قرون وسطي اختلافات و مبارزات واقعي در آن زمان ميان طبقه فئودال و طبقه متوسط جديدي بود که روز به روز توسعه بيشتري ميافت و قدرت بيشتري بدست مي آورد. طبقه فئودال با زمين بستگي داشت و مفهومش اين بود که منبع اصلي ثروت زمين است. اما اکنون ثروتهاي نوع جديد و از منابع جديد بدست مي آمد که با زمين بستگي و ارتباط نداشت. اين ثروتهاي تازه از صنايع جديد و بازرگاني و داد و ستد بدست آمده بود و طبقه جديد متوسط يا بورژوازي از اين وسايل استفتده ميکرد قدرت بدست مي آورد.
تا حدود سال 1500 ميلادي همواره اقيانوس اطلس سدي در مقابل مکتشفين بود و نهايتي براي دنياي آنروزي. در اين سال اقيانوس مزبور حکم پلي را پيدا کرد که از آنجا بتوانند گذر کرده و سفر نوئي آغاز کنند. در قرون وسطي و حتي در ايام رومي ها قايقهاي کوچکي در سواحل اقيانوس اطلس در قاره اروپا بندر به بندر راه مي سپردند. در سال 1317 دريانوردان ونيزي راه سرزمين فلاندر را گشودند با اين معني که کشتيهاي تجارتي مرتبا ميان درياي آدرياتيک و بحر شمال برفت و آمد مشغول گرديدند. در قرن پانزدهم که در ساختمان کشتي پيشرفتهاي زيادتري حاصل گرديد و کشتيها مجهز به انواع بادبانهاي متحرک بهتري گرديد با بکار بردند قطب نما ممکن گرديد که کشتي بکلي از ساحل دور شود و در ميان اقيانوسها راه خود را پيدا نمايد. پرتقالي ها اولين ملتي بودند که از اين وسيله جديد استفاده کردند. شايد علاقه آنها بيش از هر چيز به سير وسياحت و اکتشاف بود اما شکي نيست که فکر مرابطه تجاري داد و ستد با مردم آسيا آنها را بوسوسه انداخت.
درست در حدود همين زمانها و در موقعي که اروپا از نيروهاي تازه سرشار بود درخشش تحريک کننده طلا و ثروت شرق آغاز گشت. داستانهاي مارکوپولو و مسافران و سياحان ديگري که به چين و هند رفته بودند تخيلات مردم اروپا را تحريک مي کردند و انگيزه اين ثروت بيان نا پذير شرق سبب شد که بسياري از مردم براي رسيدن به شرق راه درياها را پيش گرفتند.
قرنها بود که آسيا منبع اخذ بسياري از کالاهاي ذيقيمتي بود که در اروپا طالبان فراوان داشت.يک علت اين رغبت البته آن بود که اروپا نمي توانست در ساختن و تهيه کالاهايي مثل ابريشم و پارچه هاي پنبه اي.قالي.جواهرات.کاسه و کوزه هاي سفالين چيني.ادوات فولادي با آسيا رقابت نمايد. علت ديگر آوردن مواد خام يا اغذيه و ادويه نيمه درست شده به اروپا بود از جمله شکر و مهمتر از همه ادويه که مشتمل بود از فلفل.دارچين ميخک.زنجبيل.جوزبويا و بسياري ادويه معمولي که در آن ايام اهميت و قدرتش بمراتب از حالا زيادتر بود.ادويه در ساختن دارو و در حفظ و نگهداري گوشت بصورت قرمه و امثال آن بکار ميرفت. اين ادويه به گوشت تازه و ساير اغذيه مزه و طعم بهتري ميداد و چون در آن ايام وسيله اي براي سرد نگهداشتن و حفظ گوشت و اغذيه موجود نبود بدون ادويه آنها فاسد ميشد. اروپاييها هرگز خودشان به سراغ منابع و مخازن اين کالاهاي مشرق زمين نرفته بودند. در محلي در مشرق سوئز که بر اروپاييان مجهول بود دنياي بازرگاني ديگري وجود داشت که اکثرا عرب بودند. اينها امتعه چين و هند و ادويه هند شرقي حمل ميکردند. بازرگانان شرق و غرب در مراکز پر نعمتي مثل اسکندريه يا بيروت و يا قسطنطنيه يکديگر را ملاقات و بداد و ستد مي پرداختند.
با گشايش راه جديد بازرگاني قيمت امتعه مشرق زمين در اروپا تنزل زيادي کرد زيرا حمل امتعه از طريق قديمي مستلزم اشکالات فراوان بود يعني مکرر ناگزير بودند که بار را از کشتي خالي کنند تا از راه خشکي حرکت داده شود و همين نقل و انتقال از دريا به خشکي و بالعکس و گذر کردن از خاک بسياري ممالک و دست بدست گشتن امتعه قيمت را بالا ميبرد. در سال 1504 ادويه را ميشد در ليسبون به خمس قيمتي که در ونيز به فروش ميرفت ابتياع کرد. ونيزيها (که از فرط لاعلاجي حتي صحبت از حفر کانالي در سوئز ميکردند ) بر اثر اينکه سخت بازارشان راکد گرديد و داد وستد آنها منحصر به امتعه خاور نزديک شد. اما براي پرتقاليها اين بي سابقه بود زيرا هرگز موفق نشده بودند که چنين انحصار تجارتي را در يک چنين مدت کم به چنگ آورند. تنزل قيمتها بر ميزان تقاضا و مصرف اروپاييان بسيار افزود. از آغاز 1504 يعني فقط پنج سال بعد از بازگشت اول واسکوداگاما مرتبا همه ساله قريب به دوازده فروند کشتي از ليسبون عازم مشرق زمين مي گرديد.
اسپانيا و پرتقال در اکتشاف راههاي تازه پيشقدم شدند. پرتقاليها بيشتر کوشيدند به سوي شرق بروند و اسپانيايي ها به سوي غرب رفتند.
هر کجا که کاشفان و مکتشفان بزرگ رفتند به دنبالشان گروه عظيمي از ماجراجويان نيز راه افتادند که مشتاق غارت و چپاول بودند. مخصوصا آن قسمت آمريکا که به چنگ اسپانيايي ها افتاد از اين گروه غارتگران و صدمات بسيار ديد. در اين ضمن سيل طلا و نقره از پرو و مکزيکو به اسپانيا سرازير گشت. مقادير هنگفت اين فلزلت گرانبها اروپا را خيره ساخت و اسپانيا را بزرگترين دولت مقتدر اروپا کرد. اين طلا ها و نقره ها در کشورهاي ديگر اروپايي هم پخش شد و بدين قرار پول فراواني براي خريد کالاها و محصولات شرق فراهم گشت.
موفقيتهاي پرتقال و اسپانيا طبعا تصورات مردم کشورهاي ديگر مخصوصا فرانسه و انگلستان و هلند و شهرهاي شمالي آلمان را نيز بر مي انگيخت. ابتدا آنها هم کوشيدند که از طرف شمال به سوي آسيا و آمريکا بروند و اگربشود يک راه شمالي از شمال نروز به طرف شرق و از طريق جزيره گروئنلند به سوي غرب پيدا کنند اما از اين منظور خود کامياب نشدند در نتيجه آنها همان راههاي ديگران را دنبال کردند.
اگليسيها و هلنديها هر دو به شرق دور هجوم بردند و در آنجا اسپانياييها و پرتقاليها را مورد حمله قرار دادند. تسلط و سيادت در بازرگاني شرق اکنون به دست هلند و انگلستان افتاده بود. اين هر دو کشور از مدتي قبل به وسيله تشکيل شرکتها و گمپانيهاي بازرگاني خود را براي چنين کاري آماده ساخته بودند.
در انگلستان ملکه اليزابت در سال 1600 فرمان تشکيل کمپاني هند شرقي را امضا کرد. دو سال بعد هم “کمپاني هلندي هند شرقي ” تشکيل شد. اين دو کمپاني فقط به منظور بازرگاني تاسيس شدند و هر دوي آنها کمپانيهاي خصوصي و غير دولتي بودند اما از کمکهاي رسمي و دولتي هم بهره مند ميشدند. آنها بيشتر به تجارت ادويه مالزي علاقه مند بودند. در آن زمان هند دولت نيرومندي بود که تحت حکومت امپراتوران مغول هند قرار داشت و به آساني نميشد بر آن دست يافت.
هلنديها و انگليسيها اغلب ميان خودشان هم اختلاف مي افتاد. عاقبت انگليسيها از جزاير شرقي بيرون رانده شدند و بيشتر متوجه هند گشتند.
انقلاب بازرگاني
در دورانيکه تحت مطالعه ماست، تبادلات اقتصادي در اروپا بوقوع پيوست که در آن افتتاح خطوط بازرگاني دريايي فقط يکي از عوامل مهم و مؤثر بود. تغييرات و تبادلاتي را که مورد بحث قرار خواهيم داد معمولاً عنوان انقلاب بازرگاني دادهاند که بطور کلي معرف ترقي اقتصاد سرمايهداري است و تغيير اقتصاد شهري به اقتصاد ملي. به عبارت ديگر، حالتي که در آن سيستم اقتصاد شهري در شهر تمرکز يافته بود، به حالتي بدل گرديد که سيستم يک ملت و مملکت گرديد. اين انقلاب فوقالعاده بطني و آرام انجام گرفت زيرا که بدايت آن اقلاً از قرن چهاردهم و تا قرن هجدهم ادامه پيدا کرد.
در قرون وسطي شهر و روستاي مجاور آن يک واحد اقتصادي را تشکيل داده بود. هنروران که دور هم گرد آمده اصنافي را تشکيل را تشکيل داده بودند.اشيا روزمره را که مورد نياز مردم محل بود ميساختند.
با انبساط منطقه بازرگاني يا گشايش بازار اين اوضاع بکلي تغيير کرد. حتي در دوران قرون وسطي چنانکه ديديم براي تبادل کالاهايي که در يک منطقه درست ميشد و در منطقه ديگر وجود نداشت در طول مسافات نسبتاً بعيده تجارت انجام ميگرفت. تدريجاً براي اين طبقه کالاها افزوده گرديد. هر جا امتعه و موضوعات را براي فروش در اماکني بعيده در زمان آينده و براي اشخاص مجهولالهويهاي تهيه ميکردند، رئيس صنف محل نظارت در امر تهيه مصنوعات را غير ممکن ميديد. وي نه پول (يا سرمايه) داشت که کالاهاي فروش نرفته را يکجا خريده و انبار کند و نه اطلاع داشت که مشتريان دور افتاده از مرکز تهيه کالا، طالب چه چيزند. چه مقدار و در کجا مورد نياز است و مشتري چه قيمتي خواهد پرداخت. در اين نوع کار و کاسبي آدم جديدي بوجود آمد که کارش سرمايهگذاري و احاطه و اطلاع بر تمام اين مسائل بازرگاني بود. معمولاً ابتداي کار چنين آدمي بازرگاني بود که کارش معاملات در بازار بسيار عريض و طويلي بود و عاقبت کار بانکدار ميشد.
پارهاي از ساير صناعات که جديد بود يا در قرون پانزدهم و شانزدهم جديد بشمار ميرفت از جمله صناعاتي بودکه با سيستم تمرکز شهري سازگاري نداشت و از آغاز جنبه کاپيتاليستي يا سرمايه داري داشت زيرا مستلزم بکار انداختن سرمايه کلاني بود پيش از آنکه نفعي از آن عايد گرديده باشد. يکي از اين صناعات استخراج معادن بود. ديگري کار چاپ و فروش کتاب بود که علاوه بر خريداران داخلي همواره بازارهاي بينالمللي داشت زيرا اکثراً به لغت لاتين چاپ ميشد و هيچ هنرور عادي استطاعت آنرا نداشت که چنين مخارجي را متقبل گردد و علاوه بر وسائل چاپ و تهيه کاغذ، مقدار زيادي کتابِ فروش نرفته را مدتي نگه دارد. لهذا اشخاصي که دستاندر کار طبع کتاب بودند، از سرمايهداران قرض ميکردند و يا منافع حاصله را با آنها تقسيم مينمودند. توجه به طرق دريايي، کار کشتيسازي را چنان رونق داده بود که کشتيسازي به صورت صناعت جديدي درآمده بود. از ديگر صنايع توپ و تفنگ سازي بود. تفنگ بيشتر مورد نياز ممالک مختلف، سلطنتهاي جديد بود که قشون ملي تهيه و تدارک ميديدند. در ترقي کاپيتاليزم يا سرمايهداري، حوائج نظام در حقيقت حائز اهميت فوقالعاده بود. قشون ممالک که در آغاز کار به هزاران قبضه اسلحه احتياج داشتند، در قرن هفدهم به هزاران دست لباس متحدالشکل محتاج بودند و در قرن هجدهم به سربازخانههاي مستحکم و قلاع و دژهاي متعدد نيازمند شدند. اينها نخستين مواردي بود که توليد به مقادير عظيم را سبب گرديد و هرجا که خود دولتها ابتکار عمل نشان دادند، سرمايهداران قدم به ميان گذاشتند و رابط ميان اين نيازمنديهاي کلان غير شخصي و عده بسيار زيادي از ارباب صنايع کوچک گرديدند، که قبل از عهد صنعتي هنوز مصنوعات مورد نياز از زير دست آنها بيرون ميآمد. طرق جديدي که از دريا به سوي مشرقزمين باز شده بود و کشف آمريکا سبب بسط تجارت عظيمي نه فقط در کارهاي تجملي بلکه در خريد و فروش اجناسي مثل برنج، شکر، چاي و ساير لوازم روزمره گرديد. با بسط دايره تجارت و داد و ستد فعاليتهاي بازرگاني سابق تغيير کرد. اسپانياييها روز به روز غلة بيشتري از سيسيل خريدند. قوت مردم هلند از لهستان آورده شد و مناطق جنوبي فرانسه که به انداختن شراب معروف بودند خوراک خود را از شمال فرانسه آوردند. با بسط خطوط کشتيراني، چوب، زفت، قير و ساير ذخائري که در روسيه و سواحل بالتيک وجود داشت و بکار دريانوردان ميخورد ببازار آمد و به اين ترنيب مقادير زيادي کالاها و مواد ثابت و سنگين نيز به جريان افتاد که در اين امر فقط قاعدتاً افرادي ميتوانستند شرکت کنند که صاحب مقادير زيادي پول و سرمايههايي کلان بودند. البته هر کس سرمايه داشت، آنرا در صناعتي بکار نميانداخت. بعضي فقط قرض ميدادند، به کليسا يا دولتها قرض ميدادند يا به اعيان و متشخصين بيپول و يا (گرچه اين متعارفترين طرز قرض دادن در قرن شانزدهم بود) به افرادي که مشغول تجارت و بازرگاني بودند، بانکداران و ساير افرادي که پول قرض ميدادند انتظار داشتند که بعد از انقضاي موعدي اصل را با ربح، يعني زيادتر از آنچه داده بودند پس بگيرند. اين ربح يا تنزيلي که به پول تعلق ميگرفت، بعضي اوقات حداکثر سي درصد در سال بود. در قرون وسطي رباخواري را چون ناشي از آز، ميدانستند نکوهيده ميشمردند و در قانون شرع تحريم شده بود.
تدريجاً چون نرخ بهره پايين آمد و بانکداري براساس محکمي استوار شد و قرضه صرف امور توليدي و سودمند اقتصادي گرديد نه براي حفظ موقع و مقامات روحاني، شهزادگان و امرا. آنموقع بود که از غليان احساسات مردم عليه «پاداش مشروعي» که بر قرضه تعلق ميگرفت، کاسته گرديد و ربح يا سود بعنوان يکي از خصائص مسلم شيوه سرمايهداري شناخته شد. چون افرادي که پول به وديعه ميسپردند، اطمينان داشتند که موقع لزوم ميتوانند وجوه خود را پس بگيرند و سرمايه آنها به هدر نميرود. در قرن هفدهم بانک آمستردام قادر بود با بهرههاي اندک به تمام کشورها پول قرض بدهد. اين امر سبب گرديد که بانک بتواند به نوبه خويش در مقابل تاديه ربح قليلي پول قرض کند و به مصارف امور بازرگاني برساند. اين کاپيتاليزم تجارتي تا بعد از سنه 1800 متعارفترين طرز سرمايهداري بود و بعد از آنکه قوه ماشين متداول گرديد، اين شيوه نيز تغيير کرد و بدل به سرمايهداري صناعتي گرديد. از آن پس بازرگان تابع فرد يا افرادي گرديد که در تدارک کار صناعت بودند. ماشين داشتند و از ماشين سر در ميآوردند. فعلاً تا آن اوضاع پديد نيامده بود در ميان طبقه متوسط يا مردماني که اشرافي نبودند فقط بازرگان و بانکدار بودند که از لحاظ اجتماعي و سياسي متشخصترين و ذينفوذترين افراد جامعه محسوب ميشدند.
برتري صنعت انگلستان در 1840 براي آينده محاسبه شدني چالش ناپذير بود و اين برتري از ارزانتر بودن مواد خام و غذايي خيلي چيزها ميتوانست به دست آورد. اينها توهم نبودند: ملت از آنچه آن را نتايج اين خطمشي تلقي ميکرد چنان خرسند بود که تا زمان رکود دهه هشتاد انتقاد از آزادي تجارت تقريباً خاموش بود. حتي تا چندين دهه آن اميد توهم از کار در نيامد. با اينکه انگلستان همچنان تنها کشور بزرگي ماند که با تمام وجود به آزادي تجارت پايبند بود، همه کشورهاي ديگر براي دورههايي درازتر يا کوتاهتر و به درجاتي کمتر يا بيشتر گرايشهايي به سوي آزادي تجارت بروز دادند. پروس و آنگاه امپراتوري آلمان از تعرفه 1818 پروس تا معاهدههاي کاپريوي 4-1891 روي خطي حرکت کردند که هرگز از اصول آزادي تجارت دور نشد. معاهده 1860 انگليس – فرانسه (معاهده کوبدن – شواليه) نشانگر گسستي مهم هر چند کوتاه در خط مشي عموماً حمايتگراي فرانسه بود. اما بايد توجه کرد که در قاره (اروپا منهاي انگلستان) افکار عمومي هيچگاه بدان قوتي که در انگلستان ديده ميشد، از خط مشي آزادي تجارت يا نيمه آزادي تجارت پشتيباني نميکرد.
ديوانسالاريها – مانند آلمان و يا فرمانروايان – مانند ناپلئون سوم – که دراين مسائل ليبرالهاي خشکه مقدسي بودند آن را تحميل ميکردند. «اقتصادداناني که مانند اکثر اقتصاددانان فرانسه طرفدار آزادي تجارت بودند از همگان پاسخ اندکي عايدشان ميشد. در ايالات متحد نيز آزادي تجارت هرگز مگر نزد اقتصاددانان و آنهم نه همهشان مردم پسند نبود. البته تفاوت اوضاع ملي به خوبي اين را توضيح ميدهد و همچنين به ما اين توانايي را ميدهد که روي ديدگاههاي اقتصاددانان حمايتگرا در اين کشورها بيش از آنچه طرفداران غيور آزادي تجارت عادت دارند حساب کنيم.
انقلاب قيمت
با اين تغييرات و تبادلات که بيشتر جنبه بازرگاني داشت انقلابي هم در پول پديد آمد که از بسياري لحاظ آثار مترتب بر آن زيادتربود، زيرا که تمامي طبقات جامعه را تحت تاثير قرار ميداد. کشتيهايي مملو از فلزات قيمتي بود که مخصوصاً بعد از کشف معادن پوتوسي روانه اسپانيا ميگرديد. اسپانياييها اين مواد گرانبها را براي رفع نيازمنديهاي اقتصادي و يا انجام مقاصد سياسي در ساير نقاط اروپا بکار ميبردند. مقدار فلزي که در گردش بود سريعتر از آن ترقي کرد که مقدار کالاها يا خدمات و کاري که مولد آنها بود. نتيجه آن بود که ارزش فلزات تنزل کرد يا به عبارت ديگر قيمتها بالا رفت.
يک قرن و نيم بعد از کشف آمريکا، اروپا تدريجاً دستخوش و گرفتار تورم پول يا بياعتبار شدن رايج بود. در نيمه دوم قرن شانزدهم اين امر بسيار سريع انجام گرفت. بياعتبار شدن پول در تمام کشورها يکسان نبود، اما تقريباً ميتوان گفت که در خلال سالهاي 1550 و 1600 قيمتها دو برابر گرديد و تا سال 1650 قيمتها سه برابر بيشتر از 1500 بود. بر اين تورم مستمر و دائمي همان آثاري مترتب بود که تورم پول هميشه دارد با اين معني که افرادي که درآمد و عوائد آنها ثابت است متضرر گرديدند. چون پول از ارزش افتاد. افرادي که بدهي و تعهداتشان طبق ارزش پول معين گرديده بود منفعت کردند، زيرا هر قدر پول بياعتبارتر ميشد تحصيل آن و تاديه قروض ثابت شخص آسانتر ميگرديد يا بقول يکنفر فرانسوي که در 1620 گفت: آنچه ضرر بستانکار است، نفع بدهکار ميشود.
در شهرها تورم پول اختلافات طبقاتي را که به سبب عوامل ديگري بوجود آمده بود تشديد کرد. روي همرفته اين امر به نفع بازرگانان تمام شد. ثروت بازرگانان عبارت از امتعه و اجناسي بود که ارزش آنها به پول در ترقي بود. بازرگانان و ساير آحادي که صاحب املاکي در شهرها بودند بواسطه ترقي مالالاجارهها منفعت نمودند. بازرگاناني که کشتي خريدند يا وسائل صباغي ابتياع کردند يا امتياز معادن بدست آوردند، به مرور ايام مشاهده کردند که بر ثروت آنها افزوده ميگردد. از طرف ديگر افرادي که در شهرها مزدور بودند و اشخاصي مثل کمک استادها دائماً در استيصال بسر ميبردند. زيرا غيرممکن بود که عوائد و درآمد آنها با همان سرعتي ترقي کند که قيمتها بالا ميرفت.
اقتصاد جهاني قرن هجدهم
گشايش اقيانوس اطلس در قرن شانزدهم چنانکه ديديم اوضاع اروپا را دگرگون ساخت. در عصر برقراري ارتباطات از طريق اقيانوسها، اروپا، مرکزي براي وصول با آمريکا، آسيا و آفريقا گرديد. با اين نحو اقتصادي جهاني پديد آمده بود. اولين مللي که از اين امر متمتع گرديدند، پرتغاليها و اسپانياييها بودند که انحصار خود را در طول قسمت اعظم قرن شانزدهم حفظ کردند، اما زوال پرتغاليها و اسپانياييها راه را براي کاميابي انگليسها و هلنديها هموار ساخته بود. در قرن هجدهم تحول اقتصادي بارز توسعه اقتصاديات جهان و اين حقيقت بود که اروپا يا لااقل حوزه آتلانتيک واقع در شمال اسپانيا به نحوي ثروتمند شد، که طرف قياس با هيچ بخش ديگري از جهان نبود. ثروت جديد به معني فوقالعاده اعم عبارت از هر نوع وسيله راحت و رفاه بود که در نتيجه پيشرفت فنون و علوم روزافزون که به نوبه خود منبع توليد بود پديد آمده بود.اين دو با هم يعني ثروت بيشتر و علم بيشتر کمک به پيدايش يکي از مؤثرترين عقايد انحصار جديد کرد که نظريه پيشرفت باشد. افزايش ثروت بر اثر طرق سرمايهداري بازرگاني و صنايع يدي پديد آمد. فقط در پايان قرن هجدهم و فيالواقع در قرن نوزدهم بود که استفاده از ماشين بخار و وسائلي که با اين قوه حرکت ميکرد و بسط کارخانههاي بزرگ و شهرهاي صناعتي عظيم تدريجاً موجب پيدايش شرايط جديد عصر صناعتي گرديد. سيستم اقتصادي قرن هجدهم در حاليکه بذرهاي صناعتي ادوار بعدي را در دل خود نهفته داشت، معرف شکفتن گلهاي سرمايهداري تجارتي قديمتر، صناعات خانگي و سياست دولت مرکانتيليستي بود که از قرن شانزدهم رشد کرده بود.
نظريه هاي مختلف درباره مرکانتيليسم
درباره ماهيت و علت پيدايش امپرياليسم نظريههاي گوناگون و متضادي وجود دارد. زماني که سرمايهداري هنوز کاملاً جنبة صنعتي پيدا نکرده بود و سرمايههاي تجاري شکل غالب سرمايه را تشکيل مي داد، استعمارگري به طور عمده به صورت تصرف سرزمينهاي ديگر، غارت فلزات گرانبها و فروش کالاي تجارتي ظاهر ميشد. در قرن هجدهم که ديگر براي غارت در مستعمرات چيزي باقي نمانده بود، تجارت يعني صدور کالاهاي ماشيني در مقابل ورود مواد خام ارزانقيمت، شکل عمدة رابطه اقتصادي بين مستعمرات و کشورهاي متروپل را تشکيل ميداد. اين رابطه تجارتي نه به وسيله مکانيزم بازار، بلکه با اعمال قدرت نظامي و برقراري انحصار ايجاد شده بود. کانونهاي تجارتي سنتي که محور سرمايههاي تجارتي اروپاي غربي ميگشت، بدين وسيله به بازار جهاني متصل شدند.
ايجاد شرايط مساعد در تجارت خارجي از راه برقراري انحصار، اساس نظريههاي اقتصادي اين دوران را تشکيل ميدهد و مکتب سوداگران (مرکانتيليستها) در چنين شرايطي براي توجيه سياست انحصاري اقتصادي به وجود آمد. در واقع گوهر مرکانتيليسم عبارت بود از بيان و دفاع از سرمايهداري تجاري از راه کسب منافع انحصاري تجاري توسط يک طبقه محدود. سوداگران براي دولت نقش بزرگي در افزايش ثروت، قدرت ملي و تأمين رفاه عمومي از راه اعمال سياست مستعمراتي و در رابطه با کشورهاي همسايه قائل بودند. آنها معتقد بودند سلامت اقتصاد ملي هر کشوري به افزايش فلزات گرانبها از راه گسترش تجارت خارجي بستگي دارد.
جنگهاي مستعمراتي در اين دوران، يعني دوران سلطه عقايد سوداگري مانند جنگهاي انگليس و هلند در قرن هفدهم، براي توسعه و ايجاد انحصار تجاري صورت ميگرفت.
مرکانتيليستها از ايجاد صنايع در مستعمرات حمايت نميكردند. توجه اصلي آنها روي صدور کالا به مستعمرات، بهرهبرداري از مواد خام آنها و ايجاد مقرراتي براي حفظ امنيت راههاي دريايي متمرکز بود. تا قبل از پيروزي کامل سرمايه صنعتي بر سرمايه تجاري که در حدود پايان قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم صورت گرفت، يعني نزديک مدت 50 سال سرمايههاي تجاري زير پرچم امپراتوريهاي اسپانيا، پرتغال و انگليس ثروتهاي بزرگي را به اروپا منتقل کردند.
در اواخر قرن هجدهم که سرمايهداري صنعتي رفتهرفته بر اقتصاد کشورهاي عمده سرمايهداري و قبل از همه انگلستان سلطه پيدا کرد، نظريههاي سوداگري زير آتش شديد حملات اقتصاددانهاي بزرگ کلاسيک نظير جيمز ميل، آدام اسميت و ريکاردو قرار گرفت.
آدام اسميت در مورد آثار زيانبخش برقراري رابطة انحصاري در تجارت با مستعمرات مينويسد: «اين انحصار، صنايع همة کشورها به ويژه صنايع کشورهاي مستعمره را راکد ميسازد؛ بدون اينکه کوچکترين تأثيري در بهبود صنايع کشوري که انحصار به نفع آن برقرار شده، داشته باشد. در واقع انحصار، نرخ سود تجاري را افزايش ميدهد و بدين ترتيب منافع تجار تا اندازهاي افزايش مييابد، ولي با افزايش منافع طبقه کوچکي در يک کشور به منافع ساير طبقات آن کشور و مردم ساير کشورها زيان وارد ميشود.»
اسميت و ريکاردو هر دو درباره اثر تجارت خارجي بر نرخ سود به مطالعه پرداختند. آنها معتقد بودند که نرخ سود زير تأثير تجارت خارجي افزايش مييابد، ولي هر يک دلايل متفاوتي براي بيان نظر خود ارائه ميدادند. اسميت ميگفت، سود حاصله در بخشي از تجارت متمرکز ميشود که در آن انحصار برقرار است، اما اين سود ممکن است موجب افزايش سود در ساير رشتههاي اقتصادي گردد و تحت تأثير چنين افزايشي، قيمتهاي کالاها بالا رود. در اين صورت برقراري انحصاري كالا به زيان اقتصاد کشور خواهد بود.
ريکاردو مخالفت خود را با برقراري انحصار تجارت خارجي و در نتيجه سياست مستعمراتي به گونه ديگري بازگويي ميکرد. ريکاردو ميگفت: مقررات تجارت انحصاري با مستعمرات ممکن است به نحوي برقرار گردد که در آن منافع مستعمرات در نظر گرفته نشده و فقط سود کشور مادر مورد نظر باشد، اما اين بدان معني نيست که هر تغييري در تجارت خارجي ضرورتاً بر نرخ سود اثر خواهد گذاشت؛ زيرا سود انحصاري ممکن است در توزيع سرمايه وضع نامنظمي را به وجود آورده و موجب کاهش توليدات صنعتي و در نتيجه کاهش نرخ سود گردد. ريکاردو اضافه ميکند، حتي اگر تغيير در تجارت خارجي بر افزايش سود اثر گذارد، کوچکترين تأثيري در تغيير قيمتها نخواهد داشت؛ زيرا تعيين قيمتها نه بوسيله سود و نه بوسيله مزد صورت ميگيرد. ريکاردو استدلال ميکند، تنها راه افزايش سود، تجارت آزاد خارجي است؛ زيرا با ورود مواد غذايي ارزان و فراوان بهاي کار کاهش يافته و در نتيجه نرخ سود افزايش مييابد.
استعمار براي اينکه بتواند به تجارت سودبخشتري با مستعمرات ادامه دهد، ميبايد در ساخت اقتصادي آنها تغييراتي ميداد. رواج کشت نباتات صنعتي، ايجاد راه آهن و يکرشته صنايع سبک براي گسترش بازار مستعمرات، مقدمة سرمايهگذاريهاي بيشتر در نيمه دوم قرن نوزدهم بود.
در اوائل قرن بيستم، صدور سرمايه يکي از اشکال عمدة رابطه اقتصادي بين کشورها را تشکيل ميداد. به طوري که در سال 1913، کل سرمايههاي صادراتي بريتانيا که عمدهترين کشور امپرياليستي بود، به 4000 ميليون ليره ميرسد که نيمي از آن در مستعمرات امپراتوري بريتانيا سرمايهگذاري شده بود.
گروهي از نظريهپردازان نظير هوبسون، شومپيتر و تا حدودي کائوسکي، براي شناخت امپرياليسم به تحليل در روشهاي سياسي و اداري قدرتهاي بزرگ در تصرف و سازماندهي مستعمرات و روابط اقتصادي و سياسي آنها با کشورهاي پيشرفته سرمايهداري ميپردازند. در برابر آنها گروه ديگري قرار دارد که بين آنها نيز تعريف امپرياليسم بعنوان مرحلهاي از تکامل اقتصادي و اجتماعي نظام سرمايهداري تلقي ميشود.
البته ستايشگران و نظريهپردازاني نظير ماک لي (مأمور عاليرتبه انگليس در قرن نوزدهم) هستند که در ذهن خود دنيايي را تصور ميکردند که بر طبق ضوابط سرمايهداري انگليس به جاده تمدن کشانده شده و همانطور که مسيحيت مأموريت داشت جهان را از شر غير مسيحيها نجات دهد، امپراتوري انگليس نيز مأموريت داشت تحت رهبري خود، خانوادة متمدن ملتها را به وجود آورد.
نتيجهگيري نظريههاي مختلف درباره مرکانتيليسم/ ارزيابي نهايي
اکتشاف گستردة جغرافيايي در قرون پانزده و شانزده و پديد آمدن امکانات وسيع دستيابي به منابع سرشار و مواد اوليه توسط کشورهاي غربي، موجب بسط روابط تجاري جهان شد و با بکارگيري پول در روابط اقتصادي و کشف طلا در نيمکرة غربي (به ويژه آمريکا)، حجم تجارت قاره اروپا با خارج گسترش يافت. از سوي ديگر قدرتنمايي نظامي دولتها و توانايي آنها در ايجاد و نگهداري مستعمرات، رقابت را بين آنها برانگيخت.
نياز به منابع مالي فراوان سبب شد تا اروپاي غربي، کسب فلزات گرانبها را به عنوان «سياست ملي» تلقي نمايد. کشورهايي که خود و مستعمراتشان فاقد منابع عظيم و سرشار طلا بودند، توجه خود را معطوف به اجراي «سياست تراز بازرگاني مثبت» نمودند و چنين ميپنداشتند که هرگاه در يک کشور، مقدار کالاي فروخته شده طي يک سال به يکديگر، بيشتر از کالاي خريداري شده از آنها باشد، مازاد اين دو به صورت طلا يا ارز وارد کشور ميشود. بدين ترتيب اين مکتب مبتني بر تجارتگري و زراندوزي بود. تجارت رابطهاي يک طرفه تلقي ميشد که به سود يک طرف (بستانکار) و به زيان طرف مقابل بود و اين اعتقاد، تنها به جنبة انتقال پول يا طلا در مبادله اهميت ميداد و آثار رفاهي ناشي از انتقال کالا و مطلوبيت مصرف ناديده و کماهميت تلقي ميشد. بدين ترتيب دولت موظف بود در تجارت دخالت کند و با وضع مواضع بر واردات، موجبات صادرات بيشتر و اخذ و انباشتن ثروت (که صرفاً طلا انگاشته ميشد) را فراهم آورد.
اصولاً سوداگران براي تنظيم نظام بازرگاني، طرفدار يک دولت نيرومند مرکزي بودند که وظيفه داشت به مؤسسات دستاندرکار تجارت خارجي، امتيازات انحصاري بدهد. براي جلوگيري از رقابت آزاد در داخل کشورها بکوشد و کشاورزي، صنعت و استخراج معادن را با اعطاي امتيازات مالي توسعه بخشد. آنان تا اندازهاي در اهميت تجارت پيش رفتند که آن را تنها راه مطمئن ثروتمند شدن ميدانستند. به عنوان مثال، توماس مان در کتاب «خزانهداري انگليس به وسيلة تجارت خارجي» مينويسد:
«گرچه امپراطوري انگليس ميتواند از راه دريافت هدايا و يا از خريد کالا از کشورهاي ديگر ثروتمند شود، ولي اغلب اين وسائل نامطمئن و بياهميت است و تنها راه مطمئن افزايش ثروت کشور و خزانه انگليس، بازرگاني خارجي است و ما بايد پيوسته بکوشيم همواره بيش از آنچه از ديگران کالا ميخريم، به آنها بفروشيم. اگر روزي برسد که انگلستان به مقدار زياد پارچه، چرم، قلع، آهن، ماهي و ساير کالاها را در داخل کشور توليد کند و مثلاً هر ساله بتواند مازاد احتياج خود را به ارزش دو ميليون و دويست هزار پوند به خارج صادر کند، اگر از اين مبلغ دو ميليون آن صرف خريد مايحتاج و مصارف مردم از کشورهاي ماورا بحار شود، هر ساله مبلغ دويست هزار پوند به ثروت انگليس افزوده ميشود.»
ليکن تحولات قرن هجدهم، مشکلات بسياري در اجراي نظريات سوداگران پديد آورد و صحت نظريات آنها را در هالهاي از شک و ابهام قرار داد. انقلاب صنعتي زيربناي اقتصادي جوامع را دگرگون ساخت و نظام اقتصادي جديدي پيريزي شد که در آن کارفرمايان صنعتي، جانشين سرمايهداران تاجر شده بودند. انحصارات و محدوديتهاي مقررات بازرگاني، جهت انطباق با « lessiz fair» تعديل يافت و اصول رقابت و آزادي در کسب و کار بر اساس «قانون طبيعي» فيزيوکراتها حاکم شد. توسعه بانکداري در اروپا و پيشرفتها و فنآوريهاي اقتصادي و ابداعات توليدي، اهميت طلا و نقره به عنوان «تنها» منبع ثروت و قدرت را تنزل داده و ثروت اقتصادي شامل زمين،کارخانه و اصولاً سرمايه حقيقي نيز شد و به رغم اعتقادات مرکانتيليستها، زمينه رشد و ثروتمندتر شدن همزمان ملل، از طريق بهرهبرداري از منابع طبيعي و افزايش بازدهي نيروي انساني و به کارگيري فنآوري فراهم گرديد. از جنبه ديگر، سياست «موازنه بازرگاني خارجي مثبت»، سياست کاملاً يکجانبهاي ارزيابي شد و به علت اعمال محدوديتهاي دولتي در صدور کالا و ورود مواد خام و کالاهاي صنعتي، بازار سياه آنها و قاچاق ارز رواج يافت و دولتها در برخورد با اين شرايط، ناچار به عقبنشيني از مواضع خود شدند.
بدين ترتيب دوره رواج عقايد مرکانتيليسم به زوال افتاد و انتقادات فراواني به آن وارد شد. چنين تحليل شد که ممکن است در کوتاهمدت، کشوري در وضعيت عدم تعادل موازنه خارجي باشد ولي استمرار و تداوم آن در بلندمدت و در شرايط تجارت آزاد بينالمللي امکانپذير نيست.
ديدگاه يکسونگر و سودجويانة مرکانتيليسم توسط نورث و سپس ديويد هيوم مورد انتقاد قرار گرفت. نورث در تنها رسالة منتشر شدهاش با عنوان «سخني درباره تجارت» مينويسد:
«تجارت کاري نيست که تنها يک طرف، يعني کشوري که کالاي اضافه صادراتي داشته باشد بهرهمند گردد، بلکه تجارت کاري است که هر دو طرف مستفيذ ميگردند. هدف تجارت، گردآوردن پول مسکوک نيست، بلکه مازاد محصولات و کالاها با يکديگر است. تقسيم کار بازرگاني بينالمللي و لو اينکه طلا و نقرهاي وجود نداشته باشد، ثروت را افزايش ميدهد… تجارت به هر تقدير براي عامه مردم سودمند است، زيرا بدون شک افراد از تجارت بهرهمند ميشوند و اگر نشوند، آن را رها ميکنند و چون جامعه مرکب از افراد است، بهرهمند شدن افراد، لامحاله بهرهمند شدن جامعه را نيز در بر دارد. تجارت بايد آزادانه انجام گيرد و اگر قرار باشد تجارت از روي نسخه و طبق دستور انجام شود، ممکن است افراد از آن منتفع شوند، ولي جامعه از آن طرفي نخواهد بست.»
فيزيوکراتها با بيان قانون طبيعت، ايدة رها کردن نظام اقتصادي از قيد کنترل دولتي را مطرح ساختند. از جمله اقتصاددانان اين مکتب که نظريات حمايتگرايانه و مازاد تجاري مرکانتيليسم را زير سؤال برد، ديويد هيوم بود. وي در مقالهاي با عنوان «حسادت در تجارت» مينويسد:
«بر خلاف اين عقيده مادي و زيانآور، من با جرأت ميگويم که فزوني تجارت و ثروت در يک کشور، نه تنها به زيان کشور همسايه نيست بلکه به عکس اين جريانات باعث بالا بردن تجارت و ثروت همة کشورهاي همجوار ميشود.»
هيوم با توسل به رابطه مستقيم بين قيمتها و حجم طلا استدلال ميكرد که با فزوني صادرات بر واردات، حجم طلا در داخل کشور افزايش مييابد و اين امر باعث افزايش حجم پول (طلاي) در گردش ميشود که آن نيز افزايش قيمتها را در داخل کشور به دنبال دارد. افزايش قيمتهاي نسبي کالاهاي داخلي در مقايسه با مشابه خارجي، در نهايت به کاهش صادرات و افزايش واردات ميانجامد.
زمينة حقيقي رشد در ديدگاه هيوم همان طور که وي در بخش انتهايي رساله «بحثي درباره موازنه تجاري» ياد ميکند هنگامي شکل ميگيرد که:
«…دولت خود را ملزم به محافظت و مراقبت از مردم و توليدکنندگان صنعتياش بداند و بدون هيچ خساست و ترس، از پول خود در بهبود امور بشري استفاده کند يا اگر در نظر داشت به هدف اول خود (مراقبت از اتباعش) دست پيدا کند، بايد تا بدانجا پيش رود که لطمهاي به هدف دوم (بهبود شرايط جامعه) وارد نکند.»
به هر حال اهميت عوامل توليد در معادله رشد وي بيش از «مردم و توليدکنندگان صنعتي» است. کشاورزي در چارچوب نظام سنتي، از اولين روزهاي توسعه صنعتي جايگاه خود را در ديدگاه انديشمندان اقتصادي از دست داده بود. محوريت توسعه کشاورزي حتي در اولين گامهاي توسعه صنعتي، فقط با اتکا به پيشرفتهاي صنعت و تغيير ابزار توليد و فنآوريهاي مدرن مشروعيت مييابد و اين قيدي پرمعني و با اهميت است که هنوز هم براي برخي از کشورهاي جهان سوم الگويي در حال اجراست. وي دو بخش صنعت و کشاورزي را زيرکانه به يکديگر پيوند ميدهد.
«اين جذابيت کالاهاي مصرفي صنعتي است که موجب ايجاد انگيزه براي افرادي که در بخش کشاورزي فعاليت دارند ميشود تا مهارت و خلاقيت خود را ارتقا دهند. زماني که بخش بزرگي از فعاليتهاي اقتصادي يک جامعه را، فعاليتهاي صنعتي تشکيل ميدهد. مالکان و کشاورزان فعاليت کشاورزي را يک فن و هنر خواهند دانست و در نتيجه خلاقيت و توجه خود را چند برابر خواهند نمود.»
اگر هيوم از وجود صنايع به عنوان انگيزه لازم جهت وادارکردن مالکان و کشاورزان به طور يکسان ياد ميکند، در اينجا يک پرسش باقي ميماند: موتور محرکه صنايع چيست؟ وي پاسخ ميدهد:
«تجارت خارجي از طريق واردات، مواد لازم براي صنايع جديد را فراهم ميکند و از طريق صادرات موجب ايجاد کار در برخي صنايع که در توليد کالاهاي خاص فعالند ميشود. کالاهايي که در داخل کشور مصرفي ندارند… اگر نگاهي به تاريخ داشته باشيم، در اغلب کشورها تجارت خارجي به هر روش ديگري در بهبود صنايع کشور در داخل برتري دارد و تجديد حيات شرايط زندگي در داخل را به دنبال دارد.»
در نظام مورد نظر هيوم توليد تابعي از کار، زمين و ماشينآلات است. بهرهوري کار و زمين به وسيله مقياس توسعه ماشينآلات تعيين ميشود. مقياس توسعه ماشينآلات به کمک مقياس مبادلات داخلي تعيين ميشود و افزايش بهرهوري در گرو افزايش استفاده از مزيت نسبي است.
فيزيوکراتها نيز در مقابل مرکانتيليستها قرار گرفتند و به رغم مرکانتيليستها که تجارت خارجي را وسيلة حقيقي توانگر شدن کشور ميدانستند، معتقد بودند:
«مبادله به خودي خود چيزي توليد نميکند؛ زيرا برحسب تعريف آنها، مبادله مستلزم معادل بودن ارزشهاي متبادل است. بنابراين اگر هر يک از طرفين معامله دقيقاً معادل آنچه را که داده است باز ميستاند، ديگر ثروت جديد از کجا به دست خواهد آمد؟»
اما دستاورد و مرکز ثقل انديشههاي طبيعيون را «آزادي تجاري» تشکيل ميدهد، زيرا نظام طبيعي ايجاب ميکند که آزادي خريد و فروش براي هر کس و به هر نحو که بخواهد تأمين گردد و ديگر تمييز اينکه اين امر مربوط به داخل کشور است يا خارج از آن معني ندارد.
در کل ميتوان چارچوب اصلي فکري اين مکتب را توجه و ارزشگذاري بيش از حد به طلا به عنوان «تنها» منبع ثروت و «تجارت» به عنوان مکانيزم کسب آن تلقي کرد. اگرچه با گذشت زمان و ظهور دستاوردهاي انقلاب صنعتي اين تفکر به شدت زير سؤال رفته و نمودهاي ديگري از ثروت و قدرت اقتصادي شناخته شده؛ ليکن حتي بنيانگذار مکتب كلاسيک نيز به تجارت و آزادي مبادلات در سطح بينالملل با نگرشي مثبت و به عنوان موتور محرکه رشد توسعه اقتصادي نگريسته و توجه و اهتمام به بسط آن نموده و در قالب نظريه مزيت مطلق اصل تقسيم کار و تخصص را مورد توجه قرار ميدهد.
فهرست منابع
1- تاريخ جهان نو، رابرت روزول پالمر، ترجمة ابوالقاسم طلهري، جلد 1 و 2.
2- تاريخ جهاني، ش. دولاندلن، ترجمة دکتر احمد بهمنش.
3- نگاهي به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمة محمود تفضلي، جلد اول.
4- تاريخ تحليل اقتصادي، جوزف شومپيتر، ترجمة فريدون فاطمي، جلد 1و 2.
5- بررسي نظريههاي مربوط به امپرياليسم، محمود سوداگر.
6- نظريههاي امپرياليسم، دکتر احمد ساعي.
7- اقتصاد بينالملل، دکتر طهماسب محتشم دولتشاهي.
8 – دين و ظهور سرمايهداري، ر.ه. تاوني، ترجمة احمد خزاعي.
9 – جامعههاي انساني، پاتريک نولان – گرهارد لينسکي – ترجمة ناصر موفقيان.
Hits: 0