چرا شناخت فرآیندهای ذهنی انسان برای علم اقتصاد مهم است؟

the-link-between-psychology-and-economics

یکی از جنبه‌های مهم علم اقتصاد که به‌ویژه در دهه‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته، بحث نحوه تصمیم‌گیری و ترجیحات افراد است. در واقع اقتصاد با همان عینک عقلایی خود به دنبال راستی‌آزمایی پیش‌شرط‌هایی است که برای رفتار انسان در نظر گرفته است. از همین‌رو با بررسی موشکافانه موقعیت‌های مختلف و تعیین پیامدهای مثبت و منفی گوناگون برای آنها در قالب پاداش یا مجازات، سعی در به چالش کشیدن رفتار انسان و تصمیم‌گیری‌های او دارد. بدین ترتیب برداشت دقیق‌تری از آنچه در ذهن انسان علی‌الخصوص هنگام تصمیم‌گیری می‌گذرد، به دست می‌آید. این دغدغه جرقه‌ای برای ورود علم روانشناسی و حتی علوم اعصاب و علوم شناختی است. اگر بخواهیم درباره کاربرد روانشناسی در اقتصاد مفصل‌تر صحبت کنیم، باید ابتدا در مورد قلمرو روانشناسی صحبت کنیم. روانشناسی امروز مدعی است که در زمینه‌های شخصیت، انگیزه، هوش، حافظه، کسب مهارت، یادگیری، پیشرفت تحصیلی، تست‌های کارایی، علایق شغلی و تحصیلی، درمان ناهنجاری‌ها، بهداشت روانی، تعامل اجتماعی، تنظیم روابط بین‌فردی و عناوین بسیاری از این قبیل داده‌های تجربه‌شده در اختیار دارد که در قلمرو اقتصاد، کاربردی وسیع داشته باشد. از همین‌رو این انگیزه را می‌توان قوی‌ترین مشوق برای تلفیق این دو شاخه از علم با یکدیگر دانست. یکی از مهم‌ترین نتایج این تلفیق علم اقتصاد رفتاری است. اقتصاد رفتاری شاخه‌ای از علم اقتصاد است که بیشتر بر مبنای گونه‌های واقع‌بینانه روان‌شناسی استوار شده است. محققان اقتصاد رفتاری، روان‌شناسی مبتنی بر شناخت و علوم شناختی را وارد حوزه اقتصاد کردند. می‌توان ادعا کرد که یکی از مهم‌ترین نتایج و دستاوردهای اقتصاد رفتاری این است که مردم اغلب قادر به تحلیل موقعیت‌ها و وضعیت‌هایی نیستند که به محاسبه احتمال نیاز دارد. مردم اغلب با توجه به نمونه‌های اندک به نتایجی دور از واقعیت می‌رسند. درواقع در اقتصاد رفتاری، رفتار انسانی در وضعیت‌هایی مشابه وضعیت بازار یا به تقلید از بازار بررسی می‌شود، مثلاً بررسی رفتار انسان در انواع مختلف حراجی‌ها یا در حالتی که انحصارات دولتی طبق قانون لغو یا خصوصی‌سازی شود یکی از جذاب‌ترین موضوعات مورد بررسی این علم است.

اقتصاد رفتاری مدعی است توانایی تشریح اقتصاد را به واسطه اصول روانشناسانه که با واقعیت انطباق بیشتری دارند داراست، به عبارت دیگر هسته اصلی اقتصاد رفتاری مبتنی بر این رویکرد است که با داشتن دیدی روانشناسانه به انسان، می‌توان به حل مسائل اقتصادی پرداخت که این رویکرد در مقایسه با فروضی که اقتصاددانان کلاسیک در مورد انسان در نظر می‌گیرند، واقع‌بینانه‌تر است. از همین‌رو با بهره‌گیری از این امر می‌توان تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های اقتصادی بهتر و در نتیجه سیاستگذاری‌های دقیق‌تری نیز انجام داد.

البته ذکر این نکته در اینجا ضروری است که موضوع مورد ادعای اقتصاد رفتاری و دیگر رویکردهای جدید در قلمرو روانشناسی و اقتصاد، لزوماً این نیست که تمام روش‌ها در جریان رایج اقتصادی که مبتنی بر بیشینه‌سازی، تعادل و کارایی است، باید رد شود. بلکه در واقع اقتصاددانان رفتاری از این روش‌ها استفاده می‌کنند؛ زیرا این روش‌ها یک قالب نظری را شکل می‌دهند که در آن می‌توان تقریباً هر رفتار اقتصادی را تحلیل کرد و در عین حال به پیش‌بینی‌های ابطال‌پذیر که علمی‌ترین نوع پیش‌بینی‌ها تا به امروز هستند، دست یافت.

در ادامه به معرفی سه چهره شاخص این حوزه که پیوندی ناگسستنی میان اقتصاد و روانشناسی ایجاد کرده‌اند، می‌پردازیم.

دانیل کانمان

the-link-between-psychology-and-economicsدانیل کانمان روانشناس و اقتصاددان اسرائیلی-آمریکایی در سال 1934 میلادی در تل‌آویو متولد شد. او با وجود اینکه در شهر تل‌آویو متولد شده بود، اما بیشتر دوران کودکی خود را در پاریس گذراند و در سال ۱۹۴۶ میلادی نهایتاً از فرانسه به اسرائیل بازگشت. او در سال 1954 از دانشگاه عبری بیت‌المقدس در رشته روانشناسی و ریاضیات مدرک کارشناسی خود را دریافت کرد و برای ادامه تحصیلات عالی به آمریکا رفت. در سال 1961 میلادی هم موفق شد دکترای روانشناسی را از دانشگاه کالیفرنیا دریافت کند. سپس به بیت‌المقدس بازگشت و از سال 1968 تا 1986 به دعوت دانشگاه بریتیش کلمبیا در رشته روانشناسی استاد مقطع کارشناسی ارشد و دکترا بود. این پایان کار نبود و در سال 1986 به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی رفت و علاوه بر تدریس به مطالعه و تحقیق پرداخت. این روانشناس برجسته از سال 1993 با دانشگاه پرینستون همکاری داشت. سپس در سال 2000 یک‌بار دیگر به بیت‌المقدس و دانشگاه عبری بازگشت و مرکز علوم منطق را پایه‌گذاری کرد. دستاوردهای او در زمینه پیوند روانشناسی و اقتصاد آنقدر بدیع و مهم بودند که بنیاد نوبل را متقاعد ساخت تا در سال 2002 میلادی به پاس مطالعات و تحقیقاتی که در خصوص استدلال و تصمیم‌گیری در شرایط بلاتکلیفی انجام داده بود، جایزه اقتصاد این بنیاد را به طور مشترک به او و دکتر ورنون اسمیت اعطا کند.

ورنون اسمیت

the-link-between-psychology-and-economicsورنون لوماکس اسمیت، استاد اقتصاد دانشگاه چپمن کالیفرنیا و برنده نوبل اقتصاد در سال 2002 میلادی به همراه دانیل کانمان، در روز اول ژانویه سال 1927 میلادی در کانزاس آمریکا متولد شد. وی که پژوهشگر ارشد دانشگاه جرج میسون و موسسه مطالعاتی مرکاتوس است، مطالعات زیادی در زمینه اقتصاد رفتاری انجام داده است. او در سال 2009 میلادی به پاس سال‌ها تلاش در حوزه اقتصاد، موفق شد تا مدرک دکترای افتخاری را از دانشگاه فرانسیسکو ماروکوین ایتالیا دریافت کند و در همان سال مرکز مطالعات اقتصادی این دانشگاه به نام ورنون اسمیت نامگذاری شد. او مدرک تحصیلی خود را در رشته مهندسی برق در سال 1949 میلادی دریافت کرد ولی برای ادامه تحصیل اقتصاد را برگزید و تا مقطع دکترا در این زمینه ادامه تحصیل داد. اسمیت در سال 1955 میلادی مدرک دکترای خود را در رشته اقتصاد از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. او در دانشگاه‌های مختلفی تدریس کرده است که از جمله آنها می‌توان دانشگاه استنفورد و دانشگاه سیدنی استرالیا را نام برد. البته دانشگاه ماساچوست هم از دیگر دانشگاه‌هایی بود که او بیش از سه سال در آن به تدریس مشغول بود. اقتصاد تجربی و حوزه‌های مشترک علوم اقتصادی و اجتماعی از مورد علاقه‌ترین مباحث اقتصادی برای اسمیت بود و به همین دلیل هم سال‌ها در این حوزه‌ها کار کرد. او ده‌ها مقاله در زمینه اقتصاد تجربی تالیف کرده است که برخی از آنها بارها در نشریات معتبر علمی چاپ شده است.

ارنست فر

the-link-between-psychology-and-economicsفرد شاخص دیگری که باید در این حوزه از او نام برد ارنست فر است. او متولد 12 ژوئن 1956 در اتریش و استاد اقتصاد خرد و تحقیقات اقتصادی تجربی است، همچنین به عنوان رئیس گروه اقتصاد در دانشگاه زوریخ سوئیس مشغول به کار است. تحقیقات او زمینه‌های تکامل همکاری انسان و اجتماع، به‌طور خاص، روابط متقابل و عقلانیت محدود را پوشش می‌دهد. فر همچنین برای تلاش‌هایش در زمینه دانش بدیع اقتصاد اعصاب، همچنان برای تلاش‌های پیشینش در زمینه امور مالی رفتار و اقتصاد تجربی، به خوبی شناخته شده است. همچنین فر به عنوان عضو افتخاری آکادمی آمریکایی علوم و هنر، عضو آکادمی علوم سیاسی و اجتماعی و استاد مهمان در موسسه تکنولوژی ماساچوست است. او در سال 2002 روی این موضوع پژوهش کرد که چرا تنظیمات اجتماعی مهم است. برای او جالب بود که بداند تاثیر انگیزه‌های غیرخودخواهانه در رقابت، همکاری و مشوق‌ها چیست. خودش این‌طور مقدمه‌چینی می‌کند که رفتار تعداد قابل توجهی از مردم ترجیحات اجتماعی را نشان می‌دهد، که بدان معنی است که آنها نه‌تنها فقط به موضوعاتی که تنها منافع خودشان را تامین کند اهمیت نمی‌دهند، بلکه به‌طور مثبت یا منفی در تصمیم‌گیری‌هایشان به موضوعات مرتبط به دیگران هم توجه می‌کنند. فر همچنین مدعی است که به طور تجربی می‌توان نشان داد اقتصاددانان بدون در نظر گرفتن ترجیحات اجتماعی نمی‌توانند به سوالات اساسی اقتصاد پاسخ دهند. این سوالات می‌توانند همان سوالات سنتی اقتصاد باشند که دهه‌هاست پاسخ دادن به آنها ادامه دارد. اثر رقابت در نتایج بازار، قوانین حاکم بر همکاری و اقدام جمعی و نیز اثرات و عوامل موثر بر انگیزه‌های مادی از جمله این پرسش‌ها هستند. به علاوه این مساله که کدام قراردادها و معاملات بهینه هستند و نیز بررسی نیروهای مهم در شکل دادن به هنجارهای اجتماعی و شکست بازار در حوزه توانایی‌های این علم از نظر پاسخ‌گویی و تبیین به شمار می‌رود. او همچنین تحقیقات گسترده‌ای در مورد تاثیر ترجیحات اجتماعی در رقابت، همکاری و بر رویه پایه روانی مشوق‌ها انجام داده است. نقش عقلانیت محدود در تعاملات استراتژیک زمینه دیگر پژوهشی اوست. در یک جمله کوتاه می‌توان گفت کار فر ترکیبی از ابزارهای تئوری بازی‌ها و روش‌های تجربی با استفاده از بینش روانشناسی، جامعه‌شناسی، زیست‌شناسی و علوم اعصاب برای درک بهتر رفتار اجتماعی و تصمیم‌گیری‌های استراتژیک انسان است که در آنها تصمیم فرد به تصمیم فرد یا افراد مقابل او نیز بستگی دارد.

فقر و تصمیمات آتی

اگر به دنیای اطراف خود بنگریم، متوجه خواهیم شد که فقر به یکی از معضلات اساسی و همیشگی بشر امروز تبدیل شده است. درواقع ما در دو سده اخیر به بالاترین پیشرفت‌های ممکن از نظر بهره‌برداری از منابع و افزایش رفاه زندگی جمعی دست یافته‌ایم اما در عین حال مایه شرمساری است که حدود یک میلیارد نفر از همنوعانمان را فراموش کرده‌ایم. البته نباید فراموش کرد که تا سه دهه قبل این تعداد بیش از دو برابر عدد فعلی بود. به عبارت دیگر بهبودهای قابل توجهی در زمینه ریشه‌کن کردن فقر صورت گرفته است که در حال حاضر موضوع بحث ما نیست. اما آنچه اقتصاد رفتاری یا همان کاربرد روانشناسی در اقتصاد خوانده می‌شود، سعی دارد به ما یادآوری کند که مساله فقر صرفاً فقیر بودن و عدم برخورداری از مواهب مادی نیست، بلکه به لحاظ روانشناختی هم مطرح است.

در واقع احساس درونی فقیر بودن می‌تواند عواقبی مشابه واقعاً فقیر بودن داشته باشد، لزوماً نه به این معنی که باعث شود ما برخورداری‌مان را از دارایی‌های فعلی‌مان از دست بدهیم بلکه از این جهت که دارایی‌های فعلی ما دیگر مطلوبیت کافی را به ما نمی‌دهند و همین امر سبب می‌شود تا تصمیم‌گیری‌های بعدی ما در این شرایط تحت تاثیر قرار بگیرد. اگر کمی دقیق‌تر شویم باید گفت این احساس منفی و بدبینانه علاوه بر جنبه‌های روحی و روانی، ترجیحات زمانی و میزان ریسک‌گریزی

افراد را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد. چارچوب‌بندی، اندازه‌گیری و بحث درباره سازوکار این اثرگذاری موضوع اصلی این علم میان‌رشته‌ای است.

از طرف دیگر به خوبی می‌دانیم که تصمیم‌های افراد در سنین مختلف به‌ویژه در ابتدای جوانی بسیار در تعیین مسیر آینده آنها تاثیرگذار است. حال اگر این مساله را با شرایط اولیه توزیع ثروت یا برخورداری از مواهب مادی همراه کنیم، به یکی از جذاب‌ترین موضوعات پژوهشی میان اقتصاد و روانشناسی دست یافته‌ایم. اهمیت این قبیل تصمیم‌ها علی‌الخصوص در مواردی مانند آموزش‌وپرورش، آموزش عالی، برخورداری از امکانات بهداشتی و نیز انتخاب شغلی که اغلب به واسطه این شرایط اولیه حاصل می‌شود، حائز اهمیت است.

مالیه رفتاری

تردیدی نیست که یکی از مهم‌ترین مقالاتی که باعث توسعه اقتصاد و حوزه مالی رفتاری شد مقاله کانمان و تورسکی در سال 1979 با عنوان نظریه چشم‌انداز و تصمیم‌گیری در شرایط نااطمینانی بود که در آن از روش‌های روانشناسی شناختی برای توضیح شماری از پدیده‌های غیرمعمول در چارچوب تصمیم‌گیری برمبنای اقتصاد عقلانی استفاده کردند. سرانجام کنفرانس دانشگاه شیکاگو در سال 1987 و فصلنامه اقتصاد (یادبود آموس تورسکی) که به موضوعات اقتصاد رفتاری اختصاص یافته بود، نقطه عطفی در توسعه تحقیقات مشابه شد. گستردگی تحقیقات مالی و یافتن پدیده‌های غیرمعمول و استثنائات در واقعیت‌های بازار سهام و به‌طور گسترده‌تری در تصمیم‌گیری‌های سرمایه‌گذاری که نمونه‌های متعارف در نظریه‌های پیشرفته سرمایه‌گذاری قادر به تبیین آن نبودند، محققان را به سمت نظریه‌های رفتاری رهنمون ساخت. این قبیل مطالعات در دهه 1990 به شکل گسترده‌تری رایج شد تا آنجا که در سال 1992 کانمان و تورسکی نظریه چشم‌انداز را توسعه دادند و «نظریه چشم‌انداز تجمعی» را ارائه دادند که بسیاری از تحقیقات قبل از آن را به صورت یک نظریه منسجم ارائه کرد. از آن به بعد نیز مطالعات تجربی زیادی مفروضات و نتایج این نظریه را تایید کرده است. موضوع «ناسازگاری و خطاهای تصمیم‌گیری» از سوی افراد متخصص و خبره از جمله موضوعات محوری است که کانمان در تحقیقات خود به آن پرداخته است. منصفانه است اگر بگوییم تحقیقات کانمان و آموس تورسکی موجب شد تحولی اساسی در حوزه اقتصاد و فاینانس ایجاد شود، چراکه همواره در عمل دیده می‌شود رفتار عاملان اقتصادی با آنچه تئوری رفتار عقلانی پیش‌بینی می‌کرد، منطبق نیست. آنها از طریق آزمایش‌های تجربی نشان دادند چه اشتباهات، تناقض‌ها وجهت‌گیری‌هایی همواره در تصمیم‌گیری‌های انسانی وجود دارد. بر پایه تحقیقات به عمل‌آمده از سوی او، تصمیم‌گیری انسان‌ها در معرض خطاست و چقدر باید مراقب جهت‌گیری‌ها بود. امروزه کاربرد تحقیقات کانمان تحولی شگرف را در حوزه فاینانس موجب شده و کمک به فهم این موضوع کرده که چگونه عاملان اقتصادی در مورد زمان، پول و منابع خود تصمیم‌گیری می‌کنند.

رفتارهای روزمره

یکی از دستاوردهای قابل توجه کانمان و همکارش تورسکی، بررسی میزان ریسک‌گریزی افراد در موقعیت‌های مختلف تصمیم‌گیری بوده است. نقطه شروع این مساله یا همان پرسش آغازین تحقیق برای این دو محقق، ناهنجاری‌های آشکار و همچنین تناقض‌ها در رفتار انسان‌ها بوده است. موضوعاتی که حسب قرارگیری در دو شرایط گوناگون، می‌توانند رفتار انسان‌ها را هم به صورت ریسک‌گریزانه و هم به صورت ریسک‌پذیرانه ارائه دهند. این ریسک‌گریزی یا ریسک‌پذیری‌ها در بازه‌های مختلف قیمتی خود را بیش از پیش آشکار می‌سازند، بدین‌صورت که افراد در قیمت‌های مختلف حساسیت‌های رفتاری مختلفی از خود نشان می‌دهند که لزوماً در نگاه اول ممکن است با فروض عقلایی اقتصاد کلاسیک قابل توضیح نباشد.

در واقع رفتار مردم در برابر ریسک‌ها با توجه به عایداتی که کسب می‌کنند، کاملاً متفاوت است. کانمان و همکارش برای نشان دادن این موضوع بر روی مثال‌های مختلفی کار کرده و آزمایش‌های متعددی نیز انجام دادند. این قبیل آزمایش‌های رفتاری که در طراحی آنها یک بازی مشخص همراه با پیامدهای معین وجود دارد در سال‌های اخیر بسیار متداول شده‌اند که هرکدام در صورت طراحی درست می‌توانند دستاوردی مهم در حوزه اقتصاد رفتاری به حساب آیند.

یکی از جذاب‌ترین این موارد زمانی است که در مورد ریسک‌گریزی یا ریسک‌پذیری افراد کنجکاو می‌شویم. کانمان و همکارش این کنجکاوی را به صورت یک آزمایش درآوردند. اگر به گروهی از افراد دو حق انتخاب به صورت زیر داده شود رفتارشان در هر مورد جالب توجه خواهد بود.

در اولین حالت دریافت هزار دلار با قطعیت کامل یا دریافت 2500 دلار با احتمال 50 درصد، احتمال انتخاب سختی پیش‌رو نداریم و گزینه با قطعیت کامل با احتمال بالاتری انتخاب می‌شود، در چنین صورتی به دلیل آنکه شخص گزینه 1250‌دلاری را از روی نااطمینانی کنار گذاشته است، می‌توان گفت ریسک را دوست نداشته است. درواقع این یک نوع رفتار «ریسک‌گریزانه» است. اما کانمان و تورسکی آزمایش خود را به همین‌جا ختم نکردند. آنها دریافتند که همین گروه مورد آزمایش، زمانی که بخواهند از میان انتخاب زیانی قطعی به میزان هزار دلار یا انتخاب زیانی نامطمئن به میزان 2500 دلار با احتمال 50 درصد، یکی را برگزینند، معمولاً گزینه همراه با ریسک را انتخاب می‌کنند.

واضح است که این رفتار در اینجا تحت عنوان رفتار «ریسک‌پذیرانه» شناخته می‌شود. توجه داشته باشید که منظور از این مثال این نیست که این رفتار لزوماً غیرعقلایی است، اما نوع رفتار و عکس‌العملی که افراد در هرکدام از این موقعیت‌ها از خود نشان می‌دهند می‌تواند جالب باشد و این واکنش‌ها لزوماً با الگوی رفتاری پیش‌فرضی که از افراد سراغ داریم ممکن است تطابق نداشته باشند. همین امر مساله را جذاب‌تر می‌کند. در نهایت باید گفت این قبیل آزمایش‌های عینی و تجربی را می‌توان جذاب‌ترین بخش شاخه‌های بین‌رشته‌ای اقتصاد و روانشناسی دانست، چیزی که موجب جذب و انگیزه بسیاری از محققان به این شاخه از علم شده است.

 

برگرفته: تجارت فردا

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *