میراث مائو؛ نگاهی به وضعیت اقتصادی – اجتماعی چین در نیمه دوم قرن بیستم

mao-legacy

توسعه‌یافتگی همواره آرمان و رویای همه کشورهای جهان بوده است اما هرکدام ایده‌ها و راه‌های متفاوتی را برای نیل به این آرمان دنبال کرده‌اند. این مساله صرفاً به مقایسه کشورهای مختلف ختم نمی‌شود بلکه حتی درون یک کشور طی تاریخ، شاهد روش‌های گوناگونی از حکمرانی بوده‌ایم. یکی از بهترین مثال‌های این امر چین است.

برای بررسی دقیق‌تر آنچه امروز از آن تحت عنوان معجزه رشد و توسعه اقتصادی در جهان یاد می‌شود، باید اندکی تاریخ را ورق بزنیم. هرچند که روند توسعه در این کشور با شیائوپنگ و در دهه 80 میلادی آغاز می‌شود، اما یکی از تاثیرگذارترین رهبران تاریخ چین که نزدیک به سه دهه در این کشور حاکم بوده، مائو است. از همین رو این نوشتار به بررسی تاریخ دهه 1940 تا 1980 میلادی در چین می‌پردازد.

سرآغاز

در اواسط دهه 1940 میلادی که چین درگیر جنگ با ژاپن بود، کمونیست‌ها به رهبری مائو توانستند ضربه‌های مهلکی به ارتش ژاپن زده و در نهایت آنان را از خاک چین بیرون کنند. این مساله که پایانی بر درگیری‌ها با دشمن خارجی بود، زمینه لازم برای حمایت مردم و محبوبیت و مشروعیت مورد نیاز برای به قدرت رسیدن این گروه را فراهم کرد. درنتیجه کمونیست‌ها به رهبری مائو در سال 1949 دولت کمونیستی جمهوری خلق چین را پایه‌گذاری کردند. آنها با ایجاد یک اقتصاد متمرکز و برنامه‌ریزی‌شده دولتی، تلاش زیادی برای پویا کردن اقتصاد ملی و بهبود وضع اقتصادی ده‌ها میلیون نفر از مردم، که حتی از حداقل‌های زندگی هم محروم بودند، انجام دادند. اگرچه مائو با برنامه صنعتی کردن چین، شالوده استواری برای اقتصاد این کشور پی‌ریزی کرد، اما این تفکرات پس از دو دهه نتیجه متفاوتی به بار آوردند.

البته رهبری کاریزماتیک مائو طی این دوران همواره راهگشای پیشبرد اهداف مائو در این کشور بود. اما فقر و قحطی و گرسنگی و نیز سیاست‌های تحمیلی و اجباری تاریخ مصرف خود را داشت. به لحاظ سیاسی نیز در فضای دوقطبی پس از جنگ جهانی دوم، طبیعتاً ایالات متحده خطری بالقوه برای حزب کمونیستی حاکم در چین به شمار می‌رفت، درنتیجه به‌سوی اتحاد جماهیر شوروی حرکت کرد. اما تنها یک دهه طول کشید تا مائو با مشاهده تغییر رفتار شوروی تصمیم گرفت به خودکفایی روی آورده و ایده‌های خود را در کشور به اجرا بگذارد.

هرچند که این ایده در ابتدا با مخالفت‌هایی از سوی حزب کمونیست مواجه شد اما مائو در تصمیمش مصمم بود و حتی اندکی بعد به حذف عناصر مخالف با ایده‌هایش روی آورد. اولین قدم این خودکفایی سیاست «انزواطلبی» بود. که به دنبال آن چین نمایندگی‌های سیاسی‌اش را در اکثر کشورها تعطیل کرد. درباره فعالیت‌های انقلابی هم، مسوولان چینی فقط به حمایت زبانی بسنده می‌کردند و کار عملی در این زمینه انجام نمی‌دادند. این سیاست هم نتیجه‌های مورد نظر را به دنبال نداشت. با بدتر شدن وضعیت اقتصادی و سیاسی در چین و به وجود آمدن تهدید جدی شوروی در کنار مرزها، چین بالاجبار به سمت ایالات متحده سوق یافت. در این دوره اندکی تعامل و مدارا می‌توان در رفتار چین با جامعه جهانی مشاهده کرد.

حال و روز اقتصاد

به گواهی آمار و ارقام پس از دو دهه آزمایش سیاست‌های توسعه ملی به‌صورت اقتصاد متمرکز برنامه‌ریزی‌شده در دهه 1950 و نیز بسیج انقلابی مائو در دهه 1960 و ابتدای دهه 1970 کشور با مشکلات عدیده‌ای مواجه بود. همچنین به‌رغم پیشرفت‌های نسبی اقتصادی و ایجاد زیربنای صنعتی و توزیع یکنواخت درآمد و محصولات کشاورزی در قالب نظریه کاسه آهنین برنج، باز هم سطح زندگی مردم بسیار پایین بود. این مسائل بی‌کفایتی نظام اقتصادی موجود را برای حاکمان و مردم چین روشن می‌کرد. واقعیت این بود که نظام اقتصادی مائو بیش از اندازه متمرکز و بوروکراتیک بود و این مساله ضررهای فراوانی داشت. هرچند سرمایه‌گذاری‌های عظیم منابع داخلی به رشد اقتصادی در دوران مائو منجر شد ولی این سرمایه‌گذاری‌ها از بهبود سطح زندگی مردم جلوگیری کرد. به‌علاوه با نبود توازن در اقتصاد کشور، مردم از کمبودهای گوناگون رنج می‌بردند. صنایع مصرفی و کالاهای واسطه‌ای کمترین رشد را داشتند و بخش فراوانی از تجهیزات سرمایه‌ای چین فرسوده شده و بازدهی کار و سرمایه نیز رو به کاهش می‌رفت. اگرچه کشاورزی نسبتاً سامان یافته بود اما تا برطرف کردن نیازهای واقعی کشور فاصله‌ای بسیار داشت. از همین رو طی سال‌های انقلاب فرهنگی، بخش اقتصاد ضربه‌های شدیدی را متحمل شد و توسعه اقتصادی این کشور عملاً متوقف و پروژه‌های صنعتی و کشاورزی راکد شد و در بخش تولید در زمان مائو حتی صحبت از جذب سرمایه خارجی نیز عملی ناپسند و ضدمردمی تلقی می‌شد.

منشأ اصلی چنین کاهش رفاهی را می‌توان جنبش «جهش بزرگ به‌سوی جلو» دانست که بیش از هر چیز برای روستاییان فاجعه‌بار بود و به همین دلیل امروزه مشکل بتوان سندی به‌صورت عکس یا نوشته از آن یافت. چراکه کشاورزی را که معیشتشان به آن وابسته بود از بین برد.

هدف مائو تسه‌تونگ تبدیل زمین‌های زراعی به اراضی صنعتی و ایجاد آرمان‌شهر کمونیستی بود. کشاورزان را وادار به زندگی گروهی اشتراکی کردند که باعث شد تا تولید کشاورزی نابود شود. با این همه به رهبران حزب کمونیست گزارش می‌رسید که برداشت محصولات کشاورزی به حد نصاب‌های بی‌سابقه‌ای رسیده است و قسمت اعظم اندک غذایی هم که تولید می‌شد به شهرها ارسال می‌کردند.

از سوی دیگر به دلیل خفقان شدید، بلازدگان نای آن را نداشتند که علیه نظام حاکم صحبت کنند و تمام مخالفت‌ها را به‌صورت بی‌رحمانه‌ای سرکوب کرده بودند.

ده‌ها هزار کشاورز را برای کار به محل انواع پروژه‌های بی‌سر و ته انتقال دادند و کشاورزی در مزارع متوقف شد. در واقع تاریخ نشان داد که نظام مزارع اشتراکی و کمون‌های اشتراکی کشاورزی مائو، موفق نبود و نتوانست تولیدات کشاورزی چین را تا سطح مطلوب افزایش دهد. این در حالی بود که دهقانان نیز انگیز‌ه‌ای برای کار و تولید بیشتر نداشتند و همین مساله باعث فقر اقتصادی می‌شد.

فرهنگ و اجتماع

نیازی به توضیح نیست که انقلاب فرهنگی، یکی از مشهورترین و معروف‌ترین اقدامات مائو در چین به شمار می‌رود. مائو که توانایی شگرفی در بسیج کردن توده‌ها داشت و اول بار در دهه 30 میلادی به‌واسطه راهپیمایی طولانی آن را نشان داده بود؛ بار دیگر در سال 1966 با هدف بسیج کردن مردم برای محو «مسیر سرمایه‌داری» از ذهن برخی و برقراری «انقلاب فرهنگی پرولتری» برنامه‌ای ارائه داد.

انقلاب فرهنگی چین بزرگ‌ترین و اساسی‌ترین کشمکش قدرت در حزب کمونیست چین بود و به رهبری همسر مائو «جیانگ چین» برپا شد. هدف اصلی و غایی انقلاب فرهنگی مبارزه با چهار الگوی کهنه و قدیمی عادات، رسوم، فرهنگ و اندیشه قدیم حاکم بر چین بود. امری به غایت مشکل که به مثابه بندبازی می‌ماند که دره‌ای عمیق زیر پا دارد.

به‌علاوه، بسیاری از رهبران حزب کمونیست که رقیبی برای مائو محسوب می‌شدند و به سیاست‌های مائو همچون «جهش بزرگ به‌سوی جلو» انتقاد داشتند نیز مورد نوازش قرار گرفتند و از حزب تصفیه شدند.

ثمرات این انقلاب در آنچه «موازین نوین سوسیالیستی» نام گرفت، جلوه‌گر شد. از جمله پیامدهای این امر می‌توان به ثبت‌نام کارگران، دهقانان و سربازان در دانشگاه‌ها، فرستادن جوانان آموزش‌دیده به روستاها، ایجاد شبکه گسترده‌ای از کلینیک‌های پزشکی مجانی یا با هزینه ناچیز و شکل‌گیری «دکترهای پابرهنه» که در واقع پزشکان تعلیم‌یافته‌ای از میان خود دهقانان بودند اشاره کرد.

به عبارت بهتر می‌توان گفت دوره 10ساله انقلاب فرهنگی یعنی حدفاصل سال‌های 1966 تا 1976 که چینی‌ها همواره از آن به تلخی یاد می‌کنند، در واقع نبرد قدرت میان مائو و مخالفانش بود. مائو طی این دهه برنامه آموزش سوسیالیسم را با هدف راندن نیروهای اصلا‌ح‌طلب یا به تعبیر خودش، پویندگان ناپشیمان سیستم سرمایه‌داری آغاز کرد. این برنامه برای برپایی دوباره حاکمیت عقیدتی، مبارزه طبقاتی و نهادینه کردن اندیشه مائوئیسم آغاز شد. در واقع گردانندگان اصلی انقلاب فرهنگی و برنامه آموزش عقیدتی که از جوانان گارد سرخ تشکیل شده بودند، در‌صدد ریشه‌کنی طرفداران لیبرالیسم و بورژوازی بر‌آمدند. این تنها مساله پیش روی چین نبود، بلکه آموزش و تحصیل نیز اوضاع چندان مناسبی نداشت. دانشگاه‌های چین چهار سال تعطیل شده و دانشجویان و استادان روانه کار در مزارع و روستاها شدند. نتیجه کلی این سیاست‌ها عقب‌افتادگی چین از سایر کشورهای جهان بود.

اگر به آن روزها بازگردیم، خواهیم دید که چین به‌سختی توانست از کشمکش‌های سیاسی سال‌های انقلاب فرهنگی رها شود. مردم از بسیج عمومی و برخوردهای سیاسی و جناحی داخلی خسته و فرسوده شده بودند. سطح زندگی آنها تنزل یافته و نسبت به حزب و دیدگاه‌های آن اعتمادی نداشتند و بیش از همه چیز به آرامش، ثبات و یک زندگی بهتر علاقه داشتند. همچنین انقلاب فرهنگی باعث ایجاد فاصله میان مردم و حاکمیت شده بود. بدون آنکه برای زندگی توده‌های مردم دستاورد سازنده‌ای به ارمغان آورده باشد. در چنین شرایطی، افزایش حمایت مردم از رژیم لازم بود و به همین علت هم رهبران در حوزه زندگی شخصی و روزمره مردم و در جهت آرامش سیاسی و آزادی آنها کوشیدند و سعی‌شان این بود که مشارکت مردم در زندگی اجتماعی و فعالیت‌های اقتصادی را افزایش دهند.

درس عبرت

هرچند حزب کمونیست طی قطعنامه‌ای با عنوان مسائل ویژه درباره تاریخ حزب کمونیست از زمان بنیان‌گذاری جمهوری خلق چین، مائو را به‌عنوان رهبر انقلاب مورد تمجید قرار دادند، اما در جایگاه رئیس دولت، او را فردی خطاکار دانستند. سیاست‌های داخلی و خارجی‌اش مرتکب اشتباه‌های پی در پی و پرهزینه‌ای شده بود. در اینجا به برخی از این موارد که به‌عنوان درس عبرت‌های تاریخی سرلوحه کار هیات حاکمه بعدی قرار گرفت می‌پردازیم.

اول اینکه، اگرچه اصلاحات چین ریشه عمیقی در داخل کشور داشت اما این اصلاحات دست‌کم در مرحله نخستین، نه‌تنها زیر فشار عناصر بیگانه و خارجی نبوده، بلکه در مقایسه با دیگر کشورهای بزرگ از جمله اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده و ژاپن قدرتمند بوده است. همچنین اعتقاد به برپایی دوباره امپراتوری بزرگ چین که در گذشته بخش‌های وسیعی از قاره آسیا را در‌بر می‌گرفت، جزو آرزوهای رهبران چین در آن دوران و حتی دوران پیش از آن بوده است. آنها به برتری و اصالت فرهنگی، تمدن دیرینه و مردم چین اعتقاد داشته و پیروزی بر دیگر ملت‌های شرق آسیا را طبیعی به‌شمار می‌آوردند. چینی‌ها همچنین در طول تاریخ خود را قربانی استعمار ژاپن و غرب دانسته و رهایی از استعمار را جزو افتخارات تاریخی خود می‌دانسته‌اند. این پس‌زمینه ذهنی همان چیزی بود که مائو به‌خوبی آن را درک کرده بود. اما او در دوره 30‌ساله قبل از اصلاحات، در اجرای سیاست خارجی‌اش، نتوانست به اهداف دیرینه چینی‌ها جامه عمل بپوشاند. مائو تا ابتدای دهه 1970 با عمل کردن به سیاست‌های انزواگرایی و خودکفایی ملی، چین را از جهان خارج جدا کرده بود. همچنین در این میان انقلاب فرهنگی نقش ویژه‌ای در شکست دیپلماسی چین در جهان داشت. کشورهای همسایه، چین را قدرت دخالت‌کننده و تهدیدکننده جدی برای خود می‌دانستند. کشورهای بزرگ و صنعتی نیز با تردید و بدبینی به اهداف سیاست خارجی چین روبه‌رو شدند.

از همین رو هیات حاکمه بعدی یعنی دورانی که دنگ شیائوپینگ در مسند قدرت بود، دگرگونی روابط چین با جهان خارج را مهم‌ترین بخش اصلاحات خود قرار داد. ایجاد اعتماد و پذیرش قاعده‌های حاکم بر نظام بین‌المللی برای جذب سرمایه، تکنولوژی و دانش مدیریت جهان خارج مهم‌ترین کاری بود که سیاست درهای باز دنبال می‌کرد.

مهم‌تر از همه آنکه، این افراد که از روحیه‌ای تکنوکرات برخوردار بودند، اعتقاد داشتند که میزان قدرت و نفوذ کشورها بستگی به قدرت اقتصادی و برتری تکنولوژیک دارد. به همین دلیل، دستیابی به پیشرفت‌های علمی تکنولوژیک و توسعه قدرت اقتصادی کشور را هدف عمده چین قرار دادند و در همین راستا بود که سیاست خارجی چین بعد از وحدت ملی در صدر اولویت‌های این کشور قرار گرفت. چینی‌ها، برای رهایی از قیود عقیدتی، مبارزه‌ای آرام و عمیق را آغاز کردند. آنها در این راه سعی کردند با شکیبایی و به‌صورت تدریجی عمل کنند.

در واقع هیات حاکمه، حزب کمونیست را وادار کردند تا به‌جای مبارزه طبقاتی، توسعه اقتصادی را در صدر اولویت‌های خود قراردهند، زیرا معتقد بودند تنها با یک نظام کارآمد اداری می‌توان به رشد اقتصادی متعادل دست یافت و وضع زندگی مردم را بهبود بخشید.

در واقع این تفکر اصرار داشت که ادامه حاکمیت سیاسی حزب کمونیست با توانایی دست یافتن به موفقیت‌های اقتصادی و بهبود وضع زندگی مردم پیوند خورده است. به عبارت دیگر دوام مشروعیت سیاسی رهبران چین کمونیست به توسعه اقتصادی آن کشور بستگی دارد. از همین رو دنگ در مدت پنج سال با برچیدن سیستم کمون‌های کشاورزی مائو و اعطای آزادی نسبی به روستاییان در امر تولید و فروش محصولات خود، در مقایسه با 25 سال گذشته میزان بازدهی نیروی کار کشاورزی را به چهار برابر و میزان بازدهی زمین‌های کشاورزی را به بیش از دو برابر افزایش داد.

همچنین درسی که رهبران چین از سقوط حکومت شوروی گرفتند، باور آنان را نسبت به ادامه اصلاحات اقتصادی کشور تقویت کرد. زیرا مهم‌ترین دلیل تداوم ثبات آن کشور نظام اقتصادی کارآمدش بود که باعث شد تا در دوره فروپاشی نظام دوقطبی حاکم در جهان تزلزل و بی‌ثباتی در چین بروز نکند. در واقع چینی‌ها فهمیدند که ادامه حیات و حتی وجودشان بستگی به تداوم توسعه اقتصادی کشور دارد. منابع طبیعی، نیروی انسانی و دسترسی به تکنولوژی و سرمایه خارجی چین، به‌عنوان پایه اقتصاد این کشور محسوب می‌شود.

اگرچه این کشور با مشکلات اقتصادی از جمله در بخش‌های حمل‌ونقل، برق و انرژی، جمعیت ز‌یاد، قوانین تجاری ناکافی و ناکارآمد و کنترل درآمد عموم مواجه بوده و همچنان نیز تا حدی هست ولی تاکنون این مشکلات، مانعی اساسی در راه اصلاحات و رشد اقتصادی آن کشور به وجود نیاورده‌اند و چین روند خارق‌العاده خود را با قدرت ادامه داده است.

علاوه بر اینها، از آنجا که رشد اقتصادی صرفاً عامل لازم برای توسعه نیست، دنگ شیائو پینگ و دستگاه رهبری چین نیز به این نتیجه رسیده بودند که تنها یک راه برای حفظ منافع و امنیت ملی و حاکمیت حزب کمونیست وجود دارد و آن اجرای سیاست اصلاحات اقتصادی و افزایش توانایی علمی و فناوری به‌منظور بیرون آمدن از شمار کشورهای جهان سوم و پیوستن به کشورهای توسعه‌یافته است. استدلال او این بود که اگر نتوانند توانایی اقتصادی، صنعتی و فناوری خود را بالا ببرند، نه‌تنها قادر به رقابت در صحنه سیاست جهانی نخواهند بود، بلکه فرصت تبدیل شدن به یک قدرت سیاسی و نظامی را نیز از دست خواهند داد. نهایتاً مجموعه این پیامدها را می‌توان درس‌های حکومت مائو برای زمامداران بعدی کشور چین دانست که با به‌کارگیری‌شان توانستند مسیر متفاوتی را برای مردم چین رقم بزنند. هرچند ممکن است اصل آرمان و اهداف در هر دو برهه یکسان به نظر برسد اما چین مثال بسیار واضح و خوبی است که نشان می‌دهد تنها اهداف روی کاغذ حائز اهمیت نیستند، بلکه روش دستیابی به آنها و پیاده‌سازی‌شان نیز اهمیت دارد. تفاوت رویکرد شیائوپینگ با مائو و ثمراتی که این چرخش فکری به بار آورد، به‌خوبی موید این ماجراست.

 

نوشته: سیدمحمدامین طباطبایی  |  برگرفته: تجارت فردا

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *