خفقان اقتصادی کاسترو
فیدل کاسترو، دیکتاتور کمونیست کوبا در 90 سالگی درگذشت. به مدت چند دهه کسانی بودهاند که وی را بهعنوان نوعی نمونه کامل از یک نظم نوین جهانی میدانند که مردم در آن تابع آمریکا یا سرمایهداری نخواهند بود. حقیقت این است که وی یک فاجعه اقتصادی را بر سر کشور جزیرهای کوبا آورد. مقصر آمریکا، تحریمها یا محاصره و انسداد نبود و هیچ چیز خارجی دیگری نیز که موجب این امر شود بر سر کوبا نیامد، بلکه به سادگی نتیجه سیاستهای اقتصادی پیگیری شده آن کشور بود که منجر به عدم تحقق رشد اقتصادی برای بیش از 55 سال زمامداری وی در این کشور شد. مقدار کمی از رشد اقتصادی با هموارسازی سختگیرانه قوانین ایجاد شدند.
کاسترو که از زمان انقلاب کوبا در سال 1959 قدرت را در دست گرفت، قریب به 50 سال کشورش را در اختیار داشت. درست است، ضعف موجب شد وی بخشی از قدرتش را در دهه گذشته تفویض کند: فیدل کاسترو بر یک حکومت تکحزبی برای تقریبا 50 سال حکمرانی میکرد، پیش از آنکه رائول در سال 2008 جای وی را بگیرد. طرفداران وی میگویند او کوبا را به مردم بازگردانده است. اما او متهم به سرکوب اپوزیسیون و مخالفان نیز هست. از این نوع خبرها زیاد دیده میشود که وی کوبا را از زمین بازی ثروتمندان آمریکایی به نماد مقاومت در برابر واشنگتن تبدیل کرد و 9رئیسجمهور ایالات متحده را تجربه کرد. او از حملات تحت پشتیبانی سیا در خلیج خوکها در سال 1961 نیز علاوه بر تلاشهای مکرر برای ترورش جان به در برد. مشکل به اینجا برمیگردد که سیاست اقتصادی وی همان چیزی را که یک سیاست اقتصادی قصد کسب آن را دارد، مهیا نکرد: ثروتمندتر کردن مردم. برای ماهها احتمالا خبرهایی مانند زیر به گوش ما خواهد خورد:
امروز جهان یکی از رهبران نمادین انقلابی خود که کشور را از دست امپریالیسم نجات داد، از دست داد. بزرگترین میراث وی نظام سلامت و آموزش رایگان است که کوباییها را بهعنوان یکی از بهترین شاخصههای توسعه انسانی نشان میدهد. گاردین نوشته است که با وجود این وی مسوول اشتباهات برنامهریزی مرکزی و همچنین کنترلهای شدید دولتی است (که باید تحریمهای ایالات متحده نیز به آن اضافه شوند) که اقتصاد را تحت تاثیر قرار داده و بیشتر کوباییها را برای مواد غذایی مناسب و استانداردهای زندگی بهتر ناامید کرده است. این خفقان اقتصادی است که فاجعه بزرگی است. برای اینکه بدانیم وضعیت چقدر بد است، باید از اعداد انگوس مدیسون استفاده کنیم که از طریق اینترنت قابل دستیابی بوده و برحسب دلار است. همچنین در طول زمان نسبت به تغییرات قیمتها و تورم تعدیل شده است. در سال 1959، زمانی که کاسترو قدرت را در دست گرفت، تولید ناخالص داخلی سرانه کوبا 2067 دلار در سال بود که حدود دوسوم مردم آمریکای لاتین در کل و تقریبا مشابه اکوادور (1975 دلار)، جامائیکا (2541 دلار)، پاناما (2322 دلار) و دوسوم پورتوریکو (3239 دلار) میشد. به رغم اینکه کوبا زمین بازی ثروتمندان آمریکایی بود، اما با استاندارد زمان خود منطقا خوب بود.
تا سال 1999، یعنی 40 سال بعد، کوبا به ندرت پیشرفتی مشاهده کرده و درآمد سرانه این کشور به 2307 دلار رسیده بود، در حالی که اکوادور به 3809 دلار، جامائیکا به 3670 دلار، پاناما به 5618 دلار و پورتوریکو به 13738 دلار رسیده بودند. تولید ناخالص داخلی البته گویای همه چیز نیست، اما اهمیت بسیاری دارد. از آنجا که این معیار، مبنای اصلی چیزی است که مردم احتمالا بهطور متوسط میتوانند مصرف کنند. ما تمایل نداریم فکر کنیم که اکوادور، جامائیکا، پاناما و پورتوریکو در دهههای آخر قرن بیستم خاص بودهاند، اما حداقل آنها دولتی نداشتند که فعالانه آنها را همانند کوبا فقیر کند.
این فاجعه اقتصادی اشتباه بزرگی بود. سیستمی همانند شوروی ادعای بزرگی میکند و با برنامهریزی برای اقتصاد و اختلال در بازارها قصد دارد افراد را ثروتمند کند. ممکن است بگویید که این موارد در سال 1959 هنوز چندان روشن نشده بود، اما همه دیگر در سال 1989 آن را میدانستند و به همین دلیل است که سیستم کوبا واقعا مستحق چنین شکافی است. در سال 1991، آلبانی فقیرتر از کوبا بود و تولید ناخالص داخلی سرانه آن به 1836 دلار میرسید، با این حال این کشور با اتخاذ یک نظام اقتصاد بازار و به رغم آشوبهای موجود، توانست در مدت تقریبا 20 سال استانداردهای زندگی کشور خود را سه برابر کرده و در سال 2010 میزان تولید ناخالص داخلی سرانهاش را به 5375 دلار برساند. نتیجه آزمایشهای کنترلشده اقتصادی این است که ما طیف نسبتا باریکی از نظامهای سیاسی- اجتماعی داریم که واقعا کار میکنند. منظور از کار کردن این است که در یک اقتصاد بتوان استانداردهای زندگی را برای متوسط افراد افزایش داد.
این امر در جاهای دیگری نیز دیده میشود که بازار تقریبا آزاد وجود دارد، برای مثال در هنگکنگ مالیات پرداخت شده و بازتوزیع میشود یا در بازار به شدت آزاد سوئد که از نظر اجتماعی نیز دموکراسی دارد، هیچ نظام غیربازاری کار نمیکند. برای یک مثال دیگر به مورد پورتوریکو توجه کنید. این جزیره که در دریای کارائیب واقع شده است، تحت تسلط آمریکا باقی ماند که به قولی سرمایهداری ظالمانه و آشوب بازارها بود. این کشور هرگز با برنامههای مرکزگرا برخورد نکرد. با وجود این میتوان دید که استانداردهای زندگی در آن بالاتر رفتهاند در حالی که کوبا به مدت 5 دهه دچار رکود بوده است. سیستم کوبا خود را با آزاد کردن کوبا از چنین هژمونی آمریکایی توجیه میکند. فیدل کاسترو بخشیده نمیشود. همچنین ما باید از این درس چیزهایی یاد بگیریم. نظامهای اقتصادی غیربازار کار نمیکنند. ما تنها آن طیف از اقتصاد را داریم که مبتنی بر بازار است و به دموکراسی اجتماعی میرسد. راههای دیگر کار نمیکنند.
نویسنده: تیم ورستال
منبع: فوربس
برگرفته: دنیای اقتصاد
Hits: 0