از این پیش گزاره آغاز می کنم که ارزش در اقتصاد مقوله ای دو خصلتی است یعنی هرچیز و همه چیزاگر دارای « ارزش» باشند یا این ارزش « مصرفی» است یعنی می تواند به مصرف برسد و مفید فایده ای باشد و یا این ارزش « مبادله ای» است یعنی می شود آن را با کالای دیگری مبادله کرد. این روایت درباره هرچه که در نظام سرمایه داری به صورت کالا در می آید و در بازار خرید و فروش می شود صادق است و استثنا ندارد.
ارزش مصرف نیروی کارتوانائی کارکردن و تولید ارزش و ارزش اضافی است ولی ارزش مبادله نیروی کارمزدی است که کارگر درازای فروش این « کالا» می گیرد. به عبارت دیگر نیروی کار با آن- مزد- مبادله شده است. تناقض بین این دو درمورد نیروی کار آشکارتر است چون نیروی کار برای صاحب آن- کارگر- ارزش مصرفی ندارد چون کارگر فاقد ابزارهای لازم برای « مصرف» آن است ولی همین نیروی کار برای سرمایه دار دارای ارزش مصرف است چون او می تواند آنرا با ابزارتولید که درتملک دارد ترکیب کند تا ارزش و ارزش اضافی تولید شود. این دو مقوله متناقض نه تنها دراین جا که درهمه ابعاد نظام سرمایه داری وجود دارد. از سوئی وقتی به کارگر و سرمایه دار نگاه می کنیم همین تناقض را مشاهده می کنیم یعنی دراینجا هم وحدت بین این دو در تناقضی است که میان شان وجود دارد یعنی اگرچه با یک دیگر در تناقض اند ولی درعین حال هیچ کدام بدون آن دیگری وجودندارد. به سخن دیگر دارم به این نکته اشاره می کنم که مناسبات طبقاتی نیز به واقع ترجمان همین وجه دوگانه کالا در نظام اقتصادی سرمایه داری است. به غیر از نیروی کار درباره دیگر کالاها که دراین نظام تولید می شود ما شاهد نگرش طبقاتی متفاوتی هستیم. به مواد غذائی بنگرید. از منظر طبقه کارگر آن چه درباره کالای غذا عمده است ارزش مصرف آن است که می تواند نیازهای آنها را برآورد ولی از منظر سرمایه دارارزش مبادله همین کالای غذاست که عمده می شود چون سرمایه با تحقق آن می تواند برخویش بیفزاید و با محقق کردن ارزش و ارزش اضافی مستتر درآن کنترل اجتماعی خویش را بیشتر کند. درباره کالای نیروی کارپیشتر هم اشاره کرده ام که برای کارگر آن چه مهم است نه ارزش مصرف آن- چون برای کارگر نیروی کار ارزش مصرفی ندارد- و تنها ارزش مبادله مهم می شود ولی سرمایه دار اگرچه توجه اساسی اش به ارزش مصرف نیروی کار است- که می تواند به مصرف رسیده و ارزش و ارزش اضافی تولید کند ولی سرمایه دار از ارزش مبادله نیروی کار هم غافل نیست چون درپیوند با ارزش اضافی که تولید می شود ارزش مبادله نیروی کار- مزد پرداختی- مهم می شود. درعین حال کارگر هم نیم نگاهی به ارزش مصرف نیروی کار خود دارد وقتی برای بهبود شرایط کاری خویش دست به مبارزه می زند.
به مثال کالای غذا برگردم. کارگر به طور عمده به ارزش مصرف غذا توجه دارد ولی درعین حال کالای غذا دارای ارزش مبادله هم هست که به صورت قیمت آن تجلی می یابد و نظر به این که درتحت حاکمیت نظام بازار- یعنی عملکرد نظام قیمت ها- ارزش مبادله – قیمت- دسترسی کارگر به غذا را محدود می کند ارزش مبادله غذا هم برای کارگران اهمیت می یابد. از جزئیات می گذرم ولی برای تحقق ارزش و ارزش اضافی مستتر در کالای غذا، سرمایه دار هم باید به ارزش مصرف آن توجه کند چون اگر این وجه مورد بی توجهی قراربگیرد- غذای نامرغوب تولید شود- به فروش نمی رود و درنتیجه ارزش و ارزش اضافی مستتر در آن تحقق پیدا نمی کند. یعنی دارم این نکته را می گویم که کارگران نیازهائی دارند که خود قادر به رفع آن نیستند و سرمایه با کنترلی که برفرایند تولید دارد این ارزش مصرفی را به کارگران عرضه می کند ولی با عرضه کردن ارزش مصرف، ارزش مبادله را به صورتی که دوست دارد محقق می کند. یعنی می خواهم گفته باشم که هم کارگر و هم سرمایه دار به هر دووجه ارزش- ارزش مصرف وارزش مبادله- توجه دارند ولی تاکید بیشتر برارزش مبادله از سوی کارگران عمدتا به این خاطر است که سرمایه کنترل اجتماعی اش را تحمیل کرده است. البته اشاره کنم ضرورتی ندارد که این دو طبقه ارزش مصرف و ارزش مبادله مشابهی را مد نظر داشته باشند.
توجه عمده سرمایه به ارزش مبادله کالای نیروی کار نیست بلکه ارزش مصرف آن مد نظر است ولی برای تحقق ارزش اضافی است که ارزش مبادله نیروی کار هم برای سرمایه اهمیت می یابد. به همین نحو وقتی به مبارزه برای بهبود شرایط کار می رسیم، کارگران نیز به ارزش مصرف کالای نیروی کار توجه می کنند. از سوی دیگر این را هم می دانیم که مزد- ارزش مبادله نیروی کار- درآمد کارگر و منشاء قدرت او برای مبارزه با سرمایه است ولی برای سرمایه ارزش مبادله کار آن چه ای است که از کل ارزش تولید شده کسرشده است و طبیعتا می تواند خطری برای میزان ارزش اضافی باشد که برای سرمایه دار باقی می ماند. و به همین خاطر است که شاهد مبارزه دائمی بین این دو برسرمیزان و شکل ارزش کالای نیروی کارهستیم. آن چه که تاچر و ریگان درباره اتحادیه های کارگری کردند و آن چه حکومت های سرکوبگر با این اتحادیه ها می کنند و آن چه نئولیبرالها اندر مضار « اقتصادی» اتحادیه ها می گویند برخلاف ادعاهائی که می کنند درواقع مجادله برسرچونگی توزیع ارزشی است که تولید شده است.
اگر به کالای غذا توجه کنیم هم به همین سرانجام می رسیم. برای کارگر ارزش مصرف کالای غذا اساسی است چون نیازهای او را رفع می کند و اما سرمایه از همان ابتدای ظهور خویش می داند که با کنترل این ارزش مصرف می تواند کنترل اجتماعی خویش برکارگر را بهتر سامان بدهد. به همین خاطر است که در انباشت آغازین سرمایه این فرایند با سلب مالکیت از زمین آغاز می شود. نیروی کار جدامانده از عامل تولید- زمین- راهی ندارد غیر از آن که با عرضه کالای نیروی کار خود برروی زمین که به مالکیت و کنترل سرمایه درآمده است کار کند. اینجاست که نه فقط درمراحل اولیه سرمایه داری بلکه حتی درشرایط امروز هم تحمیل گرسنگی بخشی از ساز و کار کنترل اجتماعی است که سرمایه بکار می گیرد.
ارزش مبادله غذا از دو زاویه متفاوت برای کارگر و سرمایه اهمیت دارد. برای سرمایه این ارزش مبادله منشاء ارزش اضافی مستتر است که به زبان پول بیان می شودولی برای کارگر نسبت ارزش مبادله کالای نیروی کار به ارزش مبادله غذا نشانه سهولت یا دشواری دسترسی کارگر به ارزش مصرف مواد غذائی است. به این حساب ارزش مبادله مواد غذائی از سوئی قدرت و موقعیت سرمایه را بیشتر می کند و از سوی دیگر برقدرت خرید ارزش مبادله نیروی کار اثر مستقیم دارد و آن را کاهش می دهد. به سخن دیگر، قیمت موادغذائی- بیان پولی ارزش مبادله غذا- عمده ترین سلاح سرمایه برای دائمی کردن گرسنگی به عنوان وسیله ای برای کنترل اجتماعی نیروی کار دراقتصاد سرمایه داریست. به این خاطر وقتی به تحولات دربازار جهانی مواد غذائی نگاه می کنیم نتیجه فعالیت سوداگران نه تنها افزایش قیمت برای بیشتر کردن سود آنهاست بلکه درعین حال ابزار موثری درافزودن برقدرت سرمایه دربرابر کار است. درجوامعی که کارگران فاقد تشکیلات مفید برای مقابله اند چاره ای غیر از گرسنگی باقی نمی ماند [ به افریقا بنگرید] ولی در دیگر جوامع [ اروپا و امریکا] برای نمونه، گرسنگی عیان کمتر می شود و مشکل به صورت بد غذائی [ خوردن غذاهای نامناسب ولی ارزان ] در می آید.
اجازه بدهید از همین مقوله ها برای وارسیدن وضعیتی اندکی نزدیک تر به خودمان استفاده کنم. همه اطلاعاتی که از ایران می رسد نشان می دهد که تورم دراقتصاد ایران رشد قابل توجهی داشته است. تورم روی زندگی همگان اثرمی گذارد و مهم نیست که کسی شاغل است یا بیکار. درآمد انسان به هرصورتی که به دست آمده باشد ارزش واقعی اش با تورم کمتر می شود. برای طبقه کارگر به خصوص تورم ارزش واقعی کالائی که تماما در تملک این طبقه است- نیروی کار- را کمتر می کند. برای سرمایه دار ولی جریان به گونه دیگری است. سرمایه داران مالک کالاهائی هستند که قیمت آنها درنتیجه تورم افزایش می یابد وروشن است که ثروت آنها که معمولا به صورت این کالاها متجلی می شود افزایش می یابد. مشاهده می کنید که عمده ترین پی آمد تورم دریک اقتصاد سرمایه داری انتقال درآمد وثروت از کارگران به سرمایه داران است.
اجازه بدهید با نگاهی دوباره به « کالا» بحث را ادامه بدهیم. کالا خصلت دوگانه دارد. کالا « ارزش مصرفی» است چون « می تواند نیازهای انسانی را رفع کند». درعین حال « ارزش مبادله» است چون می تواند با کالای دیگری مبادله شود. این دو خصلت صرفا دو بعد قضیه نیستند. کالا ارزش مصرف است اگر برای کسی که مالک آن است « مفید» باشد ولی درضمن ارزش مبادله هم هست اگر بلافاصله « مفید» نباشد ولی بتواند با کالای دیگری مبادله شود. به سخن دیگر برای این که چیزی ارزش مصرف باشد آن چیز نباید مبادله شود ولی برای این که ارزش مبادله باشد بدیهی است که نمی تواند مصرف شود. پیش از فروش و مصرف یک کالا ارزش مصرف وارزش مبادله مقوله هائی مجردند که به طور بالقوه وجود دارند و اما همین که کالائی به فروش می رسد، یعنی® M C خصلت کالا- ارزش مبادله آن تحقق یافته است. تا اینجا ارزش مبادله به صورت پول دگرسان شده است. وقتی پول با کالا مبادله می شود، یعنی M®C’ دراینجا بیان پولی ارزش مبادله به صورت ارزش مصرف- سی پرایم- درمی آید که پس آن گاه با مصرف آن تحقق می یابد. یعنی:
C®M®C’
کالای نیروی کار در نظام سرمایه داری:
این کالا همانند دیگر کالاها دراقتصادسرمایه داری خصلت دوگانه دارد. ارزش مبادله است و ارزش مبادله کالای نیروی کار- درواقع- مزدی است که فروشنده آن- کارگر- دریافت می دارد. ارزش مصرف نیروی کار توانائی کارکردن و تولید ارزش و ارزش اضافی است. نیروی کار برای صاحب اش- کارگر- فاقد ارزش مصرف است چون طبقه کارگر مالک ابزار تولید نیست ولی همین کالا برای سرمایه دار دارای ارزش مصرف است که او می خرد و درفرایند تولید « مصرف» می کند. برای طبقه کارگر ارزش مبادله نیروی کار درواقع درآمد این طبقه و منبع قدرت آن درمبارزه با سرمایه است ولی برای سرمایه همین ارزش مبادله درواقع بخشی از کل ارزش تولید شده است که کسر می شود و چون چنین است بسته به این که به چه میزان باشد ارزش اضافی باقی مانده را تعیین می کند. به همین خاطر است که شیوه های پرداخت این ارزش مبادله موضوع برخی از تقابل های طبقاتی دراقتصاد سرمایه داری است.
درباره مواد غذائی همین وجوه طبقاتی مشهود است. ارزش مصرفی غذا همان است که نیازهای انسان رابرآورد می کند و به همین دلیل هم هست که سرمایه از همان ابتدا می داند که کنترل مواد غذائی به او امکان می دهد طبقه کارگر را کنترل کند. تصادفی نیست که انباشت آغازین سرمایه از سلب مالکیت ازمالکان خرده پای زمین آغاز می شود وارزش مصرف غذا برای سرمایه درواقع این است که طبقه کارگر را وا می دارد تا برای دست یابی به غذا کار کند و نیروی کار خویش را برای فروش عرضه نماید. و باز در همین راستاست که درتاریخ جوامع مختلف مشاهده می کنیم سرمایه احتکار مواد غذائی و درنهایت گرسنگی را به صورت یک وسیله موثر کنترل اجتماعی درمی آورد. شاید دردوره ای از تاریخ درنتیجه پیشرفت ناکافی شیوه های تکنیکی تولید کمبود مواد غذائی و گرسنگی اجتناب ناپذیر بوده باشد ولی بی گمان راست است که در قرن بیست و یکم بخصوص با توجه با سطح پیشرفت دانش گرسنگی موجود « بشر ساخته» است و پی آمد کنترلی است که سرمایه برعرصه و تولید مواد غذائی اعمال می کند. و باز بدنیست درهمین راستا اشاره کنم که درهمه ادوار تاریخی وجه مشخصه مبارزات دهقانان به صورت اشغال زمین و گاه « غارت انبارهای غله اربابان» درمی آید. نکته این است همین که مسئله ارزش مصرف غذا برای کارگران حل شود آن گاه مبارزه طبقاتی می تواند به سطح عالی تری صعود کند. نکته ای که باید مورد توجه قراربگیرد این است که ارزش مبادله مواد غذائی برای طبقات مختلف جامعه سرمایه داری پی آمدهای متفاوتی دارد. برای سرمایه، ارزش مبادله مواد غذائی منبع ارزش اضافی است ولی برای طبقه کارگر مقایسه ارزش مبادله مواد غذائی- قیمت ها- با ارزش مبادله نیروی کار- مزد- تعیین کننده میزان دسترسی طبقه کارگر به مواد غذائی و تحقق ارزش مصرفی آن است. به سخن دیگر ارزش مبادله مواد غذائی در حالی که موقعیت سرمایه را از نظر سود و کنترل تقویت می کند هم زمان با کاستن از قدرت خرید کارگران موجب تضعیف آنها می شود. به این ترتیب علاوه بر موارد بروز قحطی- ارزش مبادله مواد غذائی- قیمت- یکی از ابزارهای اساسی دائمی کردن گرسنگی به عنوان وسیله ای برای کنترل اجتماعی است. پیشترگفتم که بسته به میزان سازماندهی طبقه کارگر درجوامعی که این سازمان دهی وجود ندارد شاهد گرسنگی هستیم و در جوامع دیگر هم شاهد بد غذائی- یعنی مصرف غذاهائی که ارزش تغذیه ای قابل قبولی ندارند.
همین شیوه تحلیل را درباره هر کالای دیگری هم می توان بکار گرفت. درپیوند بامواد غذائی ارزش مصرف مواد غذائی برآوردن نیازهای مصرف کننده است ولی ارزش مبادله درواقع به صورت قیمت در بازارهای ملی و بین المللی متظاهر می شود. نکته ای که باید درباره این خصلت دوگانه تاکید شد واقعیت متناقض این دو است. یعنی دقیقا همانند طبقه کارگر و سرمایه دار که اگرچه با یک دیگر متناقض اند ولی وجود یکی به وجود دیگری وابسته است. اگر سرمایه دار نباشد طبیعتا طبقه کارگری هم نیست و به همین نحودر نبود طبقه کارگر سرمایه داران هم وجود ندارند. گفتن دارد که خصلت دوگانه کالا درسرمایه داری بار و خصلت طبقاتی دارد. کالا به عنوان ارزش مصرف نگرشی است که طبقه کارگر به کالا دارد ولی برای سرمایه ارزش مبادله کالاست که برجسته تر است- چون ابزاری است که با آن می تواند بر خویش بیفزاید و از مجرای تحقق ارزش اضافی ساز و کار کنترل اجتماعی خود را بکار بگیرد. دربرخورد به کالا و نگرش سرمایه به آن تنها استثناء نگرش سرمایه به کالای نیروی کار است. یعنی توجه اساسی سرمایه نه به ارزش مبادله نیروی کار بلکه به نیروی کار به عنوان ارزش مصرف است. درعین حال چون حوزه دیگری که مورد نظر سرمایه قرار می گیرد ارزش اضافی است سرمایه به کالای نیروی کار به عنوان ارزش مبادله هم توجه دارد. چون ارزش مصرف- آن چه هائی است که نیروی کار تولید می کند و ارزش مبادله هم درعمل بخشی از آن است که کارگر درازای فروش نیروی کار خویس دریافت می دارد.
Hits: 0