علی‌اصغر سعیدی اثر شاخص‌های کلان اقتصادی را در رفاه بررسی کرده است

public-satisfaction-with-economy-valveبخشی از علم اقتصاد که قدمت زیادی ندارد، به بررسی آثار متغیرهای کلان اقتصادی به رضایت شهروندان می‌پردازد. برخی از پژوهش‌ها نیز در این زمینه نشان می‌دهد که تغییر نرخ بیکاری، نرخ تورم یا درآمد سرانه می‌تواند در رفاه ذهنی شهروندان و میزان رضایت آنها اثر بگذارد. علی‌اصغر سعیدی در گفت‌و‌گو با تجارت فردا با بررسی اثر متغیرهای اقتصادی در رفاه اجتماعی، رهیافت‌های متداول برای اندازه‌گیری رفاه را مورد بررسی قرار داده است. او معتقد است مقایسه نسبی افراد و جایگاه درآمدی افراد، در میزان رضایت از زندگی تاثیر دارد، همچنین رابطه رفاه اجتماعی و متغیرهای کلان اقتصادی یک رابطه دو سویه است.

■■■

اصولاً رابطه رفاه اجتماعی با متغیرهای اقتصاد کلان مانند نرخ بیکاری و نرخ تورم در کشورها چگونه است؟ آیا می‌توان میزان حساسیت این دو متغیر را بر رفاه‌ اندازه‌گیری کرد؟

به طور كلي رفاه اجتماعي و متغيرهاي كلان اقتصادي متقابلاً روي هم تاثير دارند و دو روي يك سكه‌اند و رابطه‌شان غيرقابل ترديد است. رفاه اجتماعي با نرخ بيكاري رابطه معكوس دارد، يعني هر چقدر نرخ بيكاري در جامعه بالاتر باشد رفاه اجتماعي حداقلي، يعني دسترسي افراد به نيازهاي اساسي مانند غذا، پوشاك، مسكن و آموزش و بهداشت، بدتر است، چون فرد درآمدهاي ناشي از كار كردن و شغل ندارد، كه خودش ابزار مهمي براي دسترسي به فرصت‌ها براي رفع نيازهاي اساسي است. هم نرخ بيكاري در رفاه اجتماعي به معني حداكثري‌اش، هم كار نقش تعيين‌كننده در تحرك اجتماعي افراد دارد و اين را تحقيقات زيادي نشان داده‌اند. حتي مي‌توان گفت نرخ بيكاري بستگي به اينكه كدام گروه سني را مد نظر قرار دهیم (جوانان، زنان يا سالمندان)، تاثيرش بر رفاه متفاوت است. اما ميزان اين تاثير و رابطه در جوامع مختلف فرق دارد. تاثير بيكاري بر رفاه وقتي تعيين‌كننده است كه كار و شغل در اقتصاد رسمي، در رفاه فرد نیز نقش بازي كند. در نظام‌های اقتصادي نظیر اقتصاد کشور ما شغل و كار داشتن لزوماً رفاه افراد را تحت‌تاثير قرار نمی‌دهد و در نتيجه رفاه اجتماعي افزايش پيدا نمی‌كند. دو‌شغلي بودن بسياری از افراد در جامعه ما نشان مي‌دهد داشتن يك شغل ثابت براي رفاه افراد كافي نيست يا لزوماً افراد بيكار رفاه بهتري از افراد شاغل ندارند، به‌ويژه وقتي كه درآمدهاي افراد از اقتصاد غيررسمي تامين شود. لذا شغل كاملاً معيار تعيين‌كننده رفاه اجتماعي در كشورهايي مانند ما نيست و متقابلاً بيكاري نيز عامل كاهش رفاه نيست. البته اگر به محاسبه نرخ بيكاري در كشورمان نگاه كنيد كه افرادي كه در هفته چند ساعت هم كار كنند شاغل محسوب مي‌شوند آن‌وقت با قاطعيت مي‌توان گفت كه درآمد بسياري از اين نوع شاغلان نبايد تفاوتي با بيكاران داشته باشد. اما در كشورهايي كه شغل عامل تعيين‌كننده‌تري در رفاه اجتماعي است، مانند بيشتر كشورهاي در حال توسعه، آن‌وقت نرخ بالاي بيكاري اثر سوئی بر رفاه مي‌گذارد. این موضوع در خصوص نرخ تورم نیز صدق می‌کند. البته در برخي كشورها اثر نرخ بيكاري بر رفاه از اثر تورم بيشتر است. مثلاً تحقيقاتي كه در اروپا شده نشان مي‌دهد نرخ بيكاري بر رفاه موثرتر است، براي همين امر هم شاخص فلاكت كه جمع نرخ تورم و نرخ بيكاري و نرخ بهره است بايد در هر كشور براساس تاثيرش وزن‌دهي شود. به‌نظر مي‌رسد در ايران نرخ تورم وزن بالاتري از نرخ بيكاري بايد داشته باشد و در محاسبه شاخص فلاكت بايد در نظر گرفته شود. البته در واقعيت، وقتي صحبت از وجود رابطه بين اين دو مي‌كنيم نبايد نظام رفاهي را نادیده بگیریم، زیرا اساساً دولت رفاهي واكنشي است به تاثير بيكاري بر رفاه. لذا مسوولان دولتی، جامعه بیکار را باید در اولويت خدمات رفاهي مانند مستمري بيكاري قرار دهند. پس اين نوع رابطه‌ها به نظام رفاهي هر جامعه برمي‌گردد، مثلاً در آلمان نظام رفاهي نوع صنفي حاكم است، در نتيجه نرخ بيكاري بسيار كمتر بر رفاه تاثير مي‌گذارد و در زمان بيكاري مستمري بيكاري افراد آنقدر است كه سطح استانداردهاي زندگي را آنچنان كاهش نمی‌دهد. در نتیجه زندگي افراد تقريباً هماني است كه در زمان كار بوده است. البته اينجا منظور نرخ بيكاري، نرخ «بیکاری متعارف» است؛ نه «نرخ بيكاري مزمن». بنابراين به طور كلي مي‌توان ميزان تاثير این متغیرها را بر رفاه ‌اندازگیری کرد.

در ادبیات اقتصادی برای بررسی مفهوم رفاه، حوزه‌ای جدید به نام اقتصاد شادکامی معرفی شده است، این حوزه چگونه به اقتصاد وارد شده و چه ارتباطی با رفاه دارد؟

در سال‌هاي پاياني قرن بيستم اين اقتصاد مطرح شد و منظور مطالعه نظري و كمي تاثير شادكامي، بر كيفيت زندگي، رضايت از زندگي و مفاهيم شبيه به این موارد است. اين نوع اقتصاد، برخلاف نئوكلاسيك از تركيبي از علوم از جمله روانشناسي، بهداشت و جامعه‌شناسي در اقتصاد استفاده مي‌كند. اين اقتصاد به مطالعه شادكامي و سعادت مي‌پردازد و اين را متمايز از ثروت و درآمد مي‌داند. البته براي اندازه‌گيري شادكامي از شاخص‌هايي مانند درآمد ناخالص داخلي يا درآمد خالص ملي استفاده مي‌كنند و در حقيقت نمی‌توان منكر ارتباط درآمد ناخالص داخلي، شادكامي و شهروندي شد. در برخي تحقيقات هم نشان داده‌اند كه جوامعي با درآمد سرانه بالاي 15 هزار دلار سعادتمندتر هستند. به عبارت ديگر، منظور از اقتصاد شادكامي همان تاثيرات رفاه ذهني يا اقتصاد سعادت است. بايد گفت در واقع ورود اين بحث به اقتصاد بازمی‌گردد به تمايزي كه در مسائل رفاهي بين رفاه كمي و كيفي يا عيني و ذهني صورت گرفت. طرح اين سوال هم از اينجا صورت گرفت كه غايت رفاه مادي، احساس سعادت و خوشبختي و شادكامي افراد محسوب مي‌شود. منظور از رفاه در حقيقت اين بود كه آيا رفع نيازها به ظهور چنين احساسي در افراد منجر مي‌شود يا نه؟ تحقيقات اخير نشان داد كه در دولت رفاهي‌های توسعه‌يافته، كه اغلب كشورهاي توسعه‌يافته را شامل مي‌شود، مردم لزوماً بعد از رفع نيازهاي اساسي‌شان احساس شادكامي نمی‌كنند. يعني درآمد سرانه بالاي 15 هزار دلار لزوماً خوشبختي نمی‌آورد. نظريه‌های مختلفي نيز در اينجا مطرح شد تا اين احساس را طبقه‌بندي و بعد اندازه‌گيري كند. به عنوان مثال چندی پيش مجله اكونوميست گزارشي از يك تحقيق را در مورد اقتصاد رمضان چاپ كرده بود كه نشان مي‌داد در ماه رمضان به رغم اينكه به دليل كار كردن كمتر ممكن است ميزان درآمد ناخالص داخلي كاهش پيدا كند اما روزه‌داران احساس شادكامي بهتري دارند. البته اين كليات تحقيق بود و جزييات ديگري هم داشت. اين احساس رضايت احساس شادكامي است. البته همه نوع احساس شادكامي مفيد نيست، به عنوان مثال محققان احساس شادكامي را كه از مصرف انواع مواد مخدر كه ذهن را تحت‌تاثير قرار داده و اين احساس را توليد مي‌كنند حاصل می‌شود احساس شادكامي نمی‌دانند چون پايدار نيست.

با این اوصاف برای اندازه‌گیری رفاه چه رویکردهایی وجود دارد؟ اندازه‌گیری رفاه بر اساس شاخص‌های عینی چه تفاوتی با رویکرد رفاه ذهنی دارد؟

رهيافت‌هاي مختلفي براي اندازه‌گيري رفاه وجود دارد و اين رهيافت‌ها بسيار در حال تحول است و همان‌طور كه اشاره كردم ممكن است براساس ماهيت اجتماعي و اقتصادي در کشورهای مختلف تا حدي فرق داشته باشد، كه محققان برخي متغيرها را اضافه و كم مي‌كنند، يا وزن متغيرها را كم و زياد مي‌كنند. لذا هر نوع رهيافتي براي مطالعه يا سياستگذاري انتخاب شود بايد بر اساس اين تفاوت‌های اجتماعي تعديل شود. يكي از معروف‌ترين اينها «رهيافت مازلو» به نيازهاست. كه از نيازهاي اساسي شروع مي‌شود و بر اساس سطح‌بندي به نيازهاي خود‌شكوفايي ختم مي‌شود كه در آن اعتماد، آزادي‌های فردي و اجتماعي، اعتماد به نفس مطرح مي‌شود. در اين رهيافت، سطح آخر را مي‌توان رفاه ذهني در نظر گرفت. یعنی سطح غايي رفاه اين است كه افراد به خودشكوفايي برسند و احساس سعادت كنند و در اين صورت رفاه ذهني حاصل شده است. اين سطح عالي نيازهاي رفاهي، رفاه حداكثري هم گفته مي‌شود، يعني اينكه چنان نظام رفاهي را طراحي كنيم كه بسته‌های خدمات رفاهي براي رسيدن افراد به چنين سطح رفاهي هم داشته باشيم. اما اگر هدف رفاهي‌مان اين است كه افراد تنها كافي است نيازهايشان در يكي دو سطح اوليه و حياتي رفاهي مانند نياز فيزيكي و امنيتي تامين شود، طبقه‌بندي مازلو را تنها به يك رهيافت رفاه حداقلي تقليل داده‌ايم. البته در عمل نمی‌توان رفاه حداقلي را به تنهايي دنبال كرد و به‌رغم اينكه دولت‌ها با مشكلات تامين مالي خدمات رفاهي روبه‌رو هستند اما به‌ هرحال به سطوح ديگر هم توجه مي‌كنند و بسته‌های خدماتي ارائه مي‌كنند. رهيافت ديگری هم براي اندازه‌گيري رفاه اجتماعي وجود دارد، که به نام طبقه‌بندي آقاي برادشو از نيازها معروف است. آقاي برادشو چهار نياز اساسي تشخيص داد: اول نياز احساس‌شده، يعني نيازي كه احساس مي‌شود اما بيان نمی‌شود. اندازه‌گيري اين نياز نشان مي‌دهد ميزان رفاه اجتماعي چقدر است. نظريه طبقه‌بندي نيازهاي برادشو، و به‌ويژه نياز احساس‌شده موقعي كه مطرح شد سياستگذاران رفاهي متوجه شدند كه چگونه با غفلت از اين، نيازهاي اساسي كودكان، معلولان، زنان و سالمندان را ناديده گرفته بودند، تنها به صرف اينكه آنها نمی‌توانستند نيازشان را بيان كنند. مساله شدن حقوق كودكان، زنان و معلولان در جهان حاضر تا اندازه زيادي به طرح اين نوع نياز برمي‌گردد. نياز ديگري هم كه اين روزها مطرح می‌شود، نیاز نسبی است، يعني افراد رفاه خود را در مقايسه با رفاه ديگران مي‌سنجند و هر چقدر احساس كنند ديگر جوامع وضع بهتري دارند، ميزان رفاه جامعه كمتر خواهد شد. البته لازم است توضيح دهم كه همين نياز نسبي در كشورهاي توسعه‌يافته مورد محاسبه قرار گرفته و در عمل كاهش احساس شادكامي و سعادت را نشان می‌دهد. يعني وخامت وضع فقر در كشورهاي ديگر روي احساس شادكامي توسعه‌يافته‌ها اثر منفي دارد. شايد بتوان در اينجا از شعر حكيمانه سعدي استفاده كرد که گفت: «بني آدم اعضاي يكديگرند». دست دادن اين احساس، سطح رفاه ذهني يا احساس شادكامي را كاهش مي‌دهد. پس تنها مقايسه ندارها با داراها با احساس سعادت رابطه ندارد و مقايسه داراها با ندارها نيز مهم است. اتفاقاً راه‌هايي كه براي افزايش احساس شادكامي توصيه مي‌شود نيز صحت تاثير این مقايسه را به‌خوبي نشان مي‌دهد مانند اينكه توصيه مي‌شود به افراد نیازمند و خيريه‌ها انفاق كنيد؛ روي کارهای كوچك براي خوشحالي خودتان سرمايه‌گذاري كنید مانند دادن هديه و…، و ده‌ها توصيه ديگر كه دائماً به مردم جهان توسعه‌يافته داده مي‌شود.

آیا این گزاره را که رفاه افراد تابعی از افزایش درآمد است به طور کلی می‌توان پذیرفت؟ چه ارتباطی میان این دو متغیر وجود دارد؟

بله، اينكه رفاه فردي تابع افزایش درآمد است به طور كلي درست است، اما تابع افزايش درآمد ملي نیست. در آن صورت بايد ديد مكانيسم‌هاي توزيع مجدد درآمد در هر جامعه چگونه طراحي شده و كار مي‌كند. اما اگر بخواهيم مته به خشخاش بگذاريم بايد گفت يكي از مهم‌ترين عوامل تاثير‌گذار بر فقر و رفاه خانواده‌ها و افراد، نابرابري درآمدي است، چون همان‌طور كه قبلاً هم عرض كردم كاهش نياز مقايسه‌اي افراد بر اساس برابري نسبي درآمدهاست. به علاوه، تاثير رفاه مادي در اثر افزايش درآمدها بستگي به برآورده‌ شدن نيازهاي اساسي هم دارد و اين نيازها هم بر اساس سطوح درآمدي ممكن است متفاوت باشد.

ارتباط رفاه ذهنی و رشد اقتصادی چگونه است و آیا می‌توان ادعا کرد که در جوامعی که رشد اقتصادی بالایی وجود دارد، مردم از رفاه مناسبی نیز برخوردار هستند؟

بله، باز هم معمولاً تاثير سطح رفاه ذهني بر رشد اقتصادي مثبت است. اما ممكن است رفاه ذهني بر رشد اقتصادي تاثير داشته باشد اما لزوماً رشد اقتصادي بالا به افزايش رفاه ذهني منجر نخواهد شد. اين نكته‌اي است كه جزو عوامل بيروني در محاسبات رشد اقتصادي در نظر گرفته نمي‌شود. در همان گزارش اكونوميست (که عنوان کردم) در مورد اقتصاد شادكامي در ماه رمضان به اين نكته اشاره شده بود. در حال حاضر اكثر شركت‌هاي اقتصادي به اين مساله توجه دارند و به هر نحو می‌خواهند سطح رضايت معنوي كاركنان را در محيط كار بالا ببرند چون بر كارایي شركت تاثير مي‌گذارد.

اساساً مي‌توان اضافه كرد كه رشد اقتصادي علت اصلي برآمدن دولت رفاه بود. اما هر چقدر دولت رفاه گسترده‌تر شده دست و پاي رشد اقتصادي را بسته و الان تقريباً در دولت رفاهي‌هاي توسعه‌يافته دنبال راهي براي عقب‌نشيني مي‌گردند. به عبارت ديگر، وضعيت براي برخي به نحوي است كه رشد اقتصادي پايدار مستلزم كاهش هزينه‌هاي دولتي است در غير‌اين صورت دولت نمی‌تواند با كاهش ماليات انگيزه سرمايه‌گذاري را افزايش دهد. لذا از يك جايي به بعد، كه در دولت رفاهي‌های توسعه‌يافته محقق شده، رشد اقتصادي پايدار مستلزم كاستن از هزينه‌های رفاهي است.

برخی از یافته‌ها حاکی از آن است که شادکامی به جایگاه نسبی افراد در جامعه بستگی دارد، چرا باید جایگاه فرد در جامعه بر رضایت او از زندگی اثر‌گذار باشد؟

همان‌طور كه توضيح دادم اين حرف كاملاً درست است. هم كشورهاي در حال توسعه و هم توسعه‌يافته در جهان جديد، با خلأ رضايت از زندگي يا كيفيت زندگي روبه‌رو هستند. كشورهاي در حال توسعه رفاه خود را با توسعه‌يافته‌ها مقايسه مي‌كنند، چون از جايگاه نابرابرتري برخوردار هستند. اما وضع بد رفاهي كشورهاي در حال توسعه و به‌ويژه برخي كشورهاي فقير آفريقايي در سطح رفاه ذهني يا احساس شادكامي مردم كشورهاي توسعه‌يافته تاثير منفي دارد. به‌‌ هرحال، اين نشان مي‌دهد ما در جهاني زندگي نمی‌كنيم كه بتوانيم نسبت به حال ديگران بي‌تفاوت باشيم چه اين ديگران بهتر از ما زندگي كنند چه بدتر از ما. به علاوه، در درون هر جامعه هم اين جايگاه نسبي بر ميزان شادكامي يا رفاه ذهني موثر است. علت اينكه چرا افرادي كه در جايگاه پايين در جامعه قرار دارند احساس رضايت از زندگي‌شان كمتر است این است كه فرد انتظار دارد جايگاهش در جامعه تغيير كند. در اصل ادراك فرد از پذيرش موقعيت اجتماعي‌اش نيست و ديگر دركي بسته از قشربندي اجتماعي ندارد، مانند افراد در كاست‌های اجتماعي كه در هند وجود دارد نيست كه جايگاهش را بپذيرد، بلكه بر عكس جايگاه خودش را نمی‌پذيرد و انتظار ترقي دارد.

آیا رابطه درآمد سرانه با رفاه در کشورهای پیشرفته یا در حال پیشرفت تفاوت دارد؟ این تفاوت ناشی از چیست؟

درآمد سرانه شاخص كلي براي رفاه است و ميزان رفاه به ماهيت نظام رفاهي كه چگونه اين درآمدها را بازتوزيع مي‌كند مربوط است. البته مسلم است كه هر چه اين كيك بزرگ‌تر باشد سهم هر فرد بيشتر است، اما اگر تقسيم كيك به‌خوبي صورت نگيرد، نه كيك بزرگ‌تر خواهد شد و نه خوب تقسيم خواهد شد. مثلاً در مورد نيازهاي احساس‌شده، برخي مواقع اگر بخواهيد منصفانه كيك را تقسيم كنيد بايد به هركس بر حسب نيازش تخصیص دهید. بر همین اساس لازم است برخي خدمات اساسي را كه معلولان به آن نياز دارند ارائه كنيد، حتي اگر براي تامين هزينه‌اش مجبور باشيد سهم بيشتري از كيك را به آنها بدهيد. اينجا همان اساس فلسفي رفاه مطرح مي‌شود كه ممكن است بين جوامع متفاوت باشد.

اصولاً شناخت عوامل موثر بر رفاه از طریق تجزیه و تحلیل داده‌های رفاه ذهنی چه فوایدی دارد؟

اگر به فلسفه تاسيس دولت‌هاي رفاهي نگاه كنيد فايده شناخت عوامل موثر بر رفاه و تجزيه و تحليل موقعيت رفاهي را بيشتر درک می‌کنیم. اين دولت‌ها اولاً مكمل تاسيس دولت-ملت‌های مدرن هستند كه دو وظيفه اصلي دارند. نخست، تامين نيازهاي رفاهي افراد و دوم، تامين امنيت ملي. در بعد كلان، جهان بعد از جنگ جهاني به اين نتيجه رسيده كه كاهش نابرابري اجتماعي تامين‌كننده صلح اجتماعي است، يعني هر برنامه رفاهي كه نابرابري اجتماعي را كاهش دهد انسجام اجتماعي را افزايش مي‌دهد. لذا هدف هر سياست اجتماعي، چه سياست تامين اجتماعي، چه مسكن يا بهداشت و آموزش افزايش همبستگي اجتماعي است كه ضامن صلح اجتماعي بين گروه‌های مختلف اجتماعي است. هيچ گروه اجتماعي، به‌ويژه صاحبان درآمدهاي بالا، نمی‌توانند نسبت به وضع رفاهي ساير گروه‌ها بي‌تفاوت باشند. براي همين هم شما بيشتر افراد گروه‌هاي متوسط را مي‌بينيد كه سازمان غيردولتي درست مي‌كنند تا از درد و آلام همنوعانشان كم كنند. اين عمل خود نوعي ضامن همبستگي اجتماعي است. بنابراين شناخت عوامل موثر بر رفاه توانايي ما را براي رسيدن به اين اهداف بيشتر مي‌كند.

جایگاه ایران از نظر شاخص رضایت از زندگی نسبت به سایر کشورها چگونه است و از نظر شما چه عواملی در ایران در خصوص رضایت از زندگی نقش مهم‌تری را ایفا می‌کند؟

اگر شاخص رضايت از زندگي را يكي از مهم‌ترين شاخص‌های رفاه ذهني يا شادكامي بدانيم اين احساس رضايت در مقايسه با كشورهاي منطقه جايگاه بالاتري دارد، چون سطح نيازهاي فيزيكي و امنيتي مردم نسبت به ساير كشورهاي منطقه بالاتر است. به عبارت ديگر، اگر نياز نسبي يا مقايسه‌اي مردم را سنجش كنيم اين نياز پايين است اما در مقايسه با كشورهاي توسعه‌يافته احساس نياز نسبي به مراتب در سطح بالاتری قرار دارد. اما اگر در همين طبقه‌بندي مازلو نگاه كنيم سطوح بالاتر نيازها، يعني سطح نيازهاي اجتماعي، عزت، اعتبار و از همه مهم‌تر سطح خودشكوفايي شامل آزادي‌های فردي و اجتماعي، كه رضايت از زندگي را مشخص مي‌كند، در حال حاضر بالا نيست. همچنین شاخص‌های متعددي كه از وضع سرمايه اجتماعي، و آسيب‌های مختلف اجتماعي گزارش مي‌شود، اثبات مي‌كند كه سطح رضايت از زندگي نمی‌تواند چندان ‌رضايت‌بخش باشد، چه در ميان گروه‌هاي بالاي درآمدي كه رفاه مادي بهتري دارند و چه گروه‌هاي پايين درآمدي كه فقر نسبي بيشتري دارند.

آیا می‌توان امیدوار بود که در ‌کوتاه‌مدت با افزایش درآمدهای نفتی به دلیل لغو تحریم‌ها، سطح رفاه نیز در کشور دستخوش تغییر شود؟

همان‌طور كه پيشتر هم عرض كردم افزايش درآمدهاي نفتي هنگامي سطح رفاه را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد كه مكانيسم توزيع مجدد درآمدها خوب كار كند. وقتي شما بخش زيادي از درآمدهاي نفتي را بدون تبعيض بين همه مردم تقسيم مي‌كنيد پيامدش افزايش سطح رفاه نخواهد بود چون به‌طور برابر، بر اساس هر اصل رفاهي كه جامعه مي‌پسندد -يعني بر اساس ‌اصل انصاف، يا نيازمندي يا سطح رفاه ذهني و شادكامي- تقسيم ‌نشده است. اما اگر تدابيري بينديشيم كه درآمدهاي نفتي رفاه اجتماعي را افزايش دهند بازهم اين به معني رفاه ذهني نيست. همان‌طور كه هر فرد اگر از ماهيت كار و درآمدي كه به‌دست می‌آورد احساس رضايت كند در كيفيت زندگي او موثر است، چون نفت يك ثروت طبيعي و سرمايه‌بر است که تا كاربر، يعني نيروي بومي نقش موثري در توليد آن نداشته باشد به‌درستي نمی‌توان مطمئن بود درآمد آن احساس شادكامي ايجاد كند مگر اينكه تبديل به ثروت واقعي شود.

 

 

برگرفته

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *