rich-dad-poor-dadبي آنکه فکر کنم، پاسخ دادم:«براي اين که اگر نمره هاي بالايي نياوري، نمي تواني وارد کالج شوي.»
او پاسخ داد:«کي مي خواد بره کالج؟ من مي خوام ثروتمند بشم!»
من،با اندکي هراس مادرانه، به او گفتم:«اگر کالج نروي، نمي تواني شغل خوبي داشته باشي، و اگر شغل خوبي نداشته باشي، چطور مي تواني براي ثروتمند شدن نقشه بکشي؟»
پسرم پوزخندي زد و با تأسف سر جنباند. ما پيش از آن، بارها وبارها نيز چنين بحثي داشتيم. او سرش را پايين آورد و چشم از من برگرداند. پندهاي مادرانه ام به گوش هاي ناشنواي او بي اثر بود!
با وجود اين که هوش و اراده اي قوي داشت، هميشه جواني مؤدب و قابل احترام نيز بود. حالا نوبت من بود که به سخنراني او گوش کنم.« مادر، به اطرافت نگاه کن؛ثروتمندترين اشخاص، به دليل داشتن تحصيلات عالي ثروتمند نشده اند. به زندگي«مايکل جردن» و«مدونا» توجه کن. حتي «بيل گيتس»هم که دانشگاه هاروارد را نيمه کاره رها کرد و مايکروسافت را بنياد گذاشت، حالا در سي سالگي، ثروتمندترين مرد آمريکاست. يکي از بازيکنان بيسبال که ساليانه بيش از چهارميليون دلار درآمد دارد، حتي به عنوان آدم«کند ذهن» شناخته شده است!»
سکوتي طولاني ميان ما حکم فرما شد. از قرار معلوم، من هم همان نصايح پدر و مادرم را براي پسرم تکرار مي کردم. دنياي اطراف ما تغيير کرده، ولي نصيحت و توصيه ها عوض نشده است!
ديگر تحصيلات عالي وگرفتن بهترين نمره ها ملاکي براي موفقيت نيست! و انگار کسي، به جز بچه هاي من، متوجه اين واقعيت نشده بود.
او ادامه داد:«مادر، من نمي خواهم مثل شما و پدرم مدام کار کنم. شما خيلي پول به دست مي آوريد و ما در خانه اي بسيار بزرگ با تجهيزات و مبلمان خوب و انواع و اقسام سرگرمي ها و اسباب بازي ها زندگي مي کينم. اگر به توصيه هاي شما گوش کنم،عاقبت من نيز زندگي اي مشابه شما خواهم داشت…کار، کار و باز هم کار براي پرداخت ماليات هاي سنگين و دچار بدهي شدن! هيچ شغلي به شخص احساس امنيت نمي دهد؛ من در مورد ارتقا و ورشکستگي هاهمه چيز مي دانم. من زير و بم ترقي و تنزل را درک مي کنم؛ در ضمن، فارغ التحصيل هاي امروزي، کم تر از زماني که شما فارغ التحصيل شده ايد حقوق مي گيرند. به دکترها نگاه کنيد. آنها متناسب با شايستگي و تحصيلاتي که کرده اند، نمي توانند ثروتمند شوند. من مطمئنم که نمي توانم به تضمين اجتماعي يابه حقوق بازنشستگي شرکت ها در دوره ي بازنشستگي متکي باشم. من به پاسخ هاي تازه اي نياز دارم.»
اوحق داشت. او به پاسخ هاي تازه اي احتياج داشت. من هم همين طور. شايد نصيحت هاي والدينم به درد آدم هايي مي خورد که در سال هاي 1945به دنيا آمده بودند. ولي براي آن عده از ما که در ديناي متحولي، تولد يافته بوديم، حرف چرندي بود. تا کي مي توانستيم به بچه هايمان توصيه کنيم:« به مدرسه برو، نمره هاي عالي بگير و سپس در انتظار شغل سالم و آتيه داري باش»مي دانستم که بايد از روش جديدي براي تحصيل فرزندانم استفاده کنم.
در مقام مادر و حسابدار که حرفه ام است، نگران عدم آموزش امور مالي بچه ها در مدرسه بوده ام. بيشتر جوانان ما، بيش از اتمام مدرسه، حتي بيش از آن که تجربه اي در مورد پول در آوردن و پس انداز کردن داشته باشند، کارت اعتباري دارند! آنان فقط خرج کردن به وسيله ي آن کارت را بلدند، ولي بدون آگاهي از اعتبار پول و يا داشتن معلومات امورمالي، نمي توانند براي رويارويي با جهاني که درانتظار آنان است، آمادگي داشته باشند. دنيايي که درآن، بر خرج کردن و هزينه تأکيد بيشتري شده است تا پس انداز کردن؟

دينا عوض شده، ولي نوع آموزش و تحصيل، هم زمان با آن تغيير نکرده است!! کودکان سال هاي عمرشان را صرف آموزش نظام تحصيلي کهنه اي مي کنند. چيزهايي به آنان آموزش داده مي شود که در زندگي هرگز از آنها استفاده نمي کنند و آنان را براي دينايي آماده مي سازند که ديگر وجود ندارد.
امروزه خطرناک ترين توصيه اي که به بچه ها مي شود اين است که به مدرسه برو، دانشگاه برو و با معدلي بالا مدرک بگير تا صاحب شغل درست و حسابي با تضميني شوي. اين توصيه ديگر قديمي شده و اندرزي مفيد نيست. واقعاً اگر مي توانستيم ببينيم که در آسيا، اروپا و آمريکاي جنوبي چه مي گذرد، حتماً تو نيز مثل من نگران مي شدي. اين توصيه ي بد آموزي است،« زيرا اگر دوست داري که فرزندت از تأمين مالي در آتيه برخوردار شود، او نمي تواند طبق اصول قديمي، خود را به دست قضا و قدر بسپارد واين کاري بسيار خطرناک است.»
منظور از قواعد و اصول قديمي و کهنه اين است که زماني که يک شرکت معظمي اعلام مي کند قصد دارد از تعداد کارکنانش بکاهد چه اتفاقي مي افتد؟ مردم از کار بيکار مي شوند، خانواده ا آسيب مي بينند وعدم اشتغال و بيکاري ها افزون مي شود.
حال براي آن شرکت چه اتفاقي مي افتد، به ويژه يک شرکت سهامي عام در بازار بورس سهام؟ معمولاً وقتي چنين چيزي اعلام مي شود، قيمت سهام افزايش مي يابد. وقتي شرکتي هزينه هاي کارگرانش را تقليل مي دهد، چه به دليل استفاده از دستگاه هاي خودکار، يا به طور کلي، حقيقتاً در جهت تقويت و تحکيم نيروي کارگر، مورد پسند بازار است. زماني که قيمت سهام افزايش پيدا مي کند آدمهاي که سهام دارند ،ثروتمندتر مي شوند.منظور از قواعد متفاوت اين است که کارمندان و کارگران مي بازند و مالکان و سهامداران برنده مي شوند.
درک اين امر که چه وضعي پيش مي آيد، براي اکثريت مردم دشوار است. آنان تنها تصور مي کنند که اين منصفانه نيست. به همين دليل، احمقانه است که به کودکي تأکيد کنيم« تحصيلات خوبي داشته باش.» واقعاً احمقانه است که تصور کنيم سيستم تحصيلي مدرسه و دانشگاه، بچه هاي ما را براي رويارويي با دنيايي که پس از فارغ التحصيلي در پيش دارند، آماده خواهد کرد. هر کودکي به آموزش بيشتري نياز دارد. آموزشي متفاوت. و آنها احتياج دارند که قواعد و قوانين را بدانند. مجموعه ي قواعد و قوانيني متفاوت.»
قواعد وقوانيني درمورد پول وجود دارد که ثروتمند با آن سروکار دارد و قواعد ديگر نيز هست که 95% جمعيت طبق آنها عمل مي کنند و آن تعداد آن قواعد را در منزل و مدرسه ياد مي گيرند. پس امروزه به اين دلايل کار خطرناکي است که به فرزندان خود توصيه کنيم«خوب درس بخوان و کار خوبي گير بياور» امروزه، بچه نياز به آموزش مجرب تري دارد و سيستم جاري و متداول فعلي، نمي تواند باري را به مقصد برساند!
اهميتي نمي دهيم که نظام کنوني چندتا رايانه در کلاس ها مي گذارد ويا هزينه اي که دانشگاه ها مي کنند، چقدر است، يا نظام آموزشي چگونه مي تواند مطلبي را که خود نمي داند، آموزش بدهد؟ بنابراين والد چگونه مي تواند چيزي را که مدرسه ياد نمي دهد به کودکانش بياموزد؟ شما حسابداري را چگونه به کودک خود ياد مي دهيد؟ و آيا شما، درمقام والدي که از خطر کردن بيزار است چگونه مي توانيد سرمايه گذاري را به آنان ياد بدهيد؟ به جاي اينکه به بچه هايمان ياد بدهيم احتياط به خرج بدهند و دست به عصا راه بروند، بهترين کار اين است که به آنان ياد بدهيم هوشيار باشند و با زيرکي وارد عمل شوند.
داستان
من دو تا پدر داشتم، يکي پولدار و يکي فقير، يکي بسيار تحصيل کرده و با هوش بود و درجه ي دکتري داشت و دوره ي چهارساله ي کارشناسي(ليسانس)درعرض دو سال به پايان رسانده بود و سپس با کمک هزينه ي تحصيلي، براي ادامه ي تحصيل به دانشگاه استانفورد، دانشگاه شيکاگو و دانشگاه شمال غربي آمريکا رفته بود. پدر ديگرم حتي کلاس هشتم را نيز به پايان نرسانده بود. هر دو مرد در حرفه ي خود موفق بودند و سراسر زندگيشان را با جديت تلاش مي کردند. يکي از آنان امکان داشت که ثروتمندترين مرد هاوايي باشد و در حالي که ده ها ميليون دلار براي خانواده اش، مؤسسه ي خيريه و کليسايش ارثيه گذاشته بود، دارفاني را وداع گفت و ديگري صورت حساب هايي بر جا گذاشته که مي بايستي پرداخت شود.
هردو نفرشان مرداني محبوب، قوي و پر جذبه و متنفّذ بودند. هردو نصايحي به من کردند، ولي توصيه هايشان به يک شکل نبود. هردونفرشان به تحصيل بي اندازه معتقد بودند، ولي توصيه ي آنان در مورد تحصيل به يک شکل نبود.
اگر من يک پدر داشتم مجبور بودم نصيحتش را قبول را رد کنم ولي داشتن دوتا پدر باعث شد که من گزينشي از مجموعه ي توصيه هاي آنها داشته باشم؛ يکي از نصايح پدر پولدار و يکي از نصايح پدر بي پول را بايد انتخاب مي کردم.
به جاي اينکه نظريات يکي را بي چون و چرا رد و ديگري را بپذيرم، سعي کردم بيشتر بينديشم و آنها را باهم مقايسه کنم و سپس را ه زندگي خودم را برگزينم. مسئله اين بود که آن مرد ثرتمند ،هنوز هم به مهنايي واقعي ثرتمند نبود و مرد فقير هم به ظاهر فقير نبود .هر دونفرشان گرفتار شغل خود بودند وبراي پول و خانواده شان تلاش مي کردند. ولي در مورد پول اختلاف فاحشي با يکديگر داشتند.
مثلا پدري مي گفت :« عشق و علاقه به پول ،سرچشمه همي بدي هاست ». و ديگري عقيده داشت : « فقدان پول ،باعث همه ي بدي هاست.»
به عنوان پسري جوان ، داشتن دو پدر که هر دو بر من بسيار نفوذ داشتند، کار منتحي بود ، من مي خواستم پسر خوبي باشم و به حرف آنان گوش کنم ، ولي پدران من هر دو يک جور حرف نمي زدند، مقايسه نظريه هاي آنان ، به ويژه زماني که در مورد پول حرف مي زدند، بي نهايت دشوار بود ، به طوري که من کنجکاو و مشتاق ، بار آمدم و مدت هاي مديدي فکر کردم که هر يک از آنان چه مي گويد.
بيشتر اوقات شخصي من صرف واکنش ها مي شد و من چنين پرسش هاي از خودم مي کردم :« چرا او اين را مي گويد ؟» و باز همين سوال را در مورد حرف هاي پدر ديگرم از خودم مي کردم . خيلي راحت تر بود که به سادگي به خود بگويم : بله ، حق با اوست . من نيز گفته اش را تصديق مي کنم و با عقيده اش موافقم .» و يا عقيده او را تنها با گفتن اين جمله رد مي کردم :« پيرمرد بدرستي نمي داند که چي مي گويد ! » درعوض داشتن دو پدر که دوستشان مي داشتم، مرا واداشت که فکر کنم و براي انديشيدن در مورد خودم ، راهي بيابم .
« انتخاب بهترين روش زندگي . انتخاب روش خوبي براي زندگي ام » ، فرآيندي برايم شد که در طول ساليان ارزش والايي برايم پيداکرد: زيرا بهتراز اين بود که چيزي را بي جون و چرا بپذيرم و يا ردش کنم . چون از قبل تحت تاثير هر دو پدر بودم ، از هر دو نفرشان بسيار چيزها آموختم . چون مجبور بودم که در مورد تويه هر کدام و عمل به آن توصيه ها بينديشم ، ديد و بينش ارزشمندي در مورد قدرت و تاثيرگذاري بر افکار و زندگي ديگران کسب کردم . مثلا يکي از پدرها عادت داشت که هميشه بگويد :« نمي توانم از عهده آن برآيم ، استطاعت مالي اش را ندارم .» و پدر ديگر، ابراز اين کلمات غدغن کرده بود . او به من تاکيد مي کرد که بگويم : چگونه مي توانم استطاعت مالي فلان کار را داشته باشم تا از عهد? انجام دادنش برآيم ؟
يکي از آن بيانه ها به صورت « ادعا » بود و ديگري حالت « سوالي » داشت . يکي از آنها تو را وامي داشت که از معرکه فرار کني، و ديگري ، به انديشه وادار مي کرد تا از پس هر کاري برآيي.
پدري که ترجيح مي داد به زودي ثروتمند شود، با گفتن :« من نمي توانم از عهده ي آن برآيم .» به تور خودکار مي خواست بگويد که از مغز خودت کمک نگير! با اين پرسش که « چگونه مي توانم از عهد? آن برآيم ؟» مغز انسان به کار مي افتد . منظورپدرم از پرسش اين سوال ، اين نبود که هر چه را مي خواهي بخر. او در مورد بکارگيري ذهن و مغز ، تعصب خاصي داشت، مغزي که قوي ترين رايانه جهان به شمار مي رود .« مغز من روز به روز نيرومندترمي شود ، زيرا به کار مي گيرم و هر چه مغزم نيرومندتر مي شود ،مي توانم ثروت زيادي کسب کنم . پدرم اعتقاد داشت که به طور خود به خود گفتن:« من از عهد? آن بر نمي آيم .» نشانه اي از تنبلي و رکود ذهني ماست.»
اگر چه هر دو پدر باجديت تلاش مي کردند ، متوجه شدم که يکي از آنان عادت داشت در مورد مسائل مالي ، ذهنش را در سکون نگه دارد ، که در طول سال ها به دست آورم ، اين بود که يکي از آنان از رشد مالي نيرومندتري برخوردار بود و ديگري بنيه مالي ضعيف تري داشت . اين امر تفاوت چنداني در مقايسه اين دو نفر ديگر ندارد . که يکي از آنان ، براي تمرينات ورزشي ، پيوسته به باشگاه مي رود و آن ديگري بر روي مبلي راحتي مي نشيند و سراسر روز را به تماشاي تلويزيون مي گذراند. حرکات ورزشي صحيح مي تواند موجب تندرستي بيشتري شود و تمرين هاي ذهني درست ، مي تواند امکانات بسيار در جهت ثروتمندشدن شما فراهم سازد.
يکي از پدرها توصيه مي کرد :« تلاش کن تا تحصيلات عالي داشته باشي و در شرکت معتبري شروع به کار کني .» و آن ديگري نصيحت مي کرد :« درست را با تلاش و جديت بخوان ، تا بتواني شرکت معتبري را بخري.»
پدري مي گفت :« علت پولدار نشدن من وجود شما بچه هاست .» ديگري مي گفت:« دليل اين که بايد ثروتمند شوم وجود شما بچه هاست .»
هر دوي آنان قبض هاي پرداختي را به موقع ميدادند ، ولي يکي از آنان قبض را دراولين روز مي پرداخت و ديگري در آخرين روز مهلت آن.
يکي از آنان معتقذ بود شرکتي که در آن کار مي کند ، و يا حکومت کشورش ، مسئول رفع نيازمندهاي افراد است . او هميشه نگران تورم ، طرح بازنشسگي ، مزاياي بيمه درماني، مرخصي استعلاجي، روزهاي مرخصي وديگر مسائل جنبي بود. او، تحت تاثير دو تا از عموهايش، به ارتش پيوسته ، و پس از بيست سال خدمت فعالانه ، بازنشسته شده بود و حقوق بازنشستگي دريافت مي کرد . او از مزاياي بازنشستگي و بيمه درماني خوشش مي آيد .در ضمن، سيستم استخدام رسمي پس از فارغ التحصيل از دانشگاه را دوست مي داشت . به نظر او، حمايت حرفه اي هر شخص زندگي و منافع شخصي هراز گاه خود آن حرفه ، مهم تر از خود حرفه بود! اغلب مي گفت:« من فعالانه در خدمت دولت کار کرده ام و به خاطرهمين تلاشف اين منافع به من داده شده است !»
؟ديگري در کليه امور مالي تنها به اتکاي به نفس معتقد بود .او هميشه در خلاف جهت « حقوق بازنشستگي و مزاياي آن » حرف مي زد ، عقيده داشت که ايمان به اين مسئله تا چه امدازه موجب ضعف انديشه و ايجاد تود? فقيرانساني مي شود .او همواره بر کفايت مالي تاکيد داشت.
پدري دايم در تلاش بود تا چند دلاري پس انداز کند، ديگري خود خالق سرمايه گذاري بود.
يکي از آنان به من ياد داد که سوابق تحصيلي خود را در برگ پرسشنامه با چه آب و تابي بنويسم تا بتوانم شغل خوبي پيدا کنم. ديگري به من ياد داد که چگونه طرح هاي مالي و تجاري پراقتدار را بنويسم تا بتوانم حرفه هايي در آن راستا ابداع کنم.
محصول دو پدر قوي بودن، به من اجازه داد که تفاوت نگرش هر دوي آنان را به زندگي ، به خوبي مشاهده کنم ،و دريافتم که زندگي هر انساني مطابق طرز تفکر اوست.
پدر فقيرم مي گفت :« من علاقه چنداني به مال و ثروت ندارم» و يا پول مسئله اي نيست !». پدر پولدارم هميشه مي گفت :« پول يعني قدرت.» شايد از اقتدار افکار و طرز نگرش ها هرگز تقدير نشود ويا قدرداني از آن به عمل نيايد ، ليکن در مقام پسري جوان کاملا برايم روشن شد که بايد از طرز نگرشم مطلع باشم تا بتوانم باراز وجود کنم. من متوجه شدم که پدر فقيرم به علت دستمزد هنگفتي که مي گرفت ،فقير نبود، بلکه فقر او به علت طرز فکر و کارش بود. در مقام پسري جواني که دو تا پدر داشت ، دقيقاَ متوجه شدم که بايد خيلي مراقب باشم زيرا طرز تفکر من ، انتخاب نوع زندگي من است. به حرف هاي چه کسي بايد گوش کنم – پدر پودارم يا پدر فقيرم
اگر چه هردو نفرشان احترام فوق العاده اي براي تحصيلات و آموش عالي قائل بودند ، در مطالب مهم براي فراگيري با هم اختلاف نظر داشتند. يکي از آنان از من مي خواست که حسابي درست بخوانم ، مدرکي بگيرم و صاحب شغلي شوم و پولي دستم بيايد . هدف اوازتحصيل من اين بود که شخصي متخصص ، وکيل مدافع و يا حسابداري باشم و يا براي اخذ مدرک دکتري به دانشگاه برم. ديگري مرا تشويق مي کرد که صرفا به خاطر پروتمندشدن تحصيل کنم و بفهمم که پول چگونه در زندگي انسان ها تاثير مي گذارد و چگونه مي توانم با به دست آوردن پول در زندگي ، آن را به کار بگيرم. «من بخاطر پول کار نمي کنم» اين حرفي بود که او بارها وبارها تکرار مي کرد وادامه مي داد:« پول براي من کار مي کند نه مي براي پول».
پول شکلي از قدرت است ،ولي چيزي که قدرت بيشتري دارد ،آموزش مالي است. پول را به دست م مي آوريم و خرج مي کنيم ، ولي اگر آموزشي در مورد کارکرد پول داشته باشيم ، به موجب اين آگاهي صاحب اقتدار مي شويم و شروع به پولدار شدن مي کنيم . دليل مثبت انديشي به تنهايي کارگر نيست زيرا اکثريت مردم به مدرسه و دانشگاه رفته اند،هرگز ياد نگرفته اند که پول چگونه به درد مي خورد و براي ما کار مي کند . بنابراين ،زندگي خود را در جهت کسب پول و براي پول ، سپري مي کنند. آنان ،در واقع ، براي پول زندگي مي کنند ، نه آن که پول به خاطر آنان وجود داشته باشد.
مهم نيست که در دنيا به علت افزايش تغيير و تحولات و عدم اطمينان ،چه پيش خواهد آمد ! مهم اين است که ما چه مي کنيم؟

در سال 1923 گروهي از بزرگترين رهبران ما و ثروتمندترين بازرگانان در سخنراني اي در هتل «ايج واتربيچ» شيکاگو بود ،شرکت کردند.در ميان آنان شخصيت هايي مثل چالزشواب صاحب بزرگترين شرکت فولاد ،امئل اينشول ،رئيس شرکت دنياي وسايل رفاهي،هوارد هاسپن،رئيس بزرگ ترين شرکت گاز،ايوار گروگر،رئيس شرکت بين المللي مچ،ه يکي از بزرگ ترين شرکت هاي جهاني در آنزمان بود،لئون فرزير،رئيس بانک بين المللي مستعمره ها ،ريچارد ويتني رئيس بورس سهام نيويورک ، آرتور کارتون و جسي ليورمور، دو تن از بزرگ ترين بورس بازان سهام و آلبرت فال يکي از اعضاي کابين? رياست جمهوري هاردينگ .بيست و پنج سال بعد ، نه نفرشان از آنان که اسامي شان را ذکر کردم کارشان به پايان رسيد . شواب بدون داشتن کوچک ترين پني و پس از پنچ سال مقروض بودن ، مرد.اينشول ورشکسته شد و دو از وطن جان سپرد .کوگر و کارتن ورشکسته شدند و مردند.هاپس ديوانه شد وآلبرت فال فقط توانستد از زندان آزاد شوند ، و فرزير و ليورمور خودکشي کردند.شک دارم اگر کسي بتواند بگويد واقعا چه بر سر آن بزرگ مردان آمد .
اگر نگاهي به تاريخ1923 بيندازيد ،درست پيش از سقوط بازار و رکود اقتصادي بزرگ در سال هاي 1929 بود که حدس مي زنم تاثير عظيمي بر زندگي اين مردان گذاشته شد .
شعور و هوش ما حلال مشکلات و توليد کنند? ثروت است بدون داشتن شعور وعقل مالي ، پول به سرعت از دست مي رود . هم? ما داستان هاي در مورد برندگان بخت آزمايي که فقير بودند و ناگهان ثروتمند شدند و بعد باز هم فقير شدند ، شنيده ايم .آنان برند? ميليون ها دلار مي شوند و به سرعت به همان جايي که در آغاز بودند بازمي گردند و ثروتشان را مي بازند .يا داستان هاي در مورد ورزشکاران حرفه اي شنيده ايم که در 24 سالگي در سال ميليون ها دلار درآمد داشته اند و در 34 سالگي زير پل ها ،جزو بي خانمان ها ، زندگي کرده وخوابيده اند.
اکنون خيلي از کساني را مي شناسم که به سرعت ميليمونر مي شوند. باز دوباره غرش دوران رکود 1920 بار ديگر به گوش مي رسد . مهم نيست که سرنجام چقدر درآمد داريم ، مهم اين است که چه قدر پس انداز مي کنيد و چند نسل بعد از ما مي تواند آن دارايي را حفظ کند.
امروز ،ما به هوش وذکاوت اقتصادي زيادي نياز داريم تا بتوانيم فقط زنده بمانيم!.نظري? پول آندوزي براي پولدار شدن ،تفکر مردم بي تجربه در امور مالي است. منظورم اين نيست که آنان اشخاصي باهوش نيستند،بلکه فقط علم پولدار شدن را ياد نگرفته اند.پول تنها يک نظريه است .اگر پول زيادي مي خواهيد ،تنها تفکرتان را عوض کنيد. هر فرد خود ساخته اي تنها با يک نظريه شروع به کاري گوچک کرده و سپس آن توسعه داده است. در مورد سرمايه گذاري هم چنين است !آنجه در ذهن شماست ، دارايي جيب شما را مشخص مي کند .
خداوند به همِ? شما دو موهب بزگ عنايت کرده است : خرد و زمان. اين بستگي به خودتان دارد که چگونه از هر دوي آنها راضي و خرسند باشيد .با هر اسکناسي که به دستتان مي رسد ،شما ،بله تنها خود شما ،قدرت تعيين سرنوشت خود را داريد.اگر پولتان را بي خودي اسراف و هزينه کنيد، فقير خواهيد شد.اگر پولتان را به خاطر تعهدات وبدهي هاي خود خرج کنيد،جزو طبق? متوسط خواهيد ماند . ابتدا در مغز خود سرمايه گذاري کنيد و ياد بگيريد که چگونه بايد ثروتمند شويد .شما مطابق هدف خود و آينده اي که براي زندگي تان در نظر گرفته ايد ،ثروتمند خواهيد شد.
انتخاب حق شماست و تنها و تنها خود شما اين حق را داريد . هر روز با هر قطعه اسکناسي که به دستتان مي رسد ،خود شما تصميم مي گيريد که ثروتمند باشيد ،فقير شويد و يا جزو طبق? متوسط باشيد. تصميم بگريد که در اين آگاهي ، با فرزندان خود سهيم شويد و مصصم باشيد تا آنان را براي دنيايي که در انتظارشان است ،آماده سازيد.هيچ کس ديگري بجز خود شما نمي تواند.
آينده شما و فرزندانتان با انتخاب امروز شما تعيين مي شود ،نه تصميم و انتخاب فردا!
در اين موهب افسانه اي که «زندگي» نام دارد ،برايتان ثروت و خرسندي بيکراني را آرزومند.

دو جاده در جنگل زردي ، که از هم جدا شده بودند وجود داشت و متاسفانه به عنوان سفر ، نمي توانستم از هر دوي آنها گذر نمايم .مدت ها ايستادم و به يکي از آنها که پيچ در پيچ بود نگريستم…آيا به کجا ختم مي شد؟
سرانجام زير فرش ايبن جنگل به کجا ختم مي شود …
سپس جاد? ديگررا در نظر گرفتم که به نظر زبيا مي رسيد و مي شد از آن گذر کرد
زيرا سر سبز و خرم و سرا سرجاده يکدست و پوشيده از سبزه بود…
هر دو جاده ،در آن صبحدم بکر،و بدون جاي پايي بود و پوشيده از برگ.اوه ،من جاد? اول را يک روز ديگر در نظر گرفتو!
وبا اينکه مسيرم را انتخاب کرده بودم ،اما مردد بودم که آيا مي توانم دوباره بازگردم؟يا نه؟
…با آه و افسوس ،خواهم گفت که جايي ، در سالهايي دور…
جنگلي بود با دو جاده که از هم فاصله داشتند و من- اولين جاده را برگزيدم که کم تر کسي از آن گذر کرده بود.
و اين گزينش به ظاهر زيبا،موجب تمام مشکلات من در زندگي ام شد…

 

نويسنده: رابرت کیوساکی،شارن لچتر

ترجمه: اشرف عدیلی 

تلخيص: هلاله احمدي

برگرفته

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *