قماش کهنه – سوسیالیستهای مسلمان دیگر کشورهای دنیا چه کسانی بودند؟
ریشههای سوسیالیسم اسلامی را میتوان در اواخر قرن نوزدهم میلادی در روسیه یافت. یعنی جایی که جنبش کشاورزان مسلمان سعی داشت علیه رژیم سلطنتی روسیه به پا خیزد اما بهطور وحشیانه سرکوب شد. هنگام انقلاب بلشویکی 1917 آنها به «ویسی» معروف شدند و از لنین حمایت کردند. اما سوسیالیسم اسلامی چیزی نبود که استالین از آن استقبال کند و بعد از به قدرت رسیدن آنها را پاکسازی کرد. سوسیالیسم اسلامی سپس از سوی عبیدالله سندهی در هند توسعه یافت. حافظ رحمان نیز اندیشمند هندی دیگری بود که طرفدار سوسیالیسم اسلامی بود. بعد از آنها احمد پرویز و خلیفه عبدالحکیم، سکان سوسیالیسم اسلامی را در پاکستان به دست گرفتند و با محمدعلی جناح همراه شدند. در خاورمیانه نیز سوسیالیسم اسلامی در دهههای 40 و 50 میلادی شروع به ریشه دواندن کرد. یک فیلسوف مسیحی سوری و ملیگرای عرب به نام میشل عفلق، به عنوان شروعکننده جنبش سوسیالیسم اسلامی در خاورمیانه که در لباس سوسیالیسم عربی و سوسیالیسم بعث ظاهر شد، شناخته میشود. عفلق به کمک صلاحالدین بیطار مانیفست سوسیالیسم بعث یا سوسیالیسم عربی را نوشتند. به نظر میرسید سوسیالیسم بعث در لحظه درستی در تاریخ مدرن جهان عرب سر از خاک بیرون آورده باشد. چراکه از دهه 1940 به بعد، تعدادی جنبش ضداستعماری در عراق، مصر، الجزایر، یمن و سوریه به وجود آمد که همگی از سوی گروههایی رهبری میشدند که خودشان را پیرو سوسیالیسم عربی میدانستند. در مصر جمال عبدالناصر که یک کلنل جوان ارتش بود در سال 1952 رژیم سلطنتی مصر را در جریان یک کودتا برانداخت و مصر را به عنوان یک جمهوری سوسیالیست عربی مستقل معرفی کرد. در عراق و سوریه کودتاهای مشابه شکل گرفت و حزب سوسیالیست بعث در این کشورها نیز تشکیل شد. در الجزایر احمد بنبلا و هواری بومدین همراه با هدف پیاده کردن سوسیالیسم اسلامی به قدرت رسیدند اما بومدین بعدها بنبلا را سرنگون کرد. جعفر نمیری در سودان، زیادباره در سومالی، تان مالاکا در اندونزی و حنیف رامی در پاکستان، از جمله دیگر کسانی بودند که سعی داشتند سوسیالیسم اسلامی را در کشورشان پیاده کنند.
(برای دیدن انفوگرافی در ابعاد بزرگتر اینجا وارد شوید….)
با خدا سنتز نسازید – سوسیالیسم اسلامی چگونه راه خود را به جهان باز کرد؟
بین دهههای 1950 تا 1970 میلادی، یک ایدئولوژی قدرتمند در جهان اسلام در نتیجه روشنفکری مدرن اسلامی به وجود آمد و راه خودش را به سمت جریانهای سیاسی و اقتصادی باز کرد. بااینحال، این ایدئولوژی که همان سوسیالیسم اسلامی است، ریشه در تفکرات یک فرد یا گروه خاص ندارد. میتوان ریشههای سوسیالیسم اسلامی را در نوشتههای متفکران مسلمان آسیای شرقی و آسیای جنوبی، آفریقا و خاورمیانه یافت. همچنین زمانی که سوسیالیسم اسلامی مورد استفاده رهبران سیاسی کشورهای این مناطق قرار گرفت، به آن نامهای مختلفی داده شد. اما امروزه هر کدام از این نامها و اصطلاحات، زیر یک چتر منفرد قرار دارند و آن چتر، سوسیالیسم اسلامی است.
ریشهها و درختها
اگرچه هر فردی میتواند ادعا کند که ریشه سوسیالیسم اسلامی از کجا آمده، برای ادعایش هم دلیل آورد و نشان دهد که ایدههای مختلف چگونه اولین بار با سوسیالیسم اسلامی خو گرفتهاند، اما «سمی حنا» و «حنیف رامی» دو تاریخنگار و متفکر که تخصصشان در نقد و بررسی تاریخچه سوسیالیسم اسلامی است، بر این نظر هستند که یکی از اولین ریشههای سوسیالیسم اسلامی، در روسیه و در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 میلادی جوانه زده است. بهطوری که یک جنبش که از سوی کشاورزان مسلمان، زمینداران و چندین خردهبورژوا به وجود آمده بود، سعی داشت علیه رژیم سلطنتی روسیه به پا خیزد که این جنبش بهطور وحشیانه سرکوب شد.
در اوایل قرن بیستم میلادی، این جنبش به یک جنبش زیرزمینی تبدیل شد و شروع به همکاری با کمونیستها، سوسیالیستها و نیروهای سوسیالدموکرات فعال در روسیه کرد؛ هدف همه آنها براندازی رژیم سلطنتی در این کشور بود. رهبران جنبش مسلمان که به «ویسی» (Waisi) معروف شدند، زمانی که انقلاب چپها علیه رژیم سلطنتی در روسیه در سال 1906 بهطور جدی آغاز شد، شروع به معرفی خودشان بهعنوان سوسیالیستهای مسلمان کردند. طی انقلاب بلشویکی 1917 که نهایتاً به کار رژیم سلطنتی در روسیه پایان داد و کمونیستها را در مسند قدرت نشاند، سوسیالیستهای مسلمان با بلشویکها همراهی کردند و از رهبر انقلاب روسیه یعنی ولادیمیر لنین و همچنین برنامهها و خطمشیهای سوسیالیستی او حمایت کردند.
اگرچه بعد از مرگ لنین در سال 1924، سوسیالیستهای مسلمان این ادعا را مطرح کردند که جامعه مسلمانان و سوسیالیسمی که مد نظر دارند، چیزی جدا از کمونیسم بلشویکی است. جنبش سوسیالیستهای مسلمان که همانطور که گفته شد به «ویسی» معروف بود، بعد از اینکه سعی کرد خود را از کمونیستهای بلشویک جدا کند، نهایتاً قربانی پاکسازیهای رادیکال استالین در دهه 1930 شد و از بین رفت. خیلی نمیتوان دراینباره اظهارنظر کرد که جنبش ویسی بعد از 1917 چگونه سوسیالیسم اسلامی را در کشوری که در آن آتئیسم یا خداناباوری به عقیدهای که از سوی دولت تحمیل میشد تبدیل شده بود، مطرح میکرد. بعد از اینکه سوسیالیستهای مسلمان از سوی استالین کنار زده شدند، سوسیالیسم اسلامی در روسیه پایان یافت و حفظ حیات آن به روشنفکران و ایدئولوگهای آسیای جنوبی و خاورمیانه سپرده شد.
در نهایت این افراد توانستند شکل منسجمتر و دکترینالتری به سوسیالیسم اسلامی بدهند. یکی از این افراد عبیدالله سندهی است که علاوه بر کار روی سوسیالیسم اسلامی، مخالف حضور بریتانیا در هند نیز بود و در واقع از آشوبگرانی بهحساب میآمد که علیه نیروهای بریتانیا در هند فعالیت میکرد. سندهی در یک خانواده سیک به دنیا آمده بود اما بعداً به اسلام گروید (سیک به پیروان آیین سیکیسم گفته میشود که دینی بر پایه یکتاپرستی دارند و در قرن 15 میلادی در منطقه پنجاب در شبهقاره هند بر اساس آموزههای فردی به اسم گورو ناناک پدید آمدند).
عبیدالله سندهی
سندهی طی جنگ جهانی اول، از سوی مقامات بریتانیا مورد تعقیب قرار گرفت و به کابل گریخت و سپس از کابل به روسیه مهاجرت کرد؛ جایی که توانست شاهد انقلاب بلشویکی 1917 باشد و اتفاقات آن انقلاب را از نزدیک مشاهده کند. او تا سال 1923 در روسیه ماند و بیشتر زمانش را صرف بحثهای سیاسی و ایدئولوژیک با انقلابیهای کمونیست و همچنین مطالعه سوسیالیسم کرد. سندهی اگرچه از طریق شعارهای انقلابیون بلشویک مبتنی بر برابری اقتصادی و عدالت طی انقلاب خونین روسیه تحت تاثیر قرار گرفته بود، اما یک مسلمان سنی دیوبَندی باقی ماند و برای همین تاکید مارکسیستها و کمونیستها بر آتئیسم را مورد انتقاد قرار داد. سندهی بعد از روسیه به ترکیه رفت و در استانبول اقامت گزید و شروع به شکل دادن به ایدههایش در مورد سوسیالیسم اسلامی کرد. او آغاز به نوشتن کرد و مجموعه عقایدش در مورد سوسیالیسم اسلامی را که بهطور ویژه، تاثیرپذیرفته از عقاید مسلمانان هند بود، روی کاغذ پیاده کرد. او مسلمانان را ترغیب به این کرد که برای خودشان یک مبنا و اساس مذهبی برای رسیدن به عدالت اقتصادی به وجود آورند. کاری که از نظر سندهی، کمونیسم به دنبال آن بود اما نمیتوانست بهطور کامل به آن دست یابد.
سندهی میگفت که هم فلسفه اقتصادی کمونیستی و هم فلاسفه اقتصادی اسلامی از نظر تاکیدشان روی توزیع منصفانه ثروت مشابه هم هستند. اما از آن جهت خواستار به وجود آمدن یک مبنا و اساس مذهبی برای رسیدن به عدالت اقتصادی بود که اعتقاد داشت اگر سوسیالیسم، با کمک بعد خداپرستانه و معنوی پیاده شود، برای کشاورزان و طبقه کارگر مفیدتر خواهد بود تا اینکه کمونیستهای خداناباور سعی در پیاده کردن ایدههایشان داشته باشند.
حافظ رحمان
طی دورهای که سندهی در حال نوشتن اندیشههایش بود (دهههای 1920 و 1930)، یک اندیشمند مسلمان دیگر به نام حافظ رحمان که البته بهاندازه سندهی سرشناس نیست، در هند در مورد رابطه اسلام و مارکسیسم مطالعه میکرد. حافظ رحمان بر این نظر بود که اسلام و مارکسیسم در پنج مولفه با یکدیگر مشترک هستند: 1- ممنوعیت انباشت ثروت در دست طبقه مرفه؛ 2- سازماندهی ساختار اقتصادی از سوی دولت برای تضمین رفاه اجتماعی؛ 3- برابری فرصتها برای همه انسانها؛ 4- اولویت داشتن نفع جمعی اجتماعی بر نفع فردی و 5- جلوگیری از ابدی شدن ساختار طبقاتی از طریق انقلاب اجتماعی.
حافظ رحمان ادعا میکرد که بیشتر آنچه در مورد اسلام میگوید نتیجه مطالعات قرآنیاش هستند و میگفت مولفههایی را که بیان میکند از قرآن گرفته است. او در تلاش بود که در نتیجه مطالعه قرآن، یک نظام اقتصادی را خلق کند که در آن ثروتمندان با پرداخت مالیاتهای داوطلبانه یعنی زکات، تفاوت در استانداردهای زندگی را به حداقل برسانند. حافظ رحمان همچنین بر این عقیده بود که اسلام و کمونیسم در حوزههایی از یکدیگر فاصله میگیرند. برای مثال او میگفت که یکی از این تفاوتها این است که مارکسیسم به هر نحو مالکیت خصوصی را رد میکند در حالی که اسلام تا حدودی با مالکیت خصوصی موافق است و بعد از یک سطحی آن را تحریم میکند. همچنین او میگفت که اسلام بهطور مطلق مخالف جامعه بیطبقه نیست درحالیکه مارکسیستم بهطور کامل مخالف طبقاتی بودن جامعه است. حافظ رحمان نظرش این بود که اسلام با ممنوع کردن انباشت ثروت میتواند ساختار طبقاتی را از طریق برابر کردن فرصتها کنترل کند.
احمد پرویز
اساساً هم سندهی و هم حافظ رحمان به دنبال یک مفهوم اسلامی برای دولت رفاه سوسیالدموکراتیک بودند. دو تن از برجستهترین متفکران سوسیالیسم اسلامی در آسیای جنوبی یعنی غلام احمد پرویز و خلیفه عبدالحکیم، اندیشههایشان را تا حد زیادی وامدار سندهی و حافظ رحمان هستند. احمد پرویز، یک قرآنشناس برجسته و متفکر اسلامی بود که اصرار داشت مسلمانان باید در جهان مدرن پیشرفت کنند و اندیشهها و قوانین اسلامی باید بهطور کامل بر اساس تفاسیر مدرن از قرآن پایهریزی شوند. او همچنین بهطور کامل مخالف اندیشه و قانونگذاری بر اساس احادیث بود. پرویز بعد از مطالعه متون اسلامی سنتی همچون متون صوفیگری (صوفیسم یا تصوف)، ادعا کرد که تقریباً همه احادیث ساخته و پرداخته کسانی بوده که میخواستند اسلام را بهعنوان یک دین متعصب نشان دهند و همچنین پادشاهان مسلمانی که از این احادیث برای دادن مشروعیت به قواعد ستمگرانهشان استفاده میکردند.
غلام احمد پرویز همچنین اصرار داشت که مسلمانان بهجای اینکه وقت و انرژیشان را با دعوا بر سر بحثهای فرقهای تلف کنند، باید زمان بیشتری را صرف مطالعه علوم مدرن کنند. او میگفت مسلمانان نباید به خاطر تشریفات مذهبیای که از سوی علمای قدیمی، روحانیون و نویسندگان حدیث به آنها رسیده، نسبت به روح مساواتطلب و روشنگر قرآن بیتوجهی کنند. احمد پرویز بعد از اینکه چنین حرفهایی را زد، بهسرعت از سوی متفکران محافظهکار مسلمان و گروههای سیاسی مورد حمله قرار گرفت. اما چنین چیزی مانع این نشد که فیلسوف و شاعر معروف مسلمان، محمد اقبال، با احمد پرویز همراه شود. محمد اقبال بعد از اینکه با احمد پرویز رابطه نزدیکی پیدا کرد، او را به محمدعلی جناح، کسی که بعدها موسس پاکستان شد، معرفی کرد. جناح، احمد پرویز را سردبیر نشریه طلوع اسلام کرد.
هدف از ایجاد نشریه طلوع اسلام، گستراندن ایده خلق یک کشور مسلمان مجزا و همچنین پاسخدهی به حملاتی بود که از سوی گروههای اسلامی محافظهکار و علما به سمت جناح و نیروهای مسلمانش که تماماً هندی بودند روانه میشد. گروههای اسلامی محافظهکار و علمای محافظهکار میگفتند که سازمان جناح، یک سازمان شبهاسلامی است و او را به غربزده بودن بیش از حد و نداشتن رفتار درست اسلامی متهم میکردند. احمد پرویز در کنار نوشتن کتابهایی در مورد قرآن، مجموعهای از مقالات را در نشریه طلوع اسلام به چاپ رسانید که هدف این مقالات، ربط دادن نگرشهای سوسیالیستی به کتاب مقدس مسلمانان بود. در مجموعهای از مقالات احمد پرویز از آیههای قرآن و نوشتههای محمد اقبال استفاده کرد که ادعا کند:
«روحانیون و علمای محافظهکار، اسلام را ربودهاند. آنها عوامل ثروتمندان هستند و سرمایهداری کنترلنشده را گسترش میدهند. سوسیالیسم به بهترین شکل ممکن، رای قرآن را در مورد دارایی، عدالت و توزیع ثروت، عملی میکند. ماموریت اصلی اسلام این بود که همه ناعدالتیها و ظلمها را در جامعه از بین ببرد. اسلام، یک جنبش اجتماعی اقتصادی بود و پیامبر، رهبری بود که پایان دادن به بهرهکشی کاپیتالیستی تجار قبیله قریش و همچنین پایان دادن به فساد بوروکراتیک امپراتوری بیزانس و امپراتوری ایران را پیگیری میکرد. با توجه به قرآن، مسلمانان سه مسوولیت اصلی بر عهده دارند. دیدن، شنیدن و حس کردن از طریق ذهن. در نتیجه اینهاست که دانش واقعی بر اساس مشاهدات قابل تایید تجربی یا بهواسطه علم به دست میآید. فقر، مجازات خداست و کسانی که به علم بیتوجهی میکنند، استحقاق آن را دارند. در جوامع اسلامی، علم همچون اصلاحات ارضی باید نقش اصلی را در توسعه یک اقتصاد صنعتی ایفا کند. سوسیالیسم، انحراف قرونوسطی از اسلام را، اصلاح میکند».
خلیفه عبدالحکیم
بعد از اینکه در سال 1947 پاکستان تاسیس شد، احمد پرویز به دولت پیوست اما بعد از مرگ جناح در سال 1948 از بازی کنار گذاشته شد و نهایتاً در سال 1956 از سمت خود استعفا داد. یک متفکر دیگر که در آن زمان از نوشتههای اقبال در مورد اسلام و قرآن برای فرموله کردن سوسیالیسم اسلامی در آسیای جنوبی استفاده میکرد، خلیفه عبدالحکیم بود. عبدالحکیم فیلسوف، نویسنده و یکی از ستایشگران محمد اقبال بود که بعد از غلام احمد پرویز، به سوسیالیسم اسلامی روی آورد. او بعد از گرفتن مدرک دکترایش از دانشگاه هایدلبرگ آلمان، تعدادی کتاب در مورد فلسفه اقبال، تفکر اسلامی و مولانا نوشت و همچنین کتاب مقدس آیین هندو یعنی کتاب گیتا را به زبان اردو ترجمه کرد.
بعد از تشکیل پاکستان بود که خلیفه، بهطور جدی شروع به مطالعه مارکسیسم و اینکه برای کشور جدید جهان سوم مثل پاکستان به چه معناست، کرد. او در کتابش با عنوان اسلام و کمونیسم که در سال 1951 نوشت، سوسیالیسم اسلامی را بهعنوان چیزی دید که آزادی اندیشه، آزادی عمل و آزادی خصیصههای بازاری در دموکراسیهای غربی را از طریق خلق فرصتهای برابر برای همه، مهار میکند و تحت کنترل در میآورد. خلیفه همچون بیشتر سوسیالیستهای مسلمان همدورهاش، سوسیالیسم اسلامی را بهعنوان یک نوع مفهوم روحانی و الهی برای دولت رفاه سوسیالدموکراتیک که در کشورهای مختلف غربی وجود داشت، توضیح میداد. او در کتاب اسلام و کمونیسم، زمین را منبع اصلی ثروت اقتصادی میبیند و بنابراین پایههای اخلاقی اصلاحات ارضی در پاکستان را اینگونه توجیه میکند.
تفاوت در نگاه
جدای از غلام احمد پرویز، دیگر متفکران سوسیالیست مسلمانی که نام آنها برده شد، با استفاده از تکنیکهای قرآنی شباهتها و تفاوتهای میان اسلام، مارکسیسم و سوسیالیسم را بیان میکنند و به نقد میپردازند و چیز زیادی درباره اینکه در جوامعی که در آنها ایدئولوژی و سیستم اقتصادی بر اساس سوسیالیسم اسلامی است دولت باید چقدر در مورد مساله ایمان در جامعه نقش داشته باشد نمیگویند. احمد پرویز بهطور صریح میگوید که یک جامعه سوسیالیست اسلامی، بر اساس قواعد اقتصادی و قوانینی اداره میشود که مفسران عاقل از قرآن استنتاج کردهاند و نیازی نیست که دولت، نقش راهنمای اخلاقی را به خود بگیرد. به زبان دیگر، از نظر احمد پرویز، خطمشیهای سوسیالیسم اسلامی، به وجود آمدن یک دولت مترقی و غیرالهی (نه بهطور کامل سکولار) را که عمده اعضای آن مسلمان هستند تضمین میکند که در آن، شهروندان بهاندازه کافی برای انجام انتخابهای اخلاقی خودشان آگاه شدهاند و در آن، دولت به دنبال پیگیری منافع اقتصادی شهروندان و برقراری عدالت است.
عفلق و بیطار
در خاورمیانه، سوسیالیسم اسلامی عمدتاً به خاطر تشکیل رژیم اشغالگر قدس در سال 1948 و تبعید هزاران فلسطینی از منطقه، به یک ایده ملیگرایانه و انقلابی تبدیل شد. یک فیلسوف مسیحی سوری و ملیگرای عرب به نام میشل عفلق، بهعنوان شروعکننده جنبش سوسیالیسم اسلامی در خاورمیانه که در لباس سوسیالیسم عربی و سوسیالیسم بعث ظاهر شد، شناخته میشود. عفلق که در یک خانواده عرب مسیحی زاده شد، در دانشگاه به یک کمونیست تبدیل شد سپس از کمونیسم عبور کرد تا به همراه صلاحالدین بیطار، یک جوان سوری دیگر، یک فلسفه جدید و رادیکال ملیگرایانه عربی را فرموله کند. عفلق و بیطار بعد از مطالعه در مورد افول پایدار اقتصادی و سیاسی عربها در جهان، از خلق یک دولت متحد عربی حمایت کردند. آنها از طریق تزریق دوز زیادی از ایدههای سوسیالیستی اقتصادی و چشمانداز فرهنگی و اجتماعی ترقیخواهانه به ملیگرایی عربی، به آن جان تازهای دادند.
همچنین با تغییر دادن ایدههای اسلامی که در ذات ملیگرایی عربی بود (از طریق بیرون کشیدن روح انقلابی قرآن) سعی کردند با بیعدالتی و نابرابری مقابله کنند؛ البته عفلق و بیطار اسلام را از مسائل مربوط به دولت دور نگه داشتند. آنها ادعا کردند که چنین کارهایی منجر به یک رنسانس در جهان عرب خواهد شد و آن را به یک قدرت اقتصادی و سیاسی تبدیل خواهد کرد. تاکید عفلق و بیطار روی واژه رنسانس (که در زبان عربی به معنای بعث است)، منجر به تولد اصطلاح سوسیالیسم بعث شد و بعد از آن، هر دو بهسرعت سعی کردند توضیح دهند که اینگونه سوسیالیسم دقیقاً چگونه کار میکند. سوسیالیسم بعث خواستار اتحاد همه ملتهای عربی بود. این خواسته بر اساس زبان و فرهنگ یکسان و این موضوع که اکثر اعراب پیرو اسلام بودند، توضیح داده شد. سوسیالیسم بعث میگفت که ملتهای عربی از سوی پنج نیرو تضعیف شدهاند: استعمارگری اروپاییان که اساس آن سرمایهداری است؛ کمونیسم شوروی؛ سلطنتهای منحط در کشورهای عربی؛ محافظهکاری اسلامی در جوامع عربی و روحانیون و علمایی که این جوامع را عقب نگه میداشتند.
سوسیالیسم بعث با ارائه این پیشنهاد که همه کشورهای عربی گرد هم جمع شوند و همگی بهعنوان یک کشور تحت کنترل یک حزب پیشقراول منفرد قرار گیرند، راهی بین سرمایهداری غربی و کمونیسم شوروی را مد نظر داشت. سوسیالیسم بعث میگفت اگر چنین دولتی به وجود آید، میتواند خطمشیهای سوسیالیستی اقتصادی را اعمال کند، جامعه را از طریق آموزش، علم و فرهنگ مدرن کند و دین را از دولت جدا کند در حالی که همچنان الهامگرفته از مفاهیم مساواتخواهانه اسلام باقی بماند و اسلام، چیزی باشد که اکثر شهروندان دولت متحد عربی به آن اعتقاد دارند. سوسیالیسم بعث در عین اینکه میگفت به سکولاریسم معتقد است، اسلام را بهعنوان اثباتی برای نبوغ عربی، فرهنگ عربی و ارزشها و افکار عربی ستایش میکرد.
جنبش ناصر
به نظر میرسید سوسیالیسم بعث در لحظه درستی در تاریخ مدرن جهان عرب سر از خاک بیرون آورده باشد. چرا که از دهه 1940 به بعد، تعدادی جنبش ضداستعماری در عراق، مصر، الجزایر، یمن و سوریه به وجود آمد که همگی از سوی گروههایی رهبری میشدند که خودشان را پیرو سوسیالیسم عربی میدانستند. در سال 1948، یک کلنل جوان ارتش در مصر به نام جمال عبدالناصر، جنبش افسران آزاد را که یک جنبش مخفی بود به وجود آورد. این گروه تشکیلشده از افسران ارتش مصر بود که به سوسیالیسم عربی یا سوسیالیسم بعث اعتقاد داشتند. در سال 1952، این جنبش رژیم سلطنتی انگلیسی مصر را در جریان یک کودتا برانداخت و مصر را بهعنوان یک جمهوری سوسیالیست عربی مستقل معرفی کرد. جنبش افسران آزاد و کودتایی که از سوی آنها انجام شد، ابتدا از سوی یک گروه مذهبی ضداستعماری راستگرا به نام «اخوانالمسلمین» حمایت شد. اما بعد از اینکه ناصر شروع به پیاده کردن خطمشیهایش برای مدرنیزه کردن اقتصاد و جامعه مصر کرد و ادعا کرد اسلام زمانی درست عمل میکند که یک چیز شخصی باشد، گروه «اخوانالمسلمین» علیه رژیم ناصر شروع به فعالیت کرد.
یک گروه از افسران جوان در عراق با الهام گرفتن از ناصر موفق شدند رژیم سلطنتی عراق را در سال 1958 براندازند. اگرچه رژیم جدید اعلام کرد که عراق یک جمهوری است اما همچون ناصر، یک حزب سوسیالیستی عربی تشکیل نداد. زمانی که در جریان یک کودتا در سال 1963 یک گروه دیگر از افسران قدرت را به دست گرفتند اوضاع تغییر کرد. گروه جدید حزب سوسیالیست بعث عراق را تشکیل داد. حزب سوسیالیست بعث در عراق در سال 1968 توانست قدرت خود را تثبیت کند. سوسیالیسم بعث به ایدئولوژی مرکزی عراق تبدیل شد. حزب سوسیالیست بعث و ایدئولوژی سوسیالیسم بعث تا سال 2003 یعنی زمانی که صدام حسین سقوط کرد، در قدرت بود.
سوریه از زمان استقلالش در سال 1949، در شورش بوده و تعداد زیادی کودتا در این کشور اتفاق افتاده که عمده این کودتاها از سوی حزب سوسیالیست بعث سوریه برنامهریزی شده بود. در سال 1956 سوریه یه یکی از اولین کشورهایی تبدیل شد که در مخالفت با کمپ آمریکا (American camp) وارد کمپ شوروی (Soviet camp) شد. مصر به رهبری ناصر بهزودی دنبالهرو سوریه شد و قراردادهای مختلف دفاعی، اقتصادی و فرهنگی را با شوروی امضا کرد. در سال 1958 سوریه و مصر با یکدیگر ادغام شدند که جمهوری عربی متحد (UAR) را تشکیل دهند. این آزمایش یک فاجعه بود چرا که سوریه فکر میکرد ناصر منافع سوریه را در نظر نمیگیرد. این اتحادیه زمانی که حزب سوسیالیست بعث در سوریه کودتای دیگری را در سال 1961 برنامهریزی کرد از هم پاشید. تا سال 1970 سوریه در تنش بود تا اینکه حزب سوسیالیست بعث و دولت به دست یک ژنرال ارتش به نام حافظ اسد افتاد. در زمان او، حزب سوسیالیست بعث و رژیم آن، پایدارترین و افراطیترین کشور عربی شد.
الجزایر و بنبلا
در الجزایر طی منازعات ملیگرایانه این کشور علیه استعمارگری فرانسه که در دهه 1950 شروع به رشد کرد، ملیگرایان به سمت فلسفه آزادیخواهانه سوسیالیسم عربی و سوسیالسم بعث گرویدند. در سال 1954 سازمان ویژه الجزایر (سازمان ملیگرا و ضداستعماری) با گروههای چپ ملیگرا و سازمانهای چریکی ادغام شد و در نتیجه «جبهه آزادیخواه ملی» یا FLN به وجود آمد. این جبهه به بزرگترین گروه ملیگرا طی جنبش ضداستعماری الجزایر علیه فرانسه تبدیل شد. هزاران الجزایری و فرانسوی طی سالهای 1954 و 1962 در جنگ کشته شدند. زمانی که فرانسه نهایتاً در سال 1962 قبول کرد که الجزایر را ترک کند، FLN به اولین حزب مستقل حاکم بر الجزایر تبدیل شد.
بهسرعت تنشها میان رهبر افراطی FLN یعنی احمد بنبلا و رهبر میانهرو آن یعنی هواری بومدین به وجود آمد. در سال 1965 بومدین با کمک ارتش تازهتاسیس الجزایر در یک کودتا بنبلا را سرنگون کرد و به دومین رئیس دولت الجزایر تبدیل شد. بومدین همه گروههای سیاسی دیگر را غیرقانونی اعلام کرده و FLN را به حزب منفرد حاکم بر الجزایر تبدیل کرد. بومدین سپس خطمشیهای اقتصادی سوسیالیستی خود را آغاز کرد و اقدامات شدیدی را علیه اسلامگرایان و گروههای مذهبی محافظهکار انجام داد. اما برعکس سوسیالیستهای عرب در عراق، سوریه و مصر، بومدین کشورش را دست شوروی نداد. بومدین منتقد رژیمهای سلطنتی آمریکایی در کشورهای عربی، اسرائیل، اسلامگرایان و سرمایهداری بود.
یمن و NLF
طی شیوع جنگ داخلی بین ملیگرایان تحت حمایت مصر و سلطنتطلبان تحت حمایت عربستان سعودی و همچنین جنبش ضداستعماری علیه نیروهای بریتانیایی در شمال یمن، دو گروه اصلی که جنبش ملیگرایان را رهبری میکردند، جبهه آزادیخواه ملی یمن (NLF) و جبهه آزادیخواه یمن جنوبی اشغالی (FLOSY) بودند. هم گروههای سیاسی و همگروههای چریکی به سوسیالیسم عربی روی آوردند و از سوی مارکسیستها رهبری میشدند. زمانی که جنگ به جنوب یمن رسید، NLF و FLOSY شروع به حمله به یکدیگر کردند درحالیکه هر دو از سوسیالیسم عربی ناصر الهام گرفته بودند و هر دو از سوی مارکسیستها رهبری میشدند. در سال 1967، NLF و FLOSY سلطنتطلبان را شکست دادند و بریتانیا را از جنوب خارج کردند. سپس NLF بر FLOSY پیروز شد و جنوب یمن را بهعنوان یک جمهوری مستقل معرفی کرد. در سال 1970 NLF یمن جنوبی را جمهوری دموکراتیک خلق یمن نامگذاری کرد و تنها حزب حاکم بر این کشور را با نام حزب سوسیالیست یمن تشکیل داد. حزب سوسیالیست یمن بهسرعت معاهدههای اقتصادی، فرهنگی و دفاعی مختلفی را با شوروی، چین و کوبا امضا کرد. یمن شمالی نیز به دست نیروهای تحت حمایت عربستان سعودی و ایالات متحده افتاد.
لیبی و قذافی
در لیبی، یکی دیگر از ستایشگران سوسیالیسم عربی و ناصر، سرهنگ معمر قذافی، جنبش افسران آزاد را که در مصر شکل گرفته بود، کپیبرداری کرد و در جریان یک کودتا در سال 1969 رژیم سلطنتی حاکم بر لیبی را برانداخت. قذافی در سال 1971 اتحادیه سوسیالیست عربی را بهعنوان تنها حزب حاکم بر لیبی تشکیل داد و سپس خطمشیهای افراطی سوسیالیستی مختلفی را پیاده کرد. او همچنین با اتحاد جماهیر شوروی معاهدات دفاعی و اقتصادی امضا کرد. اگرچه قذافی شدیداً مخالف رژیمهای سلطنتی عربی طرفدار آمریکا همچون عربستان سعودی بود و یکی از متحدان نزدیک شوروی به شمار میرفت، اما برخلاف دیگر رژیمهای سوسیالیست عربی آن زمان، ورژن خودش از سوسیالیسم اسلامی را به وجود آورد. قذافی از یک طرف چندین خطمشی ضداسلامی را پیاده کرد و از طرف دیگر خریدوفروش الکل را ممنوع کرد، کلوپهای شبانه را بست و مارکسیستها را در دانشگاهها از میان برداشت. قذافی در سال 1976 کتابی را با عنوان کتاب سبز به چاپ رساند که در آن برداشتش از سوسیالیسم اسلامی را توضیح میداد. خواندن این کتاب برای دانشآموزان مدرسه و دانشجویان دانشگاهها اجباری شد.
سودان و نُمیری
سوسیالیسم عربی و سوسیالیسم بعث بعد از اینکه به مصر، سوریه، عراق و لیبی نفوذ کرد، راه خودش را به کشورهای مسلمان دیگر نیز باز کرد و به کشورهایی همچون سودان و سومالی نیز رسید. سودان در سال 1956 استقلالش را از بریتانیا به دست آورد. در سالهای 1957 تا 1969 سودان یک دوره متلاطم را برای دولت راستگرایی که بهطور دموکراتیک انتخاب شده بود تجربه کرد و همچنین در سال 1958 یک کودتای نظامی را نیز به خود دید. در سال 1969 یک کودتای نظامی بر اساس جنبش افسران آزاد ناصر برای به دست گرفتن قدرت، در سودان انجام شد. جنبش و کودتا در سودان از سوی جعفر نمیری که یک سوسیالیست عربی و همچنین یکی از ستایشگران ناصر بود، رهبری شد. نمیری بعد از به قدرت رسیدن در سودان، اعلام کرد که قصد دارد جامعه، سیاست و اقتصاد کشور را بر اساس سوسیالیسم مستقل سودانی پیش ببرد. کابینه اول نمیری شامل تعدادی کمونیست بود که به او کمک کردند مجموعهای از خطمشیهای اقتصادی سوسیالیستی را پیاده کند. او همچنین خطمشیهایی را به کار گرفت که بهواسطه آنها بتواند دخالت و اثرگذاری عناصر محافظهکار اسلامی را در مساجد و نهادهای آموزشی محدود کند. نمیری عقیده داشت که اسلام زمانی در بهترین شکل خدمتش به جامعه قرار دارد که یک چیز فردی باشد.
نمیری ارتباطات مستحکمی را با رژیمهای سوسیالیست عربی مانند لیبی، سوریه و عراق و همچنین اتحاد جماهیر شوروی به وجود آورد. گروههای راستگرا و اسلامگرا از رویکرد سکولار و سوسیالیستی نمیری برآشفتند و انصار را تشکیل دادند. انصار بعد از شکست خوردن در براندازی رژیم نمیری در سال 1971، اسلحه به دست گرفت و به جنگ با نیروهای دولت پرداخت. در یک نبرد خونین، انصار از بین رفت و رهبر آن به خارج از کشور گریخت. در سال 1971 نمیری اتحادیه سوسیالیست سودان (SSU) را تشکیل داد که به تنها حزب حاکم بر سودان تبدیل شد. نمیری سودان را یک دموکراسی سوسیالیست معرفی میکرد که در آن، اسلام نقشی مرکزی اما خصوصی را بازی میکند و با سیاست و دولت در هم نمیآمیزد.
سومالی و زیادباره
سومالی در سال 1960 استقلالش را از استعمارگران اروپایی به دست آورد. در سال 1969 ارتش که تحت کنترل ژنرال محمد زیادباره بود، یک کودتای نظامی انجام داد و در نتیجه این کودتا، پارلمان منحل و دادگاه عالی نیز تعلیق شد. زیادباره مجموعهای از خطمشیهای اقتصادی سوسیالیستی را در پیش گرفت و یک برنامه آموزش را آغاز کرد که این برنامه، بهطور قابل توجهی نرخ سواد را در سومالی افزایش داد. او در کنار اینکه سومالی را وارد کمپ شوروی کرد، لینکهای قدرتمندی نیز با دولتهای سوسیالیستی عربی به وجود آورد. زیادباره سپس حزب سوسیالیست انقلابی سومالی را تشکیل داد و مانیفست این حزب را بر اساس سوسیالیسم علمی و آموزههای مساواتخواه اسلام پایهریزی کرد. او علاوه بر در اختیار گرفتن بخش زیادی از منافع ارضی و صنعتی کشور، کنترل مساجد را نیز در دست گرفت و همچنین با در هم آمیختن اسلام و سیاست مقابله کرد.
اندونزی و مالاکا
در اندونزی، سوسیالیسم اسلامی از سوی تان مالاکا که سابقاً کمونیست بود آغاز شد. طی جنبش اندونزیها برای استقلال یافتن از استعمارگران هلندی که بهطور عمده از سوی سوکارنو رهبری میشد، مالاکا اذعان میداشت که اسلام و کمونیسم با هم سازگار هستند بنابراین، انقلاب اندونزی باید بر اساس هر دو پایهگذاری شود. مالاکا همچنین میگفت که اسلام پتانسیل این را دارد که طبقه کارگری را با هم متحد کند. در زمان مرگ تان مالاکا در سال 1949، یعنی همان سالی که اندونزی یک کشور مستقل شد، اولین رئیس دولت اندونزی مستقل یعنی سوکارنو، بسیاری از ایدههای مالاکا را برای حمایت از حزب کمونیست اندونزی (PKI) و سوسیالیستهای اسلامی الهامگرفته از مالاکا، به کار بست. سوکارنو تا سال 1967 بر اندونزی حکومت میکرد.
پاکستان و رامی
کشور آسیای دیگری که سوسیالیسم اسلامی در آن به جریان اصلی تفکرات تبدیل شد، پاکستان بود. همانطور که قبلتر اشاره شد، دو نفر از قدیمیترین اندیشمندانی که مفهوم سوسیالیسم اسلامی را در آسیای جنوبی تئوریزه کردند، غلام احمد پرویز و خلیفه حکیم بودند. همچنین محمدعلی جناح، موسس پاکستان نیز طرفدار سوسیالیسم اسلامی بود و گروهش، که بعدها اولین حزب حاکم بر پاکستان مستقل در سال 1947 شد، سوسیالیسم اسلامی را ستایش میکرد. اگرچه بعد از تشکیل حزب، آنهایی که سوسیالیسم اسلامی را تقدیس میکردند به حاشیه رفتند. در اوایل دهه 1960، طی دیکتاتوری سکولار و ضدآمریکایی ایوب خان، گروهی از روشنفکرانی که از سوی حنیف رامی (شاعر، نقاش و نویسنده)، رهبری میشدند، در لاهور ظهور و شروع به کار کردن و تفکر روی ایدههای احمد پرویز و خلیفه رحمان کردند. آنها همچنین افکار اندیشمندان سوسیالیسم بعث را نیز مورد بررسی قرار دادند که عناصر قابل استفاده آن را برای کشور خودشان به کار گیرند. این پروژه همچنین شامل منتشر کردن یک مجله ماهانه به زبان اردو به نام نصرت بود که در کنار انتشار اشعار اردو، داستانهای کوتاه در مورد نویسندگان و شاعران اردو، نوشتههای احمد پرویز، خلیفه رحمان و میشل عفلق را نیز منتشر میکرد.
بعد از پایان جنگ هند و پاکستان در سال 1965، ایوب خان وزیر امور خارجه جوان خود، ذوالفقار علی بوتو را به خاطرداشتن اختلاف عقیده با او عزل کرد. بوتو با یک ایدئولوگ مارکسیست و ارتشی و بوروکورات سابق به اسم جلالالدین عبدالرحیم ارتباط نزدیکی گرفت و هر دو تصمیم گرفتند یک حزب پوپولیست چپگرا را برای به چالش کشیدن دیکتاتوری ایوب خان تشکیل دهند. در سال 1966 بوتو با حنیف رامی نیز ارتباط گرفت و در مورد سوسیالیسم اسلامی با او صحبت کرد. بوتو و رحیم در سال 1967 حزب خلق پاکستان (PPP) را تشکیل دادند. تعدادی مارکسیست و روشنفکر مترقی، روزنامهنگار، رهبران دانشجو و اعضای اتحادیههای تجاری به این حزب پیوستند اما زمانی که نوبت به نوشتن مانیفست برای حزب رسید، این گروه سوسیالیست اسلامی حنیف رامی بود که همه کارها را انجام داد. در مجموعهای از مقالات که به دست رامی و صفدر میر در نشریه نصرت به چاپ رسید، سوسیالیسم اسلامی اینگونه توضیح داده شد: سوسیالیسم اسلامی به معنای از بین بردن فئودالیسم، از بین بردن سرمایهداری کنترلنشده، ایجاد سیستمی که بر اساس آزادی فرصتهاست و همچنین سیستمی که در آن نظام اقتصادی کاملاً از سوی دولت پایش میشود، ملیسازی بانکهای بزرگ، صنایع و مدارس، تشویق کارگران به مشارکت در مدیریت کارخانهها و ارتقای دموکراسی و ایجاد نهادهای دموکراتیک است.
آنها همه اینها را بهعنوان بسط مدرن و قرن بیستمی قواعد برابرخواهانه و عدالتخواهانهای توضیح دادند که برای اولینبار در مکه و مدینه از سوی پیامبر اسلام به کار گرفته شد. رامی و صفدر میر همچنین توضیح دادند که مانیفستی که برای سوسیالیسم اسلامی نوشتهاند، تاثیرپذیرفته از بسیاری از ابلاغیههای اجتماعی و اقتصادی و مساواتخواهانه موجود در آیههای قرآن است. سوسیالیسم اسلامی PPP گروههای مذهبی محافظهکار و روحانیون محافظهکار را متهم به این کرد که در خدمت سرمایهداران انحصارگر، زمینداران، دیکتاتورهای نظامی، نیروهای امپریالیست سرمایهداری هستند و همچنین باعث عقبگرد و رکود معنوی و اجتماعی میشوند. بهرغم این واقعیت که حزب اسلامی راستگرای پاکستان به نام «جماعت اسلامی» با جلب آرای صدها عالم اسلامی سعی داشت بگوید که سوسیالیسم اعلامشده از سوی PPP آتئیستی و ضداسلامی است، اما PPP موفق شد در انتخابات 1970 در پاکستان غربی پیروز شود. در سال 1972 بعد از اینکه پاکستان غربی استقلال یافت و به بنگلادش تبدیل شد، PPP به اولین حزب حاکم بر پاکستان که از سوی مردم انتخاب شده است، تبدیل شد.
افعانستان و PDP
افغانستان یکی از دیگر کشورهایی بود سوسیالیسم اسلامی به آن نفوذ کرد. در سال 1978 حزب دموکراتیک خلق کمونیست (PDP) در افغانستان، دیکتاتوری ملیگرای محمد داود خان را با کمک افسران ارتش برانداخت. این انقلاب به «انقلاب ثور» یا «انقلاب بهار» معروف شد (ثور دومین برج فلکی از دایرهالبروج یا همان اردیبهشت است. همچنین ثور در زبان دری به معنای بهار است). حزب دموکراتیک خق کمونیست افغانستان یا PDP یک گروه کاملاً مارکسیستی بود که بهسرعت خطمشیهای اقتصادی و اجتماعی کمونیستی را به کار گرفت. اما زمانی که رژیم PDP با مقاومت روحانیون افغان و زمینداران در مناطق روستایی و شبهروستایی مواجه شد، متحد آن یعنی شوروی، از PDP خواست که از سرعت اصلاحات مارکسیستی خود بکاهد. بنابراین PDP بهسرعت اقدامات انقلابی مارکسیستی خود را کنار گذاشت و آنها را جایگزین اقداماتی کرد که از سوی سوسیالیستهای اسلامی و سوسیالیستهای عربی انجام میشدند. برای مثال جدای از ارائه نقلقول از مارکس و لنین، PDP در مورد شباهتهای سیستم اقتصادی مارکسیسم / سوسیالیسم و اسلام نیز حرف میزد. با همه اینها در دسامبر 1979 نیروهای شوروی وارد افغانستان شدند و یک رژیم معتدلتر را به وجود آوردند که رهبر آن ببرک کارمل، یکی از اعضای PDP بود.
پایان تلخ
شیوع جنبشهای مختلف، کودتاها و انقلابهایی که اساس آنها ورژنهای مختلف سوسیالیسم اسلامی بود و در آسیا، آفریقا و خاورمیانه رخ دادند، نهتنها نگرانی پادشاهیهای عربی و ایالات متحده را زیاد کرد، بلکه خطمشیهای اقتصادی پیادهشده از سوی رژیمهای سوسیالیست اسلامی تا حد زیادی در دستیابی به تعادل اقتصادیای که از آن دم زده میشد ناموفق بودند. یکی از اولین مثالهای این شکست را میتوان با بررسی آنچه در اندونزی گذشت مشاهده کرد. در بهار استقلال اندونزی از هلندیها در سال 1949، سوکارنو رئیس دولت شد. او اندونزی را به سمت آنچه «دموکراسی هدایتشده» مینامید برد. آنچه سوکارنو از آن حرف میزد تا حد زیادی تحت سلطه حزب خودش یعنی حزب ملی اندونزی (PNI) و حزب کمونیست اندونزی (PKI) بود. سوکارنو و حزب PNI اندونزی را بر اساس ایدئولوژیای که مبنای آن ملیگرایی، اسلام و کمونیسم بود، اداره میکردند. اما سوکارنو در مسیر ترجمه این ایدئولوژی به خطمشیهای سیاسی و اقتصادی، با مقاومت گروههای اسلامی و همچنین نظامیانی که میخواستند اندونزی با ایالات متحده و غرب رابطه نزدیکتری داشته باشد مواجه شد.
از 1960 به بعد، وضعیت اقتصادی اندونزی بدتر شد. در سال 1965 حامیان کمونیست سوکارنو (PKI) به خاطر سرعت پایین اصلاحات از او ناامید شدند. نهایتاً PKI سعی کرد با کمک ارتش علیه سوکارنو کودتا کند. این کودتا از سوی نظامیان طرفدار غرب با شکست روبهرو شد و به دنبال شکست این کودتا، نظامیان طرفدار غرب، به شدت علیه کمونیستها شدند. بهطوری که بیش از 50 هزار نفر از مردم به دست نظامیان طرفدار غرب و گروههای اسلامی قتلعام شدند. در سال 1967 ژنرال سوهارتو، سوکارنو را عزل کرد و قدرت را به دست گرفت. بنابراین فعالیت PKI غیرقانونی اعلام شد و سوهارتو اندونزی را به سمت کمپ آمریکا هدایت کرد. سوهارتو در نهایت علیه گروههای اسلامی نیز اقدام کرد.
دومین شکست بزرگ سوسیالیسم اسلامی در مصر تجربه شد. ناصر از زمان کودتای سال 1952 قدرت را در مصر در دست داشت و اصلاحات سوسیالیستی مختلفی را انجام داده بود. رژیم ناصر الهامبخش جنبشهای سوسیالیست عربی دیگر در خاورمیانه بود و یک جایگزین سوسیالیستی اسلامی و سکولار را به مردم کشورهای عربی که زیر یوغ ایالات متحده و رژیمهای سلطنتی بودند پیشنهاد میکرد. با این حال ناصر عمده قدرتش را زمانی که ارتش مصر از سوی ارتش اسرائیل در سال 1967 تضعیف شد از دست داد. اما رژیم ناصر تا زمان مرگش به خاطر حمله قلبی در سال 1970 همچنان بسیار محبوب مردم باقی ماند. انور سادات بعد از ناصر، قدرت را در مصر به دست گرفت. سادات به خطمشیهای سوسیالیستی ناصر ادامه داد و حمایت مالی و اخلاقی مصر از رژیمهای افراطی سوسیالیست عربی، ادامه پیدا کرد. بعد از اینکه جنگ مصر و اسرائیل در سال 1973 پایان یافت، اقتصاد مصر به شدت آسیب دیده بود. در این زمان عربستان سعودی از طریق دادن نفت و میلیونها دلار پول به مصر پیشنهاد کمک اقتصادی کرد. انور سادات با پذیرفتن کمک سعودیها، رسماً ارتباط مصر با رژیم سلطنتی عربستان را که در زمان ناصر از بین رفته بود، برقرار کرد. سعودیها سپس از سادات خواستند که هزاران زندانی مسلمان راستگرا را که عضو اخوانالمسلمین بودند و به دست ناصر زندانی و غالباً به عربستان تبعید شده بودند، تبرئه و آزاد کند. سادات نیز چنین کرد و فعالیتهای آنها را آزاد کرد. در سال 1974 سادات نهایتاً تصمیم گرفت مصر را از کمپ شوروی خارج کند و به مشاوران نظامی شوروی، تکنسینها و شهروندان روسی دستور داد مصر را ترک کنند. در سال 1976 سادات سرانجام پایان اجرای سوسیالیسم در مصر را اعلام کرد و در سال 1977 نام حزب حاکم بر مصر را از اتحادیه سوسیالیستی عربی به حزب دموکراتیک ملی تغییر داد. سادات نهایتاً در سال 1981 از سوی یکی از چریکهای اخوانالمسلمین ترور شد و بعد از او حسنی مبارک بر سر کار آمد و تا سال 2011 که در جریان بهار عربی سرنگون شد، به خطمشیهای سادات ادامه داد.
در پاکستان، ذوالفقار علی بوتو در سال 1970 نخستوزیر شد و خطمشیهای سوسیالیستی اسلامی را پیاده کرد. به خاطر بحران اقتصادی که بعد از جنگ مصر و اسرائیل در سال 1973 به وجود آمد، بوتو سرعت اصلاحات سوسیالیستی خود را کاهش داد و با کشورهای عربی ثروتمند نفتی و سلاطین آنها، معاهدههایی را امضا کرد. درست قبل از انتخابات 1977، واژه سوسیالیسم و سوسیالیسم اسلامی بسیار کم از سوی PPP بهکار میرفت و جای زیادی در مانیفست جدید این حزب نداشت. با این حال نزدیکی جدید بوتو با رژیمهای سلطنتی خاورمیانه و تغییر رویهاش، مانع از ظهور یک جنبش علیه رژیم او در سال 1977 نشد. در نهایت بوتو با یک کودتای نظامی به رهبری ژنرال ضیاءالحق سرنگون شد و در سال 1979 به دار آویخته شد. در الجزایر راه سوسیالیسم اسلامی تا سال 1978 یا همان زمان مرگ هواری بومدین ادامه داشت. کلنل شاذلی بنجدید جای بومدین را گرفت و در اوایل دهه 1980 اصلاحات سوسیالیستی بومدین را متوقف کرد و با اسلامگرایانی که مخالف سوسیالیسم عربی و سکولاریسم بودند شروع به مذاکره کرد. در سال 1987 بنجدید تقریباً بهطور کامل به خطمشیهای سوسیالیستی اسلامی در الجزایر پایان داد و با ایالات متحده، غرب و رژیمهای سلطنتی خاورمیانه ارتباط گرفت. با این حال اسلامگرایان مخالف سکولاریسم و مخالف سوسیالیسم اسلامی علیه رژیم بنجدید در سال 1988 شورش کردند و این پایان سوسیالیسم الجزایری بود.
یکی از کشورهایی که سوسیالیسم اسلامی در آنجا نتایج بهتری داشت، سومالی بود. رژیم سوسیالیستی در سومالی در سال 1969 به قدرت رسید و تضمین داد که یک اقتصاد نسبتاً پایدار را به وجود آورد و نرخ باسوادی نیز بهطور قابل توجه افزایش یابد. در سال 1977 سومالی وارد جنگ منطقهای با اتیوپی شد و چنین موضوعی، متحد اصلی سیاسی و اقتصادیاش یعنی شوروی را با مشکل مواجه کرد. چراکه در آن زمان رژیم اتیوپی نیز در کمپ شوروی قرار داشت. بعد از اینکه شوروی موفق نشد بین سومالی و اتیوپی صلح برقرار کند، طرف اتیوپی را گرفت. در نتیجه رئیسجمهور سومالی یعنی زیادباره اتحادش را با شوروی شکست و کمک نظامی و اقتصادی ایالات متحده را پذیرفت. زیادباره در سال 1980 حزب سوسیالیست انقلابی سومالی را منحل کرد و به اصلاحات سوسیالیستیاش پایان داد و همچنین محدودیتهایی را که از سوی دولتش روی فعالیت گروههای لیبرالدموکرات و گروههای اسلامگرا اعمال شده بود برداشت. زیادباره با کمک آمریکا توانست یکی از بزرگترین ارتشهای آفریقا را بسازد. در اواسط دهه 1980 رژیم زیادباره با شورش مواجه و به فساد و تمامیتخواهی محکوم شد. در سال 1986 زیادباره در یک تصادف ماشین مجروح شد و بعد از بهبودی نتوانست مانع از فرو رفتن سومالی در هرجومرج شود. در سال 1991 رژیم او فرو پاشید و سومالی وارد جنگ داخلی شد.
حمایت شوروی از اتیوپی در سال 1977 یک نوع توهین به سودان نیز بود چراکه سودان با اتیوپی هممرز بود. رژیم جعفر نمیری در نتیجه این کار شوروی، به سمت رقیب کمونیست آن یعنی چین حرکت کرد و با چین دست دوستی داد. همچنین به خاطر فعالیتهای گروه نظامی اسلامگرای انصار، نمیری از خطمشیها سوسیالیستیاش برگشت و رسماً به سوسیالیسم اسلامی پایان داد و حکومت اسلامی را جایگزین حکومت سکولار کرد. نمیری هزاران نیروی انصار را آزاد کرد و سودان را به ایالات متحده نزدیکتر کرد. او همچنین در سال 1981 مجموعهای از قوانین اسلامی را به وجود آورد. با این حال سرانجام با یک کودتای نظامی در سال 1985 که از سوی گروههای اسلامگرا رهبری میشد، سرنگون شد. در یمن، افغانستان، لیبی و عراق نیز رژیمهای سوسیالیست اسلامی پایان مشابهی داشتند.
منبع:
https: / /www.dawn.com /news /787645 /
islamic-socialism-a-history-from-left-to-right
برگردان: مرتضی مرادی | برگرفته: تجارت فردا
Hits: 3