زمانی که یک روزنامه نگار جوان و پرمدعا بودم، سردبیر نیوزویک مرا برای انجام کاری استخدام کرد که من از توانایی خود برای انجام آن مطمئن نبودم؛ چرا که بهرغم پرمدعایی، یک احساس ناامنی و عدم اعتماد به نفس نهفته در وجودم موج میزد.
در آن زمان مانند شخصی که در یک استخر عمیق انداخته شده و چارهای به جز شنا کردن ندارد، مجبور بودم خود را به جریان امور بسپارم؛ اما مطمئن بودم که سردبیر به هر نحوی شده مانع غرق شدن من خواهد شد و همین تکیهگاه مرا روی آب نگه داشت. چند سال بعد توسط «آرتور گلب» سردبیر نیویورک تایمز به کار گرفته شدم. این بار، آنچه که رغبت و اشتیاق مرا مضاعف میکرد شور و هیجان و انگیزه مسری آرتور گلب بود که به عنوان عضوی از یک گروه نخبه و برجسته، متعهد شده بودند تا بزرگترین روزنامه جهان را منتشر کنند.
من در مدت 12 سال گذشته با مدیران زیادی با سطوح مختلف کار کردهام تا به آنها در انگیزه دادن به کارکنانشان برای ساختن سازمانی با کارآیی بالا یاری برسانم. در این مدت توانستم به چهار توانایی کلیدی که رهبران الهام بخش و تاثیرگذار از آن بهرهمند هستند، پی ببرم.
1- رهبران بزرگ قادر به تشخیص تواناییهایی در وجود افرادشان هستند که خودشان هنوز از وجود آنها بیخبرند.
این دقیقا همان کاری است که سردبیر نیوزویک در مورد من انجام داد. او در حالی به استعداد من پی برد که هنوز خودم از وجود آن بیاطلاع بودم و من در آن شرایط به قضاوت او بیشتر از قضاوت خودم اعتماد کردم. در اینجا میشود نتیجهگیری کرد که انتظارات و توقعات بجا انسان را به سوی کمال رهنمون میشوند. به عبارت دیگر میتوان گفت که احساسات مثبت به نتایج مثبت منجر میشوند؛ همان طوری که احساسات منفی میتوانند به نتایج منفی ختم شوند. در صورت نداشتن اعتماد به نفسی که سردبیر نیوزویک به من القا کرد، من هیچگاه نمیتوانستم پی ببرم که قادر به نوشتن، آن هم در سطوح بالا هستم. من در این راه انرژی خود را برای نگرانیها و شکهای بیمورد تلف نکردم و همه اینها به لطف اطمینانی بود که آقای سردبیر به تواناییهای من داشت، او به خوبی میتوانست تشخیص بدهد که بلندپروازیها و سخت کوشیهای، من بالاخره روزی مرا به سوی موفقیت رهنمون خواهد شد. در عوض همه انرژیام را صرف پیشرفت خود کردم و روز به روز و مرحله به مرحله در کارهایم بهتر و موفقتر شدم. برای اینکه هر چیزی که ما با علاقه و پشتکار تمرین و دنبال کنیم، میتوانیم به نحو احسن از عهده انجام آن برآییم. من هر روز در کارم موفقتر میشدم و این امر علاوه بر ایجاد رضایت و خشنودی در من باعث تقویت اعتماد به نفسم شد و رغبت مرا برای ادامه کار و تلاش مضاعف بیشتر کرد.
2- مدیران قوی به جای اینکه فقط دنبال این باشند تا کار بیشتری به افرادشان تحمیل کنند و بهره زیادی بهدست بیاورند، در تلاشند تا نیازهای آنها را درک کرده و درصدد تامین آن برآیند. این مدیران به خوبی واقف هستند که چگونگی برخورد آنها تاثیر شگرفی روی عملکرد افرادشان دارد. هر کدام از ما دارای یک سری نیازهای اصلی اعم از جسمی، روحی، احساسی و معنوی هستیم. رهبران بزرگ همواره در تلاشند تا به افرادشان در برآورده شدن نیازهایشان کمک کنند؛ زیرا آنها تشخیص میدهند که برآورده شدن نیازهای افراد به آنها کمک میکند تا کارهایشان را بهتر و دقیقتر انجام دهند.آرتور گلب با بها دادن به من نه تنها باعث شد تا نیازهای احساسی من برطرف شود، بلکه با درگیر کردن من در ماموریتی بزرگ، کمک کرد تا نیازهای روحی معنوی من نیز ارضا شوند. تعداد بسیار کمی از مدیران وقت صرف میکنند تا نیازهای افرادشان را بشناسند و در صدد رفع آنها بربیایند و ما باید قدر این مدیران را بدانیم و کار کردن برای آنها مایه مباهاتمان باشد.
3- رهبران بزرگ در ابتدا تلاش میکنند تا موفقیت را به طور آشکار برای افرادشان تعریف کنند و بعد از آن به آنها اعتماد کرده و اختیار میدهند تا خودشان بهترین راه را برای رسیدن به موفقیت پیدا کنند. ابراز وجود یکی از نیازهای اصلی ما به شمار میآید. یکی از ناامیدکنندهترین تجربهها در محیط کاری این است که احساس کنیم خوب مدیریت نمیشویم.
وظیفه مدیران انجام دادن کارها به جای افراد زیردستشان نیست بلکه آنها باید افرادشان را به بهترین نحو تقویت و پشتیبانی کنند تا آنها بتوانند با خیالی آسوده و راحت هر روز سرکار خود حاضر شوند و این امر بر افزایش کارآیی آنها تاثیر فوقالعادهای دارد.در این قسمت، مهمترین وظیفه مدیران تعریف و مشخص کردن وظایف کارکنان به بهترین و واضحترین نحو ممکن است. این کار یک جریان چالشی و زمان بر است و بیشتر مدیرانی که من با آنها ارتباط داشتهام، تلاش زیادی در این زمینه نمیکردند، اما هنگامیکه آنها در این مرحله وظیفه خود را بهدرستی به انجام میرساندند، دیگر کاری نداشتند و خود را کنار میکشیدند تا افرادشان بتوانند تواناییهای خود را شناسایی کرده و در مسیر پیشبرد هدف بهکار ببرند. در طول این جریان مدیران باید به کارکنان خود اعتماد کنند و مطمئن باشند که آنها بهترین روش را برای به انجام رساندن کارشان پیدا خواهند کرد. البته در این میان احتمالاتی هم وجود دارد که آنها مسیر را نادرست رفته و دچار اشتباه شوند، ولی مدیران میدانند که این اشتباهات باعث میشود که آنها چیزهای زیادی یاد بگیرند و برای انجام کارهای بعدی تجربیات ارزشمندی کسب نمایند.
4- بهترین مدیران کسانی هستند که نقصها و اشتباهات خود را حتی در زمانی که در تناقض با اعمال قدرت آنها قرار دارد، با فروتنی بپذیرند تا این نکته را به زیردستانشان نیز القا کنند که نقص و اشتباه دلیل بر ناکارآمدی نیست.این استعداد و توانایی به صورت منحصر بهفردی قوی و شاخص است، زیرا همه افراد، چه از آن آگاه باشند چه نه، همیشه دچار یک کشمکش درونی هستند و ممکن است این فکر به ذهنشان خطور کند که به اندازه کافی خوب نیستند.رهبران بزرگ این نیاز را در خودشان احساس نمیکنند که همیشه خود را عالی و کامل نشان بدهند، زیرا آنها یاد گرفته اند تا بهرغم کمبودها و نقایصی که از اعتراف به آنها هیچ ابایی ندارند، به خودشان بها بدهند. آنها همواره این روح سخاوتمندانه را در مورد افرادی که زیردستشان هستند نیز بهکار میگیرند.مدیران هرچه بیشتر باعث شوند تا افرادشان با وجود نقصهایی که دارند خود را با ارزش و کارآمد احساس کنند، آنها انرژی بسیار کمتری صرف خواهند کرد تا از خودشان دفاع کرده و خواستار اعاده ارزش و منزلت خود شوند، در عوض انرژی بیشتری برای خلق ارزشهای جدید در دسترس خواهند داشت.همه این چهار توانایی بر پایه یک بینش بسیار مهم بنا شدهاند، رهبران بزرگ تشخیص میدهند که بهترین روش برای برخوردار شدن از بالاترین ارزش، این است که بالاترین ارزش را برای افراد قائل شوند.
نویسنده: تونی شوارتز
مترجم: عاطفه کردگاری
منبع: Harvard Business Review
برگرفته: دنیای اقتصاد
Hits: 0