وابستگی رفاه ذهنی مردم به متغیرهای کلان اقتصادی چگونه است؟

Economics-of-Happinessبحث رفاه و رابطه آن با متغیرهای کلان اقتصادی، همراه یکی از حوزه‌های مشترک محققان و سیاستگذاران اقتصادی بوده است. اینکه چه نوع رشد اقتصادی می‌تواند منجر به رفاه شود و آیا ضرورتاً با افزایش رشد، میزان رفاه نیز در جوامع مختلف افزایش می‌یابد همواره به عنوان یکی از پرسش‌های مهم در این حوزه مطرح می‌شود. به اعتقاد کارشناسان سیاستگذاران در ایران نیز همیشه با این چالش روبه‌رو بودند که ابتدا کیک اقتصاد کشور را بزرگ کنیم و بعد در مورد تقسیم آن صحبت بکنیم یا ابتدا درباره سهم افراد صحبت کنیم و بعد کیک را بزرگ کنیم. با این حال به نظر می‌رسد که هنوز یک چارچوب نظری برای این چالش پیدا نشده است. مدل رشد اقتصادی نیز می‌تواند در هر کشوری به شکلی تعریف شود. به عنوان مثال بانک جهانی اخیراً این رشد را با عنوان رشد فراگیر (Inclusive Growth) مطرح کرده که در حقیقت در کنار هم قرار دادن این دو راه است. در حقیقت رشدی که منافعش بیشتر به گروه‌های کم‌درآمد می‌رسد. از نظر کارشناسان می‌شود، مساله رشد و توزیع درآمد را به جای تقسیم عرضی، تقسیم طولی کرد، نتیجه این تقسیم طولی به این شکل خواهد بود که ابتدا اولویت در سطح کلان به رشد اقتصادی داده می‌شود و در سطح منطقه‌ای توزیع درآمد مدنظر قرار می‌گیرد. علت این راهبرد این است که وقتی به آمارها نگاه می‌شود می‌توان دریافت که ماهیت منطقه‌ای مساله فقر و توزیع درآمد بر ابعاد ملی آن مسلط است.

هزینه‌های رفاهی تورم
شاید مهم‌ترین هدف سیاستگذاران اقتصادی از طراحی برنامه‌های اقتصادی، افزایش رفاه افراد در جامعه باشد. بنابراین ضروری است که سیاستمداران به آثار رفاهی خود آگاه شوند تا بتوانند رفاه جامعه را به بیشترین مقدار خود برسانند. در مطالعات اقتصاد کلان، اصولاً رفاه اجتماعی تابعی از تورم و بیکاری فرض می‌شود. اگرچه در حوزه‌های تئوری اقتصاد کلان از تابع رفاه اجتماعی، که به متغیرهای بیکاری و تورم وابسته است، فراوان استفاده شده فرض موجود در آن نیازمند بررسی از طریق مشاهدات تجربی است. در واقع این فرض که تورم و بیکاری در رفاه اجتماعی موثرند با یافتن نوعی از داده‌های مربوط به مفهوم رفاه، که در برابر این دو متغیر حساس‌اند، پشتوانه محکم‌تری خواهد داشت. البته باید میزان حساسیت این دو متغیر نیز در تابع رفاه اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد.

به عبارت دیگر، اگر قبول کنیم رفاه نسبت به این عوامل حساس است، میزان نسبی این حساسیت نیز در خور توجه است. این موضوع، به حوزه‌ای از ادبیات اقتصاد کلان با عنوان هزینه‌های رفاهی تورم مرتبط می‌شود. با تخمین ضرایب تابع مذکور، می‌توان هزینه رفاهی تورم را بر اساس عامل بیکاری یافت. به عبارت دیگر، می‌توان دریافت که جامعه حاضر است چه میزان کاهش بیکاری را با چه میزان افزایش تورم مبادله کند.

بررسی‌های یک پژوهش
یک پژوهش با عنوان «بررسی وابستگی رفاه ذهنی مردم جوامع در حال توسعه به متغیرهای کلان اقتصادی» که توسط فرهاد نیلی و همکاران تهیه شده است، در حوزه اقتصاد شادکامی و با استفاده از داده‌های رفاه ذهنی 44 کشور در حال توسعه، با در نظر گرفتن عوامل فردی، تاثیر منفی افزایش متغیرهای نرخ بیکاری کل و نرخ تورم بر رفاه ذهنی مردم این کشورها را بررسی کرده است. این پژوهش در بخش نخست به معرفی مفهوم رفاه ذهنی و بررسی مختصر ادبیات آن پرداخته است. سپس با توجه به اینکه در مدل نهایی تاثیر عوامل کلان بیکاری و تورم را با در نظر گرفتن عوامل خرد موثر بر رفاه ذهنی بررسی می‌کند، به مرور مختصر ادبیات عوامل فردی تاثیرگذار بر رفاه ذهنی پرداخته است. در بخش آخر نیز مطالعات مرتبط با تاثیر متغیرهای تورم و بیکاری را بر رفاه ذهنی بررسی کرده است.

این پژوهش در بخش نخست با تعریف اقتصاد شادکامی، جایگاه آن را در علم اقتصاد بررسی می‌کند. اقتصاددانان فعال در این حوزه با مفهومی به نام رفاه ذهنی سروکار دارند. روشی که اقتصاددانان فعال در این حوزه به کار می‌برند، از روانشناسی وارد اقتصاد شده است. هر سال صدها هزار نفر در نقاط مختلف جهان به سوالاتی نظیر «چه میزان از زندگی خود راضی هستید؟» یا «به‌طور کلی، این روزها چه میزان خوشحال هستید؟» پاسخ می‌دهند و پاسخ آن در اختیار پژوهشگران قرار می‌گیرد. کاربرد این رویکرد در علم اقتصاد مدرن سابقه طولانی ندارد و ریچارد استرلین اولین اقتصاددانی است که در سال 1974 از آن استفاده کرد. اما در حال حاضر، کاربرد این رویکرد در میان اقتصاددانان پذیرفته شده است.

رفاه ذهنی
این پژوهش در بخش بعدی اهمیت اندازه‌گیری رفاه اجتماعی فردی را از جهات مختلف بررسی کرده است. از بعد سیاستگذاری، اغلب سیاستگذاران به اجرای سیاست‌هایی تمایل دارند که به بهبود رفاه افراد جوامع منجر می‌شود. داشتن تعریف دقیق از رفاه و معیاری که بتواند به درستی آن را اندازه‌گیری کند، لازمه کامیابی در تدوین و اجرای سیاست‌هایی است که بتواند سیاستگذار را در دستیابی به هدف خود کمک کند. مطابق این پژوهش برای اندازه‌گیری رفاه دو رویکرد متفاوت به کار گرفته شده است. آنچه در بین اهالی علم اقتصاد سابقه بیشتری دارد، اندازه‌گیری رفاه در قالب شاخص‌های عینی است.

مهم‌ترین این شاخص‌ها درآمد سرانه است. اما اقتصاددانان و سیاستمداران از این رویکرد بسیار انتقاد کرده‌اند. همچنین تلاش‌های فراوانی هم برای جایگزینی آن با شاخص‌های کامل‌تر صورت گرفته است.

اما رویکرد جایگزین برای اندازه‌گیری و ارزیابی رفاه فردی و اجتماعی رویکرد رفاه ذهنی است. این روش اندازه‌گیری رفاه را در قالب شاخص‌های شادکامی و رضایت از زندگی ارزیابی می‌کند. در این روش پرسش‌هایی نظیر «با در نظر گرفتن همه شرایط، در حال حاضر تا چه حد از زندگی خود راضی هستید؟ تا چه حد خوشحال هستید؟» رفاه فرد را ارزیابی می‌کنند. معمولاً به پاسخ سوال نخست شاخص رضایت از زندگی و به پاسخ سوال دوم شاخص شادکامی اطلاق می‌شود.

به این دو شاخص و دیگر شاخص‌های مشابه، شاخص‌های رفاه ذهنی اطلاق می‌شود. روانشناسان معمولاً به پرسش‌هایی که از فرد درباره رضایت وی از زندگی می‌شود تمایل بیشتری دارند، اگر چه عملاً بین این دو همبستگی بسیار زیادی مشاهده می‌شود. بنابراین به‌طور کلی، بخشی از ادبیات اقتصادی، که از شاخص‌های ذهنی رفاه استفاده می‌کند، به نام اقتصاد شادکامی شناخته شده است. اقتصاد شادکامی رویکردی برای ارزیابی رفاه است که در آن ابزارهای دانش اقتصاد و روانشناسی به شکل ترکیبی استفاده می‌شود. اقتصاددانان نوعاً آموخته‌اند که ترجیحات را از انتخاب‌های مشاهده‌شده افراد استنباط کنند، اما رفاه ذهنی، به جای آنکه رفاه را بر مبنای ترجیحات آشکار‌شده اندازه‌گیری کند، آن را از طریق ترجیحات بیان‌شده افراد اندازه‌گیری می‌کند. به عبارت دیگر، اقتصاددانان بیشتر به آنچه افراد انجام می‌دهند می‌نگرند نه به آنچه آنها می‌گویند. اما روانشناسی روش علمی متفاوتی دارد. کاربرد مطالعات آماری مرتبط با گزارش افراد از رفاه سابقه‌ای دیرینه در این علم دارد، در حالی که کاربرد این‌گونه داده‌ها به تازگی در میان اقتصاددانان رواج یافته است.

بر اساس بررسی‌های این پژوهش بخش بزرگی از مطالعات اقتصاددانان در زمینه رفاه ذهنی درباره چگونگی رابطه رفاه ذهنی با رشد اقتصادی بوده است. در واقع، سوال اصلی این است که آیا افزایش درآمد باعث افزایش شاخص‌های رفاه ذهنی شده است یا خیر؟ این سوال از دو منظر بررسی شده است. نخست سری زمانی و دوم داده‌های مقطعی. در سطح یک کشور، مطالعات انجام‌یافته از بیشتر بودن رفاه ذهنی افراد با درآمد بالا در مقایسه با افراد با درآمد پایین حکایت دارد اما، در طول زمان افزایش درآمد همه افراد لزوماً به افزایش شادکامی آنها منجر نشده است، مساله‌ای که به معمای شادکامی یا معمای استرلین شهرت یافته است. در واقع، پس از رسیدن به سطح مشخصی از درآمد یا به عبارتی تامین نیازهای اساسی افراد، آثار ناشی از رشد درآمد بر شادکامی بسیار کمرنگ می‌شود یا حتی معناداری خود را از دست می‌دهد. ریچاد استرلین در سال 1974 بر اساس داده‌های کشور بین سال‌های 1946 تا 1970 اولین مشاهده را در این زمینه ارائه کرد. وی در سطح داده‌های مقطعی رابطه‌ای مثبت بین درآمد و شادکامی گزارش کرد. اما در طول دوره مورد بررسی، به‌رغم رشد چشمگیر درآمد سرانه، میانگین شادکامی تقریباً ثابت مانده است. به عبارت دیگر، رابطه ضعیفی بین این دو متغیر در طول زمان مشاهده شده است. یکی از معروف‌ترین توضیحات ارائه‌شده درباره معمای استرلین این است که شادکامی افراد به جایگاه نسبی درآمد افراد در جامعه بستگی دارد. به عبارت دیگر، شادکامی، علاوه بر سطح مصرف حاصل از درآمد، به جایگاه نسبی فرد نسبت به سایر افراد جامعه وابسته است.

عوامل فردی موثر بر رفاه ذهنی
پرسشنامه‌های رفاه ذهنی، علاوه بر ارزیابی افراد درباره رفاه خود، شامل اطلاعاتی پیرامون درآمد، سن، سلامتی، تاهل، وضعیت اشتغال، میزان اعتماد به حکومت، اعتقادات مذهبی، گرایش‌های سیاسی و تحصیلات است.

این اطلاعات و ارتباط آنها با شادکامی موضوع پژوهش‌های بسیاری بوده است. اکثر مطالعات انجام‌شده به عوامل مشخصه شادکامی در نقاط مختلف جهان پرداخته است. اکثر مطالعات انجام‌یافته در این زمینه به کشورهای اروپایی و آمریکا اختصاص دارد. تفاوت میان عوامل مشخصه شادکامی در مناطق مختلف بیشتر به زیر‌ساخت‌های اقتصادی و تفاوت ساختار بازار کار و آموزش مربوط می‌شود. در مقایسه بین کشوری، درآمد رابطه مثبتی با شادکامی دارد.

به‌طور میانگین، کشورهایی که سطح درآمد بالایی دارند از شادکامی بسیار برخوردارند. در طول زمان نیز می‌توان رابطه‌ای را مشاهده کرد. نکته جالب این است که کشورهای خیلی فقیر هنگامی که شروع به ثروتمند شدن می‌کنند به شادکامی بیشتری دست می‌یابند، اما میزان این افزایش شادکامی با نزدیک شدن به سطوح بالاتر درآمد کاهش می‌یابد.

سه نتیجه مهم
شناخت عوامل موثر بر رفاه از طریق تجزیه و تحلیل داده‌های رفاه ذهنی، می‌تواند به درک جامع‌تری از مفهوم مطلوبیت و گسترش نگاه رایج، که با بیان وابستگی آن به عواملی معدود نظیر درآمد و فراغت از سایر عوامل احتمالی اثرگذار بر آن غفلت می‌ورزد، کمک کند.

در پژوهش منتشر‌شده، با استفاده از داده‌های خرد بیش از 95 هزار نفر در بیش از 44 کشور در حال توسعه و در نظر گرفتن اثر متغیرهای سطح خرد، به شناخت عوامل کلان تاثیر‌گذار بر رفاه مردم این جوامع پرداخته شده است. این پژوهش سه نتیجه مهم را در انتها بیان کرده است: نخست آنکه در کشورهای در حال توسعه افزایش سطح درآمد سرانه موجب ارتقای سطح رضایتمندی از زندگی می‌شود. دوم آنکه کاهش نرخ تورم و نیز کاهش نرخ بیکاری کل موجب افزایش رضایتمندی کل جامعه می‌شود. این نتیجه نیز با نتایج مطالعات مشابه در کشورهای در حال توسعه منطبق است. در حقیقت، مطالعه حاضر توانسته است نتیجه مذکور را به گروه گسترده‌تری از کشورها تعمیم دهد.

این نتیجه با در نظر گرفتن اثر متغیرهای سطح خرد به دست آمد. از این رو، نتایج این تحقیق حاکی از آن است که ثبات اقتصادی و بهبود وضعیت اقتصاد کلان، فارغ از نظم‌های آماری که در سطح خرد وجود دارد و با فرض ثبات آنها، می‌تواند به بهبود رفاه اجتماعی کمک کند. نتیجه آخر نیز آن است که اثر یک درصد کاهش تورم در بهبود رفاه اجتماعی معادل با اثر یک درصد کاهش نرخ بیکاری کل نیست. در نظر مردم، منفعت حاصل از کاهش یک‌درصدی نرخ بیکاری کل بیش از منفعت کاهش یک‌درصدی نرخ تورم است. بنابراین، در تابع رفاه اجتماعی مدنظر سیاستگذار پولی وزن این دو متغیر یکسان نیست و سیاستگذار حداقل در کوتاه‌مدت می‌تواند برای بیکاری وزن بیشتری قائل شود.

 

 

برگرفته

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *