management-is-not-a-professionمعمولا مدیریت را به دید یک حرفه می‌نگریم. از نظر شغلی آن را در کنار حرفه‌هایی چون طبابت و وکالت در نظر می‌گیریم، زیرا نقش آنها در واقع در خدمت رفاه اجتماع بودن است. به علاوه مدیران را می‌توان از طریق دوره‌های MBA به طور رسمی تعلیم داد و ارزشیابی کرد. اگر مدیریت یک حرفه در نظر گرفته شود پس دانشکده‌های مدیریت نیز باید بخشی از دانشکده‌های فنی و حرفه‌ای در نظر گرفته شوند.

همین دیدگاه‌ها باعث شده‌اند که دانشکده‌های مدیریت در چند سال اخیر و مخصوصا در دوره بحران اقتصادی اخیر مورد انتقادات جدی قرار گیرند. زیرا به نظر می‌آید که این دانشکده‌ها قادر نیستند به وظیفه خود در تربیت رهبران کاری مسوول و موفق عمل کنند. همین باعث شده است که دانشکده‌های مدیریت به سمت حرفه‌ای‌تر شدن تمایل پیدا کنند. جوئل پادولنی(1) رییس سابق دانشکده مدیریت دانشگاه ییل می‌گوید: «هر شغلی زمانی جایگاه حرفه‌ای می‌یابد که شرایط نظری خاصی، مثلا چارچوب مشاوره بی‌طرفانه یا فعالیت بدون ایجاد صدمه یا تامین منافعی والاتر به عنوان اصول حرفه‌ای آن به دانشجویان و صاحبان آن مشاغل تعلیم داده شود. به همین طریق هم هر دانشکده‌ای زمانی یک دانشکده فنی و حرفه‌ای به حساب می‌آید که این رویکردها را به دانشجویانش تعلیم دهد.» این اظهار نظر پادولنی با نظریات برخی از استادان دانشکده بازرگانی هاروارد همسو است که معتقدند: «حرفه حقیقی باید دارای مجموعه ای از قوانین رفتار حرفه‌ای باشد و مفهوم و نتایج ناشی از اعمال آن قوانین باید به عنوان بخشی از تحصیلات رسمی به دانشجویان و صاحبان آن حرفه آموزش داده شود. با این حال بر خلاف پزشکان و وکلا، مدیران در دانشگاه‌های مختلف مدیریت برای اعمال یک مجموعه قانون و عرف کاری جهانی متعهد نمی‌شوند.»

این رویکرد‌ها به حرفه‌ای‌سازی شغل مدیریت تازه نیستند، پیش از این هم در سال 1922 در اولین شماره از مجله HBR پروفسور جان گرنی کالان(2) اینطور گفته بود: «کسب‌وکار را می‌توان به عنوان یک حرفه آموزش داد و بی‌تردید باید زمان زیادی را نیز برای تعلیم کسانی که باید در مشاغل حساس مدیریتی فعالیت کنند، صرف کرد.» اما در این مقاله تلاش بر این است که با بررسی جوانب مختلف شغل مدیریت اثبات کنیم که مدیریت یک حرفه نیست و نمی‌تواند باشد. به این ترتیب دانشکده‌های کار و بازرگانی نیز جزودانشکده‌های فنی و حرفه‌ای به حساب نمی‌آیند.

اما حرفه چیست؟
حرفه‌ای‌ها دسته‌ای از افراد خاصی هستند که برای مثال ما برای مشاوره و کسب خدمات خاص به سراغ آنها می‌رویم، چون این افراد دارای دانش و مهارت‌های خاص انجام برخی کارها هستند. مثلا یک پزشک می‌تواند روند درمانی خاصی را برای یک بیماری پیشنهاد کند یا یک وکیل می‌تواند در جریان یک پرونده قضایی نقش مشاور حقوقی فرد را داشته باشد. در این حالت‌ها ما قادر به قضاوت و تصمیم‌گیری مستقل و بدون کمک این افراد حرفه‌ای نیستیم و اغلب هم نمی‌توانیم کیفیت مشاوره ای را که دریافت کرده‌ایم، بسنجیم. درست است که در بسیاری از مشاغلی که حرفه به حساب می‌آیند هم ما به تنهایی قادر به انجام کار نیستیم، مثلا نمی‌توانیم یک دستگاه رایانه تولید کنیم یا برنامه قطارهای مترو را هماهنگ کنیم، اما در اینجا ما می‌توانیم کیفیت خدمات و کالای دریافتی را ارزیابی کنیم و ببینیم آیا مقصود مورد نظر ما برآورده شده است یا نه. فرق مساله در اینجا است که ممکن است ما به توصیه‌های یک وکیل حقوقی عمل کنیم بدون آن که حتی پس از پایان کار هم از کیفیت و میزان موفقیت آن توصیه‌ها آگاه باشیم. شاید وکیل ما توصیه‌های بسیار خوبی کرده باشد، اما به هر حال پرونده به نتیجه مورد نظر ما نرسد یا بر عکس. شاید اگر روش متفاوتی را به ما پیشنهاد می‌کرد نتیجه حاصله بهتر یا بدتر می‌بود. در این شرایط ما در جایگاهی نیستیم که بتوانیم در این مورد قضاوت کنیم، زیرا صاحب آن حرفه کسی است که در این کار تخصص کامل دارد و ما در این حوزه متخصص نیستیم. در اینجا در میزان دانسته‌های دو طرف عدم توازن وجود دارد.

در برخی موارد این عدم توازن چندان محسوس نیست. مثلا یک راننده تاکسی در یک کشور خارجی بر اساس آگاهی‌اش نسبت به شهری که در آن هستیم به ما خدمات ارائه می‌کند، که ما از درستی و نادرستی تصمیمات او در مورد انتخاب مسیر آگاهی نداریم، اما در عین حال وقتی به مقصد برسیم می‌توانیم با پرسش از دیگران کیفیت تصمیمات راننده تاکسی را مورد قضاوت قرار دهیم، اما در جریان یک پرونده قضایی چه کسی می‌تواند عملکرد وکیل ما را قضاوت کند؟ اگر چه در چنین شرایطی می‌توانیم از یک وکیل دیگر در مورد عملکرد وکیل خودمان نظرخواهی کنیم، اما این کار به معنای در جریان گذاشتن او درمورد تمام جزئیات پرونده و به بیان دیگر استخدام دو وکیل مختلف برای انجام کار یک نفر در حل یک پرونده قضایی است. به علاوه ممکن است رویکرد دو وکیل کاملا متفاوت باشد و در چنین شرایطی ما قادر به تصمیم‌گیری میان این دو روش نخواهیم بود. در عمل ما به وکیل خود برای حل مشکل قضایی اعتماد می‌کنیم، زیرا در این عدم توازن دانش، او بر ما برتری دارد و همین عدم توازن دانش از اولین نشانه‌ها در تعریف یک «حرفه» است. با این حال باید برای ما به عنوان دریافت‌کننده خدمات، تضمینی هم وجود داشته باشد که اطمینان حاصل کنیم خدماتی که دریافت کرده‌ایم از حداقل و کف کیفیتی مورد نظر ما برخوردار یا بالاتر از آن است. همین نیاز، پایه اصلی به وجود آمدن نهاد‌های حرفه‌ای است که نقش قانونگذاری آنها به مشتریان و مصرف‌کنندگان کمک می‌کند تا بتوانند به مشاوران خود اعتماد کنند. همین فرآیند، بازاریابی برای ارائه خدمات حرفه‌ای را نیز امکان‌پذیر می‌کند.

برای آن که یک نهاد حرفه‌ای در حوزه مورد نظر خود بتواند فعالیت کند، باید پیکره‌ای منسجم از دانش مربوط به آن حوزه را تعریف کرده و در اختیار داشته باشد و در عین حال مرزها و چارچوب فعالیت در آن حوزه را نیز تعیین کند. مثلا اگر پزشکان در مورد نحوه عملکرد بدن انسان به توافق نرسیده باشند یا وکلا در مورد ماهیت یک قرارداد نظر یکسانی نداشته باشند، این پیکره منسجم دانش در آن حوزه نیز به وجود نخواهد آمد. از سوی دیگر این چارچوب‌ها و مرزهای تعیین شده برای هر حرفه به مرور زمان در حال تغییر و تحول هستند، اما در هر مقطع زمانی می‌توان آنها را تعریف کرد و دقیقا به همین دلیل است که امکان تعلیم دادن و تصدیق مهارت افراد در آن حرفه وجود دارد.

اما در مورد حوزه مدیریت نه چنین چارچوب‌ها و مرزهایی وجود دارد و نه توافقی بر سر لزوم پیکره دانشی برای آن حاصل شده است. هیچ نهاد حرفه‌ای در این حوزه دارای قدرت نظارتی نیست و برای انجام فعالیت‌های مدیریتی لزوما به هیچ مدرک خاص یا گواهی رسمی نیاز نیست، هیچ مجموعه ای از معیارهای اخلاقی وجود ندارد که اعمال آن در این حوزه اجباری باشد و هیچ مکانیزمی وجود ندارد که برخی افراد را از ورود به این حوزه منع کند. خلاصه اینکه مدیریت به دلیل این که فاقد این شرایط است یک حرفه به حساب نمی‌آید. به علاوه مدیریت را هرگز نمی‌توان به صورت یک حرفه در آورد و سیاست‌هایی که برای تبدیل این حوزه به یک حرفه، اعمال می‌شوند پر از ایراد و اشکال هستند.

چرا نمی‌توان مدیریت را به حرفه تبدیل کرد؟
در اینجا این سوال مطرح می‌شود که اگر در حوزه طبابت می‌توان بر سر پیکره‌ای از دانش لازم برای تبدیل شدن فرد به یک پزشک به توافق رسید، چرا این کار در حوزه کسب‌وکار و برای رشته مدیریت امکانپذیر نیست؟ هر چه باشد مدرک MBA هم نوعی گواهی عمومی برای تایید توانایی‌های مدیریتی است و در مورد محتوی درسی آموزش داده شده در این رشته توافق وجود دارد. اگر مثلا در حوزه پزشکی کسانی که دوره‌های آموزشی را نگذرانده‌اند و دارای گواهی طبابت نیستند، به دلیل احتمال آسیب‌رسانی به جامعه حق انجام فعالیت‌های مربوط به حوزه پزشکی را ندارند، آیا جامعه از سوی افرادی که بدون مدرک و آموزش به فعالیت‌های مدیریتی می‌پردازند تهدید نمی‌شود؟ و مگر بسیاری از سازمان‌ها از جمله شورای تایید فارغ‌التحصیلان مدیریت نقشی مشابه با نهاد‌های حرفه‌ای در حوزه‌های دیگر ندارند؟ و چرا نباید مجموعه‌ای از اصول اخلاقی را برای این حوزه تعیین و اعمال کنیم؟

اینکه آیا می‌توان در مورد پیکره دانشی که هر مدیر باید از آن آگاه باشد به توافق رسید، مساله‌ای است که با توافق بر سر محتوای درسی در دوره‌های MBA تفاوت دارد. محتوای درسی این دوره‌ها بر اساس توافق دانشکده‌های مدیریت بر سر مطالبی است که باید در دوره‌ها تدریس شود. در این شرایط مجموعه دانش مورد نظر محدودتر است و تمرکز بر این است که چه مطالبی باید تدریس شوند تا دانشجویان دارای مهارت‌های مدیریتی باشند، درست همان طور که دوره‌های پزشکی به فرد آموزش می‌دهند که چگونه طبابت کند؛ اما این‌ها برای حرفه خواندن رشته مدیریت کافی نیستند.

برای مثال یک قرارداد کاری را در نظر بگیرید. این قرارداد یک سند مفصل است که به کمک مهارت‌های حرفه‌ای یک وکیل حقوقی تهیه می‌شود و شامل تمام شرایط و روش‌های انجام کار است. این قرارداد حاصل خدمات حرفه‌ای یک وکیل است که به مدیر تحویل داده می‌شود. به علاوه مدیران از خدمات حرفه‌ای شرکت‌های حسابداری نیز استفاده می‌کنند و در کنار آن باید خدمات مشاوران مالی پروژه و مانند آن را نیز اضافه کرد. هر کدام از فعالیت‌های یک پروژه نیازمند خدمات حرفه‌ای مختلفی است. به بیان دیگر هر کدام از این خدمات حرفه‌ای نوعی برونداد (Output) حرفه‌ای هستند که برای مدیر پروژه درونداد (Input) به حساب می‌آیند و اما مدیر پروژه مسوول کنار هم قراردادن این دروندادها است. وکیل حقوقی همیشه متمرکز بر مسائل حقوقی کار خواهد بود، در حالی که موضوع مورد نظر و سوژه تمرکز مدیر پروژه در هر مرحله از کار متفاوت است. به طور کلی یک فرد حرفه‌ای در حوزه خاصی از فعالیت متخصص است، در حالی که مدیر پروژه باید همه فن حریف باشد و در عین حال لازم هم نیست که در همه شاخه‌ها کاملا متخصص باشد و همین شرایط دقیقا آنتی تز حرفه‌ای بودن به حساب می‌آید. از سویی دیگر وکیل حقوقی کار محدودی دارد که دقیقا مشخص است، آغاز و پایان دارد و در نهایت قابل‌اندازه‌گیری است و حق‌الزحمه آن هم مشخص است، در حالی که مدیر پروژه از ابتدا تا انتهای پروژه در آن دخیل و با آن همراه است و حتی بسته به نوع پروژه تا انتهای چرخه عمر محصولات پروژه نیز مسوولیت آن را بر عهده دارد. نتیجه کار مدیر را نیز دقیقا به همین دلیل نمی‌توان با دقت اندازه‌گیری کرد. تفاوت میان کار وکیل با کار مدیر مثل تفاوت میان ارزش‌گذاری بر یک کالای معین و ارزش‌گذاری بر یک شرکت کامل است. ارزش کالا تقریبا مشخص است، اما ارزش یک شرکت بسته به سهام و عوامل دیگر دائم در تغییر است.

همه این عوامل این حقیقت را نشان می‌دهند که چرا هنوز هیچ نهاد حرفه‌ای در این حوزه به وجود نیامده است. اگر باز هم به مثال حوزه پزشکی نگاه کنیم: اگر چه هرگز به کسی که دارای توانایی‌های کافی و مدرک پزشکی نباشد، اجازه انجام عمل جراحی داده نمی‌شود؛ اما خیلی از فعالیت‌های بازرگانی و کسب‌وکارهای موفق توسط کسانی اداره می‌شوند که مدرک MBA ندارند. اصلا قابل تصور هم نیست که انجام جراحی مغز توسط فردی که پزشک نیست در اجتماع پذیرفته شود، اما هیچ کس به طور جدی برای اداره یک شرکت فرد را ملزم به ارائه مدرک MBA نمی‌کند. البته همیشه می‌توان دوره‌های آموزشی مدیریتی برگزار کرد و این دوره‌ها قطعا افراد ماهرتری را به جامعه تحویل می‌دهند، اما تفاوت میان این دوره‌ها با کسب مهارت حرفه‌ای در این است که در این دوره‌ها به افراد کمک می‌شود تا عملکرد بهتری داشته باشند، اما نمی‌تواند تخصص آنها را تضمین کند؛ زیرا نقش مدیران همواره عمومی، متغیر و غیرقابل تعریف است.

 

پاورقی‌ها
1 – Joel Podolny
2 – John Gurney Callan

 

 

مترجم: سلما رضوان‌جو

منبع: Harvard Business Review

برگرفته

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *