مائو در جهان نو؛ مائوئیست‌های جدید چه می‌گویند؟

از میان شاخه‌های مارکسیسم در قرن بیستم، از سه شاخه مهم می‌توان نام برد که پس از فروپاشی شوروی همچنان اهمیت خود را – دست‌کم به لحاظ نظری – حفظ کرده‌اند: لنینیسم، تروتسکیسم و مائوئیسم. البته تروتسکیست‌ها و مائوئیست‌ها خود را جدای از لنینیسم نمی‌دانند، اما همچنان جریانی لنینیستی وجود دارد که به میراث نظری خود لنین اشاره دارند، فارغ از تفسیرهای خاص تروتسکیستی یا مائوئیستی از آن میراث. از میان این سه جریان، تروتسکیسم بیشتر حول مضامینی سیاسی سامان‌ یافته: نقد بوروکراسی، دفاع از دموکراسی اقتصادی و تز انقلاب مداوم. مواردی هم که تروتسکیست‌های جدید نسبت به اندیشه‌های خود تروتسکی یا جریان تروتسکیسم سنتی، در آن بازنگری کرده‌اند، مسائل سیاسی بوده‌اند: مثلاً جریانی موسوم به Pathfinder Tendency، با دفاع از انقلاب‌های ملیِ آمریکای لاتین – مثل انقلاب کوبا – در تز انقلاب مداوم بازنگری کرده‌اند، و عمده جریان‌های تروتسکیستی بریتانیایی نیز – از زمان تونی کلیف – در نظرات تروتسکی درباره اتحاد شوروی (تروتسکی اتحاد شوروی را «دولت کارگری» می‌دانست که فقط از راه درست منحرف شده، اما عمده تروتسکیست‌های جدید پذیرفته‌اند که شوروی از دوره استالین «سرمایه‌داری دولتی» بوده است) در مقابل تروتسکیسم، لنینیسم و مائوئیسم گستره وسیع‌تری از مسائل را پوشش می‌دهند. این امر شاید به خاطر دانش وسیع‌تر لنین و مائو – از مسائل سیاسی و نظامی تا مسائل فلسفی – بوده است (البته به ویژه در مسائل فلسفی، لنین به مراتب دانش عمیق‌تری داشته است). لنینیست‌های امروز مسائل متعددی از امپریالیسم تا دیالکتیک هگلی را با نظر به میراث نظری لنین بررسی می‌کنند. مائوئیست‌ها هم با الهام از آثار مائو، علاوه بر مسائل سیاسی و استراتژیک، بحث‌های فلسفی نیز پیش می‌کشند. در این یادداشت، تلاش می‌شود طرحی کلی از افکار مائوئیست‌های پس از مائو و حوزه‌هایی که هر یک در آنها فعال بوده‌اند، ترسیم شود. در اینجا بیشتر به جریان‌ها و افرادی اشاره شده که در زمینه نظری بحث‌های جدیدی داشته‌اند و در نتیجه از جریان‌های سیاسی (مثل مائوئیست‌های نپال که چند سالی دولت را هم در دست داشتند) صرف‌نظر شده، زیرا نه به لحاظ نظری و نه به لحاظ سیاسی دستاورد خاصی نداشته‌اند.

اقتصاد سیاسی مائوئیستی: مورد شارل بتلهایم

neo-maoistشارل بتلهایم بیستم نوامبر 1913 در پاریس به دنیا آمد. در سال 1933، در نتیجه رکود بزرگ و به دنبال به قدرت رسیدن هیتلر، به حزب کمونیست فرانسه پیوست. در سال 1936 به مدت پنج ماه به شوروی سفر کرد و در آنجا شاهد نخستین دور محاکمه‌های نمایشی بود. پس از جنگ جهانی دوم، به عنوان اقتصاددان شروع به کار کرد و به خاطر دانشش درباره اقتصاد شوروی و برنامه‌ریزی اقتصادی در وزارت کار مشغول شد. او چند مقام دانشگاهی نیز به دست آورد. از جمله آثار او عبارتند از: برنامه‌ریزی شوروی (1945)، اقتصاد آلمان در دوران نازیسم؛ جنبه‌ای از زوال سرمایه‌داری (1946)، هندوستان مستقل (1962)، گذار به یک اقتصاد سوسیالیستی (1968)، محاسبه اقتصادی و اشکال مالکیت (1971)، انقلاب فرهنگی و سازماندهی صنعتی در چین (1973)، چین بعد از مائو (1978) و چهار کتاب مبارزات طبقاتی در اتحاد شوروی (1974، 1977 و 1982).

بتلهایم تا پیش از «انقلاب فرهنگی و سازماندهی صنعتی در چین» و «مبارزات طبقاتی در اتحاد شوروی»، به باور غالب در شوروی مبنی بر اهمیت توسعه نیروهای مولد در گذار به سوسیالیسم اعتقاد داشت. بتلهایم پس از تجاوز شوروی به چکسلواکی و انقلاب فرهنگی چین، از این دیدگاه گسست و آن را به عنوان رویکردی «اقتصادزده» تقبیح کرد. به نظر او، دیدگاه مبتنی بر «نیروهای مولد»، نقش عمده در برقراری سوسیالیسم را نه به ابتکار مردم زحمتکش، بلکه به انباشت وسایل جدید تولید و دانش فنی نسبت می‌دهد. او خود نگاه قبلی‌اش را این‌گونه صورت‌بندی می‌کند: «در آن دیدگاه، از میان رفتن روابط کالایی و پولی و پیشرفت برنامه‌ریزی سوسیالیستی، پیش از همه وابسته به توسعه نیروهای ولد تلقی می‌شد… نه بیش از همه، به انقلابی‌کردن روابط اجتماعی.»

درسی که بتلهایم از انقلاب فرهنگی مائو گرفت این بود که این به اصطلاح «انقلاب» پیش‌شرط توسعه نیروهای مولد را رد کرد و تداوم پیکار طبقاتی در دوره دیکتاتوری پرولتاریا را به رسمیت شناخت. برای بتلهایم، تنها تداوم انقلابی ‌کردن روابط تولیدی است که کنترل مردم بر جامعه را افزایش می‌دهد، و محو روابط اقتصادی سرمایه‌دارانه و روابط سیاسی و ایدئولوژیک بازتولیدکننده آنها را ممکن می‌کند. به بیانی دیگر، تجربه چین و تزهای مائو باعث شدند بتلهایم از اقتصادگرایی محض سبک شوروی بگسلد و اهمیت مبارزه سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک را در برنامه‌ریزی اقتصادی به رسمیت بشناسد.

neo-maoistاین گریز از اقتصادگرایی و گرایش به پیکار سیاسی و ایدئولوژیک به عنوان ساحت‌های مستقلی از مبارزه در راه سوسیالیسم، در تفکر چپ فرانسوی رایج بوده است. این گرایش را در فلسفه لویی آلتوسر نیز می‌توان مشاهده کرد. در واقع، تاکید بر سپهر سیاست و ایدئولوژی برای فاصله‌گیری از اقتصادگرایی استالینیستی، مُد غالب جریان‌های چپ مستقل در فرانسه بوده است. این مضمون در نگاه آلن بدیو به مائو و انقلاب فرهنگی هم تداوم یافته، با این تفاوت که آلتوسر و بتلهایم چون «مارکسیست» به حساب می‌آمدند، همچنان نقش تعیین‌کننده‌ای برای سپهر اقتصادی قائل‌اند، اما بدیو از تعیین‌کنندگی هم کاملاً عبور می‌کند.

مائو و فلسفه چپ نو: مورد آلن بدیو

آلن بدیو، فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی و بنیانگذار گروه فلسفه دانشگاه پاریس هشت به همراه ژیل دلوز، میشل فوکو و فرانسوا لیوتار، در هفدهم ژانویه 1937 متولد شد. او از دهه 1960، با پیوستن به «حزب سوسیالیست متحد»، که برای آزادی الجزایر از استعمار فرانسه مبارزه می‌کرد، وارد کار سیاسی شد. قیام می 1968، بدیو را بیش از پیش به سوی چپ رادیکال کشاند. در آن دوره، او به «اتحاد کمونیست‌های فرانسه (مارکسیست-لنینیست)» پیوست. به گفته خود بدیو، این سازمان، سازمانی مائوئیستی بود که در سال 1969 تاسیس شد و خود او هم در تاسیس آن نقش داشته است. بدیو در سال 1988 اثر فلسفی اصلی خود، به نام وجود و رخداد را منتشر کرد.

neo-maoistمانند بسیاری از مائوئیست‌ها، مواجهه اصلی بدیو با مائوئیسم نیز از مجرای تفسیر او از انقلاب فرهنگی چین است. او این انقلاب را در جهت تزهای سیاست‌گرایانه، اراده‌باورانه و سوژه‌محور خود تفسیر می‌کند. به بیانی دیگر، مواجهه بدیو با انقلاب فرهنگی چین، چندان از مجرای تحلیل تاریخی این واقعه نیست، بلکه از منظر دغدغه‌های فلسفی خود اوست. به نظر او، انگیزه مائو در انقلاب فرهنگی مبارزه با جبرباوری، افزایش اعتمادبه‌نفس توده‌های فرودست چینی، و مهم‌تر از هر چیز مبارزه با دیوان‌سالاری حزب بود. بدیو هدف اصلی انقلاب فرهنگی مائو را صنعتی‌کردن روستاها و تحقق ایده کمونیستی برچیدن تضاد بین شهر و روستا می‌داند. از دیدگاه بدیو، مائو به سبب مخالفتش با سیاست‌های دیوان‌سالارانه حزب، نمی‌خواست مانند استالین به پاکسازی حزب از نوع دادگاه‌های فرمایشی سال‌های دهه 1930 در مسکو دست بزند. در نتیجه راه دیگری را برگزید که برقرار کردن انقلابی جدید از طریق بسیج سیاسی توده‌ها و یافتن شکل‌های جدید مبارزات کارگری بود. اما به باور بدیو، مائو متاسفانه در نهایت دیوان‌سالاران ضدانقلابی حزب را برنچید و چون از انشعاب‌های حزبی بیم داشت، وحدت حزبی را به خودانگیختگی توده‌ها ترجیح داد. بدیو این انقلاب ایدئولوژیک را تشویق توده‌ها به افزایش تولید با تکیه بر اراده‌باوری و نیروی جسمانی صرف یا رشد قائم به ذات و خودبسنده می‌داند. آلن بدیو در تفسیر معنای اراده‌باوری و سلطه امر سیاسی، به «ساختن یک کشتی 10 هزار تنی با دستان بدون وسیله» اشاره می‌کند و آن را دلیلی می‌بیند بر اینکه ذهنیت در برابر گفتمان ایمان تسلیم می‌شود تا موانع را بشکند و اعتمادبه‌نفس، فرآیند سوژه شدن را ایجاد می‌کند. آلن بدیو ادعا می‌کند که سازمان‌های جوانان و کارگران قرارداد موقت که در شانگهای شورش کردند، از طرف رهبران دست راستی حزب در شانگهای تحریک شده بودند تا طبقه کارگر را در مسیر مطالبات فرقه‌ای با ماهیتی صرفاً اقتصادی بیندازد. آلن بدیو در مورد حملات ارتش به دانشجویان دانشگاه‌های پکن در سال 1968 می‌نویسد: «هزاران کارگر سازماندهی‌شده احضار شدند تا بدون هیچ سلاحی دانشگاه‌ها را تسخیر و فرقه‌های مختلف را خلع سلاح کنند. مائو می‌پنداشت که طبقه کارگر باید در هر زمینه پیشگام باشد.»

مائوئیسم و اقتصاد سیاسی جهانی: مورد سمیر امین

neo-maoistاز دیگر چهره‌های مائوئیسم، سمیر امین، اقتصاددان فرانسوی- مصری است. او در سال 1931 در قاهره، از پدری مصری و مادری فرانسوی زاده شد. از سال 1947 تا 1957 در فرانسه در رشته‌های علوم سیاسی، آمار و اقتصاد تحصیل کرد. امین به محض ورود به پاریس، به حزب کمونیست فرانسه پیوست، اما بعدها از مارکسیسم سبک شوروی فاصله گرفت و به حلقه‌های مائوئیستی نزدیک شد، و با چند تن از دانشجویان نشریه «دانشجویان استعمارستیز» را راه انداخت. در سال 1957، از تز خود تحت عنوان «خاستگاه‌های توسعه‌نیافتگی: انباشت سرمایه‌دارانه در مقیاسی جهانی» دفاع کرد، که البته عنوانش به «آثار ساختاری ادغام بین‌المللی اقتصادهای پیشاسرمایه‌دارانه: مطالعه‌ای نظری در سازوکاری که اقتصادهای به اصطلاح توسعه‌نیافته را ایجاد می‌کنند» تغییر کرد.

امین از پیشگامان نظریه وابستگی و از چهره‌های برجسته حلقه Monthly Review است. به نظر امین، توسعه‌نیافتگی مساوی با فقدان توسعه نیست، بلکه جنبه وارونه توسعه کشورهای ثروتمند است. کشورهای ثروتمند برای توسعه خود، به استثمار فعالانه دیگر کشورها وابسته‌اند، که باعث می‌شود این دسته دوم «توسعه‌نیافته» شوند. از دیدگاه امین، ساختار اقتصاد جهانی به گونه‌ای است که به نفع کشورهای ثروتمند و به زیان کشورهای فقیرتر عمل می‌کند.

سمیر امین علاوه بر نظریه وابستگی به خاطر گرایش‌های سیاسی مائوئیستی هم مشهور است. او در مقاله‌ای با عنوان «مائوئیسم چه دستاوردی داشته است؟» مارکسیسم ارتدوکس بین‌الملل دوم را به خاطر کارگرمحوری، اروپامحوری و سهم داشتن در تصور تک‌خطی از روند تاریخ، نقد می‌کند. به نظر امین، قطبی‌سازی‌ای که ذاتی جهانی‌سازی سرمایه‌دارانه است، آن تصور واحد و یکدست درباره گذار به سرمایه‌داری و گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم را خدشه‌دار کرده است. او پس از طرح برخی دستاوردهای مائو در چین، آنها را این‌طور خلاصه می‌کند:

«مائوئیسم به نحو قاطعی به تعیین خطرهای نهفته در… گسترش امپریالیستی / سرمایه‌دارانه جهانی‌شده کمک کرده است. مائوئیسم به ما کمک کرده تقابل مرکز /پیرامون‌ها را… در مرکز تحلیل این چالش قرار دهیم؛ و از این نکته، می‌توانیم درس‌های بسیاری برای مبارزه سوسیالیستی در مراکز مسلط و پیرامون‌های تحت سلطه بگیریم. این نتایج در فرمول خوبی به سبک چینی جمع شده است: «دولت‌ها استقلال، ملت‌ها رهایی، و خلق‌ها انقلاب می‌خواهند.»… این فرمول به ما اجازه می‌دهد جهان واقعی را با همه پیچیدگی‌اش بفهمیم و در نتیجه، راهبردهای کارآمد برای عمل صورت‌بندی کنیم. جایگاه آن در چشم‌اندازی از یک گذار جهانی و بسیار طولانی از سرمایه‌داری به سوسیالیسم قرار دارد.»

neo-maoistمائوئیست‌های جدید در چین

جریان «چپ جدید» در چین به گروهی از روشنفکران گفته می‌شود که منتقد سرمایه‌داری و جنبه‌هایی از اصلاحات اقتصادی چین، و طرفدار عناصری از سوسیالیسم مائویی – از جمله برنامه‌ریزی دولتی، حفظ بنگاه‌های دولتی و تجدید روحیه جمع‌گرایی – هستند. این جریان از سوی دیگر با رشد ناسیونالیسم چینی، پس از عملکرد بین‌المللی ضعیف چین در دوران دنگ شیائوپینگ، همراه بوده است. چپ جدید چینی واکنشی است به مسائل ناشی از اصلاحات نولیبرالی در اقتصاد چین از دهه 1980، که به تشدید نابرابری‌های اجتماعی منجر شده است. رابطه این چپ جدید با مائوئیسم و سرمایه‌داری پیچیده است. برخی جریان‌های آن می‌خواهند به جنبش‌های سیاسی توده‌ای دوره مائو بازگردند و رویه‌های سرمایه‌دارانه را کنار بگذارند، در حالی که جریان‌های دیگر به دنبال ترکیب بازارهای آزاد سرمایه‌داری و برخی جنبه‌های سوسیالیستی به ویژه در روستاهای چین هستند. از چهره‌های این جریان لی مینگی، اقتصاددان و تحلیلگر نظام‌های جهانی و استاد اقتصاد دانشگاه یوتاست. او در سال 1994، کتاب توسعه سرمایه‌داری و مبارزه طبقاتی در چین را نوشت، که تحلیلی از توسعه اقتصادی چین در دوره مائو و دهه 1980، و نیز تحلیلی مارکسیستی از جنبش دموکراتیک سال 1989 ارائه می‌دهد. به نظر او سرکوب این جنبش راه را برای گذار نهایی چین به سرمایه‌داری فراهم کرد. او منتقد اقتصاد نولیبرالی و ارتباط با عقلانیت اقتصادی، تعارض‌های ذاتی بین دموکراسی و سرمایه‌داری، و شرایط اجتماعی و مادی‌ای است که به رشد انجامیده است. او تمرکزش را بر نقد سرمایه‌داری دولتی و دفاع از سوسیالیسم دموکراتیک می‌گذارد. سویی ژی‌یوان، استاد مدرسه سیاست عمومی و مدیریت دانشگاه سینهوآ در پکن، از دیگر چهره‌های این جریان است. او عمدتاً بر مساله بدیل‌های سرمایه‌داری نولیبرال کار کرده است. سویی با اینکه از چهره‌های جریان چپ جدید است، اما نمی‌توان او را مائوئیست و مارکسیست دانست. او از اولین پژوهشگران چینی است که نظریه بازی‌ها را در چین معرفی کرد. او در مقاله‌ای با عنوان «سوسیالیسم شیائوکانگ: یک مانیفست خرده‌بورژوایی»، خود را مخالف مارکسیسم و سوسیال‌دموکراسی می‌داند. او در این مقاله می‌نویسد: «چون سوسیالیسم نباید پایگاه پرولتری طبقه کارگر را همیشگی کند، به نظر می‌رسد که خرده‌بورژوازی جهان‌شمول، نویدبخش آینده باشد.» با این حال، سویی درنیافته که افق سوسیالیسم مارکسی، محو همه پایگاه‌های طبقاتی – اعم از پرولتری، خرده‌بورژوایی و بورژوایی – است، و نه آن‌طور که او تصور می‌کند محو پایگاه پرولتری طبقه کارگر به دست خرده‌بورژوازی.

جلوه‌های مائو برای آینده چه دارد؟

neo-maoistاندیشه مائو تسه‌تونگ و مائوئیست‌های جدید یک نکته مهم برای پروژه‌های آزادیخواهانه و برابری‌خواهانه آینده دارند: مبارزه برای آزادی و برابری، آن‌طور که شوروی یا سوسیال‌دموکرات‌ها فکر می‌کردند، یک مبارزه اقتصادی محض بر مبنای رشد بنیادهای مادی تولید یا بازتوزیع بخشی از ثروت اجتماعی از راه مالیات تصاعدی نیست. این مبارزه باید در قلمروهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هم دست به تحول‌های اساسی بزند. یک سیاست عدالت‌طلبانه باید فضای کنشگری سیاسی، نقش‌آفرینی و شکوفایی اجتماعی- فرهنگی و کنترل بنگاه‌های اقتصادی را برای مردم و زحمتکشان – کسانی که در نظام‌های سیاسی- اجتماعی تاکنون کمترین شانس پرورش توانایی‌های خود را داشته‌اند – فراهم کند. با این حال، این فرآیند نمی‌تواند در یک محیط سیاسی تک‌حزبی، از بالا، بخشنامه‌ای و با سرکوب مضامین فرهنگی مدرن رخ دهد. فرآیند بسیج سیاسی در راستای کنترل بیشتر مردم بر سیاست، جامعه و اقتصاد باید از مجرای ساماندهی آنان در نهادهای دموکراتیکی چون شوراها، پارلمان‌های محلی و ملی، کنگره‌ها و مجامع خلقی صورت بگیرد، نه از طریق ساختن یک جامعه توده‌ای، بی‌شکل و ضدمدرنیته.

 

نشته: عباس شهرابی  |  برگرفته: تجارت فردا

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *