توضیح:
ideology-and-methods-in-economicsاین بخش سومین قسمت از ترجمه کتاب «ایدئولوژی و روش در علم اقتصاد» تألیف Dr.M.AKatouzian است، وی که از استادان دانشگاه کنت انگلستان است، در دو بخش از این کتاب (بخش اول و بخش دوم) به تبیین و ارزیابی نقادانه ساختار حاکم بر اندیشه نظریه های علوم اجتماعی (به طور کلی) و علم اقتصاد (به طور خاص) می پردازد. در بخش اول وظایف و فلسفه علوم اجتماعی و ارتباط بیشتر علم اقتصاد با آن و قلمرو موضوع را مورد بحث قرار داده است. در قسمت دوم بررسی تاریخی از موضوع ارائه شده است. در این بخش به نوعی کنکاش در روشهای تجزیه و تحلیل علمی، بویژه در علوم اجتماعی و بالأخص در علم اقتصاد، به عمل آمده است. ذکر این نکته لازم است، بخشهای اول و دوم این نوشته در شماره اول و دوم منتشر شده است (م).

روشهای تجزیه و تحلیل
پس از مرگ ریکاردو، صاحب نظران اقتصادی به دو مکتب ارتدکس (محافظه کاران معتقد به مبانی علم اقتصاد) و مکتب نقادی (منتقدان به مکتب اول) تفکیک شدند.

ماهیت خیر خواهانه و باثبات یا ظالمانه و ناپایدار بودن نظم کل سرمایه داری، موجب ایجاد نظریه های متضادی گردیده بود. اگر چه این نظریه ها بر مبنای دیدگاه فلسفی یکسانی استوار نبودند، اما اغلب بر اصول موضوعه واحدی مبتنی بودند. با نگاهی به گذشته این موضوع، قابل پیش بینی بود که این تفاوتها در «نظریه» و در فلسفه بایستی بسرعت به یک سلسله بحثها و جدلهای روش شناختی منجر می شد و این چیزی بود که دقیقا اتفاق افتاد.

نخستین تکیه گاه این مسأله ارتباط ارزشها و اخلاقیات در نظریه پردازی اقتصادی بود. از آنجا که اقتصاد دانها در تجزیه و تحلیل های خود، که بر مبنای یک سلسله مفاهیم تئوریک تقریبا مشترکی استوار بود، به نتایج متناقضی رسیدند، زمینه ای فراهم شد که تصور شود اختلاف نظرهای آنها از ناهماهنگیهای ارزشی نشأت می گیرد.

این موضوع به نوبه خود، نه تنها برای اقتصاد سیاسی کلاسیک نوعی تهدید محسوب می شد، بلکه وجود هر نوع بدنه اندیشه اقتصادی را نیز که صلاحیت کاربردهای عمومی را دارا بود، به خطر می انداخت. اگر ما جهان را آنطور که عقیده داریم دریابیم، در آن صورت نمی توانیم ادعای ارائه یک تئوری عمومی را حتی در ضعیف ترین مفاد آن، داشته باشیم. جا دارد تأکید کنیم که این مسأله در ظریف ترین تفسیرش موضوع «علمیت» را منتقل می سازد.

کسی مجبور نیست اعتقاد داشته باشد که اقتصاد علمی است که قابل مقایسه با علوم طبیعی است (و اگر متقدمان از صاحب نظران اقتصاد سیاسی چنین فکر می کردند، محل شک است)، تا نگران این موضوع شود که نهایتا نتایج آن به دیدگاههای شخصی یا جمعی بستگی دارد. صاحب نظران تاریخ سیاسی، ادعایی مبنی بر علمی بودن معرفت مورد نظر خود ندارند، و در عین حال در تفاسیر خود از وقایع و حوادث تاریخی، اختلاف نظر هم دارند. اما آیا آنها همواره قبول دارند که تمامی آگاهیهای تاریخی از مقوله تفاسیر شخصی است؟ و در نتیجه امکان هیچ نوع توافق عینی در میان ادعاهای گوناگون وجود ندارد. این یک اشتباه معمولی (و عوامانه) است اگر گفته شود بدنه اندیشه ای که بر مبنای یک نظام معینی از ارزشها استوار است، صرفا به این معناست که همانند علوم فیزیکی جنبه علمی ندارد.

حتی اشتباه فاحش تر آن است که ادعا شود عکس مطلب فوق، علمی بودن یک موضوع را می رساند. اینها موضوعاتی هستند که با تفصیل بیشتری به آنها خواهیم پرداخت.

اقتصاددانان ارتدکس با رد هر نوع بار و تعهد (ارزشی) به جدال مذکور پاسخ داده اند. «جان استوارت میل» و «نازوسنیور»(1) بر خنثی بودن اقتصاد سیاسی تأکید ورزیده اند.

میل بزرگتر(2) (پدر جان استوارت) قبلاً اشاره کرده بود که نسبت اقتصاد سیاسی به دولت (یعنی به جامعه)، همان نسبت اقتصاد خانگی به یک خانواده است. اهداف آنها ارائه تولید و مصرف در ارتباط با خانواده و جامعه است.(3) در اینجا مسأله توزیع به نحوی مورد توجه قرار نگرفته است؛ زیرا توزیع در میان خانواده به شکل دلبخواهی (و اختیاری) تعیین می شود.

فرزند او (جان استوارت) زمانی که گفت «موضوع اقتصاد سیاسی ثروت است»، تقریبا عنوان کتاب آدام اسمیت را تکرار کرد.

منظور طبیعت ثروت است که شامل کارکرد مجموعه عواملی است که سعادت و خوشبختی را برای نوع بشر به همراه می آورد. عکس آن نیز ممکن است.(4) از اینجا روشن می شود (همانطور که به صورت ضمنی در نظریه کلاسیک و نئوکلاسیک نیز هست) که هدف علم اقتصاد آشکار نمودن شرایطی برای خوشبختی بیشر یا به گفته امروزیها، حد اکثر رفاه است. اما اینکه خوشبختی چه کسی (کسانی) مورد نظر است، سؤالی است که بسیاری از ذهنها را به خود مشغول ساخته و در این رابطه جان استوارت میل نیز از آن مستثنی نیست؛ لذا توزیع محور اصلی قرار می گیرد؛ زیرا قبلاً ممکن است حالا نیز ، توزیع، مسأله مورد بحث صاحب نظران اقتصادی ارتدکس و منتقدین آنها باشد. «سنیور» اصرار می ورزید که یک صاحب نظر اقتصاد سیاسی کاری با سایر علوم فیزیکی یا اخلاقی ندارد؛ بجز مواردی که آنها روی تولید و یا توزیع ثروت مؤثر باشند.(5) احتمالاً این نخستنی زمانی بود که چنین تعبیر معروف و ناقصی از این نوع بحثها صورت گرفته است.

علاوه بر این «سنیور» بین تجزیه و تحلیلهای خالص و توصیه های سیاستی تمایز قائل گردید: اولی جنبه اثباتی داشته و دومی در جایگاه دستوری قرار دارد. این تمایز و جدایی توسط بسیاری از صاحب نظران دیگر، مانند «رابینس»، مورد تأکید و تأیید قرار گرفت. و در حال حاضر به صورت یک قاعده اجماعی برای بررسی مسائل علم اقتصاد در آمده است. (در فصل ششم ما اشاره خواهیم کرد این قبیل جدایی از نظر مبانی منطقی غیر قابل اتکاست، و به خاطر خلطی ساده و در عین حال اساسی مربوط به ماهیت گزاره های دستوری صورت گرفته است.)

در ضمن زمینه های بحث و جدال روش شناختی به سطوح بالاتری از عدم توافقهای فلسفی کشیده شد.

آخرین صحنه نمایش برای اعتقاد به علم و استدلال که هنوز هم تا حدی مطرح است در قرن هجدهم تدوین شد (و شکل گرفت). به موازات اینکه اعتقاد بشر به قوای فوق طبیعی و مبلّغان و مروجّان آن فروکش نمود، امیدواری اش به واگذاری نهایی اوضاع به علم و استدلال (منطق) شدت گرفت. زمینه های روشنفکری در آن زمان بتدریج تقویت می شود تا به شناسایی عقیده های رشد یابنده اقتصادی اجتماعی و سیاسی با کاربرد ابزارهای علمی در جهت کشف حقایق کمک کند.(6) در فرانسه «ولتر» از سردمداران و روشنفکران و نیز شاگردان و مریدان او (دائرة المعارف نویسان)، نظام سیاسی انگلستان را به عنوان یک الگوی تغییر اجتماعی در قاره اروپا قرار دادند. نظام حکومتی انگلستان پیامد مستقیم جنگ داخلی محسوب می شد. پیروزی کامل آن از طریق «انقلاب با شکوه»(7) و جانشین شدن کاخ نارنجی (مجلس نارنجی) به جای تخت سلطنتی قدیم انجام شد.

اینکه جان لاک اثر بزرگ خود را در مورد «نظریه دولت» به حکومت جدید انگلیس تقدیم کرد، یک گرایش متملقانه نبود، زیرا او جسما و روحا طرفدار نظام جدید بود. فیلسوفان فرانسه، فلسفه سیاسی فرد گرایانه «جان لاک» را با نظریه تجربه گرایی کشف علمی اش نمودند. دیدگاه فردگرایانه دموکراتیک «لاک»، مقابل نظام سیاسی اشرافی و ستم پیشه فرانسه قرار داشت و فلسفه عینی او در ارتباط با دانش، در روند متضادی با فلسفه رسمی کلیسای کاتولیک بود که در رسیدن به حقایق پیرامون جهان واقعی با استفاده از اصول موضوعه ماوراء الطبیعی به استنباطات قیاسی مبادرت می ورزیدند. به نظر می رسید دو چهره سیاسی و معرفت شناسی با هم به پیش می رفتند؛ لذا برای اولین بار و آخرین بار در تاریخ، از نظر بیشتر و حتی تمامی فیلسوفان فرانسه بجز «روسو» حوادث واقعی و شواهد تجربی قابل دفاع ترین معیار حقایق علمی تلقی شدند. این امر ممکن است به این دلیل باشد که هیچ کدام از آنها باستثنای «روسو»، برای ساختن نظام اندیشه جامع تلاشی نکردند.

اما این دیدگاه اولیه نسبت به دانش واقعی و شواهد تجربی، بتدریج به «ایمان عقلانی» جدید تحول پیدا کرد و منجر به اعتقاد کامل به قدرت علوم طبیعی، امکان تحویل سایر پدیده ها به عناصر طبیعتشان و یا حد اقل تحویل آنها به متناظرهای خود در جهان طبیعت گردید.

دو نوع سوء تفاهم در قالب دو زمینه مهم مطرح بود: یکی به خاطر این تصور بود که عمل انسانی و ارتباطات اجتماعی قابل تحویل به وضعیت مکانیکی محض است. دوم اینکه فرض می شد که اکتشافات علمی بر مبنای تعمیم داده های وسیعی استوار است که مسبوق به فرضیه نیست. «کندرسه» در این مورد یک صاحب نظر بارز بود. بعدها در دوره ناپلئون این عقیده چنان زمینه ای پیدا کرد که «لاپلاس»، ریاضی دان مشهور، ادعا کرد که با داشتن یک دستگاه مکانیکی، می تواند محاسباتی معین ارائه کند، و با وجود داده های کافی، جزئیات تاریخ جهان را بازگو نماید، و آنچه را بعدا اتفاق خواهد افتاد، پیش بینی کند. ممکن است این عقیده به خاطر سادگی اش برای ما خنده آور باشد، اما با وجود دیدگاه های معروفی که در ارتباط با ظرفیت بالقوه و دورنمای دستگاه های محاسباتی پیشرفته (کامپیوترها) مطرح است، خیلی هم دور از واقع به نظر نمی رسد. مطلب دیگر این است که اگر چنین امری امکان داشت، این موضوع متیقن بود که افراد و جوامع انسانی چیزی جز یک مشت عناصر (و طعمه های) منفعلی نیستند که در یک فرآیند از پیش مدون شده قرار دارند که در قالب آن افکار و اعمال آنها هیچ نقشی و اثری ندارند. در چنین وضعیتی مفاهیمی از قبیل آزادی، مسؤولیت و اخلاق، از هر نوع که باشد، به یک سلسله الفاظ مهمل و بی معنی تبدیل خواهند شد. این دیدگاه اغلب تحت عنوان حتمیت (Deter minism) توضیح داده می شود که جبر گرایی (Fatalism) نوع قدیمی آن است. «هنری دوسن سیمرن» چیزی شبیه یک «نظم مذهبی» را دریافت که بر اساس علم و استدلال پایه ریزی شده بود. «توماس کارلایل» رمان نویس مشهور اسکاتلندی که برای او هیچ امری نفرت انگیزتر از عقل گرایی و روش علمی نبود، از کشف این موضوع که «پیرامون سن سیمون» در روحیات اساسی با خود او تفاوت چندانی نداشتند متعجب شد.(8) اما این دو مورد «اگوست کنت» شاگرد و پیرو با ایمان سن سیمون، بود که یک مکتب منسجم و جامع اندیشه را در این زمینه کشف نمود.(9)

یکی از مسائلی که باعث کسب اعتبار برای «کنت» بود اختراع دو واژه است که هنوز قسمتی از فرهنگ روشنفکری روزمره ما محسوب می شوند: یکی واژه «اثبات گرایی» و دیگری عبارت «جامعه شناسی» است. جامعه شناسی علم اجتماع بود و اثبات گرایی روش آن محسوب می شد. اثبات گرایی «کنتی» خیلی سریع از دو عنصر اصلی برخوردار گردید: یکی اینکه علم الاجتماع را می توان (در واقع بایستی) تنها بر مبنای استدلال و بدون هیچ نوع دخالتهای اخلاقی، متافیزیکی و یا تعصبات هنرمندانه مطالعه نمود. دوم اینکه روش صحیح برای اکتشاف حقایق علمی مربوط به جامعه (یعنی روش درست در علوم اجتماعی) این بود که از طریق تعمیم داده های واقعی صورت گیرد که او (به غلط) فکر می کرد این روش منحصر به فرد در علوم طبیعی است. علوم طبیعی از طریق روش استقراء مربوط به داده های تجربی جمع آوری شده برای مسائل خاص به تنظیم (فرموله کردن) واقعیت ملموس پرداخته و قوانین عمومی را استنباط یا استخراج می کند. ما قبلاً نیز از طریق دانشمندان تجربه گرای انگلیسی قرن هفدهم، بخصوص «فرانسیس بیکن»، با این دیدگاه از روش علمی آشنا بوده ایم. این اشتباهی است که هر چند سالهای پیش در علم و فلسفه (هم در نظریه و هم در عمل) تصحیح شده است، هنوز برای دانشمندان علوم اجتماعی (به طور خاص تمامی رفتارگرایان معاصر جامعه شناسی، روان شناسی، علوم سیاسی و اقتصاد) مشکل ساز است. اما سهم اولیه «کنت» در این عقیده قدیمی، آن کاربرد خاصی است که او در علوم اجتماعی از آن استفاده نمود. از آنجا که این شیوه علمی درستی برای جامعه شناسی محسوب می شد، لذا دانشمند علوم اجتماعی بایستی با استفاده از داده های مشاهده شده واقعی از وقایع اجتماعی (یعنی تاریخ) جهت اکتشاف قوانین عمومی در ارتباط با مسائل اجتماعی تلاش کافی بنماید.(10) تاریخ در واقع منبع اطلاعاتی مستقیم انسانی در ارتباط با مطالعات اجتماعی گردید. پس به طور خلاصه

الف) علوم طبیعی از نظر ارزشی خنثی هستند.

ب) علوم اجتماعی نیز می توانند و (و باید) چنین باشند.

ج) نظریه های علوم طبیعی نتیجه تعمیم های مستقیم حوادث واقعی، مشاهدات و داده های خام هستند.

د) تاریخ منبع داده های واقعی برای فرموله کردن قوانین مربوط به جامعه است.

ه) علوم اجتماعی باید از طریق تعمیم داده های تاریخی به ساختن قوانین علمی مبادرت ورزند.

و) این گونه قوانین تنها برای آن مرحله تاریخی، معتبر خواهند بود که در آن داده های مربوطه به دست آمده اند.

عقیده کنت بر تفکر روش شناختی در قرن نوزده و حتی بیست بسیار مؤثر بوده است.

از جهتی او تعداد زیادی از مورخان و دانشمندان علوم اجتماعی با جهت گیریهای متفاوت را به اشتباه انداخته است. این طیف، جناحهایی از محافظه کاران و ملی گراها مانند «روشه»، «لیست» و «اشمولر» (از مکتب تاریخی آلمان) تا فریدریش انگلس انقلابی طرفدار تز جهان وطنی را در بر می گیرد. «جان استوارت میل» تنها از جهت پافشاریش روی تمایز روشن بین واقعیت و ارزش در مطالعات اجتماعی، با این دیدگاه کنتی هماهنگ است. اما «میل» با وجودی که با مواردی از کاربردها و پی آمدهای روش استوایی کنت برخورد داشت، روش وی را نپذیرفت. لذا مورخ انگلیسی «کانینگ هام» حق داشت بعدا ادعا کند که:

«تعلیمات اقتصادی باید با نوع خاصی از تمدن و مرحله خاصی از توسعه اجتماعی مرتبط باشد.

این موضوع بر طبق نظر «جان استوارت میل» چیزی است که هیچ صاحب نظر اقتصاد سیاسی منکر آن نیست. ما باید از این انتقاد «کنتی» ممنون باشیم که ما را وادار کرد تا به خاطر آوریم که حقایق مادی اصول اقتصادی به شرایط اجتماعی پیچیده ای بستگی دارند و اعتبار مستقلی نیز ندارند.»(11) فلسفه «کنتی» باب یک سلسله از بحثهای ناشناخته ای را گشود که هنوز هم کاملاً بسته نشده است. در نیمه اول قرن نوزدهم شکایت از روش بیش از حد انتزاعی اقتصاد سیاسی (که توسط «ریکاردو» تدوین شده بود) آغاز شده بود.

«ریچارد جونز» نگرش کاملاً تئوریک اقتصاد سیاسی ریکاردویی را نپذیرفت و به جای آن روشی را پیشنهاد کرد که یک نویسنده معاصر آن را تحت عنوان «نگاه کن و ببین» خلاصه کرده است.(12) شکی نیست که این گونه تأکید بر دانش و آگاهیهای تاریخی و واقعی به عنوان عکس العملی در مقابل روش منطقی گرایی محض «ریکاردویی»، هم شجاعانه بود و هم قابل تحسین. مطمئنا برخی از اقتصاددانان معاصر ممکن است درس خوبی از آن بگیرند. اما این مطلب با پذیرفته شدن «نگاه کن و ببین» به عنوان یک روش صحیح جهت بررسی های اقتصادی و اجتماعی، تفاوت زیادی دارد: چه چیزی را نگاه کن و ببین؟ بشر از زمان های گذشته، نگاه کرده و دیده است. اما با دشواری توانسته به یک چارچوب قاعده مند (نظم فرمولی) از نظریه های علمی رهنمون شود. گرچه ممکن است شخص برای شروع، یک مسأله مشخصی هم داشته باشد، اما برای حل آن توسط روش تصادفی «نگاه کردن و دیدن» چندان موفق نخواهد بود. فرض کنید اقتصاددانی بخواهد ارتباط بین تقاضای کالاها و قیمت آنها را کشف کند، در این صورت او از طریق «نگاه کردن و دیدن» آنچه به طور واقعی برای کالاهای مختلف در بازارهای گوناگون اتفاق می افتد، عمل می کند. با فرض اینکه او کار خود را به طور دقیق و ظریفی انجام داده باشد، با نتایجی از این قبیل مواجه خواهد شد: در دوره ای خاص تقاضا برای کالای A با قیمت آن به میزان ×درصد و برای کالای Bبه میزان Yدرصد، رابطه معکوس دارد و … . اما در باره ارتباط بین قیمت و مقدار کالا از هر چیزی شبیه این (بجز گزاره بیان شده) چه چیز دیگری یاد خواهیم گرفت. ضمنا «ریچارد جونز» پیرو کنت به حساب نمی آمد. او بیشتر اقتصاددان تاریخی، تجربی بود. بعدا منتقدین بریتانیایی بخصوص «جان اینگرم» (John Ingram)، «لزلای» (Leslie) و «دبلیو جی اشلی» (W.J.Ashley) در این زمینه پیشرفت بیشتری نمودند. نگرش آنها نزدیک ترین نگرش به آن چیزی است که در میان منتقدین روش شناختی انگلیسی کلاسیک و نئوکلاسیک، به روش «کنتی» یا روش تاریخی معروف است؛ التبه کاملاً مانند آن نیست.

«شومپیتر» در اینکه بین منتقدان انگلیسی، «کنت» و «بنیانگذاران مکتب تاریخی آلمان» نوعی تفاوت قائل می شود، جانب حق با اوست. صحنه مورد مطالعه آلمان است.

دوره زمانی همان است که می توان به بهترین صورت آن را دوره بیسمارک (Bismark) نامید. این دو پدیده ساده در توضیح خصوصیات و چهره های ویژه ای از موضوع اصلی مورد بحث، سهم بسیاری دارند. تا زمان به قدرت رسیدن بیسمارک (اگر نگوئیم زمان سلطنت پروسی ها)، آلمان از نظر اقتصادی کشور توسعه نیافته و از نظر سیاسی غیر متحد بود. شعله های آتش ملی گرایی آلمانی حداقل از زمان انقلاب فرانسه توسط هنرمندان و ادیبان و انقلابیون (تندروها) به یک نسبت به طور ثابت، دامن زده می شد. به موازات این آرمان گرایی سیاسی، اهداف اقتصادی مربوط به پر کردن شکافهای تکنولوژیکی و تولیدی آلمان از یک طرف، و انگلیس و فرانسه از سوی دیگر تحقق یافت. این احتمال ضعیف وجود داشت که در آینده، آلمان صنعتی و متحد شده، موجب شکستن قدرت انحصاری مربوط به انگلستان و فرانسه، که حاکم بر ماورای بحار بود، می گردد. پاره ای از ریشه های جنگ جهانی اول را باید در چنین عقاید و وقایعی جستجو کرد. در چنین فضای اقتصادی اجتماعی بود که اقتصاددانان آلمانی حملات خود را در برابر اقتصاد سیاسی کلاسیک، اقتصاد نئوکلاسیک و روشهای آنان، آغاز کردند. اسامی زیادی در ارتباط با این مکتب مطرح هستند. «روشه»، «لیست»، «هیلد برند»، «بوخر» و تا حدی «زمبارت»، از چهره های برجسته آن هستند. اینها مربوط به نسلهای مختلفی بودند. آنها در ارتباط با مواد و روش (کار خود)، تفاوتهای مخصوص به خود را داشتند. در اینجا امکان پرداختن جداگانه به نظریات و نگرشهای آنان وجود ندارد، زیرا برای حصول توضیح و ارزیابی کلی از نگرش آنها، به میزان کافی دیدگاههای روش شناختی مشترک وجود دارد.

نکات اصلی مکتب تاریخی آلمان را چنین می توان خلاصه کرد:

1 از این بحث می کردند که علم اقتصاد به جهت ماهیت ویژه اش، از تنظیم (فرموله کردن) یک سری فرضیات کلی و انتزاعی ناتوان است.

2 روش درست برای مطالعه مسائل اقتصادی، بررسی های تاریخی است.

3 این نوع تحقیقات تاریخی در یک زمان معینی از طریق روش استقرایی به تنظیم (فرموله شدن) قوانین کلی منجر می گردد.

4 در عین حال این قبیل قوانین عمومی، استقرایی مخصوص به یک سری مراحل ویژه تاریخی است؛ به این دلیل که داده هایی که قوانین کلی بر آنها استوارند، از مرحله ای به مرحله دیگر تفاوت پیدا می کنند.

بالأخره این موضوع نیز تلویحا وجود دارد که چارچوب های اجتماعی فرهنگی گوناگونی که بر حسب آنها موضوعات مختلف مورد مطالعه قرار می گیرد، نتایج سیاست گزاری متفاوتی به بار خواهد آورد؛ مثلاً آنها «لسفر»(13) (laissez faire) و تجارت آزاد را برای انگلستان ممکن و حتی مفید می دانستند، ولی برای آلمان بر عکس آن معتقد بودند. نکته اخیر به این مفهوم نبود که ارزشها و واقعیتها قابل تمییز نبودند (که در آن صورت یک موقعیت ضد «کنتی» می شد)، بلکه به این معنی بود که تطبیق و تدوین سیاستهای اقتصادی متناسب، تابعی از یک مرحله خاص توسعه اجتماعی، اقتصادی است. در یک کلمه نگرش مکتب تاریخی در دنیایی جدا از روش نئوکلاسیک سیر می کرد. به نظر می رسد «شومپیتر» در تلاش برای کشف زمینه های مشترک بین دو جناح اقتصادی، نکته مهمی را از نظر دور داشت. او ادعا کرد که در تفاوت بین «اشمولر» و «منگر» غلو شده است، زیرا «اشمولر» پذیرفته بود که کشف قوانین عمومی در علم اقتصاد ممکن است.(14) زیرا آنچه در میان این دیدگاهها مطرح بود، اصل امکان چنین تعمیماتی نبود، بلکه منظور طریق حصول به آن و میزان وقوع آن بود.

مکتب تاریخی آلمان حداقل در سه زمینه موفقیت هایی کسب کرد: اول اینکه ثابت شد که گرایشات ملی گرایی آنها درست بوده است، و اقتصاد آلمان از طریق دخالت های دولت و سیاست های حمایتی آن توسعه یافت. این موضوع بعدا توسط تجربه ژاپن نیز تقویت گردید.

در حال حاضر در آنجا یک سلسله بحث های نئوکلاسیکی مطرح است تا بتواند این پیشرفتها را توجیه کند.

موفقیت دوم این بود که تأکید آنها بر تناسب و مفید بودن آگاهی های تاریخی و نقش عوامل نهادی و فرهنگی بخوبی محقق گردید. کافی بود که شخص در مورد مسائل معاصر کشورهای در حال توسعه مقداری اطلاعات عمومی داشته باشد، تا بتواند این نکته را بخوبی درک کند، اگر چه مسأله تنها منحصر به اقتصاد آن کشورها نیست. سوم این که مقابله آن ها با روش منطقی محض و روش قیاسی نظریه ریکاردو و نظریه نئوکلاسیک به نحوی توجیه شد. همان مطالب بعدها توسط سایر منتقدان زمانی که آنها جعبه های خالی اقتصادی را که ساخته شده از مفروضات درست شده از هوا بود، مسخره کردند بیان شد.

موقعیت آلمان نیز بیانگر وضعی بود که مسائل اجتماعی – اقتصادی غیر قابل تقسیمی داشت و نشان می داد که برای حل مسائل و مشکلاتش نیاز به روش چند بعدی دارد. تقریبا یک قرن بعد «رئیس انجمن سلطنتی اقتصاد» شبیه این مطلب را در قالب شعار ساده «مرگ بر چنین اقتصادی» تکرار کرد.(15) اما در عین حال به دلیل ذکر محدودیت آن نواقص و نارساییهای دیدگاه مکتب تاریخی آلمان کمتر از صلاحیتها و مثبتات آن نیست. بزرگترین اشتباه مکتب تاریخی، اعتقاد آنها به بررسیهای اجتماعی اقتصادی از طریق مشاهده مستقیم (که در برگیرنده مطالعه جزئیات تاریخ فقط باشد) و استنباط قوانین عمومی از این طریق است. اگر بخواهیم ضعفها و قوتهای آنها را در قالب یک جمله بیان کنیم، می توان گفت آنها در تعمیمات کلی اشتباه داشتند؛ اما در امور جزئی و خاص درست حرکت کردند. اشتباه آنها در این بود که از داده های تاریخ، تعمیمات مستقیم استخراج می نمودند، اما در بیان تناسب این داده ها با نظریه اجتماعی و در گوشزد نمودن محدودیت های تعمیمات کلی از راه قیاس یا استقراء درست می اندیشیدند. ضعف در روش آنها بود که سهم مفید بودنشان را در محتوای کلی دانش اجتماعی اقتصادی محدود ساخت. نظریه های مرحله ای از پیشرفت اقتصادی که توسط «لیست»، «هیلدبرند»، «بوخر»، «زمبارت» و دیگران تنظیم شد (فرموله شد) از میزانی ارزش برخوردار بوده است. می توان این قوانین تجربی اساسی را از طریق تجزیه و تحلیل نظری (یعنی همان روشی که آن ها رد کردند)، برای توضیح تدوین روابط تصادفی ابتدایی استفاده کرد. به عنوان مثال، آن تشریح شماتیکی که «لیست» از مراحل توسعه اقتصادی، کشاورزی، کشاورزی صنعتی و کشاورزی صنعتی بازرگانی ارائه نمود، تحت عناوین اولیه، ثانویه مطرح می شود و مرحله سوم توسعه در حال حاضر به همراه نامهای «فیشر»« کلین کلارک» (Collin Clark) و «سیمون کوزنتس» ( Simon Kuznets) مطرح هستند.(16)

با وجود چنین موفقیتهای نسبی، عقاید مکتب اقتصادی آلمان فاقد یک پایه تجزیه و تحلیل مستدل بود.

در قالب و ادامه مثال «لیست» از پیشرفت اجتماعی مرحله ای کشاورزی تا مرحله کشاورزی صنعتی، تقریبا مبتنی بر روحیه خاص اروپایی بوده است که آن هم به نوبه خود تابعی از اوضاع آب و هوایی اروپاست.(17) به همین صورت «ورنر زمبارت» به طور اساسی صنعتی شدن مخصوص اروپایی را باز شناسایی کرد و «اشمولر» با وجود جمع آوری و انبار کردن مقادیر وسیعی از داده های تاریخی، هیچ نوع چار چوب روشنی برای مطالعه مشکلات و مسائل اقتصادی اجتماعی ارائه نکرد.

اقتصاددانان نئوکلاسیک در مقابل انتقادات روش شناختی مکتب تاریخی آلمان مقاومت کردند.

آنها همان روش قیاسی و نظری خود را ادامه دادند. در عین اینکه در مقام بحث و جدل توجهی سطحی به مفید بودن آگاهیهای واقعی و تاریخی می نمودند، در عمل کوچکترین تأثیر و تغییری در روش شناسی اساسی خود نپذیرفتند. «مارشال» که نمی شود او را به عنوان یک حمایت کننده آرمانی از انتزاع محض به شمار آورد به یکی از ضعیف ترین نکات مکتب تاریخی که غیر قابل استثناء بود حمله کرد: «تجربه می آموزد که بی پروا و خائن ترین نظریه پردازان، شخصی است که اجازه بدهد، واقعیتها و عددها برایش حرف بزنند، و پس از این در انتخاب و طبقه بندی و و در پیشنهاد و بحث و استدلال، همان نقشی را ایفا می کند که قبلاً انجام می داده است.»(18)

به تأکید این بیانیه در ارتباط با نقش ارزشهای شخصی و ترجیحات در انتخاب واقعیتها و نمودارها توجه کنید. ممکن است چیزی به اصطلاح یک گرایش غیر انتقادی در کاربرد روشهای آماری و اقتصاد سنجی در زمان معاصر کمک کند. «کارل منگر» در مواردی با تسلیم شدن به قلمرو تعمیمات و با مفید تلقی کردن داده های تاریخی، با مکتب تاریخی تا حدی همراه شد.(19) اما همراهی و توافق عملی انجام نشد. به علاوه زمانی که بحث اصلی به پایان رسید، گرایش نئوکلاسیک در موضعی آرمانگرایانه و با معیار روش شناختی انعطاف ناپذیر و حق بجانب، سخت تر گشته بود. این سناریو را می توان در مراحل زیر توضیح داد:

اول اینکه اقتصاددانان نئوکلاسیک ادعای «کنت» و «مکتب تاریخی» را که روش علوم طبیعی استقرایی بوده است، بخوبی بدون ایراد پذیرفتند.

دوم اینکه آنها این دید را که روش مذکور (که فکر می کردند روش صحیح برای علوم طبیعی باشد) برای اقتصاد نیز قابل اعمال است، رد کردند.

سوم این که خود آنها به دو گروه منشعب گشتند: گروه اول که جزمی ترین مفسرش «لودویگ فون مایزز» بود عقیده داشت اگر چه روش شناسی علوم طبیعی در علم اقتصاد غیر قابل کاربرد است، در عین حال تئوری اقتصادی کاملاً مستقل از ارزشهاست. گروه دوم که می توان از چهره های برجسته آن از «فرانک نایت» و «فریدریک فون هایک» نام برد، خنثی بودن نظریه اقتصادی از ارزشها را نیز رد کردند. اما بحثها و جدال هر دو گروه به جو ترس از اعداد و ارقام و داده های تاریخی کمکی نکرد. آنها به استفاده از تاریخ و آمار به عنوان دو پدیده خطرناک و نامتناسب حمله کردند. در واقع پذیرش عادی و بدون انتقاد آنها از توصیف (غلط) «کنتی تاریخی» در ارتباط با روش علوم طبیعی بود که باعث شد در موقعیت روشهای اقتصادی اجتماعی، نوعی سرگردانی ادامه یابد؛ مانند آنچنان سر درگمی که در ارتباط با آنچه آنها «تاریخ گرایی» می نامیدند، در ارتباط با استفاده و تناسب داده های تاریخی برای مطالعات اجتماعی، وجود داشت. آنها نیز به اندازه مخالفان خود در اشتباه بودند. با این تفاوت که با ادامه این تفکر، باعث وارد کردن ضربات سنگینی به مواد و روشهای تحقیقات اقتصادی و اجتماعی گردیدند. مطالب و بحثهایی از «فون مایزز» در ارتباط با موضوعاتی مانند استفاده از آمار و ریاضیات در نظریه اقتصادی وجود دارد که به اندازه سایر موضوعات معاصر مورد انتقاد است. توجه ما به آن دسته از بحث های اوست که بیشترین تناسب بین «تاریخ گرایان آلمانی» و «نظریه گرایان نئوکلاسیک» را داراست. او بحث را با اشاره به این مطلب آغاز می کند که نظریه اقتصادی و اجتماعی از تجربه بر نمی خیزد؛ بلکه مقدم بر تجربه است.(20) این موضوع، به نظر ما، یک گزاره کاملاً معتبر است. اما او نهایتا بحث را به این صورت ادامه می دهد که در نتیجه هیچ نوع تجربه ای نمی تواند ما را وادار کند که از قضایای قبلی دست برداریم و یا آنها را اصلاح کنیم؛ آنها منطقا مقدم بر تجربه اند، و نمی شود توسط تجربیات حامی آنها اثبات، و یا توسط تجربیات مخالف عدم اثبات آنها بیان شود.(21) اگر این مطلب برای انجام قضاوت عادلانه در مورد این دیدگاه خیالی (و عجیب) مربوط به نظریه «فون مایزز» کافی نباشد، می توان از بیانیه زیر تا حدودی کسب لذت (یا ملال) کرد: «اگر بین تجربه و نظریه، تناقضی به وجود آید، همواره بایستی فرض کرد که شرایط از پیش فرض شده برای نظریه محقق نشده اند و یا اینکه در مشاهده ما قدری اشکال هست. عدم توافق بین نظریه و واقعیات تجربی، اغلب ما را وادار می کند که یک بار دیگر به مسائل مربوط به نظریه برگردیم. تا زمانی که فکر مجدد در ارتباط با نظریه، اشتباهی را آشکار نکرده نباید نسبت به حقیقت آن شک کنیم».(22) به عبارت دیگر اگر واقعیت بر خلاف دیدگاه ذهنی شماست، سعی نکنید دیدگاه خود را با آن واقعیت تطبیق کنید؛ زیرا آن واقعیت باید خطا و نادرست باشد.

در مورد «مارکس» که بزرگترین هدف منحصر به فرد حملات افرادی چون «فون مایزز» محسوب می شود به طور غیر منصفانه ای ادعا شده که دارای چنین دیدگاهی است. چون مارکس مطمئنا نظریه گرای افراطی نیست. حتی یک سری مکاتب خاص مارکسیستی که با استفاده از عباراتی مشابه عبارات فوق به تفسیر روش مارکس پرداخته اند، از این که در معرض چنین دیدگاه جزمی غیر واقع بینانه ای قرار گیرند، احساس شرم می کنند. این واقعیت را نیز مورد تأکید قرار می دهیم که در عمل بسیاری از نظریه پردازان جدید به این قطعه از احکام روش شناختی ملحق می شوند؛ اگر چه امروزه نمی توانید شخصی را پیدا کنید که به طور آشکار به آن اقرار نماید. پیامد مهم نگرش مکتب تاریخی آلمان و مطمئنا نگرش «کنتی» مفهوم اجتناب ناپذیری تاریخی با حتمیت تاریخی است؛ یعنی این ادعا که روند عمومی، الگوی توسعه و تکامل تاریخی است که در آن عمل انسانی هیچ نوع تأثیر حقیقی نمی تواند داشته باشد. منتقدینی مانند «فون مایزز» این ادعا را رد کرده و علی رغم اینکه نظریه گرایی افراطی آنها با این رد سازگار نبود، آنها نظریه اجتماعی و اقتصادی را به عنوان علم رفتار و عمل انسانی توضیح دادند. لذا می توان انتظار داشت که آنها اعتقاد داشته باشند که عمل انسانی حد اقل می تواند روی مسیر و الگوی تغییر اجتماعی مؤثر باشد. در عین حال «فون مایزز» بیان نموده که چنین چیزی ممکن نیست و قطع نظر از هر تلاش آگاهانه در اصلاح اجتماعی و اقتصادی، جوامع محکوم به نظام نهادی و اجتماعی یکسانی هستند. «فون مایزز» در این زمینه چنین اظهار می دارد:

«افراد بدون آنکه مطلوبیت ملاحظه انجام اصلاحات اجتماعی آنها را وادار کند، به ندرت به مسائل اجتماعی علاقه دارند. فقط افراد معدودی هستند که قدرت پذیرش این آگاهی را دارند که این اصلاحات غیر عملی است، تا تمامی استنباطات خود را از آن اخذ نمایند. بیشتر مردم کنار گذاشتن امور عقلانی را راحت تر تحمل می کنند، تا فدا کردن خیالات ذهنی خود را.»(23)

موقعیت «هایک» حداقل در دو جهت با «فون مایزز» همسو می باشد. اول اینکه او نیز در همان دام اثبات گرایی «کنتی» به عنوان روش علوم اجتماعی قرار گرفت.

در نتیجه او به تقلید کورکورانه روش علمی توسط دانشجویان موضوعات اجتماعی حمله کرد؛ تعصبی که او دقیقا آن را به عنوان «جنون علم گرایی» عنوان کرد.

دوم این که او تناسب و اعتبار دانش و آگاهیهای آماری و تاریخی را برای نظریه اجتماعی رد کرد؛ اما بر خلاف «فون مایزز» مرزبندی روشن و صریحی میان واقعیات و ارزشها ایجاد نکرد؛ و سازگار با آن دورنمای غیر موجبی (غیر حتمیت) خود بود زمانی که نوشت:

«این مطلب احتمالاً درست است که تجزیه و تحلیلهای اقتصادی هیچ گانه نتیجه مجموعه کنجکاوی مجزای عقلانی از چرایی پدیده های اجتماعی نبوده است؛ بلکه حاصل نیاز شدید به بنای جهانی بوده که به عدم رضایت های طولانی منجر می گردد».(24)

عبارتی که به طور کنجکاوانه یادآور بیانیه مشهور مارکس و انگلس تقریبا یک قرن قبل از آن است: «بنابراین فلاسفه جهان را تفسیر نموده اند، اما مهم تغییر آن می باشد».
سهم «رابینس» در این بحث و جدال به میزان زیادی معلوم است.(25) دیدگاه او نسبت به «فون مایزز» مطمئنا ظریف، جامع و غیر جزمی است؛ اگر چه دشوار نیست که تأثیر «فون مایزز» را روی دیدگاه «رابینس» نشان داد. آنجا که «فون مایزز» از نظریه گرایی افراطی دفاع کرده، «رابینس» روش نظریه اقتصادی را به صورت قیاسی فرضیه ای توضیح داده است. و زمانی که «فون مایزز» نظریه اقتصادی را به عنوان «دانش جهانشمول معتبر» طرح نموده، «رابینس» معتقد است:

«ادعای اینکه عمومیت اقتصاد سیاسی برای دولت انگلستان در اوایل حکومت ملکه ویکتوریا و موارد مشابه آن (از قبیل آن) قابل اعمال است، به طور واضح گمراه کننده است»؛

اما «رابینس» در توضیحی که از اهمیت مفروضات نظری ارائه داد، بعد جدیدی به مسأله دو گانه فوق عمومیت دانش اقتصادی و تناسب داده های تجربی به آن افزود. بر اساس دیدگاه «فون مایزز»، مفروضات یک نظریه قابل قبول، هم بایستی بدیهی و هم منطقا ضروری باشند.(26)

رابینس در تلاش برای اثبات واقعیت تجربی و همچنین قابل اعمال بودن جهانشمول نظریه های اقتصادی، مفروضات نظام نئوکلاسیک را به دو دسته اساسی تقسیم کرد: «مفروضات اساسی و مفروضات کمکی» سپس او ادعا کرد که درست بودن مفروضات موجود در دسته اول بدیهی است و لذا از لحاظ جهانشمولی معتبرند؛ اگر چه ممکن است مفروضات دسته دوم از اعتبار جهانشمولی برخوردار نباشند.(27) از آنجا که این بحث به جدالهای موجود در دهه 1950 ارتباط پیدا می کند و باید به طور جامع از آن بحث شود، نقد و بررسی آن را به فصل بعد موکول می کنیم.

در حالی که عبارات، نظریه گرایی افراطی، «قیاسی فرضیه ای»، «ضد علمی گرایی» و امثال آن نقش خود را در سنت دیرینه (و طولانی) ترس از اعداد و ارقام در روش شناسی مسلط «ریکاردویی والراسی» ادامه می دادند، پاره ای حوادث کاملاً در جهت مقابل حرکت می کردند. تمرین قدیمی جمع آوری داده های آماری توسط دولت، کم کم به جمع آوری داده های مشابه در سایر زمینه های مهم برای مدیریت اجرایی بخش عمومی گسترش یافت. صاحب نظران اقتصاد کاربردی، مانند «آرتور بولی»، و بعدا «سرویلیام بوریج» و «کلین کلارک»، به جمع آوری و انجام اعداد و ارقام آماری در چارچوب مطالعات اقتصادیشان مبادرت کردند.

منتقدی متنفذ مانند «سرجان کلافام» که نمی شود او را به عنوان پیرو تاریخ گرایان آلمانی مورد سرزنش قرار داد نظریه های اقتصادی را به عنوان جعبه های خالی توضیح داد. در زمینه روش علمی و فلسفه اجتماعی، اثبات گرایات منطقی با تأکید بر سنجش تجربی نظریه ها، مسلط بر اندیشه غرب بودند. در واقع مکتب جدید «اثبات گرایی منطقی» آنچنان گیرایی داشت که طی دوره معینی ذهن افرادی چون «برتراند راسل»، «رودلف کارناپ» و «هارولد لاسکی» را از دیدگاههای سیاسی اجتماعی شان منحرف ساخت؛ اگر چه برخی از آنان به طور مشخص راسل بعدا از این عقیده بر گشتند. در ضمن تلاش شوروی(28) برای توسعه اقتصاد کشورش از طریق یک برنامه ریزی جامع، نشان داده بود که حداقل این یک موضوع غیر ممکن نبوده، و روشن بود که استفاده وسیع از داده های آماری و یک سلسله تحلیلها برای پیشرفت برنامه غیر قابل اجتناب است. «کینز» نیز به طور اساسی نگرش نظری به کار می برد، اما او مفاهیمی را پیشنهاد می کرد که نه تنها قابل قرارگرفتن در چارچوب اعداد و ارقام بود، بلکه اگر قرار بود در تنظیم (فرمولیشن) سیاسیت ملی به کار روند، بایستی به شکل کمی در می آمدند.

در واقع یک نظر سریع به نقش «ای جی برون»، «ای. اچ فلپس برون» و دیگران در اولین شماره مقالات اقتصادی آکسفورد (1940 1938) میزان و سرعتی را نشان می دهد که توسط آن عقاید کینزی راهنما و مشوق تحقیقات تجربی بود؛ لذا جدایی «هوچیسون» از دیدگاه روش شناختی اقتصاد ارتدکس (عقیده راسخ حاکم)، هم بموقع بود و هم تازگی داشت.(29) او اثبات گرای منطقی نبود؛ اما ممکن است به طور غیر مستقیم اثبات گرایی منطقی بر دیدگاههای روش شناختی وی اثر گذاشته باشد.

تأثیری که در آن زمان کاملاً جدید و شدیدا غیر ارتدکسی بود. و به روش به اصطلاح خود «نظریه پردازی آماده» حمله کرد و پیشنهاد استفاده از شواهد آماری را داد؛ در حالی که اقتصاددانان منتقد، با تمجید از «هوچی سون» استقبال کردند، اقتصاددانان محافظه کار و آرمانگرا نظریه گرا کم و بیش با عدم رضایت به انتقاد او عکس العمل نشان دادند: «موریس دب» برایش تبریک فرستاد؛ در حالی که «فرانک نایت» او را تقبیح کرد.(30) ممکن است پاره ای از دانشجویان تاریخ و فلسفه علم اقتصاد با برخورد با این واقعیتها تا اندازه ای مبهوت شوند؛ گرچه منشأ سردرگمی آنها را باید در خلط مباحث و موضوعات مربوط به خود آنها جستجو کرد. در هر حال زمانی که صدای آخرین تفنگهای جنگ جهانی دوم خاموش شد، اقتصاد اثباتی به عنوان یک عقیده جزمی جدید بروز نمود.

ملاحظات قابل استنتاج
ما از طریق راهی کوتاه، مسیر بلندی را طی کرده ایم. هدف فصل حاضر این نبود که بررسی جامع و مفصل از تاریخ عقاید اقتصادی و تاریخ روشهای اقتصادی ارائه شود. مقالات و نوشته های سطح بالایی در زمینه تاریخ اندیشه های اقتصادی از قبل وجود داشته است و تاریخ روشهای اقتصادی نیز در قالب صفحات بیشتری مدون می شود و در عین حال خواننده کمتری را جذب می کند. قصد ما این بود که نوعی سابقه اطلاعاتی از تحولات مواد و روشهای نظریه پردازی اقتصادی ارائه گردد؛ به طوری که عقاید و روشهای تنظیم شده فرموله شده به عنوان مجموعه ای منسجم بروز نماید. این امر برای بحث بعدی ما که مسائل معاصر را در بر دارد که اغلب پیوند تاریخی شان ملاحظه نمی شود اجتناب ناپذیر بود. در این خصوص که رهایی از گرفتاریهای مربوط به سردرگمی های مفهومی و تاریخی که همواره مزاحم بحثهای روش شناختی در علوم اجتماعی اند منظور بوده است. مهمترین نکات بحث را می توان چنین خلاصه کرد.

روش ریکاردو، منطقی، قیاسی و نظری بود و از ابتدا زمان منعقد شدن نطفه اش بر نظریات کلاسیک و نئوکلاسیک سیطره پیدا کرد. اثبات گرایی کنتی برای آنکه آن را از فلسفه اثبات گرایی منطقی قرن بیست تمییز دهیم دو عنصر اساسی داشت: یکی این بود که بایستی در تجزیه و تحلیلهای اجتماعی، بین واقعیتها و ارزشها، تمایز روشنی وجود داشته باشد. دوم اینکه نظریه های اجتماعی و اقتصادی باید از تعمیمهای تجربی (یعنی تاریخی) استخراج شوند. اقتصاددانان به طور کلی اولین عنصر را پذیرفتند و دومی را رد کردند. بحث و جدل بین مکتب تاریخی آلمان و اقتصاددانان نئوکلاسیک موجب حصول توافقات لفظی (غیر مهم) در چارچوب عنصر دوم گردید. اما عواقب آن بحث و جدل دربرگیرنده مرزبندی سخت و آرمانگرایی (ارتدکسی) بود. این مرزبندی به حدی سخت بود که حداقل یکی از سردمداران آنها منکر اعتبار هر نوع دانش تجربی در ارتباط با نظریه اقتصادی گردید.(31) اگر چه مواد نظریه نئوکلاسیک پس از جنگ، بدون تغییر باقی ماند، ولی روش مورد نظر آن یعنی اقتصاد اثباتی دستخوش انحراف تندی (رادیکال) نسبت به تاریخ گذشته اش گردید. اگر ما به برخی از سردرگمیهای موجود اشاره می کنیم، از این جهت است که به نظر نمی رسد حتی مطالعات و بررسی های روشنفکری (عقلانی) و مفصل در موضوع مورد بحث از چنان امور ابهام زا ایمن باشند. کتاب جدید «هلیس» و «نل» تحت عنوان «انسان اقتصادی معقول» نمونه ای از آن است.(32) مطالب بسیاری هست که می توان درباره این کتاب بیان کرد که بی محل بودن آن در ارتباط با وضع فعلی دانش اقتصادی که ما نیز با نویسندگان کتاب در آن شریک هستیم بدیهی است. مناسب است در باره برخی از مطالب معما گونه کتاب، اشاره ای داشته باشیم: در کتاب تفاوت صریح و تندی میان روشهای ریکاردو و والراسی ترسیم می شود که روش دومی را به عنوان تجربه گرایی بیان می کند.

در هر زمینه، تحقیق مشکلات و مسائل معنی شناسی وجود دارد؛ اما این مسأله بغرنج (ذکر شده در اینجا) خیلی فراتر از آن است که آن را مشکل معنی شناسی تلقی کنیم. در آن همچنین از مفهوم «انسان اقتصادی معقول» نقد قابل تحسینی به عمل می آورد و خاطر نشان می سازد که کلیه مفاهیم دارای بار فرهنگی هستند؛(33) در عین حال طبل روش ریکاردویی با آن قلمرو غیر معتبر انتزاعی و جهانشمولش را به صدا در می آورد، و می رساند که روش شناسی اقتصاد اثباتی از زمان ظهور نظریه نئوکلاسیک حاکم بوده است؛ حتی زمانی که اثبات گرایان منطقی که قرار است اقتصاد اثباتی اعتبار فلسفی اش را از آن کسب کند وجود نداشته اند.(34) همچنین در آن هر چند به طور غیر سازگار بحث می شود که نظریه و روش نئوکلاسیک بر مبنای تجربه گرایی بوده است، و بحث را با اثبات وجود و حاکمیت دانش محض به پایان می برد؛ در عین حال به نظر می رسد این واقعیت را در نظر نداشته است که با این شیوه، نوعی با روش شناسی فون مایزز قبل از جنگ و با گرایش صاحب نظران اقتصاد ریاضی پس از جنگ همراهی داشته است. بحث در باره تفسیر اخیر تا فصلهای هفت و هشت باقی می ماند.

 

1 در مورد سنیور به پاورقی شماره 40 بخش دوم این نوشته (نامه مفید شماره 2 ص 202) و در مورد جان استوارت میل به پاورقی شماره 31 (نامه مفید 2 ص 199) رجوع کنید (م).

2 منظور از میل بزرگتر پدر جان استوارت میل یعنی جیمز میل (1773 1836) است. وی، اقتصاددان، فیلسوف و مورخ معروف اسکاتلندی مقیم انگلیس می باشد که پس از ملاقات با جرمی بنتام از طرفداران نظریه مطلوبیت گرایی شد و به عنوان بنیان گذار فلسفه رادیکال معروف است(م).

3 ر. ک: James Mill elements of Polotical economy) London 1824) p.8

4 ر. ک: John Stuart Mill,Principles of Political economy e.d W.J.Ashley (London, Longmans, Green and company 1940)

5 طرح شده در: R.L.Smyt (ed).Essaysin Economic Method (London: Duckworth 1962)

6 معمولاً به حرکت فلسفی اروپای قرن هجده که خصوصیات برجسته آن، گرایش به عقلانیت، زمینه سازی انگیزه های وسیع یادگیری های علمی و حاکمیت یک روح شک گرایی و تجربه گرایی در اندیشه های سیاسی و اجتماعی بود، عصر روشنگری اطلاق می شود. البته زمینه های اولیه این حرکت از اوایل قرن شانزده و با اتمام قرون وسطی فراهم شد که می توانید در این باره به پاورقی شماره 6 (نامه مفید شماره 2 ص 191) رجوع کنید (م).

7 به مجموعه حوادثی که در سالهای 1688 و 1689 در کشور انگلستان رخ داد که طی آن پادشاه وقت، یعنی «جیمز دوم» بر کنار گردید، «انقلاب با شکوه» اطلاق می گردد (م).

8 «توماس کارلایل» در سال 1823 به برادرش نوشت: «پیروان سن سیمون» به این خاطر مرا متعجب ساختند که آنها دیدگاه علمی خود را به یک پدیده مذهبی برگردانده بودند؛ بدون آنکه هیچ مذهبی در دلها مطرح باشد. من نمی توانم ببینم که چگونه یک شخص بدون امیدواری (درونی) می تواند زندگی کند. ر. ک:

Asa Briggsis review of the collected letters of thomas and Jan Carlyle (Manchester Guardian weekly, vo117.no11.

9 گروهی از هواداران گمراه شده «کنت» تلاش کردند که بازوهای علمی خود را در تجدید سازمان جامعه برزیل به کار برند که به نتایج ناگواری رسیدند. همینطور گروهی از هوادارن منحرف شده «بنتام» بایستی اتهام شورشهای هند را به خود بخرند.

10 عقیده مذکور کاملاً نو نبود. به طور مشخص توسط ویکو (Vico)، هر در (Herder) و میچلت (Michelet) پیش بینی شده بود. رجوع کنید به: lsaih Berlin.Historical inevitadility in hin four essays on liberty,(London Oxford press 1969). .5791 yrarbil naciremA weN ,xof eht dna gohegdeH

علاوه بر این ها رجوع کنید به: J.A.Schum Peter Economic Doctrine and Metod (1912) London: Oxford University press (1954) especially PP96_8

11 طرح شده در: Smythc Essays in Economic method op _ cit.

12 نگاه کنید به: Routh the origion of Economic Ideas op _ cit p.8

این توضیح از روش جونز کاملاً درست (و منصفانه) نیست. عنصر مهم در نگرش جونز آگاهی و توجه او به تحول و تکامل تاریخ نهادهای اجتماعی بود که به خاطر آن (در مقابل ریکاردو) تمجید و تحسین مارکس را به همراه داشت. می توان رجوع کرد به: Theories of Surplus Value op cit vol2/pp399 _ 403

13 عبارت «لسفر» (Laissez faire) از نظر لغوی به این معناست: «اوضاع را بگذارید خودش پیش برود.» این عبارت، نخستین بار توسط فیزیوکراتها مطرح شد. از نظر اصطلاح اقتصادی به این مفهوم است که بایستی فعالیتهای اقتصادی از آن وضعیت طبیعی خود تبعیت نماید. دخالت دولت یا اصلاً نباشد و یا بسیار ناچیز باشد، تا تولید کاملاً تشویق شود و مصرف کننده آزادی کامل داشته باشد. بعدها که نقشها و وظایف مهمتری برای دولت مطرح شد، طرفداران این نظریه در شکل واقعی (و خالص) آن بسیار کم شدند. همچنین می توانید رجوع کنید به: ی دادگر ترجمه «ایدئولوژی و روش در علم اقتصاد، نامه مفید شماره 2 ص 219 (م).

14 ر. ک:Schumpeter, Economic Doctorine and method op.cit pp 166_170

15 ر. ک: E.H.Phelps_Brown,the under developed Economics.Economic Journal (Mar 1972).

16 این مطلب را در منبع زیر و مآخذ درون آن ملاحظه کنید: Oxford Economic pwess (Nov 1970) pp362_382

17 البته «عامل آب و هوایی» یک عقیده قدیمی بود که در قرن هجدهم توسط «مونتسکیو» احیا شد.

18 ر. ک:smyth,op.cit p.44

19 ر. ک: Schum peter op.cit

20 ر. ک: Ludwig von Mises Epistemological problems of Economic (van Nostrand 1960) page13.

21 همان منبع، ص 28.

22 همان منبع، ص 30.

23 همان منبع، ص 200. این نکته قابل توجه است که بین بسیاری از مطالب این کتاب و مطالب «فون مایزز» در آخرین چاپ کتابی در ارتباط با این موضوع Theory and History (London 1958)ناسازگاری های بسیاری وجود دارد، مثلاً برای نمونه در کتاب آخرش می نویسد: «برای علم عمل انسانی یعنی علوم اجتماعی مطلب (و دانسته) نهایی بحث قضاوتهای ارزشی عمل کنندگان است. دقیقا همین واقعیت است که مانع می شود روش های علوم طبیعی برای حل مشکلات عمل انسانی به کار گرفته شود.» (ص 360). «به محضی که برخی از افراد برای اثبات اصل هماهنگی (مقابل این اصل) تلاش می کنند، انحراف به وجود می آید (ص 65).» «تمام شعبات مؤسسات بازرگانی و فروشگاههای بزرگ برای تأمین نیازهای بشر عادی در تلاش هستند. (ص 119). «به هر میزانی که نظام حقوقی آمریکا در صدد کنترل مؤسسات بزرگ بر می آید، همه به نحوی صدمه می بینند. اگر آمریکا به همان میزان با مؤسسات مبارزه می کرد که اتریش کرده، وضع یک شهروند متوسط آمریکایی خیلی بهتر از وضع یک فرد متوسط اتریشی نبود (ص 237).» «اگر بحثها عکس موارد فوق باشد، اوضاع به طور کلی واضح و بسیار سازگار است (با استفاده از عبارتی از مارکس». تمدن ما از تهاجم بیگانه مصون خواهند بود؛ اما این امکان هست که تمدن از درون و توسط مهاجمین و ستمگران داخلی نابود گردد (ص 221).»

نوشته های مارکس در این زمینه در جلد اول کتاب سرمایه آمده است (پیشگفتار چاپ اول). با وجودی که جان استوارت میل در این زمینه اعتقاد مشهوری دارد، از مآخذ و مراجع حذف شده، و از «سنیور»، «لانگ فیلد»، «لادر دال» و امثال آن نیز نامی برده نشده است.

بعدا ارجاع مستقیم به «باستیا» داده می شود. در نوشته هایی که پس از مرگ فون مایزز چاپ شده، توجهاتی صورت گرفته است. San Francisco:sheed Andrews and McMeel 1987

ما هنوز از محتوای این مطالب جدید آگاهی نداریم.

24 می توانید رجوع کنید به: F.A.von Hayek, The Trend of Economic thinking,Economica (May 1933) p.122.

هایک بعدا عقاید روش شناختی خود را در یک مجموعه سه مقاله ای جامع با عنوان زیر منظم کرد:

Scientism and the study of society Economica (Aug 1942,feb 1943.and fed 1944).

این مقالات بعدها در یک مجموعه با عنوان زیر منتشر شد:

The Counter _ revolution of Sciensce (Evanston,III,Free_press,1952).

25 ر. ک: L.C.R.Robbins an essay on the Nature and Signifi Cance of Economic Science (London,Macmillan 1933).

26 ر. ک: von Mises Op.cit p.190

27 ر. ک: Robbins,op.cit pp76_83

28 منظور شوروی سابق (قبل از انجام برنامه پروسترویکای گورباچف) است. کتاب حاضر پیش از تحولات اخیر کشورهای سوسیالیستی نوشته است (م).

29 ر. ک: T.W.Hutchison The Significante and basic postulates of Economic theory (London, Macmillan 1938).

30 هوچی سون «مرور مفصل» دُب را از کتابش یاآوری می کند (نسخه کمبریجی تاریخ علم اقتصاد، بخش اقتصاد دانشگاه بیرمنگام، 1974)؛ اما چون پروفسور هوچی سون محل اولیه مطلب را بیاد نمی آورد، پیدا کردن مأخذ اصلی ممکن نیست. البته از ناحیه یک اقتصاددان مارکسیست همچون «موریس دب» کاملاً طبیعی است که در باره استفاده از شواهد آماری و تجربی در مطالعه مسائل اجتماعی و اقتصادی بویژه در دهه 1930 ابراز احساسات شدید صورت گیرد. در واقع در این زمینه که مخالفت «هایک»، «نایت» و «فون مایزز» نسبت به اثبات گرایی و تجربه گرایی شدید، جنبه ایدئولوژیک قوی داشته است، شبهه زیادی وجود ندارد. بررسی «آلفرد استونیر» در Economic Journal شماره 49 (1939) صفحات 114 115، درجه معینی از نگرانی و عصبانیت را (در مقوله فوق) فاش می کند؛ هر چند تلاش نوشته این است که برخوردی خنثی (و بی طرفانه) بنماید. بررسی «ادموند وایتکر» در نشریه American Economic Review شماره 30 (1940) کمی مفصل تر است، اما کامل کننده بحث نیست. بررسی «فرانک نایت» نیز به همراه عدم رضایت کلی است. در این باره رجوع کنید به:

What is truth in economics,Jornal of political economy No1.(1940)

31 ممکن است منظور فون مایزز باشد (م).

32 ر. ک: M.Hollis and E.Nell.Rational Economic Man (Cambridge University prees 1975).

33 همان منبع، ص 61.

34 اگر چه مؤلفان مرجع این مطلب را ذکر نمی کنند، شاید بهترین شاهد برای این ادعا را در کتاب جان نویل کینز (قلمرو و روش اقتصاد سیاسی) (London Macmillan 4th ed 1917) بتوان یافت. اما تمایزی که کینز از واقعیتها و ارزشها بیان داشت به جهت اندیشه اثبات گرایی کنتی بود که توسط جان استوارت میل و دیگران پذیرفته شده بود، و ادعای او که روش اقتصادی از یک زنجیره استقراء قیاس استقراء تبعیت می کند، بر مبنای اثبات گرایی منطقی، که در آن زمان حتی وجود پیدا نکرده بود، نیست؛ زیرا اگر چه اثبات گرایی منطقی با تجربه حسی آغاز می کند و با سنجش تجربی بحث را به پایان می رساند ولی آن استقراء را رد می کند. در هر صورت نظریه های مطلوبیت نهایی و بهره وری بر اساس کدام استقراء استوارند؟

 

 

نوشته: Homayoun Katouzian

ترجمه و اضافات از: یداللّه دادگر

برگرفته

Hits: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *