تا پيش از انقلاب 1917 روسيه، «سوسياليسم» و «كمونيسم» معادل همديگر بودند. هر دوي اينها به سيستم اقتصادي اشاره داشتند كه در آن، دولت مالك ابزارهاي توليد است. اين دو واژه، با ارائه تئوري سياسي ولاديمير لنين (1924-1870) و در نتيجه عملكرد وي، از لحاظ معنايي تفاوت عمدهاي با يكديگر پيدا كردند.
لنين، همانند بسياري از سوسياليستهاي معاصر خود معتقد بود كه سوسياليسم، بدون انقلاب خشونتبار به دست نخواهد آمد و هيچكس به دقت و سختگيري وي، منطق انقلاب را دنبال نكرد. لنين بعد از آنكه اعتقاد پيدا كرد كه انقلاب خشونتبار خود به خود روي نخواهد داد، به اين نتيجه رسيد كه يك حزب شبه نظامي متشكل از انقلابيون حرفهاي بايد چنين انقلابي را مهندسي كند. لنين خود چنين حزبي را پايهگذاري و رهبري كرد. وي بعد از آنكه دريافت كه انقلاب مخالفان بسياري دارد، به اين باور رسيد كه بهترين راه براي سركوب مخالفتها و مقاومتها، چيزي است كه خود به صراحت آن را «ترور» ناميد، يعني اعدام دسته جمعي، بيكاري و گرسنگي. لنين پس از آنكه مشاهده كرد كه اكثريت هموطنانش، حتي بعد از پيروزيهاي نظامي وي با كمونيسم مخالفت ميكنند، به اين نتيجه رسيد كه ديكتاتوري تكحزبي، بايد ادامه بيايد تا اينكه از حمايت عمومي محكم و راسخ بهرهمند شود. تاكتيكهايي كه لنين در آشوب سالهاي آخر جنگ جهاني اول به كاربرد، براي كسب قدرت و حفظ آن در امپراتوري روسيه سابق شيوهاي موثر بود. سوسياليستهايي كه به شيوههاي مورد استفاده لنين اعتقاد داشتند، بهعنوان «كمونيستها» معروف شدند و نهايتا در چين، اروپاي شرقي، كره شمالي، هند و چين و ديگر نقاط جهان به قدرت دست يافتند.
مهمترين نكتهاي كه بايد در رابطه با اقتصاد كمونيستي درك كرد، اين است كه انقلابهاي كمونيستي تنها در جوامع به شدت كشاورزي به پيروزي رسيدند. لذا مالكيت دولتي ابزارهاي توليد، با سلب مالكيت از چند كارخانهدار محدود به دست نميآمد. لنين متوجه شد كه دولت بايد زمين دهها ميليون روستايي را تصرف كند و اين كار مسلما به مخالفتهاي شديد منجر ميشد. وي در زمان جنگ داخلي روسيه (1920-1918) دست به اين كار زد، اما در مواجهه با آشوبها و مرگ پنجميليون نفر در اثر قحطي و گرسنگي، عقب نشست. جانشين لنين يعني ژوزف استالين، يك دهه بعد اين كار را به اتمام رساند. وي براي آنكه از مقاومتهاي سازمان يافته پيشگيري كند، ميليونها نفر از روستاييان زميندار و ثروتمندتر (كولاكها) را به اردوگاههاي بيگاري سيبري فرستاد و ديگران را تا حد تسليم گرسنگي داد.
مكانيسم «ترور قحطي» كه استالين به كار ميگرفت، بسيار ساده بود. مالكيت اشتراكي، كل توليد غذا را كاهش داد. كولاكهاي تبعيد شده، پيشرفتهترين كشاورزها بودند و بعد از آنكه به كارگران حكومت تبديل شدند، ديگر روستاييان انگيزه چنداني براي توليد نداشتند. اما سهم دولت به شدت افزايش يافت. طولي نكشيد كه روستاييان دچار كمبود غذا شدند. رابرت كانكوئست، مينويسد: توليد محصولات كشاورزي به شدت كاهش يافته بود و ميليونها نفر از روستاييان، در اثر مرگ و تبعيد از چرخه توليد خارج شدند و بقيه به سرف تبديل شدند. اما اكنون دولت، توليد غلات كه از نظر مقدار شديدا كاهش يافته بود را در كنترل خود داشت و كشاورزي اشتراكي رواج يافته بود.
در دنياي كاپيتاليستي غرب، صنعتي شدن، محصول جانبي افزايش «بهرهوري» در بخش كشاورزي بود. بنابراين با افزايش توليد سرانه كشاورزان، براي برآورده ساختن نيازهاي غذايي «جامعه»، به كشاورزان كمتري نياز بود. آنهايي كه ديگر به حضورشان در بخش كشاورزي، احتياج نبود به شهرها رفته و به كارگران صنايع تبديل شدند. مدرنيزاسيون و افزايش توليد غذا به موازات هم پيش رفتند. در مقابل، تحت نظام كمونيستي، صنعتيسازي با كاهش بهرهوري در بخش كشاورزي همراه بود. دولت، غذا را از دهان روستاييان درآورد تا غذاي كارگران بخش صنعت را تامين كند و نيز، از آن براي پرداخت هزينه صادرات بهره گرفت. البته كارگران جديد صنايع، كشاورزان سابقي بودند كه از شرايط فلاكت بار زمينهاي اشتراكي فرار كرده بودند.
يكي از اساسيترين مفاهيم اقتصاد، منحني امكانات توليد (PPF) است كه تركيبات قابل دستيابي مثلا گندم و فولاد را نشان ميدهد. با ثابت ماندن منحني امكانات توليد، فولاد بيشتر به معناي داشتن گندم كمتر است. در دنياي غيركمونيستي، صنعتيسازي، به معني انتقال مداوم و رو به بيرون منحني PPF در نتيجه تغييرات تكنولوژيك بود. در دنياي كمونيستي، صنعتيسازي، حركتي درد آور روي منحني PPF بود، و يا به عبارتي دقيقتر، حركت روي PPF، همزمان با انتقال آن به سمت داخل بود.مشخصه ديگر صنعتيسازي در شوروي، اين بود كه محصولات كمي به دست مصرفكنندگان ميرسيدند.يكي از دلايل اين امر، تاكيد بر روي «صنايع سنگين» از جمله فولاد و زغال سنگ بود. اين نكتهاي گيجكننده است، مگر آن كه بدانيم كه واژه صنعتيسازي، (industrialization)، يك نامگذاري غلط است. آنچه در خلال دهه 1930 در اتحاد جماهير شوروي روي داد، صنعتي كردن نبود، بلكه نظاميسازي بود و مهياكردن تسليحات بيشتر از هر كشور ديگري در دنيا، حتي بيشتر از آلمان نازي در شوروي اتفاق افتاد.دراين خصوص مارتين ماليا مينويسد:
برخلاف اهداف اعلام شده رژيم، سيستمي از توليد كه به ارضاي نيازهاي جامعه بيانجامد مدنظر نبود، بلكه يك سيستم فشار بر جامعه براي توليد كالاهاي سرمايهاي جهت ايجاد قدرت صنعتي مدنظر بود تا بدين گونه كالاهاي صنعتي بيشتري توليد شوند تا با استفاده از آنها، توان صنعتي بيشتري كه به كار توليد تسليحات بيايد ايجاد شود.
مدافعين استالين چنين ميگويند كه آلمان، وي را مجبور به نظاميسازي كرد. در واقع، استالين نه تنها به عنوان هم پيمان فعال هيتلر در برابر لهستان، جنگ جهاني دوم را آغاز كرد، بلكه جنگ را به صورت فرصت طلايي گسترش كمونيسم در نظر ميآورد: «دولت شوروي در اعلاميه كمينترن در سپتامبر 1939 آشكار كرد كه تحريك «جنگ امپرياليسيتي دوم» و نه حفظ صلح به نفع اتحاد جماهير شوروي و به نفع انقلاب جهاني است».
با وجود خيانت هيتلر در سال 1941 ارزيابي استالين صحيح بود. بعد از جنگ جهاني دوم، اتحاد جماهير شوروي در اروپاي شرقي نظامهاي كمونيستي به وجود آورد. مهمتر از آن، اين كه شكست ژاپن، خلا قدرتي را در آسيا به وجود آورد و اين امكان را براي مائو فراهم آورد تا در سرزمين اصلي چين، يك ديكاتوري لنينيستي پايهگذاري كند. دست نشاندههاي اروپايي تقريبا مدل شوروي را دنبال كردند، اما ميزان توسعهيافتگي بيشتري كه پيش از جنگ در اين كشورها وجود داشت، سبب شد كه انتقال، ( به نظام كمونيستي م.) فجايع كمتري به بار آورد. در عوض، مائو سياستهاي اقتصادي راديكالتري را نسبت به استالين دنبال كرد كه به «جهش بزرگ رو به جلو» (1960-1958) منجر شد. با اجراي مالكيت اشتراكي به شيوه جماهير شوروي، سيميليون چيني از شدت گرسنگي جان خود را از دست دادند.
بعد از مرگ استالين در 1953، سياستهاي اقتصادي جماهير شوروي و اقمار اروپايي آن، تعديل يافت. اغلب كارگراني كه به بيگاري گرفته ميشدند. آزاد شدند و اردوگاههاي آنها به جاي آن كه تشكيلاتي براي دروي ارزانقيمت منابع دوردست باشند، به زندانهايي براي مخالفان تبديل شدند. نظامهاي كمونيستي اهميت بيشتري براي كالاهاي سرمايهاي و محصولات غذايي قائل شدند و كمتر بر ارتش تاكيد كردند، اما اصول اقتصادي آنها به طور آشكار پابرجا ماند. قدرت ارتش در درجه نخست اولويت قرار داشت و غذا و كالاهاي مصرفي در رده بعدي بودند.
براي مدت درازي رايجترين انتقاد اقتصادي وارد بر جماهير شوروي ناكامي آن در استفاده از محركها و مشوقها بوده است، اما فقط نيمي از اين مطلب حقيقت دارد. همانطور كه هدريك اسميت در «روسها» توضيح داده است. رهبران حزبي در بخشهايي از مشوقها و محركها استفاده ميكردند كه واقعا به دنبال نتيجهاي خاص بودند. نه تنها تلاشهاي مربوط به صنايع دفاعي و قضايي بالاترين اولويت ملي و بودجه را به خود اختصاص ميدادند، بلكه در اين دو بخش سيستمي متفاوت با ديگر اجزاي اقتصاد، حاكم بود.
ساموئل پيزار، وكيل و نويسنده آمريكايي و مشاور تجارت بين شرق و غرب، هوشمندانه ميگويد كه بخش نظامي «تنها بخش در اقتصاد شوروي است كه مثل اقتصاد بازار عمل ميكند، بدين معنا كه مشتريان انواع تسليحاتي كه ميخواهند را از مكانيسم اقتصادي بيرون ميكشند… ارتش مثل مشتريها در غرب ميتواند بگويد نه، نه! اين چيزي نيست كه ما ميخواهيم…»
به تعبيري، سقوط كمونيسم باعث تعجب لنين نميشد. او ميدانست كه حزب قبل از دستيابي به حمايت قاطع عمومي به ايجاد رعب و وحشت نياز داشت، وقتي كه ميخائيل گورباچف قدرت را بر عهده گرفت، حمايت عمومي حتي در شوروي نيز تحقق نيافته بود و در كشورهاي وابسته اروپايي بسيار كمتر بود. گورباچف، ابزارهاي ترور را با سرعت خيرهكنندهاي برچيد و هفت دهه ارعاب و تهديد را در مدت چند سال از ميان برد. در نتيجه كمونيسم در سال 1989 در اقمار شوروي به سرعت پايان يافت و سپس در سال 1991، شوروي تجزيه شد. طوري كه مجموعهاي متنوع از ناسيوناليسم، به محبوبيتي دست يافت كه ماركسيسم لنينيسم هرگز بدان نرسيده بود.
بيشتر كشورهاي بلوك شوروي سابق، اما نه همه آنها، امروز از آزادي اقتصادي و سياسي بسيار بيشتري برخوردارند اين تغييرات در رتبه اين كشورها از نظر آزادي اقتصادي در مطالعه آزادي اقتصادي جهان (EFW) و رتبهبنديهاي خانه آزادي (FH) قابل ملاحظه است (جدول 1). در 1998، امتياز جمهوريهاي اتحاد شوروي در آزادي اقتصادي كمتر از 1 بود. در همان سال، در گزارش خانه آزادي، تمامي بلوك شوروي، به استثناي لهستان و مجارستان «نسبتا آزاد»، در طبقه «غيرآزاد» قرار داشتند.اصلاحات بازار آزاد، به ويژه تغييرات و اصلاحات شديدي كه با عنوان «شوكدرماني» مورد تمسخر واقع ميشوند، مورد انتقاد شديد قرار گرفتهاند، اما آن كشورهايي كه بيشترين اصلاحات در آنها روي داده است، بيشترين افزايش را در استانداردهاي زندگي شاهد بودهاند و آنهايي كه در مقابل تغيير مقاومت ميورزند، همچنان فقير ماندهاند، منتقدين به خاطر كاهشهاي شديد اندازهگيري شده در ميزان توليد غصه ميخورند، اما بيشتر «توليد گم شده» مربوط به محصولاتي ميشود كه براي آنها تقاضاي كمي از سوي مصرفكنندگان وجود داشت. بسياري از كشورهاي سابقا كمونيست دچار ابرتورم شدند، اما تنها دليل آن اين بود كه بيتوجه به همه توصيههاي معقول اقتصادي، براي سرپوش گذاشتن بر كسري بودجههاي بزرگ خود، پول چاپ كردند. اين در حالي است كه نسخهاي كه شوك درماني تجويز ميكرده، كاهش مخارج دولتي يا افزايش فروش داراييهاي دولتي بوده است.
چين مسيري متفاوت را براي فاصله گرفتن از كمونيسم دنبال كرد. جانشينان مائو، پس از مرگ او در 1976، كشاورزي را از اصل خصوصي كردند و امكان شروع توسعه نسبتا نرمالي را به وجود آورند.آزادي اقتصادي به طور قابل ملاحظهاي افزايش يافت. اما چين كماكان گرفتار يك ديكتاتوري تك حزبي است.برخي، رشد اقتصادي اين كشور را به تركيب آزادي اقتصادي متعادل و قوانين سلطهجويانه و مستبدانه نسبت ميدهند. با اين وجود، اين رشد به طور عمده نشاندهنده فقر مطلق چين در دوران مائو است. اگر از جايي نزديك به صفر شروع كنيم، ميتوانيم توليد را به راحتي به دو برابر برسانيم.در قرن بيستم، سوسياليستها كه اشتباهات اسلاف خود را ميپذيرفتند، در جاي جاي دنيا به قدرت رسيدند، اما تنها پيروان لنين بودند كه هدف شان به هدف اوليه برچيدن مالكيت خصوصي در ابزارهاي توليد شباهت داشت.ديكتاتوري ترور ابزارهاي لازم در اين راستا بودند و سياستمداران غيركمونيست معدودي، نظرات آنها را از صميم قلب ميپذيرفتند، بنابراين تمايل كمونيستها به تحميل جنگهاي كامل و بزرگ بر مردمانشان، چيزي است كه آنها را متمايز ميكند.
نويسنده: برايان كاپلان (برايان كاپلان، استاديار اقتصاد دانشگاه جورج ميسون است. آدرس سايت وي www.bcaplan.com است.)
مترجم: محمدصادق الحسيني، محسن رنجبر
برگرفته: دنیای اقتصاد
Hits: 0