سقوط کمونیسم یک امر طبیعی تلقی شد. تاریخ همچنان ادامه مییافت اما به نظر میرسید بحثهای مربوط به چگونگی سازماندهی جامعه به پایان رسیده بودند. با وجود این حتی در حالی که سرمایهداری جایگاه خود را در اقتصاد جهان مستحکم ساخته بود به نظر میرسید حکم دادگاه تاریخ نهایی نیست. برانکو میلانویچ از مرکز نابرابری اقتصادی-اجتماعی در دانشگاه سیتی (City) نیویورک در کتاب جدید خود با عنوان «سرمایهداری به تنهایی» چنین استدلال میکند که اجماع بشریت بر سر یک نظام اجتماعی واحد میتواند باعث شود فکر کنیم تاریخ در مسیر حرکت به سوی پیشرفت قرار دارد. اما عملکرد سیاسی و مالی در جهان ثروتمند و همچنین ظهور چین این دیدگاه را که سرمایهداری لیبرال مقصد نهایی خواهد بود تضعیف ساخته است. دیگر نمیتوان موفقیت آن را بدیهی فرض کرد.
آقای میلانویچ طبقهبندی سرمایهداری را ارائه میدهد و تحولات آن را از سرمایهداری کلاسیک قبل از 1941 تا سرمایهداری سوسیال دموکرات اواسط قرن 20 تا سرمایهداری لیبرال شایستهسالار در بسیاری از بخشهای جهان ثروتمند به ویژه در آمریکا رهگیری میکند. او این طبقهبندی را با سرمایهداری سیاسی موجود در اکثر کشورهای نوظهور و در راس آنها چین در تقابل قرار میدهد. اکنون این دو شکل از سرمایهداری بر چشمانداز جهان سلطه دارند. تحول هماهنگ آنها تاریخ جهان در دهههای آینده را شکل خواهد داد.
سرمایهداری لیبرال شایستهسالار عمدتاً تداعیکننده نظامهای سیاسی لیبرال است. این نوع سرمایهداری از سلف سوسیالدموکرات خود خشنتر ولی به خاطر وجود دولتهای رفاه باقیمانده از سوسیالدموکراتها، در مقایسه با سرمایهداری کلاسیک از مساوات بیشتری برخوردار است. ویژگی برجسته آن تحمل نابرابری است که خود ریشه در این عقیده دارد که در یک نظام شایستهسالار ثروت به افرادی میرسد که استعدادهای فوقالعاده دارند. در مقابل، سرمایهداری سیاسی غیرلیبرال است. این نوع سرمایهداری هنگامی ظهور میکند که دولتهای خودکامه برای مشروعیتبخشی به خود به توانایی تسریع رشد اقتصادی خویش اتکا میکنند و این به نوبه خود انگیزهای برای اصلاحات بازار آزاد فراهم میسازد.
بنابراین اشتباه است آنگونه که رهبران غربی زمانی امیدوار بودند فکر کنیم که سرمایهداری سیاسی بدون تردید از نظر سیاسی لیبرالتر خواهد شد. سرمایهداری سیاسی یک «منطقه بیقانون» دارد که به دولت امکان میدهد گروههای منفعتطلب و مغرور بخش خصوصی را سرکوب کند. حاکمیت قانون به آن شکلی که در اکثر اقتصادهای پیشرفته دیده میشود طبقه بازرگانان را قادر میسازد تا به مرکز جدیدی از قدرت تبدیل شوند که میتواند به زور خواستار اصلاحات سیاسی شود و به این ترتیب دامنه اقدامات طبقه حاکم را محدود سازد. همچنین منطقه بیقانون به دولت امکان میدهد فساد را که امری فراگیر در سرمایهداری سیاسی است سرکوب کند به ویژه زمانی که فساد تهدید کاهش رشد اقتصادی را به همراه داشته باشد. هنوز مشخص نیست که آیا سرمایهداری سیاسی در مقایسه با سرمایهداری لیبرال بهتر میتواند رشد اقتصادی را سرعت بخشد یا خیر (آقای میلانویچ گاهی اوقات این موضوع را تایید میکند). چین و ویتنام در دهههای اخیر رشد بسیار سریعتری از آمریکا داشتهاند. اما با افزایش درآمد و کاهش فرصتهای یادگیری از دیگران احتمال رشد آنها رو به کندی خواهد گذاشت.
چه سرمایهداری سیاسی برای رشد بهتر باشد چه نباشد به نظر میرسد حداقل برای مدتی پایدار است. اما شاید وضعیت کنونی جهان اینگونه نباشد. کندی رشد در چین سرانجام مشروعیت حزب حاکم را زیر سوال میبرد. همچنین ممکن است نظامهای لیبرال به سمت نظامهای خودکامه همگرا شوند. آنگونه که آقای میلانویچ مینویسد نیروهای ساختاری درون سرمایهداری لیبرال شایستهسالار به نفع نابرابری بیشتر عمل میکنند. در نسخههای قدیمیتر سرمایهداری افرادی که از نظر سرمایه ثروتمند بودند و افرادی که به خاطر کار کردن درآمد زیادی به دست میآوردند در دو طبقه جداگانه قرار میگرفتند. اما در سرمایهداری لیبرال شایستهسالار این دو گروه در یک محدوده قرار میگیرند چون ثروتمندان به شدت در آموزش و تحصیل فرزندانشان سرمایهگذاری میکنند و افراد بااستعداد درآمد زیادی کسب میکنند. طبقه برتر از قدرت اقتصادی خود برای ایجاد قدرت سیاسی بهره میبرد و جوامع را به سمت تشکیل یک طبقه حاکم پیش میبرد که دیگر شکستنی نیست.
پویایی اقتصادی بیننسلی در آمریکا عملاً سقوط کرده است. هزینهکردهای سیاسی اوج گرفتهاند و تحت تسلط ابرثروتمندان هستند. در سال 2016 یک درصد بالا از یک درصد بالای درآمدی جامعه، 40 درصد از کمکهای مالی به کارزارهای انتخاباتی را پرداخت کردند. قطعاً این افراد ابرثروتمند انتظار دارند بازده سرمایه خود را دریافت کنند و پژوهشها نشان میدهند که رهبران منتخب عملاً در جهت منافع ثروتمندان حرکت میکنند به جای آنکه به افراد سطوح پایین درآمدی توجه داشته باشند. دیگر جنبههای سرمایهداری سیاسی نیز بهطور خزنده وارد صحنه میشوند. یکی از این جنبهها فساد است که آن را میتوان در بازی «کار در قبال پول» دولت ترامپ و همچنین تمایل هر دو گروه دموکرات و جمهوریخواه در پرواز از خدمات دولتی به سمت مشاغل پرتجمل بخش خصوصی مشاهده کرد.
به گفته آقای میلانویچ در پس همه اینها فرسایش ارزشهای لیبرال دیده میشود. در نظامهای سرمایهداری پول معیار نهایی برای ارزش تلقی میشود. جستوجو برای منافع شخصی کوچک به تکاپو برای دسترسی به بالاترین منافع منتهی میشود. به این ترتیب افرادی که به دلایل اخلاقی از منافع چشم میپوشند برای جامعه مضر تشخیص داده میشوند زیرا مانع از آن میشوند که منابع با حداکثر کارایی مورد بهرهبرداری قرار گیرند. علاوه بر این، محدودیتهای آنها فضای بازی را برای رقبای کمتر اخلاقگرا ایجاد میکند. در چنین نظامی افراد طبقه برتر عمدتاً کسانی هستند که حاضرند هر کاری را که آشکارا غیرقانونی نباشد انجام دهند تا بر ثروت خود بیفزایند.
ارزش در معرض خطر
باید در مورد رویکردهای غیراخلاقی در کسبوکار مطلبی را بیان کنیم. آنگونه که آقای میلانویچ میگوید مردم سراسر جهان لزوم پیگیری منافع شخصی را درک میکنند. مردمی با پیشزمینهها و فرهنگهای مختلف درگیر تجارتهای غیراخلاقی میشوند در غیر این صورت فرآیند جهانیسازی امکانپذیر نبود. اما هزینههای آن به تدریج آشکار میشوند به عنوان مثال وقتی که بنگاهها به خاطر حفظ دسترسی به بازارهای پرسود چشمشان را بر روی سانسور در چین میبندند یا وقتی که دولتها فرار مالیاتی وقیحانه را به عنوان بهای جریان آزاد سرمایه قبول میکنند.
جنبههای وحشتناک سرمایهداری امروزی همانند جنبههای وحشتناک نسخه قرن 19 آن را میتوان صرفاً یک برآمدگی زشت روی جادهای دانست که به سمت جهان بهتر میرود. اما همزمان این احتمال وجود دارد که حرکت ظاهری به سمت پیشرفت، از نسخههای خشن سرمایهداری به نسخههای ملایم و بهتر آن، فقط یک جبر تاریخی نباشد. شاید در عوض این پیشرفت انعکاسی از فرآیند دردآور ترویج ارزشهای لیبرال مانند صداقت و حس برخورد عادلانه با دیگران باشد. اگر این فرض صحیح باشد سرمایهداری تنها و بدون اثر معتدلکننده آن ارزشها به بنبست تاریخی خود خواهد رسید.
منبع: اکونومیست | برگرفته: تجارت فردا
Hits: 1