زادن برای پول در آوردن!
موفقیت پایانی ندارد، شکست نیز کشنده نیست. این تنها شجاعت است که ادامه دارد… اين سخن مشهور ثروتمندترین مرد روزگار خودش است؛ جان دی. راکفلر که بنیانگذار یک امپراتوری نفتی بود.
داستان زندگی او سه قرن قبل از به دنیا آمدنش و با شکل گیری «کالوینیسم» شروع شد، یعنی زمانی که گروهی به این باور رسیدند که باید به تقدیر اعتقاد داشت. بنا به این باور کالوینیستی، برخی افراد مقدر است که ثروتمند و رستگار شوند و برخی دیگر هرگز به چنین بختی دست نخواهند یافت. کالويني در نوشتههای خویش از روح هایی فقیر سخن به میان آورد که از همان آغاز تولد جهنم برایشان تعیین شده است. او همچنین باور داشت که برخی افراد برای ثروتمند شدن برگزیده شدهاند.!
کالوین مرد، اما کالوینیستها همچنان به حیات خود ادامه دادند. آنها میگفتند خدا به کسانی که زرنگ و صرفهجو باشند پاداش میدهد. به این ترتیب باوری پدید آمد که ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، بعدها آن را روح کاپیتالیسم نامید. بنابرین ایده ثروت اندوزی مرزهای کشورها، اقیانوسها و قرنها را درنوردید. این ایده پیشه وران، تجار، کشاورزان و کارخانه داران را در ید قدرت خویش گرفت و بالاخره روح و روان مردی را تسخیر کرد که در هشتم جولاي ١٨٣٩ در آمریکا و در شهر کوچکی به نام ریچفورد واقع در ایالت نیویورک به دنیا آمد. این مرد وقتی که نوجوانی کم سن و سال بود شیرینی تهیه میکرد و با فروش آن به خواهر و برادرهایش سود به دست میآورد. او هر سال روزی را که اولین شغلش را کسب کرد جشن میگرفت. محیط پیرامون وی را منطقه وحشی شرق آمریکا تشکیل میداد، آن هم در میانه قرن نوزدهم. میلیونها مهاجر از سراسر دنیا روانه کشور شده بودند و میخواستند زندگی کنند. از جایی که پیش از آن جنگل بود به یک باره خانه و کارخانهها سر برآوردند. کالسکهها به حرکت در آمدند و ماشینهای بخار سوت کشیدند. در بحبوحه چنین وضعیتی پدر راکفلر فروشندهای دوره گرد بود که بعضی مواقع در روستاها خودش را پزشک جا میزد و به مردم نادان و بینوا هرگونه اشربه و خوراکی را به جای دارو میفروخت. مادر جان هم دهقان زادهای پرهیزگار و عابد بود که بچههایش را با انجیل و ترکه چوب تربیت میکرد. این زوج چهار پسر و دو دختر داشتند، اما پولشان آن قدر کم بود که نمیتوانستند هرچهارفصل برای بچه هایشان لباس بخرند. جان و برادرانش معمولا در کلاس درس وقتی که قرار میشد عکس دسته جمعی گرفته شود، به علت کهنه بودن لباسهایشان از جمع شاگردان خارج میشدند. سالها بعد یکی از همسایگان سابقشان گفت: یادم نمیآید آن زمان کودکانی فقیرتر از آنها را دیده باشم. این حرف را وی در زمانی به زبان آورد که نیمی از دنیا راکفلر را میشناختند و خبرنگاران و بیوگرافی نویسان به دنبال حقایق زندگی گذشته خانواده راکفلر بودند.
او در ١۶ سالگی به همراه والدینش به کلولند در اوهایو نقل مکان کرد. در آنجا پس از اتمام دبیرستان شغل حسابداری را در یک تجارتخانه برگزید. روز ٢۶ سپتامبر ١٨۵۵ اولین روز کاری او محسوب میشود.
سه سال و نیم بعد از اولین روز کاریاش از ريیسش درخواست کرد که حقوقش را افزایش دهد، اما وی سر باز زد. راکفلر که معتقد بود به اندازه کافی در کارش خبره شده، شغلش را رها کرد و یک تجارتخانه مستقل برای خودش تاسیس کرد. البته او در این هنگام یک دوست انگلیسی به نام موریس کلارک را نیز در کنار خود داشت. تجارت آنها رونق زیادی پیدا کرد. سیل مهاجران به کشور ادامه داشت و اقتصاد آمریکا رشد میکرد. بروز جنگ داخلی هم میزان تقاضا را افزایش داد. سربازان و کارگران کارخانهها به غذا احتیاج داشتند و کشاورزان به بذر. کلارک و راکفلر این چیزها را به آنها میفروختند. آنها در اوهایو لوبیا معامله میکردند، در میشیگان گندم و در ایلی نویز نمک و گوشت. پس از اندکی به سراغ محصول جدیدی آمدند که روز به روز بیش از گذشته جای روغنهای حیوانی را در فانوسها و چراغهای خانهها میگرفت: نفت استخراج شده در پنسیلوانیا. در آن زمان با نفت همان برخوردی میشد که دههها بعد با رایانه یا اینترنت صورت گرفت: گروهی فکر میکردند که باید از این به بعد برای اين طلاي سياه نام دیگری به کار برد و گروهی دیگر میترسیدند که مبادا نتوان مدت زیادی با آن به تجارت پرداخت. راکفلر هم ابتدا مردد بود، اما بعد او و کلارک یک پالایشگاه کوچک خریدند. از آن جایی که پالایشگاه سودآور بود راکفلر وامهای متعددی یکی پس از دیگری گرفت تا بتواند تجارت نفت را توسعه بدهد. پالایشگاه وی به صورت پیوسته رشد میکرد، هنگامی که کلارک رشد بیحد و حصر و سریع فعالیتهایشان را مورد انتقاد قرار داد میان او و راکفلر شکاف ایجاد شد. اختلافات ریشه دوانید و بالاخره شرکت آنها منحل و به حراج گذاشته شد. هم کلارک و هم راکفلر مصمم بودند در حراج پیروز شده و شرکت را در اختیار بگیرند. به این ترتیب اوایل فوریه ١٨۶۵ در یکی از آخرین روزهای جنگ داخلی آمریکا در یک دفتر اداری تنگ در کلولند دو مرد جوان که دیگر دشمن هم محسوب میشدند قدرت مالی خود را به بوته آزمایش گذاشتند. کلارک در زندگی بسیار دست ودلباز و تجملگرا بود، اما از ریسک اقتصادی میترسید. در مقابل راکفلر هر گاه یک ایده تجاری را میپسندید دیگر در راه دستیابی به آن از هیچ ریسکی نمیترسید. کلارک او را بزرگ ترین بدهی سازی که دیده است مینامید. این کاپیتالیست به معنای واقعی هرگونه پیشنهادی را که رقیبش میداد با یک رقم بالاتر بیاثر میساخت تا آنکه بالاخره گفت: ۶٢ هزار و ۵٠٠ دلار! و برنده حراج شد. کلارک تسلیم شد و راکفلر بزرگترین پالایشگاه شهر را در اختیار گرفت. بعدها راکفلر گفت: آن روز را من آغاز موفقیت خود در زندگیام میدانم.
با پایان جنگ داخلی عطش نفت بیشتر شد. روز به روز مردم چراغهای خویش را بیش از گذشته با نفت پر میکردند. جیمز گارفیلد، نماینده کنگره آمریکا، در سال ١٨۶۵ نوشت: «حالا به جای پنبه این نفت است که بر دنیای تجارت حکم میراند.» با رشد مصرف نفت به تدریج افراد بیشتری به دنبال پول در آوردن از نفت استخراج شده در پنسیلوانیا افتادند. در کلولند، نیویورک، فیلادلفیا و بوستون پالایشگاههای زیادی تاسیس شد. از آنجایی که نفت تولیدی این پالایشگاهها تفاوت چندانی با یکدیگر نداشت، آنها تنها میتوانستند بر سر قیمت با هم رقابت کنند. هر کس ارزانتر تولید میکرد، برنده بود.
برنده راکفلر بود. برخلاف گاتفرید دایملر، خالق اتومبیل، او محصول جدیدی تولید نکرد. برخلاف هنری فورد، پدر تولید انبوه، او روش جدیدی برای تولید مطرح نکرد. آنچه که راکفلر بنا نهاد به همان اندازه که پیش افتاده و ابتدایی به نظر میرسید، انقلابی بود. این بناي پايدار، قدرت توسعه بود. وی با همراهی هنری فلاگلر، شریک جدید خود که سابقا کارخانه نمک داشت، شرکت استاندارد اویل را تاسیس کرد. استاندارد اویل اولین شرکت نفتی ایالات متحده محسوب میشود. شرکت مذکور را یکی از اولین شرکتهایی در طول تاریخ میدانند که آنچه را امروز یکی از اصول اولیه تجارت شمرده میشود مورد توجه قرار داد: مهم داشتن مزیت توسعه. راکفلر جنگلها و کشتیهای بخار را میخرید، بشکههای مورد استفاده برای نگهداری نفت را خودش تولید میکرد، کار بارگیری و انتقال از طریق کانالها و دریاها را هم مستقیما انجام میداد. او میخواست با چنین کاری سود خود را مستقل از نوسان هزینههای حمل و نقل و قیمت چوب کند. حتی جاسوس و مامور مخفی استخدام میکرد، پالایشگاههای رقیب را میخرید. برخی از پالایشگاهها را تعطیل و برخی از آنها را هم با یکدیگر ادغام میکرد. او تولید را افزایش میداد و قیمتها را پایین میآورد. به این ترتیب بقیه رقبا تسلیم یا وادار به فروش مجموعه خویش میشدند. تنها ظرف یک سال استاندارد اویل در کلولند از مجموع ٢۶ شركت رقیب خود، ٢٢ شركت را تصاحب کرد. به زودی راکفلر صاحب مقادیر عظیمی ذخایر نفت شد. در پی چنین وضعیتی او به مخاطبی محبوب در میان شرکتهای راه آهن بدل شد. زیرا این شرکتها بسیار مایل بودند که کار حمل و نقل نفت تولید شده را بر عهده بگیرند. تنها راکفلر میتوانست پر شدن قطارهای آنها را تضمین کند. در آوریل ١٨۶٨ کورنلیوس واندر بیلدت، غول صنعت راه آهن که به اژدها معروف شده بود، نهایت توان خود را به کار برد تا در دفتر این جوان ٢٩ ساله قرارداد نهایی را امضا کند. راکفلر از وضعیت موجود استفاده کرد و قرارداد را با شرط دریافت تخفیفهای کلان امضا کرد. به این ترتیب او توانست باز هم قیمت نفت را پایین آورده و همان طور که خودش میگفت: عرق تعداد بیشتری از رقبا را در آورد.چند سال بعد بستر بازی تغییر کرد. حالا دیگر نفت از طریق خطوط لوله به نقاط مختلف کشور فرستاده میشد، اما مهم ترین قاعده بازی همچنان پابرجا بود: بزرگترینها برنده میشوند. راکفلر تمامی زمینهای منطقهاش را میخرید تا رقبا نتوانند در آنها خطوط لوله نفت بسازند. او در غرب پنسیلوانیا شبکهای عظیم از خطوط لوله مختص خویش ایجاد کرد. چرنوف، نویسنده بیوگرافی راکفلر، مینویسد: به محض آنکه یک کاوشگر نفت به نفت میرسید، استاندارد اویل در کنارش حاضر میشد تا منابعش را استخراج کند. این کار هم بقای تولیدکنندگان نفت را تضمین میکرد و هم وابستگی بیچون و چرایشان را به استاندارد اویل.استاندارد اویل به تدریج چنان رشد کرد که به قدرت انحصاری بدل شد. اوایل دهه ١٨٨٠ استاندارد اویل که مقر آن در خیابان برادوی شماره ٢۶ در شهر نیویورک بود به کمک شرکتهای تابعه حدود ٩٠ درصد فعالیتهای پالایش نفت در آمریکا را تحت کنترل داشت. راکفلر تقریبا کل فعالیتهای تولیدي را در سه پالایشگاه عظیم که بسیار سوددهتر از تاسیسات کوچک بودند، متمرکز کرد. دهها سال بعد آلفرد دی، چندلر، اقتصاددان دانشگاه هاروارد، به این نتیجه رسید که اقدام مذکور سود راکفلر را دو برابر کرد و پایههای یکی از بزرگترین شركتها در تاریخ صنعت را بنا نهاد.
ترجمه: عباس فتاحزاده | برگرفته: دنیای اقتصاد
Hits: 0